كارنامه حزب توده
او كه از كمونيستهاي پروپاقرص دهه 1330 بود، بعد از آشنايي با مرحوم لنكراني از مسلك ديالكتيك دست كشيد و به مذهب مْهذٍب بازگشت. مقاله زير از آن مرحوم، گرچه ناتمام مانده است، اما بهعنوان يك سند تاريخي ارزشمند، در خور اعتنا است و ديده و انديشيدههاي كسي را در مورد عملكرد حزب توده ايران نشان ميدهد كه اين حزب را از نزديك ميشناخت و ميتوانست دراينمورد سخن بگويد. اين مقاله در تابستان 1358 از سوي مرحوم كيا براي آگاهي جوانان اوايل انقلاب در بحبوحه جريانات آن دوره به نگارش درآمده است. محقق مورخ، علي ابوالحسني، متن مقاله را همراه با مقدمهاي از جانب خودشان در اختيار ماهنامه گذاشتند. ازاينرو پيش از هرچيز لازم ميدانيم از ايشان تشكر كنيم.
مرحوم حاجكياعلي كيا (تولد: چهارم ارديبهشت 1302، وفات: نهم بهمن 1367.ش) از سياسيون پرتلاش و ثابتقدم، و از روزنامهنگاران مبارز و استوار سالهاي پس از شهريور 1320 (عمدتا دهههاي 1320 و 1330) است كه در طول عمر پرتلاطم خويش، بارها به زندان افتاد و يا رنج تبعيد را به جان خريد. از جمله اقدامات وي، به تحصن او و جمعي از روزنامهنگاران (همچون شمس قناتآبادي و ابراهيم كريمآبادي) در مجلس شانزدهم ميتوان اشاره كرد كه با عنوان اعتراض به دستگيري دكتر سيدحسين فاطمي توسط دولت رزمآرا و لزوم اصلاح قانون مطبوعات آغاز شد و به اعتصاب غذاي چندروزه و طرح شعار مليشدن نفت انجاميد.[i]
كيا در طول جنبش مليكردن صنعت نفت، در صف كوشندگان راه آزادي و استقلال ايران قرار داشت و در روز بيستوپنجم مردادماه سال 1332، ناظم ميتينگ سياسي باشكوهي بود كه در ميدان بهارستان عليه شاه و حاميان خارجي او برگزار شد. وي پس از كودتا نيز درحاليكه خطر شديدا جان او را تهديد ميكرد، بهطورمرتب در مطبوعات روز با نامهاي گوناگون عليه فرماندار نظامي وقت، سرهنگ دادستان[ii] ــ و به قول خودش: «جانستان»! ــ مقاله مينوشت، چنانكه كاربرد واژه جانستان راجع به فرماندار نظامي در مقالات جرايد، اسم رمز كيا نزد دادستان محسوب ميشد، و كيا بر سر اين مبارزه سختيها و دربهدريهاي بسيار كشيد.
وي در مقطع پيش از كودتاي بيستوهشتم مرداد، با روزنامه مردم ايران، ارگان مركزي جمعيت آزادي مردم ايران (كه علاوه بر ضديت آشكار با حزب توده، جنبه ضدامريكايي بارز داشت)،[iii] همكاري ميكرد[iv] و بههمراه احمد سميعي (الف. شنوا)، رابط جمعيت با آيتالله لنكراني (مشهور به مرد دين و سياست) بود.[v] او از دوستان و دستپروردگان لنكراني محسوب ميشد[vi] و تا آخر عمر نيز در اين راه پايدار ماند و حتي در خانه لنكراني، و سر بر زانوي ايشان، درگذشت. درواقع، كيا مصداق اين شعر مشهور گرديد كه ميگويد: «سر همانجا نه كه باده خوردهاي»! دوستانش در اعلاميهاي كه به مناسبت چهلمين روز درگذشت وي (هيجدهم اسفند 1367) منتشر كردند، چنين نوشتند: «اين انسان آزاده و مبارز عاشق و سرسپرده راه عظمت و سربلندي اسلام و ايران، در تمام حيات پرفرازونشيب سياسي خود، هيچوقت از متابعت عناصر صالح مذهبي و ملي دست برنداشت و آخر هم در همان خانهاي كه براي او مدرسه عشق و سياست و دينداري بود، جان سپرد.»
گفتني است، كيا نخست عضو حزب توده و از هواداران بلكه نظريهپردازان كمونيسم بود، اما پس از آشنايي با آيتالله لنكراني، از آن مسلك دست شست و نَفَس گرم و منطق استوار لنكراني، وي را به دامن فرهنگ كهن اسلامي ايران (تشيع) بازگرداند و از او شيعهاي مخلص، وطندوست و عدالتخواه ساخت.
اواخر دهه 1330.ش، كيا در باغ مرحوم لنكراني در كرج ــ كه محل تجمع مبارزان و تردد امامخميني(ره) بود ــ با مرحوم امام از نزديك آشنا شد و سخت شيفته خصايص و فضايل ويژه ايشان (دانش، شجاعت، حريت، درايت، ظلمستيزي و...) گرديد. وي از شروع نهضت اسلامي در اوايل دهه 1340.ش، همراه لنكراني به حمايت از آن جنبش ضداستبدادي ــ ضداستعماري پرداخت و تا پايان عمر (به شهادت مقالاتي كه پس از پيروزي انقلاب در مجله كوثر نوشته است) در راه اين عشق و علاقه استوار ماند؛ ازجمله، در كوران انقلاب اسلامي (يعني پاييز 1357 كه امام در نوفل لوشاتو اقامت داشت) از سوي لنكراني مسئوليت يافت تا به اتفاق يكي از فضلاي مبارز قم، به پاريس رفته و با ارائه برخي شواهد ملموس، رهبر فقيد انقلاب را در جريان پارهاي از مسائل حساس روز ــ نظير خطر ستون پنجم كشور سعودي در ايران و نيز احتمال تكرار فاجعه مشروطيت در انقلاب ــ قرار دهد.[vii] (البته كيا نيز همچون بسياري از انديشمندان و دلسوزان ايران و اسلام، از برخي ضعفمديريتها و سوءسياستهاي پس از پيروزي انقلاب رنج ميبرد و مشفقانه به اهلش تذكر ميداد.)
مرحوم كيا سينهاي سرشار از خاطرات جالب و مستقيم تاريخي مربوط به حوادث سالهاي 1320ــ1357 داشت كه متاسفانه بسياري از آنها را با خود به گور برد. وي همچنين مجموعه ارزشمندي از اسناد، تصاوير و دستخطهاي بكر و منتشرنشده تاريخي در اختيار داشت كه بارها به حقير نشان داده بود و درحالحاضر از سرنوشت آنها اطلاعي در دست نيست.
آنچه در زير ميخوانيد، مقالهاي خواندني ــ و متاسفانه ناتمام ــ از مرحوم كيا در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي است كه در آن به مواضع حزب توده در سالهاي پس از شهريور 1320 ميپردازد و گذشته از ارج تاريخي آن، نموداري از قلم روان و جذاب او است. هدف وي از نگارش اين مطالب، آگاهساختن نسل انقلابي و جوان آن روز ايران به پيشينه مطامع و مظالم سوسيالامپرياليسم و احزاب وابسته به آن در ايران، و ايستادگي در برابر دسايس و آشوبهايي بوده است كه اين احزاب و حاميانشان، در بدو جمهوري اسلامي، بهطورپياپي در گوشه و كنار ميهن اسلامي برپا ميساختند.
***
ايران و جنگ جهاني دوم[viii]
قاره اروپا در شعلههاي سوزان جنگ بينالملل دوم كه آتشافروز آن ابتدا هيتلر و موسوليني و سپس بادبانكش آن چرچيل بود، ميسوخت و هر روز قسمتي از سرزمين آباد و سرسبز آن قاره در زير آتشبارهاي قواي متخاصم تبديل به ويرانه و خرابه ميشد. هيتلر از پيروزيهاي برقآساي خود سرمست غرور و نشاط بود، كه ناگهان خبرگزاريهاي دنيا از پيشروي نيروهاي آلمان فاشيست در خاك اتحاد جماهير شوروي، خبرهاي هيجانانگيزي به اقصي نقاط دنيا مخابره كردند. هجوم سپاهيان هيتلر به روسيه، آنچنان ناگهاني و برقآسا صورت گرفت كه دنياي آن زمان در برابر آن يورش وحشتناك، گرفتار يك نوع حيرت و بهتزدگي گرديد. چون اتحاد جماهير شوروي در آن تاريخ با آلمان همعهد و همپيمان بود، تفاهم آنان تا به آنجا رسيده بود كه پس از سقوط لهستان، اين دو غول زمان، آن كشور بلازده را بين خود ــ علنا و عملا ــ تقسيم نمودند. ولي آن روز، اين خاك اتحاد شوروي بود كه مورد تاخت و تاز قواي مهيب و ماشينهاي رعبانگيز ارتش آلمان فاشيست قرار گرفته بود. هجوم سپاهيان هيتلر به شوروي، چهره جنگ را در دنيا عوض كرد. تاآنزمان جنگ بهصورتمنطقهاي جريان داشت، اما ازآنپس، جنگ جنبه عمومي و بينالمللي پيدا نمود، تاجاييكه كشوري بيطرف نظير ايران نيز، با همه احتياطي كه به كار ميبرد، از آن خطر همهگير بركنار نماند.
ملت ايران در آن ايام، در سومين ماه تابستان1320 زير سرنيزه اختناق حكومت بيستساله رضاخان، به تنگي نفس ميكشيد كه ناگهان در سحرگاه سوم شهريور آن سال، قواي متجاوز روس و انگليس بدون اخطار و اعلام قبلي، به منظور بهدستآوردن پل پيروزي(!) مرزهاي كشور ماتمزده ايران را مورد تعرض قرار داده و با بمباران شهرها و قراء و قصبات، ملت ايران را در مقابل يك عمل انجامشده قرار دادند. هجوم قواي روس و انگليس در آن فصل از تاريخ، باعث شد كه ملت ايران از پيگيري حوادث ناشي از جنگ بينالملل غافل و به خود مشغول شود؛ بهطوريكه بعد از سيوهفتسال [تاريخ نگارش مقاله در سال 1358]، هنوز ما گرفتار آثار و تبعات شوم ناشي از آن يورش وحشيانه هستيم. درست است كه حادثه شهريور20[13]، ما را از چنگ اختاپوس ديكتاتوري رضاخان نجات داد، ولي نبايد فراموش كرد كه بهدنبال همين حادثه ناگهاني بود كه ملت ايران از چاله درآمد و به چاه افتاد! اگر حوادث دردناك آن ايام تيره و تار را با حوصله بررسي كنيم، خواهيم ديد كه اقدامات «ستون پنجم روس» در شمال، و انگليس و بعد هم امريكا در جنوب، آنچنان ملت ايران را گرفتار بدبختي و عذاب كرد كه شرح آن واقعيتهاي تلخ براي جوانهاي امروز [اوايل انقلاب] كه سن آنها اقتضاي درك آن زمان را نداشته است، به قصه و افسانه شباهت بيشتري دارد.
چه ميتوان كرد؟! شرح ذيل، بيان حقايق تلخي است كه براي آگاهي هرچهبيشتر نسل جوان ايران كه با انقلاب خونبار كنوني به زعامت قائد اعظم حضرت آيتالله خميني، در فكر سازندگي فرداي ايران عزيز برآمده است، بايد درنهايت تاسف و تاثر، تاآنجاكه حافظه ياري ميكند، آنها را بازگو و نقل نماييم.
خروج رضاخان و جولان احزاب
در بيستوپنجم شهريور1320 رضاخان رفت و در اواخر همان سال و يا اوايل سال بعد بود كه فرمان عفو عمومي صادر شد و بهدنبال همين فرمان بود كه عده زيادي از زندانيان، و ازجمله همكاران كمونيست دكتر اراني كه به «پنجاهوسهنفر» معروف بودند، از زندان آزاد شدند. همينها بودند كه پس از استخلاص از زندان، به رهبري سليمان محسن اسكندري (سليمانميرزاي معروف) كه يك رجل سياسي و داراي تمايلات مذهبي بود، «حزب توده ايران» را تشكيل دادند.
بايد اين نكته نيز ذكر شود كه بقاياي پنجاهوسه نفر، در ابتداي كار، ازاينجهت مرحوم سليمانميرزا را به رهبري انتخاب كردند كه روي افكار و تمايلات ضدديني خود سرپوشي گذاشته باشند. اين انتخاب از روي اعتقاد نبود، بلكه ناشي از مصلحت سياسي روز بود. چنانكه بعدها ديديم تا سليمانميرزا زنده بود، حزب توده تقريبا در ايران آبرو و اعتبار داشت؛ زيرا مرحوم سليمانميرزا علنا در كلوپ حزب توده نماز ميخواند و حتي شعار مولا عليعليهالسلام (كونا للظالم خصماً و للمظلوم عونا) را با خطي بسيار درشت نوشته و به ديوار كلوپ نصب كرده بود. پس از مرگ سليمانميرزا بود كه كارگردانان حزب توده، نقاب از چهره كريه خود برگرفتند و هيچ فراموش نميشود كه پس از درگذشت آن مرحوم، احسان طبري، تئوريسين حزب توده، گفت: «از دست اين پير خرفت راحت شديم!»
به موازات تاسيس و تشكيل حزب كمونيست توده، كه پيرو تز انترناسيونالسوسياليسم بود، انگليسيها نيز با اعزام سيدضياءالدين طباطبائي (عامل كودتاي1299.ش) از فلسطين به ايران، براي خود پايگاهي درست كردند و ابتدا به نام «حزب وطن» و سپس با همكاري مظفر فيروز، پسر نصرتالدوله فيروز (عضو كابينه قرارداد1919)، نام آن را به «حزب حلقه» تغيير دادند و عاقبت به نام «حزب اراده ملي» فعاليت مخرب و ضدملي خود را آغاز كردند.
مجلس چهاردهم و آرايش قواي چپ و راست
در كشاكش حوادث هولناك آن زمان، عمر مجلس دوره سيزدهم كه ساخته و پرداخته دوران ديكتاتوري رضاخان بود، به پايان رسيد و انتخابات دوره چهاردهم در يك محيط فوقالعاده تاريك برگزار گرديد.
تركيب مجلس دوره چهاردهم، حكايت از پيروزي جناح راست ــ يعني امريكا و انگليس ــ ميكرد، ولي جناح چپ نيز با كمك ارتش سرخ موفق شد از ايالات شمالي ايران، نُه نفر را بهعنوان نماينده ملت به مجلس موصوف اعزام دارد، كه يك نفر از آنها خلعتبري نام داشت و نماينده بابل بود كه به مناسبت حمل جنازه رضاخان از ژوهانسبورگ به ايران، مجلس ختمي در بابل تشكيل داد و بالاخره ناگزير نامبرده را از عضويت فراكسيون حزب توده اخراج كردند. در حدود ده نفر نيز بودند كه واقعا از طرف ملت و با كوشش بيدريغ مردم انتخاب شده و به مجلس دوره چهاردهم راه يافته بودند كه از مبرزين آنان، مرحوم دكتر محمد مصدق بود.
تاريخ مبارزات نمايندگان واقعي ملت ايران در دوره چهاردهم مجلس شوراي ملي، آنچنان هيجانانگيز و پرشكوه است كه بهراستي ميتوان چندين جلد كتاب قطور تحرير و تنظيم نمود كه فعلا مقصود نويسنده، بحث در رويدادهاي آن زمان نيست. فقط بهطوراختصار براي نماياندن نقش حزب كمونيست توده در حوادث سيوهفتسال اخير [تاريخ نگارش مقاله در سال 1358] ايران ــ تاآنجاكه مورد نياز است ــ اشاراتي به حوادث تاريخي آن زمان خواهيم كرد.
قسمتي از اوقات نمايندگان دوره چهاردهم مجلس، صرف بيان حوادث دوره ديكتاتوري رضاخان و سپس تسويهحسابهاي شخصي شد و بر اين آتش نيز عمدا از طرف جناحهاي چپ و راست مجلس دامن زده ميشد تا ملت ايران از آنچه در نتيجه تجاوز قواي روس و انگليس در ايران ميگذشت، بيخبر و غافل بماند؛ كه ازجمله حوادث خونين قيام افسران عضو حزب توده در ايالت خراسان و خلعسلاح پادگان تركمنصحرا و بعد كشتار مردم قاديكلا در حومه شهرستان شاهي و غيره را ميتوان نام برد كه در صورت لزوم، به تفصيل، شرح آن به نظر خوانندگان محترم خواهد رسيد. ولي متجاوزين روس و انگليس، همينكه جايگير و پايگير شدند، با وجود اعلاميه كنفرانس تهران كه بهموجبآن، سه دولت متفق، استقلال ايران را تضمين كرده و بهاصطلاح متعهد شده بودند پس از پايان جنگ، طي ششماه خاك ايران را تخليه كنند، بااينكه جنگ در حال پايان بود، هريك به وسيله ايادي داخلي خود ميخواستند براي دوران پس از جنگ نيز در ايران صاحبنظر بوده و بههرطريق، منافع خود را هرچهبيشتر در ايران تامين و تحكيم و تثبيت نمايند!
آمدن كافتارادزه و غوغاي نفت شمال
دولت ايالاتمتحده امريكا بهطورمخفي با دولت محمد ساعدمراغهاي براي گرفتن امتياز نفت وارد مذاكره و گفتوگو شد. هنوز چندروزي از آن گفتوگوهاي دورازنظر نگذشته بود كه كافتارادزه، معاون كميسارياي خارجه اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي، بهطورناگهاني وارد ايران شد و از دولت ساعد تقاضاي دريافت امتياز نفت شمال را نمود و از همين تاريخ بود كه بهطوركامل برگها رو شد و عوامل اجانب ناچار شدند علنا نقاب از چهره كريه خود برگيرند!
بهدنبال ورود كافتارادزه، حزب كمونيست توده دمونستراسيون عظيمي در زير سرنيزه ارتش سرخ و به حمايت از تقاضاي دولت شوروي به راه انداخت و دكتر رادمنش، نماينده فراكسيون حزب توده، چه در مجلس و چه در ميدان بهارستان، مردم و دولت ايران را از درگيري و مخالفت با غول بهاصطلاح سوسياليستي شوروي برحذر [مي]داشت! ولي اقدام بموقع و جسورانه مرحوم دكتر محمد مصدق، اين نقشه خائنانه را نقش بر آب كرد و با تصويبشدن «منع مذاكره در مورد نفت»، آن توطئة ايرانبربادده، خنثي [گرديد] و از بين رفت.
ضمنا بيان اين نكته نيز لازم است كه قبل از دمونستراسيون حزب توده، ابتدا در تاريخ سهشنبه دوم آبان1323 (بيستوچهارم اكتبر1944) آقاي كافتارادزه در باغ سفارت شوروي يك جلسه مطبوعاتي تشكيل داد كه قسمتي از آن مصاحبه از صفحه162 و 163 كتاب «موازنه منفي» نوشته حسين كياستوان نقل ميشود.
كافتارادزه در آن جلسه گفت: «دولت اتحاد جماهير شوروي در نظر دارد امتياز نواحي آذربايجان و گيلان و مازندران و قسمتي از ناحيه سمنان و چند ناحيه از خراسان شمالي و شمال قوچان را تحصيل نمايد.» وي پس از بيان فوايد اقتصادي امتياز مورد بحث براي دولت و ملت ايران، به سخنان خود ادامه داده و گفت: «ولي چنانكه معلوم است، [دولت ايران] تصميمي مبنيبراينكه مطالعه واگذاري امتياز را به دولت شوروي تا پايان جنگ موكول سازد، اتخاذ نموده كه درحقيقت رد پيشنهاد ميباشد.» «اينجانب بايد صراحتا و بهطورآشكار اظهار نمايم كه تصميم فوق در محافل شوروي كاملا بهطورمنفي تلقي گرديده است. افكار عمومي شوروي بر اين عقيده است كه دولت جناب آقاي ساعد بهوسيله اتخاذ چنين رويهاي در باب دولت شوروي، در راه تيرگي مناسبات بين دو كشور قرار گرفته است.» در پايان مصاحبه، آقاي كافتارادزه مانند يك طلبكار با لحنتهديدآميزي ميگويد: «دولت جناب آقاي ساعد، بهنفع تصميم اتخاذي خود، هيچ دليل قانعكنندهاي نياورده و دولت مزبور چه دلايلي را ميتواند براي ثابتنمودن صحت نظريه خود بياورد؟!»
بهدنبال اين مصاحبه بود كه حزب كمونيست توده با استفاده از تمام امكانات حملونقل مانند قطار و اتوبوس و غيره از مناطق اشغالي قواي شوروي، بهسرعت خود را براي انجام يكسلسله تظاهرات دامنهدار له تقاضاي شوروي و عليه دولت ايران آماده كرد، بهطوريكه همه پيشبيني ميكردند در آينده حوادث خونيني در تهران واقع خواهد شد. چون حزب كمونيست توده درنهايتشدت و دركمالصراحت از تقاضاي استعماري دولت شوروي حمايت [ميكرد] و دولت ايران را پيوسته به شروع انقلاب تهديد مينمود و بههرتقدير مذاكرات سياسي نيز بين مقامات دولتين ايران و شوروي به مرحله بنبست و خطرناكي رسيده بود، هرلحظه بيم آن ميرفت كه قشون اشغالگر ارتش سرخ، تهران را نيز اشغال و دولت را ساقط نمايد!
كودتاي نافرجام حزب توده در آبان1323
در يكچنين وضع هولناكي بود كه ناگهان در شهر شايع شد حزب كمونيست توده بهمنظور تامين تقاضاي شوروي در مورد نفت شمال، در تهران دست به كودتا خواهد زد. انتشار اين خبر، سخت موجب اضطراب و نگراني عمومي شد؛ زيرا نقل و انتقال تودهايها، باصراحت نشان ميداد كه مقدمات يك تشنج و انقلاب [درحال فراهمشدن است] و [آنها] درنهايت بااستفاده از حضور نيروهاي ارتش سرخ در اطراف تهران، در تدارك يك كودتاي كمونيستي در تهران هستند. قطار راهآهن شمال مرتبا از مناطق مازندران، كارگران منطقه اشغالي شوروي را در ايستگاه راهآهن تهران پياده ميكرد.
بهراستي شب پنجم آبان1323 شب هولناك و ترسآوري بود و بيشازهمه نمايندگان آذربايجان نگران حوادث روز پنجم آبان مورد بحث بودند. در منزل علامه مجاهد و سياستمدار انديشمند، حضرتآيتالله آقايشيخحسين لنكراني، نماينده دوره چهاردهم مجلس شوراي ملي، جوشوخروش عجيبي بهنظر ميرسيد. از شب پاسي گذشته بود كه ناگهان آيتالله لنكراني ــ كه معروف به مرد دين و سياست بود ــ وارد اتاق عمومي شده و بلافاصله درحاليكه مثل باران اشك ميريخت، نويسنده را مخاطب قرار داده و گفت: آقا، عزيزم، چرا نشستهاي؟! برخيز، برو به اين مواليد تازهبهدورانرسيدة آزادي از قول من بگو كه فلاني ميگويد: فردا به جاي تظاهر در مورد نفت شمال، جمعيت را به مسجد شاه (امامخميني فعلي) ببريد و از دولت تقاضاي الغاي قرارداد ظالمانه و تحميلي نفت جنوب را بنماييد و بعد با تاكيد فرمودند: پاشو، زود برو، وقت ميگذرد! در كلوپ حزب توده، واقع در خيابان فردوسي، جمعيتي كه بهوسيله قطار راهآهن پيوسته از مازندران و آذربايجان وارد ميشدند، موج ميزد. كميسيون تشكيلات، مرتب براي دمونستراسيون (فردا پنجم آبان23[13]) دستور صادر ميكرد و فراكسيون پارلماني به اتفاق اعضاي كميته مركزي حزب توده، در اتاق فوقاني مشرف به خيابان فردوسي از ساعت چهار بعدازظهر جلسه فوقالعاده تشكيل داده بودند و هيچكس را نميگذاشتند به اتاق مذكور نزديك شود. شميده، عضو كميسيون انتظامات، بهاتفاق شيدفر سخت مراقب اتاق بودند، بهطوريكه بههيچترتيب كسي نميتوانست حتي به حريم اتاق نامبرده نزديك شود. عاقبت پس از چند ساعت معطلي، كامبخش باعجله از جلسه خارج شد و نويسنده نيز ناگزير بهسرعت خود را به كامبخش رسانيده و پيام آقاي لنكراني را به ايشان ابلاغ نمودم. او ابرو درهم كشيد و با خشونت گفت: چند دقيقه صبر كن، تا جواب بدهم و سپس به جلسه مشترك فراكسيون پارلماني و اعضاي كميته مركزي برگشت. هنوز دقايقي نگذشته بود كه كامبخش آمد و با لحن توام با كينهتوزي و با خشونت آشكار گفت: برو آقا، به آقاي لنكراني بگو: عزيزم، ما كوشش ميكنيم كه مردم را از دست خرافات فناتيكها نجات دهيم، حالا عجيب است كه شما پيشنهاد ميكنيد كه جمعيت به مسجد شاه برود و تقاضاي الغاي قرارداد نفت جنوب را بنمايد! بالاخره نتيجه گفتوگو را بهوسيله تلفن به عرض حضرتآيتالله لنكراني رساندم و آن شب تيره و تاريك نيز در (جوي) پر از بيم و هراس سپري شد. هنوز آفتاب روز پنجم آبانماه1323 از پس كوه البرز سرنكشيده بود كه شبزندهداران مهاجر در خيابان فردوسي موج ميزدند و در ساعت هشت صبح، ستون عظيمي بهترتيب پشتسرهم قرار گرفتند و در ساعت نُه صبح فرمان حركت و راهپيمايي صادر شد. ولي هنوز جمعيت به مقابل سينما ماياك ــ واقع در خيابان اسلامبول ــ نرسيده بود كه ناگهان يك گردان سرباز، به اتفاق چند واحد از قواي شهرباني تحت فرماندهي سرهنگ حجازي (ارتشبدي كه چند سال قبل خودكشي كرد) و سرهنگ سياسي، جلوي ستون نمايشدهندگان را سد نمودند. سرهنگ حجازي، نمايندگان فراكسيون حزب توده را كه در ابتداي ستون قرار گرفته بودند، مخاطب ساخته و اظهار داشت: جمعيت بايد متفرق شوند! ولي دكتر فريدون كشاورز، عضو فراكسيون پارلماني حزب كمونيست توده [در مجلس چهاردهم] پيدرپي نعره ميكشيد و ميگفت: موقعي شما ميتوانيد ستون را متفرق كنيد كه از روي جنازههاي ما عبور كنيد و بعد اضافه نموده و فرياد زد: ما مرگ ايستاده را به زندگي ننگين ترجيح ميدهيم! تقي فداكار، عضو ديگر فراكسيون توده، در بين همهمه و جنجال كمسابقه آن روز، درحاليكه پيوسته نعره ميكشيد، خود را به ابتداي ستون تظاهركنندگان رسانيد و بهطورناگهاني با مشت به سينه سرهنگ حجازي كوبيد و با لهجه غليظ اصفهاني گفت: سرهنگ رد ميشي يا ردت كنم؟! دراينموقع، گردان سرباز و واحدهاي پليس، مشغول فشنگگذاري بودند كه از انتهاي ستون، نيروهاي ارتش سرخ درحاليكه هريك مسلسل بهدست داشتند و سوار كاميونهاي نظامي بودند، از سمت چپ خيابان اسلامبول به مقابل سينما ماياك نزديك شدند و با اسلحه و بهطورآشكار سربازان و مامورين انتظامي ايران را مورد تهديد قرار دادند! در اين لحظات پرخوف و هراس، كه معلوم بود تهران آبستن حوادث فوقالعاده خطرناكي است، سرهنگ سياسي كه تا آن ساعت خونسرد ايستاده و تقريبا رل يك ناظر را بازي ميكرد، وارد صحنه شد و با سرعت غريبي سربازان و مامورين انتظامي را مخاطب قرار داده و با فرياد، فرمان داد و گفت: به فرمان من، متفرق شويد و راه را براي نمايشدهندگان و سربازان ارتش سرخ باز كنيد! اين مانور بموقع و غيرمترقبه سرهنگ سياسي، در آن ساعت سرنوشتساز، آنچنان موثر واقع شد كه بهراستي ميتوان گفت ملت ايران را از يك فاجعه محتوم نجات داد. ولي مداخله ارتش سرخ در تظاهرات روز پنجم آبان23[13] براي حزب كمونيست توده و دولت شوروي بسيار گران تمام شد؛ زيرا بعد از جريان مذكور بود كه پرستيژ حزب توده متزلزل و در اندكمدتي بهكلي از بين رفت و علاوهبراينكه دولت شوروي از اين نمايش مفتضح نتوانست بهنفع مقاصد خويش استفاده كند، بلكه بهعكس، بروز آن حوادث لرزاننده، موجب انزجار و تنفر عمومي ملت ايران نيز گرديد؛ بهطوريكه كافتارادزه ناگزير مجبور شد با دست خالي خاك ايران را ترك نمايد.
ولي براي نسل بيدار و هوشيار كنوني ايران [مخاطبان نگارنده در سالهاي اول انقلاب اسلامي] بايد ذكر كنيم كه آن ماجرا به همينجا خاتمه نيافت؛ زيرا انعكاس مداخله ارتش سرخ آنچنان وسيع شد كه ديگر كلمات مودبانه ديپلماسي نيز نميتوانست در مقابل خشم پرسطوت ملت ايران موضوع را در زير پوشش تعارفات سياسي پنهان و مخفي بدارد و در همين روزهاي استثنايي و سرنوشتساز تاريخ ايران بود كه مصدق يكبار ديگر رسالت ملي خود را به منصّة ظهور و اثبات رسانيد. مصدق در جلسه هفتم آبان1323 مجلس شوراي ملي، پيرامون حوادث ايران نطق مفصلي ايراد نمود و از جمله گفت: «آيا دولت شوروي براي هر تقاضايي كه دولت ايران قبول ننمود، قطع روابط ميكند؟!» «ما نميگوييم كه دولت شوروي ميخواهد به ما ظلم كند. ما ميدانيم كه [دولت شوروي] براي رفع نگراني ميخواهد تحصيل امتياز نمايد، ولي ما از گذشته درس ميگيريم و مقدرات خود را به تحولات عالم مربوط نميكنيم. تاريخ به ما نشان ميدهد كه رفتار ملل هميشه به يك نهج نيست و اوضاع اجتماعي، اداري، اقتصادي و سياسي هر قوم در رفتار آن نسبت به ساير ملل موثر است.» «در اينصورت ما هم ممكن است نگران اين باشيم كه روزي پيش آيد كه رفتار آن دولت با ما فرق كند و آنوقت معلوم نيست كه كار ما چه ميشود!» دكتر مصدق در آن جلسه پرجوشوخروش به سخنان هيجانانگيز خود ادامه داده و گفت: «ملت ايران هيچوقت با توازن مثبت موافقت نميكند و از اولين روزي كه من وارد مجلس شدم، با قرارداد مالي و هر عملياتي كه دولتهايِ بعد از شهريور، از نظر توازن مثبت نموده بودند، مخالفت كردم و اعمال خائنانه آنها را به جامعه آشكار نمودم.» «اگر از نظر توازن مثبت هرچه دول مجاور ميخواهند، [دولت ما به آنها] بدهد، پرواضح است كه دول مجاور بسيار خوشوقت ميشوند و دولتهاي خائن هم خوشوقتي آنها را براي خود سرمايه بزرگي قرار ميدهند و آن را به رخ ملت ميكشند، ولي ملت ميداند كه با اين رويه، طولي نخواهد كشيد كه هرچه دارد از دست ميدهد.» «هيچكس نميتواند قضاوت ملت ايران را انكار كند. ملت ايران به دولتهايي كه به كشور خيانت نمودهاند، به چشم بد مينگرد و هروقت بتواند خائنين را به چوبه دار ميزند.»
نطق مهم و مفصل دكتر مصدق كه قسمتي از آن نقل شد، در محافل ملي مورد استقبال [واقع گرديد] و با [چنان] حسن قبول عمومي روبرو شد كه بعد از دوران خفقان رضاخان هيچكس نظير آن را بهخاطر نميآورد. عاقبت، اين موج پرخروش ملي بالا گرفت، تااينكه بالاخره به تقديم طرح تحريم امتياز نفت به مجلس شوراي ملي منتهي [گرديد] و [طرح مذكور] به تصويب رسيد و اقدام بموقع و جسورانه مرحوم دكترمحمد مصدق آن نقشه خائنانه را كه آتشبيار آن، حزب كمونيست توده بود، نقش بر آب ساخت و با تصويبشدن طرح تحريم امتياز نفت، آن توطئه ايرانفناكن خنثي [گرديد] و از بين رفت.
كميسيون سهجانبه روس، انگليس و امريكا
ولي هنوز چندي نگذشته بود كه ملت مظلوم ايران با خطر مهيبتري [تشكيل كميسيون سهجانبه ميان روس، انگليس و امريكا] روبرو شد كه اگر آن نقشه شوم به مرحله اجرا ميرسيد، بهصراحت بايد گفت كه قرارداد1907 بهطوروسيعتري عملا در ايران پياده ميشد (توضيحآنكه در قرارداد1907، دولتين روس و انگليس ايران را به دو منطقه نفوذ تقسيم كرده بودند.) خبر اين بلاي ناگهاني و اين نقشه شوم در تاريخ پانزدهم ديماه1324 از راديو لندن منتشر شد. لازم است ابتدا متن خبر را نقل كنيم تا خوانندگان محترم بيشازپيش به اتحاد مثلث دول استعماري واقف شوند. راديو لندن در تاريخ فوقالذكر خبر داد: «از تهران خبر ميرسد كه سرريدر بولارد، سفير انگليس، و مستر والاسمري، سفيركبير امريكا در تهران، به دولت ايران پيشنهاد نمودهاند كه با تشكيل يك كميته سهنفري متشكل از نمايندگان شوروي و انگلستان و امريكا موافقت نمايد تا اوضاع ايران را بهطورعموم، و اوضاع آذربايجان را بهطورخصوص، مورد بررسي قرار دهند. دو سفيركبير مزبور، دراينباره با اعليحضرت شاهنشاه ايران، محمدرضاشاه، نيز مذاكراتي نمودهاند و اين پيشنهاد را به معظمله هم تقديم كردهاند. دولت ايران هنوز جواب موافقي به اين پيشنهاد نداده است و شايد بخواهد قبل از موافقت با اين پيشنهاد آن را به مجلس شوراي ملي عرضه كند. در محافل لندن اظهار ميشود كه دولت انگلستان درباب تشكيل يك كميته سهنفري براي بررسي اوضاع ايران، هنوز به راي سابق خود درباره چنين كميتهاي باقي است.» عجيب اين بود كه با وجود انتشار خبر راديو لندن، دولت ابراهيم حكيمي (حكيمالملك) كوشش ميكرد از آن نقشه شوم، مجلس و مردم ايران مطلع نشوند، ولي تلاش وي بينتيجه بود و آن نقشه خانمانبربادده فاش شده بود و تمام مردم به عظمت خطري كه موجوديت ايران را تهديد ميكرد، پي برده بودند.
اي خواننده عزيز، اكنون كه مشغول نوشتن اين خاطرات تلخ هستم، آنچنان گرفتار هيجان شدهام كه بيان آن، در قالب كلمات برايم امكانپذير نيست. سيلاب اشك مانع از انجام وظيفه شده است. اين كلمات بهسختي روي كاغذ منعكس ميشوند.
باري سياست استتار دولت حكيمي كاري از پيش نبرد و آنچه را كه او ميخواست مخفي بماند، با انتشار بيانيه مرحوم دكتر مصدق علني و آشكار شد: «اي مردم، اي كسانيكه من نمايندگي شما را قبول كرده و ميخواهم براي شما جانفشاني كنم، بدانيد و آگاه باشيد كه دو جلسه است ميخواهم نظرات خود را درخصوص عمليات سياسي و اقتصادي اين دولت كه ميخواهد شما را به اسارت بيگانگان قرار دهد، در مجلس بيان كنم، [اما] براياينكه اظهاراتي نشود، مجلس شوراي ملي تعطيل شده است.»
همانطوركه مرحوم دكتر مصدق در بيانيه فوقالذكر متذكر شدند، مجلس [بهمدت] دو جلسه تشكيل نشد، ولي در هيجدهم ديماه24[13] مجلس تشكيل شد اما رسميت نيافت؛ يعني به بهانه عدم حضور اكثريت، رئيسمجلس ميخواست جلسه را تعطيل كند كه ناگهان در آن سكوت سنگين و مبهوتكننده، فريادي از منتهااليه تالار مجلس در آن فضاي پرخوف و وحشت طنين انداخت. اين [فرد]، شيخحسين لنكراني، ديپلمات ورزيده، بود كه آن سكوت رعشهآور را درهم شكست. لنكراني كه سخت برافروخته و عصباني شده بود، درحاليكه روي كرسي نمايندگي به خود ميپيچيد، رئيسمجلس را مخاطب قرار داده [و] فرياد كشيد و گفت: «آقا، آقا، تو پسر مرحوم طباطبايي هستي. من، تو و پدرت را ميشناسم. خداوند مرحوم سيدمحمد طباطبايي را بيامرزد. او يكي از رجال بزرگ و آزاده صدر مشروطيت بود، ولي شما چه حق داري كه براي جلوگيري از نطق دكتر مصدق، رسميت جلسه را اعلام نميكني؟!» بعد، درحاليكه آن مرد دين و سياست از شدت التهاب سرخ شده بود، فرياد كشيد و گفت: «مگر نميبيني اين بيوطنها، بر روي آتش، نفت ميريزند؟! مگر نميبينيد كه اينها، همينها، همين شناختهشدههاي معلومالحال، زنجير اسارت ملت مظلوم ايران را در كيفهاي دستي خود پنهان كردهاند.» مجلس گرفتار تشنج و هياهو شده بود كه آيتالله لنكراني در بين جنجال و همهمه نمايندگان فرياد زد: «اينها، همينها، همين چند نفر مامور، آمدهاند ماموريت خودشان را انجام دهند. اينها ميخواهند ملت مسلمان ايران را به زنجير بكشند و بعد خودشان فرار كنند و آن طرف مرزها به ريش من و شما بخندند!» لنكراني پيوسته فرياد ميكشيد و درحاليكه به سمت چپ كرسيهاي نمايندگان مجلس اشاره ميكرد، گفت: «اينها پس از انجام ماموريت، به بادكوبه [باكو] ميروند»؛ و بعد، روي خود را به سمت راست مجلس كرد و ضمن نشاندادن سيدضياءالدين و همكارانش، با يك نعره رعدآسا كه در سالن مجلس طنين مخوفي پيدا كرده بود، گفت: «اينها هم در ركاب آقا به فلسطين فرار ميكنند، ولي ما ايرانيها ما مظلومها، ما... ما به كجا برويم؟! آقا... آقا اينها ميخواهند خانه ملت ايران را آتش بزنند و بعد خودشان فرار كنند!» دراينموقع رئيس مجلس، آيتالله لنكراني را مخاطب قرار داده و درحاليكه بهطورممتد زنگ ميزد، گفت: «آقا... آقاي لنكراني، مجلس اكثريت ندارد، تامل بفرماييد!» اين اخطار رئيس، ناراحتي لنكراني را به اوج رساند و سپس گفت: «پسر سيدمحمد طباطبايي، در مجلسي كه اكثريت نيست پس تو چرا حرف ميزني؟!» بعد ــ درحاليكه مثل شير ميغريد ــ اضافه نمود: «من براي شما و اين مجلس حرف نميزنم، من براي ملت ايران حرف ميزنم، و اگر نگذاريد اينجا حرف بزنم، ميروم سنگلج و از روي پشتبام منزلم با مردم حرف ميزنم!» دراينموقع، رضازاده شفق، آقاي لنكراني را مخاطب قرار داده گفت: «آقا... آقا، نقشه آنها بههم خورده، كوتاه بياييد!» در اثر اين تذكر، لنكراني [كه] عصباني بود، بيشتر عصباني شد و درحاليكه عمامه خود را از سر برداشته بود، فرياد زد: «آن بند... توست كه كوتاه ميآيد، من به خواست خدا تا ريشه خائنين را نكنم، دست برنميدارم!» عاقبت، ناگزير، ساير نمايندگان نيز كرسيها را ترك نموده و از مجلس خارج شدند، ولي همانشب راديو لندن (بيبيسي) گفت: «لنكراني، يكي از نمايندگان پارلمان كه از ديپلماتهاي روحاني و ورزيده ايران است، مانند شير غريد و طرح انجمن سهجانبه را از بين برد!»
يك توضيح ضروري
خوانندگان محترم تصديق خواهند فرمود كه بيان منظم حوادث هولناك پس از شهريور 1320، براي نويسنده كه غالب اسناد و مدارك تاريخي اختصاصي را متاسفانه در طول درگيريهاي متعدد با نظام طاغوتي از دست داده است، بهسادگي امكانپذير نميباشد؛ لذا با استفاده از محفوظات، اميدوار است قسمتهايي از تاريخ آن دوران پرخوفوخطر را نقل [كنم] و خوانندگان عزيز را، تاآنجاكه ميسور است، در جريان وقايع بگذارم. بنابراين با عرض معذرت، اگر در بيان حوادث، تقدم و تاخري مشاهده شود، ناشي از علل فوقالذكر بوده و اميدوارم كه هموطنان عزيز به كرامت و بزرگواري خود، نويسنده را مورد مرحمت و بخشش قرار دهند.
لازم به يادآوري است كه پس از شكست مذاكرات كافتارادزه و انجام دمونستراسيون حزب كمونيست توده، كابينه ساعد سقوط كرد و نخستين كابينه حكيمالملك تشكيل و معرفي شد؛ ولي چون نتوانست راي اعتماد بگيرد، سقوط [كرد]. موضوع انجمن سهجانبه نيز كه قبلا از نظر خوانندگان محترم گذشت در كابينه دوم حكيمالملك اتفاق افتاد كه به منظور حفظ رابطه، به خواست خدا بموقع در اين مورد نيز توضيح لازم داده خواهد شد. ولي تذكر يك موضوع خيلي مهم را در اين فصل عظيم تاريخ ايران، واجب عيني تشخيص داده و لازم است به فرزندان عزيز يادآور شوم كه از حوادث دردناك اما زودگذر اين ايام[ix] ناراحت نباشيد. در سوم شهريور1320 ابتدا نيروهاي اشغالگر روس و انگليس و بعد امريكا سرزمين وطن ما را اشغال كردند و به همراه سربازان خود قحطي و تيفوس وارد نمودند، مزارع و كشتزارهاي ما را آتش زدند، فحشا و بيعفتي را رواج دادند. عوامل خارجي در آذربايجان و كردستان و مازندران علم طغيان برافراشتند. اما اسلام و خداي اسلام، پيروان امام جعفرصادق(ع) را از تمام آن ممالك، با وجود آنهمه مهابت، نجات داد. پس همهباهم به ضدانقلاب بايد بگوييم: «اي مگس، عرصه سيمرغ نه جولانگه توست ــ عرض خود ميبري و زحمت ما ميداري»!
پس از سقوط كابينه اول حكيمالملك، در تاريخ پنجم خرداد1324، مجلس شوراي ملي با اكثريت شصت راي به نخستوزيري محسن صدر (صدرالاشراف) راي تمايل داد و به موجب راي تمايل مذكور در تاريخ ششم خرداد24[13]، فرمان نخستوزيري بهنام صدرالاشراف صادر و ابلاغ گرديد. در اين كابينه بود كه پس از شكست مذاكرات كافتارادزه در مساله نفت شمال، وقايع تجزيه آذربايجان بهوجود آمد؛ زيرا شكست كافتارادزه، دستگاه نوپاي ديپلماسي شوروي را عصباني كرده بود و درحقيقت اين نظريه كارلايل كه ميگويد: «در ضمن هر مباحثهاي، اگر آثار خشم و غضب در ما پيدا شد، معلوم ميشود كه ديگر از آبروي خود دفاع ميكنيم، نه از حق و حقيقت»، در مورد گردانندگان سياست خارجي اتحادجماهيرشوروي مصداق واقعي پيدا كرده بود! در آن ايام، دولت شوروي در صحنه شطرنج سياسي ايران، مات شده بود و از مانور نظامي خود كه به حمايت از دمونستراسيون حزب كمونيست توده در تاريخ پنجم آبان1323 نيز انجام داده بود، هيچ نتيجه مثبت بهدست نياورده [بود] و بهعلاوه آبروي ديپلماسي خود را نيز در معرض حراج گذاشت كه خوشبختانه خريداري پيدا نشد. بديهي است در مباحثه نفت كه رقابت شديدي بين دول امريكا و شوروي ايجاد شده بود، شوروي بازي را باخته بود؛ چنانكه آثار خشم و غضب را در چهره كارگزاران رسمي سفارت شوروي بهوضوح و خيلي آشكار، هركس ميتوانست مشاهده كند. در آسمان سياست، ابرهاي كدورت آنچنان افق را تاريك و طوفاني كرده بود كه عموم رجال حلّ و عقد، هرلحظه انتظار حوادث ناگواري را داشتند، همه ميدانستند: «فريب جهان، قصه روشن است ــ سحر تا چه زايد، شب آبستن است.» در يكچنين اوضاع و احوال تيره و تاريك بود كه ناگهان سروكله جعفر پيشهوري، مدير روزنامه آژير، در آذربايجان پيدا شد!
پيشهوري و حكومت خودمختار آذربايجان
پيشهوري در دوره چهاردهم مجلس شوراي ملي با استفاده از حضور نيروهاي شوروي در استان آذربايجان، بهعنوان نماينده تبريز به پارلمان راه يافت، ولي اكثريت نمايندگان دوره چهاردهم، به اعتبارنامه او راي منفي داده و نامبرده را از مجلس طرد كردند. ولي شوروي پس از شكست در مساله نفت، او را در آذربايجان علم نمود تا به بهانه ايجاد حريم امنيت (يا بهاصطلاح ديگر: «خودمختاري» ــ كه خود يك بحث جداگانه است) برنامه اقتصادي و نفتي خود را عملا در زير پوشش حمايت از نهضت آزاديخواهانه خلق(!) آذربايجان پياده نمايد!؟ ابتدا حزب كمونيست توده قصد پشتيباني از فرقه دموكرات آذربايجان را نداشت، ولي موقعي كه از طرف سفارت شوروي در تهران و راديو مسكو دستور صريح صادر شد، حزب توده نيز ناگزير حمايت آشكار و تمامعيار خود را از فرقه دموكرات اعلام نمود. ازطرفديگر، متاسفانه در آن ايام استعمارطلبان غرب با حمايت از كابينه صدرالاشراف باعث نوميدي و ياس ملّيون نيز شده بودند و كار بهجايي رسيد كه اقليت چهلنفري مجلس به رهبري مرحوم دكترمحمد مصدق با ابستراكسيون تاريخي خود عملا دولت صدر را فلج كرده بودند. اكنون براياينكه شما فرزندان جوان به موقعيت خطير سياسي آن ايام آگاهي بيشتري پيدا كنيد، لازم است قسمتي از نطق دكتر مصدق را كه با استفاده از ماده 109، در جلسه چهاردهم مهر1324، در پاسخ آقاي صدرالاشراف ايراد نمود، نقل [كنيم] و سپس به بحث ادامه دهيم.
مرحوم دكتر مصدق در موضوع كشف حجاب و در پاسخ بيانات آقاي صدرگفتند: «روزي يكي از اعضاي ديوان كشور منزل من آمد و گفت: همهچيز را تحمل كرديم. برخلاف حقوق مالكيت اقدام كردند، تحمل كرديم. اين يكي ديگر قابل تحمل نيست و اگر بشود من خودم را ميكشم و رفت. بعد دعوت شد كه بياييد با خانمها در وزارتخانهها و همه آن وقايع كه آقايان مستحضرند. بعد يكوقت دعوت كردند در زمان رضاشاه كه بياييد در وزارت دادگستري، آقايان وزرا و قضات و روسا خانمهاي خودشان را بياورند، اين آقا هم رفت. بعد به او گفتم: چطور شد، شما كه آنطور مخالف بوديد؟! گفت: خوب، وقتيكه آقاي صدر، آقاي حاجسيدنصرالله [تقوي] اين كار را بكنند، ديگر من چه ميتوانم بكنم؟! حالا هم اين است معني “كالميت بين يديالغَسِال” (همهمه نمايندگان) هيچكس حاضر نميشد، بههيچوجه حاضر نميشد و اين بدترين كاري بود كه يكنفر آدم، آنهم عرض كنم خدمت سركار كه از طبقه روحانيون مملكت بود، بكنند. عرض كنم كه خدا بيامرزد حاجشيخ محمدعلي رئيس محكمه شرع را وقتيكه خواستند عمامه را عوض بكنند، دو سال خانهنشين شد و عمامه را برنداشت.» مصدق افزود: «هركس بايد در خطمشي خودش با پرنسيب باشد، داراي مسلك باشد، بايد انسان شخصيت داشته باشد، نهاينكه مطيع يك چوب و چماق باشد. ما ميخواهيم مملكت ما وزيري داشته باشد كه در پاي مصالح مملكت ايستادگي كند، نهاينكه كالميت بين يدي الغسِال باشد، اين عرايض بنده است.»
اينك براياينكه فرزندان عزيز را بيشتر به جو اجتماعي و سياسي آن ايام آشنا كرده باشيم، قسمتي از پاسخ آقاي صدرالاشراف را نيز ذكر مينماييم، تا خوانندگان محترم بهتر واقف و آگاه شوند كه پيشهوري در چه اوضاع و احوالي، فرقه دموكرات آذربايجان را تاسيس [كرد] و نغمه شوم تجزيهطلبي را آغاز نمود.
صدرالاشراف در پاسخ بيانات آقاي دكتر مصدق اظهار داشت: «عرض كنم كه درموقع تغيير لباس، مرحوم داور آمد پهلوي من و گفت بايد كلاه پهلوي سرت بگذاري و حكم، اين است. چون من در آن موقع مْعمِم بودم، من گفتم كه اينكار را نخواهم كرد و استعفا هم ميدهم. التماس كرد كه پس چه بايد كرد؟ گفتم: آقا، يك قانوني وضع كنند، من مطيع قانون هستم و مطيع شخص نخواهم شد (بعضي از نمايندگان: صحيح است، احسنت). اين موضوع را همه ميدانند. اما راجعبه كشف حجاب، يك كلمه كافي است عرض كنم كه: با وقايع مشهد، هيچكس قدرت نداشت مخالفت كند؛ معذالك بنده كردم. درهرحال بههروجهي و بههروسيلهاي بود، همه توافق كردند، بنده هم كردم و اگر خطا هم هست، بنده اين خطا را كردهام!»
پارلمان ايران درگير يكچنين جرياناتي بود كه در تاريخ دوازدهم شهريورماه1324 پيشهوري موجوديت فرقه دموكرات آذربايجان را اعلام نمود و سپس:
1ــ روز دوم آذرماه24[13]، آگهي انتخابات را منتشر [كرد] و در دوازدهم آذرماه همانسال، نمايندگان مجلسِ بهاصطلاح ملي آذربايجان، انتخاب و معرفي شدند!
2ــ روز بيستويكم آذرماه24[13]، مجلس ملي آذربايجان پيشهوري را مامور تشكيل دولت ملي كرد و پيشهوري نيز كابينه خود را به شرح ذيل انتخاب و معرفي نمود: سيدجعفر پيشهوري ــ نخستوزير، جعفر كاويانــ وزير قشون خلق، محمد بيريا ــ وزير فرهنگ، دكتر سلامالله جاويد ــ وزير كشور، دكتر مهتاش ــ وزير كشاورزي، غلامرضا الهامي ــ وزير دارايي، يوسف عظيما ــ وزير دادگستري، دكتر اورنگي ــ وزير بهداري، كبيري ــ وزير راه و پست و تلگراف و تلفن، رضا رسولي ــ وزير تجارت و اقتصاد.
ضمنا از طرف مجلس مزبور، زينالعابدين قيامي به رياست ديوان تمييز و فريدون ابراهيمي به دادستاني كل آذربايجان منصوب شدند.
3ــ روز بيستودوم آذر24[13] ضمن موافقتنامهاي كه بين نمايندگان حكومت بهاصطلاح ملي آذربايجان با سرتيپ درخشاني، فرمانده لشكر سوم، امضا شد، پادگان تبريز اسلحه خود را به زمين گذاشت و بدينترتيب تراژدي آذربايجان شروع شد. شهر باعظمت تبريز كه روزگاري شاهد بزرگترين رستاخيزهاي ملي و انقلابي شادروان ثقةالاسلامها و ستارخانها بود، در زير چكمههاي مهيب بيگانهپرستان دموكراتنما، ساقط و آغشته بهخون گرديد! پادگان رضائيه (اروميه فعلي) در مقابل نيروهاي متجاسرين مقاومت مينمود كه مهاجرين آشوري و ارمني با استفاده از آتش توپخانه ارتش سرخ، وارد شهر شدند و شروع به قتلعام نمودند! موج خون بالا گرفت و اوباش، زن و مرد و پير و جوان را در مقابل رگبار مسلسل به خاك و خون كشيده و شهر را آتش زدند! زلفعلي بيك، آن پيرمرد وطنخواه، با چهار پسرش و طرفدارانش، در برابر بيگانهپرستان مقاومت ميكرد كه دموكراتها قرآن مهر نموده و در تكيتاش نزد آنها فرستادند. ولي پسازاينكه آنها به دموكراتنماها تسليم شدند، وي و چهار پسرش و طرفدارانش را دستگير و بهطوردستهجمعي و بهطرزرقتآوري اعدام نمودند. در همان روزي كه پيشهوري بهعنوان جلوگيري از برادركشي با سرتيپ درخشاني موافقتنامه امضا مينمود و لشكر سوم را اغفال و خلعسلاح ميكرد، ژنرال كبيري مردم مظلوم مراغه را در مقدم سربازان ارتش سرخ قرباني نموده و به مسلخ ميكشيد! خون، پيكر سرهنگ معين آزاد را گلگون كرده بود كه وي را با آمبولانس از مراغه به سوي تبريز حركت دادند ولي اوباش، از جنازه نيمهجان او نيز دست برنداشتند. كبيري در شيسوان، سرهنگ را درحاليكه به درشكه انتقال داده بودند، دستگير و به ضرب گلوله از پاي درآورد. سرزمين رادمردان آذربايجان در زير آتش توپخانه نيروهاي جنگنده و اهريمني مزدوران و خانهشاگردان اجنبي ميسوخت و ويران و خراب ميشد. اما تانكهاي متجاوز ارتش سرخ، در شريفآباد، ستون نظامي و امدادي ايران را متوقف ساخته و از حركت آنها به سمت تبريز ممانعت ميكردند!
جنگ خانمانسوز بينالمللي، با قربانيشدن ميليونها نفر از ابناي بشر خاتمه يافته بود و ملل رنجيده اروپا يكيپسازديگري از زير بار رقيت و اسارت فاشيسم رهايي و نجات مييافت، ولي فرزندان خلف لنين و چيچيرين[!] از زمامداران ايران تقاضاي حريم امنيت نموده و به طمع غصب ايالت نفتخيز آذربايجان، از آشوبگريها و آدمكشيهاي متجاسرين حمايت و پشتيباني مينمودند. ذرات غيرمرئي آسمان تهران، اظهارات استالين و روزولت و چرچيل را ضبط كرده بود و اهتزاز امواج جو ايران، انعكاس مواعيد و تعهدات قطعي سران و فرماندهان سهمگينترين نبردهاي تاريخ را در مورد استقلال و حاكميت ملي ايران هنوز به گوش جهانيان ميرساند و هنوز امضاي پيمان سهگانه و اعلاميه تهران خشك نشده بود كه ارتش سرخ با حمايت از بدنامترين و خونخوارترين عناصر خودفروخته، بزرگترين فاجعههاي تاريخ را در آذربايجان بهوجود آوردند. كمر ملت مظلوم و ستمديده ايران در زير بار سنگين و پرمهابت متفقين خرد شد، تا اين مملكت «پل پيروزي» اتحاد جماهير شوروي قرار گرفت! ايران ضعيف، ايران ناتوان و ايراني كه فريب پيمانهاي منعقده را خورده بود، تمام هستي خود را فداي پيروزي متفقين ساخت ولي موقعي كه طبق پيمانهاي منعقده، تقاضاي تخليه نيروهاي بيگانه را نمود، دولت سوسياليستي شوروي، علنا برخلاف تمام قوانين و مقررات بينالمللي و حتي اصول سازمان ملل متحد كه خود يكي از بانيان و پايهگذاران آن بود، در امور داخلي ايران صريحا مداخله نموده و زاسلاوسكي در روزنامه پراودا نوشت: «چند روز قبل خبرنگار رويتر از تهران خبر داد كه نخستوزير ايران، طي مصاحبه با مطبوعات، موضوع تخليه ايران را از نيروهاي سه دولت پيشكشيده، درصورتيكه نخستوزير ايران از موضوع ديگري كه فعلا خيلي مهمتر و براي ايران خيلي فوريتر است، خبر ندارد و اين مساله، عبارت است از موضوع نهضت ملي دموكراتيك كه در ايران توسعه يافته است!» زاسلاوسكي ادامه داده و در برابر اين سوال كه به چه علت نيروهاي شوروي خاك ايران را تخليه نميكنند؟ جواب ميدهد: «به چه علت نيروهاي مهم زميني و دريايي و هوايي انگليس در فلسطين حضور دارند؟ همه ميدانند كه نيروهاي انگليس در آنجا مانور ميدهند و تيراندازي كردند و اسير گرفتند، ولي براي چه آنها فلسطين را ميدان جنگ نمودند؟ اين سوالي است كه اهالي اين سرزمين ميكنند!» او باز هم به سخنان خود ادامه ميدهد و ميگويد: «آيا انگليسها نيروهاي خود را از سوريه و لبنان بيرون بردند و آيا براي توقف آنها در سوريه و لبنان يك دليل قانوني وجود دارد؟! براي چه شهرهاي اندونزي را گلولهباران كردند؟ آنها با اندونزي هلند كه بوي نفت ميدهد، چهكار داشتند و چرا پس از پايان جنگ در جاوه به جنگ پرداختند؟!»
خوانندگان عزيز، به خدا قسم قلم در بين انگشتانم ميلرزد. بهيادآوردن اين خاطرات تلخ، باعث شده كه خون به سرم زند. پس اجازه بدهيد چند سطر با مردها، با آنهايي كه فريب خوردند، با آنهايي كه قرباني مطامع استعماري مكتب ماترياليسم شدند، با آنها... با آنها حرف بزنم: اي جوانهايي كه تحت تاثير ايدئولوژي ماترياليسم و به نام همكاري با قشرهاي جهاني كارگران، در ارتفاعات قافلانكوه و در ساحل رودخانه قزلاوزن به خاك و خون افتاديد، برخيزيد! مقاله زاسلاوسكي را بخوانيد! اي خانوادههاي داغدار! مقاله زاسلاوسكي را بخوانيد و قضاوت كنيد كه چگونه فرزندان شما قرباني رقابتها و تمايلات سودجويانه استعمار شدند. يكبار ديگر مطالب مذكور در داخل «گيومه» [سخنان زاسلاوسكي] را بخوانيد و بعد هم نطق عبدالصمد كامبخش (نماينده حزب توده) را نيز كه در جلسه پانزدهم آبان سال1324 مجلس شوراي ملي ايراد نمود ذيلا قرائت كنيد. كامبخش در ضمن نطق مفصل خويش در جلسه مزبور، پيرامون تخليه نيروهاي بيگانه از خاك ايران ميگويد: «اگر موجبات رفتن قشونهاي خارجي از ايران را ما فراهم ميكرديم، اگر يك رويه صحيحي ميداشتيم، بنده قطع و يقين دارم كه همان يك ماه بعد از جنگ، ممكن بود ما مواجه شويم بااينكه ارتشهاي خارجي از ايران بروند. موجباتش را بايد فراهم كرد، با گفتن نميشود.» حاذقي [در جواب كامبخش گفت]: «اين حرف را نزنيد آقاي كامبخش. آنها بايد بروند. حق ندارند [از ايران نروند]. ما معاهداتمان را انجام دادهايم، پنجسال بدبختي كشيديم، گرسنگي كشيديم، براياينكه حالا اين حرف را نشنويم.»
كامبخش [به حاذقي جواب داد]: «آقاي حاذقي، ما بايد عادت بكنيم كه خودمان هم تعهداتي كه داريم، انجام بدهيم، و خيلي چيزهاي ديگر اينجا هست. ما بايد تعهدات خودمان را محترم بشماريم. چيزي كه هست، ما بايستي واقعا كاري كنيم كه هيچگونه خصومتي بين ما و ديگران نباشد.»
نويسنده، معتقدم كه مقاله زاسلاوسكي و نطق كامبخش بهقدركفايت زباندار و گويا است و ديگر نيازي به تعبير و تفسير نميباشد، ولي براياينكه از ماهيت واقعي اين خودفروختههاي معلومالحال بيشتر آگاه شويد، به چند سطر ذيل نيز توجه فرماييد: دكتر مهندس كيانوري، دبيركل فعلي حزب كمونيست توده، در همان ايام صريحا گفت: «شرط اصلي، براي خروج نيروهاي خارجي از ايران، اين است كه آنها نسبت به منافع مشروع خود در ايران اطمينان حاصل كنند.»
باري، آذربايجان در شعلههاي سوزاني كه بهوسيله حزب كمونيست توده و پيشهوري دامن زده ميشد، ميسوخت، ويران و خراب ميشد كه كابينه دوم حكيمالملك نيز پس از شكست در موضوع انجمن سهجانبه كه شرح آن را قبلا ملاحظه فرموديد، در اول بهمنماه 1324 استعفا داد و سپس دوباره پير استعمار، قوامالسلطنه، با پنجاهودو راي موافق به مقام نخستوزيري انتخاب [گرديد] و در هيجدهم بهمن 24[13]، كابينه خود را به مجلس دوره چهاردهم معرفي نمود و در بيستونهم بهمن 24[13] به مسكو رفت.
به جهات مختلف، يك حس يأس و نااميدي در نويسنده پيدا شده، بهطوريكه اميد ندارم توفيق اتمام اين سلسلهخاطرات را پيدا كنم؛ بهتعبيرديگر: به توپچي گفتند چرا توپ را پر نميكني؟ جواب داد به هزارويكدليل. پرسيدند: به چه دليل؟ گفت: اول اينكه باروت ندارم! استدعا ميكنم دراينباب بيش از اين توضيح نخواهند! ولي چون بيم آن ميرود فرصت از دست رفته و در مورد يك رويداد مهم كه باعث نجات آذربايجان گرديد، نويسندگان گرفتار غفلت يا تسامح شوند، لذا واجب ميدانم، ولو به اختصار، مطالب ذيل را در اختيار خوانندگان عزيز بگذارم:
در اوايل نيمه دوم سال1325 هيچكس به آينده اميدوار نبود و كسي نميدانست پايان كار چگونه خواهد بود؟ همه از يكديگر ميپرسيدند: «تازه چهخبر؟» ولي خبر تازه[اي] نبود!
فوت آيتالله اصفهاني و آغاز طوفان!
فارس، كردستان، مازندران و گيلان نيز مانند آذربايجان يكپارچه غرق در خون و آتش بود[ند] كه ناگهان طوفان غرش كرد و با رسيدن خبر درگذشت حضرت آيتاللهالعظمي آقا سيدابوالحسن اصفهاني، ملت مسلمان و شيعه ايران مانند صاعقهزده[ها] ابتدا در جا خشك شد[ند]. روز يكشنبه، سيزدهم آبان سال25[13] بود كه خبر درگذشت آن شخصيت ممتاز و بزرگ روحانيت به ايران رسيد و ملت ايران را آنچنان به هيجان آورد كه تصور آنهم ممكن نبود. ملت ايران كه در طول جنگ با قحطي و تيفوس و نان سيلو، به خود مشغول شده بود و بعد از جنگ نيز فرق مختلف سياسي او را سرگرم كرده بود، ناگهان به ياد هويت اسلامي خود افتاد! تبليغات پيروان ايدئولوژي ماترياليسم ديالكتيك آنچنان مردم را به خود مشغول ساخته بود كه كم مانده بود اصولا ملت ايران دين و مذهب خود را نيز فراموش كند. ملت ايران كه طي پنجسال مكاتب مختلف را آزمايش كرده بود، يكمرتبه به خود آمد و با شنيدن خبر درگذشت آيتالله سيدابوالحسن اصفهاني، مرجع عاليقدر شيعيان جهان، آنچنان شور و هيجان پيدا كرد كه براي نويسنده وصف آن با اين قلم ناتوان امكانپذير نميباشد. جان كلام اينكه، آذربايجان به خود آمد و ياد مسلمانان مجاهد قفقاز كه زير سلطه كمونيستها ذليل و اسير شده بودند، زنده شد. تركها كه تا ديروز ياشاسون پيشهوري [زندهباد پيشهوري] ميگفتند، با شنيدن خبر درگذشت آن عالم رباني از يكديگر ميپرسيدند: «برادر مسلمان به كجا برويم؟» خداوند مرحوم آشيخعلياكبر ترك را بيامرزد! آن روحاني مجاهد مسلمان، آنچنان شوري در مسجد آذربايجانيهاي مقيم تهران بهوجود آورد كه با قيد قسم، قادر به وصف واقعي آن نيستم. تركها دَم ميگرفتند، حسينحسين ميكردند، مخصوصا حس...ي...ن، حسين را كش ميدادند و گريه ميكردند و ميگفتند: اي حسين، ما هم دربهدر شديم! اي آقا، ما هم خونجگر هستيم! اي خدا، به خون حسين قسمت ميدهيم ما را هم از اين بدبختي نجات بده! بغضها تركيده بود، نالههاي درگلوگرهخورده باز شده بود. شعلههاي عقايد اسلامي افق را روشن ساخته بود.
فلسفي و راهپيمايي باشكوه اسلامي
اجازه دهيد شكرگزاري كنم و بر واعظ شهيد حجتالاسلام فلسفي درود بفرستم. از حق نبايد گذشت، در آن روزهاي سرنوشتساز، فلسفي بود كه با اداره حيرتانگيز مجالس ختم آيتالله اصفهاني در پيشبرد اهداف اسلامي ايران كه آن روز نجات آذربايجان بود، سهم موثر و قابلتوجه داشت. فلسفي كه بحق درصدر متكلمين زمان خود قرار گرفته است، چون شير ميغريد. منطق قوي و استدلال كوبنده فلسفي، در بيداري مردم خوابآلود تهران آنچنان نفوذ و اثر گذاشت كه تهران، يكباره منقلب شد. سياستبازهاي حرفهاي مانند قوامالسلطنه، ماستها را كيسه كرده بودند! و ملت ايران نيز هويت ديني و مذهبي خود را بازيافته بود. فلسفي آرامش نداشت. او پيوسته ميجوشيد و ميخروشيد.
(مرگ حق است و از آينده خود نيز خبر ندارم. پس اجازه بدهيد تا وقت باقي است حق مطلب را ادا كرده باشم، تا مورخين، با چشمهاي باز، رويدادهاي تاريخي ايران را مورد بررسي قرار دهند.)
واقعا حيرتانگيز بود، او در يك روز ششهفت منبر را در مساجد و تكايا اداره ميكرد و گاهي تا ساعت دوازده شب درحال فعاليت و تلاش بود. او نجات مسلمانان آذربايجان و ساير استانهاي ايران را در سايه تعاليم نوراني اسلام آرزو ميكرد. ولي كوشش فلسفي با سياست قوامالسلطنه مغايرت داشت. قوام ميخواست از وقايع آذربايجان براي مقاصد خاص خود بهرهبرداري سياسي كند. فلسفي ميخواست اهداف نوراني اسلام را پياده نمايد و مردم ستمديده آذربايجان را از زير بار رقيت و اسارت نجات بخشد. قوام ميخواست هرچهزودتر مراسم مجالس ختم آيتالله اصفهاني برچيده شود، ولي فلسفي ميخواست به بهانه بزرگداشت رحلت آن مرجع عاليقدر شوكت و عظمت عالم تشيع را هرچهبيشتر به نمايش بگذارد. قوامالسلطنه اجتماعات داخل مساجد را محدود جلوه ميداد كه فلسفي آخرين برگ برنده را بهنام اسلام بر زمين كوبيد و مسلمين را از مساجد به خيابانها كشيد. او از دولت خواست كه در بالكن شهرداري تهران ــ كه آنموقع در ميدان سپه قرار داشت ــ بلندگو نصب نمايد تا در آن ميدان، مردم خواستههاي اسلامي خودشان را اعلام نمايند. اما قوام به اين درخواست عمل نكرد و فلسفي نيز بااينكه بلندگو نداشت، آن جمعيت عظيم را در ميدان سپه اداره كرد و سپس به اولين راهپيمايي اسلامي ــ كه سخت پرشكوه بود ــ ادامه داد. ستون مسلمانان و مهاجرين آذربايجان پشتسر فلسفي مانند يك موج...
[متاسفانه اوراق مربوط به باقي ماجرا، مفقود شده است...]
پينوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
[i]ــ براي شرح ماجرا رك: سيري در نهضت مليشدن نفت؛ خاطرات شمس قناتآبادي، صص200ــ174، تصوير مرحوم كيا در همه عكسهايي كه از تحصن يادشده در كتاب مزبور آمده وجود دارد، ولي در زيرنويس آنها به نام وي اشاره نشده است. براي نمونه، عكس شماره 31 (در ص183) كه متحصنين را با سردار فاخر حكمت نشان ميدهد، چهره مصمم جواني كه در منتهياليه سمت راست در كنار دكتر شروين ايستاده و آرم «صنعت نفت بايد ملي شود» بر سينه دارد، از آنِ كيا است.
[ii]ــ سرتيپ فرهاد دادستان پس از كودتاي بيستوهشتم مرداد، در فاصله شهريور تا دي 1332 فرماندار نظامي بود.
[iii]ــ روزنامه مزبور كه در زمان نخستوزيري دكتر مصدق انتشار مييافت، از امريكا بهعنوان «امپرياليسم امريكا» ياد ميكرد (سال 2، ش12، 4 اسفند 1331)، همدستي آن كشور با انگليس بر ضد دولت ملي و دخالتش در امور ايران را محكوم ميساخت (ش13، 12 اسفند 1331 و ش15، 21 اسفند 1331)، عليه عوامل و تاسيسات وابسته به آن دولت همچون اصل چهار افشاگري مينمود و خواستار تعطيل آنها بود (سال 2، ش25، 17 ارديبهشت 1332) و در صفحه اول روزنامه تيتر ميزد كه: «دست امپرياليستهاي امريكايي از سرزمين ما كوتاه!» (سال 2، ش 14، اسفند 1331) يا: «دست جاسوسان مستشارنماي امريكايي را از ايران كوتاه كنيد» (سال 2، ش16، 24 اسفند 1331 و ش 18، 17 فروردين 1332) يا: «مردم ضداستعمار ايران! قبلازاينكه سياستهاي استعماري امريكا در ميهن ما ريشه گيرد آن را قطع كنيم» (سال 2، ش26، 25 خرداد 1332، ص1) يا: «بايد مستشاران نظامي [امريكا] بلادرنگ اخراج شوند». (سال 2، ش56، 21 مرداد 1332، ص1)
[iv]ــ در اين زمينه، مقاله كيا با عنوان «مردم ايران از عمال فرومايه انگلستان انتقام خواهند گرفت» (مردم ايران، سال 2، ش21، 27 فروردين 1332،، صص3ــ1) حاوي انتقاد از تغيير موضع جمعي از راهيان نخستين نهضت ملي و همكاري آنان با عمال ديكتاتوري بيستساله بر ضد دولت ملي، يادكردني است. كيا در كارواني كه از جمعيت آزادي مردم ايران از تهران به كرج رفته و در آنجا به ايجاد ميتينگ و تظاهرات در حمايت از نهضت و دولت ملي، و مخالفت با بقايي پرداخت، نيز جزو سخنرانان بود. (همان: سال 2، ش26، 24 ارديبهشت 1332، ص1 و 4)
[v]ــ آقاي سميعي، در گفتوگو با حقير (مورخ دوازدهم خرداد 1381) اظهار داشتند: ما در جمعيت آزادي مردم ايران هر هفته جلسات سخنراني ميگذاشتيم كه آقاي لنكراني ميآمدند و سخنراني ميكردند. موضوع سخنرانيشان، مسائل مختلف بود ولي بيشتر درباره مسائل سياسي و تاريخچه مبارزات رجال سياسي مبارز (و از جمله خود ايشان) با شركت نفت انگلستان، و خاطرات و مشهوداتشان در اين زمينه بود. عصر بيستوششم مرداد 1332، كه روز قبلش كودتاي اول صورت گرفته بود، ما مراسم مفصلي در محل تشكيلات حزب (واقع در روبروي بيمارستان شفا يحيائيان در خيابان مجاهدين اسلام) برگزار كرديم كه آقاي صدر بلاغي در آن براي سخنراني دعوت شده، ولي سخنران اصلي آقاي لنكراني بود. مراسم مزبور، بيشتر جنبه جشن و سرور داشت، چون ملت ايران در روز بيستوپنجم مرداد موفق شده بود شكست كودتا را به چشم ببيند و سخنراني آقاي لنكراني بيشتر در زمينه همين حركتي بود كه بههرحال عليه حكومت ملي صورت گرفته بود. آقاي لنكراني خطيب بسيار قوي و مسلطي بود و وقتي شروع به سخن ميكرد باور كنيد آدم يك نوع حالت مجسمه پيدا ميكرد. يعني، فقط دلش ميخواست كلمات را همينطوري ببلعد! متاسفانه اين شماره از روزنامه به شكل ديگري منتشر شد و بعد هم بيستوهفتم شماره بعدي درآمد كه نطق آقاي لنكراني در آن نيست، فقط اشارهاي هست كه آقاي لنكراني هم سخنراني كردند. ضمنا در بيستوهفتم مرداد كه روزنامه حزب درآمد ما اولين تشكيلاتي بوديم كه نوشتيم بساط سلطنت بايد برچيده شود و جمهوري اعلام گردد.
[vi]ــ در گزارش ماموران مخفي رژيم پهلوي (مورخ بيستويكم مرداد 1329) «آقاي علي كيا، نويسنده و همكار شيخ لنكراني» قلمداد شده است. رك: روحاني مبارز آيتالله سيدابوالقاسم كاشاني به روايت اسناد، 1/240
[vii]ــ براي شرح آن ديدار از زبان خود كيا رك: مقاله «رفقا، تماشاگر بودند نه انقلابي»، مندرج در: مجله كوثر، شماره 1 [بهار 1358.ش]، صص10ــ8
[viii]ــ تيترهاي درون مقاله در متن اصلي وجود ندارند و از سوي اينجانب (ابوالحسني) براي راحتي خوانندگان، با لحاظ تفكيك موضوع، گذاشته شدهاند.
[ix]ــ مقصود، فتنهها و آشوبهايي است كه عناصر چپ و راست، در سالهاي نخست پيروزي انقلاب اسلامي در كشور ايجاد كرده بودند.