حزب زحمتكشان ملت ايران

حزب زحمتكشان ملت ايران يكي از احزاب عضو جبهه ملي اول بود كه به حمايت از دولت دكتر مصدق و ملي شدن صنعت نفت ايران پرداخت، اما در نهايت به مقابله با آن نهضت روي آورد.
در اواخر ارديبهشت 1330، مظفر بقايي و خليل ملكي، حزب زحمتكشان ملت ايران را تشكيل دادند.
بقايي (1290 ـ 1366 ش) نماينده دوم تهران در مجلس شانزدهم بود. او كه فلسفه را در دانشگاه سوربن پاريس خوانده بود و علاوه بر تدريس در دانشگاه تهران وكالت هم ميكرد، پس از شهريور 1320 به فعاليت سياسي روي آورده بود و در احزاب «اتحاد ملي» و «كار» عضويت داشت و سرانجام سر از حزب دمكرات ايران به رهبري قوامالسلطنه در آورد و تا دبيري اين حزب نيز پيش رفت. او در مطبوعات به ويژه روزنامه شاهد مقاله مينوشت. همين كار او را مشهور كرده بود. بقايي در مجلس پانزدهم به نمايندگي از مردم كرمان و از جانب حزب دمكرات حضور داشت. او به دليل اعتراض به تقلب در انتخابات مجلس شانزدهم، همراه دكتر مصدق در دربار پهلوي متحصن شد و براي جلوگيري از تقلب در انتخابات مجدد، سازمان نظارت بر آزادي انتخابات و پس از آن سازمان نگهبانان آزادي را تشكيل داد. اما در عين حال، بقايي و تعدادي از اعضاي جبهه ملي با سفارت امريكا در تماس بودند و براي مقابله با توطئههاي حزب توده، درصد تشكيل حزبي نيرومند برآمدند. بقايي براي تشكيل حزب جديد، نيازمند كمكهاي مالي امريكاييها بود. خليل ملكي (1284 ـ 1348 ش) نيز از تودهايهاي با سابقه و عضو گروه 53 نفر بود. او به دليل دخالتهاي شوروي در امور داخلي ايران و پيروي حزب توده از سياستهاي شوروي، همراه با جمعي از هوادارانش در 1326 ش با عنوان «اصلاحطلبان» از حزب توده انشعاب كردند. آشنايي ملكي و بقايي از دوره همكاري آن دو با روزنامه شاهد آغاز شد.
هدف آن دو از تشكيل حزب زحمتكشان، مقابله با نفوذ حزب توده در ميان كارگران و روشنفكران بود. از اين رو با ادغام دو سازمان تحت رهبري بقايي (نظارت بر آزادي انتخابات و نگهبانان آزادي) و سه سازمان ديگر (مبارزه براي ملي كردن صنعت نفت، دانشجويان و جوانان مبارز و سازمان ملي نظارت بر خلع يد) حزب جديدي تشكيل شد كه رهبري سياسي و پارلماني آن را بقايي و امور تشكيلاتي و تبليغاتي حزب را ملكي بر عهده گرفت. ملكي توانست حزب تاره تأسيس را در ميان كارگران و روشنفكران گسترش دهد و مجلاتي چون علم و زندگي را به عنوان ارگان حزب منتشر كند. اين حزب خيلي زود توانست از نظر تشكيلاتي و تبليغاتي با حزب توده به رقابت پردازد.
از اوايل 1331 ش اختلافات بقايي و ملكي آشكار شد. مهمترين اختلاف داخلي حزب بر سر انتقادات شديد از حكومت دكتر مصدق بود. گروه ملكي بر اين اعتقاد بود كه بايد انتقادات اصولي از دولت را در قالب مقالات سازنده و مذاكرات خصوصي مطرح كرد. اما بقايي در پي علني ساختن انتقادات از دولت مصدق بود. اين اختلاف، پايه بسياري از بدبينيهاي ديگر را در حزب گذاشت و ميانه آن دو را به شدت تيره ساخت تا در مهر 1331، گروه ملكي در انتخابات داخلي حزب، بقايي و يارانش را از امور حزبي كنار زدند. بقايي نيز بلافاصله با همدستي گروهي از اوباش، به دفتر حزب يورش بردند و با ضرب و شتم طرفداران ملكي، آنان را از حزب بيرون كردند و در جلسهاي با گروه اقليت حزب، ملكي را به اتهام كمونيست بودن و اقدام به انشعاب، از حزب اخراج كردند. بقايي علاوه بر آن، حزب زحمتكشان را به عنوان جمعيتي غير انتفاعي به نام خود به ثبت رساند تا از تكرار حادثه بركنارياش از حزب، پيشگيري كرده باشد.
ملكي كه شمار زيادي از اعضاي حزب به ويژه جوانان را در پس حمايت خود داشت، اقدام به تشكيل حزب زحمتكشان نيروي سوم براي ادامه حمايت از نهضت ملي و دولت دكتر مصدق و مبارزه با حزب توده كرد. نيروي سوم يك سال به حيات خود ادامه داد و با حمايت نيروهاي منشعب از حزب توده و حزب زحمتكشان، و انتشار نشريات نيروي سوم و علم و زندگي، با حمايت كساني چون جلال آلاحمد، امير پيشداد و محمود عنايت تا كودتاي 28 مرداد 1332 فعال بود. بقايي نيز راه مخالفت با دولت را ادامه داد و با هم داستاني با مخالفان به توطئهچيني عليه دولت پرداخت و به حمايت از شاه و دربار روي آورد.
از جمله در اول ارديبهشت 1332 سرتيپ محمود افشار طوس، رئيس كل شهرباني دولت مصدق، به وسيله عوامل ناشناس ربوده و شش روز بعد جسدش كشف شد. فرماندار نظامي تهران، بقايي را با اين جنايت مرتبط دانست و دادگستري خواستار تحويل وي از سوي مجلس شد ولي هوادارانش با جنجال، مانع از تصويب طرح سلب مصونيت پارلماني او شدند. اما پس از انحلال مجلس هفدهم، بقايي در 25 مرداد 1332 دستگير شد.
اين اتهام، سالها بعد در 1364 ش توسط يكي از عوامل سازمان جاسوسي انگلستان نيز تأييد شد. همزمان با كودتاي 28 مرداد، عوامل بقايي با يورش به خانه دكتر مصدق به غارت آن پرداختند و افكار عمومي شهر را به نفع عوامل كودتا آماده ساختند. بقايي كه پس از چند روز، از زندان آزاد شده بود و خود را آماده به دستگيري پست نخستوزيري ميدانست، با روي كار آمدن زاهدي به مخالفت با دولت كودتا پرداخت و از اين رو به زاهدان تبعيد شد اما همچنان از حمايت دربار برخوردار بود. حزب زحمتكشان نيز كه بيشتر به بنگاهي براي كاريابي و پلكاني براي تصاحب مقامات بالا تبديل شده بود، بدون فعاليت چشمگيري، تنها نام و نشاني از آن بر جاي ماند.
حزب زحمتكشان در آغاز دهه 1340 ش ابتدا با برگزاري رفراندوم انقلاب شاه و مردم مخالفت كرد و در جريان نهضت اسلامي، فرصت را براي ابراز وجودي تازه مناسب ديد و پس از چهارمين اجلاس عادياش در نيمه تير 1342 در نامهاي سرگشاده خطاب به علما، ضمن محكوم كردن اعمال دولت علم در سركوب قيام 15 خرداد، پيشنهاد داد تا امام خميني به عنوان عاليترين مرجع تقليد و شخص اول روحانيت به تمام مراجع داخلي و خارجي معرفي گردد. اما با تسلط دولت بر اوضاع و فروكش كردن اعتراضها نسبت به دولت، ساواك در تير 1343 به حزب اعلام كرد كه از تشكيل جلسات و حوزههاي حزبي خودداري كند. از آن پس، بقايي و حزبش، دوره ركود تازهاي را تجربه كردند. حزب زحمتكشان در دهه 1350 ش فعاليت محدودش را آغاز كرد و با حمايت از نظام سلطنتي و قانون اساسي، به انتقاد از تشكيل حزب رستاخيز پرداخت.
در دي ماه 1356 كه خيزش عمومي براي سرنگوني رژيم پهلوي در سراسر كشور آغاز شده بود، بقايي فرصت را براي حضور مجدد در عرصه سياسي مناسب ديد و با صدور اعلاميههايي به مخالفت با دولت پرداخت و از جمله در اعلام جرمي خطاب به دادستان كل كشور خواستار پيگرد مدير و نويسنده مقاله موهن «ارتجاع سرخ و سياه» روزنامه اطلاعات شد. اما همچنان بر وفادارياش به قانون اساسي تأكيد ميكرد.
بقايي سالي پس از آن در شهريور 1357 تنها راه رهايي كشور از بنبست را اجراي قانون اساسي دانست و از همه گروهها خواست تا اختلافات خود را كنار بگذارند. ضمن آنكه هر تغييري در نظام موجود را به صلاح مملكت ندانست. او حزب زحمتكشان را يك بار ديگر راهاندازي كرد. اما گستردگي حركتي كه مردم در حمايت از رهبري امام خميني و پيروي از اهداف ايشان براي حذف رژيم سلطنتي در پيش گرفته بودند، مجالي براي ابراز وجود احزاب و گروهها، از جمله حزب زحمتكشان فراهم نكرد. اين روند پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز ادامه يافت و در بيستم تير 1358، بقايي به همراه عدهاي از دوستانش به اتهام توطئه عليه انقلاب اسلامي، در كرمان دستگير شد و مدتي در بازداشت به سر برد. او در دي ماه همان سال با انتشار نواري كه به وصيتنامه سياسياش شهرت يافت، بازنشستگي خود را از سياست اعلام كرد اما فعاليتهاي سياسي پنهانياش ادامه يافت و ارتباطش با عوامل بيگانه او را به بازداشتگاه كشاند.
حزب زحمتكشان ملت ايران كه عملاً از بين رفته بود و تنها با بقايي شناخته ميشد، با درگذشت وي در 27 آبان 1366، پروندهاش براي هميشه بسته شد.