علل عقب ماندگی ایران از نگاه یکی از روسای مجلس شورای ملی

علل عقب ماندگی ایران از نگاه یکی از روسای مجلس شورای ملی

وی در مدارس قدیمه درس خواند و افزون بر عربی و فارسی، با فقه و اصول نیز آشنا گشت. مدتی نیز در دارالفنون مشغول به تحصیل بود.اسفندیاری از سال 1302ق وارد وزارت خارجه شد و سالها در سمت های مختلف و مدتی هم مأمور بمبئی بود. در انقلاب مشروطه، در کار تدوین نظامنامه همکاری کرد. بعد از آن در دولت های چندی وزارت داشت به طوری که طی سالهای 1287 تا 1305ش بارها در کابینه های مختلف به وزارت رسید. وی همچنین در دوره های متعددی نماینده تهران در مجلس و از دوره دهم تا سیزدهم یعنی چهار دوره، ریاست مجلس شورای ملی را بر عهده داشت.اسفندیاری افزون بر سیاست، در امور فرهنگی نیز فعال بود و از اعضای پیوسته نخستین فرهنگستان به شمار می بود. وی آثاری هم دارد که از آن جمله ترجمه قواعد الاحکام علامه حلی، ترجمه شرایع محقق و نیز اخلاق و کشکول محتشمی است.وی یک بار هم در آلمان به همراه سفیر ایران، با هیتلر دیدار کرد.محتشم السلطنه در 5 اسفند 1323 ش در گذشت و در حضرت عبدالعظیم (ع) مدفون شد.


محتشم السلطنه در سال 1340 ق (1300ش) رساله‌ای با عنوان «علل بدبختی ما و علاج آن» در باره علل عقب ماندگی مردم ایران نوشت که اخیرا در دفتر چهارم دفتر تاریخ (بنیاد موقوفات افشار) به کوشش آقای ایرج افشارچاپ شده است. وی در این اثر به اظهارنظرهایی در باره علل بدبختی ایران پرداخت که برخی از آنها تا به امروز ما هم بکار می آید. الگو برای این افراد، حتی تا به امروز، تجربه‌هایی است که در اروپا پدید آمده است. ما همیشه ضمن آن که از غرب بد گفته‌ایم، اما به دلیل پیشرفت های فنی و صنعتی آن از آن متأثر بوده‌ایم.

اسفندیاری با توجه به پدید آمدن نظام مشروطه در اروپا یا به قول خود «حکومت شوروی» یعنی شورایی، اشاره تصمیمات این دولت ها برای اجباری کردن تعلیم، و کنار گذاشتن افراد بیسواد از نظام اداری مملکت دارد. نتیجه آن در آن بلاد اروپا این شد که پس از اصلاح آموزش و نظام آموختن و بکار گیری دانشمندان، به تدریج «دنیا را پر از علم و صنعت کرده» و حتی در ضمن کار نیز افراد را به «آموزش»‌ وادار کردند.اما شگفت آن که، از روزی که در ایران، حکومت، شوروی شد، یعنی مشروطه آمد، عکس نتیجه داد، به طوری که «باب ایران بر تجاوز دیگران باز شد». این اوضاع به حدی بد شد که نزدیک بود «استقلال لفظی» خود را هم از دست بدهیم.اسفندریاری همچنان روی آموزش تأکید دارد و می گوید از ابتدای مشروطه شدن تاکنون که هفده سال می گذرد، جهل حاکم است و امر مدارس جدی گرفته نشده است.حزب بازی در قالب انجمن بازی و همین طور نزاعها دمکرات و اعتدالی و دیگر اختلافات، به مسأله اصلی تبدیل شد و سبب تضعیف ایران گردیده، راه را برای تجاوز بیشتر خارجی ها هموار کرد. به طوری که «قشون اجانب به سرو دل مملکت تجاوزه کرده در روز مقدس اشخاص بی گناه را به دار زدند.»تلاش اجانب آن بود تا به مجلس نیز دست اندازی کنند که خوشبختانه موفق نشدند و مجلس سدّی برابر سلطه خارجی شد و خداوند آن را حفظ کرد و «نخواست که از این مملکت قرآنی، نیمه استقلالی که هست زایل شود.»

به نظر اسفندیاری درست است که دنیای امروزه، دنیای تمدن است، اما به قیمت پایمال کردن ملل ضعیفه توسط کسانی که خود را متمدن می دانند، پدید آمده است.وی بر این باور است که برای حفظ کشور مجلس از همه چیز مهمتر است و در هر حال باید باشد و نباید به تعطیلی آن رضایت داد. در این میان اشکال از تندروی مطبوعات است که هر روز نزاعی را علم می کنند و مردم را به جان هم می اندازند.به نظر وی اکنون مدتی است که با طرح شعار «دهقان و کارگر» میان مردم اختلاف انداخته «جوانان را به ضدیت پیران تشویق می کنند.» وی نگران فحاشی‌ و فتنه‌گری نشریات و مطبوعات از یکدیگر بوده و از این که آنان مردم را مأیوس کنند اظهار گلایه کرده است.یکی از گلایه‌های وی توهین‌هایی است که در مطبوعات به «علما» می‌شود. این مسأله‌ای است که در آستانه تحولات مربوط به ایران دوره پهلوی اول به صورت یک رویه تبدیل شده بود.

اسفندیاری مخالف با این روش در مطبوعات است. وی می‌گوید فرض کنیم عالمی لغزشی داشته باشد، باید «زیر بغل او را بگیرند نه آن که گِل زیر پای او بریزند» آگاهیم که این زمان، روزگاری است که بیشترین حملات به روحانیت می شد. اسفندیاری می نویسد: «مکرر دیده شده که در اغاثه ملهوف و حمایت مظلوم و رفع منکرات و فواحش و جلوگیری از نفوذ اجانب اگر از طرفی اقدامی دیده شده، بیشتر از طرف آنها بوده است.» به علاوه در جریان مشروطه شدن ایران هم «اگر قائدی بوده آنها بوده‌اند و اگر مجاهدتی به عمل آمده سرصف آنها واقع شده‌اند و انواع فجایع و مصائب و توهین و تبعید را متحمل شده‌ از مجاهدت فروگذار نکرده‌اند.» نگرانی دیگر اسفندیاری آن است که در این دوره جنگ فقیر و غنی راه انداختن به بهانه مبارزه با اشرافیت به راه افتاده است. به نظر وی شریف بودن امری است و مفتخواری امری دیگر. وظیفه دولت است که به ضعفا برسد، اما مبارزه بیهوده با اشرافیت و درست کردن تعابیری مانند «سرمایه دار و کارگر» حرف بی ربطی است. اگر در آن سوی دنیا حرفی از سرمایه دار زده می شود واقعا مقصود سرمایه دار است. اما در ایران چه؟ «کدام سرمایه، کدام سرمایه‌داری. ای کاش ما هم مثل دیگران چند نفر سرمایه‌دار داشتیم که یک مقدار کار اجتماعی برای مملکت صورت می دادند و دست گدایی ما این طور پیش سرمایه داران خارجه دراز نبود.»اسفندیاری با اشاره به زد و خورد های هفده ساله پس از مشروطه می گوید: « این مملکت چطور باید آباد شود؟‌ آیا با انقلاب و فتنه و فساد و اخافه مردم و تهدید و توبیخ می شود مملکت را آباد کرد؟ آیا می توان بدون سرمایه از منابع ثروت استفاده نمود؟»

اسفندیاری می گوید اساسا معنای دهقان و کارگر در اروپا و روسیه با ایران تفاوت دارد. آنجا دهقان ملک مالک بود و با زمین خریداری و فروخته می‌شد. اما در ایران «دهقان و رعیت شریک الملک و بلکه مالک ثابت ملک است.» این به معنای آن نیست که در اینجا تعدی به رعیت نمی شود اما وضعیت قابل قیاس با اروپا و روسیه در آن دوره نیست.اسفندیاری تأکید می کند که انجمن تبریز، با تاثیر پذیری از افکار بیگانه و چپ، در همان تبریز به رعیت گفته بود که چیزی به مالکان ندهند. به نظر وی این قبیل فتنه از قتل هم بدتر است؛ این که «زندگانی مرتب رعیت را که خزانه واقعی ملت است ما بخواهیم به هوای نفس و تقلید سیاست دیگران به انقلاب و آشوب» تبدیل کنیم و «این خزنیه خدادداد را بر باد دهیم.»به نظر اسفندیاری مفهوم «کارگر» هم مثل دهقان، در ایران با آنچه در غرب و روسیه است متفاوت است. آنجا که کارگر می گوییم، چون صنعتی است، کارخانه دارد، در ایران چه کارخانه ای وجود دارد که کارگری وجود داشته باشد؟آنچه مورد نظر اسفندیاری است به جان هم انداختن جوانان با پیران، رعایا با مالکان،  فقیران با ثروتمندان و توده مردم با اشراف است که نتیجه آن به هم ریختن جامعه و به سخن امروز از بین بردن همگرایی میان مردم است.از نظر وی، در کنار اینها، مطرح کردن دین به عنوان مسبب بدبختی، از حرفهای نادرست است: «امروز بدبختانه حرف های دیانتی در نزد بعضی اساطیر الاولین است.»

تأکید اسفندیاری آن است که مردم«به القاء شبهه اهل غرض و تمویهات اهل مرض سست» نشوند. در اینجا وی چهار علاج را مطرح می‌کند:«اولین علاج کارمان آن است که مسلمان باشیم.» وی هشیار است که در شرایط آن روزگار، در مقابل این سخن وی، «بعضی جاهلانه به این حرف» بخندند و نویسنده را «به تعصب و عوام فریبی» منتسب کنند. به نظر وی «حقیقت سادگی و مساوات و مواسات و علم و عمل و عدل و مکارم اخلاق و غیرت و مردانگی را در اسلام می‌توان دید.» وی در این باره از متون دینی و تاریخی شواهدی ارائه می‌دهد.

«دومین دوا اصلاح و بسط معارف است.» وی معتقد است که به رغم مشروطه شدن ایران، به بسط معارف پرداخته نشده و همین امر یکی از عوامل اصلی بدبختی این ملت است. باید مدارس را برای طبقات مختلف آماده کرد. باید معلمین کامل و معروف از خارجه به اجرت کافی اجیر کرد، و باید یک عده از دانشجویان را تا وقتی که در کشور معارف عالیه نیست، به خارجه فرستاد و یک «سرپرست متدین عالم» بر آنها گماشت تا مواظب تحصیل و اخلاق آنان باشند.»

«سومین دوا عدالت است.» وی در اینجا آیات و اخبار و اشعاری را در زمینه لزوم عدالت به عنوان شاهد آورده است. وی مشکل ایران را نبودن عدالت دانسته و آن را عامل بی اعتمادی مردم به دولت و حکومت می‌داند. مقصود وی از عدالت، به خصوص عدلیه است، زیرا این عدلیه است که اساس عدل را استوار می کند. به نظر وی عدلیه در ایران بعد از مشروطه، اساس درستی نیافته است. وی از علمای اعلام می خواهد که قدم پیش گذاتشه و «در این باب کمک و معاونت نموده» اجازه ندهند که حق آنان توسط اشخاص ناباب غصب شود. بنابرین اصلاح نظام قضائی و عدلیه، یکی از علاجهایی است که می تواند راه پیشرفت را هموار سازد.

«چهارمین دوا اقتصاد است.» پیامبر (ص) فرمود: قومی که رعایت اقتصاد کند، فقیر نخواهد شد. به نظر وی تا پیش از تشکیل مجلس، وضع بودجه نابسامان بود، اما پس از تشکیل مجلس، باید این امر استوار می‌شد. وی از واردات بی رویه اشیاء بیهوده و تجملی هم گلایه کرده و این که «بعضی از زن های ایرانی جواب جفتی ده تومان و کفش جفتی بیست تومان از خارجه می آورند و استعمال می نمایند.» شرایط آن روز ایران، تغییر دولت ها با عمرهای کوتاه بود که تمام زندگی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی مردم را در هم ریخته بود و «در یک سال سه چهار دفعه تغییر نموده و هر سه ماه که یک هیئتی روی کار می آید هنوز جای خو را گرم نکرده، مجبور به استفعا می شود.» این هم نتیجه دمکراسی بی در و پیکر که عوض آن که اسباب پیشرفت باشد، عامل انحطاط می‌شود.