میرزا کوچک خان جنگلی اسوه مقاومت در برابر بیگانگان

کمبود قوای نظامی اعم از نیرو، سلاح، تجهیزات و سایر امکانات نظامی و دفاعی نیز مشکلات موجود را دو چندان می کرد لذا اوضاع و احوال حاضر، مردان دل سوز و غیرتمندی را از ایران زمین می طلبید تا برای نجات ملت مظلوم درصدد چاره جویی برآیند و هر آن چه را که در توان داشتند در مقابله با اجانب به کار گیرند. سرخیل این رادمردان سترگ، میرزا کوچک خان جنگلی بود که از گیلان سرافراز به پا خاست و به حق جانانه درخشید، جنگید و سرانجام در دفاع از اسلام و این مرز و بوم در روز یازدهم آذرماه ۱۳۰۰ هـ.ش به شهادت نایل آمد. او که خود یک روحانی آزاده و از مبارزان دوره مشروطیت بود. با تاسی از افکار و ایده انقلابی، «اتحاد اسلام»، اقدام به تشکیل و سازماندهی دسته جات مسلح در گیلان نمود که بعداً به «انقلاب گیلان» و «نهضت جنگل» معروف شد.
درخصوص افکار انقلابی و اسلامی اعضای «اتحاد اسلام». اطلاعات قابل توجهی مطرح است لیکن مرحوم «ابراهیم فخرایی» مورخ و نویسنده نامی کتاب «سردار جنگل» که خود از یاران و دوستان نزدیک میرزا کوچک خان بوده و درباره ی آنان می گوید: «اتحاد اسلام سازمانی بود که گفته می شد مرکز فعالیتش اسلامبول است و به وسیله چند تن از پیشوایان دینی مانند «سید جمال الدین اسدآبادی»، «سید عبدالرحمن کواکبی، «رشید رضا» و «شیخ محمد عبده» به منظور مبارزه با استعمار و ایجاد وزنه سیاسی جهانی برای دنیای اسلام به وجود آمده بود و چند تن از رجال سیاست و روحانیون شهیر ایران هم چون «سید محمدرضا مساوات»، «سید محمد کمره ای»، «سلیمان محسن اسکندری»، «سید یحیی ندامانی»، «میرزا طاهر تنکابنی»، «سید حسن مدرس» و «ادیب السلطنه سمیعی» عضویت این سازمان را قبول و در پیشرفت هدف سازمان، شرکت فعالانه داشته اند اما نه به طور دسته جمعی بلکه تک تک و به شکل انفرادی، چرا که پیوند معنوی و ارتباط اجتماعی بین محافل دینی برقرار نبود و رجال سیاست به افکار و ایده های شخصی تکیه داشتند و…»(۱) درباره بازماندگان و نوادگان میرزا کوچک خان جنگلی متأسفانه تاکنون اطلاعات دقیقی گردآوری و به ثبت نرسیده است. فقط مرحوم «ابراهیم فخرایی» در قسمتی از کتاب مزبور که در سال ۱۳۴۴ شمسی تألیف نموده، ضمن شرح زندگانی کوچک خان، پیرامون خانواده و خصوصیات فردی او چنین می نویسد: «یونس معروف به میرزا کوچک فرزند میرزا بزرگ اهل رشت ساکن استادسرا در سال ۱۲۹۸ هجری قمری (۱۲۵۷ شمسی) در یک خانواده متوسطی چشم به جهان گشود. سنین اول عمر را در مدرسه حاجی حسن واقع در صالح آباد رشت و مدرسه جامع که آن وقت ها رونقی داشت به آموختن صرف و نحو و تحصیلات دینی گذرانید. چند وقتی هم در تهران در مدرسه محمودیه به همین منظور اقامت گزید. قاعدتاً با این مقدمات باید یک امام جماعت یا یک مجتهد جامع الشرایط از کار درمی آمد. اما حوادث وانقلابات کشور، مسیر افکارش را تغییر داد و عبا و نعلین و عمامه را به تفنگ، فشنگ و نارنجک مبدل ساخت. دارای دو خواهر و دو برادر یکی بزرگ تر از خود به نام محمدعلی و دیگری کوچک تر به نام رحیم بود که هر دو نفر بعد از وی وفات یافته اند. مردی خوش هیکل و قوی البنیه و زاغ چشم، دارای سیمایی متبسم و بازوانی ورزیده و پیشانی باز بود. از لحاظ اجتماعی مؤدب و متواضع و خوش برخورد و از جنبه روحی عفیف و با عاطفه و معتقد به فرایض دینی و مؤمن به اصول اخلاقی بود و…»(۲) اگرچه قبل از انقلاب اسلامی، کتابی با عنوان «سردار جنگل» و مقالات اندکی در وصف نهضت جنگل و دلاوران آن به رشته تحریر درآمده است، لیکن سازمان اطلاعات و امنیت رژیم منحوس پهلوی (ساواک) ضمن ممانعت از انتشار حقایق و واقعیت های نهضت مزبور، بستری برای مخالفان نهضت فراهم آورده بود تا هر آن چه را که دل-شان خواست بر علیه نهضت جنگل بنگارند. به همین جهت حقایق و واقعیت های نهضت، در پس پرده استتار مکتوم ماند و جنگلیان در اذهان عمومی بیشتر به افرادی یاغی، قدرت طلب و راهزن و… مطرح شدند تا مبارزان آزادی خواه و شرافتمند. بعد از انقلاب اسلامی «مرحوم فخرایی» در صفحه ۲۱۳ کتاب «یادگار نامه فخرایی» با اشاره به خفقان روزهای ستم شاهی، شرح مفصلی از چگونگی و نحوه ی چاپ کتاب سردار جنگل داده و یادآور می شود این کتاب در سال ۱۳۴۴ با مشکلات فراوان و ترفند خاصی به چاپ رسیده است به طوری که دستگاه امنیتی رژیم شاهنشاهی پس از انتشار و توزیع کتاب ها متوجه موضوع می گردد. به همین دلیل افرادی از جمله خود مرحوم فخرایی مورد سؤال، تهدید و مزاحمت این دستگاه مخوف اطلاعاتی قرار می -گیرند. خوشبختانه با پیروزی انقلاب اسلامی که حاصل خون هزاران شهید راه اسلام و تاریخ معاصر کشور و رهبری حکیمانه حضرت امام خمینی (قدس سره) بود ناگفته ها و اسرار زیادی از نهضت جنگل توسط بازماندگان آن به منظور آگاهی اذهان عمومی فاش گردید. هم چنین دو فیلم سینمایی با عنوان «سردار جنگل» و «میرزا کوچک خان» و یک سریال تلویزیونی نیز با نام «کوچک جنگلی» تهیه و تولید و از رسانه های تصویری پخش شد. با پخش این فیلم ها و مصاحبه های یادگاران نهضت، مردم عزیز ایران دریافتند که گردانندگان نهضت جنگل نه تنها افراد یاغی و ماجراجو یا راهزن نبودند بلکه هدفی جز رضای خدا و استخلاص وطن و مردم از دست بیگانگان در سر نداشتند. آن چه خود جنگلی ها درباره انگیزه و اهداف خود در روزنامه ی جنگل (سال اول، شماره ۲۸) اعلان کرده اند، چنین است:
«ما قبل از هر چیز طرف دار استقلال مملکت ایرانیم، استقلالی به تمام معنای کلمه، یعنی بدون اندک مداخله هیچ دولت اجنبی، اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتی که هرچه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است. ما طرف دار یگانگی عموم مسلمانانیم. این است نظریات ما که تمام ایرانیان را دعوت به هم صدایی کرده و خواستار مساعدتیم.»(۳) صرف نظر از موارد فوق، افرادی نیز میرزا کوچک خان را طالب مقام و آلت دست بیگانگان دانستند و تمام سعی و تلاش های چندین ساله او را برای رسیدن به مقام و قدرت قلمداد کردند ولی با قدری تأمل و تعمق بر فراز و نشیب دوران مبارزاتی نهضت و رفتار و کردار میرزا، به نظر می رسد چنین عقیده ای از دایره انصاف و واقعیت به دور است. خود میرزا کوچک خان جنگلی در سطوری از نامه خود به یکی از بیگانگان خاطرنشان می کند:
«من و رفقایم محال است آلت دست آن ها بشویم. عاری از شرف می دانم کسی را که حقوق و حاکمیت و استقلال مملکت را فدیه شغل و مقام کند… من استقلال ایران را خواهانم و بقای اعتبارات کشور را طالبم. آسایش ایرانی و همه ابنای بشر را بدون تفاوت دین و مذهب شایقم… ما به شرافت زیست کرده و با شرافت مراحل انقلابی را طی کرده ایم و با شرافت خواهیم مُرد…»(۴) هم چنین میرزا در جای دیگری در پاسخ به نامه تطمیع و تهدیدآمیز رییس اتریاد تهران «رتمستر کیکا چینکوف» که او را دعوت به تسلیم می کند تصریح می نماید: «دیرآمدی ای نگار سرمست! از صدر تا ذیل مرقومه ۲۱ شهر جاری را با دیده دقت دیدم. بنده به کلمات عقل فریبانه اعضا و اتباع این دولت که منفور ملت اند فریفته نخواهم شد. از این پیش تر نمایندگان دولت انگلیس با وعده هایی که به سایرین دادند و به یک بارگی قباله مالکیت ایران را گرفتند تکلیفم کردند و تسلیم نشدم. تهدید و تطمیع مرا از وصول به مقصود و معشوقم بازنخواهد داشت. وجدانم به من امر می کند در استخلاص مولد و موطنم که در کف قهاریت اجنبی است کوشش کنم. شما می-فرمایید نظام نظر به حق یا باطل ندارد و مدعیان دولت را هر که و هرچه است باید قلع و قمع نمود تا دارای منصب و مقام گردید. بنده عرض می کنم تاریخ عالم به ما اجازه می دهد هر دولتی که نتوانست مملکت را از سلطه اقتدار دشمنان خارجی نجات دهد وظیفه ملت است که برای خلاصی وطنش قیام کند اما کابینه حاضر می گوید من محض استفاده شخصی باید مملکت را در بازار لندند به «ثمن بخس» بفروشم. در قانون اسلام، مدون است که کفار وقتی به ممالک اسلامی مسلط شوند مسلمین باید به مدافعه برخیزند ولی دولت انگلیس فریاد می کشد که من اسلام و انصاف نمی شناسم باید دول ضعیف را اسیر آز و کشته مقاصد مشئوم خود سازم…»(۵) اکنون سالیان سال از آن روزهای سخت و پرماجرا می گذرد و اگر دقت کنیم درست ۱۰۰ سال بعد از طلوع زندگی و ۵۷ سال پس از غروب غم انگیز و پرافتخار (شهادت) میرزا کوچک خان جنگلی، انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده و به حول و قوه الهی یک حکومت اسلامی و کشوری کاملاً مستقل و به دور از سلطه بیگانگان را شاهد هستیم. یعنی همان آرزویی که میرزا کوچک خان جنگلی و یارانش و همه شهدای تاریخ معاصر ایران برای رسیدن به آن، ناملایمات و رنج های روزگار زمان خود را تحمل کردند و سرانجام بهترین دارایی مادی خود را که همانا جان شیرین و زندگی عزیزشان بود در طبق اخلاص نهادند و تقدیم اسلام و وطن عزیزشان نمودند. بی تردید تا ایران هست و ایرانی، یاد و خاطره این سرداران همیشه جاوید و مظهر فداکاری و همه شهدای اسلام وکشور، از اذهان مردم غیرتمند و آزاده ی متعهد و مؤمن محو نخواهد شد.
پی نوشت ها:
۱. کتاب سردار جنگل، نوشته ابراهیم فخرایی، چاپ دوازدهم، صفحه۳۵.
۲. همان، صفحه ۲۲.
3. همان، صفحه ۵۲.
۴. همان، صفحه ۳۰۱.
۵. همان، صفحه۲۱۹.