تکیه بر تانک‌ها

بنابراین با تجهیز و توسعۀ هرچه بیشتر ارتش شاهنشاهی می‌خواست با یک تیر چند هدف را نشانه رود: اوّل اینکه با در اختیار امریکا گذاشتن سیاست‌ها و برنامه‌ریزی‌ها و در نهایت عملکرد ارتش به عنوان ژاندارم منطقه، حمایت امریکا را از سلطنت خویش عمیق‌تر و مداوم‌تر کند، دوم آنکه با جلال و جبروت بخشیدن به ارتش و خرید مدرن‌ترین سلاح‌های روز، حسّ حقارت درونی‌اش را سرکوب نماید، و سوّم اینکه در صورت بروز هرگونه ناآرامی و مخالفت گستردۀ داخلی بتواند به کمک نیروهای امنیتی و پلیسی آمده و مخالفان را سرکوب کند.
اگر شاه در دو هدف اوّل به نتیجۀ نسبی رسید، در مورد سومین هدف کاملاً اشتباه کرده بود و ساختار ارتش او نه تنها رویارویی با مردم را برنمی‌تافت بلکه بر سرعت سقوط رژیم شاهنشاهی می‌افزود. بدنۀ اصلی ارتش به‌زودی همراه با مردم شد و ارتش و ملّت جشن پیروزی انقلاب را متفقاً بر پا نمودند.
در این مقاله با ساختار ارتش در زمان پهلوی دوم و علل ناتوان آن در مواجهه با انقلاب‌ اسلامی آشنا می‌شوید.
یکی از عوامل مهم حفظ و بقای رژیم‌های مطلق‌گرا و فاقد مشروعیت مردمی اتکای ویژۀ آنها به اسباب و قوای قهریه است و در این زمینه ارتش مؤثرترین و اصلی‌‌ترین ابزار به شمار می‌رود. با کاهش مشروعیت و اقتدار این‌گونه نظام‌ها وابستگی آنها به ارتش برای ایجاد ثبات و حفظ خود و نیز سرکوب تحرکات و تظاهرات اپوزیسیون بیشتر می‌گردد؛ ازاین‌رو یکی از عوامل مهم و مؤثر در موفقیت یا ناکامی مخالفان کارکرد ارتش در سرکوب آنهاست. مسئلۀ نیروها و ابزار سرکوب در این‌گونه حکومت‌های استبدادی، که با حرکت‌های وسیع و بعضاً مسلحانۀ مخالفان مواجه‌اند، تا آنجا اهمیت دارد که حتی عده‌ای از نظریه‌پردازان موفقیت یا ناکامیِ انقلاب‌ها را در میزان انسجام و وفاداری نیروهای سرکوب جستجو و برآورد می‌کنند. توجه به وضعیت ارتش ایران در دوران حکومت محمدرضا پهلوی و ارتباط خاصی که بدنۀ اصلی آن با انقلاب اسلامی برقرار ساخت، به‌ویژه در تحولات چندماهۀ آخر انقلاب، بر این اساس در خور بررسی و تبیین است.
شاه ایران در شرایط فقدان مشروعیت داخلی روزبه‌روز بر دامنۀ قدرت فردی و توسل به زور و ایجاد فضای فشار و اختناق می‌افزود. او، که تأسیس سلطنت پهلوی [کودتای نظامی اسفند ۱۲۹۹٫ش[ و تداوم آن [کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲٫ش[ را مرهون ارتش و هدایت سازمان جاسوسی امریکا می‌دانست، پایۀ اصلی قدرت خود را بر ارتش گذاشت و آن را با مدرن‌ترین و گران‌ترین تجهیزات مسلح نمود. بررسی ساختار ارتش شاهنشاهی این واقعیت را آشکار می‌سازد که ارتش در رأس توجه شاه برای حفظ تاج و تخت قرار دارد و شاه نیز، در رأس سلسله‌مراتب نظامی ارتش، فرماندۀ کل قوا و هدایت‌کنندۀ اصلی آن است. محمدرضاشاه، که سرنوشت خود را با ارتش درهم تنیده می‌دانست، از تمام امکاناتِ آن زمان برای وفاداری آن به سلطنت پهلوی استفاده می‌کرد. او در عین قرار دادن یاران و وفاداران خود در رأس نیروهای نظامی و وابسته نمودن هرچه بیشتر این نیروها به شخص شاه، از قدرت‌یابی افسران رده‌بالا نیز بیم داشت و ازاین‌رو از اتحاد و یکپارچگی قوای مسلح جلوگیری می‌کرد. در این میان ازآنجاکه شاه، بازگشت دوبارۀ خود به تخت سلطنت را مرهون حمایت‌های خاص دولت امریکا می‌دانست، برای بقا و حفظ قدرتش درصدد بود هرچه بیشتر به آن دولت نزدیک شود. دولت امریکا نیز، برای مقابله با تهدیدات کمونیسم در منطقه، شاه را مهرۀ خوبی می‌دانست که می‌تواند منافع آن کشور را در خلیج فارس حفظ کند؛ ازهمین‌رو از آن حمایت ویژه‌ای می‌کرد. به دلیل همین هدف، ارتش، یعنی بزرگ‌ترین ابزار حاکمیت شاه و حافظ سلطنت او، از نظر امریکایی‌ها نیز مهم تلقی می‌شد و بسیاری از افسران و درجه‌داران نظامی ارتش ایران برای آموزش به امریکا اعزام می‌شدند؛ چنان‌که نیروی هوایی ایران کاملاً از نیروی هوایی امریکا الگوبرداری شده بود. و ارتش ایران با سرمایه‌گذاری‌های کلانی که برای آن در نظر گرفته می‌شد در حال تبدیل به یکی از ارتش‌های مجهز و عظیم منطقه و حتی جهان بود.
با این توضیحات اجمالی دربارۀ جایگاه و ساختار ویژۀ ارتش ایران، شیوۀ مواجهۀ این قوای عظیم در برابر بزرگ‌ترین تهدید نسبت به سلطنت شاه، یعنی مبارزات انقلابی و اسلامی مردم ایران بر ضد حکومت، مهم می‌نماید. اینک شاه و حامیان خارجی او انتظار داشتند که ارتش مجهز مسلح شاهنشاهی بتواند جهت حفظ نظام سلطنت و ابقای شاه، آتش انقلاب را خاموش و اقتدار مسلط خود را بر مخالفان اثبات نماید، اما پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط نظام شاهنشاهی در بهمن ۱۳۵۷، ناتوانی و سرانجام فروپاشی ارتش به‌ظاهر قدرتمند پهلوی را در روزهای پس از فرار شاه به خوبی عیان می‌سازد. حال پرسش اساسی اینجاست که «چرا ارتش، که بزرگ‌ترین تکیه‌گاه شاه برای حفظ سلطنت در ایران، و امریکا به منظور اعادۀ قدرت در منطقه به‌شمار می‌رفت و تنها نیروی منسجم و مجهز باقی‌مانده پس از خروج شاه در دی‌ماه ۵۷ بود، نتوانست در مواجهه با انقلاب اسلامی ملّت ایران با آن مقابله کند و سرانجام در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ از هم گسست و فرو می‌پاشید؟«
در پاسخی موقت و اولیه به این پرسش می‌توان چنین گفت که «ساختار وابسته و ناهمگون ارتش سبب ناتوانی فرماندهان و امرای آن در تصمیم‌گیری مستقل و برنامه‌ریزی برای هدایت و حفظ انسجام ارتش گردید؛ ضمن آنکه تبعیض‌ها و فاصله‌گذاری‌های آشکار در بدنۀ ارتش ــ شامل طبقات متوسط و پایین اجتماع که دارای ارتباط عقیدتی و اجتماعی با فضای عمومی جامعه بودند ــ سبب شد که در فضای انقلابی سال‌های ۱۳۵۷، وفاداری این نیروها به رژیم شاه و اطاعت از فرماندهان و ارشدان نظامی خود سست گردد و سرانجام در مسیر انقلاب اسلامی جذب و مضمحل گردند«.
در این مقاله، پس از توصیف ساختار ارتش شاهنشاهی، عوامل ناکامی و ناتوانی و سرانجام جذب و فروپاشی ارتش در مواجهه با انقلاب اسلامی بررسی شده است.
ساختار و جایگاه ارتش در نظام شاهنشاهی ایران
برای بررسی عملکرد ارتش در رویارویی با انقلاب اسلامی و شناخت عوامل ناکامی و اضمحلال آن توجه هرچند مختصر به ساختار این ارتش و نوع روابط و سلسله مراتب آن و منابع اصلی قدرت و ضعف آن ضروری می‌نماید.
با وقوع کودتای نظامی رضاخان در اسفند ۱۲۹۹٫ش، او برای دستیابی به قدرت تکیه‌اش را بر ارتش گذاشت؛ ازهمین‌رو تمام واحدهای نظامی آن زمان را منحل، و زمینه را برای تشکیل ارتش حرفه‌ای یکدست در ایران فراهم کرد. وی پس از استحکام قدرت خود در ۱۳۰۴٫ش، در مقام شاه ایران، نیز نیروی نظامی را مهم‌ترین عامل اقتدار و سلطۀ خود می‌دانست و بیش از هر عامل دیگری به ارتش و افسران وفادار خود متکی بود؛ زیرا او در شرایط فقدان مشروعیت قانونی به دنبال حفظ سلطنتِ متکی بر زور و قوای قهریه بود؛ ازاین‌رو از ارتش برای برقراری امنیت داخلی و ایجاد ثبات به منظور بسط و تحکیم قدرت خویش بهره می‌برد. رضاشاه با توجه به نقشه‌های ازپیش‌طراحی‌شدۀ انگلستان به تجدید سازمان ارتش دست زد. قانون نظام وظیفۀ اجباری در ۱۶ خرداد ۱۳۰۴٫ش بر همین اساس به تصویب مجلس رسید.[۱]
طی دورۀ ابتدایی سلطنت محمدرضاشاه تا کودتای نظامی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دستگاه سلطنت اقتدار چندانی نداشت و شاه، به جز ارتش، اهرم قدرت‌گیری دیگری در دست نداشت. ارتش نیز نمی‌توانست در تحکیم سلطۀ شاهنشاه چندان مؤثر باشد؛ زیرا بر اثر شکست در برابر نیروهای متفقین در ۱۳۲۰٫ش، اقتدار و استحکام چندانی برایش باقی نمانده بود که بتواند پایه‌های قدرت مطلقۀ شاه را در کشور پابرجا نماید؛ ضمن اینکه حزب توده و جبهۀ ملّی نیز در این سال‌ها کاملاً در ارتش رخنه کرده بودند. اما کودتای مرداد ۱۳۳۲٫ش موجبات سقوط دولت ملّی مصدق و تصفیۀ افسران دیگر نفوذیان جبهۀ ملّی و حزب توده در ارتش را فراهم ساخت. شاهِ فراری نیز، که پس از آن به تخت طاووس پادشاهی بازگشت، تنها وسیلۀ حفظ قدرت خودکامه و مطلقۀ خود را در تحکیم و اقتدار ارتش یافت؛ براین‌اساس او، در رأس فرماندهی کل قوا، ساختار و کارکرد ارتش را کاملاً با هدف حفظ سلطنت خویش ترسیم و تبیین می‌کرد. در ادامه ویژگی‌های چنین ساختاری بیان گردیده است.
۱ــ شاه در رأس قوای مسلح:
محمدرضاشاه، با به‌دست گرفتن قدرت پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، به‌تدریج نظارتی گسترده و مستقیم را بر نیروهای نظامی ایران اِعمال کرد و در پی تبدیل ارتش به هستۀ مرکزی لازم برای ادامۀ حکومت شاهنشاهی بود. در این زمان او به این نتیجه رسیده بود که «قدرت اقتصادی بدون قدرت نظامی وجود خارجی ندارد« و ازاین‌رو تصمیم گرفت که «چه در داخل چه در منطقه و چه در تمام دنیا قدرت مطلق باشد» [۲] و از نظر شاه مهم‌ترین ابزار برای دستیابی به این قدرت مطلق، نیروی نظامی مجهز و کاملاً مسلح بود؛ ازاین‌رو، در مقام فرماندۀ کل قوا و رهبری عالی نیروهای مسلح، بر نهادهای نظامی نظارت نزدیک و همه‌جانبه‌ای داشت و برای تثبیت، ریشه‌دار کردن و استمرار فرماندهی مستقیم خود بر ارتش از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کرد. تنها معیار و مبنای اعتماد او برای سنجش صلاحیت اعضای نیروی مسلح وفاداری بی‌قید و شرط نسبت به شخص او و خاندان سلطنت بود و وی در ترفیع درجه به ارتش، به‌ویژه در رده‌‌های بالاتر از درجۀ سرگردی، نیز براساس این دو معیار عمل می‌کرد. شاه در ضمن نظارت گسترده و آشکار خود بر امور نظامی از نزدیکی و توطئۀ نظامیان علیه سلطنت نیز بسیار می‌هراسید؛ به‌طوری‌که سازمان‌های مختلفی را که اغلب از خود نظامیان تشکیل شده برای کنترل کار ارتشیان به‌وجود آورده بود؛ «مانند بازرسی شاهنشاهی، دفتر مخصوص، رکن دو و…«.[۳]
شاه، برای جلوگیری از به قدرت رسیدن یا متحد شدن نظامیان، از نزدیکی سه نیروی زمینی، دریایی و هوایی به هم واهمه داشت و می‌کوشید ساختار فرماندهی ارتش را بر پایۀ ضابطه‌های خشکِ دوری افسران، درجه‌داران و سربازان از یکدیگر پی‌ریزی نماید. او همچنین برای تعدیل قدرت رؤسای ارتش «فرماندهان ارشد خود را مانند مهره‌های شطرنج به این ور و آن ور حرکت می‌داد».[۴]
رؤسای نیروهای سه‌گانه، فرماندهان پلیس ملّی و ژاندارمری و رؤسای نهادهای امنیتی و اطلاعاتی گوناگون، نیز به‌طور مستقیم به شاه گزارش می‌دادند و دستور می‌گرفتند و فقط از طریق شاه یا ستاد شخصی او اجازۀ برقراری ارتباط با یکدیگر را داشتند. بنا به اهمیت ارتش برای بقای رژیم، «شاه نیروهای مسلح را در پوشش یک شبکۀ گستردۀ مراقبتی و جاسوسی جوابگوی خود قرار داده بود. نهادهای امنیتی و اطلاعاتی شاه شامل ساواک می‌شد که به طور عمده توسط افسرانی اداره می‌شد که بازنشسته ارتش و یا مأمور به خدمت بودند»[۵] این نهادها، علاوه بر مراقبت از فعالیت‌های سیاسی در کشور، دربارۀ فعالیت‌های یکدیگر نیز به شاه گزارش می‌دادند و این عمل سبب می‌شد افسران کوچک‌ترین اندیشه‌های اصلاح‌طلبانه را از ترس اتهام نافرمانی بازگو نکنند؛ چنان‌که فرماندهان ارشد نیز جز تبعیت محض از شاه راه دیگری نداشتند. «صاحبان عناوین نیروی نظامی نیز شخصیت‌های پرقدرتی نبودند و مانند بسیاری از مهره‌های رده‌بالای رژیم، مستقل و مبتکر نبوده و اساساً معتقد به اجرای خط‌مشی تعیین‌شده از جانب شاه بودند.«[۶] پیش از این نیز اشاره شد که ارتقا یا تنزل مقام‌ها در ارتش فقط طبق صلاحدید شاه انجام می‌شد؛ چنان‌که سلسله‌مراتب فرماندهی در داخل ارتش کاملاً مشخص نبود و شخص شاه منشأ نهایی اقتدار تلقی می‌گردید. برای انتقال تمام افسران بالاتر از درجۀ ستوان دومی از یک یگان به یگان دیگر اجازۀ شخصی شاه ضروری بود؛ ضمن آنکه تمام ارتقای درجه‌های ارشد نیز به شیوه‌ای کاملاً کنترل‌شده و بر مبنای توصیه‌های کمیته‌ای زیر نظارت شخص شاه انجام می‌شد. هر هواپیمای نظامی برای پرواز از فرودگاه‌های کشور یا فرود بر آنها می‌بایست اجازۀ شخص شاه را دارا می‌بود. شاه همچنین می‌کوشید بر فرماندهان ارشد ارتش نفوذ کامل داشته باشد تا از توطئه‌های احتمالی آنان بر ضد خود جلوگیری کند. پارسونز، سفیر انگلستان، دراین‌باره از سه روش شاه برای کنترل همه‌جانبه فرماندهان نظامی سخن گفته است: ۱ــ انتصاب افسران وفادار و مورد اعتماد خود برای مقام‌های حساس نظامی؛ ۲ــ نظارت مستقیم شخصی بر تمام انتصاب‌ها و اهدای درجات نظامی؛ ۳ــ تشکیل سه فرماندهی جداگانه و نهاد مستقل برای نیروهای سه‌گانه به منظور ناممکن ساختن تماس بین این نیروها. پارسونز در ادامه بیان کرده است که ارتش شاهنشاهی ایران از طبقۀ ممتاز و نازپروردۀ جامعه تشکیل شده بود که به طور عمدی از غیرنظامیان جدا نگاه‌ داشته می‌شدند. شمار بسیاری از نظامیان، سربازان و افسران وظیفه، اما کادرهای فرماندهی و بعضی از واحدهای ویژه، مانند گارد شاهنشاهی، از افراد نظامی حرفه‌ای بودند.[۷]
موارد مورد اشارۀ پارسونز به خوبی تلاش شاه برای نفوذ و تسلط هرچه بیشتر بر ساختار ارتش را آشکار می‌سازد. فریدون جم نیز، از فرماندهان ارتش شاهنشاهی، دربارۀ این تسلط و تمرکز تصمیم‌گیری در قوای مسلح شاه چنین گفته است: «اختیارات از تمام رده‌ها گرفته شده بود؛ یعنی هرچه مسائل مهم و بزرگ بود آخرش موکول می‌شد به اینکه بیاید برود به ستاد بزرگ ارتشتاران و به شرف عرض برسد و اعلیحضرت تصویب بکنند. هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد که کاری بکند؛ چون حتی مسائل خیلی کوچک مثلاً یک نفر ستوان می‌خواهد به زیارت کربلا برود باید به شرف عرض برسد».[۸] درواقع هرچند هر یک از قوای سه‌گانۀ نیروهای مسلح دارای فرماندهی ارشد مربوط به خود بودند، شاه، در مقام فرماندۀ کل قوا، می‌بایست از گزارش ریز فعالیت‌ها و تصمیمات مربوطه مطلع می‌گردید و دستور مقتضی صادر می‌نمود. همین مسئله سبب شده بود وی، به طور جداگانه، فرماندۀ غیررسمی نیروهای زمینی، دریایی، هوایی و شهربانی نیز باشد؛ چنان‌که دیگر جایی برای ابتکار، خلاقیت و تصمیم‌گیری مقتدرانه و مستقلانۀ فرماندهان و امرای نیروهای مسلح باقی نمی‌ماند.
شاه، با هدف ابقای خود در رأس امور کشور، اغلب به تشدید رقابت‌ها و دشمنی‌ها در میان فرماندهان و امرای ارشد ارتش دست می‌زد و رقبا را در پست‌های مقابل هم قرار می‌داد؛ البته این سیاست کلی شاه در ادارۀ همۀ امور کشور بود. بدین‌ترتیب اداره‌کنندگان امور کشور متشکل از شبکه‌ای از رقبای در برابر هم بودند که شاه، در مقام رهبر پدرسالارانۀ آنها در رأس هرم قدرت، از تنش‌های میان آنها بیشترین نصیب را می‌برد.[۹] امرای نظامی نیز از این قاعده مستثنا نبودند و برای جلوگیری از اتحاد و قدرت‌یابی آنها در مقابل شاه، اغلب به رقابت‌ها و دشمنی‌های آنان دامن زده می‌شد؛ زیرا هر ارتباط و رابطه‌ای میان فرماندهان ارشد موجبات بیم و هراس شاه را فراهم می‌آورد و ازاین‌رو هیچ هماهنگی و ارتباط فعالی میان امُرای نظامی وجود نداشت و شاه، خود تنظیم‌کنندۀ اصلی روابط بود؛ به‌گونه‌ای‌که تمام فرماندهان ارتش به طور جداگانه به او گزارش می‌دادند و در این دیدارهای جداگانه، شاه تمامی دستورها در مورد امور روزمرۀ نیروها را ابلاغ می‌کرد؛ البته وی برای حفظ وفاداری ارتش به خود و نظام سلطنت نیز هزینه‌های هنگفتی می‌نمود. علاوه بر صرف هزینه‌های سنگین برای خریدهای عظیم تسلیحاتی، که هر سال نیز افزایش می‌یافت، او انواع پاداش و امتیازات ویژه را نیز برای امرا و افسران ارتش خود در نظر گرفته بود تا آنها را از هر لحاظ به خود وابسته نگاه دارد. توجه افراط‌گونه و مالکانۀ او به ارتش به حدی بود که در مصاحبه‌ای با محققی امریکایی، او خودش را نه مانند لویی چهاردهم دولت، بلکه همانند رضاشاه، ارتش ‌نامید.[۱۰]
۲ــ وابستگی ارتش به ایالات متحدۀ امریکا:
با توجه به سهم ویژۀ ارتش در تحکیم و بقای سلطنت پهلوی، نفوذ و جایگاه عوامل خارجی را در این تثبیت و ابقا نباید نادیده گرفت. رضاخان ــ مؤسس سلسلۀ پهلوی ــ با مداخلۀ مستقیم و مؤکد انگلیس و به کمک ارتش تحت نفوذش کودتا ‌کرد و پس از رسیدن به پادشاهی نیز برای برقراری امنیت و ثبات داخلی، بازسازی و تقویت ارتش را با هدف حفظ منافع انگلستان و جلوگیری از مداخلۀ روس‌ها در ایران پی‌ گرفت. ارتش ایران در این دوران همواره تحت آموزش و نظارت و کمک‌های لجستیکی و سازمانی کشورهای خارجی بوده است. بسیاری از تاریخ‌نویسان و پژوهشگران مسائل ایران معاصر به سهم قدرت‌های بزرگ در روی کار آمدن رضاخان اشاره کرده‌اند: «در آن دورۀ زمانی حساس در تاریخ کشور یک هیئت نظامی انگلیسی در تهران به سر می‌برد و بخش مهم مأموریت آن بازسازی ارتش ایران بود».[۱۱]
با روی کار آمدن محمدرضاشاه، امریکا، که پس از جنگ جهانی دوم وظیفۀ اساسی‌تری در مواجهه با نفوذ شوروی در کشورهای جهان سوم برعهده گرفته بود، وارد صحنۀ سیاسی ایران ‌گردید. پس از خروج اجباری نیروهای شوروی مستقر در شمال ایران در سال ۱۳۲۵ واشنگتن به‌تدریج منافع امنیتی خود را در این کشور افزایش ‌داد. در سال ۱۳۳۲ امریکا و انگلیس، برای بازگرداندن قدرت به محمدرضاشاه، به کمک عده‌ای از نیروهای ارتش ایران بر ضد دولت مصدق کودتا کردند و از این زمان بود که نفوذ امریکا در ایران و به‌ویژه در ارتش این کشور افزایش یافت. شاه نیز، که بازگشت خود به قدرت را مدیون نقشه‌های طراحان امریکایی کودتا و مهره‌های آنان در ارتش خود می‌دانست، از آن پس خود را در اختیار سیا قرار داد و با کمک همین عوامل خارجی به تقویت ارتش اقدام نمود و با مساعدت همین افراد سازمان مخفی امنیت و اطلاعات کشور [ساواک] را در ایران ایجاد کرد.[۱۲] بدین‌ترتیب ایالات متحدۀ امریکا به‌تدریج در ایران نفوذ بیشتری یافت و تأثیر بسیاری بر فرماندهی و بدنۀ اصلی ارتش گذاشت. در سال ۱۳۳۷، ایران با امضای قرارداد سنتو عملاً خود را در مدار منافع غرب در منطقه قرار داد و توافقنامۀ دوجانبۀ امنیتی و نظامی با ایالات متحده منعقد ساخت و در اوایل دهۀ ۱۳۴۰، به متحد مهم امریکا تبدیل شد؛ به‌ گونه‌ای‌که مقادیر هنگفتی از کمک‌های اقتصادی و امنیتی امریکا را دریافت می‌کرد. سیاست‌گذاران امریکایی نیز، با توجه به اهمیت ژئواستراتژیکی ایران در منطقه، درصدد برمی‌آمدند توانایی‌های نظامی آن را افزایش دهند. با تبدیل‌شدن ایران به ژاندارم منطقه در اواخر دهۀ ۱۳۴۰ براساس دکترین نیکسون، این کشور به بزرگ‌ترین خریدار اسلحه از امریکا مبدل شد و در میان کشورهای صادرکنندۀ اسلحه به ایران نیز امریکا مقام اول را یافت.[۱۳] بنابراین از لحاظ سازوبرگ نظامی، ایران کاملاً به امریکا وابسته بود. از نظر کارمند نظامی نیز بسیاری از کارشناسان نظامی و غیرنظامی امریکایی همراه وابستگانشان برای آموزش و سازمان‌دهی ارتش و قوای مسلح وارد کشور شدند؛ ضمن اینکه بسیاری از کارمندان نظامی ایران برای آموزش به ایالات متحده فرستاده می‌شدند؛ به‌ویژه نیروی هوایی که کاملاً براساس الگوی نیروی هوایی امریکا سازمان‌دهی‌شده و آموزش یافته بود. این مسئله به‌گونه‌ای بود که همه‌ساله بسیاری از خلبانان ایرانی برای آموزش به امریکا فرستاده می‌شدند. مسئلۀ مهم دراین‌باره این است که امریکا براساس منافع و مقاصد ویژۀ خود به سازمان‌دهی، آموزش و تجهیز و رفع نیازهای لجستیکی ارتش ایران دست زد و نه در چهارچوبۀ نیازها و مصالح ملّی کشور ایران؛ چنان‌که پایگاه‌های هوایی و شبکه‌های ارتباطاتی ما کاملاً برای وقوع احتمالی جنگی که در آن کوه‌های زاگرس به عنوان خطی دفاعی در برابر تهاجم اتحاد جماهیر شوروی باید در نظر گرفته شود آماده شده بود. بنابراین سازمان‌دهی نهاد ارتش بر مبنای نیازهای ایران نبود و به نیازهای قدرت خارجیِ سازمان‌دهندۀ آن توجه شده بود.[۱۴] همچنان‌که وابستگی به مستشاران و متخصصان امریکایی ابعاد گسترده‌تری می‌یافت، مسئلۀ فساد مالی و رشوه‌خواری سران ارتش شاهنشاهی در دلالی‌های اسلحه و مهمّات همراه آن نیز افزایش می‌یافت؛ چنان‌که رابرت گراهام از حق دلالی کلان هیجده میلیون دلاری برای امضای قرارداد ۲۲۰۰ میلیون دلاری اسلحه با امریکا حکایت کرده است که فرماندهان ارتش برای عقد قرارداد گرفتند.[۱۵]
بر این مبنا و هماهنگ با منافع بسیاری از امرای ارتش، که برای تهیۀ تسلیحات نظامی مورد نیاز رژیم شاه، با همکاری بسیاری از شرکت‌های تولیدکنندۀ اسلحۀ امریکایی دلالی می‌کردند، پایۀ ایجاد مجتمعی نظامی و صنعتی در ایران بنا نهاده شد که بسیاری از کارشناسان فنّی و تسلیحاتی امریکایی را در طرح‌‌های تسلیحاتی گوناگون در کشور به کار گماشت. این مسئله در ارتش سبب ناخشنودی افسران و کارشناسان فنّی ایرانی گردید؛ زیرا آنها را در یوغ نظارت و مدیریت بیگانگان و امریکایی‌ها قرار می‌داد. آنها می‌دانستند که ایران بدون کمک امریکا در جزئی‌ترین امور مربوط به ارتش ناتوان است و این مسئله احساس حقارت و نارضایتی افسران را در اطاعت محض از دستورهای غیرنظامیان امریکایی برمی‌انگیخت. بنابراین شاه برای حفظ سلطنت خود و به‌دست‌گیری قدرت مطلق در منطقه و کشور، از هر لحاظ، ارتش وابسته و مبتنی بر معیارها و مبناهای غیربومی و غیرملّی ایجاد کرد؛ چنان‌که هایزر دراین‌باره نوشته است: «در ارزیابی کلی، ارتش بسیار با دیسیپلین و منضبط بود. آموزش‌های سطح بالا دیده بود که مبتنی بر معیارهای امریکایی و انگلیسی بود، اما اینکه ارتش یک ضعف عمومی داشت انکارناپذیر بود: ارتش آموزش ندیده بود که فی‌نفسه مشکلات را حل کند، ارتش به رهبریِ پرقدرتی متکی بود که در وجود شاه و امریکا خلاصه می‌شد [...] به همین علت بود که یک نظام ارسال دستور از بالا به‌‌وجود آمده بود».[۱۶]
۳ــ تضاد و ناهمگونی در ارتش:
ساختار طبقاتی و مذهبی ارتش شاهنشاهی یکدست و متعادل نبود. وجود نابرابری‌ها و تبعیضات اقتصادی و اجتماعی در درون ارتش و تضاد ایدئولوژیکی و فرهنگی میان درجات مختلف نظامی از ویژگی‌های بارز و مهم در بافت درونی‌ ارتش بود. کادر فرماندهان و افسران ارشد وفادار، که رئوس فرماندهی نظامی را تشکیل می‌دادند، اقلیت ساختار نظامی کشور محسوب می‌شدند. درجه‌داران و افسران جزء عموماً از طبقۀ متوسط جامعه، و بقیۀ بدنۀ ارتش از کادر وظیفه بودند که ارتباط مستمری با مردم داشتند و پیوستگی خاص و مداومی با ارتش نداشتند. قره‌باغی دراین‌باره گفته است: «۷۰ تا ۷۵ درصد ارتش را کادر وظیفه تشکیل می‌دادند که پس از مدتی هرکدام خدمت خود را به اتمام رسانده و مرخص می‌شوند. به تعبیری همۀ مردم در ارتش حضور داشتند».[۱۷]
براساس ساخت تشکیلاتی، ارتش را می‌توان به سه رده تقسیم نمود: ردۀ بالای ارتش، میان‌رده، و پایین‌رده. ردۀ بالای ارتش همان امرا و فرماندهان و افسران ارشد بودند که حامیان و وفاداران اصلی حکومت شاه محسوب می‌شدند، ولی دو ردۀ بعدی با توده‌های مردم و بافت عمومی جامعه ارتباط داشتند. این رده‌ها، با وجود آنکه توسط دولت آموزش دیده بودند و اغلب تخصص‌های فنّی داشتند، از امتیازات ویژه‌ای که برای رده‌های بالا در نظر گرفته شده بود محروم بودند و تبعیضات و فاصله‌ها میان آنها و رده‌های بالا کاملاً آشکار و هویدا بود. پارسونز به خوبی به این مطلب اشاره کرده است: «قشر بالای افسران ارشد یا امرای ارتش در مراسم و تشریفات نظامی با سینه‌های پر از مدال و نشان قابل تشخیص بودند و ما گاهی از کثرت این مدال‌ها و نشان‌ها شگفت‌زده شده از خود می‌پرسیدیم در کدام جنگ این نشان‌ها نصیب ارتش ایران شده است، اما سطح پایین ارتش و سربازان بیشتر شبیه دهقانان آسیای مرکزی بودند و قیافه‌های زمخت و خشنی داشتند».[۱۸]
در رده‌های پایین‌تر، سربازان وظیفه ارتش بودند که اغلب از طبقات اجتماعی پایین و بی‌سواد جامعه و مناطق محروم روستایی برای انجام دادن خدمت وظیفه در ارتش به کار گرفته می‌شدند. این قشر نیز رابطۀ مستحکم و استواری با حکومت نداشت و اغلب فرماندهان و افسران ارشد آنها را استثمار و برای خدمت به خود به کار می‌گرفتند.
شاه، براساس سیاست‌های نظامی خود، به افسران و نظامیان رده‌بالای ارتش خود توجه بسیار زیادی می‌کرد و حتی برای خشنود نگاه داشتن آنها انواع امتیازات ویژه و امکانات مادی و اجتماعی را برای آنها در نظر می‌گرفت تا این طبقه، به صورت طبقه‌ای ممتاز و جداگانه، کاملاً به شاه متکی باشند؛ چنان‌که به قول یکی از افسران ارتش، شاه می‌خواست افسران ارتش و او مثل شوالیه‌ها باشند و مانند آنها زندگی اشرافی و خاصی داشته باشند.[۱۹] چنین تبعیض و اختلافی مطمئناً موجبات نارضایتی از حکومت و فرماندهان نظامی ارتش را در پی داشت. و همین مسئله سبب شد امرا و رؤسای امور نظامی هرچه بیشتر از بدنۀ ارتش و تودۀ مردم فاصله گیرند؛ درواقع رده‌های متوسط و پایین ارتش، از یک طرف، از رأس آن گسست ایدئولوژیکی، طبقاتی و فرهنگی داشتند و از طرف دیگر، با توده‌های مردم و فضای عمومی جامعه پیوند و تناسب عقیدتی و اجتماعی برقرار می‌ساختند. بدنۀ اصلی ارتش از بطن عمومی جامعه، و دارای تعلقات مذهبی و باورهای دینی بودند و به دلیل تبعیضات و فاصله‌هایی که میان آنها با رده‌های بالای ارتش بود، مانند امرا و فرماندهان، خود را متعلق به شاه و حافظ سلطنت او نمی‌دیدند. افراد ناراضی در اغلب دسته‌ها و رده‌های ارتش دیده می‌شدند، مثلاً همافران گروهی ناراضی در نیروی هوایی بودند که قره‌باغی دربارۀ آنها چنین گفته است: «آنها می‌خواستند که مانع ترفیعاتی‌شان برداشته شود و به درجۀ افسری نائل گردند[...] به‌هرحال نیروی هوایی به موقع اقدامات ضروری و لازم را برای رفع نارضایتی همافران به عمل نیاورده بود و در نتیجه پرسنل مذکور، که در حدود دوازده‌هزار نفر بودند، اکثرشان به صورت یک طبقۀ خاص ناراضی آن نیرو مانده بودند».[۲۰]
این نارضایتی‌ها و تضادها سبب شد نیروهای اساسی تشکیل‌دهندۀ ارتش پیوند و همبستگی لازم با نظام و دستگاه سلطنت را دارا نباشند و امرا و رده‌های بالای ارتش نیز شناختی از این نیروها و توده‌های عظیم جامعه و فرهنگ عمومی آن نداشته باشند. بنابراین در جمع‌بندی کلی دراین‌باره می‌توان گفت که «در سال‌های پس از کودتای ۲۸ مرداد و پیش از آن، با گسترش نیروهای سه‌گانه، هزاران نفر از وابستگان به طبقۀ متوسط و لایه‌های پایین جامعه به عنوان افسر و درجه‌دار به نیروهای مسلح پیوستند. ورود آنان در صفوف نیروهای مسلح در ترکیب طبقاتی و شیوۀ تفکر رده‌های مختلف ارتش اثر بنیادی بر جای گذاشت. همچنین افزایش شمار سربازان با توجه به تغییراتی که در سطح فرهنگ عمومی روی داده بود موجب بر هم خوردن نظم و انضباط دیرین و نیز گسترش دامنۀ تضادها میان رده‌های بالای ارتش و تودۀ افسران و درجه‌داران و سربازان گردید».[۲۱]
ارتش و مواجهه با انقلاب اسلامی
با توجه به ویژگی‌هایی که دربارۀ ساختار کلی ارتش شاهنشاهی بیان شد، نکات مهمی دربارۀ ویژگی‌ها و شیوۀ ارتباطات درونی و بیرونی ارتش آن روشن گردید. مهم‌ترین ویژگی این ارتش «وابستگی« بود؛ به‌گونه‌ای‌که می‌توان وابستگی ارتش را از یکسو به رأس هرم قدرت، یعنی شاه، و از سوی دیگر، به قدرت حامی این رأس، یعنی ایالات متحدۀ امریکا، دانست. توجه به روابط وابستگی میان امریکا، شاه، و ارتش تبیین‌کنندۀ وجوه ناتوانی و ناکارآمدی روانی و سیاسی ارتش در مواجهه با انقلاب اسلامی است. ازآنجاکه فرمانده و رأس تصمیم‌گیرندۀ ارتش شخص شاه بود، خروج او از کشور، در بحرانی‌ترین شرایط رویارویی ارتش با انقلاب، تأثیر بسیار زیادی در ناتوانی و سرانجام فروپاشی این نیروها، به‌ویژه در سطح فرماندهی ارتش، بر جا گذاشت؛ ازاین‌رو بررسی مورد نظر در این بخش در دو قسمت، پیش از عزیمت شاه از کشور، و پس از آن، در دستیابی به عوامل اساسی فروپاشی ارتش دنبال شده است.
۱ــ مداخلۀ ارتش برای سرکوب کردن انقلاب:
با توجه به جایگاهی که ارتش در اواسط دهۀ ۱۳۵۰ در حکومت شاه به عنوان ژاندارم منطقه یافته بود مقابله با تهدیدات خارجی، به‌ویژه تهدیدات ناشی از دو کشور عراق و شوروی، مهم‌ترین وظیفه و کارویژۀ ارتش در این دوران به حساب می‌آمد؛ بنابراین رویارویی با شورش‌ها و تهدیدهای داخلی بیشتر بر عهدۀ ساواک، ژاندارمری و شهربانی بود. شاه بر این باور بود که به‌طور کامل بر کشور و ملّت ایران نظارت دارد و ابزار حفظ امنیت داخلی او، یعنی ساواک، به خوبی از عهدۀ مقابله با تهدید داخلی برخواهد آمد.[۲۲] اما با شعله‌ور شدن آتش مبارزات و شورش‌ها بر ضد حکومت در سال ۱۳۵۷، به دستور مستقیم شاه، ارتش مجبور شد در درگیری‌های داخلی و کنترل شهرها، با برقراری حکومت نظامی، مداخله کند و از اینجا بود که بزرگ‌ترین نیروی اتکای شاه وارد خیابان‌ها گردید تا مخالفان حکومت و نیروهای انقلابی را سرکوب و قلع و قمع کند. اما در این میان، از یک‌سو، آماده نبودن نظامیان ارتشی برای مواجهه با درگیری‌های داخلی و، از سوی دیگر، ماهیت اسلامی انقلاب ایران و حضور توده‌های عظیم مردم در نهضت، مانع از کامیابی ارتش در سرکوب گردید و سرانجام ارتش به ظاهر قدرتمند شاهنشاهی فروپاشید.
ازآنجاکه در زمان اعلام حکومت نظامی ارتش تجهیزات و ابزارهای لازم را برای کنترل شورش‌های داخلی در اختیار نداشت، هنگام صدور و دستور بر هم زدن تظاهرات با خشونت نامتناسبی رفتار می‌کرد و همین افزایش تلفات جانی ناشی از کاربرد سلاح‌های کشنده و بر جای گذاشتن شهدا و زخمی‌ها سبب اوج‌گیری بحران گردید.[۲۳] اِعمال چنین شدت عملی در مواجهه با شورش‌ها از سوی ارتش خود سبب سستی و ضعف این نیرو در سرکوب انقلاب گردید؛ زیرا وجود زمینه‌های مذهبی و دینی در بدنۀ اصلی ارتش و ماهیت اسلامی انقلاب ایران مانع از آن می‌گردید که نیروهای ارتشی، که خود را جزئی از توده‌های عظیم مردم و برادر دینی آنان می‌دانستند، بتوانند به مقابلۀ جدی و خونین با مخالفان ادامه دهند و همین امر سبب انفعال و ناتوانی آنها در مواجهه گردید و در موارد بسیاری به پیوستن این نیروها به انقلابیون منجر شد.
در جلسه‌ای که با حضور فرماندهان نظامی در مردادماه ۱۳۵۷ برگزار گردید، سرلشکر مولوی، رئیس پلیس تهران، چنین گزارش داد: «ما در بین اینهایی که دستگیر می‌کنیم درجه‌دار و سرباز نیروی هوای هم دیده می‌شود، همچنین مشاهده می‌شود بعضی امرای بازنشسته هم در مساجد حضور دارند که در مقابل تبلیغات سوء عکس‌العمل نشان نمی‌دهند».[۲۴] البته فرماندهان نظامی نیز به‌زعم خود چاره‌اندیشی می‌کردند و مثلاً تیمسار رحیمی، فرماندار نظامی تهران، چارۀ کار را شستشوی مغزی هرروزۀ سربازان توسط فرماندهان عنوان می‌کرد: «ما به دفعات با یک چنین حالتی روبه‌رو شده‌ایم و تدبیر آن مهم این است که اصولاً هر روز بلافاصله بعد از اینکه افراد خدمت روزشان را تمام می‌کنند، فرماندهان در سربازخانه‌ها به این ترتیب راهنمایی شده‌اند که اینها را شستشوی مغزی می‌دهند و آن چیزی که در جریان روز [سربازها] با آن روبه‌رو شده‌اند [را از ذهن‌شان پاک کنند]».[۲۵] اما حوادث بعدی نشان داد که اتخاذ چنین تدابیری نتوانست درمانگر باشد. بسیاری از سران نظامی رژیم نفسِ استفاده از سربازان و ارتشی‌ها را در سرکوب و فرونشاندن شورش‌ها اشتباه اساسی شاه دانستند؛ زیرا دراین‌حال علاوه بر آنکه به لحاظ روانی، ارتش توان مقابله با نیروهای مردمی را، که مسلمان و خواهر و برادر دینی نیروهای آن بودند، از دست می‌داد، از جهت انسجام درونی و ساختاری نیز تمرکز لازم را نداشت و برای مقابله می‌بایست پراکنده و تکه‌تکه در کوچه‌ها و خیابان‌ها با مردم مبارزه می‌کرد.[۲۶]
قره‌باغی نیز دربارۀ استفاده از ارتش در مقابله با مردم چنین گفته است: «هیچ ارتشی ممکن نبود شش‌ماه سربازانش را بگذارد توی خیابان‌ها صبح تا غروب به او فحش بدهند، صبح تا غروب به او توهین کنند، صبح تا غروب به مقدساتش اهانت بشود، باز هم بایستد».[۲۷]
سربازانی که مدت‌ها در کنار کوچه و خیابان با دستورات ضد و نقیض فرماندهانشان، نقض حکومت نظامی، کشتار بی‌رحمانۀ مردم بی‌دفاع، و نگرانی نسبت به اوضاع خانواده‌هایشان در شهرستان‌ها یا روستاها مواجه بودند با توجه به نارضایتی‌هایی که در اغلب آنها نسبت به حکومت و موقعیت‌هایشان وجود داشت، وضع را برای فرار از خدمت یا پیوستن به مخالفان مناسب می‌دیدند. نیروهای انقلابی نیز از فرصت استفاده می‌کردند و به آنها که در گوشۀ خیابان ایستاده بودند نزدیک می‌شدند و با دلسوزی آنها را نصیحت می‌کردند: «چرا برادرکشی می‌کنی؟ چرا به دستور این فرماندهان بی‌دین گوش می‌دهی؟» و سپس این سربازان را به مراکز معینی راهنمایی می‌کردند که در آن اماکن به آنها یک دست لباس شخصی و دویست تومان هزینۀ سفر برای بازگشت به شهرستان‌هایشان داده می‌شد و بدین‌سان سربازان وظیفه به ترک محل خدمت خود تشویق می‌شدند.[۲۸] در زمان انتصاب قره‌باغی به ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران، شمار فراریان روزانه هزار نفر برآورده شده که در روزهای پایانی بحران به رقمی متجاوز از ۱۲۰۰ نفر می‌رسد. ادامۀ تماس‌های مستقیم و مستمر مردم با نظامیان در خیابان‌ها همراه شکاف ایجاد‌شده در سلسله‌مراتب فرماندهی ارتش و پیام‌های روحانیان به نظامیان مبنی بر لزوم ترک خدمت از عوامل مهم افزایش گرویدن نظامیان به جناح مخالفان رژیم شاه به شمار می‌رود.[۲۹]
۲ــ جایگاه امرای ارتش در مواجهه با انقلاب:
با توجه به نظارت مستقیم و همه‌جانبۀ‌ شاه بر فرماندهان نیروهای مسلح که همواره درصدد بود صلاحیت و درجۀ اطاعت‌پذیری آنان از سلطنت و شخص خود را بررسی کند، شیوۀ عملکرد و میزان تأثیرگذاری آنان در مقابله با وقایع انقلاب مهم می‌نماید. وابستگی خاصی که در ساختار فرماندهی ارتش نسبت به شاه و امریکا وجود داشت سبب آن گردید امرا و فرماندهان ارشد ارتش نتوانند در این زمان مستقلانه و فعالانه در رویارویی با تهدیدات علیه سلطنت اقدام نمایند. آنها برای تصمیم‌گیری در این دوران نیز، چونان همیشه، چشم به دهان شاه دوخته بودند؛ ضمن اینکه نوع زندگی متمایز و ممتاز آنها، توانایی هرگونه درک صحیح از ماهیت مخالفان را از آنان سلب کرده بود؛ به‌گونه‌ای که آنها همه‌چیز را زیر سر چپ‌ها و کمونیست‌ها می‌دانستند و فهم درستی از وقایع و تحولات سیاسی و اجتماعی جامعۀ خویش نداشتند و با نمایان شدن آثار زوال و ضعف قدرت شاه، بیش از هر چیز در فکر نجات خود و دارایی‌هایشان و خروج از مهلکه بودند. ژنرال هایزر، که در ۱۴ دی‌ماه ۱۳۵۷ [۴ ژانویه] به منظور بررسی و بازسازی ارتش برای حمایت از دولت بختیار و حفظ نظام شاهنشاهی به ایران آمده بود، دراین‌باره معتقد است که فرماندهان ارتش از توسل به شعار «خدا، شاه، میهن» و اینکه آنها تنها مجری اوامر شاهنشاه هستند، جز به نجات خودشان به چیز دیگری فکر نمی‌کردند، و به همین مناسبت نیز برای فرار دست به دامان هایزر شده بودند.
با توجه به مذاکرات جلسات شورای امنیت ملّی، که امرا و فرماندهان ارشد نظامی نیز در آن حضور داشتند، این نکته آشکار می‌شود که آنان از ناتوانی ارتش برای مقابله با مخالفان بسیار نگران‌اند؛ بعضی از آنها توسل بیشتر به نمایش قدرت و کاربرد خشونت بیشتر را راه چاره تلقی می‌کردند و بعضی دیگر نیز آن را بی‌فایده می‌دانستند: «تیمسار ریاست ستاد: [...] بهترین راه حل آشنا کردن مردم با این طرح‌های براندازی است. آگاه کردن مردم در تمام موارد. اگر نکنیم صدهزار نفر قشون توی این خیابان‌ها فایده ندارد».[۳۰] این در حالی بود که وزیر مشاور در همان جلسه چنین اظهار نظر کرد: «باید وسایل تهیه کنیم [...] خیابان‌های شهر باید پر از وسایل رزمی باشد. تمام جلوی مدارس و دانشگاه سرباز مسلح بایستی رژه برود. [...] تمام شهر روز شنبه زیر قدرت نظامی و پلیس قرار گیرد. تمام شهرهای غیرحکومت نظامی در وضعیت قرمز قرار گیرند».[۳۱] متن فوق نبود اتفاق‌نظر میان سران نظامی حکومت برای اقدامی هماهنگ در مقابله با انقلابیون را نشان می‌دهد. این اختلاف‌ها به رده‌های پایین‌تر ارتش نیز کشیده شده و موجبات تمرّد کارکنان ارتش را در بسیاری از شهرها به‌وجود آورده بود. در این میان براساس گزارشی که روزنامۀ کیهان در ۱۶ دی‌ماه ۱۳۵۷ منتشر کرده بود، چند نفر از افسران، درجه‌داران و سربازان گارد جاویدان شاه، مستقر در پادگان نظامی لویزان، به نهارخوری افسران ارشد گارد در پادگان هجوم بردند و حدود ۷۲ نفر از آنها را در جا به رگبار گلوله ‌بستند و خود نیز در ادامۀ درگیری کشته شدند. این اقدام آنان تأثیر بسیاری بر ایجاد رعب و وحشت میان فرماندهان و ارشدان نظامی گذاشت و تلاش آنها را برای فرار از کشور افزایش داد. در این هنگام بعضی از امرای ارتش، برای حفظ امنیت فردی و خانوادگی خود، با سرعت دارایی و اعضای خانواده‌شان را به کشورهای خارجی فرستادند.[۳۲] تیمسار اویسی، فرماندۀ نیروی زمینی و فرماندار نظامی تهران، که یکی از امرای خشن‌ و سرسخت‌ ارتش بود، در ۱۴ دی‌ماه به امریکا سفر کرد. روز ۱۸ دی‌ماه نیز ازهاری، به بهانۀ بیماری و معالجه، از نخست‌وزیری استعفا، و کشور را ترک کرد. پارسونز، در ملاقاتش با ازهاری در روزهای آخر حضور وی در کشور، به یأس و اعتراف او به ناتوانی ارتش و شاه در فرو نشاندن آتش مخالفت‌ها اشاره کرده است: «تحلیل ازهاری از اوضاع درست بود و من نمی‌توانستم آن را رد کنم. علائم نارضایتی در سطوح بالای ارتش کاملاً هویدا بود و فرماندهان نظامی دیگر به‌طور علنی از شاه انتقاد می‌کردند و ضعف و بی‌تصمیمی او را با قدرت و ارادۀ پدرش مقایسه می‌نمودند. افسران ارشد، که از عاقبت کار خود بیمناک بودند، کم‌کم خانواده‌های خود را به اروپا و امریکا می‌فرستادند».[۳۳] خاطرات هایزر نیز می‌تواند راهنمای خوبی در بررسی روحیه و عملکرد سران ارتش در روزهای پیش از خروج شاه از کشور باشد. هدف هایزر، همان‌طورکه قبل از این نیز بیان شد، حفظ وحدت و انسجام ارتش، نگاه داشتن فرماندهان آن و قرار دادن آنها پشت سر بختیار بود. او، در اولین روزهای ورودش به ایران، سران ارشد ارتش را در حالتی وحشت‌زده و نگران توصیف، و بیان کرده است که تقریباً همگی آنها صراحتاً می‌گفتند به محض خروج شاه از ایران، آنها نیز در پی او روانه خواهند شد. او در اولین دیدارهایش با پنج نفر از سران نیروهای مصلح [توفانیان، قره‌باغی، ربیعی، حبیب‌اللهی و بدره‌ای] جملۀ «اگر اعلیحضرت بروند من هم می‌خواهم با ایشان بروم» را فصل مشترک همۀ آنها توصیف کرده است. او از ناتوانی امرای ارتش در ایجاد تشکلی منسجم و یکپارچه برای نوشتن طرحی به منظور حفظ اقتدار ارتش در روزهای پس از خروج شاه و حمایت از دولت غیرنظامی بختیار سخن گفته است، و اینکه فرماندهان اصرار دارند تا مثل همیشه، شاه یا امریکایی‌ها برای آنها طرحی دراین‌باره بنویسند و آنها فقط اجراکنندۀ آن باشند: «قره‌باغی می‌خواست تا پرسنل امریکایی کار برنامه‌ریزی برای آنها را در دست گیرند [...] او اعتراف کرد که امرای ارتش در برنامه‌ریزی تجربۀ کمی دارند؛ زیرا شاه همۀ طرح‌ها را یک‌نفره فرموله می‌کرده است و آنها عادت کرده بودند که فقط مجری باشند».[۳۴]
علاوه‌براین باید به نارضایتی بسیاری از فرماندهان ارتش از رژیم شاه و ارتباط آنها با نیروهای انقلابی نیز اشاره کرد که به کناره‌گیری آنها از قدرت در روزهای پرتلاطم حکومت شاه منجر گردید؛ چنان‌که در دوران نخست‌وزیری ازهاری، که بر شدت ناآرامی‌های مردمی در داخل کشور افزوده می‌شد، شماری از فرماندهان نیروی زمینی در پادگان‌های نظامی شهرهای بزرگ، که مسئولیت فرمانداری نظامی مناطق ویژه‌ای را نیز بر عهده داشتند؛ مانند فرمانده لشکر خراسان، فرماندهان پادگان اصفهان و شیراز، به دلیل مخالفت با دستورهای ارتشبد اویسی، از مقام خود کنار رفتند. همچنین سپهبد صمدیانپور، رئیس شهربانی، از مقام خود کنار گذاشته شد که این کناره‌گیری‌ها تأثیر بسیار نامطلوبی بر ارتش گذاشت.[۳۵] قره‌باغی از بعضی ارتباطات نیروهای نظامی رده‌بالا، چون دریادار شعاع‌الله مجیدی، معاون نیروی دریایی، با مخالفان رژیم و گروه‌های انقلابی حکایت کرده است.[۳۶] همچنین سپهبد حاتم، سپهبد نجفی نائینی و سپهبد بخشی آذر نیز سه تن از فرماندهان نظامی ارشدی بودند که به دلیل نارضایتی از وضع ارتش، با نیروهای انقلابی ارتباط برقرار کردند و حتی در دولت موقت بازرگان نیز فعالیت نمودند.[۳۷] چنین مواردی نفوذ عقاید و اندیشۀ انقلابی در میان وفادارترین گروه‌ها به نظام سلطنت، یعنی افسران ارشد نظامی ارتش، را نشان می‌دهد. چنین گسستی به تدریج زمینه‌های فروپاشی و زوال درونی ارتش در روزهای بحرانی حکومت شاه را فراهم ساخت.
جمع‌بندی:
ارتش شاهنشاهی ایران، به دلیل جایگاه خاصی که در حفظ دستگاه سلطنت در شرایط فقدان مشروعیت مردمی شاه در ایران یافته بود، در حوزه‌ای از روابط وابستگی، به ساختاری غیرمستقل و اطاعت‌پذیر هماهنگ با منافع شاه و امریکا تبدیل شد؛ ازاین‌رو نمی‌توان آن را مانند اکثر ارتش‌های کشورهای مستقل دنیا ارتشی ملّی و میهنی دانست، بلکه این نیرو صرفاً قوایی مسلح و مجهز ــ که هر روز بر قدرت تسلیح و تجهیز آن نیز افزوده می‌شد ــ و ابزاری برای حفظ بقای سلطنت پهلوی و خاندان آن بود. محمدرضاشاه، با آگاهی از کارکرد تسلط‌بخش و سرکوبگر ارتش، می‌کوشید قدرت آن را در خود متمرکز سازد تا رأس و محور تعیین‌کنندۀ آن از همه جهت باشد. این کار، هرچند او را در تسلط همه‌جانبه‌اش بر ارتش مطمئن می‌ساخت، موجبات وابستگی کامل ارتش در همۀ جزئیات امور به شخص شاه را نیز فراهم می‌ساخت. چنین وابستگی، قدرت هرگونه تصمیم‌گیری مستقل و فعال را از این قوا سلب می‌کرد؛ به گونه‌ای که در جزئی‌ترین امور باید از رأس تصمیم‌گیر [شاه] کسب تکلیف می‌کردند. محمدرضاشاه، که پس از کودتای نظامی سال ۱۳۳۲ حامی قدرتمند خود را ایالات متحده امریکا می‌دانست، بیش‌ازپیش خود را تحت هدایت و رهبری این کشور قرار داد. وی درصدد بود ارتش را، که بزرگ‌ترین ابزار قدرت خود بود، به منبع و حامی اصلی اقتدار خویش، یعنی امریکا، متصل نماید و ازاین‌رو نفوذ و تسلط هرچه بیشتر امریکا در ارتش ایران را مد نظر داشت و این‌گونه شد که ارتش ساختاری کاملاً وابسته به شخص شاه و حمایت امریکا یافت؛ امریکا نیز شاه را مهره‌ای در منطقه برای حفظ منافع و مصالح خویش می‌دید و سازمان‌دهی و نفوذ در ارتش ایران را بدین‌منظور تأیید می‌کرد. با شدت گرفتن و تداوم مبارزات سیاسی و انقلابی مردم ایران در برابر حکومت، ارتش، در مقام پشتیبان اصلی شاه، وارد میدان ‌شد، ولی ماهیت اسلامی و مردمی بودن انقلاب ایران سبب شد بدنۀ اصلی ارتش، که ارتباطی فعال با اجتماع خود داشت، نتواند در مقابل حرکت ملّت قرار گیرد؛ بنابراین از موقعیت خود، یعنی جایگاه حافظ دستگاه سلطنت، جدا شد و با این مسیر همگام و همراه گردید. روابط تبعیض‌آمیز و ناعادلانه در ساختار رتبه‌بندی و سلسله‌مراتب نظامی نیز سبب شده بود میان رده‌های بالای ارتش با بدنۀ اصلی آن شکاف ایجاد گردد. این در حالی بود که حدود ۸۰ درصد ارتش، به لحاظ طبقاتی، به توده‌های جامعه تعلق داشتند، اما طبقات بالا و ارشد ارتش ارتباط مؤثری با این نیروها نداشتند و این بر میزان آگاهی اجتماعی امرا و سران ارتش، که زندگی ممتاز و ویژه‌ای نسبت به سایر گروه‌های ملّت داشتند، تأثیر می‌گذاشت و آنها را در بی‌خبری از اوضاع و احوال ملّت خود قرار می‌داد. بنابراین چنین ارتشی با این ویژگی‌ها و ساختار، تکیه‌گاه و ابزار اساسی شاه و امریکا برای مقابله با انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ بود.
پی‌نوشت‌ها
________________________________________
[۱]ــ غلامرضا وطن‌دوست و حمدالله آصفی، تشکیل دولت رضاخان سردار سپه، تهران: نشر به‌دید، ۱۳۸۰، ص ۱۴۳
[۲]ــ مارگارت لاینگ، مصاحبه با شاه، ترجمۀ اردشیر روشنگر، تهران: نشر البرز، ۱۳۷۱، ص ۲۷۲
[۳]ــ غلامرضا علی‌بابایی، تاریخ ارتش ایران، نشر آشیان، ۱۳۸۷، ص ۳۷۰
[۴]ــ سعیده لطفیان، ارتش و انقلاب اسلامی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰، ص ۱۱۷
[۵]ــ همان‌جا.
[۶]ــ جان. دی. استمپل، درون انقلاب، ترجمۀ منوچهر شجاعی، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۷، ص ۵۲
[۷]ــ ویلیام سولیوان و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ترجمۀ محمود طلوعی، تهران: علم، ۱۳۷۲، صص ۳۳۲ ــ ۳۰۰
[۸]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انقلاب ایران به روایت رادیو بی.بی.سی، تهران: طرح نو، ۱۳۷۲، ص ۱۸۵
[۹]ــ سعیده لطفیان، همان، ص ۳۱۹
[۱۰]ــ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمۀ احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی، چاپ دوم، ۱۳۷۷، ص ۵۳۶
[۱۱]ــ مارگارت لاینگ، همان، ص ۳۹
[۱۲]ــ هارالد ایرن برگر، ساواک ــ دژخیم غرب، ترجمۀ سعید فرهودی، تهران، بی‌تا، صص ۲۰ ــ ۱۹
[۱۳]ــ برای اطلاع بیشتر رک: احمد فاروقی، ایران بر ضد شاه، ترجمۀ مهدی نراقی، تهران: امیرکبیر، ۱۳۸۵، ص ۱۱۵
[۱۴]ــ سعیده لطفیان، همان، ص ۳۲
[۱۵]ــ رابرت گراهام، ایران سراب قدرت، ترجمۀ فیروز فیروزنیا، تهران: سحاب، ۱۳۵۸، ص ۲۲؛ همچنین برای اطلاع بیشتر از فسادهای مالی ارتش رک: عباس قره‌باغی، اعترافات ژنرال، چاپ دهم، تهران: نشر نی، ۱۳۶۸، صص ۹۸ ــ ۹۶، و احمد فاروقی، همان، صص ۱۲۸ ــ ۱۲۷
[۱۶]ــ رابرت هایزر، مأموریت مخفی در تهران، ترجمۀ ع. رشیدی، تهران: نشر اطلاعات، ۱۳۶۵، ص ۶۳
[۱۷]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، ص ۱۹؛ همچنین رک: ع. باقی، تاریخ شفاهی ایران، نشر تفکر، ۱۳۷۳، صص ۲۴۹ و ۲۴۶
[۱۸]ــ آنتونی پارسونز، غرور و سقوط [خاطرات سفیر سابق انگلیس در ایران[، ترجمۀ منوچهر راستین، تهران: هفته، ۱۳۶۳، ص ۶۱
[۱۹]ــ حشمت‌الله عزیزی، تاریخ شفاهی ارتش در انقلاب اسلامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۶، ص ۳۲
[۲۰]ــ عباس قره‌باغی، همان، ص ۹۵
[۲۱]ــ غلامرضا علی‌بابایی، همان، ص ۲۷۱
[۲۲]ــ رابرت هایزر، همان، ص ۲۴
[۲۳]ــ حشمت‌الله عزیزی، همان، ص ۱۴۶
[۲۴]ــ مشروح مذاکرات فرماندهان نظامی در تاریخ‌های ۲۴ و ۳۰ مرداد ۱۳۵۷، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۶، صص ۱۲ ــ ۷
[۲۵]ــ حشمت‌الله عزیزی، همان، ص ۱۰۲
[۲۶]ــ اظهارات سرلشکر جم برای اطلاع رک: عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، صص ۳۱۸ ــ ۳۱۷
[۲۷]ــ مثل برف آب خواهیم شد، ج ۲ [مذاکرات شورای فرماندهان ارتش، دی و بهمن ۱۳۵۸[، تهران: نشر نی، ۱۳۶۶، ص ۱۵۴
[۲۸]ــ عباس قره‌باغی، همان، ص ۱۰۳
[۲۹]ــ همان، ص ۲۷۱
[۳۰]ــ مذاکرات شورای امنیت ملی، ۹ و ۱۳ مهر ۱۳۵۷، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۸۱
[۳۱]ــ همان، ص ۸۶
[۳۲]ــ فریدون هویدا، همان، ص ۲۰۰
[۳۳]ــ آنتونی پارسونز، همان، ص ۱۷۹
[۳۴]ــ رابرت هایزر، همان، ص ۴۶
[۳۵]ــ سعیده لطفیان، همان، ص ۳۵۹
[۳۶]ــ عباس قره‌باغی، همان، ص ۱۱۰
[۳۷]ــ سعیده لطفیان، همان، ص ۳۶۴