آشنايي و ازدواج فرح ديبا و محمدرضا پهلوي

آشنايي و ازدواج فرح ديبا و محمدرضا پهلوي

 در 9 سالگي پدر خود را از دست داد و تحت قيمومت دايي خود محمدعلي قطبي قرار گرفت. وي تحصيلات خود را در مدرسه ژاندارک ادامه داد و پس از اخذ ديپلم به دنبال پسردايي خود رضا قطبي به فرانسه رفت تا در رشته معماري مشغول به تحصيل گردد. در همانجا بود که با شاه آشنا شد و مورد توجه قرار گرفت. جهانگير تفضلي سرپرست دانشجويان ايران در فرانسه درباره اين برخورد مي‌گويد:

پس از آنکه ثريا از شاه جدا شد، شاه درصدد برآمد که دختري ايراني را به همسري برگزيند. در مدتي که من سرپرستي دانشجويان را در اروپا داشتم هر سفري که شاه به اروپا مي‌آمد در هر کشوري که دانشجويان ايراني بودند، عده‌اي از دانشجويان به ديدن شاه مي‌آمدند و به وسيله سرپرست آن کشور آنان را به شاه معرفي مي‌کردم.

در همين سفر هنگامي که شاه به پاريس آمد، عده‌اي از دانشجويان که بيشتر دختران بودند به سفارت آمدند. چند نفر از دانشجويان را که مانند انوشيروان پويان از دانشجويان برجسته بودند، خودم به شاه معرفي کردم، عده‌اي دور شاه را گرفته بودند... در کنار اين جمع فرح ديبا را ديدم که با يکي از دوستان خود که گمان مي‌کنم از ارامنه بود به ديوار تکيه داده بودند و از دور به دايره‌اي از دانشجويان که دور شاه را گرفته بودند تماشا مي‌کردند. من فرح ديبا را به شاه معرفي کردم، بدون اينکه کوچکترين نظري داشته باشم که مورد پسند شاه واقع شود، چنانکه نشد. من او را از اين جهت معرفي کردم که محصل خوبي بود و زبان فرانسوي را خوب مي‌دانست و بسيار خوب حرف مي‌زد. حتي از خود شاه که در سويس هم تحصيل کرده بود، به نظر من بهتر فرانسوي سخن مي‌گفت. زيرا از کودکي در مدرسه ژاندارک تحصيل کرده بود.

در اين ديدار شاه فقط چند ثانيه با فرح صحبت کرد و تنها ازاو پرسيد: چند سال داريد؟ چند وقت است که در پاريس هستيد و در چه رشته‌اي تحصيل مي‌کنيد؟ بعد با فشار دانشجويان، فرح ناگزير کنار ايستاد و ديگر مورد توجه شاه قرار نگرفت.

اما کمبود مالي و فشار اقتصادي فرح ديبا را وادار نمود تا جهت ادامه تحصيل از مراکز خيريه موجود در فرانسه کمک بگيرد. جهانگير تفضلي در جاي ديگر از خاطرات خود مي‌گويد:

روزي دربان هتل ژرژ پنجم که من در يکي از آپارتمانهاي آن در آن وقت زندگي مي‌کردم گفت: خانم هِلو مي‌خواهند با شما ملاقات کنند. اتفاقاً من بيمار بودم. پس از چند دقيقه آماده شدم و به سالن پذيرايي آمدم. خانم هِلو که در آن وقت رئيس سازمان همکاريهاي فرهنگي فرانسه و ايران بود همراه دختري آمده بود که همين فرح ديبا بود. طبعاً فرانسه صحبت مي‌کرديم، مادام هِلو گفت براي اين آمده‌ايم که شما هزينه تحصيلي يا اقلاً کمک هزينه به اين مادمازل که اين قدر خوب فرانسه مي‌داند، بدهيد. من از سوابق تحصيلي وي از خودش پرسش کردم. پس از چند دقيقه فرح ديبا کارتي به من داد که از ارتشبد هدايت رئيس ستاد ارتش بود. اين افسر با من آشنايي آميخته به دوستي هم داشت و مورد احترام من نيز بود. در اين کارت مطالبي ارتشبد نوشته بود که حامل اين کارت، دانشجوي برجسته‌اي است و از خانواده محترم ديبا است. پدر وي از افسران بسيار گرامي ارتش بوده است که متأسفانه درگذشته است و شما اگر ممکن است به وي در تحصيل کمک کنيد.!

من گفتم: با کمال تأسف نمي‌توانم چنين کمکي بکنم و اگر راهي پيدا کردم به وسيله مادام هِلو به شما خبر خواهيم داد.

بدين ترتيب فرح ديبا پس از نااميد شدن از فرانسه به ايران آمد تا از طريق بستگان خود بورس تحصيلي کسب کند. در اين زمان شهناز پهلوي و اردشير زاهدي همسر او، بودجه‌اي در اختيار داشتند که به دانشجويان خوبي که هزينه تحصيل خود را نداشتند کمک مي‌کردند. فرح ديبا که از اين مسئله اطلاع داشت در زمان گذران تعطيلات تابستان در تهران با معرفي عمويش اسفنديار ديبا که در آن هنگام کارمند دربار بود براي دريافت کمک هزينه تحصيلي به اردشير زاهدي مراجعه کرد. نحوه برخورد و تيزهوشي در پاسخگويي به سؤالات اردشير زاهدي باعث شد که بلافاصله به شهناز دختر شاه معرفي شود و به دنبال چند جلسه ملاقات خصوصي با او جهت ازدواج با شاه کانديدا گردد.

بديهي است انتخاب فرح ديبا براي ازدواج با مردي همسن پدرش، امري سياسي بود. در آن زمان خاندان پهلوي درصدد بود تا وجهه منفور خود را که به ويژه پس از کودتاي 28 مرداد 1332ش ايجاد شده بود ترميم کند و روشنفکران و جوانان کشور را به دور خود يا محوري وابسته گرد آورد تا از اين طريق از خطرات ناشي از ايجاد گروههاي مخالف برحذر بماند. از سوي ديگر تمايلات چپي فرح ديبا که در دوران دانشجويي وي وجود داشت مي‌توانست پاره‌اي از فعاليتهاي گروههاي چپي در بين جوانان را خنثي کند و تظاهرات روشنفکرانه خاندان پهلوي را به اوج خود برساند از سوي ديگر فرهنگ خانوادگي فرح ديبا با فرهنگ خانوادگي خاندان پهلوي مطابقت داشت و مي‌توانستند در کنار يکديگر دوام آورند.

مجموعه اين عوامل باعث شد که شهناز پهلوي به ديدار پدر بشتابد و به او خبر يافتن يک کانديداي مناسب جهت ازدواج را دهد. شاه در خاطرات خود در اين باره مي‌گويد: « داماد من مدتي بود که به امور دانشجويان ايراني که در کشورهاي بيگانه مشغول تحصيلات عاليه بودند، علاقه نشان مي‌داد. در ضمن همين ايام با دوشيزه فرح ديبا که بيست و يکسال بيشتر نداشت و براي مشورت در امور تحصيلي خود در فرانسه به وي مراجعه کرده بود آشنا شده بود... دوشيزه فرح براي گذراندن تعطيلات تابستاني خود در سال 1338 به تهران آمد. در اين موقع داماد و دخترم با وي آشنا شده و براي صرف شام از او دعوتي به عمل آوردند. معلوم شد که دختر من و دوشيزه فرح داراي دوستان مشترکند و در بسياري از امور با يکديگر توافق روحي دارند. بار ديگر از دوشيزه فرح دعوت به عمل آمد. دخترم شهناز ترتيبي فراهم ساخت که من نيز در آن ميهماني شرکت کنم.... يک هفته بعد از اين بدو پيشنهاد ازدواج دادم».

بديهي است درخواست ازدواج از جانب سلطان يک کشور براي فرح ديبا که دختري معمولي بود امري خارق‌العاده به حساب مي‌آمد. به ويژه آنکه فرح ديبا سالها بود که با مشکلات مالي دست به گريبان بود و در دل آرزوي رهايي از آن وضع را مي‌پرورانيد. فرح خود در اين مورد مي‌گويد:

 ازدواج با مردي که من و دوستانم به او احترام فراوان داشتيم و بارها در مسيرش ايستاده و پرچمها را تکان داده و فرياد شادي کشيده بوديم امري غيرمنتظره بود. ناگهان مي‌بايست او را چون يک انسان معمولي و شوهر خويش ببينم و هم به او به عنوان پادشاهي مقتدر نظر کنم. اين کار نوعي دل به دريا زدن بود.

چند ماه بعد در 29 آذر 1338 فرح ديبا در کاخ گلستان طي مراسم باشکوهي به عقد شاه درآمد و به کاخ سلطنتي قدم نهاد تا شانس خود را براي ارتقا به مقام ملکه پهلوي بيازمايد.