شكست هيتلر در تهران رقم خورد

شكست هيتلر در تهران رقم خورد

سران سه كشور متفق در «تهران» يكديگر را ملاقات كردند. ژوزف استالين رهبر اتحاد جماهير شوروي، وينستون چرچيل نخست وزير بريتانياي كبير و فرانكيلين دلانوا روزولت رييس جمهور، ايالات متحده آمريكا اواخر نوامبر به تهران آمدند تا در مورد سرنوشت جنگ دنيا تصميم گيري كنند.» آن روزها تهران و به خصوص خياباني كه خيابان علاء الدوله «فردوسي» را به خيابان دروازه يوسف آباد «حافظ» متصل مي كرد كانون توجه مردم نگران دنيا شده بود. خياباني كه هنوز در ابتداي آن باغ سفارت انگلستان و سفارت كبراي بريتانياي كبير و در انتهايش باغ و پارك سفارت اتحاد جماهير شوروي (روسيه كنوني) واقع شده است و به خاطر آن حضور تاريخي، چرچيل نام گرفت. به اعتقاد بيشتر مورخان و صاحب نظران تاريخ معاصر كنفرانس تهران نقطه عطفي در سرنوشت جنگ جهاني دوم بود. اين گردهم آيي چنان اهميت داشت كه نتيجه جنگ را به نفع گروه هاي متفق تغيير داد و پرونده شكست نازيسم و فاشيسم را به جريان انداخت. اما چه شد كه لزوم تشكيل چنين نشستي به وجود آمد؟ چرا تهران، براي تشكيل نشست مهمي برگزيده شد؟ و چه محورهايي در چهار روز برگزاري آن مطرح شد كه سرنوشت جنگ را تغيير داد؟
جنگ جهاني دوم در پنجمين سال خود به مراحل حساسي رسيده بود. همه معادلاتي كه در سال هاي ابتداي آن وجود داشت، در حال بهم ريختن بود. جهان هر روز بيشتر به پاره پاره شدن نزديك مي شد. مشخص نبود، دامنه هاي اين نزاع عالم گير كه در همان زمان يك سرش، اروپا و سر ديگر آن قلب آفريقا را درنورديده بود و از مرز آبي بريتانيا آلمان در درياي مانش تا مرز آبي ژاپن و آمريكا در اقيانوس رسيده بود، به كجا مي رسد و كي به پايان خواهد رسيد.
تقسيم بندي ها و اتحاد هاي قديمي كمرنگ شده بود و به نظر مي آمد در جبهه ديپلماسي ائتلاف هاي جديدي براي مقابله با دشمن مشترك يعني آلمان نازي و هيتلر به وجود آمده است. دكتر علي بيگدلي استاد تاريخ دانشگاه شهيد بهشتي در مورد چگونگي به وجود آمدن اين ائتلاف تازه معتقد است: «از سقوط پاريس در 1940، انگلستان متوجه شد براي نبرد در برابر آلمان در اروپا تنها مانده است و نيازمند يك كمك قدرتمند و همه جانبه تسليحاتي ديپلماتيك بود. بنابراين متوجه ايالات متحده شد كه تا آن روز با وجود آن كه از قدرت تسليحاتي خوبي برخوردار بود به علت دوري از معركه جنگ وارد‌ آن نشده بود. روزولت رييس جمهوري آمريكا كه در ابتداي جنگ اعلام بي طرفي كرده بود، بايد متقاعد مي شد كه وارد جنگ شود. در مذاكراتي كه بين لندن و واشنگتن انجام شد، مساله خطر از دست رفتن آزادي و دموكراسي با قدرت گرفتن نازيسم مطرح شد. انگليسي ها موفق شدند روزولت را وادار كنند كه وارد جنگ شود. روزولت كه طرفداران و ياران زيادي در كنگره آمريكا داشت براحتي كنگره را با خود همراه كرد و نمايندگان كنگره ايالات متحده آمريكا به او اجازه دادند كه وارد جنگ شود. بدين ترتيب آمريكايي ها در سال 1942 با 12 ميليون سرباز از چند جبهه وارد جنگ با متحدين شدند.»
بنا به شهادت منابع و اسنادي كه وجود دارد، به نظر مي رسد آمريكايي ها علاوه بر بهانه نبرد براي دفاع از دموكراسي و آزادي، انگيزه هاي ديگري نيز براي ورود به اين نزاع عالم گير داشتند. مهم ترين آنها اين بود كه عليرغم واقع شدن آمريكا در ميان دو اقيانوس بزرگ و با وجود فاصله جغرافيايي اين كشور با كشورهاي متخاصم، ورود ژاپن به جنگ، مرزهاي آبي اين كشور را تهديد مي كرد.
علاوه بر آن گسترش نفوذ هيتلر مي توانست تهديدي براي آنها و منافع آنها در سطح بين المللي باشد. دكتر بيگدلي در اين باره مي گويد: «آمريكايي ها براي ورود به عرصه جنگ چند هدف عمده داشتند، اول، تاسيس يك نهاد يا سازمان بين المللي كه بتواند اختلافات بين دولت ها را قبل از ورود به جنگ در جهت حفظ صلح تامين كند. همين انگيزه بود كه بعدها موجب بوجود آمدن سازمان ملل شد. بحث تشكيل اين سازمان براي نخستين بار در سال 1941 در مذاكرات ميان فرانكلين، روزولت و وينستون چرچيل مطرح شد. پس از مذاكرات، منشوري با عنوان منشور اتلانتيك در 14 اوت 1941 تصويب شد و مورد توافق قرار گرفت. سپس قرار شد به منظور وسعت بخشيدن به اهميت صلح عمومي در سطح جهان اين سازمان تاسيس شود. اما انگيزه دوم اين بود كه آمريكايي ها با ورود به جبهه جنگ در صف بندي قدرت طرفين جنگ، تعادل به وجود آورند و نگذارند دموكراسي فداي خودخواهي هاي طرفين جنگ شود. علاوه بر آن كه جبهه متحدين در آن زمان به لحاظ ورود ژاپن به جنگ تقويت شده بود و خطري بزرگ براي مرزهاي آمريكا به شمار مي آمد. يك نظر فرعي ديگر نيز وجود داشت كه آمريكا مي خواست جلوي گسترش نفوذ شوروي را نيز بگيرد، تا اين كشور در مرزهاي خود و همسايه هايش دست به تصرف جغرافيايي نزند. به همه اين دلايل آمريكا وارد جنگ شد و ورود آمريكا چهره جنگ را تغيير داد.»
هر چند اتحاد و توافق ميان انگليسي ها و آمريكايي ها به خاطر منافع مشترك آسان صورت گرفت اما سومين قطب اين مثلث يعني اتحاد جماهير شوروي، كه پيش از جنگ با اين دو كشور اختلافات ايدئولوژيك داشت، كمي به كندي پيش مي رفت. نياز به كنار گذاشتن اختلافات به دليل خطري كه شوروي ها احساس مي كردند ابتدا از طرف استالين مطرح شد، دكتر بيگدلي‌ معتقد است: «با حمله هيتلر به اتحاد شوروي اين كشور نيز احتياج به كمك هاي تسليحاتي پيدا كرد كه در دست دشمنان قديمي اش، انگلستان و متحد قدرتمندش آمريكا بود.»
ابتدا آمريكا و انگلستان تمايلي به اين اتحاد نداشتند. والنيف برژكف از مشاوران استالين كه در كنفرانس تهران سمت مترجم رهبر شوروي را بر عهده داشت در خاطراتش مي نويسد: «محافل انگلستان تا مدت ها پس از حمله هيتلر به شوروي، تمايلي به همكاري با اتحاد شوروي نشان نمي دادند، ولي بعدها در اثر فشار افكار عمومي مردم جهان و كشورهايشان راضي شدند، تحت شرايطي خاص تعهداتي را بر عهده بگيرند.»
اين طور به نظر مي رسد كه در ابتدا آمريكايي ها و انگليسي ها از نبرد بين هيتلر و استالين نفع مي بردند. دكتر بيگدلي در اين خصوص مي گويد: «مباني نظري آمريكايي ها و انگلستان و به طور كلي دولت هاي انگلوساكسون در تشديد نزاع بين دشمنان اصلي خود يعني نازيسم و كمونيسم بود كه در آن زمان به جان هم افتاده بودند. از نظر آنها اين نبرد به نفع دنياي آزاد بود.» اما بعدها تصور آنها تغيير كرد. اتحاد با شوروي ها از سوي آمريكا و انگليس در حقيقت تجهيز يك دشمن براي از بين بردن دشمن ديگر به شمار مي آمد. به همين دليل چرچيل در سخنراني خود كه در 22 ژوئن 1941 از راديو پخش شد رسما اعلام كرد: «خطر روسيه را تهديد مي كند. اين خطري است كه ما و ايالات متحده را نيز به مخاطره خواهد انداخت ... .» و از اين تاريخ رسما قطب سوم اين اتحاد يعني اتحاد جماهير شوروي نيز وارد ميدان شد. اما براي بيشتر شدن همكاري ميان اين سه كشور احتياج به مكان و مرزهاي مشتركي بود كه بتوانند تسليحات نظامي را جا به جا كنند. اين مرز مشترك با حمله به ايران در اوت 1941 (شهريور 20) و نقض بي طرفي ايران فراهم آمد و همكاري اين سه قدرت با يكديگر آغاز شد.
آغاز كنفرانس تهران در شرايطي بود كه جنگ وارد جبهه هاي جديد مي شد. متفقين تصميم به گشايش جبهه دوم اروپا داشتند. اما پيش از آن بايد اين سه كشور به يك اتحاد دست مي يافتند. برژكف در خاطراتش نگاشته است: هر يك از سه رهبر (استالين، چرچيل و روزولت) كه در راس يك اتحاد ضد هيتلري قرار داشتند، براي پيروزي بر دشمن واحد و مشترك هدف هاي خاص خود را داشتند. ولي با تمام اختلاف عقيده هاي موجود، تنها منطق، جنگ عليه دشمن واحد بود كه باعث شد آنها با يكديگر متحد شوند و تصميمات مهم و هماهنگي اتخاذ كنند.»
از مدت ها پيش از نوامبر 1943 مكالمه ها و مكاتبه هاي بسياري ميان اين سه رهبر براي مكان و زمان ملاقات با يكديگر انجام شده بود. پس از اين تماس ها بود كه قرار شد زمان برگزاري نشست مشترك پاييز 1943 باشد. اما چرا تهران براي انجام اين نشست در نظر گرفته شد؟
برژكف مي نويسد: «همه چيز آماده چنين ملاقاتي بود. مشكل اساسي مكان انجام ملاقات بود. استالين ترجيح مي داد اين كنفرانس در محلي نزديك به شوروي باشد. دليلش اين بود كه جنگ بين شوروي و آلمان به او _ كه در مقام فرماندهي عالي انجام وظيفه مي كرد _ اجازه نمي داد كه زياد از مسكو دور باشد. روزولت نيز اما به قانون اساسي آمريكا استناد مي كرد. اين قانون به رياست جمهور آمريكا اجازه نداده است مدتي طولاني از واشنگتن دور بماند.» در حالي كه براي چرچيل تفاوتي نداشت، مكان مذاكرات كجا باشد.
ايران در آن زمان در اشغال متفقين بود و در ميانه جبهه جنگ قرار داشت. متفقين از شهريور بيست، نيروها و تسليحات بسياري در ايران وارد كرده بودند و نفوذ بسياري در ايران داشتند بنابراين مي توانستند به راحتي امنيت كنفرانس را در تهران برقرار كنند.
دكتر بيگدلي با توجه به حضور نيروهاي انگلستان در جنوب ايران مي گويد: «انگليسي ها از جنوب و شوروي ها از شمال در ايران پيشروي كرده بودند. شوروي از نيروهاي داخلي هوادار خود در ايران نيز استفاده فراواني مي كرد. مهم ترين حامي اتحاد جماهير شوروي در داخل ايران حزب توده بود.
هر يك از اين سه قدرت جهان در ايران منافعي داشتند و دنبال مي كردند، تا حدي كه يكي از موارد مورد بحث در اين كنفرانس وضعيت ايران پس از پايان جنگ، تحكيم سلطنت پهلوي دوم و خروج نيروهاي متفق از ايران بود. بنا بر اين دلايل، يعني امنيت بيشتر سران سه كشور متحد و منافع هر يك از آنها در ايران بود كه آنها درباره مكان برقراري كنفرانس در تهران به توافق رسيدند. كنفرانس تهران صبح روز 27 نوامبر 1943 مطابق با ششم آذر 1323 در سفارت روسيه آغاز شد. سران سه كشور چند روز پيش از 27 نوامبر وارد ايران شده بودند. اين كنفرانس چهار روز به درازا كشيد و در اين چهار روز درباره سرنوشت جنگ جبهه دوم اروپا، ورود تركيه به جنگ، لهستان و مرزهاي آن، وضعيت جنايتكاران جنگي پس از جنگ، طرح تقسيم آلمان و وضعيت خروج نيروهاي متفق از ايران بحث و گفت و گو شد. در انتهاي اين نشست در اول دسامبر، 1943 اعلاميه مشتركي موسوم به «اعلاميه سه دولت بزرگ در كنفرانس تهران» در مورد جنگ و وضعيت جهان پس از جنگ تصويب شد. يك اعلاميه فرعي نيز در مورد ايران و وضعيت تخليه ايران شش ماه پس از پايان جنگ و بازسازي آن به امضاي سه دولت بزرگ رسيد.
كنفرانس تهران و مذاكراتي كه در آن انجام شد شكست متحدين و پايان جنگ را در پي مي آورد. دكتر علي بيگدلي معتقد است: «مهم ترين برتري كنفرانس تهران نسبت به دو كنفرانس بعدي _ كه در يالتا و پوتسدام برگزار شد _ آن بود كه اين ديدار، نخستين ملاقات رسمي اين سه رهبر بزرگ دنياي آن روز با هم بود كه طي آن استراتژي، سال هاي پس از جنگ مشخص شد سرنوشت جنگ جهاني دوم آشكار شد و شكست هيتلر در آن رقم خورد.»