بررسی انحرافات جنسی محمدرضاشاه پهلوی

بررسی انحرافات جنسی محمدرضاشاه پهلوی

بر اساس عقیده «پسیكا تریست»ها، انحرافات جنسی عبارت است از اعمال و رفتار غیرعادی و ناهنجاری كه افراد منحرف جنسی برای ارضای میل خود مرتكب می‌شوند و این اعمال دارای مبادی و ریشه‌های روانی است. (40)
به طور كلی، هر فردی تا حدی به «نارسیزیسم» مبتلاست. ولی انحراف «نارسیزیسم» در شخصیتهای غیرعادی به مقدار فوق‌العاده زیادتری نسبت به اشخاص عادی وجود دارد و «شخصیت‌های غیرعادی» سعی می‌كنند نقایص فكری خود را با توسل به نارسیزیسم حل كنند. یعنی چون این اشخاص دارای ضعف اراده و خیال‎بافی هستند كه نمی‌تواند در زندگی اجتماعی تحقق پیدا كند، لذا سعی می‌كنند با ارزش فوق‌العاده و اغراق‌آمیزی كه جهت خود قائل می‌شوند، تسكینی برای ناراحتیهای روانی و افكار خود پیدا كنند و در نتیجه اخلاقیات این افراد ضعیف و میل و اشتهای كاذب و گمراه‌كننده جنسی آنها تشدید و تقویت می‌شود. محمدرضا از مشكلات جنسی زجر می‌كشید. فردوست در كتاب خاطرات خود به این مسئله اشاره كرده، می‎گوید دكتر نفیسی (پیشكار محمدرضا در سوئیس) كلفتی داشت كه این كلفت دختری داشت كه توجه محمدرضا را به خودش جلب كرده بود و غالباً به من می‌گفت چقدر دلم می‌خواهد او را بغل كنم! محمدرضا همیشه به من می‌گفت كه این مسئله برایم عقده شده است. (41)
بنابر نقل قول فردوست در مدرسه له روزه، حدود چهل نفر كلفت كار می‌كردند. یكی از آنها كه از همه زیباتر و جذاب‌تر بوده توجه محمدرضا را جلب می‌كند كه با كمك پرون موفق می‌شود او را به اتاق خود بیاورد. ارتباط جنسی محمدرضا با آن دختر سرانجام به آنجا كشید كه دخترك خود ادعا می‌كند كه آبستن شده است. محمدرضا در برخورد با این مشكل فردوست را به كمك می‌طلبد چون نمی‌خواهد پدرش یا نفیسی از این ماجرا خبردار شوند. فردوست نیز پیشنهاد می‌كند كه این مشكل را با پول حل كند. البته فردوست می‌گوید: «معتقد نبودم كه چنین مسئله‌ای باشد چون مسلماً برای آن دختر همخوابگی مسئله‌ای نبود و روشن بود كه اگر علت خاصی نداشت می‌توانست جلوگیری كند و در ادامه می‌گوید از آن دختر خواسته است كه خود مسئله را حل كند و دخترك نیز می‌گوید ”اگر مدیر بفهمد مرا اخراج می‌كند و بیكار می‌مانم و دوم اینكه باید كورتاژ كنم“ و ادعا می‌كند كه 5000 فرانك پول لازم دارد كه این پول در آن موقع پول زیادی بوده است. حقوق ماهیانه دخترك شاید 150 فرانك بیشتر نبوده است و محمدرضا سرانجام این پول را برای او فراهم می‌كند.» (42) این در حالی است كه محمدرضا پهلوی پس از فرار از ایران می‌نویسد تا سال 1926 در سوئیس به تحصیل ادامه دادم، بدون آنكه یك لحظه از توجه به آداب و سنن ملی و مذهبی خودمان غافل باشم.
پس از بازگشت محمدرضا از سوئیس به تهران، آن دسته از درباریان و خانواده‌های مرتبط با دربار و سران ارتش و دولتیها و وزرا كه دختری زیبا و در سن ازدواج داشتند به سودای اتصال با پهلوی دختر خود را در سر راه محمدرضا قرار می‌دادند و امیدوار بودند محمدرضا دختر آنها را بپسندد و زمینه ازدواج آنها فراهم گردد. اما محمدرضا كه درس خود را در سوئیس از بر كرده بود و تجربه سوءاستفاده جنسی از زنان و دختران سوئیسی را پشت سر داشت، به این دختران بیچاره ناخنك می‌زند و پس از مدتی آنها را از خود می‌راند. محمدرضا گاهی اوقات در سوء استفاده از دختران و زنان درباریان و اطرافیان، ارنست پرون را هم شریك می‌كرد به طوری كه «گیتی» از اقوام رفیع‌الملك كه به سودای همسری ولیعهد فریب خورده بود، از ارنست پرون حامله شد و چون ارنست پرون مورد حمایت محمدرضا بود، هیچ‌كس به او اعتراض نكرد. خانم قابله‌ای به نام «عفت مسعودی» را به كاخ آوردند كه با ابتدایی‌ترین وسایل، دست به كورتاژ زد. گیتی از فرط درد چنان فریاد می‌كشید كه همه مستخدمین در پشت پنجره اتاقش جمع شده و برایش دعا می‌كردند. چند روز بعد هم كه حالش كمی بهتر شد، تاج‌الملوك او را از كاخ بیرون كرد.
بعد از ماجرای گیتی، رضاشاه، فیروزه را برای محمدرضا دست و پا می‌كند كه حكایت این رسوایی را نیز حسین فردوست در صفحه 205 كتاب خاطرات خود آورده است. (43)
او در رابطه با آشنایی محمدرضا و فیروزه می‌نویسد كه: قبلاً از طرف اندرون با عمه فیروزه صحبت شد و پس از موافقت او قرار شد من بروم فیروزه را بیاورم. من به مطب عمه فیروزه در خیابان لاله زار رفتم و فیروزه پس از 2 ساعت آرایش آماده شد، او را نزد محمدرضا آوردم خیلی زود آشنا شدند و از آن پس فیروزه در عمارت محمدرضا زندگی می‌كرد. ارتباط محمدرضا با فیروزه تا ازدواج با فوزیه ادامه داشت.
ارتشبد حسین فردوست، در ادامه خاطرات خود از زنی به نام دیوسالار نام می‌برد ولی به چگونگی آشنایی او با محمدرضا شاه اشاره نمی‌كند. محمدرضا پس از آشنایی با این زن یك روز فردوست را صدا می‌كند و خطاب به او می‌گوید «هر چه فیروزه در كاخ دارد بردارید و به خانه خودش ببرید». فیروزه از این موضوع غمگین می‌شود و خواهش كرد كه از ایران برود و محمدرضا نیز موافقت كرد كه چندین قطعه جواهرات گرانبها و دویست هزار تومان پول نقد و مجموعاً پانصد هزارتومان به او بدهند كه فیروزه به ایتالیا برود. حسین فردوست در كتاب خاطرات خود باز از ارتباط شاه با زنی دیگر به نام گیتی خطیر نام می‌برد و می‌گوید: گیتی از فامیل خود شاه بوده است. ارتباط با گیتی در زمان ازدواج با فرح پایان می‌یابد و شاه او را با حدود یك میلیون تومان پول نقد و همین حدود جواهرات راهی رم می‌كند.
یكی دیگر از افتضاحات جنسی شاه ارتباط او با پرستار و مربی دخترش «لیلا» بود كه اخبار این افتضاح جنسی به مطبوعات اروپا كشیده شد. این پرستار، دختر یك سیاستمدار سوئیسی به نام «روژه بون ون» بود. مطبوعات سوئیس پس از اطلاع از این ماجرا این سیاستمدار سوئیسی را كه به خاطر پول، دخترش را در بغل شاه انداخته بود، هرزه لقب دادند و مردم سوئیس نیز او را فردی خود فروخته نامیدند تا جایی كه یك بار وقتی «بون ون» در دانشگاه زوریخ سوئیس سخنرانی می‌كرد دانشجویان با پرتاب گوجه‌فرنگی به سوی او فریاد زدند: «مزدور پهلوی، برو حقوقت را از فاسق دخترت (شاه ایران) بگیر.» (44)
محمدرضا در فاصله طلاق ثریا تا ازدواج با فرح، نهایت فساد را انجام داد. از آنجا كه می‌دانست اطرافیانش آرزوی وصلت با او را دارند به دختران آنها ناخنك می‌زد و حتی به نزدیكترین دوستان و محارم خود نیز رحم نكرد.
بنا به نوشته‌های ارتشبد حسین فردوست، امیر اسدالله علم و خانم فریده دیبا و ثریا اسفندیاری و عده‌ای دیگر از رجال كشوری و لشكری دوران پهلوی، محمدرضا مدتی را با دختران اسدالله علم، حسین علاء و ساعد سپری كرد!
در سال 1338 كه سمیرا طارق رقاص معروف لبنانی در رامسر برنامه‌ای اجرا می‌كرد، خانواده پهلوی از آن برنامه رقص دیدن كردند و بدین ترتیب سمیرا طارق نیز به دربار راه یافت و سمیرا طارق شبها را با شاه می‌گذراند و روزها مجلس رقص دائر می‌كرد. عكسهای این رقاصه و شاه در اوایل انقلاب در مجلات مختلفی نظیر گزارش روز، سپید و سیاه، و اطلاعات هفتگی منتشر شده است. ارتشبد حسین فردوست اظهار كرده است: «... در مسافرت به آمریكا، در نیویورك من دو نفر را به محمدرضا معرفی كردم. یكی گریس كلی بود كه در آن زمان آرتیست تئاتر بود و بارها با او ملاقات كرد. محمدرضا به او (گریس كلی) یك سری جواهرات به ارزش یك میلیون دلار داد. این زن بعد پرنسس موناكو شد. نفر دوم یك دختر آمریكایی 19 ساله بود كه ملكه زیبایی جهان بود. محمدرضا مرا فرستاد او را آوردم و چند بار با محمدرضا ملاقات كرد و به او نیز یك سری جواهرات داد كه حدود یك میلیون دلار ارزش داشت ...» (45)
با مطالعه منابعی كه از روابط جنسی محمدرضا پرده برمی‎دارند، در‌می‌یابیم كه به طور مشخص، سه نفر از دختران و زنانی كه با وی در ارتباط بوده‌اند به طور ناخواسته و به اجبار سقط جنین كرده‌اند.
شاه در طول حیات خود با زنان زیادی ارتباط نامشروع داشته، نام این زنان و چگونگی آشنایی آنها با شاه و شرح ارتباط آنها به طور مختصر یا مفصل در برخی منابع آمده كه از آن جمله است: گیتی رفیع، فیروزه، دیوسالار، گیتی خطیر، پروین غفاری، طلا، آذر صنیع، دختر اسدالله علم، دختر حسین علاء، دختر ساعد، سمیرا طارق، ماریا اشنایدر، آنژ، روژه بون ون، روت استیونس، مارگارت، برنا اِلگی، بریژیت باردو، گریس كلی، جینا لولو بریجیدا، الكه زومر، جنیفر اونیل.
به طور كلی شاه ضعف زیادی در برابر زنان زیبا داشت. در فساد اخلاقی حد و مرزی نمی‌شناخت و اصول اخلاقی را رعایت نمی‌كرد. در میان زنانی كه به كاخ شاه رفت و آمد می‌كردند همه تیپ زن دیده می‌شد. از «ماریا اشنایدر» ستاره نوجوان فیلمهای بی‌پروای جنسی گرفته تا دختر صاحب سینمای ایران كه یك ارمنی بود.
یكی از روانشناسهای به‎نام فرانسوی كه جزو پزشكان خانوادگی پهلوی بود در مقاله‌ای كه در روزنامه معروف فرانسوی لوموند انتشار یافت علت گرایش شدید شاه به نزدیكی با زنان مختلف را كمبود محبت در دوران زندگی كودكی او می‌داند و می‌نویسد: «رضاشاه با روحیة قلدری و دیكتاتوری كه داشت محمدرضا را در كودكی از خانواده دور كرد و توسط مربیان خشن فرانسوی و آلمانی در سوئیس بزرگ شد و مجموعه این وقایع در رفتار و آیندة او اثر مخربی بر جای گذاشت. او بعدها كوشید كمبود محبت نهادینه شده در جسم و جان خود را ضمن معاشرتهای افراطی با زنان گوناگون جبران نماید»(46) این در حالی است كه تاج‌الملوك،‌ مادر محمدرضا شاه، ضمن بیان خاطراتش از هوس‌بازیهای فرزندش دفاع كرده و ضمن تأیید وجود روابط میان شاه و طلا آورده است: «این حق پسرم بود كه همسر و معشوقه‌ را توأمان داشته باشد، اگر انسان شاه باشد و نتواند از پادشاهی خود لذت ببرد پس چه فرقی با یك رعیت ساده دارد.» (47)
خودشیفتگی شاه
یكی از امراض روانی شاه نارسیزیسم بود. در روانشناسی، «نارسیزیسم» به خویشتن پرستی و عشق بی‌اندازه به شخص خود و ظاهر وجود خود، عكس و اسم خود و جهانگیر شدن شهرت خود تعبیر گردیده است. یك «نارسیس» یعنی شخص مبتلا به این مرض، تا سر حد جنون عاشق و مفتون خود است. چنان عاشقی كه اگر یك روز در همه جا و نزد همه كس از دهاء و نبوغ او صحبت نشود، عكسش با آب و تاب در جراید منعكس نگردد، در رادیوها و تلویزیونها تصویرش جلوه‌گر نباشد، در ملاءعام مورد تكریم و ستایش قرار نگیرد، از وجاهت، صباحت نظر، نیك سیرتی، دهاء و نبوغ و اعمال و رفتارهای قهرمانانه و فوق بشری او در هر محفل و مجمعی مذاكره به عمل نیاید، دستخوش تب و بیماری می‌گردد و چه بسا كه اگر شدت مرض در او زیاد باشد به بستری گشتن و دق‌مرگ شدن و فنایش منجر گردد. درمان درد چنین مریضی این است كه تعریف و تملق بشنود و ستایش و تكریم ببیند. چنین شخصی اگر از شدت بیماری مشرف به مرگ هم باشد به محض اینكه به دروغ به او بگویند كه مردم از عشق روی او در بزرگترین تب و تاب به سر می‌برند و همیشه شیفته و فریفته او می‌باشند، بهبود یافته از بستر بر‌می‌خیزد. غذای جسم و روح یك نارسیس تملق است و چاپلوسی، حتی اگر بداند كه این تملق و چاپلوسی و تمجید و تحسین از روی ریا و تظاهر است. یك نارسیس تشنه این است كه مردم به او عشق بورزند و علاقه نشان دهند. یك نارسیس اگر زن باشد آرزو دارد كه همه مردان دنیا عاشقش باشند. چنین زنی فوق‌العاده شهوانی و مردطلب می‌شود و دایم آینه به دست دارد و چهرة خود را در آن می‌‌نگرد و هرگاه كسی جرأت كرده و او را نازیبا بنامد با تمام وجود خود با او دشمن می‌شود. نارسیس اگر مرد باشد یعنی مردنما باشد، عاشق تملق‌گویی، تكریم، تعظیم، كرنش و مجیز گویی دیگران می‌گردد. حاضر است همه هستی و ثروت خود را فدا كند به شرط اینكه مصاحبان او، او را برتر از همه،‌ مهم‎تر و با شخصیت‌تر از همه، لایقتر از همه و خردمندتر از همه بشناسند و نزد دیگران و حتی عالمیان او را اینچنین معرفی نمایند. حس تظاهر و خودنمایی یك نارسیس بی‌نهایت است.
نارسیسم یك بیماری وحشتناك و در عین حال نفرت‌انگیز روانی است. بدیهی است جوانان یا مردان قابل ترحمی كه به این بیماری گرفتارند صفات ذاتی یك مرد یعنی جوانمردی، گذشت، بزرگواری و تحمل سختیها و شداید را كه لازمة مرد بودن است از دست می‌دهند.
مرد مبتلا به این بیماری، روسپی‎سرشت می‌گردد. به مفهوم دیگر مخنث و مفعول می‌شود و مردباره، حسود، كنجكاو و بی‌صفت، كینه‌توز، ظاهرساز، چغلی‌كن، مفتن و خبرچین و ریاكار و مزور از آب در‌می‌آید. همچنین تودار و هزار چهره و آب زیركاه و در عین حال همچنان كه زنها علاقمند به داشتن یك تكیه‌گاه بوده و دوست دارند كه در پناه یك مرد یعنی موجودی قوی‌تر از خود به سر برند مرد نارسیس نیز همیشه سعی می‌كند كه در زندگی سیاسی و اجتماعی خویش پشت و پناهی برای خود جستجو نماید و در زیر سایه قدرت برتر و نیرومندتری قدم بردارد. می‌توان گفت محمدرضا شاه یك نارسیس با تمام مختصات شرم‌آور آن بود. (48)
حسین فردوست از اولین دیدارش با محمدرضا و خاطرات دورة دبستان خود چنین می‌نویسد:
... زنگ تفریح زده شد. ولیعهد اولین نفری بود كه از كلاس خارج شد! دستش را روی قلاب كمربند گذاشته بود و تكبرآمیز حركت می‌كرد، تا ما بفهمیم كه ولیعهد اوست. ما سه نفر بودیم كه پهلوی هم ایستاده بودیم. سنمان حدود 6 تا 8 سال بود. ولیعهد دو سال از من كوچكتر بود. به آن دو نفر نگاهی كرد، خوشش نیامد، ولی به من نزدیك شد. نگاه عمیقی به من كرد و پرسید: پدرت كیست؟ شغلش چیست و از این قبیل صحبتها .. (49)
سئوالاتی كه محمدرضا در سن كودكی از حسین فردوست می‌پرسد فقط می‌تواند نشان دهنده این باشد كه مربیانش به او این گونه تفهیم كرده بودند كه او از لحاظ خانوادگی با بقیه خیلی فرق دارد و تافته‌ای جدابافته است. نتایج این طرز تربیت در بزرگسالی محمدرضا به خوبی نمایان است. محمدرضا دچار تثبیت بیماری برتری‎طلبی و خودشیفتگی بود و این حالت با او یكسان شده و خود را جداً مأمور می‌دانست. اما نمی‌دانست كه مأموریت او نه از طرف خدا بلكه از طرف ناخودآگاه و منش بیمارگونه‎اش بوده است.
ثریا همسر دوم شاه در خاطره‌ای كه از ورودش به تهران در 7 اكتبر 1950 بیان می‌كند گفته است كه آن شب شاه لباس مورد علاقه خود، یعنی «یونیفورم نیروی هوائی ایران را پوشیده بود». او در خاطراتش بارها گفته كه شاه هواپیما و پرواز را دوست داشت و می‌خواست كه از طریق پرواز و رانندگی با اتومبیلهای اسپورت خود را شجاع‌تر و بی‌پرواتر از آنچه كه واقعاً بود، نشان دهد. (50)
همچنین از خاطره‎ای كه خود شاه، از دوران كودكی‌اش تعریف می‌كند می‌توان دریافت كه او شیفته ارتفاع بوده است. او در كتاب مأموریت برای وطنم این چنین نوشته است: «دیگر از خاطرات نخستین دوران كودكی من قیافه مردانه و قامت بلند پدر است كه در آن هنگام وزیر جنگ بود و ...» (51)
این توجه به قامت، به ویژه قامت خودش مسئله‎ای بود كه همیشه محمدرضا در سراسر زندگی به آن می‌اندیشیده و می‌توان گفت از كوتاهی قد خود رنج می‌برد.
گفته می‌شود شاه همیشه كفشهای پاشنه‌بلند می‌پوشیده تا قدش را كمی‌ بلند نشان دهد و اگر به عكسهایی كه در آن شاه و فرح با هم هستند نگاه كنیم می‌بینیم شاه در هیچ عكسی به گونه‌ای در كنار فرح قرار نگرفته كه قد فرح را بلندتر از شاه نشان دهد. در تمام عكسها یا یكی از آنها نشسته، و یا شاه در جایی قرار می‌گرفته كه قد فرح بلندتر نشان داده نشود.
محیط زندگی شاه این فرصت را برایش فراهم آورده بود كه نیازهای روانشناختی خود را به لحاظ اجتماعی جبران كند. شاه بودن برای محمدرضا پهلوی به لحاظ خودشیفتگی ارضاء كننده بود و این خودشیفتگی در طول سالهای حكومت او به طور ثابت و مداوم رشد می‌كرد.
جلب ستایش دیگران هدف اصلی انسان خودشیفته است. ولی خودشیفتگی همیشه با تكبر همراه است كه این تكبر در فرد با نوعی «احساس قدرت و آسیب‌پذیری» همراه است و همین احساسها منجر می‌شود كه افراد خودشیفته فكر كنند كه همواره نوعی حمایت الهی همراه آنان است. (52) این صفات تكبر و تحقیر، اعتقاد به حمایتی فوق‌ انسانی و تلاش مداوم برای ویژه بودن در چشم دیگران، برای فرد خود شیفته فقط یك نقاب است. همان طور كه از یك نظریه روانكاوی انتظار می‌رود، در آن هر چیزی متضمن عكس خود نیز هست كه نوعی احساس عمیق دون مرتبگی یا بی‌كفایتی را می‌پوشاند. این احساس بی‌كفایتی در «انفعال، ملایمت، نیاز به محبت و وابستگی، آرزوی اعتماد و ترس از بی‌یاوری و لذا عدم اعتماد» بازتاب پیدا می‌كند و همانطور كه قبلاً نیز در توصیف شخص خودشیفته گفتیم، چهره عمومی شخص، چهره یك مرد است كه قدرتی خیره‌كننده دارد با این حال همه آنهایی كه او را ستایش می‎كنند نیز به ندرت با قدرشناسی او مواجه می‌شوند. آنها بیشتر در معرض تحقیر قرار می‌گیرند و هر از چندگاهی، كل این احساس از خودی كه به دیگران (و خود شخص) القا شده است از هم می‌گسلد و فرد منفعل و وابسته می‌شود.
محمدرضا در سالهای آخر حكومتش تلاش زیادی كرد تا خود را فرمانروایی دانا و قدرتمند نشان دهد. یونیفورمهای او و مدالها و نشانهایش، عكسهای فراوان او كه همه جا وجود داشت، برگزاری مراسم باشكوه متعدد و اظهارات اقتدارطلبانه و متعدد او در زمینة كلیه جنبه‌های زندگی ایرانیان، جملگی اجزائی از ارائه چنین تصویری بود.
اما بررسی دقیق عكسها و تصاویر شاه در دهة 1970 چرخشی آشكار و زیركانه را در ادامة این تصویرها نشان می‌دهد در سالهای اول این دهه، به هیئت فرمانروایی خشك و غالباً اخموی ملتش نشان داده می‌شد كه اغلب یونیفورم كامل خود را همراه با یراقها، نوارها و مدالهای جواهرنشان می‎پوشید. تنها چیزی كه در مورد تصویر او می‌توان گفت آن است كه با توجه به اثر زخم كوچكی كه بر لب بالائی خود داشت و یادگاری از اقدام برای قتل او در سال 1949م (1327 هـ. ش) بود روی هم رفته چهر‌ه‌ای نادلچسب به نظر می‌رسید. با گذشت سالها، تصویر شاه به هیئتی دیگر ارائه شد. گویاترین تصویر ارائه شده از شاه از سال 1975 (1354) به بعد تقریباً نشان دهندة نوعی جنون بوالهوسی بود. وی در مقابل زمینه‌ای ایستاده بود كه فقط ابرها و آسمان را نشان می‌داد. شاید شاه به این دلیل ایستاده تصویر شده بود كه بر رابطه ویژه او با الوهیت تأكید شود. اما او روی سطح خاصی نایستاده بود. چنان كه گوئی قادر است در میان آسمانها شناور گردد. برای آنكه برقراری رابطة جدیدی را با مردمش در ذهنها القا كند. یونیفورم نظامی، جای خود را به یك لباس شخصی «معقول» داده بود. شاه در حالی تصویر شده بود كه لبخند می‌زد و دست خود را با حركتی دوستانه بالا برده بود. فرمانروای خشن جای خود را به یك عموی مهربان داده بود. (53)
دگرگونی عظیمی كه باگذشت زمان در وضع ظاهر، حركات و خلق و خوی شاه به وجود آمد واقعاً شگفت‌آور بود. این حداقل توصیفی است كه برای چنان استحاله‌ای می‌توان ارائه داد. چنان كه مصاحبه‌كنندگان با شاه به طور مكرر یادآور شده‌اند شخصیت خودآگاه, ملایم، محجوب، نرم‌گفتار و مهربانی كه در اوایل دهة 1960 آشكارا از تبادل فكر و نظر با مخاطبان خود لذت می‌برد؛ در اواسط دهة 70 به فرمانروایی جزمی، غیرقابل نفوذ، عصبی، نابردبار، متوقع، متمایل به رفتاری آمرانه تبدیل شده بود. او دوست داشت به طور روزانه گزارشهایی پیرامون همه جنبه‌های فعالیت دولت و دستگاه اداری دریافت دارد.
غالباً برای متحقق ساختن هدفهای خود تصمیمات غیرقابل تغییری می‌گرفت. وی مخالفتهای داخلی را به این عنوان كه با منافع عالیه كشور در مغایرت است تقبیح می‌كرد و نادیده می‌انگاشت. این استحاله عظیم كه در نتیجه آن یك قدرت نامطمئن و متزلزل به یك پیشوای عالی مبدل شد در سخنان خود شاه انعكاس داشت. در اوایل دهة 1940 در نامه‌ای به پدر خود در تبعید نوشت: «من و همكارانم در حال متحول ساختن یك پارچة سیاست خارجی و داخلی كشور هستیم». اما در اواسط دهة 1970 شاه چنین لحنی برای خود اختیار كرده بود: «من كابینة امینی را مجبور به گذراندن لایحه اصلاحات ارضی كردم، من شورای وزیرانم را وادار كردم كه قانون اصلاحات ارضی را اصلاح كند، من به زنان ایرانی حقوق كامل اعطا كردم. من سپاه دانش را به عنوان مشعلدار یك جهاد ملی اعلام كردم. من تصمیم گرفتم كه دستگاه قضایی را با انقلاب سفید هماهنگ كنم. من تصمیم به خرد كردن فئودالیسم صنعتی گرفتم. به حزب رستاخیز قدرت بی‌نهایت دادم.» او به موضع‌گیری دولت ایران در مسائل مختلف به عنوان سیاستی مهم اشاره می‌كرد. كسانی كه زمانی همكار او شمرده می‌شدند به آدمهای
من یا كاركنان من تبدیل شدند. (54)
در ماجرای بركناری ارتشبد جم به خوبی می‌توان به خودبزرگ بینی شاه پی برد.
جم یك روز در جمع فرماندهان نظامی موقع صحبت راجع به نارضایتی شاه از بعضی واحدهای ارتش خطاب به آنها می‌گوید «من نه تنها شاهنشاه را فرمانده خود می‌دانم، بلكه به او به عنوان برادر خود، عشق می‌ورزم ...» بعد از این ماجرا اسدالله علم در ملاقاتی كه با جم داشته به او می‌گوید، شاه از این بی‌مبالاتی و اینكه شاه را برادر خود دانسته‌ای شدیداً ناخشنود است.
همچنین علم به او می‌گوید: چنانكه قصد استعفا دارد شاه با تقاضایش موافقت خواهد كرد. چند روز بعد هم، اردشیر زاهدی به منزل جم تلفن می‌كند و می‌گوید شاه میل دارد او را به عنوان سفیر ایران در فرانسه و یا هر جای دیگری كه خودش بخواهد منصوب كند.
خود جم می‌گوید كه من هرگز موفق نشدم برای این سئوال پاسخی پیدا كنم كه واقعاً چه خطایی از من سر زده بود. (55)
خود بزرگ بینی شاه باعث شده بود كه نتواند این مسئله را كه فردی دیگر همسنگ او باشد و او را برادر خطاب كند تحمل نماید و همین باعث شد تا برای فروكش كردن خشم و ناراحتی خود از این ماجرا جم را بركنار سازد.
فریدون هویدا، در كتاب سقوط شاه می‌نویسد:
توهمات عظمت‌گرایانه شاه به قدری او را از حقایق دور ساخته بود كه حتی سازمان «سیا» نیز ضمن گزارش محرمانه‌ای در سال 1976 [1355] شاه را به عنوان مردی كه خطرات ناشی از عقدة خودبزرگ بینی او را تهدید می‌كند، توصیف كرده بود.
و در ادامه آورده است كه سرعت رشد عقده خود بزرگ‌بینی شاه، او را به جایی كشانده بود كه گاه افكاری سخیف را به صورت بسیار جدی بیان می‌داشت از جمله باید اشاره كرد كه او یكبار برای ضعیف و ناچیز نشان دادن نیروهای مخالف خود طی مصاحبه‌ای كه با نشریه «اخبار آمریكا و گزاشهای جهان» (22 مارس 1976) داشت دربارة آنها گفت: «علت عمده ناراحتی و آشوبگری مخالفان من این است كه دسترسی به وسایل تبلیغاتی ندارند...». (56)
علم در كتاب خاطرات خود مطلبی را نقل كرده است كه عقده خودبزرگ بینی شاه در آن نیز بسیار روشن است.
در 19 تیر 1355 سفیر جدید انگلیس در منزلش با علم درباره ایران و مطبوعات صحبت می‌كند كه علم در این زمینه می‌نویسد: «سفیر انگلیس تعریف كرد كه یك بار در مأموریتش در پاریس از طرف وزارت خارجه به او دستور داده شده بود كه مطالعه‌ای در مورد شخصیت دوگل به عمل آورد. او معتقد است كه دوگل از بسیاری جهات به شاه شبیه بود. ژنرال دوگل اعلام كرده بود كه او فرانسه است و شاه هم درست همین گونه درباره ایران می‌اندیشد. من كاملاً با او موافق بودم و به عنوان یك مثال، مورد كاخ كیش را شرح دادم، وقتی سند كاخ كیش را به شاه تقدیم كردم و آن را به نام او نامگذاری كردم آنها را به صورتم پرت كرد و گفت، چرا می‌خواهی مرا صاحب یك تكه زمین ناقابل بكنی. بی‌آنكه بخواهم ادعای مالكیت خصوصی قطعه زمینی را بكنم تمام این مملكت به من تعلق دارد. همه چیز در اختیار یك رهبر قدرتمند است و اما در مورد قدرت خودم، سند و این قبیل اوراق بی‌اهمیت چیزی بر من نمی‌افزایند. (57)
معمول‎ترین وسیله دفاعی افراد خود شیفته، فخر فروشی است. فرد خودشیفته به واسطة عقده حقارت فخرفروشی می‌كند و بدین وسیله تصور می‌نماید از ناتوانی خویش جلوگیری می‌كند و به دیگران می‌فهماند كه نباید او را دست كم بگیرند.
علم تلگرافی را از اردشیر زاهدی به شاه می‎دهد كه گزارشی بود از مقاله‎ای كه در واشنگتن پست چاپ شده بود. در این مقاله، اظهارنظرهای مختلف شخصیتهای مهم آمریكایی دربارة ایران، گردآوری و ارائه شده بود. شاه به علم می‌گوید از او بپرسید چرا این قدر به نوشته‌های مطبوعات اهمیت می‌دهید. این مطالب چه به نفع ما باشد چه به ضرر ما، كوچكترین تفاوتی در نحوة اجرای سیاست ما نمی‌گذارد. فكر می‌كنید چه كسی ایران را به موقعیت شكوهمند فعلی‌اش رسانده؟ روزنامه‌نگاران خارجی یا خود من. (58)
در دوازدهم خرداد سال 1352 هـ‎. ش اسدالله علم برای تقدیم جزئیات سفر قریب‌الوقوع شاه و همسرش به حضور شاه می‌رود. شاه اسامی چند نفر از كسانی را كه به عنوان ملتزمین ركاب پیشنهاد شده بودند، حذف می‌كند؛ از جمله امیر متقی، معاون اسدالله علم. علم به شاه اشاره می‌كند كه امیرمتقی تقریباً كلیه افراد مهم را در دولت و مطبوعات فرانسه می‌شناسد و ذكر می‌كند كه حضور او در این سفر امتیاز محسوب می‌شود. ولی شاه در پاسخ علم می‌گوید: «این امتیازات دیگر به درد نمی‌خورد. من دیگر آن قدر در دنیا مهم هستم كه در فرانسه هم مثل همه جای دیگر پوشش خبری خوبی داشته باشم.» (59) در یكی دیگر از گفتگوهایی كه علم با شاه داشته، می‌توان از سخنان شاه، خود بزرگ بینی‌اش را درك كرد. شاه طی گفتگویش با علم می‌گوید: «... مردم ایران امروز عاشق من هستند و هرگز به من پشت نخواهند كرد.» (60) غرور و خود بزرگ بینی شاه در مراسم تاجگذاری او نیز آشكار است. به جای آنكه توسط نماینده‌ای از سوی مردم تاج بر سر بگذارد، خود تاج را برداشت و بر سر نهاد. در حالی كه با این كار حداقل می‌توانست به صورتی سمبلیك نشان دهد كه علاوه بر مقام موروثی، منتخب ملت نیز هست. (61)
عدم تعادل و خودپسندی شاه او را به عظمت طلبی و همراه آن تكبر و تحقیر سوق داد. در سال 1973 م (1352 هـ . ش)، شاه حكومت خود را به عنوان تمدن بزرگ معرفی می‌كند. (62) در سال 1974 م (1353 هـ . ش) در مصاحبه با نیویورك تایمز گفت: «در ایران آنچه به حساب می‌آید، یك واژه جادویی است و این واژه شاه است».(63)
وجه دیگری از عظمت طلبی شاه هنگامی خود را آشكار ساخت كه در سال 1976 م برابر با سال 1355 هـ . ش، به مناسبت پنجاهمین سالگرد بنیانگذاری سلسلة پهلوی تقویم ایرانیان را رسماً تغییر داد. (64) سال 1355 هـ . ش به یكباره به 2535 شاهنشاهی تبدیل شد. در سالهای اوج عظمت پهلوی، شاه اصطلاح جدید فرماندهی را به كار برد و خود را فرمانده نامید:
«من به عنوان فرمانده این پادشاهی جاودانی با تاریخ ایران پیمان می‌بندم كه این عصر طلایی ایران نو به پیروزی كامل خواهد رسید و هیچ قدرتی در روی زمین قادر نخواهد بود در مقابل پیوند آهنین میان شاه و ملت بایستد.» (65)
عوامل تقویت روانی شاه
حال این سئوال مطرح می‌شود كه شاه با وجود این ویژگیها، چگونه توانست 37 سال بر مردم ایران حكومت كند و خود را به عنوان شاه حفظ نماید. البته عوامل زیادی را می‌توان در این راستا نام برد ولی مهم‎ترین آنها چهار عامل كلیدی است كه در ذیل به طور مختصر بررسی می‌شود.
كلیه دستگاههای حكومت شاه از جمله: ارتش، علائم و نشانها و مراسم و جشنها از نمادهای قدرت حكومت پهلوی بود و همه در خدمت جلب ستایش و تحسین مردم ایران قرار داشت. شاه به ستایش و حمایت مردم ایران شدیداً احتیاج داشت تا جرأت و قدرت روانی لازم را برای ادامه حكومت به دست آورد و این عوامل باعث می‌شد شاه محبوبیت خود را باور كند و تقویت روانی بشود.
شاه از منبع دیگری كه تقویت روانی می‌شد گروهی معدود از دوستان و نزدیكان شخصی‌اش بود كه با آنها پیوند عاطفی شدیدی برقرار كرده بود به طوری كه می‌توان این پیوندها را پیوندهای روانی و روحی دانست.
سه نفر از مهم‎ترین آنها به ترتیب ذیل بودند: ارنست پرون، امیر اسدالله علم و خواهرش اشرف.
1. ارنست پرون، فرزند باغبان دبیرستان له‎روزه در سوئیس بود كه محمدرضا در آنجا تحصیل می‌كرد و در سال 1315 به ایران آمد و تا اواسط دهة 1950 میلادی در كاخ شاه زندگی می‌كرد.
2. اسدالله علم، دوست دوران كودكی و نخست‌وزیر و وزیر دربار پهلوی بود.
3. اشرف پهلوی، خواهر دوقلویش كه به شاه وابستگی زیادی داشت.
البته افراد دیگری هم بودند كه شاه به آنها اعتماد داشت ولی با هیچكدام به اندازه سه نفر فوق‌الذكر پیوند عاطفی نداشت. در طول 37 سال سلطنت شاه، درهم‌ آمیختگی روانی میان وی و افراد مذكور به او نوعی قدرت و اعتماد به نفس می‌داد.
سومین منبع تقویت روانی شاه، اعتقادش به حمایت الهی از خودش بود. وی در تمام طول سلطنت خود اعتقاد به حمایت خداوند از خود را حفظ كرد. بر این باور بود كه برای انجام یك مأموریت الهی برگزیده شده است و چهارمین منبع تقویت روانی شاه، پیوندهای روانشناختی شخصی و سیاسی با آمریكا بود. از آنجا كه شاه در طول سلطنتش با هشت رئیس جمهور آمریكا مراوده و ملاقات داشته، خود را مورد حمایت نیرومندترین دولت جهان می‌دانست.
این چهار عامل كه به طور مداوم شاه را تقویت روانی می‌كرد باعث شده بود كه شاه بتواند شخصیت ضعیف و وابسته خودش را حفظ نماید. البته شاه در جهت تكمیل این چهار عامل از همانندسازی با پدرش نیز استفاده می‌كرد.
در بحبوحة اوج‌گیری انقلاب اسلامی كه بیشتر از هر وقت دیگری به تقویت عوامل نامبرده نیاز داشت تا بتواند خودش را حفظ كند، هیچكدام از چهار عامل تقویت‎كنندة مذكور نمی‎توانستند اثرگذار باشند.
در طول دهة 1350 حمایت و تحسین مردم ایران به تدریج كاهش یافت به طوری كه در سال 57 به روشنی آشكار شد كه تمام مردم ایران خواستار بركناری شخص او و نظام سلطنتی پهلوی هستند. سه نفری كه به عنوان مثلث تقویت روانی شاه از آنها نام برده شد، برای مشاوره و نیرو دادن به شاه نبودند. ارنست پرون سالها قبل در سوئیس مرده بود. اسدالله علم نیز در سال 1356 حدود یك سال قبل از انقلاب اسلامی بر اثر سرطان خون درگذشت. اشرف نیز به دلیل دردسرهایی كه پدید آورده بود درخارج از كشور بود و شاه ارتباط خود را با او قطع كرده بود و به همین دلیل امكان بهره‌بردن از آنها برای شاه میسر نبود.
همچنین اعتقاد شاه به حمایت الهی از خود نیز پس از اطلاع از مبتلا شدن به سرطان از بین رفته بود. هنگامی كه اسدالله علم جفت روانی شاه درگذشت و مردم ایران نیز علیه او اقدام كردند باورش به حمایت الهی به طور كامل از بین رفت.
به علاوه، در آن مقطع آمریكا نیز نتوانست حمایت روانی لازم را كه منظور شاه بود، به عمل آورد. هنگامی كه چهار عامل تقویت و حمایت روانی شاه از بین رفتند، تعادل فكری، روانی شاه نیز گسسته شد و فروپاشی رژیم پهلوی آهنگ شتابانی به خود گرفت و با فشار بیشتر مردم كه تبدیل به انقلابی پرشور علیه او و نظام سلطنتی شده بود مقاومت خود را به طور كامل از دست داد. به تدریج، ضعف شخصیتی‎اش آشكار شد و جرئت انجام هر اقدامی از او گرفته شد. بدین ترتیب با اختلال در تصمیم‌گیری شاه كه به صورت فردی حكومت می‌كرد اختلال در سایر سازمانها و مراكز اداری نیز به وجود آمد و در نهایت به سقوط حكومت پهلوی انجامید. به اختصار می‌توان گفت، آنچه شاه انجام داده بود، و نیز تمامی آن‎كارهایی كه نتوانست انجام دهد، او را به سراشیب سقوط بدرقه كرد. (66)

 


پی‌نوشت‌ها:
1. شولتز، دوان؛ و، شولتز، سیدنی اِلِن؛ نظریه‌های شخصیت، ترجمة یحیی سیدمحمدی، مؤسسه نشر ویرایش، ص 13.
2. قرآن كریم، سورة اسرا : آیة 84.
3. شریعتمداری، علی؛ روانشناسی تربیتی؛ چاپ ششم، 1364، انتشارات مشعل، اصفهان، صفحة 216.
4. همان، ص 219.
5. همان، ص 101.
6. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، صفحة 33.
7. همان، ص 36.
8. همان، ص 39.
9. همان، ص 41.
10. همان، صص 42 ـ 43.
11. همان، ص 40.
12. شریعتمداری، علی؛ روانشناسی تربیتی؛ ص 259.
13. فردوست، حسین؛ همان، ص 32.
14. علم، امیر اسدالله؛ گفتگوهای خصوصی من با شاه، طرح نو، 1371، ج 1، ص 71.
15. فردوست، حسین؛ همان، صص 54ـ 60.
16. علم، امیر اسدالله؛ همان، ج 1، صص 222ـ 223.
17. هویدا، فریدون؛ سقوط شاه، انتشارات اطلاعات، 1373، صص 140ـ 141.
18. راجی، پرویز؛ خدمتگزار تخت طاووس، ترجمة ح .ا. مهران، انتشارات اطلاعات، ص 61.
19. همان، ص 124.
20. لوئیس، ویلیام؛ و، لدین، مایكل؛ هزیمت یا شكست آمریكا، ترجمه احمد سمیعی گیلانی، ص 44.
21. لوئیس، ویلیام؛ همان،‌ ص 44.
22. هویدا، فریدون؛ همان، ص 141.
23. همان، ص 140.
24. همان، ص 141.
25. علم، امیر اسدالله؛ همان، ص 107.
26. هویدا، فریدون؛ همان، ص 141.
27. همان.
28. راجی، پرویز، همان، ص 110.
29. بختیار، شاپور؛ یكرنگی، ترجمه مهشید امیر شاهی، نشر نو، صص 114ـ 115.
30. همان، ص 58.
31. روبین، باری؛‌ جنگ قدرتها در ایران، ترجمة محمود مشرقی، انتشارات آشتیانی.
32. لوئیس، ویلیام؛ و لدین، مایكل؛ همان، صص 33 و 34.
33. علم، امیر اسدالله؛ همان، ج 1، ص 391.
34. پهلوی، محمدرضا؛ مأموریت برای وطنم، ج 6، صص 87 ـ 89.
35. فالاچی، اوریانا؛ مصاحبه با تاریخ‌سازان جهان، انتشارات جاویدان، ج 2، ص 292.
36. همان.
37. همان، ص 293.
38. همان، صص 293ـ 294.
39. رادیو 24 ساعته لس‌آنجلس، 21/11/1378 و هفته‌نامه پنجشنبه، سال سوم، شماره 95، ص 11.
40. انصاری، مسعود؛ روانشناسی جرائم و انحرافات جنسی، انتشارات اشراقی، تهران، 1352، ص 41.
41. فردوست، حسین؛ همان، ص 48.
42. همان، صص 49 و 50.
43. من و فرح پهلوی، ج 2، ص 863 ؛ و، خاطرات مریم معتضدالملك معروف به مریم مشهدی، ص 22.
44. همان، ج 2، صص 885 ـ 886، تهران، نشریه به آفرین، 1380.
45. فردوست، حسین؛ همان، ص 209.
46. كاپوشینسكی، نشر نو، تهران، 1376.
47. آیرملو، تاج‌الملوك؛ انتشارات به آفرین، تهران، 1380.
48. آرامش، احمد؛ پیكار من با اهریمن، یادداشتهای زندان به كوشش خسرو آرامش، انتشارات فردوس، صص 114 و 115.
49. فردوست، حسین؛ همان، ص 15.
50. اسفندیاری، ثریا؛ خاطرات ثریا، ترجمه موسی مجیدی از آلمانی، تهران، چاپخانه سعادت، بی تا، صص 46 و 63.
51. پهلوی، محمدرضا؛ مأموریت برای وطنم، ص 52، از متن انگلیسی.
52. Bursten. Ben. “some narcissistic personality. Types.” International Journal of Psychoarrlysis 54 (1973). P.291.
53. زونیس، ماروین؛ شكست شاهانه،‌ مترجم عباس مخبر، انتشارات طرح نو، 1370، صص 161ـ 162.
54. آموزگار، جهانگیر؛ فراز و فرود دودمان پهلوی، ترجمه اردشیر لطفعلیان، مركز ترجمه و نشر كتاب، 1375، صص 406 و 407.
55. راجی، پرویز؛ همان، ص 110.
56. هویدا، فریدون؛ همان، ص 156.
57. علم، امیر اسدالله؛ همان، ج 1، ص 355.
58. همان، ج 2، ص 592.
59. همان، ج 2، ص 593.
60. همان، ج 1، ص 277.
61. هویدا، فریدون؛ همان، ص 123.
63. فرامرزی، برزو؛ به سوی تمدن بزرگ، تهران، وزارت اطلاعات، 1974، ص 1.
64. New York Times, march 31, 1974, P.3.
65. Amei Arjomand, The Turban for The Crown : The Islamic Revolution in Iran (New York oxford university press, 1988, P.68).
66. كیهان بین‌المللی، 23 مارس 1976، ص 4