جنگ جهانی دوم در استان اردبیل

در 25 اوت 1941 م (سوم شهريور 1320 ش) خاك ايران از دو سو، مورد تهاجم قواى بيگانه قرار گرفت و در مدت كوتاهى، اين كشور به تصرف نيروهاى نظامى روسيه شوروى و انگلستان در آمد.

براى حمله به ايران روسها و انگليسها از ماهها قبل در مرزهاى ايران به تمركز نيرو و تجهيزات پرداخته بودند و دولت شوروى نيرويى معادل 120000 سرباز و بيش از 1000 تانك را براى تهاجم به ايران در نظر گرفته بود.

دولت ايران با پيش بينى‏هاى لازم، از مدتها قبل اقدامات احتياطى به عمل آورده و پادگان مستقر در اردبيل را از تيپ به لشگر توسعه داده بود و تيمسار قادرى را به فرماندهى لشگر 15 اين منطقه منصوب نموده بود، وليكن هنوز از فعاليت روس‏ها در نواحى مرزى اطلاع كافى نداشتند.

سرانجام شب دوشنبه سوم شهريور 1320 نيروهاى مسلح انگليس و روس از هوا و زمين و دريا به ايران هجوم آوردند و قسمتهاى وسيعى از كشورمان را اشغال نمودند.

در ساعت چهار آن روز كه سكوت مطلقى بر فضاى شهر حكومت داشت، به ناگاه صداى گوش خراش و وحشت آور هواپيماهاى روسى به يكباره در شهر پيچيد و همه را از خواب بيدار كرد.

از طرف ديگر لشگر اردبيل در اين زمان فرمانده نداشت، چون فرمانده و رئيس ستاد و رؤساى ديگر شبانه با تغيير لباس از شهر خارج شده بودند و شهر نه تنها حالت غير دفاعى داشت بلكه سربازها نيز در سربازخانه، در برابر آتش مسلسل هواپيماها بى‏دفاع بودند و تعداد زيادى از آنها به اين جهت جان خود را از دست دادند.

اردبيل تا آن روز در معرض حمله هوايى قرار نگرفته بود و حتى مردم شهر بيشتر از دو سه بار هواپيما نديده بودند، از اين رو با همه سرگشتگى به پشت‏بامها آمدند و به تماشاى آنها ايستادند.

بعضى از مردم آن هواپيماها را ايرانى و بعضى آنها را خارجى قلمداد مى‏كردند. تا اينكه چند هواپيماى اكتشافى روسى با ارتفاع بسيار كم از بالاى شهر گذشتند و تعداد زيادى اوراق چاپى به پايين ريختند كه در آن اعلاميه‏ها از طرف روسها به مردم اطمينان داده شده بود كه آسيبى به آنها نمى‏رسد و همچنين از رهايى مردم ايران از يوغ تسلط نازيها، سخن رفته بود.

اين امر واقعيت را روشن ساخت و حمله روسها به ايران در اندك زمانى در شهر پيچيد. با انتشار اين خبر لشكر اردبيل به طرف نير و صائين عقب نشينى نمودند. اين وضع نيز بر اضطراب مردم افزود و مردمى كه توانايى داشتند، دست زن و بچه خود را گرفته به روستاها رفتند تا در حمله زمينى روسها آسيب نبينند.

نزديكى‏هاى ظهر تانك‏هاى روسى وارد شهر شدند و از نقاط مختلف به طرف سربازخانه و نيز عمارت سالاريه كه محل استقرار ستاد لشگر بود به راه افتادند و حوالى ساعت دو بعدازظهر نيروى زمينى روسها نيز وارد شهر شدند. ساكنان اردبيل كه قبل از ورود آنها مضطرب و بيمناك در خانه‏ها مانده بودند، كم‏كم بيرون آمده به تماشا ايستادند.

فرمانده سپاه روس در بين مردم حاضر شد و به آنها اطمينان داد كه ارتش سرخ براى جنگ به ايران نيامده است، بلكه از آن جهت به اين كار دست زده است كه دشمن بشريت، يعنى نازيها را، از خاك ايران بيرون كند.

وى در ادامه سخنان از مردم خواست بازار و دكانها را باز كنند و كار و زندگى روزانه خود را از سر گيرند. از كارمندان ادارات نيز خواهش كرد به سر كار خويش برگردند و بر طبق قوانين و مقررات ادارى ايران كارهاى خود را انجام دهند.

بعد از فرمانده روس، فرماندار اردبيل نيز سخنانى در مورد لزوم باز كردن مغازه‏ها و بازارها ايراد كرد و در نتيجه مردم كار و كسب روزانه خود را آغاز كردند.

سربازان روس به ظاهر با مردم كارى نداشتند و در مسائلى مثل امنيت سكنه و تأمين وسايل رفاه مردم عملى انجام نمى‏دادند، از اينرو با موافقت فرمانده پادگان و مأموران سياسى شوروى در تهران و اردبيل، شهربانى اين شهر با دو كلانترى تشكيل شد.

از ديگر سو با از بين رفتن پاسگاه‏هاى ژاندارمرى، كه حافظ امنيت در خارج از شهرها بود، به بعضى از اشرار مجال داد تا در بيابانها دست به تعدى و آزار بزنند و با حمله به مسافران و روستاهاى منطقه، ناامنى‏هايى به وجود آورند و برخى از آنان مثل «مَمِش خان» خلخالى در صدد به دست آوردن حكومت منطقه و كسب قدرت سياسى و نظامى برآمده و با مسلح كردن جمع زيادى از طرفداران خود، مشكلاتى براى دولت ايران و نگرانيهايى براى قشون اشغالگر در پشت جبهه‏هاى جنگ ايجاد كردند.

فرماندهان شوروى بنا به مصالحى مايل نبودند كه در اين موارد مستقيما دخالت كنند و علاوه بر تلفاتى كه در جبهه‏هاى جنگ داشتند در پشت جبهه نيز خود را با چنين دسته‏جاتى درگير سازند.

بدين جهت مصلحت در آن ديدند كه اين طغيانها را با دست خود ايرانى‏ها فرو نشانند و به ارتش از هم پاشيده ايران، در مقياس كوچكى كه براى آنها قابل كنترل باشد، اجازه تشكيل و استقرار در اردبيل و آذربايجان بدهند و آتشهايى را كه ممكن بود به وسيله ملى گرايان روشن شود به دست آنها خاموش سازند.

در طول جنگ قحطى غلات، كميابى و گرانى سرسام آور گندم وجود حبوبات، شيوع بيمارى‏هاى واگيردار از بزرگترين گرفتاريهاى مردم بود، به طورى كه در مدت چهار سال (از سال 1320 تا 1324) هزاران نفر به امراض: كچلى، زرد زخم، تراخم و تتور مبتلا گرديدند.