حزب توده و «طبقه كارگر»

در سال 1322، «شوراي مركزي» با دو سازمان كارگري ديگر ائتلاف كرد و نام خود را به «شوراي متحده مركزي » تغيير داد. مهمترين مركز فعاليت «شوراي متحده» در شهر اصفهان بود، كه تقي فداكار به دليل وجهه شخصي كه در ميان كارگران داشت، توانست عده زيادي را مجتمع سازد. تقي فداكار كمونيست نبود و عليرغم همكاري با روستا، نام اتحاديه خود را «شوراي مركزي اتحاديه‌هاي كارگران و زحمتكشان اصفهان» گذارده بود و نه «شوراي ايالتي ». رهبري حزب توده و روستا هر چند از وجهة فداكار و اقتدار او ناراضي بودند، ولي چاره‌‌اي جز تحمل نداشتند. زيرا «شوراي متحده»، به سازماني رقيب با حزب توده بدل شده بود و رضا روستا با اتكاء بر موفقيت‌هاي خود سوداهاي جاه‌طلبانه در سر مي‌پروراند.
نكته قابل توجه در اين زمينه، مقايسه فعاليت‌هاي كارگري حزب توده در دو مقطع سال‌هاي1320 و سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران است. در 1320، صنعت در ايران رشد نازلي داشت و تعداد كارگران ايراني شاغل در همه صنوف شهري (اعم از فعله و باربر و...) رقمي حدود 200 هزار نفر را دربرمي‌گرفت؛ كه از اين ميان مقدار ناچيزي در كارگاههاي صنعتي شاغل بودند. كارگران ايراني در آن زمان عموماً روستائيان بودند كه به دليل فقر شديد، راهي شهرها شده و با حقوق ناچيزي در كارگاهها و معدود كارخانه‌هاي صنعتي كار مي‌كردند. از نظر فرهنگي، كارگران صنعتي ايران كاملاً مذهبي و متشرع بودند و طبيعتاً هرگونه ايدئولوژي الحادي را با نفرت طرد مي‌كردند. ولي بدليل سطح پائين ‌آگاهي توده مردم ايران، هيچگونه تصور ذهني از ايدئولوژي‌هاي الحادي و ماترياليستي چون ماركسيسم وجود نداشت. بيسوادي فاحشي كه اكثريت مطلق زحمتكشان شهري را به عدم ‌آگاهي سياسي محكوم كرده بود‌، عامل مهمي در اين عدم شناخت بود. لذا، اتحاديه كارگري حزب توده با پوشش كاملاً غيركمونيستي و با شعارهاي بظاهر موجه، چون «نان و مسكن»، موفق مي‌شد كه در «آكسيون»‌هاي خود، تعداد قابل توجهي از كارگران و فقراي شهري را جلب كند. اين حركت‌‌ها، كه منبعث از بي‌عدالتي اجتماعي حاكم بر جامعه ايران بود، طبعاًٌ هيچ ارتباطي با ايدئولوژي ماركسيستي نداشت. به اين دليل ساده، حزب توده از ميان انبوه كارگراني كه جذب شعارهاي «شوراي متحده» مي‌شدند، تنها توانست عده معدود چند صد نفري را به ماركسيسم و صفوف حزب جلب كند. ولي به هر روي، اين اهرم نفوذ در كارگران عامل مهمي در بهره‌برداري‌هاي تبليغاتي و سياسي حزب توده بود.
در سالهاي پس از انقلاب اسلامي ايران، كارگران صنعتي رقم قابل توجهي را تشكيل مي‌دادند. در واقع رشد صنعت وابسته (مونتاژ) در ايران در سالهاي پس از «انقلاب سفيد» و بويژه برنامه نو استعماري اصلاحات ارضي، توده كثيري از عشاير و روستائيان را ورشكست كرد و بعنوان «نيروي كار ارزان» صنايع مونتاژ امپرياليستي به شهرها كشاند. بعبارت ديگر، در مقايسه با ايران سالهاي 1350، ايران دهه 1320 يك كشور كاملاً عشايري‌ـ فلاحتي محسوب مي‌شد و به همين دليل بود كه «كمينترن» به دليل عدم وجود «طبقه كارگر» در ايران تأسيس «حزب كمونيست» را نادرست مي‌دانست.
در سالهاي پس از انقلاب اسلامي ايران، آمار كارگران شاغل در كارگاههاي بزرگ صنعتي (كه در اصطلاح ماركسيسم «پرولتاريا» خوانده مي‌شوند) به تنهائي حدود نيم ميليون نفر است.  در حاليكه در سال 1960 م. (1339 ش.) تنها 135600 نفر در كارگاههاي صنعتي كشور اشتغال داشتند و از اين ميان تنها 55000 نفر در كارگاههاي بزرگ صنعتي شاغل بودند.
رشد كارگران صنعتي در ايران تنها يك رشد كمي نبود، بلكه در عين حال يك رشد كيفي نيز بود. در حاليكه در دهه 1320 اكثريت مطلق كارگران و زحمتكشان شهري بيسواد بودند، در سال 1360 ‌آمار درصد باسوادان مناطق شهري كشور را 6/80% نشان مي‌دهد.
مجموعه اين شاخص‌ها، رشد كمي و كيفي كارگران صنعتي ايران را طي دهه‌هاي 1320 ـ 1350 نشان مي‌دهد. شاخص‌هاي كمي نشان مي‌دهد كه نسبت كارگران كارگاههاي بزرگ صنعتي طي سالهاي 1340ـ1360، تقريباً ده برابر افزايش يافته است. اگر سواد را بعنوان يك معيار اساسي در تعيين رشد كيفي محسوب داريم، كه مسلماً چنين است‌، آمار درصد بالاي باسوادي را در كارگران كارگاههاي صنعتي بزرگ كشور در دهه 1350ـ1360 نشان مي‌دهد.
ماركسيسم مدعي است كه با رشد پرولتارياي صنعتي، «طبقه كارگر» از نظر كيفي نيز رشد خواهد كرد و به قدرت خود بعنوان يك «طبقه» پي ‌خواهد برد. بدينسان، بتدريج كارگران از حالت «طبقه در خود»، يعني طبقه‌اي كه فاقد ‌آگاهي سياسي است و نسبت به منافع طبقاتي خويش فاقد درك اجتماعي است، به «طبقه براي خود»، يعني طبقه‌اي كه نسبت به منافع و قدرت طبقاتي خود شناخت يافته، مبدل مي‌شوند. رشد «آگاهي طبقاتي» سبب گرايش به ماركسيسم، كه «ايدئولوژي طبقه كارگر» است، مي‌گردد و بدينسان، كارگران به سوي حزب كمونيست، كه «حزب پيشاهنگ طراز نوين طبقه كارگر» است، بيش از پيش گرايش مي‌يابند.
ماركس و انگلس در مانيفست حزب كمونيست مي‌نويسند:
ولي با رشد صـنايع فقط شمار پرولتـاريا افزايش نمي‌يابد، بلكه توده‌هـاي انبـوهي از
پرولتاريا يكجا گرد مي‌‌آيند، قدرت پرولتاريا فزوني مي‌پذيرد و او اين قدرت را روز به روز احساس مي‌كند ... آنگاه كارگران، اتحاديه‌هائي عليه بورژوازي تشكيل مي‌دهند و براي دفاع از دستمزد خويش متفق عمل مي‌كنند ... اين تشكل پرولترها بصورت طبقه و بدين سان بصورت يك حزب سياسي .... هر بار هم نيرومند‌تر و استوارتر و پرتوان‌تر از پيش مي‌گردد...
واقعيات رشد صنعت در كشورهاي سرمايه‎داري، عكس اين دعاوي را نشان مي‌دهد، در حاليكه صنعت نسبت به دوران ماركس و انگلس بنحو چشمگيري توسعه و تمركز يافته است. در نمونه ايران اين ادعا را محك مي‌زنيم:
در نمونه حزب توده ديديم كه در دهه 1320 حزب توده توانست به نفوذ قابل اعتنائي در صفوف كارگران ايران دست يابد، در حاليكه در سال‌هاي پس از انقلاب اسلامي ايران، كه شرايط فعاليت آزاد صنفي و سياسي، بدون كمترين قيد و بندي وجود داشت، حزب توده موفق به جذب حداقل نيروي كارگري هم نشد. بررسيهاي انجام شده نشان مي‌دهد كه كارگران عضو حزب توده رقم ناچيزي را تشكيل مي‌دادند و عمدة اعضاي اين حزب دانشجويان و دانش‌آموزان و كارمندان و شاغلين بخش خصوصي بودند.
با توجه به رشد كمي كارگران شاغل در صنايع بزرگ كشور و با توجه به رشد كيفي (درصد بالاي باسوادي در دهه 1350ـ1360) پديده عدم گرايش كارگران به ماركسيسم و حزب توده را چگونه مي‌توان تحليل كرد؟ مجموعه بررسيها عكس دعاوي ماركسيسم را نشان مي‌دهد:
1ـ در دهه1320، فقدان كارگران شاغل در صنايع بزرگ (كه بدليل تخصص فني و تجمع در مراكز بزرگ صنعتي از آگاهي سياسي بالاتري برخوردارند) و وجود انبوه عظيم كارگران بي‌تخصص و ناآگاه، كه تحت تأثير فقر اقتصادي به سرعت جذب شعارهاي صنفي مي‌شدند، عامل مهمي در موفقيت اتحاديه‌هاي كارگري حزب توده بودند.
2ـ بيسوادي كارگران ايران در دهه 1320، سبب فقر فرهنگي و جذب آنان به شعارهاي عوام فريبانه اتحاديه‌هاي حزب توده مي‌شد. در حاليكه به عكس، درصد بالاي سواد و آگاهي سياسي در كارگران عصر انقلاب اسلامي، عامل مهمي در دفع شعارهاي عوام‌فريبانه حزب توده و ساير گروهكهاي چپ بوده است.
3ـ در دهه 1320، حزب توده در جامعه كارگري ايران شناخته شده نبود و كارگران به طور عمده جذب شعارهاي صنفي و رفاهي مي‌شدند، نه ايدئولوژي حزب توده. در حاليكه در سال‌هاي پس از انقلاب اسلامي، ماركسيسم بعنوان يك جريان سياسي و ايدئولوژيك در جامعه كارگري ايران شناخته شده بود، و همين امر سبب دفع شديد و قاطع حركت‌هاي چپ در محيط‌هاي كارگري از سوي توده كارگران مي‌شد. بايد توجه داشت كه موفقيت حزب توده در دهه 1320 در شرايطي صورت گرفت كه اين حزب خود را بعنوان يك حزب اصلاح‌طلب و غير كمونيست (و گاه مذهبي) وانمود مي‌ساخت و ايدئولوژي الحادي آن شناخته نبود. در حاليكه در سالهاي پس از انقلاب اسلامي، حزب توده خود را بعنوان يك جريان ماركسيستي مطرح مي‌ساخت. بنا به اصول ماركسيسم، قاعدتاً بايد توجه كارگران به حزب ماركسيستي، كه خود را «حزب طراز نوين طبقه كارگر» مي‌خواند بيشتر باشد، تا به يك جريان سياسي اصلاح‌طلب و معتدل و غيركمونيست. در نمونه حزب توده، واقعيت عكس اين را نشان مي‌دهد.
4ـ و بالاخره، در دهه 1320، جامعه ايران و از جمله جامعه كارگري كشور از يك خلاء ايدئولوژيك و سياسي برخوردار بود. در حاليكه در سالهاي پس از انقلاب اسلامي، كارگران صنعتي ايران از پيشگامان نهضت اسلامي بودند و اعتصابات كارگري، بويژه اعتصابات كاركنان صنعت نفت خوزستان،‌ سهم مهمي در فلج كردن رژيم طاغوت و پيروزي انقلاب اسلامي داشت. ايمان كارگران صنعتي كشور به اسلام، بعنوان مكتب محرومان و پابرهنگان و اعتقاد راسخ آنان به رهبري امام(ره)، عامل اساسي در دفع ايدئولوژي‌هاي انحرافي و شعارهاي صنفي عوامفريبانه بوده است. اين عامل ثمره و نتيجه عوامل پيشگفته به اضافه زمينه‌‌هاي غني فرهنگ اسلامي در جامعه ايران
مي‌باشد.