كرامتهای مسجد كرامت
آن موقع صدايم، خوب و صاف بود. دائیام استاد قرآن بود و مرحوم پدر بزرگم، آقای رضوان هم از اساتيد بزرگ مشهد بود. صبحهای جمعه جلسهی قرآن داشتند؛ من هم در آن جلسه شركت میكردم. با خانهی پدربزرگم همسايه بوديم. سنم كم بود اما با دائیام میرفتم به جلسات. از جمله جلسات آقای شجريان كه پدر همين آقای محمدرضا شجريانِ خواننده بود. مرحوم حافظيان هم جلسه داشت؛ آنجا هم میرفتم. جلسات متعددی در سطح مشهد بود كه خيلیهايشان را میرفتم. از جمله به جلسات منزل مرحوم آقای افشار كه معاون تلفن خودكار بود...
- بياييد از آغاز آشنايیتان با آقا شروع كنيم. اولين برخورد شما با ايشان به چه سالی برمیگردد؟
حدود سال چهل و پنج. مرحوم آقاجعفر طباطبايی- برادر مرحوم آقای قمی در مشهد استاد قرآن و از دوستان خيلی صميمی آيتالله خامنهای بود. ايشان به خاطر همان رفاقتی كه با آقا داشت، منزل آقای افشار هم میآمد و گاهی هم جلسه را اداره میكرد. استاد قوی قرآن بود و با لحنهای جديد آشنايی داشت. مصریها را میشناخت. مرحوم طباطبايی چون با آقای خامنهای دوست صميمی بودند، يك روز به ايشان میگويند: «يكی از فاميلهای ما نوجوانی هست كه صدای زيبايی دارد و قرآن را قشنگ میخواند.» آقا هم میگويند خب يك جلسه يا برنامه بگذاريم كه من ببينمش. اين را بعداً فهميديم. آقا جعفر طباطبايی جلسهای ترتيب داد كه من به اتفاق مرحوم پدرم رفتيم خدمت آيتالله خامنهای. خود آقا جعفر طباطبايی هم بود. آقا فرمودند خب تنهايی قرآن بخوان شما، خواندم و ايشان خيلی تشويق كردند.
بعد از اين ماجرا يك روز آيتالله خامنهای من و پدرم و آقا جعفر را- شايد ديگران هم بودند- دعوت كردند منزلشان برای ناهار. رفتيم خدمتشان. بعد از ناهار آقا با يك ضبط- از اين ضبطهای ريلی ژاپنی كه با برق و باتری كار میكرد- صدای من را ضبط كردند. میگفتند بخوان و صدای من را ضبط میكردند.
رفته رفته ما زياد مأنوس شديم و جلساتی كه معمولاً آقا تشريف میآوردند يا جلساتی كه خود ايشون داشتند مثل جلسهی مسجد امام حسن مجتبی در خيابان دانش كه آنجا پشينماز بودند، ما هم میرفتيم. بعدها مسجد كرامت هم يكی از پايگاههای ايشان شده بود كه آنجا هم نماز میخواندند و تفسير میگفتند. به پيشنهاد آقا صبحهای جمعه در مسجد كرامت هم جلسهی قرآن گذاشتيم.
- اول مسجد امام حسن بود؟
مسجد امام حسن كه از قبل بودند؛ در مسجد كرامت هم آقا نماز جماعت میخواندند. در مسجد امام حسن مجتبی(ع) ابتدا پدر آقا نماز میخواندند؛ در ادامهاش آقا آمدند و آنجا هم جلساتی را داشتند. بهخصوص يك جلسات تفسيرگونهای داشتند در ظهرهای ماه مبارك و بحثی را شروع فرموده بودند با عنوان «طرح كلی انديشههای اسلامی در قرآن» كه بعدها چاپ شد. نوارش را هم خود آقا به من فرمودند كه شما ضبطی تهيه كن و بيا اين بحث را ضبط كن.
من دوتا از اين ضبطهای بزرگ سونی خريدم؛ يكی برای خودم و يكی برای آقا. توی كار لوازم صوتی و اينها بودم و مغازهای داشتم. ضبط را بردم خدمت آقا و آن جلسات را ضبط كردم؛ بيست و هفت يا بيست و هشت نوار شد. چهارده يا پانزده روزش را من قرآن خواندم و چهارده روزش را دو نفر از دوستان ديگر؛ آقای رضايی و آقای روحانینژاد. يك روز درميان من قاری بودم.
- به همان صورت كه آقا اول تفسير آيات را میگفتند و بعد شما قرائت میكرديد؟
بله. بعد نوارش را هم تكثير میكردم. گاهی هم خود آقا فردی را معرفی میكردند كه اين نوار را به او بدهم. من آن نوارها را زياد تكثير كردم. در پوششی كه نوار قرآن داريم ضبط میكنيم، كارهای انقلابی میكرديم. دانشجوها زياد از من نوار میگرفتند؛ از شهرستانها هم زياد میآمدند و از ما نوار میگرفتند.
- كتاب «طرح كلی انديشهی اسلامی» حاصل همان جلسات است؟
بله؛ دقيقاً پياده شدهی همان نوارهاست. شايد يك مقداری بازنگری و كم و زياد شده باشد، اما اصل مطلب همان است. آقا ايستاده آيات را معنی میكردند و تفسير میگفتند؛ بعد ما قرآن میخوانديم. خيلی هم آقا تجليل میكردند؛ اين روش برای مردم هم تازگی داشت. دانشجوها پای بحث بودند. روزهای آخر جوری شده بود كه خيابان دانش را میبستند و مردم در سوارهرو حصير پهن میكردند و مینشستند. فكر میكنم سال پنجاه و سه يا پنجاه و چهار بود.
- مسجد امام حسن(ع)؟
بله مسجد امام حسن مجتبی. نزديك اوجگيری انقلاب بود. چند روزی هم وسط خيابان بسته شد و ديگر كار از دست ساواك خارج شد. چون دانشجوها زياد میآمدند، ساواك حساس بود. ابتدا شايد جلسه با جمعيت زيادی شروع نشد، اما آرام آرام جمعيت خيلی زياد شد. روزهای آخر مسجد شلوغ شد و مردم مجبور شدند در خيابان بنيشينند. خيابان بسته شد اصلاً.
انقلاب داشت شكل میگرفت و مردم روشن شده بودند؛ بهخصوص قشر دانشجو كه حسابی وارد عمل شده بودند. جلسه عنوانش تفسير قرآن بود و رژيم نمیتوانست به اين راحتیها تعطيلش كند. يك بهانهی قوی لازم داشتند. البته آقا را خيلی محدود كردند. كار به جايی رسيد كه ايشان را ممنوع المنبر كردند. از نماز جماعت خواندن هم ايشان را منع كردند. تبعيد هم شدند؛ مرتب ايرانشهر و اين طرف و آن طرف؛ زندانشان كردند و شكنجه و...
- مدل برگزاری اين جلسات، مردم را آنطور جذب كرده بود؟
ايشان میايستادند و چكيدهای از تفسير و مفاهيمی كه در نظر داشتند را در مورد آيات میگفتند. نكات مهم را قبلاً توی برگههايی پُلیكپی میكردند و پخش میكردند بين دانشجويان و مستمعان. يعنی افراد میدانستند كه راجع به اين آيات میخواهد اين بحثها بشود و يك مضمونی از آيه را در نظر داشتند؛ ترجمهی تحتاللفظیاش را میديدند و زمينهای داشتند. بعد آقا پا میشدند و اين را شرح میدادند. بعد میفرمودند حالا كه معنی اين آيات را فهميديد، اين قاری عزيزمان بيايد بخواند با لحن و صدای خوش تا شما بيشتر لذت ببريد. مردم چون معنی قرآن را فهميده بودند، راحت ارتباط برقرار میكردند.
ايشان برای سوق دادن مردم به مفاهيم قرآن، مجالس سنتی قرآن را تبديل كردند به يك شكل جديد. نيامدند نفی كنند آن روش گذشته را، بلكه تغيير مثبتی ايجاد كردند در شيوهی جلسه. آقا از ديد مردم نگاه میكردند به قضيه. ايشان از زمينهای كه در جامعه بود، بهرهبرداری كردند و گفتند حالا كه اين جلسات هست، ما بياييم و مردم را علاقمند به مفاهيم قرآن هم بكنيم. يعنی جلسهی قرائت قرآن بهتنهايی كافی نيست، بلكه بايد مقدمهای باشد تا مردم با مفاهيم قرآن آشنا شوند و انس بگيرند. بذر آشنايی با مفاهيم قرآن را در بين نوجوانان و جوانان مشهد در آن دوره، ايشان پاشيدند؛ بهخصوص بين قشری كه به آن جلسات میآمدند، آقا اين انس را ايجاد كردند.
- اتفاق خاصّی هم توی آن جلسات افتاد؟ مثلاً بحثی صورت بگيرد و ساواك بريزد و...
نه؛ اصلاً جرأت نمیكرد ساواك. چون دانشجوها خيلی قوی آمده بودند پای كار. البته همه صنفی شركت میكردند در اين تجمعات. چون نام مسجد و نماز رويش بود و بعد از نماز اين مراسم برگزار میشد، قشر مذهبی شركت میكردند. تك و توكی هم شايد گروههای ديگر بودند. اگر میخواستند كاری بكنند، بايد با مردم درگير میشدند. بحث خيلی جدی بود؛ خيلی عالی، علمی و دقيق. وقتی مخاطب داشجو باشد، با آن علاقمندی عجيب، خوب وضع فرق میكند.
اين خودش مقدمهای شده بود كه دانشجوها بروند دنبال تفسير قرآن و نهجالبلاغه و صحيفهی سجاديه و... اينها را واقعاً آقا در قشر جوان و نوجوان مشهد جا انداختند؛ قبلش اين خبرها نبود. ما جلسات قرآن زياد میرفتيم؛ فقط يك قرائت قرآن بود و والسلام؛ تمام میشد میرفت دنبال كارش.
آقا آمدند از فرصت استفاده كردند و عوض كردند روال جلسهها را تا هم جلسهی قرائت قرآن باشد و هم در كنارش تفسير و معانی قرآنی گفته شود. آيات قرآن را معنی میكردند، بعد مینشستند و قاری میرفت روی منبر و همان آيات تفسير شده را میخواند. آقا هم مینشستند، گوش میدادند و تشويق میكردند. مردم برايشان خيلی لذت بخش بود. اينطوری آيات، بيشتر برای مستمع جا میافتاد و درك میكرد كه چی دارد گوش میدهد.
در مسجد كرامت هم ما صبحهای جمعه جلسات قرآن داشتيم؛ همان جلسات سنتی. شايد تنها فرقش با جلسات سنتی ديگر آن زمان اين بود كه اولاً خود آقا میآمدند و شركت میكردند؛ رسماً میآمدند و آن بالا مینشستند كنار استاد قرآن. خب جلسه يك وزن ديگری پيدا میكرد. دوم اينكه قشری كه میآمد، يك مقداری عوض شده بود. اگر در جلسات ديگر بيشتر پيرمردها و افراد مُسنّ بودند و جوان و نوجوان كمتر در بينشان ديده میشد، در جلسهی مسجد كرامت، خيلی مرتب و منظم و رحلها دورچيده میشد و جلسهی خيلی با ابّهتی بود؛ بيشتر هم جوانها میآمدند.
يكی از شاگردهای ما توی همان مسجد كرامت، شهيد كاوه بود. شهيد كاوه هم با پدرش میآمد توی جلسه. من عكس اين بچههايی را كه میآمدند توی جلسهمان- آنهايی كه ثابت بودند- داشتم؛ گرفته بودم ازشان. چهار پنج سال پيش بود كه پدر شهيد كاوه آمد و گفت آقای فاطمی، من فكر میكنم تو عكس پسر من را داشته باشی؛ مال آن دوران نوجوانيش كه به جلسهتان میآمد. گفتم بله در خانهمان نگهشان داشتهام. گفت ممكن است كه برای ما بياوری؟ ما عكس آن سن و سالش را نداريم. عكس را دادم به ايشان.
يك روز به آقا عرض كردم كه ياد مسجد كرامت بهخير، آن جلسات و حال و هوا. در ضمن شهيد كاوه هم از شاگردهای خودتان بود در مسجد كرامت. آقا تبسمی فرمودند و سری تكان دادند و گفتند كه بله بله ايشان بود، اما فلانی هم بود! نفری بود كه بعدها جزو گروهكها درآمد و اعدام شد.
در مسجد كرامت كه من معلم قرآن بودم، آن كسی كه قشنگ میخواند و بهتر میخواند، بيشتر اجازه میدادند كه بخواند و آن كسی كه ضعيفتر بود، كمتر. آن كسی كه آقا گفتند جزو گروهكها شد، همهاش معترض بود كه آقا شما عدالت را برقرار نمیكنيد. اصلاً نفهميده بود عدالت يعنی چه؟ میگفتيم آن كه بد میخواند با آن كه خوب میخواند، بايد مساوی هم بخوانند!؟ اين عدالت نيست؛ عدالت «وضع شيء فی موضعه» است. هر چيزی را سر جای خودش گذاشتن عدالت است. آن چيزی كه شما میگوييد، مساوات است؛ يعنی همه برابر هم. عدالت اين است كه به هر كسی در حد و حدود خودش ميدان داده شود. كسی هم كه بهتر میخواند، بايد بيشتر تشويق شود. آقا هم حمايت میكردند از نظر من و میفرمودند: "راست میگويد آقای فاطمی. كسی كه بهتر میخواند، مردم شارژ میشوند و كيف میكنند و لذت میبرند، خب بگذاريد بيشتر بخواند. كسی كه ضعيفتر میخواند، در حدی بخواند كه ياد بگيرد و غلطهايش را درست كند و همين كافی است؛ خيلی وقت مردم را نگيريد."
جلسات مسجد كرامت خاطرات عجيبی داشت. اواخرش ديگر آقا هم تشريف برده بودند تهران و ما جلسه را ادامه میداديم. شايد چند ماهی مانده بود به پيروزی انقلاب كه من يك روز صبح رفتم، ديدم مرحوم حاج آقای غنيان كه از هيئت امناء مسجد بود، خيلی نگران و ناراحت نشسته است. گفتم چی شده حاج آقا، خدا بد نده! گفت: "رئيس كلانتری آمده و از خادم مسجد اسم معلم قرآن را پرسيده. طرف- بیانصاف- گفته آقای فاطمی و جلسه مال فلانی است. اسم شما را برده و رئيس كلانتری هم گفته بايد بيايد و خودش را معرفی كند؛ جلسه هم بايد تعطيل شود."
انگار خدا به دهانم انداخت كه با حال عادی، بدون نگرانی خنديدم و گفتم حالا كه طوری نشده كه حاج آقا، شما چقدر نگرانی؟ ايشان گفت: "نه آقا، گفته بايد خودت را معرفی كنی!" گفتم: "غلط كرده كه گفته خودت را معرفی كن! ما اينجا جلسهی قرآن داريم، من هم معلم قرآن هستم. اين رژيم كه ادعا دارد و قرآن چاپ میكند و میگويد با قرآن سر جنگ ندارم، نبايد ناراحت باشد. من جلسه را تعطيل نمیكنم، او بيايد همينجا من را ببيند." با همين لحن گفتم من جلسه را اصلاً تعطيل نمیكنم و او اگر مرد است، صبح جمعه چهارتا پنجتا پاسبان با لباس فرم بردارد و بياورد در جلسهی ما و بچهها را از پای قرآن بكشاند بيرون و ببرد؛ بگويند حق نداريد جلسه داشته باشيد. خلاصه ما اعتنا نكرديم و او هم انگار يك سنگی انداخته بود و يك هارت و پورتی كرده بود، ديگر دنبال كار را نگرفت؛ جلسهی ما هم ادامه پيدا كرد تا نزديك پيروزی انقلاب.
يك روز راهپيمائی بود كه حمله كردند به تظاهركنندگان. توی آن حمله يك عده پناه آوردند به مسجد كرامت. تعداد قابل توجهی جمع شدند توی مسجد. ديديم ديگر با اين وضع، جلسهی قرآن نمیتواند ادامه پيدا كند. كمكم- شايد سه چهار ماه مانده به پيروزی انقلاب- ديگر جلسهمان تعطيل شد. يعنی در مردم آمادگی برای جلسهی قرآن واقعاً ديگر نبود. انقلاب و تظاهرات و راهپيمائیها هيجانی شده بود؛ ما هم همراه شديم و گفتيم جلسهی ما برای همين بوده؛ ما میخواستيم اين مقدمات را فراهم كنيم تا مردم آشنا بشوند با اين مسائل؛ حالا كه آشنا شدهاند، ما ديگر مانع نشويم.
- آيتالله خامنهای هميشه در اين جلسات شركت داشتند؟
بله؛ تا حدود شايد يك سال به انقلاب. بعدش تبعيد شدند و بعد هم آمدند به تهران. ايشان ممنوعالمنبر شده بودند و حق نداشتند به هر عنوانی سخنرانی داشته باشند. تا قبل از اين ماجرا، معمولاً آقا بعد از نماز پا میشدند و يك مقدار صحبت میكردند؛ تفسيری میگفتند. بعد كه ساواك ممنوع كرد، يك روز زيركانه به من گفتند آقای فاطمی! میدانی كه من ديگر نمیتوانم صحبت كنم؛ شما گاهی به بچهها بسپار كه يكیشان معنی يك آيه را از من سؤال كند تا من به اين بهانه جواب بدهم! يا به اين آيه كه رسيديم كه بحث روز است، بگو بپرسند. نمیگفتند تو سؤال كن؛ اگر من سؤال میكردم، تابلو بود. چون من معلم جلسه و با آقا هماهنگ بودم. میگفتند بچهها همانطور كه دور تا دور نشستهاند، يك دفعه يك نفر دستش را بلند كند و بگويد آقا ببخشيد، همين آيه را معنيش را بفرماييد. بعد آقا شروع میكردند به صحبت كردن دربارهی همان مطلب.
ايشان مرتب هر راهی را كه به رويشان میبستند، راه جديدی باز میكردند. با اين عنوان كه من در جلسهی قرآن نشستهام، چون روحانی هم هستم اگر كسی يك آيهی قرآن از من سؤال كند، نمیتوانم جوابش را ندهم! به ساواك میگفتند: "آبروی خود شماها میرود اگر من بگويم ساواك من را ممنوع كرده و من حتی نبايد معنی قرآن را بگويم. اين كه ديگر خيلی بد میشود برای شما!" قطعاً ساواكیها هم میآمدند اما كاری نمیتوانستند بكنند.
بعد از پيروزی انقلاب ما جامعهی قاريان قرآن را در مشهد راهاندازی كرديم كه رهبر انقلاب هم اين را تأييد فرمودند و خيلی لطف كردند به اين جمع. با همكاری جامعهی قاريان و ارشاد، اين مركزی كه الان شما در آن تشريف داريد، تأسيس شد. الان هم برنامهها ادامه دارد. دانشجويان زيادی از اينجا فارغ التحصيل شدهاند. اكثراً هم جذب مدارس غيرانتفاعی و حتی مؤسسات آموزش قرآن شدهاند و فعالانه كار میكنند.
- توصيههايی كه آيتالله خامنهای در اين جلسات داشتند، چه بود؟
خيلی روی اينها تأكيد داشتند كه مردم وقتشان را در ماشين هم از دست ندهند. میتوانند مطالعهی قرآن بكنند و قرآن جيبی كوچكی همراه داشته باشند. مقصود آقا اين بود كه مردم مأنوس بشوند با قرآن و قرآن منحصر نشود به جلسهی قرآن آمدن و فقط در آن جلسه قرآن خواندن يا شنيدن. تأكيدشان بيشتر روی مفاهيم قرآن بود تا ضمن اين كه مردم انس با قرائت میگيرند، آن را پلكانی برای يادگيری مفاهيم قرآن قرار دهند.
يك روز به من فرمودند: "آقای فاطمی! حيفت نمیآيد كه مصطفی اسماعيل نمیخوانی؟" مصطفی اسماعيل از قراء بسيار بزرگ و درجهی يك مصر است. گفتم كه آقا مصطفی اسماعيل مشكل است، چون لحنش خيلی گسترده و قوی است. فرمودند: "از شما خيلی بعيد است! يعنی چی؟ اگر بخواهی، میتوانی." عرض كردم آقا من نوارش را هم ندارم. واقعاً هم آن موقعها نبود اين همه امكاناتی كه در اختيار مردم هست اين روزها.
آن موقع اين خبرها نبود كه كسی نوار قرآن را به راحتی تهيه كند. عبدالباسط را يك مقدار افراد رفته بودند و آورده بودند و صفحههای گرامش بود، اما نوار مصطفی اسماعيل نبود. آقا فرمودند: "من خودم نوارش را دارم، به شما میدهم." دو تا نوار از مصطفی اسماعيل به ما دادند؛ يكی نوار سورهی بقره بود، يكی هم آل عمران كه خيلی تلاوتهای زيبايی بود. آرام آرام تمرين كردم و كمكم توانستم.
آقا میفرمودند مصطفی اسماعيل با توجه به معنی و مفاهيم میخواند. بعضی از قراء فقط با تكيه بر صوت میخوانند و غرضشان اين است كه يك لحن زيبايی پياده كنند و مردم شارژ بشوند، اما مصطفی اسماعيل در عين اين كه زيبا میخواند، مردم را به معنی توجه میدهد؛ حتی توی وقف و ابتداهايی كه انجام میدهد هم اين ديده میشود. بعضی وقتها يك وقف و ابتداهای عجيب و غريبی میكند كه واقعاً قراء ديگر نمیكنند. اين فقط با توجه به معناست. حتی نوع ادای كلماتش هم واقعاً حساب شده است؛ بعضی وقتها با تأكيد و با صوت بلند و بعضی وقتها خيلی نرم و آرام.
بعضیها فكر میكنند كه آقا همينجوری از مصطفی اسماعيل خوششان میآيد! نه، قيافهی مصطفی اسماعيل كه مطرح نيست، حتی صدايش هم اينطور نيست كه بگوييم زيباترين صدای دنياست. تأكيد آقا اين است كه مصطفی اسماعيل بيش از ديگران توجه به معنی دارد و ديگران را سوق میدهد به معنی.
آقا در مشهد، اين چيزها را ترويج میكردند و افراد را ترغيب میكردند. مصطفی اسماعيل خيلی در مشهد جا افتاد و لحن او در محافل انقلابی ساری و جاری بود و جوانها را به اين طرف میكشاند. الآن هم آقا در بيشتر سخنرانیها و به بهانههای مختلف نسبت به مسئلهی قرآن اشاره میكنند؛ حتی جلساتی كه در ارتباط با قرآن هم نيست. هنوز هم تأكيد دارند كه صِرف قرائت مطرح نيست. قرائت قرآن را مقدمهای میدانند برای انس با قرآن و مفاهيم آن. مفاهيم قرآن را هم اگر مردم بفهمند، باز كافی نيست؛ برای به مفاد آن عمل كرد. اگر مردم ما به قرآن عمل كنند، جامعهی ما خيلی از مشكلاتش برطرف میشود. اين نكتهی اساسیای است كه آقا رويش تأكيد دارند.
- وقتی آقا تبعيد شدند يا برای مبارزات رفتند تهران، شما ارتباطات خودتان را حفظ كرديد؟ ايشان كار را از شما پیگيری میكردند يا اصلاً فضا رفته بود سمت ديگری؟
ارتباط من با آقا در حد افرادی نبود كه تماسهای خيلی مهم و فراوانی با ايشان داشتند و در سطح بالايی دربارهی انقلاب كار میكردند. اصلاً در آن حد و قواره نبودم؛ سن و سالی هم نداشتم. آقا افراد قویتری را داشتند و با آنها در ارتباط بودند. ارتباط من با آقا در حد همان قرائت و قرآنآموزی بود. البته ايشان خيلی به من محبت داشتند.
در تبعيد كه بودند، قرار گذاشتيم با يكی از رفقا كه ماشين تويوتايی داشت، برويم ايرانشهر ملاقات ايشان. البته برنامه رديف نشد و نتوانستيم برويم. بعد از پيروزی انقلاب مداركی از ساواك درآمد كه آقای فاطمی با آقای فلانی قرار است با ماشين تويوتای سفيد رنگی بروند ديدن آقای خامنهای. ما نرفته بوديم؛ اگر هم میرفتيم، قطعاً ما را گرفته بودند. شايد هم لطف خدا بود كه نمیخواست ما درگير و گرفتار بشويم. چون من نوار انقلابی و اينها پخش میكردم؛ شايد كارهايمان كمی لنگ میماند.
- بعد از پيروزی انقلاب هم اين ارتباط برقرار بود و هست؟
اين چيزی است كه خيلیها از من میپرسند. اول پيروزی انقلاب، افرادی به ما گفتند آقا كه شماها را میشناختند قبل از انقلاب، الان هم همانطور تماس داريد؟ همان طور محبت دارند؟ میگفتم محبت آقا بيشتر هست كه كمتر نيست. زمانی كه ايشان امام جمعهی تهران بودند و بعد كه به رياست جمهوری رسيدند، افراد میگفتند حالا چی؟ میگفتم حالا هم همينطور برخورد دارند.
يكبار من رفتم تهران خدمتشان در نهاد رياست جمهوری، دورهی اول رياست جمهوری ايشان بود، آقا فرمودند: "من تأكيد كردهام به دفتر و پستهای بازرسی و اطرافيان كه دوستان قبل از انقلاب من وقتی میآيند با من تماس بگيرند، برايشان محدوديت قائل نشويد تا راحت بتوانند با من تماس داشته باشند." ما واقعاً راحت میرفتيم خدمت آقا.
سال نو همين امسال كه آقا مشرف بودند مشهد و سخنرانی داشتند، قرآن قبل از سخنرانی ايشان در صحن جامع رضوی را من خواندم. اتفاقاً آقا يك كم ديرتر آمدند و به من فرمودند كه حيف شد ما دير رسيديم قرآن شما را نشنيديم. گفتم نه آقا اتفاقاً خوب شد و من شانس آوردم كه شما دير رسيديد؛ به خاطر اين كه من به هر حال پنجاه و هشت سالم هست و آنجا ايستادم توی جايگاه و قرآن خواندم. صحن جامع رضوی هم فضای باز است؛ سخت است واقعاً و خيلی آماده نبودم. آقا فرمودند میگفتيد كه يك صندلی برای شما بگذارند. گفتم آقا جايگاه خيلی گود بود، اگر مینشستم كسی من را نمیديد. گفتند عجب عجب!
البته آقا فقط نسبت به من اينطور نيستند؛ اصولاً قاريان قرآن را دوست دارند و احترام میكنند. من كسی نيستم، يك قاری قرآنم. ايشان دوست دارند كه ما را بكشانند به وادی مفاهيم. واقعاً هم ايشان روی جامعهی قرآنی كشور تأثيرگذارند. اگر قاريان با توجه به معنا بخوانند، خودشان يك مبلغند. ما وقتی به خارج اعزام میشويم، گاهی سفرا به ما میگويند سفير واقعی ما شما هستيد؛ قاری قرآن اگر بفهمد كه كجا چی بخواند و چه جور بخواند و چه جور برخورد كند يا حتی صحبت كند، خيلی تأثير دارد.
آقا میفرمودند كسی را كه به عنوان قاری قرآن اعزام میكنيد به خارج از كشور، بايد قوی باشد، معلوماتی داشته باشد، دو تا سؤال ازش میكنند به تته پته نيفتد. البته تا حدود زيادی اين كار دارد میشود و قراء قوی را- چه از نظر قرائت و چه از نظر انس با مفاهيم قرآن- میفرستند.
مصریها وقتی میآيند اينجا، آيات را انتخاب میكنند؛ اينجور نيست كه بيايد و شانسی يك جزء قرآن را حفظ كند و شروع كند به خواندن. وقتی میآيد توی حرم امام هشتم و میخواند، میآيد آيات راجع به «إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت» را میخواند؛ سورهی احزاب را میخواند. دقيقاً مشخص است كه اينها را انتخاب كرده. اگر ما يك قاری را خدای نخواسته جايی بفرستيم اما در باغ نباشد و توجه به معنی نداشته باشد- مثلاً وقف و ابتدا را خراب كند- همه میفهمند او سوادی ندارد و فقط يك لحن و صدای قشنگی دارد؛ چيزی بلد نيست.
من رفته بودم پاكستان. آنجا ايالت ايالت است و هر ايالت برای خودش وزارتخانهای دارد و وزيری. وزيرش دعوت كرده بود از ما، رفتيم با رايزن فرهنگی. به ما گفتند بخوان- اتاق وزير با آن ميزهای كنفرانس بزرگ و جلوی هر كسی يك ميكروفن و...- من آنجا آياتی از سورهی آل عمران را از حفظ خواندم. «يا أيها الّذين آمنوا اتّقوا الله حق تقاته و لاتموتنّ إلا و أنتم مسلمون. و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لاتفرقوا» طرف خيلی شارژ شد. آخر برنامه تشويق و تقدير كرد و گفت درهای مساجد ما به روی قاريان ايران باز است، قدم شما روی چشمهای ماست.
- ملاحظات اينگونه در قرائت، برای تأثيرگذاری بيشتر صورت میگيرد؟
بله؛ قاری بايد حتی بداند كه چقدر بخواند. بايد موقع شناس باشد. اگر به مجلسی دعوتش كردند- فرض كنيد مجلس شورای اسلامی- طرف خدای نخواسته برود و مثلاً آياتی راجع به زنا را بخواند، اين اصلاً معنی نمیدهد آنجا؛ بايد آيات مناسبی بخواند. خود آقا هم وقتی مراسمی دارند، شنيدهام روی افراد حساسيت دارند كه مثلاً فلانی بياد بخواند؛ گاهی خودشان تعيين میكنند.
روزی خدمت آقا بوديم در ماه مبارك. ايشان راجع به اختلاف قرائات صحبت كردند. بعد يكی از بچهها آمد و از من پرسيد كه آقای فاطمی مگر آقا وقف و ابتدا و قرائات مختلف هم میدانند؟ گفتم چه میگويی؟! قبل از پيروزی انقلاب كه آقا مشهد بودند- ما جزو اولين كسانی بوديم كه اين لحنها را میخوانديم و حالا جزو پيشكسوتها شدهايم- ما اصلاً نمیفهميديم اختلاف قرائت يعنی چه. حتی بعضی از قرآننويسان را ما نمیشناختيم، اما آقا اينها را میشناختند و به ما میگفتند. حالا شما میگويی كه آقا میدانند يا نه؟!
- آشنايی آقا با اين قاريان چگونه بود؟
گويا آقا نوارشان را از راديو قاهره میگرفتند و گوش میدادند. كار خودشان بود. يكی از دوستان آقا، راديو قاهره را به چه زحمتی میگرفت؛ سوت سوت میزد، سر و صدا میكرد. گاهی هم يك مسافری میرفت و از آن طرفها میآورد. يكی از فاميلهای آقای جعفر طباطبايی بود به نام مرحوم آقای آملی؛ ايشان رفته بود مصر و يكی دوتا نوار آورده بود. آقا چون علاقه داشتند اين نوارها را جمعآوری میكردند و گوش میدادند.
يك جريانی را هم به خاطر دارم از آقا كه خاطرهی جالبی است. زمانی كه آقای رجائی وزير آموزش و پرورش بود. من آمدم تهران برای مسابقات قرآنی كشوری. اتفاقاً در مسابقات اول شدم. ظهر جمعه در دارالتحفيظ ابتدای خيابان ايران، جلسه بود. از جمع قاریهايی كه آمده بودند- بهخصوص از مشهد- دعوت كرده بودند كه ناهار را دور هم باشيم. من با آقا تماس داشتم، فرموده بودند كه آقای فاطمی شما جمعه آنجا هستی، اولاً بيا قرآن و اذان نمازجمعه را تو بخوان، بعدش ظهر با هم يك جا دعوتيم، صبر كن با هم میرويم. گفتم چشم.
رفتيم نماز جمعه؛ من رفتم زير جايگاه- آن جايی كه افراد مینشينند و پذيرايی میشوند- آقا هم نشسته بودند. به من فرمودند كه آقای فاطمی فعلاً بنشين؛ من گفتهام سخنران پيش از خطبهها- كه شهيد رجايی بود آن روز- سخنرانیاش را اول انجام دهد، بعد قرآن خوانده بشود. قرآن مقدمه نيست؛ اصل برنامه است! ببينيد چقدر تأكيد روی قرآن دارند كه آقای رجائی سخنران پيش از خطبهها باشد، بعد قرآن خوانده شود و خطبهها و نماز جمعه.
شهيد رجائی رفتند صحبت كردند و آمدند پايين. من رفتم بالا قرآن بخوانم؛ آقا خودشان هم آمدند بالا. بغلهای جايگاه كه ديده نمیشود، يك صندلی گذاشتند و نشستند؛ من را میديدند. شروع كردم به قرآن خواندن و تمام شد. وقتی خواستم بيايم پايين، آقا فرمودند: "احسنت تلاوت خوبی داشتی." بعد فرمودند كه بايست، میخواهم اذان را هم تو بگويی. گفتم چشم، من هستم. ايستادم و اذان را هم گفتم.
مراسم تمام شد. در خدمت آقا با يك ماشين بليزر قديمی كهنه و عجيب غريبی رفتيم. فقط شيشههايش را دودی گذاشته بودند. آقا عقب ماشين نشستند، بعد شهيد رجائی نشست و بعد هم من نشستم. هر سه نفر كنار هم. به محض اينكه ما سوار شديم و ماشين راه افتاد، آقا من را به آقای رجائی معرفی كردند و گفتند اين آقای فاطمی از دوستان قبل از انقلاب ماست در مشهد و قاری قرآن است. بعد هم فرمودند: "آقای فاطمی! اين آقای رجائی خودش هم قاری قرآن است ها!" بلافاصله هم به آقای رجائی گفتند كه مسئلهی قرآن را توی مدارس جدی بگيريد. آقای رجايی گفت بله ما هم خودمان اصرار داريم اما الان اگر بخواهيم بخشنامه كنيم از وزارتخانه، برای كل كشور بايد اين كار را بكنيم معلم قرآن به اندازه كافی نداريم. راست میگفت ايشان، اول انقلاب آنهمه برای مدارس معلم قرآن نداشتيم. حالا میبينيم مركز حوزه به تنهايی بيش از هزار نفر را در اين زمينه تربيت كرده و فرستاده برای فعاليت. آن موقع اين خبرها نبود؛ تك و توكی معلم قرآن داشتيم.
آقا كوتاه نيامدند و فرمودند بالاخره بايد از يك جايی شروع كرد. اين كه بگوييم نداريم، تكليف را ساقط نمیكند. شروع كردن به اين معنی نيست كه يك دفعه بخشنامه كنيم و در همهی ايران معلم قرآن برود سر كلاسها. همانطور كه تربيت معلم داريم برای آموزش و پروش، معلم قرآن را هم پرورش دهيم.
و نكته آخر؟
تأكيد آقا بر تشكلهای قرآنی مردمی، شايد روی اين جنبه باشد كه نهادهای دولتی قادر به ترويج قـرآن نيستند. دغدغهی ايشان خيلی جدی است و میبينند كه متأسفانه تشكلهای دولتی خيلی كارآيی ندارند در اين زمينه. حتی تجليل مفصلی كه از جامعهی قاريان قرآن فرمودند، شايد تأكيد بر اين باشد كه خيلی دل نبستهاند و اميدی ندارند كه تشكلهای دولتی بخواهند يا بتوانند كار قرآنی آنچنانیای انجام بدهند؛ اميد ايشان بيشتر به همين تشكلهای مردمی است.