گوشه هائی از زندگی اشرف پهلوی

دومين همسر رضاخان «تاج الملوك» نام داشت، وي فرزند يكي از فرماندهان ارشد قواي قزاق به نام تيمورخان آيرملو بود كه در جريان انقلاب اكتبر 1917 روسيه به همراه خانواده اش به ايران مهاجرت كرده و در تهران اقامت گزيده بود.
تاج الملوك دختري قد كوتاه و زشت رو و به اصطلاح عوام «ترشيده»! بود و هنگام ازدواج با رضاخان بيش از 24 سال از سنش مي گذشت كه درآن زمان براي ازدواج سن زيادي بود زيرا عموم خانواده ها مطابق رسوم رايج دختران خود را تا پيش از سن 18 سالگي به خانه بخت مي فرستادند. اما اين مسايل براي رضاخان اهميت نداشت. براي رضاخان كه دوران كودكي و نوجواني و جواني خود را به عنوان «تابين» (قزاق بدون درجه همانند سرباز) در فوج قزاق گذرانده بود، اين نكته مهم بود كه با دختر يكي از امراي ارشد اين فوج ازدواج مي كند. ارتشبد فردوست در اين مورد مي نويسد:
«در آن زمان براي رضاخان افتخاري بود كه با يك دختر ميرپنج ازدواج كرده است. . . ». 
اولين فرزند تاج الملوك، شمس نام داشت كه دو سال بزرگ تر از «اشرف» بود. اشرف در روز چهارم آبان 1298 ه- ش چند ساعت پس از تولد محمدرضا پهلوي در خانه اي واقع در كوچه ضلع شمال شرقي ميدان حسن آباد تهران به دنيا آمد. با تولد اشرف و محمدرضا تحولات بزرگي در زندگي رضاخان پديد آمد و از سوي ژنرال آيرون سايد- فرمانده نيروهاي انگليسي در بين النهرين- براي فرماندهي كودتاي نظامي عليه احمدشاه قاجار انتخاب شد و در فرصتي كمتر از يك سال وي، در سوم اسفند 1299 به همراه سيدضياءالدين طباطبائي به عنوان فرمانده نظامي كودتا به تهران حمله كرد و در كودتايي بدون خونريزي اين شهر را تصرف كرده و از سوي شاه به عنوان وزير جنگ معرفي شد. رضاخان به همين دليل تولد محمدرضا و اشرف را خوش يمن تلقي مي كرد و پيشرفت هايش در عرصه هاي سياسي - نظامي را مرهون قدوم اين كودكان مي دانست. او تمام عاطفه اش را به پاي محمدرضا مي ريخت و آنچنانكه بايد و شايد به اشرف محبت نمي كرد، تاجايي كه اشرف خود نيز متوجه اين تفاوت و تبعيض شده بود و بعدها به هنگام تدوين خاطراتش به اين موضوع اشاره كرد:
«قبل از من خواهر دوست داشتني ام، شمس به دنيا آمده بود و حالا هم پسري متولد شده بود كه رؤياهاي پدر و مادرم را برآورده مي ساخت. اين حقيقت كه من در همان روزي متولد شده بودم كه محمدرضا پهلوي وليعهد و شاه آينده ايران به دنيا آمده بود، هميشه اين فكر را در من تقويت مي كرد كه هرگز نبايد از پدر و مادرم انتظار داشته باشم محبت و علاقه مخصوصي نسبت به من اظهار نمايند».
اما همانقدر كه محمدرضا مورد علاقه و محبت رضاخان بود، تاج الملوك دخترش شمس را دوست مي داشت و همواره او را به اشرف ترجيح مي داد:
«بعضي از شب ها را به خاطر مي آوردم كه خوابم نمي برد يا در خواب كابوس مي ديدم و بيدار مي شدم. روي پنجه پا آهسته تا جلوي در اتاق مادرم مي رفتم و مي ديدم كه مادرم و خواهرم در كنار هم خوابيده اند و بيرون در كمي گريه مي كردم و بعد نزد دايه ام مي رفتم و با خود فكر مي كردم كه «جاي خاصي» براي من وجود ندارد. من خيلي زود به اين واقعيت پي بردم كه خودم بايد مسائل و مشكلاتم را حل كنم و خودم بايد مستقلاً فكر و اقدام كنم و بهاي آن را هم بپردازم».
كم توجهي به اشرف، تأثيرات عميقي بر روح اشرف گذاشته بود، تاجايي كه او خود را در خانه پدري بيگانه مي انگاشت:
«با آنكه اين همه بچه در خانواده ما وجود داشت، دوران كودكي من اغلب به تنهايي مي گذشت. شمس كه اولين بچه و دختر مورد علاقه خانواده بود. برادرم را هم ]كه[ اولين پسر و وليعهد بود، همه دوست داشتند و من خيلي زود احساس كردم كه بيگانه اي بيش نيستم و بايد براي خود جايي باز كنم. . . ». 
زماني كه رضاخان در روز 9 آبان سال 1302 هجري شمسي بر اريكه سلطنت تكيه زد، اشرف 4 ساله بود. او تحصيلات ابتدايي را در مدرسه زرتشتيان تهران گذراند، اما تحصيلات عاليه نداشت. حتي دوره دبيرستان را هم تمام نكرد. رضاخان علاقه داشت تا فرزندانش حداقل يك زبان خارجي را بياموزند. به همين سبب همسر فرانسوي يكي از افسران ارتش را مأمور آموختن زبان به شمس و اشرف و محمدرضا كرد و او چند سالي به كار آموزش زبان فرانسه به فرزندان شاه اشتغال داشت:
«پدرم چون به كمبود تحصيلات رسمي خود كاملاً آگاه بود، از اين رو تصميمش آن بود كه ما بايد تحصيل كنيم و دست كم يك زبان خارجي ياد بگيريم. به همين سبب مادام ارفع را كه همسر فرانسوي يكي از افسران ارتش بود، استخدام كرد تا به ما زبان فرانسه بياموزد».
در روز هفدهم دي ماه سال 1314، رضاشاه دستور داد تا به زور چادر را از سر زنان و دختران ايراني بردارند و خود براي به اصطلاح تشويق مردم و مرعوب ساختن مديران و كاركنان دولت، چادر از سر زن و دختران خود برداشت و آنها را به مجالس و ميهماني هاي رسمي كه به اين مناسبت ترتيب مي يافت، برد. كشف حجاب اولين اثرات سوء خود را در دربار و خانه رضاخان گذاشت و دختران او كه ديگر منعي براي پوشاندن خود نداشتند، آزادانه با پسران معاشرت كردند. در ايام تابستان دختران رضاخان بعد از ظهرها به حوالي باغ هاي «دروس» مي رفتند و با پسرهاي «عبدالحسين تيمور تاش» كه باغ ييلاقي اش در آن حوالي بود، دوچرخه سواري مي كردند. از رهگذر همين گونه بازي ها و معاشرت هاي بي پروا با پسرهاي همسن و سال خود بود كه نخستين جوانه هاي رابطه هاي شيطاني در قلب «اشرف» شكفت و موجب دلباختگي اشرف پهلوي به جوانان همسن و سال خود نظير «مهرپور تيمورتاش» و «هوشنگ تيمورتاش» گرديد. كمبود و يا نبود دختر در ميان مجموعه دوستان اشرف پهلوي، موجب شد تا از پرواي او در برخورد با مردان بشدت كاسته شود و مروري بر اسامي دوستان نزديك دوران نوجواني و جواني اشرف اين نكته را به خوبي به اثبات مي رساند
اشرف نيز در بازگويي خاطرات ايام نوجواني خود علل گرايش و آميزشش با مردان را همين كمبود دوستان دختر مي داند:
«چون دوست و همبازي دختري نداشتم، رفقاي برادرم را به دوستي انتخاب كرده بودم. . . ». 
وي افراط در برقراري رابطه با مردان را تلاش براي شكستن روابط قالبي و محدود زنان در آن ايام توجيه مي كند و اينكه به زعم خودش نمي خواسته به سرنوشت محتوم و مقدر زنان تن در دهد:
«با وجود تمام اين فعاليت هاي مردانه هرگز دلم نمي خواست پسر بودم. به عكس، خيلي خوشحال بودم كه زنم. . . هر چند هرگز حاضر نشدم نقش قالبي و محدودي را كه در آن روزگار براي زنان مقدر شده بود، بپذيرم. براي من نقش مردان، با آرزوي عمل و حق انتخابهايي كه داشتند، خيلي جالب تر به نظر مي آمد و شايد به همين جهت است كه من بيشتر عمر خود را صرف فعاليت در دنياي مردان كرده ام».
«اشرف پهلوي» هميشه به عنوان سمبل فساد درباريان، زبانزد خاص و عام بود، زيرا هرزگي ها، زد و بندها، قانون شكني ها و ولنگاري هاي او حد و مرزي نداشت و همين امر هميشه مشكلاتي را براي برادرش «محمدرضا» فراهم مي آورد.
احمدعلي مسعود انصاري در خاطرات خود روابط اشرف با برادرش محمدرضا و فرح- همسر وي- را اينگونه شرح مي دهد:
«با اين همه اشرف بيشتر از تمام خواهر و برادرهاي شاه با او نزديك و حتي روي او نفوذ داشت دراين اواخر كه شاه در چهره يك مرد قدرتمند ظاهر مي شد اشرف تا حدودي دست و پايش را جمع كرده بود و رعايت بعضي از مسايل را مي كرد. با اين وجود دو مسئله براي آنها كه از نزديك شاهد روابط دروني دربار بودند روشن بود: يكي اينكه اشرف چندان با فرح روابط نزديك نداشت. . . و دوم اينكه راه و روش خود شاه را براي مملكت داري در باطن خوش نداشت و شاه هم كه از باطن خواهرش بي خبر نبود، حوزه فعاليتهاي او را محدود نگه داشته بود. . . »
احمدعلي مسعود انصاري درباره روابط اشرف با ديگر همسران شاه مي نويسد:
«بالأخره همين قدرت طلبي بسيارش او را با تمام همسران شاه در تضاد قرار داده بود. زيرا وي چشم ديدن زني را كه شخصيت دوم دربار و خاندان سلطنتي باشد نداشت. با فوزيه اختلاف به هم رسانيد و معروف است كه يكي از عوامل اصلي پافشاري فوزيه بر طلاق، اختلافش با اشرف بود و آزاري كه از دست رفتار او مي كشيد. با ثريا نيز وضعي بهتر از اين نداشت. به اختلافاتش با فرح ]نيز[ اينجا و آنجا اشاره كرده ام. »
اشرف پهلوي يكي از مهره هاي اصلي كودتاي 28 مرداد بودكه قدرت طلبي و ماجراجويي وي از عواملي بودند كه به او انگيزه فعاليت در اين عرصه را مي دادند؛ احمدعلي مسعودانصاري در اين رابطه مي نويسد:
«به طور كلي وي زني ماجراجو و قدرت طلب است و در اين راه از خرج پول و نيرو ابايي ندارد. بيهوده نيست كه يكي از رجال قديم مي گفت: «اگر يك مرد در خاندان پهلوي باشد اشرف است». . . . بر اثر همين خصوصيات است كه اشرف يكي از مهره هاي اصلي كودتاي 28 مرداد شد. . . »
هنگامي كه دكتر محمد مصدق با ياري آيت الله كاشاني - كه مردم را به قيام سي ام تير ماه سال 1330 فراخواند - دوباره بر اريكه نخست وزيري تكيه زد، از محمدرضا درخواست نمود تا در اسرع وقت مقدمات خروج خواهرش را از ايران فراهم آورد، اما اشرف به بهانه هاي مختلف دفع الوقت مي كرد تا در همان ايام با طرح توطئه اي حكومت مصدق را سرنگون سازد. بالاخره شاه دربرابر اراده مردم در صحنه كه خواستار اخراج اشرف از كشور بودند، تسليم شد و او را وادار به خروج از كشور نمود:
«والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي به اروپا عزيمت كردند. ساعت 4 و نيم بعدازظهر ديروز والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي براي معالجه چشم فرزند كوچك خود، والاحضرت شهريار با هواپيما به اروپا عزيمت كردند». 
اما در روز چهارم مرداد سال 1332 چاپ خبر بازگشت اشرف پهلوي به تهران، خشم مردم و اعتراض دولت مصدق را برانگيخت بويژه آنكه ظاهراً او بدون اجازه برادرش به تهران بازگشته بود:
«ورود ناگهاني و بدون اطلاع والاحضرت اشرف موجب تعجب دولت و دربار شد».
البته اشرف در فرودگاه به دروغ ادعا كرد به دليل ابتلاي فرزندش به بيماري سل استخواني به ايران بازگشته است:
«والاحضرت اشرف گفته است؛ چون فرزندم به بيماري سل استخواني مبتلا شده و براي معالجه او احتياج به پول دارم به تهران آمدم تا با فروش اثاثيه و املاك خود وسايل بهبودي او را فراهم كنم. وضع مزاجي پسرم وخيم است. . . والاحضرت در حاليكه گريه مي كرد مي گفت اگر همين امروز اين مبلغ ]20 هزار دلار[ فراهم شود ايران را ترك مي كنم و اگر محظوري هم باشد، خودم شخصاً به ملاقات آقاي دكتر مصدق مي روم». 
اما اين اشك تمساح ريختن اشرف پهلوي براي آن بود كه به هر طريق ممكن در ايران بماند و نقشي مهم در سرنگوني «دكتر مصدق» ايفا نمايد. ورنه گذشت زمان ثابت نمود كه فرزندان او صحيح و سالم بوده اند.
در اين ميان شاه كه خود را در تنگناي اعتراضات دولت و مردم مي ديد، بلافاصله دست به كار شد و كوشيد تا با درج اين اعلاميه در جرايد، خود را بي اطلاع معرفي كند:
«اعلاميه دربار شاهنشاهي درباره ورود والاحضرت اشرف پهلوي؛ نظربه اينكه والاحضرت اشرف پهلوي بدون اجازه از پيشگاه مبارك همايوني و اطلاع قبلي دربار شاهنشاهي ديروز بعدازظهر به وسيله هواپيما به تهران وارد شدند، با كسب اجازه از پيشگاه مبارك همايوني به معظم لها ابلاغ شد فوراً از ايران خارج شوند و از اين پس نسبت به هر يك از افراد خاندان جليل سلطنت كه رعايت تشريفات و مقررات مربوط به وزارت دربار كه بستگي به حيثيت مقام شامخ سلطنت را دارد، ننمايد با سخت ترين ترتيب عمل خواهد شد.
كفيل وزارت دربار شاهنشاهي
ابوالقاسم اميني».
بدين ترتيب اشرف مجبور مي شود در مورخه 10/5/1332 با هواپيماي سوئدي (S. A. S) تهران را به مقصد سوييس ترك كند.
جالب اينكه اشرف تنها توسط برادران ناتني اش غلامرضا و حميدرضا و همسران اين دو مشايعت مي شود.
اما هجده روز بعد، امريكا و انگليس و اتحاد جماهير شوروي سابق، طي طرحي مشترك، در كودتايي به سركردگي سپهبد زاهدي، دولت قانوني مصدق را ساقط و شاه دربدر در عراق و ايتاليا را دوباره بر سرير سلطنت نشاندند. در اين ايام اشرف كه از دكتر مصدق كينه اي غريب در دل داشت، دو روز بعد از كودتا در حاليكه نمي توانست شادي خود را پنهان كند، در برابر خبرنگاران ظاهر شد و چنين گفت:
«به برادر تاج دار خود تهنيت مي گويم. . . خيال دارم مسافرتي در مديترانه بكنم و بعد محتملاً مسافرت كوتاهي به ايران به عمل آورم». 
بدين ترتيب اشرف در واپسين روز سال 1332 يعني هفت ماه پس از سقوط دولت مصدق به قصد انتقام جويي به ايران مي آيد تا از تك تك كساني كه كينه اي در دل داشت، عقده گشايي كند. كه يكي از آنها روزنامه نگاري به نام كريم پورشيرازي بود كه به دستور اشرف، زنده زنده در آتش سوزانده شد. زيرا در مقالات آتشينش از اشرف به عنوان جرثومه فساد نام برده بود. اشرف در همين حال پانزده روز پس از بازگشت به ايران با سازماندهي مجدد سازمان شاهنشاهي خدمات اجتماعي حضور خود را در عرصه فعاليت هاي سياسي كشور اعلام مي كند. حتي براي زدودن خاطرات گذشته نقاب انسان دوستي بر چهره مي زند. در حاليكه در خلوت باز هم به فسادهاي خود ادامه مي داد.
«اشرف پهلوي» سرانجام در روزهاي فراگير شدن تظاهرات مردم عليه رژيم برادرش بار ديگر ايران را ترك مي كند، سفري كه بازگشتي در پي ندارد.
اشرف پهلوي سه بار ازدواج مي كند، نخستين بار به دستور رضاخان و با تأييد انگليسي ها با «علي قوام» پسرقوام الملك شيرازي و برادر زن اسداله علم ازدواج مي كند. در حاليكه بنا بر اعترافات مكررش به فريدون جم نامزد خواهرش «شمس» دل باخته بوده است.
او پس از تبعيد رضاخان، سبكسري هاي خود را بيشتر آشكار مي كند، به گونه اي كه در مصر دل به يك پيشه ور مصري به نام «احمد شفيق» مي سپارد، و از او صاحب 2 فرزند مي شود. اما پس از آنكه حضور شفيق مصري در خانواده سلطنتي به هر نحو ممكن توجيه مي شود، اشرف به مهدي بوشهري دل مي بندد و چندي بعد با او ازدواج مي كند. در حاليكه در طول همه اين سالها حتي يك روز هم با وي در زير يك سقف زندگي نمي كند.
عموم كساني كه با اشرف پهلوي به هر نحو ممكن مراوده داشته اند، در توصيف او در اين صفات متفق القولند:
هرزه - هوسران - بي بندوبار - معتاد - لجوج - بددهن - كينه توز - خسيس - تجمل پرست - مال اندوز و الخ كه ريشه اين صفات را بي شك بايد در گذشته او جستجو كرد.
اشرف و مواد مخدر
دخالت اشرف پهلوي در قاچاق مواد مخدر مسأله اي پنهاني نبود و همگان در سطح جهان بر اين امر واقف بودند و مي دانستند كه او يكي از مهم ترين اعضاي مافياي جهاني مواد مخدر است و هر بار كه به سفر مي رود با استفاده از مصونيت ديپلماتيك خود، چندين كيلو مواد مخدر، بويژه هروئين را جابه جا مي كند زيرا به سبب داشتن گذرنامه سياسي، در هيچ مرز و فرودگاهي جامه دانها و لوازم و وسايل همراه وي را تفتيش نمي كردند.
حسين فردوست متولي امور امنيتي و جاسوس رژيم محمدرضا پهلوي در بخشي از خاطرات خود با عنوان «شيطاني به نام اشرف» به موضوع دخالت اشرف پهلوي در قاچاق مواد مخدر در سطح ايران و اروپا اشاره مي كند و مي نويسد:
«اشرف قاچاقچي بين المللي بود و به طور مسجل عضو مافياي آمريكاست. او به هر جا كه مي رفت در يكي از چمدان هايش هروئين حمل مي كرد و كسي هم جرأت نمي كرد آن را بازرسي كند. اين مسئله توسط بعضي از مأمورين به من گزارش شد و من نيز به محمدرضا اطلاع دادم كه اشرف چنين كاري مي كند. محمدرضا دستور داد كه به او بگوييد اين كار را نكند. همين. . . ». 
«پروين غفاري» يكي از معشوقه هاي شاه در كتاب خاطرات خود ضمن اشاره به نقش «اشرف پهلوي» در قاچاق مواد مخدر مي نويسد:
«در حدود سالهاي 1334 - 1333 خورشيدي، منزل ما در خيابان چاله هرز و نزديك كلوپ امريكايي ها بود. . . خلباني امريكايي به نام «جك» سخت عاشق و شيداي من شده بود. او گاهي به منزل ما مي آمد و من نيز در اكثر مجالس امريكايي ها در آن كلوپ شركت مي كردم، جك آنقدر مرا دوست داشت كه عكس قاب شده اي از مرا به ديوار اتاقش نصب كرده بود، همين عكس پاي مرا به ماجرايي كشاند كه روح من از آن خبر نداشت. قضيه بدين قرار بود كه روزي از روزها جسد جك را در حاليكه پيشاني اش با گلوله اي سوراخ شده بود در اتاقش يافتند، علوي مقدم، رئيس شهرباني وقت و (صرفي) رئيس انگشت نگاري با ديدن عكس من در اتاق جك، مرا به عنوان مظنون به شهرباني برده و در شرايطي سخت بازجويي كردند. من هم كه از اصل ماجرا بي اطلاع بودم، باتندي به سؤالات بازجويان پاسخ مي دادم و در نهايت به دليل فقدان مدارك آزاد شدم. بعدها از غلامرضا (پهلوي) شنيدم كه در شب بازجويي من در محل شهرباني شخص اشرف با علوي مقدم ملاقاتي داشته و سفارشات لازم را به او و صرفي كرده است تا عليه من پرونده سازي كنند. قصد اشرف از اين پرونده سازي اين بود كه هم كينه ديرينه اش را نسبت به من خالي كند و هم اينكه پرونده به نوعي لوث گردد، چرا كه طبق اطلاع، جك با زني به نام «نلي» كه چشمان سبزي داشت و مهماندار هواپيما بود، مبادرت به آوردن كوكائين و هروئين به ايران مي كردند و اشرف نيز كه در اين قبيل امور يد طولايي داشت در يك رقابت مافيايي دستور قتل جك را صادر كرده بود و قاتلين با كمين كردن و پنهان شدن در پشت پرده اتاقش به محض اينكه وي وارد اتاق شده بود با تفنگي كوتاه و از پشت پرده به پيشاني او شليك كرده بودند. »
ادعاهاي اين فرد به عنوان فردي مطلع و صاحب نفوذ در دولتمردان رژيم پهلوي مبين اين نكته است كه «اشرف» پس از سرنگوني دولت دكتر «محمد مصدق» و كودتاي 28 مرداد به نحو افسار گسيخته تري در امر قاچاق مواد مخدر فعال بوده است. و پس از بازگشت به كشور بلافاصله با مافياي بين المللي قاچاق مواد مخدر رابطه برقرار كرده است.
نام اشرف پهلوي از سال 1335 بعد از تصويب قانون منع كشت خشخاش در عرصه قاچاق مواد مخدر مطرح شد. با اجراي اين قانون كه توسط دكتر جهانشاه صالح وزير بهداري كابينه حسين علا تهيه و به مجلس پيشنهاد گرديد، ايران كه در شمار كشورهاي صادر كننده ترياك قرار داشت، بزودي به يكي از واردكنندگان مهم مواد مخدر مبدل شد و چون اين كالا به صورت قاچاق و دور از نظارت دولت وارد و توزيع مي گرديد، سود فراواني را نصيب قاچاقچيان مي كرد، اشرف پهلوي هم كه در تمام عمر و بويژه پس از كودتاي 28 مرداد به دنبال منفعت شخصي بود و براي به دست آوردن پول سر در هر سوراخي مي كرد، به فعاليت در اين عرصه روي آورد و به قاچاق مواد مخدر در سطح كلان پرداخت.
اشرف اندكي بعد به فعاليت خود گسترش همه جانبه اي داد و در عرصه توليد و توزيع مرفين و هروئين در سطح جهان فعال شد. او براي بهره برداري هر چه بيشتر در اين زمينه با افرادي همچون فيليكس آقايان و برادر كوچك او و اميرهوشنگ دولو و سپهبد اويسي - فرمانده وقت ژاندارمري كل كشور - رابطه برقرار كرد.
فيليكس آقايان و برادر كوچك او از سران مافياي مواد مخدر جهان بودند و اشرف از نفوذ و اقتدار جهاني آنان براي ايجاد و تسهيل در كار توليد و توزيع مواد مخدر در سطح جهان سود مي برد. ارتشبد فردوست در اين مورد مي نويسد:
«در دوران محمدرضا تبليغات پر سر و صدايي عليه قاچاق مواد مخدر به راه افتاد و عده اي قاچاقچي خرده پا اعدام شدند. اين در حالي بود كه بارها و بارها اقدامات اشرف در زمينه قاچاق مواد مخدر پخش مي شد و در مطبوعات خارجي انعكاس مي يافت. درزمان وزارت بهداري جهانشاه صالح طرح مبارزه با كشت مواد مخدر در ايران به اجرا درآمد و حال آنكه اين يك طرح آمريكايي به سود تركيه و افغانستان بود كه يكي از منافع سرشار درآمدشان (به خصوص تركيه) از فروش ترياك است. . . ». 
دكتر جهانشاه صالح نيز از افرادي بود كه اشرف را در امر قاچاق مواد مخدر ياري مي كرد. در يكي از گزارشهاي ساواك، درباره همكاري وي با اشرف پهلوي آمده است
يكي از بازپرسان دادسراي تهران به طور خصوصي به يكي از دوستان خود اظهار داشته والا حضرت اشرف پهلوي بزرگترين باند قاچاقچيان ترياك و مواد مخدرايران را سرپرستي مي كنند و آقاي دكتر جهانشاه صالح وزير سابق بهداري نيز با مشاراليها همكاري و معاونت دارند و به همين جهت دستگاههاي قضائي و انتظامي قادر به تعقيب شديد قاچاقچيان و دستگيري مؤثرترين آنها نمي باشند. . . »
آنچنان كه از اسناد بر جا مانده از «ساواك» بر مي آيد، باندهاي مخوف قاچاق مواد مخدر هميشه با خاندان پهلوي مشاركت داشته و حق حساب اعضاي خاندان سلطنتي - حتي ملكه مادر - را هم به صورت نقدي و هم به صورت تحويل مواد مخدر به آنها پرداخت مي كرده اند، در يكي از اين اسناد كه به زمان سيطره «تيمور بختيار» نخستين رئيس ساواك شاه و به سال 1337 باز مي گردد مي خوانيم:
«يداله كرمانشاهي كه از قاچاقچيان معروف ترياك و هروئين مي باشد، به يكي از همكاران خود اظهار داشته، مشاراليه ماهيانه مقدار زيادي ترياك و هروئين و مرفين به تيمسار سرلشكر بختيار رئيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور و تيمسار ارتشبد هدايت رياست ستاد كل و چند نفر از اعضاي خاندان جليل سلطنت بخصوص ملكه مادر به طور رايگان تقديم مي كنند و در ازاي آن در صورت لزوم از حمايت نامبردگان برخوردار خواهد شد. گوينده افزود: اعليحضرت همايون شاهنشاه، تيمسار سرلشكر بختيار و تيمسار ارتشبد هدايت و اكثر امراي ارتش معتاد بوده و ساير همكاران او و قاچاقچيان معروف ديگر به چند نفر از رجال سهميه اي از مواد مخدر تقديم مي كنند. »
فريده ديبا در كتاب خاطرات خود يادآور مي شود كه انحصار قاچاق ترياك و هروئين در رژيم شاه در اختيار اشرف و غلامرضا پهلوي بوده است:
«موقعي كه دايي قاسم كلان ترين قاچاقچي مواد مخدر ايران در دژ مستحكم خود در همدان دستگير و به تهران انتقال داده شد، من از فرح سؤال كردم كه چطور تا اين تاريخ پليس و نيروهاي خفيه ايران از وجود اين دژ مستحكم در وسط شهر همدان بي اطلاع بوده اند؟!. . . فرح ضمن تأكيد بر اين نكته كه بهتر است ديگر اسم دايي قاسم را بر زبان نياورم، گفت: دايي قاسم يك فروشنده عمده بوده و در همه اين سال ها ترياك هاي متعلق به اشرف و غلامرضا را در جهان توزيع مي كرده است. . . هم قبل و هم پس از ممنوعيت كشف ترياك در ايران اشرف و غلامرضا داراي صدها هكتار زمين مزروعي بوده اند كه انحصاراً در آنها ترياك كشت مي شد. »
بدين ترتيب قاچاق مواد مخدر در ميان اعضاي خاندان سلطنتي نه تنها مذموم شمرده نمي شد كه در ميان دربار به امري عادي تبديل گرديده بود، چنانكه حتي اعوان و انصار آنها نيز در اين زمينه فعاليت داشتند.
فردوست، فيليكس آقايان را يكي از بزرگ ترين قاچاقچيان مواد مخدر بين المللي و برادر كوچكش را رئيس مافياي مواد مخدر آمريكا معرفي مي كند و مي نويسد:
«بدون ترديد دكتر فيليكس آقايان بزرگ ترين قاچاقچي ايراني مواد مخدر و يكي از مهم ترين قاچاقچيان بين المللي بوده و هست و فيليكس آقايان در حد عجيبي از مسائل ايران و سياست بين المللي و تشكيلات خفيه سيا و اف. بي. آي و مافيا اطلاع داشت. زيرا در رده هاي بالاي اين سازمان ها بهترين رفقا را به ضرب پول هاي كلان به دست آورده بود و در تشكيلات سرّي آمريكا در بالاترين رده دست داشت. . . فيليكس عضو بلندپايه مافياي آمريكاست. او در قاچاق مواد مخدر روي دست اشرف زده ولي ردّ به هيچ فردي نمي داد. برادر كوچك فيليكس جزو هيئت رئيسه توزيع مواد مخدر در آمريكاي مركزي و جنوبي است. او از فيليكس خيلي جوان تر و خطرناك تر است. او را در ميهماني هايي كه فيليكس براي محمدرضا پهلوي ترتيب مي داد، در خانه فيليكس ديده ام. اين خانه كه بسيار مجلل بود در خيابان شمالي سفارت شوروي قرار داشت. همسر فيليكس، نينو دختر اسد بهادر بود كه زماني مي خواست طلاق بگيرد، ولي اشرف ]پهلوي[ نگذاشت. . . ]فيليكس[ بزرگ ترين سازمان مخفي گانگستري را در ايران اداره مي كرد و از كاباره هاي تهران و آبادان و خرمشهر و غيره حق و حساب مي گرفت. او هميشه گارد محافظ مفصلي داشت و بدون ترديد در كارهاي مخفي اشرف و فرح دخالت دارد. . . از هر نظر با اشرف جور در مي آمد، با اين تفاوت كه اشرف هميشه در مقابل او بازنده بود. . . ».
ارتشبد فردوست در مورد ارتشبد اويسي و دخالت او در امر قاچاق مواد مخدر مي گويد:
«]اويسي[ زماني كه فرمانده ژاندارمري بود، سهم خود را از ترياك هاي وارده از افغانستان و تركيه بر مي داشت. او ترياك هاي مكشوفه را نيز بلند مي كرد و مي فروخت. گاه روزنامه ها مي نوشتند كه مثلاً در زير سازي يك نفتكش يك تن ترياك كشف شده است. قاعدتاً بايد اين ترياك هاي مكشوفه به سازمان خاصي در دادگستري تحويل مي شد، ولي اويسي آن را عوض مي كرد و جايش ماده اي كه مخلوطي از چند گياه است تحويل مي داد كه رنگ و بوي ترياك داشت. بايد بگويم كه ترياك هاي موجود در دادگستري ترياك نبود و دو سوم آن از همين مخلوط بود كه يك كيلوي آن يك ريال هم ارزش ندارد. اويسي از اين طريق طي چند سالي كه در ژاندارمري بود حداقل 5 ميليارد تومان دزديد و همه را دلار كرد و به خارج برد. . . ». 
در اواخر دهه 1340 پس از اينكه محمدرضا پهلوي قانون منع كشت خشخاش را كان لم يكن اعلام كرد و ضمن آزاد ساختن كشت ترياك در مزارع، دستور داد تا كليه داروخانه هاي كشور وظيفه توزيع ترياك بين معتادان را بر عهده بگيرند، اشرف پهلوي بر حجم فعاليت هاي خود در حوزه قاچاق مواد مخدر افزود. او اينك به صدها تن ترياك مرغوب و ارزان قيمت دسترسي داشت و همه ساله بخش عظيمي از ترياك هاي محصول ايران را از بنگاه دارويي كشور و سازمان انحصار ترياك مي گرفت و يا به طور مستقيم و در كنار مزارع بزرگ، ترياك ها را از كشاورزان خريداري مي نمود و پس از تبديل اين ترياك ها به هروئين خالص ضمن تأمين نيازهاي داخل كشور، ده ها تن از آن را به خارج از كشور مي فرستاد. اشرف پهلوي براي ارسال هروئين هاي توليدي لابراتوارهاي خود به خارج از كشور، تشكيلات وسيعي را سازماندهي كرده بود و چون حامل گذرنامه سياسي و عضو خاندان سلطنتي ايران بود و چمدان ها و وسايل مربوط به او در هيچ فرودگاهي بازرسي نمي شد، هر ماه براي خودش چندين سفر رسمي و غير رسمي را به بهانه هاي مختلف به خارج از كشور ترتيب مي داد و در هر سفر ده ها چمدان بزرگ و جاسازي شده محتوي هروئين را با خود به نقاط مختلف جهان مي برد و آنها را به دست عوامل و واسطه هاي خود مي رساند. وي براي نقل و انتقال هروئين از سازمان هواپيمايي ملي ايران و نيز از هواپيماهاي نيروي هوايي ارتش نهايت بهره برداري را مي كرد و هر ماه تعدادي از اينگونه چمدان ها را به خارج مي فرستاد.