حزب رستاخيز و سقوط نهايي رژيم پهلوي

حزب رستاخيز و سقوط نهايي رژيم پهلوي

با اعلام تأسيس حزب واحد رستاخيز در بعداز ظهر روز يکشنبه 11 اسفند سال 1353 خودکامگي و روش استبدادي حکومت در ايران دوران محمدرضا شاه پهلوي به نهايت رسيد. به دنبال آن احزاب حکومت ساخته و البته فرمايشي ايران نوين، مردم و يکي دو حزب کمتر قابل اعتناي ديگر (پان ايرانيست و ايرانيان) به سرعت منحل و بلافاصله براي حزب جديد عضوگيري آغاز شد. شاه که بالاخص پس از کودتاي 28 مرداد 1332 با پشتيباني آمريکا و نيز انگلستان در راه تثبيت و تحکيم ديکتاتوري گام نهاده بود طي سالهاي 1336 و 1337 ش با تأسيس دو حزب فرمايشي مردم و مليون که به ترتيب نقش اقليت و اکثريت را بر عهده داشتند، چنين وانمود کرد که گويا نظام سياسي حاکم بر ايران از روش دموکراتيک حکومت پيروي مي کند؛ ادعايي که خيلي زود خلاف آن به اثبات رسيد. در اين ميان مخالفان سياسي مذهبي حکومت از اقشار و گروههاي سياسي مختلف هيچ گونه وقعي به اين بازي مضحکه آميز سياسي ننهادند و مردم کشور نيز هيچ گاه اهميتي شايان توجه براي آن در نظر نگرفتند. با اين احوال اين احزاب حکومت ساخته (البته با جايگزين شدن حزب ايران نوين به جاي حزب مليون) در تمام سالهاي دهه 1340 و اوايل دهه 1350 به حيات بي فروغ خود ادامه دادند و در اين ميان جز اجراي کامل خواسته هاي شخص شاه هيچ گونه وظيفه درخور اعتنايي براي خود نمي شناختند. با افزايش عايدات حاصله از فروش کمتر محدود شونده نفت در اوايل دهه 1350 و مجموعه عوامل داخلي و خارجي ديگري که موجبات غرور و نخوت و خود پسندي زايدالوصف شاه را فراهم مي کرد، او ديگر حتي تحمل وجود و حيات البته ظاهري همين احزاب فرمايشي و تحت سلطه خود را نيز نداشت. به همين دليل با اعلام تأسيس حزب واحد رستاخيز تصريح کرد که همه مردم کشور مجبور به ثبت نام و عضويت در اين حزب بوده و کساني که نخواهند در اين حزب عضو شوند در رديف خائنين به کشورند و البته جايشان در زندان است. شاه راه ديگري نيز پيش روي مخالفان عضويت در اين حزب نهاده بود و آن تهيه پاسپورت و خروج از کشور بود.
با اين احوال حزب رستاخيز هيچ گاه مورد توجه جدي مردم کشور قرار نگرفت و در شرايط بي اعتقادي رهبران و گردانندگان آن به ماهيت و نقشي که مي توانست در عرصه سياسي – اجتماعي کشور ايفا نمايد، در روندي تدريجي ولي مداوم راه زوال و نيستي در پيش گرفت و با گسترش فزاينده مخالفتهاي عمومي با اين پديده نوظهور و سراسر مضحکه، به عاملي بس مهم و تعيين کننده در ناکارآمدي و سپس سقوط نهايي رژيم پهلوي تبديل شد.
حزب رستاخيز در طول بيش از سه سال و شش ماه از فعاليتهايش، به رغم آنکه موفق شد تشکيلات و سازمان اداري و اجرايي گسترده اي در بيشتر نقاط کشور به وجود آورد و با برگزاري چند کنگره و سمينار، و اقدامات صوري بسيار توانست هياهوي گاه و بيگاهي در فضاي سياسي، اجتماعي کشور ايجاد کند، اما در اهداف و مقاصدي که دنبال مي کرد به طور کامل شکست خورد و در نهايت، چاره اي جز انحلال نيافت. مهم ترين وظيفه و رسالت حزب رستاخيز، تحکيم هرچه بيشتر موقعيت شاه و سلسله پهلوي در عرصه کشور بود. شاه مي خواست حد کنترل حاکميت بر مردم و مخالفان سياسي را گسترش دهد، به طوري که ، مردم را به پيروي از نظمي ويژه مجبور سازد. او به شيوه اي استبدادي مي کوشيد مردم را متقاعد کند و از آنان اقرار بگيرد که حکومت او بر پايه هاي مشروعيت و حقانيت استوار است. شاه ديگر حتي در ظاهر هم نمي خواست نغمه مخالفي در « ممالک محروسه» سر داده شود و نيش و کنايه هاي اين و آن که ، گاه لحني انتقادي و مخالفت آميز مي گرفت، خاطرش را بيازارد. اينکه او در آن مقطع تاريخي چرا و چگونه فکر تأسيس حزب واحد رستاخيز را مورد توجه قرار داد و در اين راستا چه جريانات داخلي و يا خارجي مشوق او در تأسيس اين حزب بودند (هرچند معتقد بود که در تأسيس حزب رستاخيز از جايي الهام نگرفته است)، اهميت درجه دومي دارند. اما مهمتر اين بود که اين حزب در برآوردن مجموعه وظايف مدونه کاملاً با شکست و ناکامي مواجه شد و فراتر اينکه ، حتي خود به عاملي بس مهم و اساسي در تسريع روند سقوط نهايي رژيم پهلوي تبديل گرديد. در اين شکست بزرگ، مجموعه عملکرد و موضع گيريهاي شاه، رهبران و دست اندرکاران ريز و درشت حزب رستاخيز، اکثريتي از مردمان خاموش ولي معترض، روابط تعريف ناشده حزب با دولت و مجلسين، فقدان نظمي انسجام يافته ميان بخشهاي مختلف حزب و نيز مخالفان سياسي – مذهبي رژيم در سطوح مختلف بيشترين نقش را داشتند . شاه که در هر حال، آرزومند بود حزب واحد رستاخيز به عنوان بازويي قدرتمند در تحکيم موقعيت او و جانشينانش در رأس حاکميت کشور عمل کند در طول دوران فعاليت اين حزب به ندرت فرصت بالندگي و رشد به آن داد. طي مقاطع مختلف، او در کلية تصميم گيريهاي کوچک و بزرگ، اولين و آخرين تصميم گيرنده محسوب مي شد و رهبران و دست اندرکاران حزب هيچ گاه جسارت نداشتند که مستقل از او تصميم گيري کنند. مداخلات شاه در امور ريز و درشت حزب رستاخيز و ارائه دستورالعمل و رهنمودهاي متعدد که در بسياري موارد هم در حيطه عمل با پيچيدگي روبه رو مي شد، از همان آغاز فعاليت حزب، مسئولان و رهبران آن را از هرگونه اقدام مستقلانه باز مي داشت و گونه اي آشکار از انفعال و بي برنامگي در مجموعه مديريتي حزب به وجود مي آورد. در چنين شرايطي کليه مسئولان حزبي منتظر بودند براي هر اقدام خود و کلاني رهنمود آن را از زبان شاه بشنوند. بدين ترتيب، شاه قبل از اينکه امکاني براي رشد، معقول حزب فراهم آورد، تشکيلات آن را پايگاهي براي اجراي خواسته هاي نامعقول خود مي شناخت و اين امر در شکست نهايي حزب سهم مهمي داشت.
از سوي ديگر، در طول دوران فعاليت حزب رستاخيز به ندرت افراد کارآمد و فساد ناپذير در مراکز مهم مديريتي قرار گرفتند و در تمام بخشهاي مديريتي و اجرايي حزب اشخاص فاسد، سودجو و بي اعتنا به اهداف و خواسته هاي حزب، بيشترين رقم را به خود اختصاص دادند. اين گروه که بيشترين نيروهاي حزب را تشکيل مي دادند در ناکامي و شکست نهايي حزب سهم اصلي را بر عهده داشتند. مديريت حزب رستاخيز در سطوح مختلف، به طور دائم گرفتار رقابت و اختلافات دروني کساني بود که بي اعتنا به اهداف و خواسته هاي حزب رستاخيز، صرفاً جهت زمينگير کردن رقباي سياسي و شخصي خود به هر روش خلاف قاعده اي توسل مي جستند. اين گونه رقابتهاي فساد آور که در سطح رهبري حزب هم نمود آشکاري داشت، ضربات باز هم خردکننده و جبران ناپذيري بر پيکره حزب فرود آورد.
بدين ترتيب ، سوء عملکرد رهبران و دست اندرکاران ريز و درشت حزب علاوه بر اينکه اهداف و رسالتهاي حزب رستاخيز را به دست فراموشي مي سپرد، بسياري از طرفداران و فعالان حزب در بخشهاي مختلف کشور را به تدريج از فعاليتهاي حزبي رويگردان مي ساخت. ضمن اينکه، اکثريت خاموش مردم که صرفاً به مقتضاي وقت ورقه هويت در حزب رستاخيز را پر کرده بودند، با آشکار شدن علائم ناکارآمدي حزب به تدريج، موضوع عضويت خود در حزب را به دست نسيان سپردند.
از سوي ديگر، بي اعتقادي اکثريت قريب به اتفاق رهبران و مسئولان درجه اول حزب به آرمانها و اهداف تعريف شده آن، علاوه بر آنکه، امکان هرگونه ابتکار عملي را از دست اندرکاران حزب سلـب مي کرد، اندک مسئولان معتقد و کوشاي حزب را نيز از تلاش باز مي داشت و هرگونه انگيزه فعاليت مشتاقانه حزبي را در آنان از بين مي برد.
به رغم تشکيلات عريض و طويلي که سازمان حزب را در بخشهاي مختلف کشور شکل مي داد، در طول دوران فعاليت اين حزب، هرگز ارتباطي نظام مند و معقول ميان سطوح مديريتي حزب به وجود نيامد و امور داخلي حزب، به طور مداوم در يک بي نظمي آزاردهنده سير مي کرد که در اين ميان، گستره وسيع فعاليت حزب و عدم وجود تعريفي دقيق و روشن از حيطه فعاليت و محدوده قدرت و اختيارات حزب باز هم بر ناکارآمدي آن مي افزود. همچنان که، نوع رابطه حزب با دولت و نيز مجلسين شوراي ملي و سنا هيچ گاه آشکار نشد و تا واپسين ماههاي فعاليت حزب، بحث تقدم و يا تأخر حزب بر دولت و مجلسين کماکان حل ناشده باقي ماند.
حزب رستاخيز در طول دوران فعاليتش حتي در ميان طرفداران حاکميت هم نتوانست به عنوان پايگاهي موثر، ايفاگر نقش مهمي باشد. تا جايي که به مخالفان سياسي شاه و رژيم مربوط مي شد، تاسيس و فعاليت حزب رستاخيز باز هم بر دشمني و نفرت آنان از رژيم افزود، به طوري که، خوشبين ترين آنان هم از دستيابي به توافقي هرچند لرزان با شاه و حاکميت او نوميد شدند و بدين باور رسيدند که رژيم پهلوي ديگر هيچ گونه اصلاحي را برنخواهد تابيد. همچنان که، مخالفان سرسخت تر رژيم پهلوي نيز، مانند آيت الله امام خميني بر شدت حملات و انتقادات خود افزودند. شاه با تاسيس حزب واحد و به اصطلاح فراگير رستاخيز، آشکارا مخالفان سياسي خود را به مبارزه طلبيده بود. با اين همه، به رغم تمام تلاشهايي که صورت مي گرفت هيچ يک از مخالفان جدي او درصدد تاييد حزب رستاخيز برنيامدند و حتي برحسب ظاهر، عضويت در حزب رستاخيز را نپذيرفتند.
بدين ترتيب، در حالي که شاه و بسياري از دولتمردان و رجال حاکميت وي نيروي مخالفان را جدي نمي گرفتند، مخالفان سياسي او که از ساليان گذشته به سان آتشي زير خاکستر مانده بودند، با تأسيس و گسترش فعاليت حزب رستاخيز – علي رغم تصور شاه و اطرافيانش – پرتوان تر از هر زمان ديگري حاکميت را سخت به چالش طلبيدند و در شرايطي که مجموعه ارکان رژيم و در رأس همه آنها حزب رستاخيز به دلايل عديده دچار فساد و عفونتي التيام نايافتني شده و در دفاع از کيان حاکميت فرو مانده بودند، به عمر پنجاه و سه ساله سلسله پهلوي پايان دادند.