سه خاطره از رضاشاه/ سه چیز را خیلی دوست می‌داشت: تریاک، پول و قدرت

 سه خاطره از رضاشاه/ سه چیز را خیلی دوست می‌داشت: تریاک، پول و قدرت

سپس پیاده شد و به آجودانش گفت او را کاوش کنید. همانطور که پیرمرد مشغول جان کندن بود او را تفتیش کردند و جز مکتوبی که به زمین افتاده بود چیزی نیافتند که در آن دادخواهی از رفتار امنیه کرده بود اما رضاشاه بدون اینکه متأثر شود سوار شد و به راه افتاد.
ساعت ٥:٠٩ ‎ب.ظ روز ۱۳٩٠/٤/٢۸  کلمات کلیدی: خاطرات ، رضا شاه

خاطراتی از رضا خان پهلوی به نقل از کتاب خاندان پهلوی به روایت اسنادجلد اول: رضاشاه
 
رضاخان سه چیز را خیلی دوست می‌داشت، تریاک، پول، کبکبه و عظمت و قدرت. برای این سه چیز بی‌اختیار بود و خودداری در راه آنها برایش غیر ممکن بود. یک روز موقعی که برای افتتاح راه شوسه اهواز را می‌پیمائید دو ساعت از موقع تریاک غروبش دیر شده بود. او بر کشتی کوچک کمپانی نفت سوار شد تا او و همراهانش را به آن طرف رود کارون عبور دهد، کشتی در آن طرف رودخانه مانور می‌کرد که در کنار جایگاه مخصوص توقف کند. او دیگر تحمل این دقایق ناچیز را نداشت و بی‌اختیار فحش می داد که چرا معطل می‌کنند. بالاخره نتوانست بیش از این صبر و خودداری کند ناگهان عقب رفته و از بالای عرشه کشتی خیزی گرفته و بر روی ساحل پرید.
وزیر دربار نیز پشت سر او به ساحل جست و هر دو با هم سوار اتومبیل شده و به وصال تریاک رفتند.
 

چندین سال قبل از وقایع شهریور 1320 رضاشاه به مشهد رفت، البته رفتن به مشهد تشریفات خاصی داشت و این مسافرت هر چند سال یکبار روی ملاحظات سیاسی عملی می‌شد.
شاه در منزل حاج کاظم کوزه‌کنانی که از تجار درجه یک و ثروتش زبانزد عام و خاص بود وارد شد... چند روزی از توقف شاه به مشهد گذشت، ‌تا آنکه یک روز با همراهان خود که «کوزه کنانی» هم در ردیف آنها بود در باغ منزل شروع به گردش کردند و رضاشاه که از طرز ساختمان آنجا خوشش آمده بود گفت:
«حاجی عمارت قشنگی داری، واقعاً من خوشم آمد!» البته غرض از این تمجید این بود که «کوزه کنانی» فوراً بگوید: «اعلیحضرتا قابلی ندارد پیش‌کش می‌کنم!» ولی حاجی کاظم در پاسخ شاه می‌گوید: ‌«قربان، جان‌نثار خیلی زحمت کشیده، تا مورد نظر همایونی واقع شده است»!
چند دقیقه بعد کوزه‌کنانی درصدد برآمد تا کدورتی را که شاه در دل گرفته بود رفع کند، و برای این کار بهتر از موضوع کارخانه سیگار چیزی به خاطرش نرسید، بدین جهت گفت: ‌«اعلیحضرتاف جان نثار اقدام به وارد کردن کارخانجات سیگار کرده و اکنون روزی هزار نفر در آن کار می‌کنند» حاج‌کاظم طوری این موضوع را گفت و وانمود کرد که از این کارخانه غرض خدمت به میهن است و می‌خواست از این راه مورد لطف شاه واقع شود!
رضا خان که از کوزه‌کنانی سرقضیه منزل دلخوشی نداشت گفت: «چرا هزار نفر را بدون جهت به کار بیهوده‌ای واداشته‌ای؟! ترا به کارخانه وارد کردن چه!» حاج کاظم را ترس زیادی فراگرفت و تا آخرین لحظه توقف شاه، خویشتن را پنهان کرد.
دو روز بعد رضاشاه به تهران آمد و دستور تهیه کارخانه دخانیات را صادر کرد و سیگار و توتون منحصر به دولت شد. او در اولین وهله دستور بستن کارخانه کوزه‌کنانی را داد تا انتقام خود را از مردی که از خواهش او سرپیچی کرده است بگیرد....