حوزه علميه قم و يورش نظاميان به مدرسه فيضيه

شما به عنوان شاهد عيني در حادثه مدرسه فيضيه قم حضور داشتيد و نظاره‌گر كل واقعه بوده‌ايد، چگونه آن را توصيف مي‌كنيد؟
در دوم فروردين سال 42 آيت‌الله گلپايگاني مراسم سوگواري به مناسبت شهادت امام جعفر صادق (ع) در مدرسه فيضيه برقرار شد. به علت مصادف شدن اين مراسم با ايام تعطيلات نوروزي، افزون بر تعداد طلابي كه در مدرسه اجتماع كرده بودند زوار فراواني نيز از شهرهاي اطراف به آنجا آمده بودند. حدود ساعت 2 تا 5/2 بعدازظهر بود كه طبق معمول به مدرسه فيضيه رفتم قبل از آنكه به مدرسه وارد شوم منظره‌اي را مشاهده كردم كه هيچ گاه سابقه نداشت اما براي من سؤال‌انگيز هم نبود. بدين ترتيب كه در جلوي مدرسه چهار يا پنج كاميون پر از سربازان نظامي مستقر شده بودند. اما حدس زدم كه شايد يكي از دلايل حضور اين نظاميان تعداد زياد زوار قم باشد. زماني كه به داخل مدرسه رسيدم ديدم كه تمام محوطه حياط مملو از جمعيت است در حالي كه در ساير مجالس روضه‌خواني كه در مدرسه منعقد مي‌گشت معمولاً از همان ابتدا جمعيت زيادي شركت نمي‌كردند بلكه به تدريج بر تعداد جمعيت افزوده مي‌شد. اين نكته نيز گرچه مي‌توانست سؤال‌برانگيز باشد باز توجه من و ساير شركت‌كنندگان را جلب ننمود، زيرا اصلاً تصور نمي‌كرديم كه گروهي عمداً قصد دارند بسيج شوند و مجلس را برهم زنند. به هر حال آنچه كه ما در آن روز شاهد بوديم برپايي مجلس سوگواري باشكوهي بود كه جمعيت فراواني در آن شركت نموده بودند.
 
  آيا كسي هم به عنوان سخنران يا به عنوان روضه خوان در آن مجلس بود؟
بله. به عنوان روضه‌خوان دو نفر از وعاظ مشهور قم آنجا بودند. سيدي بود به نام آل طه‌ها كه اهل قم بود و روضه خوبي هم مي‌خواند نفر ديگر هم واعظ مشهوري بود كه در حال حاضر مرحوم شده است به نام مرحوم حاج انصاري. در ابتدا سيد آل طه‌ها به منبر رفت و شروع به وعظ نمود، در همين حال چند نفر از مستمعين بي مناسبت صلوات فرستادند منتها جلسه به هم نخورد. هنوز احتمال نمي‌داديم كه دسيسه‌اي در كار باشد. به هر حال سيد آل طه‌ها زود منبر را جمع و جور كرد و پايين آمد و حاج انصاري به منبر رفت. حاج انصاري تا حدودي در بياناتش صراحت لهجه داشت و در منابر قبلي‌اش هم گاهي با صراحت به دولت حمله مي‌كرد. به خاطر دارم ايشان كه به منبر رفتند در ابتدا داستان آن شتر را از مولوي نقل نمودند كه:
آن يكي پرسيد اشتر را كه هي          از كجا مي‌آيي اي اقبال پي
گفت از حمام گرم كوي تو                 گفت خود پيداست از زانوي تو   
 
بعد از خواندن اين شعر گفت: دولت مي‌گويد ما طرفدار دين هستيم در حالي كه ما نمي‌دانيم دم خروس را بايد قبول كنيم يا قسم حضرت عباس را. با گفتن اين جمله عده‌اي صلوات فرستادند و نظم جلسه به هم خورد. از اين زمان بود كه متوجه شديم احتمالاً  خبرهايي هست و عده‌اي بسيج شده‌اند تا نظم جلسه را بر هم بزنند. تعدادي از آقايان شركت‌كننده در جلسه نيز وقتي وضعيت را فهميدند مدرسه فيضيه را ترك كردند. حاج انصاري به هر ترتيبي بود منبر را تمام كرد و پايين آمد، اما ديگر مسئله علني شده بود و تعدادي كه معلوم بود از قبل بسيج شده‌اند شروع كردند به گفتن « جاويد شاه».
 
  واكنش طلاب چه بود؟
وقتي كه شعارهاي « جاويد شاه» شروع شد طلاب واكنش از خود نشان ندادند و هنوز درگيري فيزيكي صورت نگرفته بود. در ابتدا ما حدس نمي‌زديم كه كار به درگيري فيزيكي و كتك‌كاري بينجامد. گروهي هم كه براي ضرب و شتم آمده بودند وقتي ديدند كه طلاب واكنش خاصي از خود نشان نمي‌دهند با استفاده از سنگريزه‌هاي درون باغچه مدرسه، سنگهايي را به سمت طلاب پرت نمودند. قصد آنان از اين كار آن بود تا بهانه‌اي براي درگيري پيدا كنند. آنها سنگها را پرتاب كردند و شعارهاي « جاويد شاه»  و  « مرگ بر مرتجع» را سر دادند. در اين زمان عده‌اي از دوستان ما از پلكان و از طريق پشت بام فرار كردند، اما ما مانديم و به طبقه فوقاني مدرسه فيضيه رفتيم. در آنجا بالكنها و ايوانهايي وجود داشت كه با آجر به صورت كنگره‌اي ساخته شده است، ما اين قسمتها را خراب كرديم و با آجر به آنان حمله كرديم. جالب اين بود كه بعد از مدت كوتاهي آن عده مغلوب شدند و مدرسه فيضيه را ترك كردند و ما احساس كرديم كه پيروز شده‌ايم اما ناگهان براي بار دوم با كمك كماندوهاي تعليم‌ديده و نيروهاي شهرباني به طرف ما حمله كردند.
 
  در اين درگيريها نيروي پليس يا كماندوها مبادرت به تيراندازي نكردند؟
من در قسمت بين مدرسه و صحن عتيق قم يعني در سر در فتحعلي شاه كه يك ساعت كوكي نيز در آنجا است ديدم پاسبانها تير هوايي شليك مي‌كردند، اما در داخل مدرسه تيراندازي نشد. حمله دوم آنها بسيار وحشيانه بود آنها با پنجه بوكس و چوب و باتوم به ما حمله‌ور شدند و كتك زدن طلاب از همين جا شروع شد.
 
  آيت‌الله گلپايگاني خودشان در اين جلسه شركت داشتند؟
بله. در جلسه سوگواري تشريف داشتند و در قسمت غربي داخل يك حجره بودند و يكي از طلاب به نام شيخ علي لر از ايشان به خوبي دفاع مي‌كرد. بعد از آنكه حمله دوم آنها شروع شد ديگر متوجه نشدم كه آيت‌الله در همانجا ماند يا آنكه او را به منزلشان منتقل نمودند. با شروع حمله دوم نيروهاي پليس به طلاب، من به اتفاق دو طلبه ديگر به نامهاي شيخ اسدالله خادمي و شيخ حسين مهجوري كه نابينا بود به درون يكي از حجره‌هاي مدرسه رفتيم و از پشت پنجره اتفاقات و حوادث را مشاهده مي‌كرديم. در همين زمان سنگي به سمت پنجره پرتاب شد و به صورت شيخ اسدالله كه نزديك‌تر از من به پنجره ايستاده بود خورد و پيشاني‌اش شكافته شد. طولي نكشيد كه در حجره باز شد و دو يا سه پاسبان با باتوم و چوب به داخل حجره آمدند و ما را كتك مفصلي زدند و بعد گفتند كه از حجره بيرون برويم، من گفتم كه اين دوست ما حالش خوب نيست و دارد مي‌ميرد. گفتند كه شما با او كاري نداشته باشيد و بيرون برويد. به اتفاق دوست نابينايم حسين مهجوري از حجره بيرون آمديم، آنان تمام طلابي را كه درون حجره‌ها رفته بودند يعني در حدود 100 الي 150 طلبه را با ضرب و شتم بيرون آوردند و در ايواني در نزديكيهاي مدرسه دارالشفاء جمع كردند. ما را نيز به آنجا بردند و در تمام طول مسير ما را به باد كتك و ناسزا گرفتند. به ياد دارم آنها دكتر مفتح را كه در آن زمان مدرس ما بود به طرز فجيعي به همان ايوان آوردند. عمامه او را به دور گردنش انداخته بودند و او را مي‌كشيدند تا اينكه او را به همان جايي كه ما بوديم آوردند. تعدادي مجروح بودند و ناله سر مي‌دادند و مابقي هم به علت كتكهايي كه خورده بوديم اغلب كوفته بوديم. دو پاسبان مسلح نيز مسؤول نگهداري از ما بودند، اين پاسبانها اصرار داشتند كه ما جاويد شاه و مرگ بر فلان مرجع بگوييم كه بعضي مي‌گفتند و برخي هم سكوت كرده بودند. اين جريانات تا نزديكيهاي غروب ادامه داشت و ما همانجا بوديم. به محض اينكه چراغها روشن شد متوجه شديم كه كسي در مدرسه نيست. با احتياط اطراف را بررسي كردم و ديدم انگار هيچ خبري نيست. اصلاً مثل اينكه كسي آنجا نبوده است. براي كمك به دوستم آقاي شيخ اسدالله خادمي از پله‌هاي مدرسه به طبقه بالا رفتم اما او را پيدا نكردم گويا او را برده بودند. به اين ترتيب من هم به منزل رفتم. بعدها او را در حالي كه سرش را باندپيچي كرده بود ديدم. از او پرسيدم كه چه اتفاقي افتاد. او گفت: مرا به شهرباني بردند و در آنجا سرم را پانسمان كردند و بعد از چند سؤال آزاد نمودند. به همان ايوان برگشتم و به اتفاق دوست نابينايم از مدرسه خارج شديم ما تصور مي‌كرديم كه شهر شلوغ باشد ولي وقتي به بيرون رفتيم ديديم كه شهر آرام است.
 
   آيا در حادثه مدرسه فيضيه كسي هم كشته شد؟
ظاهراً تنها يك نفر كه خارج از مدرسه بود كشته شد اما در داخل مدرسه هيچ كسي كشته نشد. آن فردي هم كه در خارج از مدرسه كشته شد مرگش به علت پرتاب آجر و اصابت آن به سرش بوده است نه به دليل تيراندازي. البته در پشت بام مدرسه تيراندازي مي‌شد. تيراندازي هم هوايي بود و رو به كسي شليك نشد. حوادث آن روز تا نزديكيهاي مغرب ادامه داشت، افراد زيادي مجروح شده بودند و صدماتي نيز به ساختمان مدرسه فيضيه وارد آمد كه البته اين تخريب ساختمان در ابتدا از سوي ما صورت گرفت تا بتوانيم با استفاده از آجرها به دفاع از خود بپردازيم اما در حمله دوم نيروهاي رژيم به تخريب ساختمان پرداختند. آنها براي اينكه بتوانند وارد حجره‌ها بشوند درب و پنجره‌ها را شكستند. برخي علماء نيز معتقد بودند كه قسمتهاي آسيب‌ديده نبايد بازسازي بشود تا مردم براي تماشاي آن آثار به حوزه بيايند.  از حوادث ديگر كه در همين روز اتفاق افتاد سوزاندن كتابها از سوي نيروهاي رژيم بود. آنها بعضي از كتابهايي را كه از حجره طلاب به دست مي‌آوردند در صحن مدرسه آتش زدند.
 
   فرداي آن روز يعني سوم فروردين آيا درگيري ديگري رخ نداد؟
 فرداي آن روز مجدداً به حوزه رفتيم. مردم فراواني به حوزه آمده بودند، عده‌اي از طلاب نيز كه در حوادث روز قبل حضور داشتند نيز به آنجا آمده بودند و آنجا را به يك صحنه تبليغاتي تبديل كردند. بدين ترتيب كه هر كدام از طلبه‌ها در برابر حجره‌هاي خودشان ايستاده بودند و براي مردم در مورد حمله روز قبل نيروهاي رژيم توضيح مي‌دادند و آثار بجامانده را به مردم نشان مي‌دادند من نيز در روز سوم همين كار را كردم عبا و قبايم را كه در روز قبل خوني شده بود  با خود به مدرسه بردم و به عنوان يك سند به مردم نشان دادم.
 جريان به همين منوال گذشت تا اينكه در بعدازظهر روز سوم يا چهارم بعد از حادثه بود كه نيروهاي رژيم مجدداً آمدند و آنجا را كاملاً اشغال نموده و اجازه ندادند كسي وارد مدرسه شود.
 
  واكنش آيات عظام و مراجع آن زمان در مورد حوادث مدرسه فيضيه چه بود؟
به جهت جو پليسي حاكم در آن روزگار، شرايط ايجاب نمي‌كرد كه آيات عظام چيزي بگويند آنها مردم را به صبر و شكيبايي فرا مي‌خواندند، شايد تندترين واكنش برخورد شجاعانه امام خميني (ره) بود. در همان روز دوم فروردين كه نيروهاي رژيم مشغول حمله و ضرب و شتم طلاب بودند خبر به امام خميني رسيد. ايشان كه خودشان در منزل جلسه روضه‌خواني داشتند همان لحظه تصميم گرفتند تا به محل حادثه آمده و در صحنه حضور داشته باشند اما عده‌اي ايشان را از اين تصميم منصرف نمودند و گفتند كه صلاح حضرتعالي نيست كه اين كار را بكنيد. البته در همان زمان در ميان مراجع بودند كساني كه معتقد بودند  نبايد با دولت درافتاد و اعتقادي به فعاليتهاي سياسي نداشتند. چند روز بعد از اين حادثه در چهاردهم فروردين مرحوم آيت‌الله حكيم تلگرافي به حضرت آيت‌الله خميني ارسال كرد و از ايشان و كليه آيات عظام قم جهت تشريف‌فرمايي به عتبات عاليات دعوت نمود.

  هدف ايشان از اين اقدام چه بود و امام خميني چه جوابي به اين تلگراف دادند؟  

در حقيقت آيت‌الله حكيم تا قبل از آن تلگرافي كه شاه به ايشان كرد موقعيت چنداني در بين طلاب آن زمان نداشتند، بنابر اين اگر تلگرافي هم از ايشان رسيده باشد قطعاً چندان مورد توجه امام خميني و طلاب قرار نگرفته است. اما به نظر من عمل آيت‌الله حكيم مبني بر ارسال تلگراف دعوت علما به نجف كار پسنديده‌اي بوده است شايد قصد ايشان آن بوده تا به دستگاه حكومتي ايران بگويد كه حوزه‌هاي علميه چندان هم بي پناه نيستند. به هر حال نه تلگراف شاه به آيت‌الله حكيم و نه تلگراف آيت‌الله حكيم به امام خميني هيچ كدام انعكاس فراواني در حوزه نداشتند.

 

  در مورد حوادث 15 خرداد چه مشاهدات يا خاطراتي داريد؟

بنده از حوادث 15 خرداد مشاهداتي ندارم به اين دليل كه 15 خرداد سال 42 مصادف بود با ايام عاشورا و همان‌طوري كه مي‌دانيد در اين ايام اكثر طلاب در قم نمي‌مانند بلكه هر كدام به جايي مي‌روند و مشغول وعظ و خطابه مي‌شوند. من هم اين ايام براي تبليغ به خارج از قم و تهران رفته بودم و مشاهداتي از حوادث قم نداشتم. اما تحليل بنده در مورد حوادث 15 خرداد در شهر تهران به خصوص حمله عده‌اي به كتابخانه پارك شهر تهران اين است كه شايد رژيم قصد داشته است با چنين كاري توسط عمال خودش مسئله مدرسه فيضيه را كم اعتبار جلوه دهد و آن را لوث كند.