نقش‌ افراد و گروه‌ها در ترور منصور

محمد بخارایی‌ از علاقه‌مندان‌ پروپاقرص‌ آیت‌ الله‌ طالقانی‌ بوده‌ است‌ و در جلسات‌ سخنرانی‌ وی‌ به‌ صورت‌ فعال‌ شرکت‌ داشته‌ و همکاری‌ نیز می‌نموده‌ است‌، وی‌ در کتابخانه‌ مکتب‌ توحید مسؤلیت‌ داشت‌ و همچنین‌ در مواقع‌ فراغت‌، کتابهای‌ آیت‌ الله‌ طالقانی‌ را در چهارراه‌ اسلامبول‌ می‌فروخته‌ است‌.
 در اسناد ساواک‌ آمده‌ است‌: «محمد بخارایی‌ عضو «نهضت‌ آزادی‌» و یکی‌ از نزدیکان‌ «سید محمود طالقانی‌» می‌باشد و قبل‌ از دستگیری‌ طالقانی‌ به‌ طور دائم‌ با وی‌ در تماس‌ بوده‌ و عده‌ای‌ از افراد «جبهه‌ ملی‌» تصور می‌کردند که‌ بخارایی‌ فرزند سید محمود طالقانی‌ است‌. نامبرده‌ در مجالس‌ «مهندسین‌ اسلامی‌» که‌ قبلاً در خیابان‌ ژاله‌ تشکیل‌ می‌گردید، عهده‌دار پذیرایی‌ از افراد بوده‌ و اغلب‌ مقادیر زیادی‌ از تألیفات‌ جامعه‌ مهندسین‌ و «شرکت‌ نشر کتاب‌» که‌ اکثراً مربوط‌ به‌ طالقانی‌ و «مهندس‌ بازرگان‌» بود را در این‌ محل‌ و همچنین‌ در «مسجد هدایت‌» واقع‌ در خیابان‌ اسلامبول‌ میفروخت‌.
 پس‌ از تعطیل‌ جلسه‌ «مهندسین‌ اسلامی‌» ، بخارایی‌ در جلسات‌ مکتب‌ توحید ( قبل‌ از آنکه‌ از تشکیل‌ آن‌ جلوگیری‌ گردد) شرکت‌ می‌نمود. کتابهایی‌ نیز با خود به‌ جلسه‌ می‌آورد و به‌ حاضرین‌ می‌فروخت‌.
 نامبرده‌ با گویندگان‌ مکتب‌ توحید از قبیل‌ مرتضی‌ مطهری‌(واعظ‌) غفوری‌ و دکتر آیتی‌ مرحوم‌ آشنا و صحبت‌ می‌نمود. و از زمان‌ دستگیری‌ طالقانی‌ و بازرگان‌ تا قبل‌ از محاکمه‌ جریان‌ ملاقات‌ و تماس‌ خود را با آنها در زندان‌ برای‌ افراد مکتب‌ توحید بیان‌ می‌نمود و در زمان‌ محاکمه‌ جریان‌ دادگاه‌ را تشریح‌ می‌کرد و چنانچه‌ جزوه‌ای‌ در اختیار داشت‌ به‌ افراد می‌داد.
 در آن‌ موقع‌ عده‌ای‌ می‌گفتند طالقانی‌ چند مرید پابرجا دارد که‌ یکی‌ از آنها همین‌ فرد بود وی‌ ظاهری‌ آرام‌ ولی‌ باطنی‌ پر حرارت‌ داشت‌ که‌ از سیمای‌ او هویدا بود.
 این‌ نوجوانان‌ احتمالاً حدود دو سال‌ در جلسات‌ این‌ گروه‌ شرکت‌ می‌کرده‌اند و گزارشات‌ متعدد ساواک‌ نیز مؤید این‌ مطلب‌ است‌:
 یکی‌ از مأمورین‌ ساواک‌ که‌ برای‌ گزارش‌ دادن‌، مرتب‌ در جلسات‌ نهضت‌ آزادی‌ و نیز جلسات‌ هفتگی‌ آیت‌ الله‌ طالقانی‌ شرکت‌ می‌کرده‌، پیرامون‌ مرتضی‌ نیک‌نژاد می‌نویسد:
 پس‌ از اینکه‌ مهدی‌ بشرا     عضو نهضت‌ آزادی‌ نشانی‌های‌ مرتضی‌ نیک‌نژاد را داد، متوجه‌ شدم‌ که‌ این‌ شخص‌ را کاملاً می‌شناختم‌. او جوانی‌ است‌ لاغر و ته‌ ریش‌ دارد و در موقع‌ فروش‌ و همچنین‌ حمل‌ کتابهای‌ طالقانی‌ و بازرگان‌ در مکتب‌ توحید او را با محمد بخارایی‌ و یک‌ نفر دیگر که‌ اسم‌ او هم‌ پس‌ از تحقیق‌ بعرض‌ می‌رسانم‌، به‌ هم‌ کمک‌ می‌نمودند.
 مرتضی‌ نیک‌نژاد را اعضای‌ مکتب‌ توحید و افراد جبهه‌ ملی‌ و نهضت‌ آزادی‌ می‌شناسند و نامبرده‌ مرتب‌ در هفته‌ به‌ ملاقات‌ طالقانی‌ و بازرگان‌ می‌رفته‌ است‌. و قبل‌ از تعطیلی‌ مکتب‌ توحید، جزوه‌های‌ متن‌ دادگاه‌ محاکمه‌ سران‌ نهضت‌ آزادی‌  را توزیع‌ بین‌ افراد مکتب‌ توحید می‌نموده‌ است‌ و از افرادی‌ که‌ در مکتب‌ توحید با نامبرده‌ تماس‌ و صحبت‌ می‌کرده‌اند: مطهری‌ گوینده‌ جلسه‌ ـ شانه‌ چی‌ ـ عباس‌ قهرمانی‌ ـ حاجی‌ محمود لباف‌ ـ ابراهیم‌ کریمی‌( که‌ نامبرده‌ بیشتر از وضع‌ طالقانی‌ از او می‌پرسید) اخوان‌ حاجی‌ بابا ـ سکاکی‌ ـ احمد رضایی‌ ـ مهدی‌ بشرا ـ حسین‌ معتمد (مینایی‌ نائینی‌پور) ـ حاجی‌ حسین‌ شانه‌چی‌ ـ محمود شاهرخی‌ ـ حسن‌ تهرانی‌ ـ حسین‌ مسعودی‌ را نام‌ برد.
 مأمور ساواک‌ در قسمتی‌ از یک‌ گزارش‌، که‌ سه‌ تن‌ از دوستان‌ بخارایی‌ را معرفی‌ می‌کند، می‌نویسد: 1 ـ متصدی‌ کفش‌ کن‌ مسجد هدایت‌،     که‌ جوانی‌ است‌ 18 سال‌ رنگ‌ چهره‌ سفید   
 2 ـ رضا سلیمی‌، این‌ شخص‌ یکی‌ از نزدیکان‌ سید محمود طالقانی‌ است‌ و با خانواده‌ طالقانی‌ آشنا می‌باشد. و به‌ ملاقات‌ طالقانی‌ می‌رود و کارهای‌ محوله‌ او را انجام‌ می‌دهد.
 3 ـ شخصی‌ بنام‌ حسینی‌ که‌ جوانی‌ است‌ کوتاه‌ قد و یکی‌ از طرفداران‌ سید محمود طالقانی‌ می‌باشد    ضمناً عده‌ای‌ از افرادی‌ که‌ در مکتب‌ توحید شرکت‌ می‌نمودند و او     بخارایی‌ را می‌شناسند عبارتنداز: علی‌اصغر جان‌  حاج‌ بابا و برادرانش‌ ـ اصولی‌ ـ حاج‌ محمد شانه‌چی‌ ـ ابراهیم‌ کریمی‌ ـ و عباس‌ قهرمانی‌ ـ حاج‌ محمود لباف‌ ـ مطهری‌ (واعظ‌) ـ سکاکی‌. ضارب‌ با افراد مشروحه‌ ذیل‌ نیز آشنا و در تماس‌ بوده‌ است‌: مهدی‌ بشرا ـ احمد رضایی‌ ـ غلامحسین‌ خرازی‌ ـ مهدی‌ خمس‌ (خمسه‌ای‌) ـ حسن‌ افتخاری‌ و مصطفوی‌.
 در گزارش‌ دیگری‌ از اسناد ساواک‌ در تاریخ‌ 7/2/44 نیز آمده‌ است‌: معمولاً در مواقع‌ اجرای‌ پیک‌ نیکهای‌ سازمان‌ جوانان‌ وابسته‌ به‌ جبهه‌ ملی‌ لیستی‌ از عده‌ حاضر تهیه‌ می‌شده‌ که‌ اسم‌ محمد بخارایی‌، یکی‌ دو بار در آن‌ دیده‌ شده‌. بعلاوه‌ بعضی‌ مواقع‌ ملاقات‌ و بحث‌ وی‌ با مرتضی‌ افشاری‌ نیز دیده‌ شده‌ است‌    این‌ شخص‌ در جلسات‌ مکتب‌ توحید شرکت‌ می‌نموده‌   
 بیژن‌ جزنی‌ از نوجوانان‌ عضو نهضت‌ آزادی‌ می‌نویسد: فداییان‌ اسلام‌ با این‌ هیئت‌ها تماس‌ گرفتند. این‌ هیئت‌ها به‌ نام‌ هیئت‌های‌ مؤتلفه‌ معروف‌ شدند. فداییان‌ اسلام‌ بنا بر مشی‌ قدیمی‌ خود در صدد کشتن‌ یکی‌ از افراد زبده‌ رژیم‌ بودند. حسن‌علی‌ منصور با دادن‌ کاپیتولاسیون‌ به‌ آمریکائیها، هدف‌ حمله‌ شدید مخالفان‌ رژیم‌ بخصوص‌ آیت‌الله‌ خمینی‌ قرار گرفت‌. فداییان‌ اسلام‌ پس‌ از شکست‌ فعالیتهای‌ علنی‌، عده‌ای‌ از جوانان‌ را جلب‌ کرده‌ بودند؛ از جمله‌ آنها محمد بخارایی‌ بود که‌ سابقه‌ فعالیت‌ در جریان‌ جبهة‌ ملی‌ داشت‌.
 در گزارش‌ ساواک‌ برای‌ صاحب‌کار بخارایی‌ آمده‌ است‌: یک‌ بار در سال‌ 1340 به‌ اتهام‌ اقدام‌ بر ضد امنیت‌ داخلی‌ دستگیر شد و در فروردین‌ ماه‌ 1341 آزاد گردید. مشارالیه‌ به‌ اتهام‌ ترور منصور همزمان‌ با ترور دستگیر گردید. گزارش‌ تیر ماه‌ 42، ایشان‌ را از فعالین‌ مکتب‌ توحید معرفی‌ و عنوان‌ داشته‌: برای‌ این‌ مکتب‌ آقای‌ مطهری‌ اساسنامه‌ نوشته‌ که‌ به‌ ظاهر ادعا نموده‌ این‌ مکتب‌ حق‌ دخالت‌ در امور سیاسی‌ ندارد و اغلب‌ از اعضای‌ فعال‌ این‌ مکتب‌ حتی‌ به‌ قرآن‌ قسم‌ یاد می‌کنند که‌ وابستگی‌ به‌ نهضت‌ آزادی‌ ندارند. جلسات‌ مکتب‌ توحید در منزل‌ مشارالیه‌، تشکیل‌ و محمد بخارایی‌ نیز در این‌ جلسات‌ شرکت‌ داشته‌ است‌.
 در گزارش‌ 31/4/44 شهربانی‌ نیز آمده‌ است‌: طبق‌ اطلاع‌ واصله‌ روز 31/4/44 و صبح‌ روز جاری‌ 2/5/44 به‌ مناسبت‌ چهلمین‌ روز مرگ‌ محکومین‌ پرونده‌ قتل‌ مرحوم‌ حسنعلی‌ منصور نخست‌ وزیر فقید، اعلامیه‌ چاپی‌ تحت‌ عنوان‌ ( چهل‌ روز گذشت‌    ) به‌ امضاء «نهضت‌ آزادی‌ بخش‌ اسلام‌» در بازار تهران‌ بین‌ اعضاء و طرفداران‌ جبهه‌ ملی‌ بطور خیلی‌ محرمانه‌ پخش‌ گردیده‌ است‌.
 همچنین‌ نوع‌ گرایش‌ دینی‌ و افکارشان‌ و فعالیت‌هایشان‌ نیز مربوط‌ به‌ جلسات‌ این‌ گروه‌، مخصوصاً مسجد هدایت‌ و مکتب‌ توحید می‌باشد. اگر در متن‌ اعلامیه‌ و سخنان‌ محمد بخارایی‌ نیز خوب‌ دقت‌ کنید، خلاصه‌ای‌ است‌ از سخنرانی‌های‌ آیت‌الله‌ طالقانی‌ در مسجد هدایت‌.
 در متن‌ اعلامیه‌ شب‌ ترور آمده‌ است‌: دیدن‌ این‌ تن‌های‌ برهنه‌، شکمهای‌ گرسنه‌ و بدنهای‌ ناتوانی‌ که‌ زیر تازیانه‌های‌ عمّال‌ استعمار آنها را به‌ پرستیدن‌ پیکر منحوس‌ شاه‌ وا می‌دارند، ما و هر انسان‌ را رنج‌ می‌دهد. ما برای‌ اولین‌ بار شلیک‌ گلوله‌ را بر روی‌ دشمنان‌ شما ملت‌ ایران‌، طنین‌انداز می‌کنیم‌، باشد که‌ شما نیز پیروی‌ کنید.  ما همانند سرور شهیدان‌ حسین‌بن‌علی‌ علیه‌السلام‌ زندگی‌ را عقیده‌ و جهاد در راه‌ آن‌ می‌دانیم‌     شما ای‌ ملت‌ ایران‌  با قلبی‌ مملو از ایمان‌ به‌ پاخیزید و این‌ عاملین‌ منفور استعمار و حیات‌ کثیف‌ حاکمه‌ را یکباره‌ نابود سازید.
 محمد بخارایی‌ در بازجویی‌ اولیه‌ می‌گوید:
 س‌. آیا تصمیم‌ به‌ قتل‌ شخص‌ یا اشخاص‌ دیگر نیز داشتید؟
 ج‌. معتقد بودم‌ که‌ باید بت‌ را کشت‌ تا به‌ هدف‌ برسیم‌.
 س‌. منظور از بت‌ چیست‌؟
 ج‌. گفتم‌ خواهید فهمید، من‌ شما را برسمیت‌ نمی‌شناسم‌، چون‌ از هیئت‌ حاکمه‌ هستید.
 س‌. منظور از بت‌ چیست‌؟
 ج‌. بت‌ یعنی‌ شاه‌.
 س‌. شما شفاهاً اظهار می‌کنید عمل‌ هیئت‌ حاکمه‌ صحیح‌ نیست‌ منظور چیست‌؟
 ج‌. من‌ می‌بینم‌ ملت‌ ایران‌ خود را مسلمان‌ قلمداد می‌کند و پست‌ترین‌ افراد دنیا، شاه‌ است‌ و دستورات‌ اسلام‌ در کشور ما رعایت‌ نمی‌شود و شما خائن‌ هستید چون‌ بت‌پرستید.
 محمد بخارایی‌ در آخرین‌ دفاع‌ خود در بازجویی‌ می‌گوید:
 «من‌ اعلام‌ می‌کنم‌ شاه‌ بدون‌ اینکه‌ حق‌ دخالت‌ در امور مملکت‌ را داشته‌ باشد، رسماً دخالت‌ و اوامر خود را تحمیل‌ می‌نماید و ما خواهان‌ محو آن‌ هستیم‌».
 این‌ پارگراف‌، «شاه‌ بیت‌» اِشکال‌ جمعیت‌ نهضت‌ آزادی‌ به‌ حکومت‌ شاه‌ است‌، که‌ مکرراً در جلسات‌ آنها و مخصوصاً توسط‌ آیت‌ الله‌ طالقانی‌ اعلام‌ می‌شده‌ است‌.
 اگر با دقت‌ به‌ تک‌ تک‌ واژه‌های‌ به‌ کار رفته‌ در کلمات‌ بخارایی‌ که‌ قبلاً گذشت‌، دقت‌ کنید: «عمال‌ استعمار ـ پرستیدن‌ شاه‌ ـ جهاد ـ قیام‌ ـ حیات‌ کثیف‌ حاکمه‌ ـ بت‌ ـ هیأت‌ حاکمه‌ ـ پست‌ترین‌ افراد دنیا و » و نیز شعار نوشته‌ شده‌ بر روی‌ اسلحه‌: «حکومت‌ فردی‌ شاه‌ موقوف‌، ملت‌ استعمار را نمی‌پذیرد. حکومت‌ ایران‌ رسمیت‌ ندارد. جاوید اسلام‌ دین‌ جهانی‌» که‌ توسط‌ خود وی‌ نگاشته‌ شده‌، این‌ها حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ این‌ کلمات‌ و واژه‌ها، کلمات‌ و واژه‌های‌ شاخص‌ سخنرانی‌های‌ آیت‌الله‌ طالقانی‌ در مسجد هدایت‌ است‌، که‌ هر هفته‌ در جلسات‌ خود به‌ کار می‌برده‌ است‌. و جای‌ هیچ‌ شکی‌ نیست‌ که‌ این‌ مفاهیم‌ خود به‌ خود از ضمیر بخارایی‌ برنیآمده‌ و کسی‌ نیز نمی‌تواند ادعا کند که‌ برآمده‌ از جلسات‌ مؤتله‌ است‌ چرا که‌ این‌ مفاهیم‌ نه‌ شیوه‌ رایج‌ گروه‌ مؤتلفه‌ بوده‌ است‌ و نه‌ گروه‌ بخارایی‌ در جلسات‌ مؤتلفه‌ شرکت‌ داشته‌اند.
 پس‌ نظر می‌رسد لازم‌ است‌ گروهی‌ از محققین‌ تاریخ‌ معاصر ایران‌، پیرامون‌ تأثیرگذاری‌ آیت‌ الله‌ طالقانی‌ در حرکت‌های‌ مسلحانه‌ ایران‌ در نهضت‌ امام‌ خمینی‌(ره‌) تحقیق‌ نمایند و این‌ موضوع‌ را بیشتر کالبدشکافی‌ و تبین‌ کنند.
 اما ممکن‌ است‌ برای‌ برخی‌ این‌ سؤال‌ مطرح‌ شود که‌ چه‌ شد تا گروه‌ مؤتلفه‌ اسم‌ این‌ عزیزان‌ را در افتخارات‌ خود می‌نویسد؟
 واقعیت‌ این‌ است‌ که‌ گروه‌ بخارایی‌ و گروه‌ حاج‌ صادق‌ امانی‌ هم‌ عرض‌ هم‌، علاقمند به‌ حرکت‌ مسلحانه‌ برای‌ نشان‌ دادن‌ خشم‌ خود به‌ حکومت‌ بودند. و نه‌ «گروه‌ بخارایی‌» کار سیاسی‌ و فرهنگی‌ را به‌ تنهایی‌ مثمرثمر می‌دانست‌ و نه‌ «گروه‌ حاج‌ صادق‌ امانی‌».
 در گروه‌ بخارایی‌، افراد نوجوانی‌ حضور داشتند که‌ به‌ غیر از شور انقلابی‌ که‌ همة‌ افراد مبارز در خود می‌دیدند و شرایط‌ بحرانی‌ کشور، رهبر و مراد خود یعنی‌ آیت‌الله‌ طالقانی‌ و اعضاء دیگر گروه‌ نهضت‌ آزادی‌ را نیز در زندان‌ اسیر بند می‌دیدند. که‌ این‌ وضعیت‌ آنها و به‌ طول‌ انجامیدن‌ آن‌، و همچنین‌ به‌ نیمه‌ تعطیل‌ درآمدن‌ گروه‌ «نهضت‌ آزادی‌» خشم‌ آنها را بیش‌تر برافروخته‌ کرده‌ بود و مترصد فرصتی‌ بودند که‌ بتوانند انتقام‌ رفتار رژیم‌ را از او بگیرند.
 محمد بخارایی‌ می‌گوید: «ما از مبارزات‌ منفی‌ به‌ علت‌ تخطئه‌ دستگاه‌ حاکمه‌ و بی‌توجهی‌ و قانون‌شکنی‌ خسته‌ شدیم‌. تنها راه‌ پیروزی‌ در مبارزه‌ای‌ که‌ بر علیه‌ دستگاه‌ انجام‌ می‌شد، راه‌ مبارزات‌ مثبت‌ بود که‌ از ترور فردی‌ شروع‌ کردیم‌ و ضمن‌ تشکیل‌ جلساتی‌ با مرتضی‌ نیک‌نژاد و رضا هرندی‌ که‌ دوست‌ صمیمی‌ یکدیگر هستیم‌، نیروی‌ اولیه‌ را که‌ انسان‌ باشد به‌ وجود آوردیم‌، لیکن‌ احتیاج‌ به‌ اسلحه‌، ما را به‌ فکر تهیه‌ آن‌ انداخت‌ که‌ از لحاظ‌ مخاطرات‌ بعدی‌ مدتی‌ در اطراف‌ آن‌ بحث‌ نموده‌ و چون‌ معتقد بودیم‌ که‌ باید هر چه‌ زودتر دست‌ به‌ کار شویم‌.
 صفار هرندی‌ می‌گوید: ابتدا خودم‌ تصمیم‌ داشتم‌ این‌ کار را انفراداً انجام‌ دهم‌ و در صدد تهیه‌ اسلحه‌ هم‌ بودم‌، اما چون‌ خودم‌ را یک‌ دست‌ دانستم‌ و رسیدن‌ به‌ مقصود را خیلی‌ طولانی‌ پنداشتم‌، لذا با دوستم‌ آقای‌ بخارائی‌ پس‌ از مباحث‌ زیاد که‌ جنگ‌ و مختصرش‌ مطالب‌ فوق‌ می‌باشد، با خود هم‌ عقیده‌ نموده‌ و با توافق‌ یکدیگر مرتضی‌ نیک‌نژاد را هم‌ برای‌ همکاری‌های‌ جزئی‌ طلب‌ نمودیم‌ و خلاصه‌ تصمیم‌ قطعی‌ شد.
 در اول‌ هم‌ در نظر داشتیم‌ از شخص‌ اول‌ یعنی‌ شاه‌ شروع‌ کنیم‌. در ضمن‌ فعالیت‌ برای‌ شروع‌ کار ابتدای‌ همه‌ تهیه‌ مواد اولیه‌ یعنی‌ اسلحه‌ می‌باشد، در کار بودم‌ و در خلال‌ این‌ کار یک‌ اسلحه‌ کمری‌ کوچک‌ توسط‌ حسن‌ صفائی‌ که‌ از همسایگان‌ محل‌ کسبی‌ ما بود، به‌ نحو خاصی‌ که‌ او از نیت‌ بنده‌ آگاه‌ نشود، تهیه‌ کردم‌، اما باز مایوس‌ شدم‌ که‌ اسلحه‌ مذکور قدرت‌ ندارد که‌ بتوان‌ فردی‌ را به‌ طور حتم‌ از پای‌ در آورد.
 حاج‌ هاشم‌ امانی‌ می‌گوید: او     اندرزگو در یک‌ کارگاه‌ نجاری‌ کار می‌کرد و بقیه‌، هم‌ محله‌ای‌های‌ او بودند و خودشان‌ هم‌ جلساتی‌ داشتند و جدای‌ از ما حول‌ محور این‌ مسائل‌ که‌ آیا می‌شود کاری‌ کرد و چه‌ باید کرد، فکر و بحث‌ می‌کردند.
 ضمناً در همین‌ زمان‌، در گروهی‌ دیگر فعالیتهای‌ مسلحانه‌ قبلاً شکل‌ گرفته‌ بود و به‌ صورت‌ جدی‌ دنبال‌ می‌شد. آنها که‌ خود جوانانی‌ حدوداً 30 ساله‌ بودند و از عهدة‌ حرکت‌های‌ مسلحانه‌ و ترور بر می‌آمدند، به‌ علت‌ نداشتن‌ مجوز شرعی‌ و منع‌ مراجع‌ عظام‌ تقلید، در نهایت‌ امر علاقه‌ای‌ به‌ عاملیت‌ این‌ ترور از خود نشان‌ ندادند.
 اما وقتی‌ به‌ صورت‌ اتفاقی‌، نوجوانان‌ عامل‌ ترور، که‌ نیت‌ ترور داشتند ولی‌ وسایل‌ آن‌ را در اختیار نداشتند، از طریق‌ سید علی‌اندرزگو با برخی‌ از اعضای‌ گروه‌ حاد مؤتلفه‌ آشنا شدند.
 صفار هرندی‌ می‌گوید: روزی‌ با برخورد دوستی‌ که‌ با علی‌ اندرزگو دوست‌ سابق‌ نمودم‌، به‌ او آشکار گفتم‌ من‌ جهت‌ به‌ ثمر رساندن‌ ایده‌ خودم‌ در تهیه‌ اسلحه‌ هستم‌ و او را قسم‌ دادم‌ که‌ اگر می‌تواند مرا راهنمائی‌ کند و بالاخره‌ او و آقای‌ صادق‌ امانی‌ اسلحه‌ در اختیار ما گذارد، ناگفته‌ نماند که‌ ما قصد شاه‌ را داشتیم‌، لیکن‌ آقای‌ صادق‌ امانی‌ ما را این‌ مرحله‌ فکری‌ باز داشت‌. برای‌ فرو نشاندن‌ هیجانی‌ که‌ از دیدن‌ اسلحه‌ بر هر انسانی‌ دست‌ می‌دهد، من‌ پیشنهاد کردم‌ تمرین‌ برویم‌ که‌ در موقع‌ زدن‌ ناراحت‌ نباشیم‌.
 حاج‌ هاشم‌ امانی‌ نیز می‌گوید: شهید اندرزگو به‌ مسجد شیخ‌ علی‌ می‌آمد و پیش‌ حاج‌ صادق‌ رفته‌ بود و از طرف‌ خودش‌ و بخارائی‌ و نیک‌نژاد و صفارهرندی‌ اعلام‌ آمادگی‌ کرده‌ بود. او    حاج‌ صادق‌ امانی‌ گفته‌ بود که‌ بروید پیش‌ عراقی‌. شهید عراقی‌ بعد از صحبت‌ با آنها به‌ حاج‌ صادق‌ گفته‌ بود که‌ اینها بچه‌های‌ خوبی‌ هستند و آمادگی‌ این‌ کار را دارند. بعد هر روز با یکی‌ یا تعدادی‌ شان‌ با حاج‌ صادق‌ می‌رفت‌ برای‌ تمرین‌ تیراندازی‌ و آمادگی‌ برای‌ عملیات‌.
 (این‌ آشنایی‌ حداکثر به‌ دو ماه‌ باقیمانده‌ تا ترور برمی‌گردد) و در این‌ زمان‌ اعضای‌ گروه‌ حاد مؤتلفه‌، این‌ فرصت‌ طلایی‌ را مغتنم‌ شمردند، و به‌ آنها کمک‌ نمودند. و خود تنها نظارت‌ جریان‌ ترور را به‌ عهده‌ گرفتند.
 حاج‌ هاشم‌ امانی‌ می‌گوید: به‌ هر حال‌ هم‌ ما و هم‌ خود شهید اندرزگو، اسلحه‌ تهیه‌ کردیم‌ و اینها رفتند و تمرین‌ کردند. می‌رفتند خیابان‌ خاوران‌ و جاهای‌ خلوتی‌، تمرین‌ می‌کردند. مدتی‌ تمرین‌ کردند و در این‌ فاصله‌ شناسایی‌ اشخاص‌ و محل‌ هم‌ صورت‌ گرفت‌. این‌ که‌ کسانی‌ که‌ قرار بود ترور شوند، چه‌ موقع‌ و کجا می‌روند، کی‌ می‌آیند؟ شرایط‌ حفاظتی‌ آنها چیست‌؟ البته‌ شهید اندرزگو بی‌نهایت‌ با جرئت‌ و جسور بود و کارهای‌ شناسایی‌ را بیشتر خودش‌ انجام‌ می‌داد، همین‌ طور تهیه‌ اسلحه‌. شناسایی‌ و تمرین‌ تیراندازی‌ که‌ انجام‌ شد، ترور منصور صورت‌ گرفت‌. آشنایی‌ ما در همین‌ حد بود و بعد هم‌ که‌ ما زندانی‌ شدیم‌.
 همانگونه‌ که‌ در فصل‌ پیش‌ اشاره‌ شد، در 28 آذر 43 جواب‌ مثبت‌ آیت‌ الله‌ میلانی‌ برای‌ ترور شاه‌ توسط‌ گروه‌ حاد مؤتلفه‌ اخذ شد. پس‌ از این‌ فتوی‌' چند بار تلاش‌ شد، ولی‌ چون‌ دسترسی‌ به‌ شاه‌ مشکل‌ بود، در این‌ باره‌ موفقیتی‌ حاصل‌ نشد. در این‌ زمان‌ تصمیم‌ گرفته‌ شد کسی‌ بعد از شاه‌ ترور شود، و چون‌ گروه‌ حاد در این‌ اقدام‌ مجوزی‌ از مراجع‌ تقلید نداشت‌، با اینکه‌ توانایی‌ انجام‌ این‌ ترور را داشت‌ اما وقتی‌ دید که‌ گروه‌ بخارایی‌ به‌ این‌ اقدام‌ تمایل‌ دارد در روز چهارشنبه‌ 2 دی‌ ماه‌، انجام‌ این‌ عملیات‌ به‌ گروه‌ محمد بخارایی‌ واگذار شد. در مابین‌ تاریخ‌ 10 دی‌ تا 29 دی‌ حاج‌ صادق‌ امانی‌ با بچه‌های‌ گروه‌ بخارایی‌ تمرین‌ تیراندازی‌ نمود و در تاریخ‌ 30 دی‌ اسلحه‌ها را در اختیار آنها گذاشت‌. گروه‌ بخارایی‌ در چهارشنبه‌ سی‌ دی‌ آخرین‌ برنامه‌ریزی‌ها و مقدمات‌ ترور را هماهنگ‌ نمودند و در پنج‌ شنبه‌ اول‌ بهمن‌ این‌ ترور را بدون‌ حضور حاج‌ صادق‌ امانی‌ و به‌ تنهایی‌، به‌ ثمر رساندند.
 اگر در خاطرات‌ افراد و اسناد و مشروح‌ سخنان‌ دادگاه‌ دقت‌ شود، گروه‌ مسجد شیخ‌علی‌ به‌ رهبری‌ حاج‌ صادق‌ امانی‌، برخی‌ اطلاعاتی‌ که‌ جمع‌ کرده‌ بودند، بعلاوة‌ اسلحه‌ در اختیار نوجوانان‌ متأثر از نهضت‌ آزادی‌ قرار دادند و آنها را متقاعد کردند که‌ «کشتن‌ شاه‌ هم‌ مشکل‌ و زمان‌بر است‌ و هم‌ توانایی‌ اداره‌ کشور مهیا نیست‌.» بنابراین‌ گروه‌ بخارایی‌ با ارادة‌ قبلی‌ خود و بدون‌ همکاری‌ ممتد و تأثیرپذیری‌ از گروه‌ مؤتلفه‌، اقدام‌ به‌ ترور حسنعلی‌ منصور نمودند.
 امّا با توجه‌ به‌ نکاتی‌ که‌ گفته‌ شد، هنوز این‌ سؤال‌ باقی‌ است‌ که‌، اگر این‌ نوجوانان‌ عضو گروه‌ نهضت‌ آزادی‌ و یا حداقل‌ همکار و متأثر از آنها بودند، چرا پس‌ از انقلاب‌، نهضت‌ آزادی‌ این‌ افتخار را برای‌ خود منظور نکرد و به‌ راحتی‌ تقدیم‌ گروه‌ مؤتلفه‌ نمود؟
 پاسخ‌ این‌ پرسش‌ بسیار روشن‌ است‌. جدای‌ از اینکه‌ پس‌ از انقلاب‌، این‌ گروه‌ به‌ کناری‌ رانده‌ شد و فرصت‌ عرض‌ اندام‌ نیافت‌، امّا نکته‌ مهم‌تر و اساسی‌ این‌ است‌ که‌ سران‌ اصلی‌ گروه‌ نهضت‌ آزادی‌ که‌ افرادی‌ تحصیل‌ کرده‌ و نوعاً روشنفکر هستند، هیچ‌ علاقه‌ای‌ به‌ مبارزات‌ مسلحانه‌ نداشته‌ و ندارند.
 اسدالله‌ بادامچیان‌ می‌نویسد: نهضت‌ آزادی‌، مبارزه‌ گام‌ به‌ گام‌ را قبول‌ داشت‌ و شیوه‌ مبارزاتی‌ مورد پسندش‌، مبارزه‌ در چارچوب‌ قانون‌ اساسی‌ مشروطه‌ و مبارزه‌ پارلمانی‌ بود.
 آقای‌ مهدی‌ بازرگان‌ نیز تأکید دارد: «بنده‌ با ترور افراد، موافق‌ نبودم‌.» و رویه‌ بعدی‌ آنها نیز نشان‌ می‌دهد که‌ پس‌ از این‌ جریان‌، حتی‌ تا زمان‌ کنارگذاشته‌ شدن‌، آنها تمایلی‌ به‌ حرکت‌های‌ مثبت‌ و حتی‌ انتصاب‌ به‌ آن‌ از خود نشان‌ نمی‌دهند.
 شاید به‌ همین‌ دلیل‌ باشد که‌ نوجوانان‌ عامل‌ اصلی‌ ترور، که‌ در جلسات‌ نهضت‌ آزادی‌ حضور می‌یافتند و همکاری‌ می‌نمودند، نمی‌توانستند خشم‌ خود را با هماهنگی‌ و همراهی‌ آنها به‌ مرحله‌ ظهور برسانند. و البته‌ در زمان‌ قبل‌ و بعد از ترور منصور نیز، آنها حضور نداشتند و در زندان‌ به‌ سر می‌بردند، و به‌الطبع‌ نمی‌توانستند اطلاعی‌ از اقدام‌ گروه‌ بخارایی‌ داشته‌ باشند.
 پس‌ «حزب‌ مؤتلفه‌ اسلامی‌» پس‌ از انقلاب‌، ناخواسته‌ یا خواسته‌، از این‌ نوع‌ نگرش‌ سران‌ نهضت‌ آزادی‌ استفاده‌ نمود و عاملین‌ ترور منصور را که‌ شاید حداکثر دو ماه‌ از آشنایی‌ آنها با گروه‌ حاد مؤتلفه‌ می‌گذشت‌، جذب‌ خود کرده‌ و با حداکثر سی‌ ساعت‌ مراوده‌ حضوری‌ که‌ با برخی‌ از افراد گروه‌ حاد مؤتلفه‌ داشتند، آنها را مصادر به‌ مطلوب‌ نمودند.
 شاهد این‌ مدعا اینکه‌، اعضای‌ مؤتلفه‌، هیچ‌ کدام‌ خاطره‌ای‌ مؤثر از مراودات‌ خود با این‌ سه‌ نوجوان‌ (یا حداقل‌ بخارایی‌ و صفارهرندی‌) قبل‌ از ترور منصور ندارند. و تمامی‌ آشنایی‌ آنها با گروه‌ محمد بخارایی‌، پس‌ از ترور حسنعلی‌ منصور می‌باشد.
 اگر به‌ کلیه‌ فعالیتهای‌ گروه‌ مؤید و گروه‌ مسجد شیخ‌علی‌ و دیگر گروه‌های‌ تشکیل‌ دهندة‌ مؤتلفه‌، قبل‌ و بعد از تأسیس‌ آن‌ مراجعه‌ کنید، اسمی‌ و نشانی‌ از سه‌ عامل‌ اصلی‌ ترور در آنها نمی‌بینید. حتی‌ ایشان‌ در هیچ‌ یک‌ از اردوهای‌ تفریحی‌ قبل‌ (گروه‌ شیعیان‌) و بعد (مسجد شیخ‌علی‌) حاج‌ صادق‌ امانی‌، که‌ عدة‌ زیادی‌ غیر از افراد مرتبط‌ با گروه‌ نیز شرکت‌ می‌کردند، این‌ سه‌ نفر شرکت‌ نکرده‌اند و هیچکدام‌ از اینها ارتباط‌ دوستانه‌ قبلی‌ با ایشان‌ نداشته‌اند.
 شواهد دیگر نیز حاکی‌ است‌ که‌ «گروه‌ حاد مؤتلفه‌» که‌ حداقل‌ از یکسال‌ قبل‌ مشغول‌ فعالیت‌ بوده‌، دارای‌ اعضای‌ خاص‌ خود بوده‌ است‌، که‌ آنها به‌ تمرین‌ تیراندازی‌ و مقدمات‌ ترور می‌پرداختند. اما از هیچکدام‌ این‌ اعضاء، برای‌ ترور استفاده‌ نشده‌ است‌. در صورتی‌ که‌ اعضای‌ گروه‌ حاد خود می‌توانستند این‌ اقدام‌ را صورت‌ دهند و از نظر سنی‌ و جسمی‌ نیز حائز شرایط‌ بودند
 اما حتی‌ اقدامات‌ نهایی‌ ترور را نیز گروه‌ محمد بخارایی‌ انجام‌ داده‌اند و جالب‌ است‌ که‌ شب‌ قبل‌ از ترور منصور، این‌ نوجوانان‌ به‌ تنهایی‌ جلسه‌ برگزار می‌کنند. و سه‌ نفری‌ قطع‌نامه‌ نهایی‌ را امضاء می‌کنند. و سید علی‌ اندرزگو نیز شاهد بر این‌ ماجرا بوده‌ است‌ و نه‌ دست‌اندکار شاخص‌.
 و دیگر اینکه‌ از اینکه‌ از هفت‌ ـ هشت‌ نفر اعضای‌ اصلی‌ و فرعی‌ گروه‌ حاد مؤتلفه‌، هیچکدام‌ از جزییات‌ ترور منصور به‌ صورت‌ دقیق‌ خبر نداشته‌ و ندارند.
 شاهد دیگر این‌ مدعا این‌ است‌ که‌؛ چرا اطلاعات‌ منقول‌ از اعضاء مؤتلفه‌ حتی‌ اعضای‌ گروه‌ حاد، همان‌ شنیده‌هایی‌ است‌ که‌ بعدها و در زندان‌ از عاملین‌ ترور شنیده‌اند.
 برای‌ روشن‌ شدن‌ این‌ موضوع‌، لازم‌ است‌ که‌ افراد مؤتلفه‌ بتوانند به‌ مسایلی‌ و جزییاتی‌ که‌ قبل‌ و بعد از ترور منصور بوده‌ است‌، به‌ «وضوح‌ و تمایز آشکار» سخن‌ بگویند.
 و به‌ این‌ سؤال‌ اساسی‌ پاسخ‌ دهند که‌ اگر مجوز ترور منصور را داشته‌اند:
 چرا خود اعضای‌ گروه‌ حاد و یا دیگر اعضای‌ جوان‌ مؤتلفه‌، به‌ ترور منصور اقدام‌ نکردند؟