در زندان به ساواك اطلاعات سوخته ميداديم
(گفتوگو با همسر شهيد مرتضي لبافينژاد)
اگر اين ملاقات صورت نميگرفت و قرار بر اين بود كه من همه چيز را كتمان كنم، شكنجههاي بسيار سختي در انتظارم بود؛ نيروهاي ساواك اين جلسه را ترتيب دادند تا با تهديد، روحيه ما را تضعيف كنند كه به لطف خدا به نفع ما تمام شد.
به گزارش ثامن به نقل از فارس، همسر زُهير، شوهر خود را تجهيز و عازم سپاه عاشورائيان در كربلا كرد؛ از سوي ديگر زنان كوفي، مردانشان را از كربلايي شدن باز ميدارند و بدين گونه عاشورا در كربلا رقم ميخورد؛ آن زمان كه انقلاب اسلامي با شعار "نهضت ما حسيني، رهبر ما خميني " گامهاي پيروزي را آرام آرام برميداشت، طبيعي است كه شيرزنان غيور ايران تصميم گرفتند زينبگونه انقلاب اسلامي را رقم زنند و در اين راه با دست خود، فرزندان و شوهرانشان را به قربانگاه بفرستند تا بار ديگر حسين (ع) در كربلا تنها نماند و نداي "وا حسرتا " از زبان شيعيان شنبده نشود.
"پروين سليحي " همسر شهيد دكتر "مرتصي لبافينژاد " از جمله زناني است كه همگام با همسرش براي رسيدن به آرمانهاي امامخميني(ره) عشق پاكش را نثار درخت انقلاب كرد تا بر روي يكي از يرگهاي اين درخت تنومند، نام خود و همسرش را به يادگار بنويسد.
وي در خصوص خاطرات مبارزات انقلابي همراه با همسرش بيان كرد: در سال 51 زماني كه 16 سال داشتم با دكتر مرتضي لبافينژاد ازدواج كردم؛ در آن دوره، وي از مبارزان فعال، مذهبي، معتقد، پيرو ولايت و رهبري حضرت امام خميني(ره) بود.
سليحي گفت: مدت زندگي مشتركمان كمتر از 2 سال بود اما ارتباط عاطفي عميقي بين ما به وجود آمد و يكديگر را عاشقانه دوست داشتيم؛ هر دو بسيار خوشحال بوديم از اينكه يكديگر را درك ميكنيم، از مشاهده عبادت و بندگي مرتضي لذت ميبردم كه چقدر زيبا خدا را بندگي ميكند و همين امر زندگي با او را برايم شيرين و آرامبخش كرده بود؛ معتقدم افرادي كه مخلصانه بندگي خدا را ميكنند آرامش وجودشان را به محيط اطراف منتقل ميكنند؛ به دليل فعاليتهاي مبارزاتي، بعد از 2 سال زندگي مشترك، بستهبندي جهيزيه خود را در حد نيازهاي اوليه باز كردم.
وي ادامه داد: همسرم فردي عاطفي و تحصيلكرده و جزء 3 نفر برتر رشته پزشكي بود و به همين دليل از سوي دولت براي ادامه تحصيل در آمريكا بورسيه شده بود؛ امام خميني (ره) در نجف بودند، همسرم تصميم گرفت براي پذيرش بورسيه و سفر به آمريكا با امام خميني (ره) مشورت كند و در نامهاي كه به خدمت امام خميني (ره) فرستاد، شرايط خود را توضيح داد و نظرشان را در خصوص ادامه تحصيل در خارج از كشور جويا شد؛ امام (ره) در پاسخ فرمودند: شما مخير هستيد؛ همسرم خيلي خوشحال شد كه امام خميني (ره) اختيار را به خودش واگذار كرده است.
همسر شهيد لبافينژاد بيان كرد: اينطور نبود كه مرتضي مثلاً بگويد امام خميني(ره) مرا از رفتن به آمريكا منع نكردند، در اينجا هم كه بايد با سختي زندگي كرد، پس بهتر است بورسيه را بپذيرم، او فردي نبود كه به زندي عادي تن دهد و با خوشحالي و رضايت تمام ماندن در كشور را انتخاب كرد زيرا عقيده داشت تا زماني كه اوضاع مملكت بدين شكل است، در صورت كسب تحصيلات عاليه، بايد در ايران براي چه كسي كار كنم؟ همسرم ميگفت وقتي اصل و اساس كشورمان خراب است، وظيفه داريم اين حاكميت را سرنگون كنيم چرا كه با اين مسئولان نميشود، كار كرد.
وي اضافه كرد: شهيد مرتضي لبافينژاد تحت تأثير عنايات امام خميني (ره)، فعاليتهاي سياسي خود را از سال 42 در حالي كه دانشجوي پزشكي بود، به همراه تعدادي از دانشجويان آغاز كرد و براي حمايت از حضرت امام خميني (ره) در تظاهرات آن زمان شركت ميكرد؛ شركت در تظاهرات و راهپيمايي در آن برهه زماني از منظر حاكميت، خطرناك محسوب ميشد و بدون ترديد هر كسي كه در اين راه شناسايي و دستگير ميشد را شكنجه ميكردند و كساني كه در اين عرصه ميآمدند، جانشان بر كف دستانشان بود.
سليحي عنوان كرد: همسرم هميشه در منزل با لباس بيرون حضور داشت، يك بار وقتي علتش را جويا شدم، گفت "ميخواهم اگر آمدند مرا دستگير كنند، بدانند كه هميشه آماده هستم "؛ هر بار كه زنگ خانه ما به صدا در ميآمد، احتمال ميداديم كه ساواك باشد و هر يك روزي كه ميگذشت، خدا را شكر ميكرديم كه آن روز هم به خير گذشت.
وي اظهار داشت: همسرم روحيه مبارزاتي داشت و بسيار مصمم بود و با ارادهاي قوي و عزم فراوان وارد عرصه مبارزه شده بود كه من توفيق آشنايي و ازدواج با وي را پيدا كردم؛ من نيز علاقهمند بودم به عنوان يك مسلمان به تكليف خود عمل كنم؛ هرچند سنم كم بود اما هميشه در پي اين بودم كه بتوانم تكليف خود را در هر زماني به خوبي تشخيص دهم و به آن عمل كنم؛ به همين دليل توفيق همكاري و همراهي با شهيد لبافينژاد و ديگر فعالان اين عرصه را پيدا كردم.
اين زن مبارز افزود: در آن زمان خفقان در جامعه و حاكميت ديكتاتوري، رعب و وحشت بسياري در بين مردم ايجاد كرده بود؛ رژيم ديكتاتور حاكم از تمام امكانات، تجهيزات و نيروهاي امنيتي براي حفظ حاكميت خود كمك ميگرفت و البته از حمايت علني آمريكا و انگليس به صورت علني نيز نبايد غافل شد؛ بيشتر مستشاران آمريكايي در ايران، زندگي، خطمشي و مسير حاكميت ايران را تعيين ميكردند و در واقع مهرههاي اصلي نظام بودند و شاه و ايادياش هم مثل نوكر دست بسته، تحت فرمان آنها بودند؛ مبارازن و فعالان آن زمان تصور نميكردند در آيندهاي نزديك، تحولي عظيم در مردم، كشور و انقلاب ايجاد شود كه به پيروزي و تشكيل انقلاب اسلامي بينجامد و در حقيقت چنبن پيروزي، معجزه خداوند بود.
سليحي ادامه داد: بسياري از بستگان و آشنايان، ما را از انجام فعاليت و مبارزه منع ميكردند و به خصوص به همسرم ميگفتند اين مبارزه، مبارزه فيل و فنجان است، شما با اين امكانات و تعداد كم با چه عقل و منطقي ميخواهيد در مقابل ابرقدرتي كه قدرتهاي ديگر پشتش هستند، مبارزه كنيد؟ درست است كه خويشاوندان ما با رژيم شاهنشاهي مخالف بودند اما با حسابي سرانگشتي، اين معادله را ناهمگون ميديدند و اعتقاد داشتند مبارزه با دست خالي و بدون تجهيزات براي رسيدن به آزادي، خودكشي است.
وي عنوان كرد: من و همسرم با ذوق و اشتياق فراوان، هر دو در پي مبارزه عليه رژيم ستمشاهي بوديم و زندگيمان، شكلي طبيعي داشت؛ از اين جهت اطرافيان فكر ميكردند ما زندگي عادي خود را ميگذرانيم و كسي نميدانست كه در بطن اين زندگي چه ميگذرد.
* سرآغازي براي جدايي
همسر شهيد لبافينژاد اظهار داشت: مدتي بود كه ساواك به فعاليتهايمان مشكوك شده بود و به همين دليل از تهران به تبريز رفتيم و آنجا را براي سكونت انتخاب كرديم، ساواك در تعقيب ما به خصوص همسرم بود، فعاليتهاي همسرم سطح بسيار متفاوتي داشت و من به دليل مسائل امنيتي از تمام فعاليتهاي او اطلاع نداشتم؛ در حقيقت لذت مبارزات انقلابي، سراسر زندگيمان را فرا گرفته بود.
وي افزود: مرتضي در يكي از درمانگاههاي تبريز به طبابت مشغول شد و هر روز ساعت 2 خود را به منزل ميرساند؛ فشارها و تهديدات ساواك هر روز بيشتر ميشد، به همين دليل مرتضي با من قرار گذاشت و گفت "اگر روزي بر طبق روال معمول سر ساعت 2 به منزل نيامدم، بدان كه براي من اتفاقي افتاده است ".
سليحي با بيان اينكه كارها و فعاليتهايمان بسيار دقيق انجام ميشد، ادامه داد: يك روز منتظر بودم تا همسرم از درمانگاه به منزل برگردد؛ ساعت 2 بعد از ظهر شد و ديدم همسرم به منزل بازنگشت؛ با خود گفتم بايد 5 تا 6 دقيقه ديگر نيز صبر كنم؛ وقتي ايشان نيامد، مطمئن شدم اتفاقي برايش افتاده است؛ غافل از اينكه ساواك چند نفر از افرادي كه با ما فعاليت ميكردند را دستگير كرده و آنها نتوانسته بودند شكنجه را تحمل كنند و تسليم ساواك شده و ما را نيز به ساواك معرفي كردند.
وي با بيان اينكه در منزلمان، خانهاي مخفي داشتيم كه كسي از آن مطلع نبود، گفت: ما در 2 خانه زندگي ميكرديم؛ خانهاي كه محل زندگي عادي ما محسوب ميشد و خانه ديگري كه وسايل مربوط به كارهاي مبارزاتي مثل اسلحه و ماشين تايپ در آنجا نگهداري ميشد؛ در تبريز آشنايي نداشتيم و نگران پسر يك سالهام نيز بودم كه دست ساواك نيفتد؛ بايد با عجله منزلمان در تبريز را ترك ميكردم و به همين دليل نتوانستم با خودم وسيلهاي بردارم.
اين زن مبارز افزود: پسرم را آماده كردم و به داروخانه محل رفتم، مقداري از وسايل مورد نياز را تهيه كرده و براي گرفتن بليط به ترمينال رفتم و توانستم براي ساعت 8 شب به مقصد تهران بليط تهيه كنم؛ زمان زيادي تا حركت اتوبوس مانده بود و به همين دليل محبور شدم تا 8 شب در خيابانها راه بروم تا وقت بگذرد؛ ساعت 8 شب سوار ماشين شده و به سمت تهران آمدم و به منزل يكي از بستگان دور رفتم، نميتوانستم به منزل پدر شوهرم بروم چرا كه وقتي روز قبل با آنها تماس گرفتم، از نوع صحبتهاي مادر شوهرم متوجه شدم ساواك در خانهشان است و آنجا براي رفتن ما امن نبود.
وي اضافه كرد: حدود 9 صبح بود كه به تهران رسيديم و هنوز 5 دقيقه از رسيدن ما به خانه اقوام نميگذشت كه 8 نفر از نيروهاي ساواك وارد خانه شدند و با وضع فجيعي به دستان من دستبند زدند و مرا بردند؛ در آن لحظه پسرم خيلي ناآرامي ميكرد چون با فاميل و بستگان نامأنوس بود؛ همان طور كه پسرم دستش را پشت گردنم قفل كرده بود، نيروهاي ساواك با وضع فجيعي او را از من جدا كردند و مرا به كميته شهرباني بردند.
سليحي افزود: بعد از انتقال متوجه شدم، ميخواهند ترتيب ديداري با همسرم را بدهند؛ مرا به اتاقي كه ظاهراً درمانگاه كميته شهرباني بود، بردند؛ همسرم در حالي كه قسمتهايي از بدن و دستش باندپيچي شده بود و تقريباً نيمه برهنه، روي تخت دراز كشيده بود؛ بعدها متوجه شدم در اين 24 ساعت طبق يكي از شكنجههاي مرسوم ساواك، همسرم را شكنجه داده بودند؛ در اين نوع شكنجه، استخوان دست را از ناحيه آرنج جدا ميكردند و سپس آن را گچ ميگرفتند و بعد از اينكه مقداري جوش ميخورد، دوباره اين كار را تكرار مي كردند.
*ساواك براي گرفتن اعتراف از مرتضي به حجابم تعرض كرد
وي بيان كرد: دكتر، روحيه بسيار خوبي داشت، ساواكيها فكر ميكردند با اين ملاقات روحيه من و همسرم را ضعيف ميكنند و به او گفتند "همسرت را دستگير كرديم و هر بلايي بخواهيم سرش ميآوريم " و چون ميدانستند مرتضي فردي مذهبي است، لباسي كه بر روي سرم انداخته بودم تا موهايم را بپوشاند، از سرم كشيدند، همسرم نسبت به اين مسائل حساس بود؛ اين جلسه براي من و همسرم بسيار مفيد بود و در اين ملاقات با روحيه خوبي كه از او ديدم، آرامش و انرژي زيادي گرفتم و در اين ديدار 3 دقيقهاي متوجه شدم كه چه اطلاعاتي لو رفته است.
* اگر مرتضي اطلاعات را به من نميداد شكنجههاي بسيار سختي در انتظارم بود
همسر شهيد لبافينژاد افرود: در زمان بازجويي، داشتن اين اطلاعات برايم خيلي مفيد بود؛ همسرم به نحوي اطلاعات لو رفته را به من فهماند چرا كه وي نيز به حد كافي متوجه اطلاعات فاششده در دستگاه ساواك شده بود؛ اگر اين ملاقات صورت نميگرفت و قرار بر اين بود كه من همه چيز را كتمان كنم، شكنجههاي بسيار سختي در انتظارم بود؛ نيروهاي ساواك اين جلسه را ترتيب دادند تا با تهديد، روحيه ما را تضعيف كنند كه به لطف خدا به نفع ما تمام شد.
*حكم اعدام مرتضي تأييد شد
وي عنوان كرد: بعد از اين ملاقات، من و همسرم دو بار ديگر با هم ديدار داشتيم و در آخرين ديدار كه به نوعي جلسه خداحافظي بود، به من گفت كه بر اساس حكم دادگاه دوم، اعدامش تأييد شده و شاه ملعون تا 10 روز ديگر دستور اجراي حكم را ميدهد و ترديدي براي عدم اجراي حكم نبود مگر يك معجزه.
اين زن مبارز افزود: حكم اعدام همسرم تأييد شد و در ملاقاتي كه با هم داشتيم نور بهشت را در صورتش ديدم؛ با اينكه خيلي لاغر و نحيف شده بود ولي در صورتش چنان نورانيتي داشت كه نميتوانستم به چهرهاش نگاه كنم.
* به همسرم گفتم "رفيق نيمه راه شدي "
وي در خصوص لحظات آخرين ديدار خود با همسرش اظهار داشت: به مرتضي گفتم "خيلي عجيب شدي، خوش به سعادت شما، ما رو تنها گذاشتي، رفيق نيمه راه شدي، من دوست نداشتم اين طور بشود، بايد با هم ميرفتيم "؛ او مرا دلداري داد و گفت "زندگي دنيا ميگذرد و بالأخره يك روزي همه آدمها از هم جدا ميشوند؛ زندگي، ماندني نيست ".
سليحي عنوان داشت: جلسه خيلي زيبايي بود و به لطف خدا سخناني بر زبانم جاري شد، به او گفتم "از حالا نور بهشت را در صورتت ميبينم، خوش به سعادتت كه با موفقيت، اين مسير را طي كردي "؛ چرا كه بسياري افراد بودند كه مبارزه كردند و در لحظات آخر نتوانستند دوام بياورند و در دام گروههاي انحرافي افتادند يا با ساواك همكاري كردند.
*از خدا بخواه من هم به شهدا ملحق شوم
همسر شهيد لبافينژاد ادامه داد: به همسرم گفتم " الحمدلله، اعدام همان پيروزي است كه نصيبت شده و توانستي اين مراحل را با موفقيت طي كني "، همسرم به من گفت "وقتي پاي چوبه دار بروم، سرم را در برابر خداوند با افتخار بلند ميكنم؛ به دليل اينكه هميشه كاري را انجام دادم كه فكر ميكردم درست بوده و خدا نيز از آن راضي است.
وي اضافه كرد: به مرتضي گفتم "از تو خواهشي دارم زيرا ميدانم در شرايطي هستي كه دعايت مستجاب ميشود؛ فقط از خدا بخواه من هم توفيق ادامه راه شما را داشته باشم و بتوانم به شهدا ملحق شوم "؛ اين صحنه بسيار زيبا و عارفانه بود و كلمات نميتوانست حق مطلب را براي خداحافظي طولاني ما ادا كند.
*حكم اعدامم به ابد و سپس به 2 سال زندان تبديل شد
اين زن مبارز اضافه كرد: همسرم مرتضي لبافينژاد در سال 54 به شهادت رسيد، سازمان اطلاعات و امنيت رژيم شاه براي من هم حكم اعدام در نظر گرفته بود كه به دليل كم بودن سنم به حبس ابد و سپس 2 سال زندان تبديل شد؛ آن زمان كه همسرم از حكمم آگاه نبود به من ميگفت "بايد خودت را آماده كني حداقل 20 تا 30 سال در زندان باشي " البته به پيروزي انقلاب اسلامي اميدوار بوديم چرا كه اين حرف خداوند است كه نصرت، خودش را به كساني كه در جبهه حق باشند و با اعتقاد و اخلاص كار كنند، ميرساند؛ هر چند كه تعداد آنها اندك باشد چرا كه وعده الهي در هر حال تحقق پيدا ميكند.
* آرزو كردم كاش هيچ وقت مادرم به ملاقاتم نميآمد
سليحي عنوان كرد: بعد از شهادت همسرم تا دو سال در زندان ساواك زنداني بودم كه يك سال از آن را در سلول انفرادي و ملاقات ممنوع سپري كردم؛ فقط يك بار مادرم با سختي فراوان به ملاقاتم آمد كه پس از آن ملاقات، آرزو ميكردم كاش هيچ وقت اين ديدار انجام نميشد؛ به دليل اينكه تازه دستگير شده بودم و روحيه خوبي نداشتم و پس از اينكه مادرم با من ملاقات كرد و شرايط محيطي و وضعيت جسماني مرا ديده بود مريض شد؛ سال دوم به زندان اوين منتقل شدم و يك بار ديگر با خانوادهام ملاقات داشتم.
وي اظهار داشت: مرداد ماه سال 56 بود، بوي رشد و آگاهي در كشور استشمام ميشد، به دليل اينكه سنم زير 18 سال و اوج مبارزات مردمي بود، مردم نظام شاهنشاهي را تحت فشار گذاشته بودند تا سختگيري بر زندانيان را كم كند و بر اين اساس دستور داده بودند زندانياني كه مدت محكوميتشان تمام ميشود، آزاد شوند تا قبل از آن با تمام شدن مدت محكوميت جرأت نميكردند زندانيان سياسي را آزاد كنند و بر اين اساس من نيز آزاد شدم.
اين زن مبارز افزود: وقتي از زندان آزاد شدم، پسرم كه 3 ساله شده بود، مرا نميشناخت و اصلاً نزديك من نميآمد چرا كه زماني كه از هم جدا شديم او يك سال و نيم بيشتر نداشت؛ مدتها طول كشيد تا كم كم مرا شناخت.
* "در بهار آزادي، جاي شهدا خالي است " را با تمام وجودم حس كردم
سليحي گفت: به لطف الهي و رهبري مدبرانه حضرت امام خميني (ره) به مرور زمان تفكر و اشتياق براي آزاديخواهي، حقطلبي و اسلامخواهي در ميان مردم رواج يافت كه منجر به پيروزي انقلاب اسلامي شد كه متأسفانه همسرم قبل از پيروزي انقلاب به شهادت رسيد.
وي بيان كرد: به دليل اينكه در عمق فعاليتها و مبارزات آن زمان بوديم، اين پيروزي به نظرم زودهنگام نميرسيد؛ وقتي مردم شعار ميدادند "در بهار آزادي، جاي شهدا خالي است " با تمام وجودم حس ميكردم كه اي كاش شهدا نيز در روز پيروزي انقلاب كنا ما بودند چرا كه آنان براي رسيدن به چنين روزي و از طريق باوري كه داشتند شرايط بسيار سختي را تحمل كرده و خود را براي شكنجه و شهادت آماده كرده بودند.
*هيچ چيز مانع رسيدن مردان خدا به هدفشان نميشود
همسر شهيد لبافينژاد اظهار داشت: هميشه خوشحال بودم از اينكه خداوند اين توفيق را به من داد تا از نزديك ببينم مردان خدا چه زندگي، روحيات و اهداف بلندي دارند و چه قدر زيبا توانستند بندگي خدا را انجام دهند و زماني كه تسليم حق ميشوند و قصد دارند وظيفهشان را انجام دهند هيچ چيزي مانع از اين نميشود در راه رسيدن به هدفشان كوتاهي كنند حتي اگر اين موانع، جان، زندگي، زن و فرزنداشان باشد.