سقوط برلين و توطئه تجزيه ايران
پيروزي در جنگ جهاني دوم، بويژه فتح برلين توسط ارتش سرخ، اوج موفقيت نيروهاي كمونيست در سراسر جهان محسوب ميشد و اين حادثه در ايران نيز بازتاب وسيع يافت. حزب توده كه پيروزي شوروي را پيروزي خود ميانگاشت، با تبليغات وسيع در سراسر كشور به جشن و پايكوبي پرداخت و خيل فرصت طلباني كه گمان ميبردند اين پيروزيهاي بينالمللي سرآغاز فتح قدرت توسط حزب توده در ايران است، به سوي حزب سرريز شد. در نتيجه، در سال 1324 حزب توده در اوج قدرت تشكيلاتي خود بود. اسناد ساواك، اعضاي حزب را در تهران آن زمان 2500 نفر، اعضاي سازمان جوانان توده در تهران را 800 نفر و اعضاي تشكيلات زنان توده را 500 نفر (جمعاً 3800 نفر) ذكر ميكند. مجموع اعضاي حزب و سازمانهاي جنبي آن در سراسر كشور به 10000 نفر رسيد و «شوراي متحده كارگري» نيز موفق شد بخش قابل توجهي از كارگران شهرها را حول خود مجتمع سازد.
در چنين شرايطي، اتحاد شوروي نيز در سياست منطقهاي خود موضع تهاجمي پيش گرفت و
به دستور ميرجعفر باقروف، ديكتاتور و دبير كل حزب كمونيست آذربايجان شوروي، و با تصويب استالين، فرقه دمكرات آذربايجان به رهبري سيد جعفر پيشهوري، و حزب دمكرات كردستان ايران، به رهبري قاضي محمد، علم «خودمختاري» را برافراشت. روز 21 آذر 1324، شهر تبريز بدست قواي «فرقه» سقوط كرد.
در مقابل، استعمار پير و مكار بريتانيا نيز در خوزستان و منطقه بختياري به تحريكات تجزيه طلبانه دست زد و در فارس غائله موسوم به «نهضت جنوب» را به رهبري ناصر و خسرو قشقايي بهپا كرد. بدينسان، در اثر رقابت دو ابرقدرت توسعه طلب آن روز، ايران در آستانه تجزيه كامل قرار گرفت.
جالب توجه اين است كه فرقه دمكرات آذربايجان، كه مستقيماً توسط باقروف اداره ميشد، در مسئله تشكيل «دولت ملي آذربايجان» هيچ اعتنائي به رهبري حزب توده، كه قاعدتاً بايد حزب سراسري كمونيستهاي ايران تلقي ميشد، نداشت و حتي بدون اطلاع رهبري حزب توده، كميته ايالتي آن را در آذربايجان خود منحل ساخت و به تشكيلات فرقه دمكرات آذربايجان پيوست. معهذا، حزب توده به تبعيت از ارادة شوروي به حمايت شديد از حكومت دمكراتها در آذربايجان و كردستان پرداخت.
از ديدگاه ماركسيستي، در يك سرزمين واحد، تنها بايد يك حزب سراسري ماركسيستي وجود داشته باشد و تقسيم حزب كمونيست بر اساس واحدهاي قومي مستقل خطا است. ولي عملاً سياستهاي توسعه طلبانه شوروي، بنا به مصالح روز، تأسيس گروههاي خلقالساعهاي مانند فرقه دمكرات آذربايجان را طلب ميكرد و در اين راستا براي حزب توده حداقل شخصيت و حرمت كمونيستي نيز قائل نبود. تأسيس خلقالساعه فرقه دمكرات و حوادث آذربايجان و كردستان كه منجر به شكست مفتضحانه آن شد، بر سرنوشت پسين ماركسيسم در ايران تأثير تعيينكننده داشت و بدبيني عمومي در سطح جامعه نسبت به كمونيسم بطور اعم و اتحاد شوروي را بطور اخص ريشهدار و همگاني ساخت.
اشغال تبريز توسط «فرقه» و اعلام حكومت خودمختار در آذربايجان سبب شد تا دولت وقت ايران به نخستوزيري ابراهيم حكيمي به شوراي امنيت سازمان ملل شكايت كند. با سقوط كابينه حكيمي، احمد قوام (قوامالسلطنه)، بعنوان يك مهره كار كشتة استعمار غرب به نخستوزيري رسيد. قوام سياست مغازله با استالين را پيش گرفت و در داخل كشور به سران جاهطلب حزب توده روي خوش نشان داد و سه عضو رهبري حزب توده را براي مدت كوتاهي به كابينه خود وارد كرد (ايرج اسكندري وزير بازرگاني و پيشه و هنر، دكتر فريدون كشاورز وزير فرهنگ، دكتر مرتضي يزدي وزير بهداري) و امتيازاتي را به فرقه دمكرات آذربايجان داد. ولي پس از چندي تحت فشار دولتهاي آمريكا و انگليس و با توافقهايي كه ميان سران سه قدرت، در تقسيم عرصههاي نفوذ خود در جهان بوقوع پيوست، ارتش سرخ شوروي از ايران خارج شد و به همراه آن حكومت پوشالي «دمكراتها» نيز در 21 آذر 1325 فرو پاشيد. آذربايجان و كردستان به تصرف ارتش ايران درآمد.
شكست «فرقه»، و در واقع شكست سياست تهاجمي شوروي در خاورميانه، سبب كاهش چشمگير اعضا حزب توده شد و شمار اعضاي آن، كه در زمان عضويت وزراي تودهاي در كابينه قوام در تهران به 6000 نفر رسيده بود، ناگهان به 1500 نفر كاهش يافت.
با شكست غائله آذربايجان، تعدادي از سران حزب توده، كه در وقايع آذربايجان و اغتشاشات ساير نقاط كشور دخالت داشتند، مانند عبدالصمد كامبخش، ايرج اسكندري، آرداشس آوانسيان و رضا روستا به شوروي گريختند.
انشعاب «اصلاح طلبان»
بزرگترين بازتاب شكست غائله آذربايجان در رهبري حزب توده، انشعاب بخشي از كادرها و اعضاي حزب بود تعداد اعضاي حزب در تهران را به 1000 نفر كاهش داد.
احسان طبري ماجراي انشعاب «اصلاحطلبان» به رهبري خليل ملكي را چنين شرح ميدهد:
«شكست جريان آذربايجان و كردستان نوعي منزلگاه تاريخي بود كه پايان يك دوران را در زندگي حزب توده شاخص ميكند. اين دوران پس از پيروزي ارتش شوروي در شهر استالينگراد بر ارتش رايش سوم (آلمان هيتلري) آغاز ميشود و به شكست فرقة دمكرات خاتمه مييابد. اين سه سال، سالهاي رونق كار حزب توده بود. پس از پيروزي شوروي بر آلمان تصور قبلي محافل سياسي و روشنفكري و مطبوعاتي و كارمندي كه «محافل مطلع سياسي» جامعه ايران بود نسبت به شوروي و طبيعتاً نسبت به حزب توده تغيير كرد. تا قبل از استالينگراد، شوروي را كشوري ضعيف ميانگاشتند كه شكست او در قبال ارتش مهاجم هيتلري امري طبيعي است. مقاومت در استالينگراد و موفقيت ارتش شوروي در اين شهر تأثير عميقي داشت و از اين امر نه تنها شوروي، بلكه حزب توده نيز در كشور بهرهبرداري ميكرد. اما شكست فرقه، تأثيرش عكس اين جريان بود. وقتي فرقه حاكميت را در دست گرفت، «محافل مطلع» اين را علت تحولي در وضع ايران پنداشتند و طبيعتاً باز حزب توده از اين مسئله سود برد. شكست فرقه حادثهاي غيرمنتظره بود و فوراً آن محافلي كه در اين مسائل حساسيت نشان ميدادند، حسابگرانه عقب نشستند و صحبت اين كه «ديكتاتوري دربار بار ديگر تكرار خواهد شد»، مايه هراس شد و سبب شد كه اين «محافل مطلع» هوا نگه دارند.
اين افراد فرصتطلب تا خود مركز اصلي رهبري نيز ديده ميشدند. بسياري از افراد رهبري در خيال فرار بودند، يا فرار به شوروي يا فرار به اروپا و يا فرار به آغوش حاكميت از طريق مستقيم يا غيرمستقيم.
در حزب، موج انتقاد بالاگرفته بود. خليل ملكي بر رأس گروهي، انتقاد خود را به رهبري شدت بخشيده بود. تحت عنوان «فقدان استقلال» حزب در قبال شوروي، همه اقدامات رهبري را ميكوبيد و عملاً لزوم رهبري «روشنفكران و دانشمندان» را در حزب خاطرنشان ميكرد. انتقاد نسبت به حزب در مسئله استقلال، مطلبي حقيقي بود. منتها ملكي از اين انتقاد نيت ديگري داشت. ملكي پس از مسافرتي به انگلستان در سال 1324 و ملاقات با مرگان فيليپس منشي حزب كارگر انگليس، در مقالات خود از «جزاير خوشبخت» ياد مينمود و بدينسان سياست انگليس را به انحائي توجيه ميكرد. برخي از هواخواهان ملكي بيشتر قصد داشتند در زير پرده دود انتقاد، عقبنشيني و فرار خود را توجيه كنند. برخي از آنها قصد تخريب سياسي داشتند و بعضي نيز مانند نويسنده و اجتماعي نويس پركار و پربار، جلال آل احمد، از راه ديگري به مبارزه به معناي درست آن ادامه دادند و سرانجام به اسلام پيوستند. ولي بلافاصله پس از شكست آذربايجان، خليل ملكي و گروهش قصد هجوم عمومي براي تصرف رهبري در سر داشتند. عجالتاً نقشة آنها اين بود كه خود حزب توده را تابع سياست مطلوب خويش نمايند و محيط را براي اين كار مساعد ميديدند. در اين موقع اسكندري نقشهاي مطرح كرد كه هدف آن تعويض رهبري و ايجاد رهبري متحده از تركيب عناصر مختلف بود. افراد رهبري بايد از ميان اعضا كميته مركزي، كميسيون تفتيش، كميتة ايالتي و تفتيش ايالتي برگزيده شوند. اين نقشه مورد تأييد عدهاي از ما واقع شد. جلسة وسيعي كه از همة اعضاي سازمانهاي فوق در خانة يكي از اعضاي حزب تشكيل شد، جلسه پرهيجاني بود. بعضي از اعضاي كميتة مركزي كه شانس عضويت در سازمان جديد را از دست داده بودند، بشدت عصباني شدند و از آن جمله نورالدين الموتي با رنجش جلسه را ترك كرد و سرانجام به اميني پيوست و در كابينة او وزير دادگستري شد. نورالدينالموتي گفت: «من ميروم پهلوي روستا»، يعني من در شوراي متحده كار خواهم كرد. ولي اين فقط يك شعار بود.
اين جلسه، سرانجام هيئت اجرائيه موقتي ايجاد كرد كه مركب از افرادي بود كه بعداً در رهبري نقش طولاني ايفا كردند. از ميان اعضاي سابق كميتة مركزي، رادمنش، كشاورز، بهرامي، نوشين و من. از كميسيون تفتيش، ملكي، يزدي، روستا، كيانوري، قاسمي و مهندس علوي و از اعضاي كميتهها و كميسيونهاي ديگر دكتر جودت و دكتر فروتن در اين هيئت اجرائيه موقت گردآمدند و عناصر متضاد وارد رهبري مركزي شدند. ملكي تا چندي جنبة دبير اول حزب را داشت و قادر به اعمال نفوذ در تمام افراد هيئت اجرائيه نو گزيده بود. اسكندري، اردشير، كامبخش، نورالدين الموتي و پروين گنابادي بعلل مختلف كنار رفتند. اسكندري بعلت سفري كه به فرانسه ميكرد عملاً در هيئت اجرائيه نقشي نداشت. تحتتأثير خليل ملكي، رهبري حزب يك سلسله تصميماتي گرفت كه نشانه تجديدنظر در سياست سه ساله حزب بود. طي اعلاميهاي رهبري اصول سياستِ مورد قبول خود را عوض كرد و استقلال خود را اعلام و رابطة خود را با سازمان افسران قطع نمود و اين امر بلافاصله مورد انتقاد شديد سروان خسرو روزبه در سازمان افسران قرار گرفت.
انتشار «اعلاميه تجديدنظر»، چنان تغييرات عميق و غالباً در جهت ارتجاعي در سياست حزب وارد ساخت كه انتشار آن در روزنامة «مردم» ناشر افكار حزب ، موجب وحشت و نگراني شوروي شد. در مصاحبهاي طولاني كه مابين علياوف، نمايندة حزب كمونيست شوروي و رايزن سفارت و اينجانب (كه در آن ايام از طرف هئيت اجرائيه مأمور ملاقات با وي شدم) صورت گرفت، پس از مدتي دفاع از اعلاميه، سرانجام يك سلسله انتقادات وارده، به جنبههائي از اعلاميه، بر پايه ماركسيسم را قبول كردم و از جانب رهبري حزب توده وعده دادم كه اشتباه را جبران كند. در اينجا ثابت شد كه حزب توده كماكان به شوروي و راه انتخاب شده وفادار است و تلاش انگلستان كه گويا غير مستقيم بدست ملكي انجام ميگرفت، با شكست روبرو شد. اينكه مضمون اعلاميه تجديد نظر، از طريق انگلستان به دست ملكي در حزب تلقين شده، نظر شورويها بود . ملكي پس از شكست، از دبيري مستعفي شد و ترجيح داد مبارزه را در درون صفوف حزب ادامه دهد.
سرمقالههاي تصحيحآميزي در «مردم» بلافاصله شروع به انتشار كرد. اين جريان عصبانيت و عدم رضايت شديد خليل ملكي را فراهم كرد. به همين جهت ملكي اعلام كرد كه با اين وضع، بقاء خود را در رهبري بيفايده ميبيند، چون نميخواست نمايندة رهبري حزبي باشد كه حرفهاي غلط سابق را تكرار و خط تلقين شده از طرف او را رد ميكند. اين حادثه را ملكي، شكست خود در تصرف رهبري ميديد و ميگفت كه مرحلة دوم مبارزه در داخل حزب خواهد بود. از آنجا كه كنگره دوم در افق ديده ميشد، اين صحبت در ميان بود كه از درون كنگره دوم، رهبري به دست اصلاحطلبان تصرف خواهد شد. تمام اين تاكتيكها در مجمع مخفي طرفداران ملكي تصويب شد. افراد اين جلسات مخفي، گويا خود را «آوانگارديستها» ميناميدند. دكتر اپريم، يكي از اصلاحطلبان در كتابي كه به نام چه بايد كرد؟ انتشار داد ضرورت متشكل شدن پيشاهنگ (آوانگارد) طبقة كارگر را كه بايد هسته مركزي حزب باشند، متذكر شده بود. اصلاحطلبان پيش از قبول ملكي بعنوان ليدر خود اين اصطلاح را از دكتر اپريم اقتباس كردند. بعداً اصلاحطلبان صلاح خود ندانستند حساب خود را با اپريم مخلوط كنند، لذا اپريم جداگانه عمل ميكرد. در نيمه اول سال 1326 در حزب، تشنج بين رهبري و خليل ملكي و طرفدارانش حاد بود. در جلسات مخالفين كه در تالار باشگاه حزب تشكيل ميشد، با حضور رهبري و طرفداران ملكي بحثهاي داغ انجام گرفت. در اين موقع، حزب، حزب كوچكي بود و كساني كه در اين جلسه فعالين حضور مييافتند، عمده نيروي حزب بودند و آن كساني در حزب مانده بودند كه اعتقادي به شوروي داشتند و لذا يك اشاره، دائر به اين كه «ملكي با شوروي نيست»، بعنوان استدلال كافي بود. ملكي و طرفدارانش در آغاز، در جلسات فعالين فاتح بنظر ميرسيدند ولي با مرور زمان انزواي آنها پديدار شد. برخي از ما، از جمله من، تا مدتي با انتقادات ملكي موافق بوديم و روي همين موافقت، با گنجانيدن نظريات «اصلاحي» او در اعلاميه كذائي، موافقت كرديم و من حتي عنودانه در بحث با علياوف روي اين موضوع ايستادگي و دفاع كردم. ولي وقتي به تدريج مخالفت ملكي با شوروي روشن شد، من و ديگراني مانند من كه اكثريت مطلق رهبري بوديم از او دوري جستيم. ولي يك موفقيت سازماني در اين ميان نصيب گروه ملكي شد. در كنفرانس تهران، اين گروه موفق شد اكثريت را بدست آورد و در كميته ايالتي رخنه كند. اين حادثه در تابستان 1326 روي داد و به همين جهت وقتي انشعاب انجام گرفت آنها خود را «اكثريت كميته ايالتي تهران» خواندند. اين يك موفقيت محلي بود و منجر به رخنه در صفوف حزب و سازمانهاي آن نشد.
سرانجام در زمستان 1326، انشعاب انجام گرفت و تعداد معدودي، بيانيه انشعاب را امضاءكردند و بمحض آنكه راديو مسكو خبر را به شكل منفي منعكس كرد، عدهاي ملكي را وادار كردند كه اعلام انصراف بكند. ماجراي انشعاب خاتمه پذيرفت ولي ماجراي ملكي ادامه يافت.
انشعاب قادر نبود در مقابل برنامة سياسي حزب توده، برنامة صحيحي مطرح كند. در ميان اصلاحطلبان بيشتر نظريات منفي و انتقادي در مورد اشخاص مطرح بود و قادر نبودند كه پايههاي ايدئولوژيك حزب را افشاء كنند. بعلاوه در ميان آنها كساني نيتهاي درستي نداشتند و خليل ملكي در زندگي ثابت كرد كه در جستجوي انديشه «نيروي سوم» خود صادق نيست. مغازله با شركت نفت انگليس با حزب كارگر انگلستان و با شاه، پروندة سياسي او را تيره ساخت.
همانطور كه گفتيم جلال آل احمد در ميان انشعابكنندگان از كساني بود كه به هدف صحيح رسيد. انتشار كتب او مانند غربزدگي، خسي در ميقات، خدمت و خيانت روشنفكران و پيوستن او به انديشه كليت اسلامي و دفاع از خون هزاران شهيد 15 خرداد 1342 نشان ميدهد كه راه نجات را يافت و از ماركسيسم براي هميشه گسست. ولي اين را دربارة ما كه اين راه خطا را دنبال كرديم نميتوان گفت.»