باستان‌گرايي و اسلام‌ستيزي در عصر پهلوي

باستان‌گرايي و اسلام‌ستيزي در عصر پهلوي

 با استقرار و سلطه دولت كودتايي و وابسته رضاخان در سوم اسفند 1299 سياست‌ها و برنامه‌هاي جديدي در راستاي استراتژي استعمار غرب به اجرا درآمد. بر اساس شناخت و اهداف بلندمدت سلطة بريتانيا در منطقه خاورميانه، به ويژه ايران، اسلام مهم‌ترين تهديد براي منافع آنها بود. از اين رو حذف اسلام از صحنة سياسي و فرهنگي از اصول استراتژيك سلطة انگليس بر منطقه قرار گرفت.
ترويج و انتشار تفكر ملي‌گرايي و به شكل افراطي آن در ايران، بعد از تجزيه امپراطور عثماني و تشكيل سلطنت پهلوي، به اجرا درآمد. باستان‌گرايي و اسلام‌ستيزي محور برنامه‌هاي دوران سلطنت پهلوي بود. كه با حمايت و هدايت فراماسونري، بهائيت و بخشي از زرتشتيان، اقدامات گسترده‌اي در جهت تحقق آنها انجام شد.
روند نفوذ و گسترش فرهنگ غرب در دستگاه‌هاي آموزشي و فرهنگي توسط عوامل غرب‌گرا و فراماسون در دوران سلطنت پهلوي ادامه يافت. اما انقلاب اسلامي بسياري از طرح‌ها و برنامه‌‌هاي سلطه استعماري غرب و معادلات سياسي و فرهنگي را دگرگون كرد.

مقدمه
موقعيت جغرافيايي و مزاياي استراتژيك ايران از دلايل رقابت قدرت‌هاي بزرگ براي سلطه بر اين سرزمين بوده است. كشف نفت و ساير مواد معدني و صنعتي بر اهميت اقتصادي و ژئواستراتژيك ايران افزود. به گونه‌اي كه ايران و اطراف آن به عنوان قلب زمين مورد توجه ويژه قرار گرفت.
دولت انگليس نسبت به ساير قدرت‌هاي استعماري براي سلطه بر ايران، علاوه بر دلايل عمومي ويژة ايران، دلائل خاص ديگري از جمله جلوگيري از نفوذ و تسلط دولت توسعه‌طلب و مقتدر روسيه براي رسيدن به خليج فارس و اقيانوس هند و مستعمرات امپراطوري انگليس در جنوب آسيا، نيز داشت. از اين رو بيش از دو قرن در انتظار فرصتي براي اشغال مستقيم و يا غيرمستقيم ايران بود.
جنگ جهاني اول، فروپاشي امپراطوري عثماني، وقوع انقلاب بزرگ در روسيه و درگير شدن آن كشور به اوضاع داخلي خود و نابساماني شديد حكومت و فقر و بدبختي شديد مردم در ايران، شرايط مناسبي براي استقرار يك دولت دست‌نشانده در ايران – مشابه آنچه كه در بيش از ده كشور منطقه انجام داده بود فراهم ساخت.
سياست دولت انگليس، سلطة غيرمستقيم بر ايران بود. تجربيات يك قرن پيش از آن براي انتخاب اين استراتژي كافي بود. زيرا اين سرزمين را حائل و سپر حفاظتي خود براي تسلط بر خليج فارس و شبه قارة هند كرده بود.
در چنين شرايطي در سوم اسفند 1299، با كودتاي يكي از عوامل خود، حكومتي با سياست‌هاي جديد شكل گرفت. حكومتي كه بايد حافظ منافع نه تنها انگليس، بلكه غرب استعماري باشد و به پايگاهي براي نفوذ در كشورهاي منطقه و ايجاد تحولات در همة زمينه‌هاي فرهنگي، ديني،‌ اقتصادي و سياسي باشد.
آنچه سلسله پهلوي در طي 57 سال سلطنت و در دو دوران به ظاهر متفاوت و سلطنت پدر و پسر انجام داد، در واقع اجراي سياست‌ها و برنامه‌هايي بود كه در كاخ‌هاي اروپا و آمريكا تدوين و براي اجرا به حاكميت‌هاي وابسته، ديكته مي‌شد.
نكته مهم اين است كه بسياري از اقداماتي كه به ظاهر مثبت و در راستاي منافع ملت ايران انجام شده، وقتي جهت و نتايج آن به دقت تحقيق و بررسي شود، نتيجه‌اي كه حاصل مي‌شود اين است كه انجام اين اقدامات صرفاً براي تداوم و استحكام حاكميت و سلطة استعماري بوده است. تفصيل و تحليل اين موضوع نيازمند پژوهشي مستقل و مفصل مي‌باشد.
مهمترين و متأسفانه تأثيرگذارترين سياست‌هاي اجرا شده در اين دوران، سياست‌هاي فرهنگي، آموزشي و ديني بوده است. در اين زمينه تاكنون بررسي‌ها و تأليفات زيادي انجام و به جامعه عرضه شده است. اگر چه هنوز هم نيازمند پژوهش‌هاي بيشتري در زمينه شيوه‌هاي پيچيده سياست‌هاي فرهنگي – آموزشي اجرا شده و تهاجم فرهنگي در اين دوران مي‌باشيم.
آن چه كه در اين نوشته تبيين و تحليل مي‌شود از اهميت ويژه‌اي برخوردار است. زيرا سياست سه‌گانه باستان‌گرايي (احياي ايران باستان) و اسلام‌ستيزي (حذف اسلام از فرهنگ مردم و نظام حاكم در ايران) و غرب‌گرايي (سلطة فرهنگ و ارزش‌هاي منفي غرب بر جامعه) به اختصار مورد بررسي قرار مي‌گيرد. موضوعي كه توسط قدرت‌هاي بزرگ در اشكال متفاوت همچنان پي‌گيري مي‌شود.
هر سه موضوع باستان‌گرايي، اسلام‌ستيزي و غرب‌گرايي مكمل يكديگر بوده‌اند. هر چند اقدامات احياي ايران باستان و ارزش‌هاي آن، رواج ملي‌گرايي افراطي، تبليغ و تقويت مذهب زرتشت و ارائه آثار به جاي مانده از آن دوران، ظهور و بروز بيشتري داشت. به عبارت ديگر، توسعه و پيشرفت و به كار گرفتن ابزارها و روش‌ها و معيارهاي غربي و مقابله با نمادها و اصول و مباني ديني، در قالب شعارهاي احياي ايران باستان و ملي‌گرايي افراطي صورت مي‌گرفت.

مليِ‌گرايي افراطي
«ملي‌گرايي»، در دو قرن اخير، يكي از ابزارهاي مهم استعمار غرب با هدف تجزية مردم مناطق و هموار كردن راه سلطه بر آنان بوده است. به طوري كه براي مردم هر منطقه، هر چند كوچك، پرونده مستقلي از زبان، نژاد، قوميت، مذهب، رنگ و... ساخته‌اند و تمامي آنان را براي تشكيل دولتي مستقل تشويق و دعوت مي‌كنند.
نكته قابل توجه اين است كه مليت و مليت‌گرايي در شكل منطقي و معقول آن مورد قبول و مثبت است و در طي قرن‌هاي متمادي مليت ايراني و دفاع از ارزش‌هاي فرهنگي و ديني مردم اين سرزمين توانسته است چندين امپراطوري را متحول كند و آنها را طرفدار و مدافع خود نمايد. لذا طرح موضوعاتي نظير غرب‌گرايي و ملي‌گرايي، به معناي نفي جنبه‌هاي مثبت غرب و بي‌اعتقادي به ملت و مليت نيست، بلكه نفي رويكرد ابزارگرايانه و سوءاستفاده از پديده‌ها و ايده‌هاي مثبت مي‌باشد.
اگر چه در ادامه اجراي اين سياست اساسي و بلندمدت، در داخل دولتهاي كوچك تحقير شده! باز هم ايجاد اختلاف براي تجزيه پي‌گيري مي‌شود.
نكته‌اي كه بسياري از تحليل‌گران نتوانستند پاسخي روشن براي آن ارائه نمايند، ترويج و تبليغ ملي‌گرايي افراطي (شوونيسم) در دوران پهلوي اول براي تقويت و تحكيم وحدت ملي و تماميت ارضي كشور بود. زيرا اين سياست ظاهراً متعارض با سياست‌هاي قبلي و بعدي اجرا شده در مناطق ديگر توسط دولت انگليس، مي‌باشد.
واقعيت اين است كه استراتژي تجزيه كشورها و ايجاد اختلاف ميان گروه‌ها و جريان‌هاي ملي تغيير نكرده بود، بلكه وقوع انقلاب روسيه در اواخر جنگ جهاني اول و حذف خطر و تهديد منافع انگليس در آن مقطع زماني، زمينه‌ساز موافقت با حفظ يكپارچگي و تماميت ارضي ايران، براي چپاول تمامي آن شد!
از سوي ديگر دنياي اسلام دوران افول و انحطاط سريع خود را طي مي‌كرد. امپراطور عثماني در حال فروپاشي، آسياي مركزي در حال ادغام در امپراطوري روسيه و كشورهاي مسلمان ديگر در وضعيت نامناسبي بودند.
در اين شرايط دولت بريتانيا براي هر يك از اين قطعات جهان اسلام پروندة ويژه‌اي تحت عنوان «ناسيوناليسم»، «ملت برتر» و «ملي‌گرايي مترقي» و براي هر يك از آنها «تمدن‌هاي ويژه‌اي كشف و احيا كرد. حتي قطعاتي از اشياي سرزمين‌هاي ديگر را براي مناطقي كه آثار تاريخي به جاي مانده از گذشته نداشتند، ساختند و براي تبليغ و تحكيم اعتقاد به «تمدن» آنها به نمايش گذاشتند!

باستان‌گرايي
ايران اگر چه داراي سابقه تمدني و آثار بسيار زيادي بود كه بخش عمده‌اي از آنها هنوز پس از سرقت‌هاي باستان‌شناسان در موزه‌هاي اروپا قرار دارد، اما شامل كشورهاي متعددي مي‌شد كه اين آثار متعلق به تمامي آنها بود.
اين زمينه تاريخي كه شامل تمامي آثار فرهنگ، تمدن و تاريخ «ايران بزرگ باستاني» مي‌شد، اكنون به كشورهاي متعددي تقسيم شده بود كه هر كدام خود را وارث سرزمين خود مي‌دانستند و به گذشتة خود افتخار مي‌كردند. دستورالعمل «مليت‌سازي»، «مليت‌گرايي افراطي»، «برخورداري از تمدن ويژه و متفاوت از ديگران!» براي اين كشورها يكسان بود.
فرمان‌هاي «كمال آتاتورك» معروف به «شش پيكان كماليسم» در تركيه جديد – كه از وزارت مستعمرات انگليس صادر شده بود – به اجرا درآمد. فرمان‌هاي آتاتورك عبارت بودند از: ملي‌گرايي، جمهوري‌خواهي، مردم‌گرايي، غيرمذهبي بودن حكومت (لائيك)، اقتصاد دولتي، روحيه انقلابي. گذر زمان نشان داد كه مهم‌ترين اين فرمان‌ها همان حكومت غيرمذهبي و در واقع ضداسلامي بود. رضاخان در اجراي سياست‌هاي موردنظر و ديكته شده، «باستان‌گرايي» را چاشني «ملي‌گرايي» كرد، تا اينكه توانست بخشي از جنبه‌هاي منفي سلطنت و حكومتش را با اين سياست و برنامه بپوشاند.
تركيبي از باستان‌گرايي و ملي‌گرايي شوونيستي به جايي رسيد كه خود را فراتر از تمامي شاهان و «تمدن پهلوي» را برتر از تمامي تمدن‌هاي ايران باستان معرفي مي‌كرد. به گونه‌اي كه در سرود شاهنشاهي گفته شد: «كز پهلوي شد ملك ايران/ صد ره بهتر زعهد باستان»
مراكز شرق‌شناسي در اروپا و تعدادي از مستشرقان دولتي و استعماري، تلاش جدي و مستمري براي تقويت و تداوم اين سياست داشتند و كتاب‌هاي متعددي نوشتند كه توسط عوامل آنان در دولت پهلوي ترجمه، چاپ و منتشر مي‌شد.
بسياري از سازمان‌ها و مؤسسات، رنگ و بوي ملي به آنها داده شد. اما موزة آثار و بقاياي تاريخ اين كشور «موزة ايران باستان» مي‌شود. معناي اين نام‌گذاري اين است كه براي ملت و دولت ايران، دوران اسلامي اثري و پيامي براي ديدن و گفتن ندارد و نداشته است! جالب‌تر و مهم‌تر اين است كه بسياري از آثار متعلق به دوران اسلامي مي‌باشد و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي هم اين نام تغيير نكرده است!
«رضاشاه و مشاورانش قصد داشتند ضمن نفي گذشته، نوعي ميراث باستاني قبل از اسلام را با آينده‌اي مبتني بر نوعي الگوي اروپايي پيوند دهند، و به نظر مي‌رسد نسلي كه در دوران او پا به سن مي‌گذاشت به اين تناقض‌ گردن نهاده بود. آينده‌اي از ملي‌گرايي كهن فرهنگي و قومي و اشتياقي براي هر چيز تازة خارجي!»(1)

اهرم‌هاي باستان‌گرايي
سلسله پهلوي براي اجراي يكي از سه سياست ثابت و اساسي حكومت خود (باستان‌گرايي، اسلام‌ستيزي و غرب‌گرايي)، اهرم‌هاي گوناگوني را به كار گرفتند. مؤثرترين عوامل در رويكرد پهلوي اول عبارت بودند از:

1) سازمان فراماسونري
سازمان جهاني فراماسونري با توجه به امكانات، تجربيات و اتكا به چندين دولت بزرگ، مؤثرترين و تواناترين نيروي فكري، مديريتي، تبليغاتي و اجرايي براي پياده كردن سياست‌هاي ديكته شده و برنامه‌هاي اجرايي بودند.
عوامل فراماسونري در پوشش‌هاي مختلف و هر يك در جهت هدفي خاص و يا بخشي از اهداف اصلي عمل مي‌كردند. اعضاي فراماسون با تصرف پست‌هاي مهم و حساس و به ويژه در بخش فرهنگي و آموزشي، اثرات تعيين‌كننده‌اي در اين زمينه داشتند. رياست بسياري از مراكز آموزشي، دانشگاهي و فرهنگستان‌‌ها در سلطنت پهلوي بر عهدة فراماسون‌هاي معروفي چون محمدعلي فروغي بود. افرادي از فراماسون‌ها علاوه بر مأموريت سازماني و تشكيلاتي در چارچوب و تشكل ويژه‌اي نيز نقش‌هاي خاصي ايفا مي‌كردند كه به نام چند نفر از آنان اشاره مي‌شود:
1. دكتر رضا فلاح، استاد شيمي دانشگاه تهران
عضو لژ «مولوي»، معاون دكتر منوچهر اقبال، مديرعامل شركت ملي نفت، كه براي خدماتش از انگليس «مدال لياقت» گرفت و به او لقب «نشاندار» دادند.
2. دكتر ذبيح‌الله صفا، استاد دانشگاه تهران
عضو لژ «مهر»، مروج آثار ضدديني و سكولاريسم و مرتبط با محافل آمريكايي و يهودي.
3. دكتر مظفرالدين ارفع،‌استاد زبان دانشگاه تهران
عضو لژ، سرگرد تفنگداران انگليسي در جنوب، در زمان رياست جهانشاه صالح، از وزارت نفت به دانشگاه تهران منتقل شد.
4. دكتر هوشنگ نهاوندي، وزير مسكن و رئيس دانشگاه شيراز.
عضو لژ فارابي، عضو حزب توده، عضو گروه دفتر فرح.
5. مهندس هوشنگ سيحون، رئيس دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران.
عضو كلوپ روتاري، مروج فساد و اسلام‌ستيزي، پدرش يهودي بود كه بهايي شد. او به بهايي بودن تظاهر مي‌كرد.(2)

2) زرتشتي‌هاي فراماسون
پس از قرن‌ها انزوا و كاهش پيروان و به فراموشي سپرده شدن زرتشتيان، بازگشت مجدد آنها به صحنة سياسي، فرهنگي و اجتماعي و رونق بخشيدن آيين زرتشت، تحول مهم و سؤال‌برانگيزي بود. اگر چه در دوران پهلوي دوم، به تدريج نقش خود را ظاهراً از دست دادند، اما تعدادي از آنان همچنان در مراكز حساس به سياست‌گذاري و پي‌گيري اهداف خود اشتغال داشتند.
كارگرداني اين جريان با مديريت محوري شخصي انگليسي – هندي – زرتشتي!، به نام «اردشير ريپورتر» مشاور سياسي نايب‌السلطنة انگليس در هند (مركز مستعمرات در جنوب آسيا) بود، كه براي اجراي طرح استقرار دولت دست‌نشانده در ايران، به سفارت آن كشور در تهران مأموريت يافت. او در ظاهر به نمايندگي پارسيان هند و رسيدگي به امور زرتشتيان به ايران آمده بود، و نقش زيادي در روي كار آمدن رضاخان و پياده كردن سياست‌هاي دولت بريتانياي كبير ايفا كرد.(3)
زرتشتيان، رضاشاه را «سوشيانس» (منجي) مي‌دانستند و او را چنان محكم و شرايط را چنان مناسب ديدند كه حتي پيشنهاد «سال پهلوي» را به جاي هجري قمري يا هجري شمسي دادند. «زرتشت» به عنوان مظهر ملي و «اوستا» يادگار مهم ايران باستان، «اهورامزدا» نشان ايراني قرار گرفت.
«گوياترين سندي كه بيانگر واقعيات پنهان در سياست استفادة ابزاري از آيين زرتشت است، نامه روزنامه‌نگاري به نام «ج. ك. نريمان» است كه در سال 1311 (1932 ميلادي) در جواب «علامه محمد اقبال لاهوري» ارسال كرده است.
فرازهاي مهم نامه كه در واقع مرتبط با موضوع و پژوهش مي‌باشد، به شرح زير مي‌آيد.
«11 جولاي 1932 [20 تير 1311]
سِر محمد اقبال عزيزم
در خصوص تبليغات در جهت اشاعة مجدد آيين زرتشت در ايران، كاش دوستان مسلماني كه به آنها متوسل شده بودم، گام‌هاي مناسبي برمي‌داشتند. البته هنوز هم چندان دير نشده است. ولي هر چه بيشتر درنگ بورزيم طبعاً موفقيت در جلوگيري از موج خيزش، نه آيين زرتشتي، بلكه رياكاري و تزوير تهوع‌آور نيز كندتر خواهد بود.
مقامات ايراني به ثروت پارسيان (زرتشتيان) چشم دوخته‌اند، خوشبختانه يا متأسفانه آنان بيش از اندازه راجع به ميزان اين ثروت اغراق كرده‌اند.
به منظور ترغيب پارسيان براي مهاجرت به ايران – البته همراه با سرمايه‌هايشان – به آنان گفته شد كه ايران آماده قبول مجدد آيين زرتشتي بوده و بازگشت پارسيان مصادف با تبديل مساجد به آتشكده‌ها خواهد بود.
در ميان پارسيان شايعاتي وجود دارد كه رضاشاه تصميم به پوشيدن «سدره» و «كستي»، سمبل‌هاي ظاهري آيين زرتشتي گرفته است. مأموران معيني از ايران نزد پارسيان آمدند تا همين داستان را بگويند كه شناخته‌شده‌ترينشان سيف آزاد (عبدالرحمن) بود.
خوشبختانه مدارك كافي در روزنامه‌هاي پارسي (ايران) دال بر وجود برنامه‌اي براي تغيير كيش مجدد ايرانيان مسلمان به آيين زرتشتي در اختيار داريم.
افراد مزور و رياكار در تهران از من خشمگين شدند. نامه يكي از رهبران اين اشخاص مزور در مقابل من قرار دارد كه در مقام يك زرتشتي براي به رخ كشيدن پيروزي خود چنين مي‌گويد: اينك واعظين محمدي (مسلمان) در مساجد مسلمين از مذهب باستاني ايراني صحبت مي‌كنند.
ديدار «تاگور» از ايران يك نمايش مسخره بود. اين بنگالي زيرك، پارسيان فناتيك را دست انداخته است.
من از پيروان دين محمد(ص) نيستم ولي معتقد به تبليغ و اشاعة حقايق تاريخي هستم.
بر اين اساس احياء آيين زرتشت ريشه‌اي غيرفرهنگي و غيرملي داشت كه رضاشاه در جهت بهره‌برداري‌هاي سياسي و نگرش ناسيوناليستي از آن استفاده كرد.»(4)
سلسله پهلوي و حاميان آنان در دورة دوم، براي تداوم اين برنامه با چالسي جدي مواجه شدند كه به ناكامي و شكست اين سياست منجر شد. زيرا با وجود بكارگيري تمامي امكانات دولتي و حمايت‌هاي داخلي و خارجي، مردم اعتنايي به اين فرهنگ‌سازي، تحميل دين و بازي‌هاي باستان‌گرايي نكردند. از اين رو رويكرد پهلوي دوم نسبت به آيين زرتشت نمود و تظاهري نداشت، بلكه در مواقعي تظاهر به اسلام و تشيع بيشتر و تأكيد بر اسلاميت و اعتقاد به شريعت محمدي مي‌شد! اگر چه در واقع به هيچ دين و آييني تقيد و تعبد و پاي‌بندي نداشتند. به همين دليل با اطمينان مي‌توان گفت كه تمامي رويكردها، شعارها و اقدامات براي تثبيت حاكميت و تحكيم موقعيت و منافع حاميان آنان بوده است.

3. فرهنگستان
در راستاي باستان‌گرايي و فرهنگ‌سازي، در ابتدا تلاش براي تغيير خط و تاريخ هجري در برنامه قرار گرفت. اما به دلايل مختلف، از جمله مقاومت مردمي و عدم همكاري بخشي از دستگاه‌هاي دولتي، كنار گذاشته شد. لذا تغيير لغات عربي و ساخت و جعل كلمات فارسي با استفاده از متون قديمي و با سوءاستفاده از شاهنامه فردوسي در فرهنگستان زبان فارسي آغاز شد.
اين برنامة فرهنگي و ادبي و پايه‌گذاري زبان جديدي كه در آن اثري از اسلام و تمدن و آثار علمي، عرفاني، اجتماعي و سياسي آن نبود، به كمك لژ بيداري ايرانيان به اجرا درآمد.
«لژ بيداري ايرانيان» با كمك «اردشير جي» احمدشاه را از كار بركنار و زمينه را براي روي كار آمدن پهلوي آماده كرد. «اردشير جي» مشاور مخصوص سفارت انگليس در تهران بود. از اعضاي مهم اين لژ مي‌توان از «محمدعلي فروغي (ذكاءالملك)» و «سيدحسن تقي‌زاده» نام برد.
فروغي درباره تاجگذاري رضاشاه گفته بود: «وقتي كه اعليحضرت تاج را بر سر گذاردند، من ديدم نوري از جمال مبارك تلألؤ كرد!»
«لژ بيداري» در دورة رضاشاه نيز به فعاليت خود ادامه داد و اعضاي آن در تحكيم مباني ضدديني حكومت پهلوي و مسلك ميهن‌پرستي افراطي آن نقش اساسي باز كردند.»
فرهنگستان تأثير زيادي در حذف اصطلاحات و واژه‌هاي عربي داشت و طي بخشنامه‌هايي به دستگاه‌هاي دولتي، آنها را موظف به كاربرد كلمات ساخته شدة جديد كرد. در ابتداي فعاليت فرهنگستان، جايگزيني واژه‌ها با موفقيت پيش مي‌رفت و توانست واژه‌هاي قابل قبولي وضع كند. اما هر چه پيش رفت، بر اثر افراط و بي‌توجهي و جعل لغات نامأنوس و بعضاً بي‌معنا، پذيرش اجتماعي و اداري خود را از دست داد، به گونه‌اي كه فرهنگستان با فوت و استعفاي تعدادي از افراد مؤثر آن تعطيل شد.

اسلام‌ستيزي
در جريان تنباكو و جنبش مشروطيت و چندين حركت ضداستعماري ديگر در منطقة خاورميانه، امپراطوري انگليس ضربات سختي ديد، هر چند كه به علت ضعف رهبري جنبش‌ها، از پاي درنيامد. از اين رو رضاخان در ابتداي حكومت تظاهر به مذهبي بودن و علاقه‌مندي به نهادهاي ديني و اعتقادات و فرايض داشت. از اين رو بعضي افراد كه شناخت عميقي از دشمن و ماهيت و روش‌ها و سياست‌هاي آن نداشتند، «سردار ملي!»، «ناجي ايران» و «سرباز وطن» بودن او را باور كردند.
پس از سركوب مخالفان و استقرار نظام سلطنتي و اطمينان از حمايت‌هاي خارجي، به تدريج و به شكل مرحله‌اي برنامه‌هاي گسترده خود را بر ضد اسلام، قوانين و سنت‌‌هاي ديني، نهادهاي مذهبي و حذف آثار تمدني و فرهنگي آن عملي كرد.
دستگير كردن افرادي از روحانيون،‌ تبعيد و كشتن بعضي از آنان، تخريب مساجد، مدارس ديني و حسينيه‌ها، ممنوع كردن فعاليت‌هاي مذهبي حتي عزاداري، به راه انداختن جنگ رواني – تبليغاتي ضد روحانيون، جمع‌آوري و سانسور كتب و نشريات ديني، بخشي از اقدامات انجام شده در طي شانزده سال سلطنت رضاخان و به اشكال ديگري در 37 سال سلطنت پهلوي دوم بود.
جايگزيني فرهنگ، دين و ادبيات ايران باستان به جاي اصول و معارف اسلامي، اجراي طرح‌ها و برنامه‌هاي ضدديني غربي در اشكال مختلف، شامل لباس، برنامه‌هاي آموزشي، قوانين و مقررات، كشف حجاب زنان، تسلط فراماسون‌ها و بهاييان بر مراكز اصلي حاكميت و ... به دليل اسلام‌ستيزي و در جهت اسلام‌زدايي بود.

نقش بهاييان در اسلام‌ستيزي پهلوي
فرقة بهاييت در سياست اسلام‌ستيزي و اسلام‌زدايي خاندان پهلوي، در كنار و همراه فراماسونها و عناصري از وابستگان به صهيونيسم، نقش مؤثري به ويژه در دوران پهلوي ايفا كردند. اگر چه جامعة بهاييان در تبليغات اظهار مي‌دارد بنا بر دستورات تشكيلات، از شركت در فعاليت‌هاي سياسي و حزبي منع شده است و از هر دولتي كه در آن كشور زندگي مي‌كند، بدون توجه به نوع رژيم و سياست‌هاي آن متابعت مي‌كند.(5)
ولي اسناد بسياري اين نظريه را به اثبات مي‌رساند كه بهاييان از عوامل اصلي دوران پهلوي در اسلام‌ستيزي و اسلام‌زدايي و تثبيت و تحكيم سلسله پهلوي بوده‌اند.
«جامعه بهاييان از رضاخان به مثابه يك بهايي واقعي كه هميشه از بهاييان پشتيباني كرده، تجليل مي‌كنند و مخالفت و ضديت با يكي از اصول مسلم و اساسي شريعت اسلام – يعني حجاب – را منطبق با قانون و منطق «بهاء» اعلام مي‌كنند.
حمايت از رضاخان نشان مي‌دهد كه بهاييان نه از دولت كشوري كه در آن زندگي مي‌كنند، بلكه از دولتي كه با مسلمانان مخالفت و احكام بهاييت را بر جامعه تحميل مي‌كند، اطاعت مي‌كنند.»(6)
تعداد قابل توجهي اسناد به جاي آمده از ساواك پيرامون فعاليت‌هاي بهاييان، فهرست اسامي افرادي از آنان كه در پست‌هاي حساس و مهم رژيم شاه شاغل بودند و همچنين ارتباطات آنان با اسرائيل و آمريكا و حمايت‌هاي صريح از آنان و همكاري بي‌چون و چراي دستگاه‌هاي مختلف حكومت پهلوي موجود است. در اين اسناد مطالب مهمي است كه براي شناخت و تحليل واقعيت‌ةاي دوران پهلوي بسيار مؤثر و مهم است.
زماني كه «اسماعيل رائين» كتابي در مورد بهاييت از ابتداي تشكيل نوشت و در آن با استفاده از اسناد منتشر شدة وزارتخارجه انگلستان و مصاحبه با تعدادي از بهاييان و اطلاعات بعضي از اعضاي ادارة ثبت و دادگستري، ماهيت فرقة مزبور را افشا نمود، ساواك نه تنها مانع چاپ و انتشاركتاب شد، بلكه دستور گرفتن نسخة دست‌نويس آن را از نويسنده داد و حتي يكي از مقامات در ذيل گزارش نوشت: «چنانچه كتاب چاپ يا منتشر شود،‌ ساواك مسئول است.»
در اين كتاب تلويحاً سياست بهاييان را هماهنگ با دولت اسرائيل دانسته و به نقل از «شوق رباني» سومين پيشواي بهاييان اشعار گرديده، در بادي امر با اولياء دولت اسرائيل ايجاد ارتباط گردد. همچنين تأكيد شد كه از جمله دلايل رسميت دادن به بهاييت در اسرائيل و تمركز امور اداري و مذهبي آنان در آن كشور، خصومت قوم يهود با اسلام است.»(7)
حضور و نفوذ بهاييان در بسياري از مراكز آموزشي و فرهنگي، طي سيزده سال رياست دولت «اميرعباس هويدا»، انتصاب هم‌زمان سرلشكر ايادي به چندين مسئوليت حساس، آزادي عمل آنان به گونه‌اي كه حتي بعضي از مأموران ساواك عصباني و ناراحت مي‌شدند، رفت و آمد آزادانه و بدون رواديد به اسرائيل، همه نشان‌دهندة ارتباط تنگاتنگ پهلوي و بهاييت و اسرائيل مي‌باشد.
ترويج فساد و فحشا، راه‌اندازي مراكز عياشي و قمار، تأسيس شبكه تلويزيوني و پخش برنامه‌هاي بسيار نامناسب، انحصار بعضي فعاليت‌هاي اقتصادي براي تأمين منابع مالي طرح‌هاي ضداسلامي و ارسال بخشي از آن براي اسرائيل، رياست چندين وزارتخانه، شركت‌هاي بزرگ، واردات و فروش انحصاري بعضي كالاها و ... در راستاي اجراي برنامه‌هاي اسلام‌ستيزي سلطنت پهلوي بوده است.

صهيونيسم و سلطنت پهلوي
از ابتداي قرن بيستم، صهيونيسم براي فروپاشي كشورهاي اسلامي و ايجاد حكومت‌هاي ضداسلامي وابسته، تلاش‌هاي سازمان يافته و گسترده‌اي انجام داد. زيرا زمينه‌سازي براي تشكيل دولت صهيونيستي و تحقق برنامه‌هاي بلندمدت، نيازمند دولت‌هايي ضعيف، فاسد، وابسته و كوچك بود. از اين رو فروپاشي امپراطوري عثماني و براندازي چندين دولت ديگر در سرزمين‌هاي مسلمان‌نشين در دستور كار قرار گرفت.
سرانجام با تجزيه امپراطوري عثماني، تأسيس دولت صهيونيستي در بخشي از آن و اشغال سرزمين فلسطين و استقرار چندين خانواده وابسته در عربستان، اردن، مصر، عراق و ايران بخشي از برنامة بلندمدت خود را به اجرا درآورد.(8)
صهيونيسم در ادامه اجراي برنامه‌هاي موردنظر در هر منطقه، گروهي را مأمور كرد تا به نايندگي از آن و زير نظر سازمان جهاني يهود، اقدامات لازم را انجام دهند. بهاييان در ايران و در بعضي ديگر از كشورهاي منطقه به عنوان عوامل صهيونيسم خدمات زيادي در تحقق برنامه‌ها و رسيدن به اهداف و تأمين منافع سازمان انجام دادند.
همچنين سازمان فراماسونري ضلع سوم و تكميل‌كنندة حلقة جريان‌هاي استعماري ضدديني بودكه با يكپارچگي صهيونيسم و بهاييت توانست ضربات سنگيني بر اسلام و مسلمين وارد كنند. مثلث مذكور در يك قرن گذشته با به راه انداختن ده‌ها جنگ، كودتا، صدها ترور و كشتن صدهاهزار مسلمان و اشغال مستقيم و غيرمستقيم بخش‌هايي از سرزمين‌هاي مسلمان‌نشين و چپاول ثروت‌هاي آنان و تبليغات گسترده و شديد ضداسلام، وضعيت دشواري براي مسلمانان رقم زده‌اند.
سلطة استعماري (سرمايه‌داري غرب يا كمونيسم شرق) در كشورهاي اسلامي به دو مانع بزرگ برخورد و از آن دو ناحيه احساس خطر كرد: 1. ايمان، تعهد و تقيدات مذهبي مردم 2. سنت‌هاي قومي، هويت اسلامي و غرور فرهنگي – تاريخي.
اين دو عامل مقاومت قوي و پايدار در برابر نفوذ بيگانه و گسترش حاكميت امپرياليسم غربي و كمونيسم شوروي بوده‌اند. از اين رو استعمار تشخيص داد كه تنها در صورتي مي‌تواند ماندگار شود، در فرهنگ مردم ريشه دواند و خود را تثبيت كند كه ايمان و تعهد به مذهب را سست نمايد و ريشه‌هاي فرهنگي – ديني – بومي را بركند. مردم را با تاريخ و ارزش‌هاي سنتي بيگانه سازد و فرهنگ ضدديني وارداتي را مسلط كند و مردم را شيفتة خارجي و به تعبيري غربزده نمايد.
«استعمار شاهد بود كه مهدي سوداني، عبدالقادر جزايري، سنوسي در ليبي و مغرب، ميرزاكوچك‌خان و خياباني و مدرس در ايران و سران قيام 1857 در هند و صدها هزاران نفر نظاير آنان و پيروان آنان، همه و همه از اسلام تأثير گرفته و بنيان سلطة استعماري را متزلزل ساختند.»(9)
پيروزي انقلاب اسلامي در ايران يكي از بزرگ‌ترين نمونه‌هاي شكست غرب، صهيونيسم و فراماسونري بود كه بسياري از معادلات و رندها و استراتژي‌ها را متحول نمود و با ايجاد تغييرات و دگرگوني‌هاي بنيادي، اسلام به صورت قدرت سياسي درآمد و مسلمانان به نيروهاي مقاومت در مقابل سلطة استكبار و استعمار تبديل شدند. اين تغييرات مقدمة تحولات ديگري است كه جغرافياي سياسي، ديني و اقتصادي جهان اسلام را در آينده با ويژگي‌ها و مختصات جديدي شكل مي‌دهد.

منابع
1. كياني، مصطفي؛ «معماري دورة پهلوي اول».
2. طباطبايي، محمدحسن؛ «نفوذ فراماسونري در مديريت نهادهاي فرهنگي ايران»، نشر مركز اسناد انقلاب اسلامي.
3. ا. بيل،‌ جيمز؛ «شير و عقاب»؛ ترجمه دكتر فروزنده برليان، نشر فاخته، چاپ اول، 1371.
4. منصوري، جواد؛ «تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد»، نشر مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1377، تهران.
5. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، انتشارات مؤسسه مطالعات سياسي، تهران، 1372.
6. علي بابايي، غلامرضا؛ «فرهنگ سياسي»، نشر آشتيان، تهران، 1382، چاپ اول.
7. دكتر نقوي، علي‌محمد؛ «جامعه‌شناسي غرب‌گرايي»، انتشارات اميركبير، تهران، چاپ دوم، 1377.


پي‌نوشت‌ها
1- «تاريخ به روايت كمبريج»، ص 38؛ به نقل از مصطفي كياني، «معماري دورة پهلوي اول»، رسالة دكتري، خرداد 79، ص 50.
2- «نفوذ فراماسونري در مديريت نهادهاي فرهنگي» به اختصار از صفحه 132 تا صفحه 135. براي مطالعه بيشتر ر.ك. «تأملاتي درباره جريان روشنفكران»، «بازيگران عصر پهلوي»، «تشكيلات فراماسونري در ايران» و «معماران تباهي».
3- براي آشنايي و شناخت بيشتر به جلد دوم كتاب «ظهور و سقوط پهلوي» مراجعه شود.
4- كياني، مصطفي، «معماري دورة پهلوي اول»، ص 58.
5- انواع توطئه‌ها و دسيسه‌ها ضد دولت‌هاي اسلامي و همكاري با دولت‌هاي اسرائيل، آمريكا و انگليس از ابتدا و فعاليت مستمر ضدجمهوري اسلامي ايران در داخل و خارج از كشور يكي از موارد نقض ادعاي غيرواقعي فرقة مزبور مي‌باشد. جمع‌آوري اطلاعات، قاچاق ارز، فراري دادن ضدانقلاب‌ها و جاسوس‌ها، تبليغات در رسانه‌‌ها و مجامع بين‌المللي، قسمتي از اقدامات بهاييان ضد ايران است.
6- منصوري، جواد، تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، ج 1، تهران، چاپ اول، 1377، ص 324.
7- همان، ص 325، براي ملاحظة اسناد و اطلاعات بيشتر به صفحات 315 تا 335 كتاب مذكور مراجعه شود.
8- ر.ك نقش صهيونيسم در فروپاشي امپراطوري عثماني.
9- دكتر نقوي، علي‌محمد؛ «جامعه‌شناسي غرب‌گرايي»، انتشارات اميركبير، تهران، چاپ دوم، 1377، صفحه 135.