انقلاب اسلامي، شكست تجربه غربگرايي و زوال پادشاهي در ايران

شكست تجربه غرب گرايي، عامل تسريع زوال پادشاهي در ايران است. اكنون كه وارد بيست و هفتمين سال پيروزي انقلاب اسلامي شده ايم، باور كردن اينكه الگوي تجدد و ترقي (مدرنيته) در ايران زماني جاذبه داشته و شايسته تقليد پنداشته شده است، دشوار به نظر مي رسد. از اينجا مي توان فهميد كه تجربه نظام مشروطه سلطنتي به عنوان يك الگوي دولت غربي تا چه حد ارزش خود را در نزد افكار عمومي ملت ايران از دست داده است.
اگر چه در گذشته اي نه چندان دور و حتي امروز هم به شكل پراكنده جرياناتي در ايران وجود دارند كه باورشان نشده است كه انديشه تجدد و ترقي در اين دويست سال هر چه در اندوخته خود داشته در ايران خرج كرده و نه تنها مشكلي از مشكلات اين ملت را حل نكرده است بلكه نظامي به مراتب مستبدتر از نظام قاجاري را بر ملت ايران تحميل كرده است.
با اين وصف، هنوز الگوي غرب گرايي تحت عناوين جديدي چون ملي ـ مذهبي، روشنفكري ديني يا جامعه مدني و يا شعار زيباي اصلاحات، مورد تجليل و تحسين و حتي رقابت پاره اي از جريانات سياسي ـ فكري در ايران مي باشد. براي تفكر درباره شكست مدرنيته و مدرنيسم و جريانات غرب گرايي در ايران شرح يك سير تاريخي ضروري است، ليكن هدف آن منظور اين مقاله نيست.
وقايعي كه بعد از انقلاب اسلامي در ايران رخ داد براي كساني كه با افكار و انديشه هاي امام خميني از گذشته دور آشنايي دارند و آثار ايشان را خوانده اند مايه تعجب نيست، رهبر انقلاب اسلامي و پايه گذار جمهوري اسلامي در جهان، در واقع هيچ ابهامي را در مورد آرمان ها، انگيزه ها، بينش ها و گرايش هاي خود به جا نگذاشت.
امام بارها در نوشته ها، سخنراني ها و اعلاميه هاي متعدد خويش آن دسته از نخبگان سياسي ـ اجتماعي ايران را كه به شيوه غربي خواسته يا مي خواهند مسائل ايران را حل كنند به باد انتقاد گرفت. امام بارها اعلام كرد كه تجربه دويست سال اخير نشان داده است ايران كشوري نيست كه بتوان به مردم آن گفت براي حل مسائل خود فكر نكنيد، به معنويت، اخلاق و دين كاري نداشته باشيد، در مقابل ظلم و بي عدالتي سكوت كنيد و در قبال چپاول ثروت ملي توسط بيگانگان ايستادگي ننماييد. به عقيده امام همان طوري كه آرمان ها، انگيزه ها، ساخت سياسي، اجتماعي، فكري و فرهنگي ايران از نظر شرايط تاريخي براي پذيرش بي چون و چراي غرب در ايران مستعد نبود، نظام مشروطه سلطنتي و رژيم پادشاهي و طبقه حاكمه ايران نيز از نظر سياسي، ساختاري و فكري رژيمي نبود كه استعداد ايجاد دگرگوني در ايران را داشته باشد.
به همين جهت از ديدگاه غرب لازم بود كه يك شاه مستبد و خشن با يك اليگارشي استبدادي حركت تاريخي توسعه را در ايران تسريع كند. رژيمي كه بايد از عناصر غرب گرايي تشكيل مي شد كه ضمن وقوف كامل به رسالت غير تاريخي خويش، آماده باشند تا نقش كارگزاران خود خوانده تاريخ را ايفا كرده و ايران را يكي از اقمار نظام سرمايه داري جهاني غرب سازند.
همكاري غرب با نظام پادشاهي و شاهان مستبد در يكصد و پنجاه سال اخير ايران به منظور ايجاد يك نظام ديكتاتوري، مقتدر و منضبط و حرف گوش كن، متشكل از سياستمداران حرفه اي وابسته به خانواده هاي اشراف ايران و تحصيل كرده هاي غرب كه جسارت ترديد در ايدئولوژي هاي ليبرال ـ دموكراسي يا سوسيال ـ دموكراسي را نداشته باشند بر همين اساس بود.
در اينجا، بحث درباره اينكه تعهد شاه و نظام پادشاهي تا چه حد با حقوق بشر يا دموكراسي يا ليبراليسم تطبيق مي كرد، لزومي ندارد. در ديده كساني كه عميقا به حقوق بشر يا دموكراسي يا ليبراليسم اعتقاد دارند چنين باوري در مورد نظام هاي ديكتاتوري كفر آميز است. اما جالب اينجاست كه شاه و نظام پادشاهي و اليگارشي وابسته به سلطنت و مدافعان مشروطه سلطنتي و از همه مهم تر امريكا و اروپا (حداقل در ظاهر) شاه را متجدد و اقدامات او را در وابستگي مطلق به غرب اقداماتي انقلابي و سياست هاي او را سياست هاي مبتني بر پيشرفت و توسعه در ايران القا مي كردند.
آنتوني پارسونز آخرين سفير انگليس در دربار شاه در كتاب خاطرات خود مي نويسد: در متن اين كتاب من غالبا واژه انقلاب را براي تشريح وقايعي كه در فاصله سال ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ در ايران روي داد به كار برده ام. در واقع همان طور كه قبلا هم اشاره كرده ام زلزله سياسي كه در ايران به وقوع پيوست و چشم انداز كاملا متفاوتي از ايران بر جاي نهاد، اگر از دو انقلاب بزرگ تاريخ معاصر اروپا، يعني انقلاب فرانسه و انقلاب روسيه وسيع تر و عظيم تر نبوده باشد با آنها برابري مي كند. با وجود اين من امروز بر اين عقيده هستم كه از قرن شانزدهم به اين طرف فقط يك انقلاب در ايران روي داده و آن انقلابي است كه رضا شاه پهلوي در ايران به راه انداخت و پسرش محمد رضا شاه پهلوي آن را دنبال كرد.(۱)
البته بر سياستمداران غربي، بويژه سياستمداران انگليسي، نمي توان خرده گرفت كه چرا يك نظام مستبد، رانت خوار و وابسته به غرب را يك نظام و بلكه تنها نظام انقلابي در ايران قلمداد كرده اند. چون رضاخان و پسرش در هر صورت با حمايت و كودتاي انگليس به روي كار آمده اند و اسطوره سازي هاي رژيم پهلوي با تمام وجوهش بر اساس تئوري هاي نظام مشروطه سلطنتي انگليس شكل مي گرفت. تحقير اين دو پادشاه فاسد از طرف انگليس و غرب به نوعي تحقير نظام غربي است كه عموما از اين گونه رژيم ها در جهان سوم حمايت كرده و مي كنند. آنچه اهميت دارد اسطوره سازي هاي نيرو ها و جريانات مدافع روشنفكري، اصلاح طلبي و قانون گرايي در ايران است. نخبگان شبه روشنفكر ايران هر اندازه خود را بيشتر با غرب تطبيق مي دادند بيشتر مورد اقبال شاه در داخل و امريكا و اروپا در خارج قرار مي گرفتند و لاجرم به پشتوانه اي براي دفاع از ديكتاتوري در ايران تبديل شدند. اسطوره اي را كه خود ساخته بودند باور كردند و بدين طريق اسير پندار گرايي هاي «ديكتاتوري منور» و يا «دولت مطلقه مدرن!» شدند.
بسياري از كساني كه در ايران، جهان اسلام و حتي غرب، در انتظار شكست نظام استبدادي پادشاهي بودند در عين حال از ظهور قريب الوقوع يك نظام اسلامي غير غربي در ايران متعجب شدند.
براي روشنفكران داخلي، نظام مشروطه سلطنتي و قانون اساسي آن علي رغم تمام نقايص و دست اندازي هايي كه مستبدان به آن داشتند، طليعه يك نظام دموكراتيك (ولو در ابتدا به صورتي ناقص) به نظر مي رسيد.
با وجودي كه تمركز قدرت سياسي در دست افراد معدود و تكيه بر ارعاب و زور و كشتار مخالفان از مهم ترين ويژگي هاي نظام مصيبت بار مشروطه سلطنتي براي ايران بود اما جريانات روشنفكري غرب گراي ايران هيچ گاه جسارت ترديد در ناكارآمدي چنين نظامي براي ايران و امكان جايگزيني يك نظام جديد را به خود راه نداد.
اكنون كه نزديك به سه دهه از سقوط نظام مشروطه سلطنتي در ايران مي گذرد مي توانيم اين سؤال را طرح كنيم كه آيا پادشاه، نظام مشروطه سلطنتي را نظام استبدادي كرد يا اينكه نظام مشروطه سلطنتي در ايران، جز پادشاه مستبد به وجود نمي آورد؟!
نظام مشروطه سلطنتي نظامي بود كه رضاخان و سلسله پهلوي را به وجود آورد و آن را در ايران قانوني كرد. سپس رضاخان به نوبه خود نظامي را ايجاد كرد كه جنايات او را نسبت به ملت ايران امكان پذير ساخت. بنابراين مشروطه خواهان سلطنت طلب، ظهور رضاخان و سلسله پهلوي را امكان پذير ساختند، بلكه با تعصب نسبت به مشروطه سلطنتي و تساهل در مقابل قانون شكني هاي سلسه پهلوي تا حد زيادي مانع از بروز انديشه جديد يا راه حل جديدي براي چاره جويي ديكتاتوري و عقب ماندگي ايران شدند.
ناسيوناليزم نژادپرستانه كه اساسا ميراث مشروطه سلطنتي است قوي ترين كيفر خواست در مورد نقش روشنفكران غرب گرا در بقاي استبداد سلسله پادشاهي در ايران معاصر مي باشد.
نبوغ رضاخان در آن بود كه مفهوم باطني ميراث مشروطه سلطنتي را خوب درك كرد. ستايش دولت و استفاده از قدرت آن به عنوان وسيله تجدد و بازسازي اجتماعي ايران به سبك صورت ظاهري غرب، در دوره او به اوج خود رسيد. همه چيز به وجود شخص ديكتاتور و حكومت تحت فرمانش بستگي داشت. رضاخان در همه جا حضور داشت در مدح او شعر سروده مي شد، آهنگ ها تصنيف مي گرديد و ده ها بناي يادبود برپا شد. رضاخان با وجودي كه يك پادشاه مستبد كم نظير در تاريخ ايران بود، متأسفانه از طريق روشنفكراني فرمان مي راند كه ساختاري پيچيده ، رياكارانه و فاسد و روحيه اي سخت ديوان سالارانه داشتند. از آنجا كه جامعه براي تحقق اهداف رضاخان يعني براي بناي يك كشور كاملا غربي، سكولار و ضد اخلاق زير و رو شده بود، «اژدهاي دولت» يا همان «لوياتان» توماس هابز از نظر موقعيت، ثروت، قدرت و امتياز بر تمام تار و پود ايران حاكم شده بود.
هرم قدرت پهلوي را نظامي از ارعاب پشتيباني مي كرد كه هيچ كس حتي نزديك ترين ياران شاه از گزند آن در امان نبودند. همه بازيچه هوي و هوس فرمانرواي خودكامه تخت طاووس بودند و چنين بود كه ايران در نظام مشروطه سلطنتي به جاي اينكه در قبال يك پروسه علمي و تاريخي و مبتني بر نظريه هاي كاملا تحليل شده به پيش رود بر اساس هوس هاي ديكتاتوري زير و رو شده و تمام زير ساخت هاي خود را براي پيشرفت و توسعه از دست داد.
بيان ميزان واقعي خسارت هايي كه نظام مشروطه سلطنتي و رژيم پهلوي در ايران به بار آوردند، اساسا ناممكن است. هزاران خانواده كشاورز ايران به نام اصلاحات ارضي و انقلاب شاه و ملت نابود شدند.
مسئوليت عقب ماندگي، فقر و ناكامي هاي ايران در پيشرفت متوجه نظام مشروطه سلطنتي و رژيم پهلوي است. هزاران نفر در ايران به معناي واقعي كلمه نابود شدند. روشنفكران و نخبگان جامعه كه خود زمينه هاي ظهور ديكتاتوري پهلوي را فراهم ساخته بودند به مصيبت گرفتار آمده و در زندان هاي رژيم شاه فرسوده شدند. وقتي زمزمه انقلاب اسلامي در سال ۱۳۵۶ جنبش بزرگي را در ايران پديد آورد سيل خاطرات، گزارشات و مقالات سياسي در مطبوعات سرازير شد. خيلي از روشنفكران انتظار داشتند در چنين شرايطي، تعديل در قدرت ديكتاتوري به وجود آيد و بر اساس قانون اساسي مشروطه، شاه سلطنت كند نه حكومت.
هيچ كس باور نمي كرد كه امكان ساقط كردن نظام پادشاهي در ايران وجود دارد. حمايت قدرت هاي غربي و در رأس آن امريكا و انگليس و حتي شوروي از بنيادهاي نظام پادشاهي و محمدرضا پهلوي مزيد بر علت بود و جسارت لازم را از نخبگان سياسي و فكري ايران براي دادن شعار سقوط نظام پادشاهي گرفت. در اين ميان فقط يك صدا بود كه سازش نمي پذيرفت و به چيزي كمتر از سقوط نظام پادشاهي در ايران رضايت نمي داد و آن امام خميني (ره) بود.
آگاهي ملت ايران از ضرورت تغيير و دگرگوني نظام پادشاهي و ديكتاتوري وقتي به وجود آمد كه امام خميني(ره) رهبر جنبش انقلابي ملت ايران شد. تا آن موقع بيش از چند دهه وقت تلف شده بود و ميراثي كه بايد در انقلاب عدالتخانه (انقلاب مشروطه) ملت ايران، دور انداخته مي شد با حاكميت جريانات غرب گرا و طرفدار سلطنت، متراكم تر و عظيم تر گشته بود. نظام مشروطه سلطنتي محصول چند مرحله متداخل و كاملا مرتبط با هم بود:
۱. تحت حكومت مشروطه خواهان مرحله تشكيل يك نظام توتاليتر با هدف غربي كردن كل ايران فراهم شد.
۲. تحت حكومت رضاخان، مرحله تشكيل يك دولت توتاليتر و كاملا مسلط بر جامعه تحقق پيدا كرد.
۳. تحت حكومت محمدرضا پهلوي مرحله شكل گيري يك دولت كاملا وابسته به غرب، راكد رانت خوار و تحت سلطه يك ديوان سالاري خودكامه فاسد كامل شد.
نابودي نظام موجود مستلزم مبارزه با هر سه پديده بود. ولي چنين مبارزه هايي مي توانست مخالفت نهادهاي دولتي وابسته به نظام استبدادي و حكومت آن دسته از روشنفكران را كه به نظام مشروطه سلطنتي، فرهنگ غربي، عقايد تجدد طلبي رضاخان و محمدرضا متمايل بودند را برانگيزاند. نتيجتا هر نوع مبارزه اي براي اينكه به موفقيت بينجامد مي بايستي مبتني بر اصولي كاملا محكم، مردم پسند، آرماني و داراي رهبري سازش ناپذير باشد، تا همان طوري كه قدم به قدم پيش مي رود ضمن تثبيت پيشرفت هاي خود، از جلب خصومت همزمان صاحبان منافع عيني و ذهني موجود پرهيز كند . همه اين خصلت ها در انقلاب اسلامي و رهبري امام جمع گرديد.
براي امام مبارزه با ميراث رژيم پهلوي كار پيچيده اي نبود. مبارزه با رژيمي كه فساد، ركود اجتماعي، عقب ماندگي فزاينده اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي آن مشهود بود چندان دشوار نبود. مشكل اصلي تأثير بر اذهان بسته شبه روشنفكراني بود كه اگر چه از رژيم شاه دل خوشي نداشتند اما تمايلي نيز به تغييرات انقلابي و ساختاري در سرنگوني رژيم مشروطه سلطنتي از خودنشان نمي دادند. مقام مشروطه سلطنتي عالي ترين آرمان سياسي اين جريان در ايران بود و امام براي باز كردن اين ذهن هاي بسته مشكلات زيادي را سر راه ملت ايران مي ديد.
از آن طرف مهم ترين سؤالي كه مخالفان انقلاب اسلامي را اذيت مي كرد اين بود كه مرزهاي خواسته هاي اصلاحات امام كجا هستند؟
امام مانند يك استراتژيست پر قدرت با حريفان خود مبارزه مي كرد. ناتواني حريفان در شناخت حدود آرمان ها و خواسته هاي امام و شيوه مبارزه و مقابله او توان برنامه ريزي نيروهاي حامي و هوادار سلطنت و غرب را گرفته بود و اين بزرگ ترين رمز پيروزي رهبري امام بود. هدف امام مبني بر ايجاد يك فرهنگ سياسي نوين بي نهايت دشوار بود، زيرا نقايصي كه امام از وجود آنها رنج مي برد صرفا از ميراث رژيم پهلوي ناشي نمي شد بلكه در تاريخ دويست ساله ايران ريشه عميق داشت.
دستگاه اداري دولت و روشنفكران وابسته به اين دستگاه كه بر شالوده هايي از بي نظمي، تقليدپذيري محض، فقدان تفكر و خودباختگي قرار داشتند بزرگ ترين مشكل تلقي مي شدند. اينها تنها زمينه هايي بودند كه استبداد و استعمار براي تداوم قدرت خود در آن ابتكار عمل نشان مي دادند. خودكامگي، استعمار و روشنفكري هنگامي كه ادعاي خير خواهي و علم گرايي و خرافه زدايي داشته باشد به اوج خود مي رسد. زيرا در آن صورت به بهانه نيات خوب خويش، شنيع ترين اعمال خود را توجيه خواهد كرد و آن شرارتي كه مرهم تلقي شود هيچ حد و مرزي را نخواهد شناخت و اين بزرگ ترين معضلي بود كه امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي با آن دست به گريبان بودند.
تاريخ در ايران، مايملك پادشاه بود و او آن گونه حقايق تاريخي را به مردم عرضه مي داشت كه با افسانه ها، اسطوره ها و قصه هاي رايج زمانش همساز باشد.
شايد زيبا ترين بيت الغزل امام در انقلاب اسلامي اين بود كه چگونه در دنيايي كه مذهب را از همه حوزه هاي اجتماعي خارج كرده است و آن را افيون توده ها مي داند، مي تواند يك نظام سياسي مبتني بر مذهب پايه ريزي كند و در عين حال جهان غير مذهبي اين نظام را بپذيرد و با آن ارتباط آزادانه و منصفانه و انساني برقرار سازد؟!
بنابراين اگر گفته شود كه تكوين يك فرهنگ سياسي جديد در ايران پس از صد ها سال نظام پادشاهي و دويست سال غرب گرايي، مستلزم يك ساختارشكني يا شالوده شكني بنيادين در باور هاي رسمي بود، حرفي به گزاف نيست. امام متكي به ملت بزرگي بود و مي دانست كه اين اتكا بسيار پرقدرت و قابل دوام است. يكي از حركت هاي زيباي امام در مات كردن مخالفان ملت ايران اين بود كه مناقشه نظام جمهوري اسلامي را از سطح نخبگان به سطح مردم كشاند و دفتر ديوان جمهوري اسلامي را با مردم مفتوح كرد نه با نخبگان. امام نخبگان را كه هميشه حلقه واسط بين حكومت و آرمان هاي اجتماعي بودند از صحنه حذف كرد و مستقيما به سراغ ملت رفت و پيمان جمهوري اسلامي را با مردم منعقد كرد نه با نخبگاني كه استعداد پذيرش انديشه هاي جديد را نداشتند.
اين سخنان حتي اگر مبالغه آميز هم باشند باز تضاد ضمني ميان رهبري مردم سالارانه امام را با رهبري نخبه سالارانه تكنوكرات ها نشان مي دهد. رهبري كه نظام را مردم سالار مي كند و رهبري كه صرفا در پي دادن امتيازاتي به مردم است تا آنها را آرام نمايد. رهبري كه نظام را مردم سالار مي كند براي موفقيت مايل است كه به طور كلي با نظام گذشته قطع رابطه كند در حالي كه رهبر دوم با تأكيد روي عوامل تداوم بخش به دنبال حفظ نظام گذشته است و تنها مي خواهد نظام موجود را اصلاح كند.
تفاوت رهبري امام با جريان هاي ديگر در همين بود. رهبران جبهه ملي، نهضت آزادي و غيره به دنبال اين بودند كه نظام مشروطه سلطنتي باقي بماند، امتيازاتي به مردم داده شود و شاه به جاي حكومت، سلطنت كند. اما، امام خميني(ره) از اساس به دنبال تغيير نظام پادشاهي بود و اعتقاد داشت كه تعلل در اين كار چيزي جز فريب مردم، ناديده گرفتن حقوق آنها و از دست دادن فرصت هاي تاريخي نيست، فرصت هايي كه در جنبش هاي گذشته نيز از دست رفت.
توافق درباره ضرورت اصلاحات نشان دهنده يك مصالحه درباره نظم موجود بود، مصالحه اي كه اختلاف نظر درباره گذشته را تا حد قابل ملاحظه اي از نظرها پنهان مي كرد. اين مصالحه نتيجه اش اين بود كه به مردم اجازه داده مي شد تا انتقاداتي را متوجه خطاهاي دوره گذشته نمايند اما تجربه مشروطه سلطنتي و نظام پادشاهي بيش از پيش اعتبار خود را حفظ مي كرد.
امام هوشيارانه متوجه چنين توافقي بين نيروهاي جبهه ملي، نهضت آزادي و رژيم شاه بود. لذا اجازه نداد كه استراتژي مردم سالاري جاي خود را به استراتژي مردم فريبي بدهد.
عظمت كار امام از زماني كه وارد صحنه مبارزات آزادي خواهي و استقلال طلبانه ملت ايران شد آنچنان همه را تحت تأثير قرار داد كه حتي دشمنان او نيز نتوانستند اين عظمت را ناديده بگيرند.
فرمانفرمائيان در كتاب «خون و نفت» مي نويسد: حمله امام به كاپيتولاسيون فريادي از ته دل بود اما خيلي از ما آن را نشنيديم... اما حالا كه سخنانش را مي خوانم متوجه مي شوم كه او چگونه از همان دردهايي سخن مي گفت كه همه ما احساس مي كرديم. او از تصويب قانوني حرف مي زد كه ما هيچ گاه چيزي درباره اش نشنيده بوديم. مطبوعات حتي يك بار از آن سخن به ميان نياوردند و در مجلس مورد بحث قرار نگرفت. اين قانون به امريكايي ها حقوقي اعطا مي كرد كه هيچ كشور ديگري در دنيا به يك خارجي واگذار نكرده بود.(۲)
امام در رهبري انقلاب اسلامي، ايران را به سوي آينده ناشناخته اي هدايت كرد اما كاميابي در اين راه پرتلاطم به توانمندي امام در تجسم و درك دنياي اطرافش بستگي داشت. دنيايي پيچيده و انباشته از ظرافت ها، ناپايداري ها، ديوان سالاري ها، تحركات سياسي و واقعيت هاي انكارناپذير. امام با دنيايي پر از ابهام سر و كار داشت و در اين ابهام انقلاب اسلامي را رهبري مي كرد. رهبري انقلاب اسلامي از جنبه مديريت استراتژيك در ظاهر پر از ابهامات به نظر مي رسيد زيرا متفكران استراتژيك معتقدند كه استراتژي هاي بزرگ با ابهامات سر و كار دارد. از اين رو مديري كه در پي تدوين استراتژي براي پيروزي يك انقلاب بزرگ اجتماعي است بايد به تحليل مسائل، احساس موقعيت ها، تجربه شخصي و شم سياسي بسيار بالايي تكيه داشته باشد تا با تصميماتي آگاهانه به درون پيچيدگي هاي رهبري يك انقلاب راه يابد.
رهبري يك انقلاب اجتماعي با گستردگي ها و پيچيدگي هاي ويژه اي سر و كار دارد. كسي كه اين رهبري را به عهده دارد نمي تواند با رويكردي ساده در برابر رخدادها عمل كند. انقلاب ها در مرز واقع بيني و آرمان گرايي قرار دارند و برقراري رابطه بين واقعيت ها و آرمان ها كار ساده اي نيست.
در رهبري انقلاب برانگيختن ديگران، يكپارچگي و به هم پيوستگي، عاطفه انساني، نرمش و گرايش، قاطعيت و شجاعت، تحليل مسائل پيچيده و خلاصه خيلي از چيزها بايد با هم جمع شوند. رهبران جنبش هاي انقلابي بايد به گونه اي عمل كنند تا علاوه بر تأثير بر سير رويدادها، تحولات مطلوب را پديد آورند، بايد ميان ابعادي از محيط خود كه نفوذ چنداني بر آن ندارند و ابعادي كه زير نفوذ قدرت و شخصيت آنها است پيوند برقرار سازند. براي چنين كاري رهبري بايد به گونه اي واقع بينانه نه فقط نيروهاي مكانيكي موجود بلكه كاربست ها و محدوديت هاي قدرت و مواردي را كه دخالت هاي مختلف ممكن است مانع ايجاد تحول و دگرگوني باشند، درك كند. (۳)
امام با مجموعه اي از عوامل پيچيده و در عين حال حرفه اي براي حفظ نظام پادشاهي در ايران سر و كار داشت. شاه براي اينكه بتواند در مقابل سياست هاي براندازي امام ايستادگي كند ترفندهاي بسيار پيچيده اي به كار گرفت. يكي از اين ترفندها اين بود كه از امريكا تقاضا كرد براي ايجاد يك سيستم كنترل و فرماندهي و ايجاد دكترين و اصول و وظايف عملياتي سازمان نيروهاي مسلح در مقابل بحران ها، يك استراتژيست حرفه اي را به ايران بفرستيد. امريكا ژنرال هايزر، يكي از فرماندهان نيروهاي ناتو در اروپا را به اين مأموريت حياتي اعزام مي كند. ژنرال هايزر استراتژيستي بود كه وظيفه داشت برنامه هاي نظامي شاه را در تقويت ارتش و مقابله با نهضت امام خميني(ره) تئوريزه كند.
او كه سا ل ها در عالي ترين سطوح مطالعات استراتژيك در غرب تحصيل كرده بود وقتي وارد ميدان مبارزه با امام خميني(ره) شد با همه ادعاهايش تبديل به مهره پياده شطرنج گرديد. او كه آمده بود شاه مهره غرب در حفظ رژيم پادشاهي در ايران باشد، آن چنان بازيچه دست امام قرار گرفت كه در خاطرات خود مي نويسد: به هارولد براون تأكيد كردم كه به حداكثر اطلاعات ممكن از تحركات خميني نيازمنديم. همه منابع موجود بايد دست به كار شوند تا سر از كار او درآورند. عدم اطلاع از فعاليت هاي خميني برايمان تحمل كننده نبود.(۴)
غرب با همه عظمت ابرقدرتي و ساختار اطلاعاتي خود در مقابل امام زانو زد. هايزر اضافه مي كند: يكي از چيزهايي كه واقعا براي ما مشكل مي آفريند اين است كه واشنگتن اطلاعيه روشني براي مقابله با بيانيه هاي خميني نمي دهد.(۵)
امام نه تنها بر رژيم كهنسال پادشاهي در ايران مهر بطلان زد بلكه طراحي هاي مديريت استراتژيك، مديريت بحران و بسياري از تئوري هاي حوزه مطالعات استراتژيك و مديريت بحران غربي را كه ساليان دراز آن را در مستعمرات خود تجربه كرده بودند، به مسخره گرفت.
روش هاي امام در مبارزه با غرب و رژيم پهلوي در ابتدا متوجه وحدت نظريه و تصميم گيري و مديريت ارگان هاي داخلي و خارجي نظام پادشاهي و رهبري هاي پشت پرده امريكا گرديد. امام اولين ضربه را بر اين وحدت وارد كرد و آن چنان تفرقه اي در اركان تصميم گيري شاه و حتي دولت كارتر ايجاد كرد كه در نوع خود بي نظير بود. داستان تضاد برژينسكي مشاور امنيت ملي كارتر با سايرونس ونس وزير امور خارجه و ويليام سوليوان در دربار شاه و تضاد الكساندر هيگ و ژنرال هايزر با ويليام سوليوان و خلاصه درگيري كارتر با همه اينها، توان وحدت استراتژيك امريكا را در مقابله با انقلاب اسلامي آن چنان مسدود كرد كه هايزر در خاطرات خود بارها تكرار مي كند كه علت اصلي شكست مديريت بحران امريكا در جريان سقوط رژيم پادشاهي عدم توانايي نيروهاي استراتژيك امريكا در شناخت صحيح از اوضاع ايران، انقلاب اسلامي و رهبري امام خميني بود.
الكساندر هيگ فرمانده كل قواي متحدين در اروپا كه هايزر معاون او بود مي نويسد: وقتي هايزر وارد ايران شد با حوادث تراژيك و حماسه اي روبه رو شد كه نشان مي داد چگونه ترديد واشنگتن در تحليل انقلاب اسلامي و ناتواني در مقابله با رهبري هاي امام خميني بزرگ ترين فاجعه را براي امريكا به وجود مي آورد. فاجعه از دست دادن سرسپرده ترين و ثروتمند ترين مشتري كالاهاي نظامي و تئوري هاي نظامي گري غرب در منطقه حساس خاورميانه يعني رژيم شاه.
غرب نه تنها بزرگ ترين متحد خود را از دست داد بلكه در تئوري هاي انقلاب اسلامي استحاله ايدئولوژيك شد و به ناگهان معروف ترين شعار هاي ليبرال ـ دموكراسي و سوسيال ـ دموكراسي غرب كه با آنها دنيا را به دو قطب تقسيم كرده و به جهالت رهبران جهان سوم مي خنديدند، رنگ باخت. انقلاب اسلامي ادعاي حقوق بشر، دموكراسي، پلوراليسم، آزادي و بسياري از مفاهيم فريبنده را بي اعتبار كرد.
همه چيز در غرب و در داخل دست به دست رژيمي داده بود كه نه تنها مردمش هيچ مشروعيت قانوني و ديني براي آن قائل نبودند بلكه از بدو پيدايش تا آخرين لحظه نيز دستش به خون هزاران اتباع كشورش آلوده بود. رژيمي كه با نابودي منابع ملي، ثروت هاي عمومي و سركوب انديشه ها، افكار، آزادي ها، حقوق اجتماعي و فردي و حتي استعدادي هاي ايران بازدهي اي جز ويراني و فقر براي ملت خود نداشت.
امريكا و اروپا به توهم سال ۱۳۳۲ آمده بودند كه با مداخله در سرنوشت تاريخي ملت ايران بار ديگر نظام استبدادي را در ايران زنده نگه دارند، اما نفهميده بودند كه نه ايران انقلاب اسلامي، ايران دوره جنبش ملي نفت بود و نه رهبري انقلاب اسلامي هيچ شباهتي به رهبران جنبش ملي نفت داشتند.
انقلاب اسلامي نشان داد كه شاهرگ حياتي غرب در خاورميانه خوابيده است و اگر مردم اين منطقه بيدار شوند و به حقوق انساني خود آگاهي يابند، تورم، بحران انرژي، بحران بدهي و ركود اقتصادي بين المللي، بحران حقوق بشر، آزادي و دموكراسي سراسر غرب را فراخواهد گرفت.
هيگ مي نويسد: نتيجه بحران ايران فراتر از تعيين سرنوشت شاه رفت. باعث افزايش ديگر در قيمت نفت شد و دوره تورمي ديگري به وجود آورد، بحران بدهي و ركود اقتصادي بين المللي را به وجود آورد كه هنوز ما از آن بهبود پيدا نكرديم... پرستيژ و اعتبار امريكا را كاهش داد و ما را در جريان گروگانگيري ... تحقير نمود.(۶)
انقلاب اسلامي اسطوره ابرقدرتي امريكا را از هم پاشيد. چقدر ساده لوح بودند، آنهايي كه تصور مي كردند اگر امريكا اراده كند مي تواند جلوي وقوع انقلاب اسلامي را بگيرد. امريكا اراده كرد اما اراده امريكا در مقابل اراده امام خميني و ملت ايران چيزي نبود.
امريكا براي كمك به رژيم شاه و تحت فشار قرار دادن امام خميني در عراق و فرانسه به هر وسيله اي متوسل شد اما در مقابل استراتژي ها و تاكتيك هاي مبارزاتي امام نتوانستند كاري از پيش ببرند. غرب ابتدا تصور مي كرد كه با اخراج امام از عراق و دور كردن او از مرز هاي ايران مي تواند بر بحران غلبه كند و بلا را از دامن رژيم پادشاهي و شاه فاسد دور سازد.
بر همين اساس روابطي را با رژيم صدام حسين برقرار كردند و بر اساس توافقاتي امام را در معرض فشار هاي زيادي قرار دادند تا يا از فعاليت هاي سياسي خود عليه رژيم پهلوي دست بردارد يا خاك عراق را ترك كند.
اقتدار امام در شيوه مبارزه آن چنان وحشتي در غرب ايجاد كرد كه حتي دشمنان خوني را نيز به وحدت كشاند تا جلوي جنبش اسلامي در حال نضج را سد نمايد. رژيم شاه و رژيم صدام كه دشمنان خوني يكديگر بودند در مقابله با نهضت امام خميني به وحدت رسيدند.
گزارشات دفتر سرويس ويژه ايران در عراق و در نهايت فراهم كردن زمينه هاي سفر فرح (شهبانو) به عراق در آبان سال ۵۷ از جمله سياست هاي اين اتحاد نامقدس و ناپايدار بود. رژيم شاه و امريكا بزرگ ترين خطاي استراتژيك خود را در اخراج امام از عراق مرتكب شدند. امام يك رهبر استراتژيك بود و رهبران استراتژيك از فرصت ها به نحو احسن استفاده مي كنند. اخراج امام از عراق دقيقا همان فرصتي بود كه امام منتظر آن بود.
شاه با وجودي كه امام خميني را مي شناخت فريب مشاوران كم عقل خود را خورد و وارد فرايند شتاب آلود سقوط شد. او كه به هايزر گفته بود من از اين مي ترسم كه غرب به طور كامل معني اين تهديد را كه آيت الله خميني گفته من سلطنت پهلوي را نابود خواهم كرد، متوجه نشود و آن را در حد يك مسأله مذهبي يا سياسي كوچكي تلقي كند و اگر اين گونه فكر كند اشتباه خواهد كرد(۷)، خود مرتكب اين اشتباه بزرگ شد و امام را به سوي يك موقعيت استراتژيك سوق داد.
دومين خطاي استراتژيك شاه و غرب اين بود كه مقامات كويتي را وادار كردند كه از پذيرش امام در كويت سر باز زنند.
اما در يك مبارزه استراتژيك با متفكري چون امام، مگر مي توان دو خطاي استراتژيك مرتكب شد؟ دست سرنوشت امام را به فرانسه برد و هيچ كس جز خود امام در تعيين اين مقصد دخيل نبود. اگر چه عده اي تلاش كردند در انتخاب فرانسه به عنوان يك موقعيت استراتژيك خود را سهيم بدانند اما امام وارد فرايندي از مبارزه شده بود كه براي او فرقي نداشت در كجاي زمين قرار بگيرد. امام رهبري بود كه براي مبارزه وابسته به زمين نبود.
او وقتي وارد فرانسه شد خيلي ها تصور مي كردند با دور شدن او از يك سرزمين اسلامي و وارد شدن به كشور پر هياهويي چون فرانسه در فرايندي از دنياي پرغوغاي غرب محو خواهد شد.
آنتوني پارسونز سفير انگليس در دربار شاه مي نويسد: آيت الله خميني با انتخاب يك پايتخت غربي كه از تمام امكانات ارتباطي مدرن جهان برخوردار بود و خبرنگاران رسانه هاي خبري از چهار گوشه دنيا در آن حضور داشتند پرشنونده ترين منبر خطابه جهان را در اختيار گرفت. منبري كه هرگز در يك كشور اسلامي مانند سوريه و الجزاير در اختيار او قرار نمي گرفت. در واقع اشخاصي مانند خود من كه فكر مي كردند خميني با خروج از دنياي اسلام و انتخاب پايتخت يك كشور مسيحي براي فعاليت هاي خود عليه شاه راه خطا پيموده است خود مرتكب خطا و اشتباه بزرگي شده بودند. (۸)
پارسونز از جمله كساني بود كه در قانع كردن رژيم شاه براي فشار آوردن عراق جهت اخراج امام خميني از عراق مؤثر بود. اما وقتي مديريت استراتژيك امام را در اين كشور مسيحي ديد متوجه خطاهاي استراتژيك خود شد. هايزر مي نويسد: خميني از عراق اخراج شد و به ويلايي در نوفل لوشاتو حومه پاريس رفت و از آنجا فشار هاي برنامه ريزي شده و سازمان يافته اي عليه شاه وارد كرد... او جنگ بدون اسلحه، يعني جنگ اعتصاب به راه انداخته بود، مهمات او اعلاميه ها و نوار هاي قاچاق بود، اسلحه او بلندگوهايي بودند كه در مساجد نقاط مختلف ايران نصب مي شد. (۹)
وقتي رژيم شاه و غرب متوجه خطاي استراتژيك خود در اخراج امام از فرانسه شدند انواع روش ها را از كنترل تلفن، فشار بر اطرافيان، ناراضي كردن همسايه ها و حتي پرداخت رشوه هاي كلان به مأموران سرويس اطلاعاتي فرانسه براي ايجاد اختلال در فعاليت هاي امام و يا تبليغ به نفع رژيم پهلوي را به كار گرفتند. در اسناد ساواك گزارش هاي جالبي از اخاذي كنت الكساندر دومرانش رئيس سرويس فرانسه از رژيم شاه وجود دارد.
اين فرد با گرفتن پول هاي كلاني به صورت مستمري ماهانه به شاه قول داده بود كه فعاليت هاي امام را در فرانسه كنترل و اخبار آن را به تهران ارسال كند ولي ظاهرا علي رغم دريافت مبالغ كلان، نتوانسته بود اطلاعات ارزشمندي ارسال كند و در نهايت رژيم شاه عصباني شده و مستمري اين فرد را قطع كرد.
همچنين در گزارش هاي ساواك اطلاعاتي از اخاذي و بهره برداري سرويس اطلاعاتي غرب و فرانسه از رژيم شاه براي گرفتن امكاناتي جهت جنگ در زئير، عمليات پنهان سرويس اطلاعاتي فرانسه در زئير و تأمين هزينه هاي اين عمليات توسط شاه. تأمين هزينه هاي انتخاباتي حزب دست راستي اسپانيا عليه كمونيست ها و دست چپي ها و از همه مهم تر كمك مالي شاه به ژاك شيراك براي پيروزي در انتخابات عمومي ماه مارس ۱۹۷۸/۱۳۵۶ عليه ژيسكار دستن و غيره وجود دارد.
اين اسناد نشان مي دهد كه شاه به عنوان يك متحد استراتژيك غرب براي بقاي منافع استعماري دولت هاي غربي در مستعمرات افريقا مثل مراكش و زئير و يا پيروزي دولتمردان اروپايي چه هزينه هاي كلاني را از سرمايه هاي ملت ايران به جيب حاميان غربي خود مي ريخت تا رژيم پوشالي خود را حفظ كند. رژيمي كه اگر مي خواست بخشي از اين سرمايه هاي كلان را براي ملت خود هزينه مي كرد، بي ترديد اوضاع حكومتي وي اين چنين متزلزل نمي گرديد و رابطه ملت با او به كلي منقطع نمي شد.
شاه ايران حاضر بود ميليون ها دلار براي نابودي مخالفان خود در خارج هزينه كند اما يك ريال آن را در داخل صرف آباداني مملكت نكند. اهميت چنين رژيمي براي غرب كه بخشي از ريخت و پاش هاي تبليغاتي يا دخالت هاي نظامي خود در سرنوشت ملت هاي ديگر را از طريق اين رژيم ها تأمين مي كردند به خوبي مشخص بود. رژيم شاه براي دور كردن امام از فرانسه حتي امكان انتقال او به امريكا را با سرويس اطلاعاتي فرانسه به مذاكره مي گذارد اما به جايي نمي رسد.
در اسناد ديگري كه از ساواك به دست آمد توطئه ديگري كه بين رژيم شاه با سرويس اطلاعاتي فرانسه براي خاموش كردن صداي امام مورد مذاكره قرار گرفت انتقال امام به ايتاليا و كشتن امام در آنجا بود.
كنت دومرانش در ملاقاتي كه با كاوه معاون اطلاعات خارجي ساواك در فرانسه دارد به كاوه پيشنهاد مي كند كه وسايل رفتن امام را به ايتاليا فراهم كنيم و با استفاده از هرج و مرجي كه در ايتاليا حاكم است عوامل ايران مي توانند به آساني او را از بين ببرند.
امام در چنين بحراني و در چنين دنياي پر از توطئه و دسيسه و مزدوري، تنها به پشتوانه ملت ايران يك انقلاب اجتماعي بزرگ را رهبري كرده و راه نجات را براي ملت ايران از شر ديكتاتوري باز مي كند.
امام مانند يك متفكر استراتژيك و با اتكال به خدا ، تمام نقاط ضعف رژيم شاه را عليه اين رژيم بسيج مي كند و يكي پس از ديگري ضربات خود را بر سيستم عصبي و قدرت برنامه ريزي مخالفان انقلاب اسلامي وارد مي سازد. هايزر در خاطرات خود مي نويسد : ما همه تلاش خود را به كار گرفتيم تا امام را دو روز بيشتر در فرانسه نگه داريم. مي دانستيم اگر او به ايران بيايد شيرازه رژيم پادشاهي از هم خواهد پاشيد و همه چيز به زيان ما نقش بر آب مي شود. (۱۰)
امام با هوش سرشار خود متوجه اين نقطه ضعف شد و با اعلام پيوسته اينكه به زودي به ايران خواهد آمد سيستم عصبي رژيم شاه را از كار انداخت. استراتژيست هاي امريكايي براي مقابله با امام بايد پيوسته خود را كنترل و به روز مي كردند. سؤالاتي از قبيل اينكه آيا نقص يا راه گريزي دارد؟ چه چيزي را جا انداخته ايم؟ آيا واقعا فكر همه احتمالات ممكن را كرده ايم؟ و از اين قبيل سؤالات پيوسته و خسته كننده امان تفكر را از رژيم شاه و امريكا سلب كرد.
حركت امام در جلب قلوب افسران رژيم شاه، برنامه ريزي هاي فرستادگان امريكا را كه بر روي كودتا در آخرين مرحله سازماندهي شده بود نقش بر آب كرد. هيچ روزنه اي براي شناخت و تحليل اين رفتار ها وجود نداشت.
كابوس بازگشت قريب الوقوع امام به وطن، ارتش شاه را متزلزل كرد. هايزر مي نويسد: آنها (افسران شاه) شروع كردند به حدس زدن درباره حركت بعدي خميني. اين موضوع به يك بحث بسيار تند و فشرده اي تبديل شد. آنها مطمئن بودند كه او به زودي خواهد آمد. چه چيزي او را باز مي دارد؟ چرا او اكنون بر نمي گردد؟ بحث طوري شد كه من مجبور شدم كمي تند شوم نگراني در خصوص بازگشت خميني تقريبا قابل كنترل نيست. (۱۱)
امام راه را بر رژيم شاه و امريكا بست. آرزوي يك تماس مستقيم با او بر دل امريكا ماند. آنها از اينكه مي ديدند اين پيرمرد سر هيچ چيزي با آنها معامله نمي كند كلافه بودند. هايزر در خاطراتش مي نويسد: چرا خميني توجهي به اين همه توصيه هاي پيروان خود نمي كند؟در خلال پنج الي شش ماه گذشته او تصميماتي گرفته كه به نظر عاقلانه نمي رسد و حتي مورد مخالفت مشاورانش واقع شده بود اما عجيب بود كه بعدا درست بودن آنها اثبات شده است. (۱۲)
پارسونز مي نويسد: به تدريج اين موضوع روشن شد كه كليد حل بحران نه در دست رهبران جبهه ملي، نه گروه هاي افراطي چپ و راست و نه حتي در دست دولت است. آينده به روش رهبران مذهبي بستگي داشت. آيا دكترين بنيادگرايانه و ضد پهلوي خميني همه چيز را زير و رو خواهد كرد يا هنوز شانسي براي آيت الله هاي معتدل قم و مشهد باقي مانده است كه با اجراي دقيق اصول قانون اساسي سال ۱۹۰۶ و محدود ساختن اختيارات شاه بحران را فيصله دهند؟ (۱۳)
شاه محور رابطه سيستماتيك ايران با غرب بود كه بركناري ناگهاني اش خلائي ايجاد كرد كه پركردنش مشكل ترين كار براي غرب بود. تاج نظام پادشاهي ديگر در ايران فروغي نداشت. انقلاب اسلامي معجزه اي بود كه در فاصله كمتر از چند ماه توهم جزيره ثبات رژيم شاه براي غرب را در منطقه پرآشوب خاورميانه بر هم زد. انقلاب اسلامي رژيمي را ساقط كرد كه سال ها موفق شده بود هم مردم خود را فريب دهد و هم جهان پيرامونش را. جهاني كه تصور مي كرد نظام پادشاهي در ايران نظامي نيرومند، پرجاذبه، توانمند با نيروهاي مسلح آماده و آموزش ديده و مجهز و درآمد هاي اقتصادي هنگفت و مطمئن راه ترقي و پيشرفت را بر ملت خود مي گشايد اما وقتي انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد همه ديدند كه از ايران جز ويرانه اي برجاي نمانده است. عظمت كار امام خميني اين بود كه نهال جمهوري اسلامي را در شوره زار استبداد مشروطه سلطنتي به بار نشاند.

نويسنده: مظفر نامدار

۱. آنتوني پارسونز، غرور و سقوط، ترجمه منوچهر راستين، انتشارات هفته، تهران: ۱۳۶۳. ص ۲۲۱.
۲. خون و نفت، خاطرات يك شاهزاده ايراني، منوچهر فرمانفرمائيان، رخسان فرمانفرمائيان، ترجمه مهدي حقيقت خواه، ققنوس، چاپ دوم، تهران: ۱۳۷۷. ص۴۳۵.
۳ . براي مطالعه بيشتر ر.ك، مديريت استراتژيك «فرآيند استراتژي» تاليف جيمز براين كويين، هنري چنتس برگ و ديگران، ترجمه محمد صائبي، مركز آموزش مديريت دولتي تهران، ۱۳۷۳.
۴ . مأموريت مخفي هايزر درتهران، خاطرات ژنرال هايزر، ترجمه سيدمحمدحسين عادلي، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، چاپ دوم، تهران: ۱۳۶۶، ص ۲۰۷.
۵ . همان، ص ۲۰۸.
۶ . مقدمه خاطرات هايزر، همان، ص۱۶.
۷ . ر.ك: خاطرات هايزر، صفحه ۳۴.
۸ . آنتوني پارسونز، غرور و سقوط، همان، ص۱۳۶.
۹ . هايزر، همان، ص ۳۸.
۱۰ . هايزر، همان، ص ۲۰۷.
۱۱ . هايزر، همان، ص۲۲۴.
۱۲ . هايزر، همان، ص۲۹۵.
۱۳ . پارسونز، غرور و سقوط، همان، ص ۱۳۰.