پوليت بورو شاهنشاهي و نقش آن در وقايع هم كشور به روايت جهانگير تفضلي مشاور نزديك شاه

چنين به نظرم رسيد كه شاه از كلمة « پوليت بورو» كه تداعي با استالين و قدرت فوق العاده او داشت،‌ خوشش آمد و فرمود شما صورتي از اشخاصي كه به نظرتان مي‎رسد تهيه كنيد.
 
سه روز بعد كه احضار شدم، نامهاي آنان كه به نظر مي‎رسيد براي شاه مفيدند و ميدان عمل وسيعي هم براي اجراي پخته و عاقلانة تمايلات شاه دارند، بر روي كاغذي نوشتم: دكتر علي اميني2،  عبدالله انتظام 3،‌ ]اسدالله[ علم4 ، ‌سپهبد عبـــــدالله هدايـــــــــت5 ،‌ سرلشكر  ]نعمت الله[ نصيري 6 رئيس گارد شاه و سرتيپ بختيار7  حاكم نظامي تهران. شاه فرمود: «چرا اسم خودتان را ننوشتيد»، ‌عرض كردم كه ميدان عمل بنده خيلي كوچكتر از ميدان عمل اين آقايان است. شاه فرمود كه: «نه تنها شما بايد در پوليت بورو باشيد، بلكه بايد دبير آن باشيد . و شما  نظرهاي آنها را به من بگوئيد».

شاه اسم سپهبد هدايت و سرتيپ نصيري را از آن صورت فرمود. اما اينكه مرا دبير و مأمور گزارشهاي پوليت بورو فرمود، براي اين بود كه سپهبد زاهدي هنوز هم در مجلس نفوذ زيادي داشت. يعني اكثريت نمايندگان مجلس را خودش انتخاب كرده بود و در ارتش هم خيلي بيشتر از امراي ديگر ارتش نفوذ داشت. نمي‎خواست كه وزيران دولت او، حتي حاكم نظامي دوران وي،‌ با شاه ارتباط جداگانه‎اي داشته باشند.

اين گروه هر هفته يكبار و در منزل يكي از اين افراد جمع مي‎شدند؛ ‌اما در عمل بيشتر در منزل دكتر علي اميني و علم اين مجلس تشكل مي‎شد.
عبدالله انتظام در « الهيه» ، در منزل اميني زندگي مي‎كرد و اصولاً به ميزان زيادي انتظام بركشيدة دكتر اميني بود هم در نزد شاه و هم در نزد زاهدي،‌ عبدالله انتظام در دوران جنگ و سالها بعد از آن در اروپا بود و شخصاً با شاه آشنايي و ارتباط مخصوص نداشت.

اين پوليت بورو، كارهاي مهمي را كه با ميل شاه هماهنگ بود يا اصولاً شاه مي‎خواست، عملي كرد. مانند: سقوط زاهدي و تشكيل دولت  ]حسين[ علاء‌ و وارد شدن ايران در پيمان بغداد.
وقتي كه علاء‌ نخست وزير8 شد، هيچكدام از وزيران خود را نمي‎دانست كه كيست، و بر صورتي كه پوليت بورو تهيه كرده بود، و شاه هم تائيد نموده بود، ‌تنها نام « علي معتمدي»9 را افزود .

بختيار،  علم و انتظام، اشخاصي را كه هم مورد اعتماد شاه باشند و هم داراي شخصيت براي وزارت به قدر اميني نمي‎شناختند، ‌و اين كار بيشتر نظر و انتخاب اميني و تا اندازه‎اي مخلص بود.
در همان اوايل تشكيل پوليت بورو، روزي من از علم دعوت كردم كه با سه نفر از دوستان من  ]دكتر خانلري،‌ دكتر احسان يارشاطر و رسول پرويزي،[ در رستوراني ناهار بخوريم. علم از آشنايي با آنان بسيار خوشدل شد. در اينجا بجاست كه يادآوري كنم. بعد از بيست و هشتم مرداد و بازگشت علم به تهران،‌ بر اثر گفت و گوي من با دكتر مصدق دربارة وي10  ]علم[ بسيار به من محبت مي‎ورزيد و همكاري ما در « پوليت بوروي شاهنشاهي» ما را به يكديگر خيلي نزديكتر كرد؛ و من همواره به علم ـ كه به وي « امير» خطاب مي‎كردم ـ به چشم احترام زياد مي‎نگريستم، و آشنايي خانوادگي ما و رفتار خود وي با مخلص،‌ ماية‌ اين احترام طبيعي بود. در صورتي كه در پوليت بورو و مراحل سياسي،‌ هنوز من به شاه نزديكتر بودم يا به نظر مخلص و ساير اعضاي پوليت بورو چنين مي‎نمود. اما پس از چند سال كه علم رفيق « گرمابه و گلستان» شاه هم شد، تا آنجا كه من فهميده بودم از همة اطرافيان شاه، علم نسبت به وي نزديكتر و محرمتر شد.

در يكي از جلسه‎هاي پوليت بورو در حكومت علا كه علم وزير كشور شد و دكتر خانلري معاون وزارت كشور،‌ تيمور بختيار مجله سخن را آورده بود در روي ميز گذاشت و دربارة‌ چند مقاله و چند شماره، به خصوص شماره‎اي كه از نوشته‎هاي « شهيد نورايي» و « صادق هدايت» بود، از همان قماش سخنان ادارة‌ اطلاعات شهرباني و ركن دو مي‎گفت، و اينها را به صورت گله‎اي دوستانه از من مي‎نمود. و مخلص هم سخناني گفتم كه خلاصه آن اين بود : دكتر خانلري به نظر من از شما كمتر ناسيوناليست نيست.

علم روز بعد يا روزي كه روز شرفيابي من بود، از من خواست كه آنچه به تيمور گفتم به شاه نيز عرض كنم، و من با اعتقاد كامل عرض كردم، به علاوه اصولاً‌ من گزارش هفتگي « پوليت بورو» را به شاه عرض مي‎كردم   ]و… [
كار « پوليت  بورو» هم تق و لق شد، زيرا از همان وقت هم اميني و علم، و تا اندازه‎اي تيمور بختيار، ‌مي‎خواستند كه مقدمات نخست وزيري را براي خود فراهم آورند.

اما علت مهمتر اين بود كه شاه بعد از رفتن سپهبد زاهدي،‌ خود مستقلاً با وزيران مهم ملاقات مي‎فرمود،‌ و آن وزيراني كه مهمتر بودند،‌ هفته‎اي يكبار شرفياب مي‎شدند، و رئيس شهرباني، رئيس ستاد ارتش و حاكم نظامي نيز.

اين كار ارتباط مستقيم وزيران مهم و سران ارتش با شاه، بعد از دولتهاي دكتر مصدق و سپهبد زاهدي تا آخرين روزهايي كه محمدرضا شاه براي هميشه ايران را ترك كرد،‌ادامه داشت. ديگر لزومي نداشت كه مخلص هر هفته از « پوليت بورو» به شاه گزارش بدهم. اما شرفيابي‎هاي من هر هفته ادامه داشت و گاهي هفته‎اي دوبار هم مي‎شد، و پوليت بورو با وجود اين تضعيف، ‌بازهم تا مأموريت من به پاريس،‌تشكيل مي‎شد و مسايلي مانند پيمان بغداد هم در آن بحث مي‎شد؛ شرفيابي‎هاي هفتگي من همچنان تا سال چهل و يك ـ‌ كه وزير شدم ـ ادامه داشت.
 
پوليت بورو و بركنار كردن زاهدي
شاه به سپهبد زاهدي اعتماد نداشت، بلكه از او بيمناك و نگران بود. هنگامي كه شاه پس از هفته‎ها ترديد و نگراني، به وسيلة‌ برخي از نزديكان زاهدي،‌ غيرمستقيم به او فهماند كه بهتر است با احترام از نخست وزيري كنار برود، زاهدي هم به آگاهي شاه رسانيد كه : « من با تانك به نخست وزيري آمده‎ام، و جز با تانك هم نخواهم رفت» و نگراني شاه بيشتر شد.

نگراني شديد شاه از هنگامي آغاز شد كه از ملاقاتهاي ] سيد ابوالحسن[ حائري زاده11 و زاهدي، گزارشهاي زيادي به وي مي‎دادند.
حائري زاده با موافقت و ميل زاهدي و شخصيت جسور خود، در آن دوره به وكالت رسيد، و شاه چنين مي‎پنداشت ،‌ يا به وي گفته بودند كه سخن « با تانك آمده‎ام و جز با تانك هم نمي‎روم»، تلقين حائري زاده است. حائري زاده در مجلس شورا و همه جا با شاه مخالف بود و آشكارا مخالفت مي‎نمود.

سرانجام با دستور شاه، علم كه با زاهدي دوست بود، قرار شد كه به زاهدي از قول شاه بگويد كه : اگر دوستانه از نخست وزيري كنار برود، سفير كبير سيار(يا به قول شاه« سوپر آمباسادر» )‌ در سراسر اروپا خواهد شد.

اين مسأله در « پوليت بوروي شاه» مطرح شد، و سرانجام قرار شد علم به شمال برود. زيرا در آن روزهاي تعطيل نوروز، زاهدي با تني چند از دوستان زن و مرد خود به كنار دريا رفته بود.
در « پوليت بورو» ‌قرار شد، علم به وسيله مخلص به دكتر اميني و عبدالله انتظام خبر بدهد كه آيا زاهدي راضي به رفتن از نخست وزيري مي‎شود يا نه؟ و رمز اين كار به اين صورت بود كه اگر زاهدي حاضر به قبول پيشنهاد شود، علم به « بهبهانيان»12 (رئيس حسابداري املاك سلطنتي) تلگراف كند كه محصول پنبة گرگان خوب است، ‌و اگر نه، تلگراف كند كه محصول رضايت بخش نيست. علم در آن دوران رئيس املاك سلطنتي بود و چنين قرار گذاشتيم كه بهبهانيان به من خبر بدهد، ‌و من به اميني و عبدالله انتظام.

تيمور بختيار هم از من خواسته بود كه به علم بگويم يكي از ويلاهاي املاك سلطنتي را در آن چند روز تعطيل دراختيار وي نهند كه برود به شمال.
اين كار را تيمور به دو دليل كرد. اول آنكه ]مي‎خواست[ با خانمي كه هنوز زن وي نبود، ‌گوشة امني داشته باشد. دوم اينكه رندي كند، و اگر زاهدي مقاومت كرد و شاه عقب نشيني ، خود را از مأموريت علم بركنار نگه دارد.
خبري كه بهبهانيان به من داد اين بود كه : « حصول تا وقتي كه رضايت بخش شود، محتاج به زمان است.»

بعدازظهري بود كه من اين خبر را به اميني و عبداله انتظام كه در منزل اميني بود، دادم. آن دو از اين خبر نگران شدند. به ياد دارم كه عبدالله انتظام از ناراحتي بلند شد و پرده‎هاي اطاق را به هم كشيد.
دو روز بعد ، در منزل علم « پوليت بورو» ‌تشكيل شد. تيمور بختيار،‌ هنوز از شمال نيامده بود.

علم گفت:‌ « روز اول كه نزد زاهدي رفتم، مرا با محبت در آغوش گرفت و بوسيد،‌ و در هنگام ناهار مرا در دست راست خود نشاند؛ و هنگامي كه روز بعد با ملايمت و محبت زياد پيغام شاه را به وي داد، در سر ميز، من  را پايين دست ديگران نشانيد.13»

سرانجام تا آنجا كه من مي‎دانم اردشير زاهدي ] در تاريخ 16/1/1334 [،‌ توفيق يافت كه پدر را ـ ‌كه بيمار هم بود ـ به قبول پيشنهاد شاه وادار كند.
 
 پيمان بغداد 14
پس از آنكه علا در ]هفدهم فروردين سي و چهار[ فرمان نخست وزيري گرفت و هنوز نام وزيراني كه برايش تعيين شده بود نمي‎دانست، براي يك عمل جراحي به اروپا رفت.15  در يكي از همين روزهايي كه به حضور شاه رفته بودم، شاه مطالبي فرمود كه خلاصه‌ آن اين است كه: « ما در جنگ اول و دوم جهاني از بي طرفي زيان ديده‎ايم و اگر ما وارد پيمان بغداد شويم امريكايي‎ها هم به ما خواهند پيوست و خطر كمونيسم در ايران از ميان خواهد رفت.»

اين جمله‌ آخر در پاسخ به عرايض مخلص بود كه خلاصه‎اش اين است كه : تصور نمي‎فرمايند رنجش شديد روسها گرفتاريهايي داشته باشد؟
شاه به سخنان خود افزود: « كه شما اين سخنان را به رفقاي پوليت بورو فعلاً نگوييد؛ اما در روزنامه‌ خودتان زيانهاي بي‎طرفي را بنويسيد. و دو سه مقاله هم براي روزنامه‎هاي عصر ،‌در اين باره بنويسيد، و به نصيري بدهيد كه به آنها بدهد». در اينجا شايسته‌ يادآوري است كه من خيال مي‎كنم كه شاه اين سخنان را براي ديگران،‌ و دست كم براي چند وكيل مجلس هم فرموده باشد؛ اما هنوز به عبدالله انتظام و اميني نفرموده بود،‌ يا دست كم به نظر مخلص چنين مي‎نمود.

مطالب ايران ما و دو سه روزنامة ديگر موجب آن شد كه دوستان پوليت بورو از مخلص كم وبيش رنجيدند. زيرا مي‎دانستند كه چنان مطلبي در آن روزگار، در « ايران ما» ، ‌بدون نظر شاه بسيار بعيد است.
اين مطلب بزودي در مجلس هم بلندگوياني يافت.

شاه هم بعد از مقالات روزنامه‎ها به وزير خارجه فرموده و سفارش كرد كه در پوليت بورو هم در اين باره بحث كنيد.
هنگامي كه در مجلس و مطبوعات ايران، تقريباً پيوستن ايران به پيمان بغداد روشن شده بود، علا، نخست وزير كه براي يك عمل جراحي در بيمارستاني در پاريس بستري بود، در مصاحبه مطبوعاتي ـ كه به وسيله خبرگزاريهاي مهم جهان پخش شده بود ـ  پيوستن ايران را به يك پيمان نظامي و رها كردن سياست بي‎طرفي را غيرممكن خوانده بود.

پس از بازگشت نخست وزير از پاريس و بحث در پيوستن ايران به پيمان بغداد، عبدالله انتظام در پوليت بورو گفت:
« روسها كه در دوران دكتر مصدق حاضر نبودند بدهكاري طلاي خود را به ايران بدهند، پس از قرارهايي كه با من، يعني در حقيقت با دولت ايران،‌ گذاردند طلاهاي ما را دادند16 و با اعدام افسران حزب توده هم، اعتراض نماياني نكردند و تبليغات ضد ايران هم نكردند. حالا هم البته هرچه رئيس مملكت صلاح بدانند و بكنند من عرضي ندارم و نمي‎توانم داشته باشم. اما چون من از طرف دولت ايران به شورويها تعهد كرده‎ام كه ايران وارد هيچ پيمان نظامي نخواهد شد به هيچ وجه صلاح نيست كه من همچنان وزير خارجه باشم والحاق به پيمان بغداد را امضا كنم. ايران با اين مرزهاي دراز و وسيعي كه با شوروي دارد در هر صورت روزي درباره ‌برخي كارها با شوروي سازشهايي خواهد كرد. من براي چنان روزي مجري خوبي براي اعليحضرت و دولت ايران خواهم ماند و من مي‎خواهم جاي خودم را به وزير خارجه مناسبتري بدهم واز شما دوستان، توقع دارم  كه اين حقايق را به اعليحضرت بگوييد كه از استعفاي من خشمگين نشود. از جهان (يعني اين مخلص)‌ توقع دارم كه هم به اعليحضرت طوري عرض كند كه توجه فرمايند كه استعفاي من نافرماني نيست بلكه به مصلحت كشور و خود اعليحضرت است و در « ايران ما» هم شاه پسندانه مطالبي در اين باره بنويسند.

من كه به صداقت و درستي مطالب انتظام معتقد بودم، هم به سهم خود به شاه عرض كردم، وهم در روزنامه نوشتم. عبدالله انتظام استعفا داد و شاه نرنجيد واردلان را به جاي انتظام گذاشت. ]3/10/1334[

پيوستن ايران به پيمان بغداد،‌ باعث  حمله‌ شديد « خروشچف» شد كه انتظار آن مي‎رفت؛ اما حملات شديد نهرو و جمال عبدالناصر به قدري شديد بود كه امريكا را از پيوستن به پيمان بغداد منصرف كرد. ] امريكا در اين خصوص[ و به فرستادن ناظري بسنده كرد كه موجب ناراحتي شديد شاه شد. درباره ‌اين پيمان سخنان بسيار گفته شده و اسناد معتبر بسياري هم انتشار يافته است؛ اما شايد به موقع باشد كه خيلي به اختصار يادآوري شود كه قبل از به وجود آمدن پيمان بغداد، يك پيمان دو جانبه‎اي در ميان تركيه و پاكستان درست شد كه اين هر دو كشور، ‌ارتشهاي نيرومند داشتند، ‌و پس از آنكه عراق به اين دو پيوست،‌ نام آن را پيمان بغداد گذاردند.

نفوذ انگلستان در بغداد بسيار عميق و وسيع بود،‌ تا جايي كه « سليمانيه» و « حبانيه» دو پايگاه و فرودگاه انگلستان بود. « عبدالله » نايب السلطنه عراق از مهمترين هواداران سياست انگلستان به شمار مي‎رفت.  « نوري سعيد» مقتدرترين و مفيد ترين دوستان انگلستان در خاورميانه بود. ودر تشكيل عراق به صورت كشوري مستقل، نوري سعيد عامل مهمي بود با پيوستن عراق به پيمان بغداد، قدرت نفوذ انگلستان در اين پيمان بيش از پيش شد.

آنچه هنوز هم براي مخلص تا اندازه‎اي مهم است، اين است كه بسياري از هواداران سياست انگلستان و سرشناسترين فراماسونها در ايران، تمايلي به پيوستن ايران به پيمان بغداد نشان نمي‎دادند.
  ________________________________________
* منبع: خاطرات جهانگير تفضلي تأليف يعقوب توكلی
 
1. سپهبد فضل الله زاهدي، فرزند بصيرالديوان، يكي از ملاكين همدان بود. وي از افسران تحت امر رضاخان، و در كودتاي 1299 شركت داشت. معذالك وي در دوران حكومت رضاخان، سه بار خلع درجه شد. او چند بار رئيس شهرباني شد و در كابينه هاي علاء و مصدق وزير كشور بود. بعد استعفا داد و به مجلس سنا رفت. فضل الله زاهدي يكي از عوامل اصلي توطئه كودتاي بيست و هشتم مرداد بود كه بعد از كودتا نخست وزير شد. سال هزار و سيصد و سي و چهار از سمت خود كناره گيري كرد و به عنوان سفير سيار به اروپا رفت. او تا سال چهل و دو كه در ويلاي گل سرخش در « ژنو»  درگذشت،  اين سمت را حفظ كرد.
2. علي اميني در اين هنگام وزير اقتصاد بود و قرارداد نفتي كنسرسيوم (پيچ ـ اميني) ،‌ محصول آن دورة وزارتش بود.
3. عبدالله انتظام در كابينه‎هاي زاهدي و علاء وزير امور خارجه بود. او دوبار به رياست شركت نفت برگزيده شد. در اين دوران از مشاوران نزديك شاه بود. بعد از بركناري از شركت نفت به مدت پانزده سال خانه نشين شد عاقبت در سال پنجاه و هفت دوباره به سمت مشاورت شاه فراخوانده مي‎شود. در كابينة كوتاه مدت بختيار،‌ يكي از اعضاي شوراي سلطنت بود.
4.  اميراسدالله خان علم، پسر امير شوكت الملك علم و داماد قوام الملك شيرازي بود. او چند بار به وزارت در وزارتخانه‎هاي مختلف، و يكبار به نخست وزيري انتخاب شد. از سال چهل و هفت تا پنجاه و شش كه بر اثر بيماري علاج ناپذير سرطان درگذشت، وزير دربار شاه بود. در سال شصت يادداشت‎هاي خصوصي علم با مقدمه مفصل دكتر علينقي عاليخاني ابتدا در لندن، و سپس در تهران منتشر شد. خاندان وي (و همچنين خانواده همسرش) به نوكري انگليسيها مشهور بودند. وي به ضديت با روحانيت و اسلام شهره بوده و اين در جاي جاي خاطرات منتشر شده‎اش مشهود است. هم او بود كه كشتار وسيع پانزده خرداد چهل ودو و دستگيري و زنداني نمودن حضرت امام خميني (ره) و حتي طرح اعدام ايشان و پانزده تن از علماي حوزه را مطرح نمود. وي هميشه به صورت پشتوانه رواني و مشاور شاه عمل مي‎نموده است. ارتشبد حسين فردوست شرح مفصلي از ارتباطات جاسوسي علم ذكر نموده است. براي آگاهي بيشتر رجوع كنيد به جلد دوم كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي.
5. سرلشكر عبدالله هدايت از افسران زمان رضا خان بود. اودر كابينه‎هاي رزم آرا، زاهدي و علاء وزير جنگ مي‎شود. همچنين اولين « ارتشبد» ايران در تاريخ نظامي ارتش بود . بعد از بازنشستگي ،‌ از سوي شاه سناتور مي‎شود . در سال چهل و يك به اتهام سوء استفاده محاكمه و زنداني شد و در سال چهل و هفت ، ‌در سن شصت و نه سالگي درگذشت.
6. سرلشكر نعمت الله نصيري ، نظامي وفادار شاه و از جمله عاملين اصلي توطئه كودتاي بيست و هشتم مرداد به شمار مي‎رفت. او مدتي رئيس شهرباني كل كشور بود و در کابینه هويدا، ‌معاون نخست وزير شد. سپس رياست سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك) ‌را عهده دار گشته و به درجه ارتشبدي ارتقا يافت. دوراني كه رياست ساواك به عهده او بود،‌ اين سازمان به يكي از جهنمي ترين سازمانهاي امنيتي جهان تبديل شد. در هنگام نخست وزيري جمشيد آموزگار از اين سمت كنار گذاشته شد و به عنوان سفير ايران به پاكستان اعزام شد. عاقبت از اين سمت معزول شده به زندان افتاد و بعد از پيروزي انقلاب، تيرباران شد.
7. سپهبد تيمور بختيار فرماندار نظامي تهران و از عوامل اصلي كودتاي بيست و هشت مرداد؛ و اولين مؤسس سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك) بود كه در سال چهل از سمت خود بركنار شد. او در كابينه‎هاي اقبال، شريف امامي و اميني، معاون نخست وزير و رئيس ساواك بود. قبل از روي كار آمدن دكتر اميني،‌ سفري به امريكا مي‎كند و با رياست سازمان سيا (CIA) و همچنين « كرميت روزولت» عامل امريكايي كودتاي 28 مرداد 1332 ملاقات كرده و از آنها در طرح ريزي كودتايي عليه شاه كمك مي‎خواهد. امريكاييان با او مخالفت مي‎كنند. بختيار كه مردي خشن، بي رحم و فاقد عواطف انساني بود از ايران اخراج مي‎شود. تبهكاريهاي او دامن بسياري را گرفت و در نهايت با رژيم ايران نيز درگير شد. ابتدا به لبنان و سپس به عراق پناهنده شد. در بغداد به سال چهل و هشت توسط مزدوران سازماني كه خود تاسیس كرده بود (ساواك) به قتل رسيد . تيمور بختيار از جمله بزرگترين فئودالهاي ايراني به حساب مي‎آمد.
8.  حسين علا فرزند محمدعلي خان علاء‌ السلطنه بود. او  در زمان احمدشاه دو بار وزير « فوائد عامه و تجارت» شده بود. قبل از كودتاي 1299 سفير ايران در اسپانيا و بعد، در امريكا بود. همچنين نمايندة مجلس پنجم و رئيس بانك ملي ايران شد. در سال هزارو سيصدو بيست و يك وزير دربار شد. او همچنين استاد اعظم لژ فراماسونري نيز بود. حسين علا دوبار در سالهاي بيست و نه و سي و چهار نخست وزير شد. از وقايع دوره دوم نخست وزيري وي،‌ پيوستن ايران به پيمان بغداد بود. (در همين دورة‌ نخست وزيري اش بود كه مورد سوء قصد فدائيان اسلام قرار گرفت)‌ بعد از نخست وزيري، دوباره وزير دربار و سپس سناتور شد. او در عين فقدان تحصيلات منظم بيش از نيم قرن مشاغل مهم مملكتي را برعهده داشت. وي در سال 1343 درگذشت.
9. علي معتمدي در كابينه احمد متين دفتري (سال 1318) معاون نخست وزير و در كابينه‎هاي قوام السلطنه و حكيمي ،‌ وزير راه بود. معتمدي در كابينه حسين علاء (سال 1334) وزير مشاور مي‎شود.
10. اين گفتگو در جريان جلوگيري از سفر علم به سوئيس و ضبط گذرنامه او توسط سرتيپ كمال و همچنين شايع شدن خبر قصد دكتر مصدق به تبعيد وي به بندرعباس انجام شده بود كه در اين گفتگو مصدق در پاسخ به تفضلي، خبر مزبور را تكذيب كرده و علم را از سياست بازي با خارجيها پرهيز داده بود و در عوض رفتن به اروپا ، ‌توصيه كرده بود علم به سر املاكش برگشته و به تفريح و شكار بپردازد.
11. سيد ابوالحسن حائري زاده از نمايندگان حزب دموكرات در مجلس پانزدهم بود كه بعدها از حزب جدا شد و به جبهه ملي پيوست. او همچنين از نمايندگان دوره  شانزدهم و هفدهم مجلس بود كه اولين طرح ملي شدن نفت را امضا كرد و در جريان ملي شدن صنعت نفت فعالانه كوشيد؛ اما به علت اختلاف روش از مصدق كناره گرفت. او به همراه ملك الشعراي بهار و چند تن ديگر جمعيت ايران هواداران صلح را در تهران تشكيل داد.(سال 1329).
مهندس كريم ساعي،‌ اسناددانشگاه و مؤسس جنگلباني در ايران. وي پارك معروف ساعي را درختكاري و احياء‌ نمود.
12. محمدجعفر بهبهانيان ، ‌فراماسونر،‌ معاون مالي دربار، و خزانه دار شاه شد. او امورمالي و اقتصادي شاه را اداره مي‎كرد. وي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به آوارگان خاندان پهلوي پيوست،‌ و مجدداً‌ عهده دار امور مالي شاه شد؛ اما اين بار با دزديدن بيش از صد ميليون دلار از پولهايي كه شاه دزديده بود،‌ مدتها مخفي و دور از انظار زندگي مي‎كرد. (خاطرات احمدعلي مسعود انصاري)
13. بركناري سپهبد زاهدي از نخست وزيري،‌ براساس توافقي بود كه در واشنگتن بين مقامات آمريكايي و شاه به عمل آمد. شاه در سفر خود به امريكا، اصرار زيادي نسبت به بركناري زاهدي داشت،‌ و علت صوري آن ،‌فساد و سوء استفاده زياد در سازمانهاي اداري ايران بود كه ظاهراً توسط ايادي زاهدي صورت مي‎گرفت. مخصوصاً‌ تاكيد شاه بر حيف و ميل كمكهاي بلاعوض آمريكا بوده است. اما علت اساسي ،‌ فعال مايشاء بودن زاهدي بود. چرا كه وي هيچگونه سهمي براي شاه در كودتاي بيست و هشت مرداد قايل نبود و معتقد بود استواري مجدد شاه بر سرير سلطنت، ‌درنتیجه خواست و فداكاري او بوده است. ولي در عوض شاه به قدري از او رنجيده خاطر بود كه با واگذاري شغل سفير سيار در دول اروپايي او را تبعيد نمود و فقط يكبار،‌ آن هم يك هفته براي شركت در عروسي اردشير زاهدي و شهناز دختر شاه، به زاهدي اجازه ورود به ايران را داد.
14. در آبان ماه هزار و سيصد و سي و چهار و در زمان نخست وزيري حسين علاء ،‌ كنفرانس كشورهاي عضو پيمان بغداد با شركت نخست وزيران ايران، تركيه، پاكستان و انگلستان و همچنين وزير امور خارجه امريكا در بغداد تشكيل شد. پيمان بغداد يك پيمان دفاعي امريكايي در مقابل نفوذ شوروي در منطقه بود. در اعتراض به اين عمل، ‌يك روز قبل از عزيمت علاء به بغداد « مظفر ذوالقدر» ،‌ يكي از فدائيان اسلام در مسجد سپهسالار به سوي علاء ‌تيراندازي كرد كه به او اصابت نكرد.
15. سه تن از اعضاء پوليت بورو،‌ سه وزير عمده کابینه حسين علاء بودند.   1- امير اسدالله علم وزيركشور 2- علي اميني وزير دارائي  3- عبدالله انتظام وزير امورخارجه و نايب نخست وزير.
16. بدهكاري طلاي روسها ناشي از خريد گندم و برنج ايران در جنگ جهاني دوم بود كه موجب گرسنگي و مرگ و مير بسياري از مردم ايران در سالهاي جنگ شده بود. در واقع سيري روسها، به قيمت گرسنگي و مرگ و مير مردم ايران بوده است. اما بازپرداخت آن از طرف روسها ،‌منوط به دست برداشتن ادعاي ارضي ايران از منطقة‌ « فيروزه ده» در شمال شرقي ايران، و واگذاري آن به روسها بوده است كه شاه ،‌ دولت علاء و وزير خارجه عبدالله انتظام ، اقدام به واگذاري آن به روسها نمودند. امري كه در سالهاي حكومت پهلوي بر ملت ايران مكتوم مانده بود و پيروزي انقلاب اسلامي پرده از اين خيانت بالا زد.