دوران پهلوي، عصر طلائي يهوديان

دوران پهلوي، عصر طلائي يهوديان

شركت رضاخان در دوران سردار سپهي در پاره‌اي از جشن‌هاي صهيونيستي، از يكسو مؤيد تقويت يهود در دوران پهلوي بود و ازجانب ديگر،  نقش صهيونيست‌ها را در به قدرت رسيدن رضاخان كه از طريق جامعه بهائيت و شخص عين‌الملك ـ پدر اميرعباس هويدا ـ پيگيري مي‌شد، به خوبي تبيين مي نمود . آمنون نتصر در خصوص ارتباط رضاخان با صهيونيست‌ها، مي‌گويد:
«در دوران احمد شاه [قاجار] تقريباً تمام رجال سياسي ايران از جمله سردار سپه، رضا پهلوي، از فعاليت‌هاي صهيونيستي در ايران باخبر بودند و حتي در پاره‌اي از جشن‌هاي صهيونيستي شركت مي‌جستند.»(1)
و حبيب لوي ـ نويسنده يهودي ـ در خصوص نقش رضاخان، در شكوفايي،‌ عظمت و آزادي اين اقليت مي‌نويسد:
«بدون ترديد جلوس رضاشاه كبير بر تخت سلطنت ايران يكي از واقعيات تاريخي مهم اين كشور به شمار مي‌رود. سلطنت اين پادشاه بزرگ، انقلاب عظيمي در بهبود وضع آزادي و آسايش يهوديان ايران پديد آورد و اگر گفته شود كه زمان رضاشاه كبير براي يهوديان ايران نظير زمان كوروش كبير و عصر فرزند او محمدرضا شاه، نظير عصر داريوش اول گرديد، راه اغراق نپيموده‌ايم. آزادي يهوديان ايران و اجراي اعلاميه بالفور كه در زمان رضاشاه كبير بود و اجتماع پراكندگان در عصر محمدرضا شاه، اين دو نظر را تأييد و تقويت مي‌كند. ملت ايران و خصوصاً يهوديان ايران، دين بزرگي نسبت به اين شاهنشاه عظيم‌الشأن دارند... در عصر فرخنده رضاشاه كبير در اثر آزادي يهوديان و امنيت و آسايش كشور و توسعه بازرگاني، نه فقط عده‌ كثيري از مسلمانان ثروتمند گرديدند بلكه عده‌اي از يهوديان نيز متمكن شدند. پولدارها و حتي عده كثيري از طبقه متوسط از محله‌هاي يهود، خارج و در خيابان‌هاي جديدالتأسيس تهران ساختمان‌ها [ايجاد] كرده، در آبادي شهر و آسايش خود افزوده، از طرف ديگر چون پايتخت رو به توسعه بود و مقررات بازرگاني حضور تجار را در تهران اجباري كرد، جمعيت زيادي از يهوديان شهرستان‌ها خصوصاً كاشان و همدان متوجه تهران شدند و بدين ترتيب عدة يهوديان پايتخت كه در اواخر [دوران] ناصرالدين [شاه] به 3 هزار نفر مي‌رسيد، در اواخر سلطنت رضاشاه كبير قريب 20 هزار نفر گرديدند.»(2)
بر اساس همين ارتباطات بود كه يهوديان ايران براي ابراز علاقه شديد خود به رضاخان، در زمان عروسي محمدرضا و فوزيه، لوحه‌اي جواهرنشان كه از جنس طلا بود، تهيه و شعر زير را بر آن حك كرده و به او تقديم كردند:
«تا كه شهنشاه ما خسرو ايران بود
بخت جوان يار ماست كار به سامان بود
پور شهنشاه را دل زصفا تابناك
چون كف رخشندة موسي عمران بود
هر كه بود در جهان پيرو دين كليم
سجده برد پيش شاه تا به تنش جان بود.»(3)
خدمات اين پدر و پسر به صهيونيست‌ها به حدي بود كه هم‌اكنون نيز در منابع يهودي، آن دوران را «عصر طلايي» مي‌نامند:
«مسلماً دوران پهلوي را مي‌توان براي يهوديان «عصر طلايي» ناميد چه از نظر اقتصادي و چه كسب آزادي و مساوات كه اين خود نعمتي بزرگ است»(4)
سندي كه در زير مي‌خوانيد، دستورالعملي است كه در خردادماه 1346 بلافاصله پس از شروع جنگ اعراب و اسرائيل، از طرف ساواك، براي جلوگيري از موضع‌گيري‌هاي روحانيون و وعاظ، در مساجد و محافل، ابلاغ گرديده است. اين دستورالعمل از سوي ناصر مقدم، مديركل سوم ساواك، طي بخشنامه‌اي به شماره 597/316 صادر گرديد:

از: ساواك مركز تاريخ: 19/3/46
به: ساواك اصفهان
بخشنامه
پيرو: 24090/316 ـ 16/3/46
به فرموده مقرر است ضمن مراقبت‌هاي لازم به منظور جلوگيري از تحريكات عوامل ناراحت «تحت عنوان حق امتياز مسلمانان» ترتيبي فراهم آوريد كه حتي‌المقدور از هرگونه بحث درباره جنگ بين اعراب و اسرائيل در منابر و مجالس ممانعت شود. در صورتي كه برخي از روحانيون يا وعاظ بخواهند در منابر در اين باره بحث بنمايند به ترتيب زير عمل كنند.
1ـ چنانچه دعايي مي‌كنند براي خاتمه جنگ دعا كنند 2ـ در صورتي كه لعنت مي‌فرستند به كساني لعنت كنند كه آتش‌افروز جنگ بوده و با اغفال و فريب دادن برادران مسلمانان آنان را به جنگ كشانده و با ادعاها و وعده‌هاي بي‌اساس موجبات شكست و يا نابود شدن برادران مسلمان را فراهم مي‌سازند. 3. در هيچ يك از موارد بالا نامي از اشخاص و كشورهاي خاصي برده نشود و مطالب را بايد به طور اشاره و كنايه بيان نمايند.
597/316 ـ 18/3/46 مقدم
بخش امنيت داخلي به همين ترتيب عمل گردد 19/3
پي‌نويس‌ها:
1ـ سازمان‌هاي يهودي و صهيونيستي در ايران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، پاييز 1381، ص 60 به نقل از: مقاله صدمين سالگرد صهيونيزم، چشم‌انداز [چاپ خارج از كشور]، شماره 56، 1997م.
2ـ همان، صص 8ـ57، به نقل از: حبيب لوي، ج سوم، صص 959، 961، 964.
3ـ همان، ص 59، به نقل از: حبيب لوي، ج س، صص 964ـ 965.
4ـ همان، به نقل از: يهوديان ايران در تاريخ معاصر، انتشارات مركز تاريخ شفاهي يهوديان ايراني، جلد دوم، چاپ آمريكا، پاييز 1977م، ص 30.