جبهه‌ ملي

جبهه‌ ملي

جبهه‌ي ملي تنها سازمان بازمانده‌ي دوران مبارزات نهضت ملي شدن صنعت نفت بود. حزب توده شديداً سركوب شده بود. سازمان‌هاي سياسي ـ مذهبي مانند: فدائيان اسلام، مجاهدين اسلام و حزب برادران فارس به دليل سركوب شديد رژيم، پيمان‌شكني هم‌رزمان ملي‌گرا و مرگ رهبرانشان، مضمحل شده بودند. تنها سازمان متشكلي كه نه رهبر خود را از دست داده بود، نه اعضاي خود را و نه سركوب شديد شده بود و هنوز آمريكاييان وجودشان را ضروري مي‌دانستند و گهگاهي از آنان حمايت مي‌كردند، جبهه‌ي ملي بود. بعد از شدت يافتن اختناق در سال‌هاي 41 ـ 43 رهبري و اعضاي جوان جبهه‌ي ملي درصدد بازسازي، تزريق عناصر جوان و انقلابي‌تر و توسعه‌ي جبهه‌ي ملي افتادند. اعلام رسمي موجوديت سازمان به نام جبهه‌ي ملي سوم در مرداد 1344 پاسخي به اين ضرورت بود. براي تبيين و ارزيابي عملكرد سازمان در بين سال‌هاي 43 تا 57 مباحثي چند ضروري است.
1) تأسيس جبهه‌ي ملي ـ انتخابات دوره‌ي شانزدهم مجلس شوراي ملي در مهر ماه 1328 توسط دولت ساعد آغاز شد. دخالت‌هاي هژير، وزير دربار در انتخابات موجب اعتراض بسياري از شخصيت‌هاي سياسي قرار گرفت. مصدق به همراه نوزده نفر از نخبگان و روزنامه‌نگاران در اعتراض به انتخابات در 22 مهر‌ماه در كاخ شاه متحصن شدند. متحصنين خواست خود را «لغو انتخابات و تعيين دولتي بي‌نظر براي برگزاري انتخابات آزاد» اعلام كردند.  تحصن‌كنندگان عبارت بودند از: دكتر محمد مصدق، عباس خليلي، مدير روزنامه‌ي اقدام، عميدي نوري، مدير روزنامه‌ي داد، دكتر سيد‌حسين فاطمي، مدير روزنامه‌ي باختر امروز، احمد ملكي، مدير روزنامه‌ي ستاره، حسين مكي، جلال نائيني، مهندس احمد زيرك‌زاده، دكتر علي شايگان، محمود نريمان، دكتر شمس‌الدين امير‌علايي، دكتر مظفر‌ بقايي، عبد‌الغدير آزاد، دكتر كريم سنجابي، سيدجعفر غروي، ارسلان خلعتبري، دكتر كاوياني، يوسف مشار، حائري‌زاده و دكتر شمس‌الدين جزايري. تحصن چند روز طول كشيد، ولي هيچ تغييري در انتخابات داده نشد و سرانجام متحصنين با تسليم «يك نامه‌ي اعتراض‌آميز به وزير دربار از تحصن خارج شدند».
متحصنين در روز اول آبان در منزل دكتر مصدق جمع شدند و پايه‌هاي تأسيس جبهه‌ي ملي را بنا نهادند. «در آن هنگام كه جبهه‌ي ملي تشكيل شد، مسئله‌ي نفت در برنامه‌ي آن نبود. جبهه تنها خواستار تجديد‌نظر در قانون انتخابات، قانون مطبوعات و اصول حكومت نظامي بود».  اين نشان مي‌دهد تا سال 1328 تنها مسائل داخلي ايران، دغدغه‌ي خاطر مصدق و جبهه‌ي ملي بود. پس از ترور هژير، وزير دربار، كه منجر به بطلان انتخابات گرديد و مجدداً انتخابات برقرار شد، چند نفر از اعضاي جبهه‌ي ملي (دكتر مصدق، مكي، شايگان، بقايي، حائري‌زاده، عبد‌‌القدير آزاد و نريمان) به مجلس راه يافتند و اين اولين پيروزي جبهه‌ي ملي بود.
در همين دوره، آيت‌الله كاشاني كه در تبعيد لبنان به سر مي‌برد نيز از تهران انتخاب شد و دولت مجبور شد وي را به ايران فرا خواند. با آمدن آيت‌الله كاشاني جنبش ضداستعماري براي ملي كردن صنعت نفت در ايران به اوج خود رسيد. جبهه‌ي ملي نيز در پاييز 1329 به اين جنبش پيوست و با نخست‌وزيري مصدق در ارديبهشت 1330 جبهه‌ي ملي به يك قدرت تبديل شد. بعد از نخست‌وزيري مصدق اختلاف درون جبهه‌ي ملي آغاز شد و نيرو‌هاي پرحرارتي مانند حسين مكي، حائري‌زاده و بقايي از جبهه‌ي ملي فاصله گرفتند و از مخالفان سرسخت آن شدند. برخورد ناشايست مصدق و جبهه‌ي ملي با نيرو‌هاي مذهبي موجب انزوا و بدبيني مردم متدين به جبهه‌ي ملي شد و اين جبهه‌ي قدرتمند چنان ضعيف شد كه در 28 مرداد نتوانست از شورش عده‌اي از الواط و فواحش جلوگيري كند و در نتيجه طراحان شكست‌خورده‌ي كودتاي 25 مرداد از فرصت استفاده كردند و دولت مصدق را سرنگون كردند. سرانجام جبهه‌ي ملي اول با سرنگوني دولت مصدق و دستگيري بعضي از عناصر آن از هم پاشيد و عملاً تعطيل گرديد.
2) جبهه‌ي ملي دوم ‌ـ سال 1339 براي رژيم شاه، سال بسيار پرحادثه‌اي بود. شورش‌هاي داخلي و ناكار‌آمدي اقتصادي، به شدت وضعيت داخلي ايران را بحراني كرده بود. رهبران جبهه‌ي ملي با يك جمع‌بندي از اوضاع سياسي ايران و جهان به اين نتيجه رسيدند كه «ايالات متحده‌ي آمريكا و متحدين غربي او درصدد تغييراتي در استراتژي سياسي خود نسبت به كشور‌هاي جهان سوم مي‌باشند و در نظر دارند براي دفاع در مقابل كمونيسم و مقابله با خطر انفجار انقلابي ناشي از ادامه‌ي سياسي سركوب و خفقان در اين كشور‌ها، برنامه‌ي رفورم اقتصادي، سياسي و اجتماعي را با دادن نوعي آزادي محدود مورد اجرا بگذارند».  رهبران جبهه‌ي ملي بر همين اساس تصميم گرفتند تا براي تجديد فعاليت، جبهه‌ي ملي را مجدداً سازماندهي كنند. آنها روز 24 تير ماه 1339 در منزل دكتر غلامحسين صديقي اجتماع كردند و بناي تجديد جبهه‌ي ملي را ريختند و روز 30 تير جبهه‌ي ملي دوم با انتشار بيانيه‌اي وجود خود را اعلام كرد.
اعضاي شورايعالي جبهه‌ي ملي دوم عبارت بودند از: اللهيار صالح، دكتر‌ غلامحسين صديقي، باقر كاظمي، مهندس مهندس بازرگان، جهانگير حق‌شناس، كريم سنجابي، ابراهيم كريم‌آبادي، دكتر شاپور بختيار، عبد‌الحسين اردلان، حسن قاسميه، حاج سيد‌ضياء‌الدين، حاج سيد‌جوادي، سعيد فاطمي، محمد‌علي كشاورز صدر، نصرت‌الله اميني، محمدرضا اقبال، سيد‌باقر جلالي موسوي، عبد‌العلي اديب برومند، مهندس عبد‌‌الحسين خليلي، دكتر يدالله سحابي، محمود خنجي، مسعود حجازي.
جبهه‌ي ملي دوم با استقبال آمريكا روبه‌رو شد. ويلز، سفير آمريكا در ايران، با شاه ملاقات كرد و از شاه خواست تا از نيرو‌هاي جبهه‌ي ملي در دولت استفاده كند. جبهه‌ي ملي براي ايجاد مشروعيت دست به ابتكار عمل زد و براي اولين بار كنگره‌اي براي تدوين اساسنامه و انتخاب شورايعالي در 4 بهمن 1341 برقرار كرد. از همان ابتدا اختلافات دروني جبهه خودنمايي كرد. اما مسئله‌ي مهم كنگره بروز اختلاف بين مصدق و اعضاي جبهه‌ي ملي دوم بود. مصدق معتقد بود: اولاً شورايعالي جبهه‌ي ملي بايد نماينده‌ي احزاب باشد نه افراد غير‌حزبي؛ ثانياً همه‌ي احزاب ملي با هر مرام و مسلكي بايد براي شركت در آن دعوت شوند؛ اما اعضاي جبهه‌ي ملي معتقد بودند كه جبهه‌ي ملي بايد هم شامل نمايندگان احزاب باشد، هم شامل اشخاص ملي و با نفوذ، هر چند غير‌حزبي باشند. علاوه بر اين، اينان حضور جامعه‌ي سوسياليست‌ها و نهضت‌ آزادي تندرو را برنمي‌تافتند. مصدق در 3 دي ماه در پيامي نقطه‌ نظرات خود را به كنگره ابلاغ كرد. اختلاف نظر مصدق و اعضاي جبهه‌ي ملي دوم موجب انحلال اين جبهه‌ي ملي گرديد.
جبهه‌ي ملي در مقابل انقلاب سفيد، شعار «اصلاحات آري، ديكتاتوري نه» را انتخاب كرد.  اين شعار دوپهلو نه تكليف هواداران خود را روشن مي‌كرد و نه موجب رضايت روحانيون شد. با اين حال رژيم تحمل چنين شعاري را نيز نداشت و در اول بهمن ماه بسياري از رهبران جبهه‌ي ملي را دستگير و زنداني نمود. اعضاي اصلي جبهه‌ي ملي دوم هنوز زندان بودند كه واقعه‌ي 15 خرداد رخ داد. اعضاي جبهه‌ي ملي آن روز دور هم نشسته بودند كه اخبار ساعت 2 راديو تهران آنان را از واقعه‌ي 15 خرداد مطلع كرد.  اعضاي جبهه‌ي ملي چه در داخل زندان و چه خارج از زندان براي موضعگيري درباره‌ي اين واقعه‌ي مهم به بحث نشستند. افرادي مثل بازرگان مي‌گفتند: نمي‌شود جبهه‌ي ملي نسبت به واقعه‌اي كه عده‌ي زيادي از مردم كشته شده‌اند، بي‌تفاوت باشد؛ ولي افرادي مانند صالح، سنجابي، حسيبي و زيرك‌زاده استدلال مي‌كردند كه «آيين‌نامه‌ي زندان هم اجازه‌ي چنين كاري نمي‌دهد». سرانجام موضعگيري با مماطله گذشت و همين بي‌تصميمي «مقدمه‌ي فروپاشي جبهه گرديد».  بي‌موضعي جبهه‌ي ملي و مصدق در قيام 15 خرداد از چشم سياسيون، روحانيون و مردم مذهبي دور نماند و موجب ترديد جدي نيرو‌هاي مذهبي نسبت به جبهه‌ي ملي گرديد. سرانجام با شدت يافتن اختلاف بين مصدق و اعضاي جبهه‌ي ملي، رهبران جبهه‌ي ملي دوم در 12 ارديبهشت 1343 با ارسال نامه‌اي به مصدق نوشتند: «چنانچه توضيحات معروضه در عريضه‌ي قبلي و اين نامه مورد قبول واقع نشود، ادامه‌ي كار اين شورا غير‌مقدور خواهد بود».  مصدق از فرصت استفاده كرد و طي نامه‌اي در تاريخ 4/7/1343 به دكتر شايگان نوشت، جبهه‌ي‌ ملي «چون نخواست با نظرات بنده راجع‌به تجديدنظر در اساسنامه و آيين‌نامه موافقت كند دست از كار كشيد و جبهه منحل گرديد».
3) جبهه‌ي ملي سوم ـ بي‌تحركي، جنگ قدرت بين اكثريت و اقليت و مخالفت‌هاي مصدق، جبهه‌ي ملي دوم را متلاشي كرد. مصدق كه تصميم داشت جبهه‌ي ملي را با رهبري نزديكان خود به تحرك وادارد، از زمان برگزاري كنگره مخالفت‌هاي خود را با جبهه‌ي ملي دوم آغاز كرد. بعد از آزادي رهبران جبهه‌ي ملي كه تا شهريور 1342 طول كشيد، سازمان دانشجويان از شورا خواست تا فعال‌تر برخورد كند. شورا موضوع را به آقاي صالح واگذار كرد و آقاي صالح، سياست «صبر و انتظار» را در پيش گرفت. سازمان دانشجويان تصميم گرفت تظاهراتي را در 15 شهريور برقرار كند. تظاهرات به درگيري با پليس منجر شد و اختلافات دروني جبهه‌ي ملي را تشديد كرد. در اين اختلافات مصدق طرف سازمان دانشجويان را گرفت.
بعد از آن اقليت جبهه‌ي ملي به رهبري باقر كاظمي اساسنامه‌اي را تنظيم كرد و نزد دكتر مصدق فرستاد. به روايت ساواك، مصدق هم «براي باقر كاظمي پيغامي فرستاده است كه من اساسنامه‌ي جديد جبهه‌ي ملي را ملاحظه و با آن موافقت كردم».  مهم‌ترين اصل اين اساسنامه‌ اين بود كه فردي كه عضو گروه يا جمعيتي نباشد، نمي‌‌تواند در جبهه‌ي ملي وارد شود. جبهه‌ي ملي سوم با عضويت احزاب مردم ايران، ملت ايران، جامعه‌ي سوسياليست‌ها و نهضت‌ آزادي و به رهبري باقر‌خان كاظمي شروع به كار كرد.
جبهه‌ي ملي سوم نيز به همان بيماري بي‌تصميمي مبتلا شد. به گفته‌ي سنجابي «جبهه‌ي ملي سوم طفل نازاده از مادر بود. يك موجودي بود كه به دنيا نيامد، نتوانست فعاليتي به نام جبهه‌ي ملي در عرصه‌ي ايران به ظهور برساند...».   بنابراين جبهه‌ي ملي سوم عملاً منتفي شد و همه‌ي كوشش‌هايي كه آقاي دكتر مصدق كرد و نامه‌هايي كه نوشت به كلي بي‌نتيجه ماند. جبهه‌ي ملي سوم حتي نتوانست در برابر تصويب قانون كاپيتولاسيون و تبعيد امام خميني تصميم بگيرد و اعلام موضع كند. سرانجام جبهه‌ي ملي سوم نيز عملاً تعطيل شد و اعضاي جبهه‌ي ملي يا به خارج رفتند و به زندگي شخصي خود پرداختند يا جذب دستگاه‌هاي دولتي شدند و در لابه‌لاي چرخ‌هاي بروكراتيك نظام شاهنشاهي مفقود شدند.
در دوره‌اي كه روحانيت به رهبري امام خميني لحظه‌اي دست از مبارزه عليه رژيم نكشيد، جبهه‌ي ملي به كلي از صحنه غايب بود و در حالي كه «شديد‌ترين و صريح‌ترين مقاومت از سوي آيت‌الله خميني نشان داده شد كه در نتيجه رهبري تمامي جنبش را به دست گرفت و مظهر آن شد»، رهبري جبهه‌ي ملي در خارج و داخل ايران بي‌دغدغه‌ به زندگي خود مشغول بود. گرچه ضعف ايدئولوژيك جبهه و ناتواني ماهوي اعضاي آن علت بي‌خاصيتي جبهه‌ي ملي گرديد، ولي ضعف رهبري نيز از چشم ساير اعضاي جبهه دور نمانده است.
4) ايدئولوژي جبهه‌ي ملي ـ در اينكه آيا جبهه‌ي ملي داراي ايدئولوژي بود يا نه و آيا ايدئولوژي آنها چه بوده، بحث‌هاي مختلفي شده است.
بعضي از محققين، جبهه‌ي ملي را فاقد ايدئولوژي مي‌دانند و معتقد‌ند علت شكست و تصميمات متناقض جبهه‌ي ملي در طول حيات خود «فقدان يك دكترين و مكتب اجتماعي» بود كه بتواند «آنها را در مسائل مشكل و بغرنج بين‌المللي راهنمايي كند». افرادي مانند خليل ملكي معتقد بودند كه «با رهبري صحيح و داشتن يك ايدئولوژي مناسب، مي‌شد از شكست نهضت ملي اجتناب كرد».  لااقل جبهه‌ي ملي اول اين نظريه را به اثبات مي‌رساند كه اعضاي اوليه‌ي جبهه‌ي ملي بدون هيچ مرام مشترك، پيرامون مصدق گرد آمدند تا جبهه‌اي را تشكيل دهند كه هدف آن «ايجاد حكومت ملي به وسيله‌ي تأمين آزادي انتخابات و آزادي» افكار باشد. آنها حتي تعريفي از حكومت ملي ارائه ندادند تا معلوم شود منظورشان از ملي چيست؟ همين فقدان ايدئولوژي بود كه باعث شد بعد از گرفتن حكومت هيچ برنامه‌اي براي اداره‌ي كشور نداشته باشند. آنها حتي براي ملي كردن صنعت نفت نيز ايده‌اي نداشتند.
بعضي از نويسندگان، ايدئولوژي جبهه‌ي ملي را «ليبراليسم دموكراتيك» دانسته‌اند،  ولي اين تعريف قابل قبول نيست؛ زيرا آنها پس از به دست گرفتن حكومت، برخلاف مباني دموكراسي عمل كردند. مصدق همان ابتداي كار يك اختيارات قانونگذاري شش ماهه و سپس يك ساله را گرفت و رسماً مجلس شوراي ملي را بي‌خاصيت كرد.   بعضي از نويسندگان، ايدئولوژي جبهه‌ي ملي را «ناسيوناليسم ليبرال» دانسته‌اند. اين نيز قابل نقد است؛ زيرا سكوت جبهه‌ي ملي با جدايي بحران از ايران در سال 1350 قابل توجيه نيست. ناسيوناليست‌ها لااقل بايد در جدايي قسمتي از سرزمين ايران از خود واكنش نشان مي‌دادند. سكوت جبهه‌ي ملي در مقابل دخالت آمريكا‌ييان در ايران، تحميل لايحه‌ي مصونيت مستشاران و از همه بدتر مغازله‌ي سياسي آنها با سفارت آمريكا، نشانه‌ي بي‌اعتقادي آنها حتي نسبت به ايرانيت است. 
نداشتن ايدئولوژي و فرصت‌طلبي جبهه‌ي ملي را مي‌توان در برخورد آنها با سلطنت مشاهده كرد. جبهه‌ي ملي خود را پايبند قانون اساسي و سلطنت‌طلب معرفي مي‌كردند؛ اما همين كه در 25 مرداد 1332 فرصت به دست آوردند عليه سلطنت بسيج شدند و درصدد ايجاد حكومت جمهوري برآمدند و چون شاه بازگشت، شعار سلطنت‌طلبي را سردادند. در سال 1357 در حالي كه در پاريس با امام خميني براي برقراري حكومت اسلامي و سقوط شاهنشاهي بيعت كردند، در همان حال با شاه مشغول همفكري براي نجات سلطنت، انحراف انقلاب و گرفتن پست نخست‌وزيري بودند. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي رسماً و عملاً جمهوري اسلامي را پذيرفتند؛ ولي هنگام جدايي در خارج از كشور مجدداً شعار سلطنت‌طلبي را سردادند. بنابراين علت اساسي بي‌خاصيتي جبهه‌ي ملي را بايد در نداشتن ايدئولوژي و مكتب راهنما و ماهيت اصلي عناصر جبهه‌ي ملي جستجو كرد.