مروری بر جایگاه حزب رستاخیز در ایران معاصر

امّا حزب رستاخیز ایران، که در اواخر سلطنت پهلوی دوم به‌وجود آمد، علاوه بر آن، کارکردهای دیگری را نیز برای حکومت استبدادی شاه به همراه داشت؛ از جمله اینکه قرار بود بر شکست انقلاب سفید شاه به شکل نرم و ماهرانه‌ای سرپوش گذارد و همچنین با ترویج اندیشۀ ظل‌ا‌لهی شاه، ایدئولوژی شاهنشاهی را تعمیق و گسترش دهد. در نوشتار حاضر پس از مروری بر کلیات اصول و فلسفۀ تحزب، نحوۀ تأسیس و فعالیت حزب رستاخیز ایران براساس آن اصول بررسی شده است.بر خلاف ساخت مطلقۀ پهلوي اول، كه نظام حزبي در آن جايگاهي نداشت، فكر ايجاد احزاب دولتي يا به بياني دقيق‌تر احزاب دستوري در عصر پهلوي دوم، پس از كودتاي 28 مرداد 1332 و تحكيم و تثبيت مباني دولت مطلقۀ محمد‌رضاشاه در ايران شكل گرفت. قصد حكومت از تأسیس چنين احزابي، ضمن انعكاس دموكراسي نمايشي، در دست گرفتن نبض فعاليت‌هاي سياسي جامعه و پركردن خلأ ناشي از نبود احزاب آزاد بود. ازاين‌رو در دوران استبداد مطلقۀ پهلوي دوم، چه در زماني كه دو يا چند حزب دولتي وجود داشت و چه در زماني كه حزب رستاخيز به عنوان تنها حزب فراگير تأسيس شد، يك نكته خودنمايي مي‌كرد و آن تمايل شاه به حكومت تك‌نفره با پوشش‌هاي متفاوت بود. در دوره‌اي اين پوشش به وسيلۀ دو حزب دولتي ايران نوين و مردم و در دوره‌اي ديگر توسط حزب واحد رستاخيز به‌وجود آمد. اين احزاب دستوري، كه در كنار ديگر پايه‌هاي دولت مطلقۀ پهلوي دوم (نيروهاي مسلح، شبكۀ حمايتي دربار‏، و ديوان‌سالاري گستردۀ دولتي) تنها وظيفۀ خود را دفاع همه‌جانبه از قدرت و حكومت مطلقۀ مركزي و شخص شاه مي‌دانستند، نه تنها گامي در جهت توسعۀ دموكراسي آن‌گونه‌كه شاه ادعا مي‌كرد ــ بر نمي‌داشتند، بلكه موانعي سخت بر سر راه تحقق زواياي گوناگون آن نيز به شمار مي‌آمدند. در اين بين حزب رستاخيز نيز، بيش‌ازآنكه به اهداف ازپيش‌تعيين‌شده‌اش دست يابد، فاصلۀ موجود ميان مردم و حكومت را افزايش داد، بر ميزان نارضايتي‌هاي جامعه و بحران مشاركت و مشروعيت سياسي رژيم افزود و شعله‌هاي انقلاب اسلامي را افروخت. در نوشتار حاضر و در پاسخ به چگونگي جایگاه و كاركرد حزب رستاخيز در دولت مطلقۀ پهلوي دوم اين فرضيه مطرح شده است كه نظام احزاب دولتي، اعم از دوحزبي و تك‌حزبي، در دولت مطلقۀ پهلوي دوم، بيش‌ازآنكه در جهت مشاركت سياسي شهروندان و نقد و تعديل نهاد قدرت سياسي بوده باشد، ابزاري آمرانه با كارويژه‌هاي پنهان در تحكيم و تثبيت ساخت قدرت سياسي مستقر بود.
مباني نظري پژوهش
اصطلاح Absolutism(استبدادباوری، حکومت مطلقه يا مطلق‌باوری برگرفته از ریشۀ لاتینی«Absolutus» به معناي به‌پایان‌رسیده و کامل)، نظریۀ سیاسی اعمال نامحدود قدرت است که نبودن حدود سنتی یا قانونی برای قدرت حکومت و همچنین وسعت دامنۀ قدرت خودسرانه‌ای که به کار برده می‌شود، از ویژگی‌های آن است.[1]
در جهان باستان، نوع حکومت در تمدن‌های کهن آشور، بابل، مصر و ایران استبدادی بود و فقط دو تمدن یونان و روم از این قاعدۀ کلی مستثنا بودند و فقط در دوره‌هایی دیکتاتوری‌های گذرا بر نظام سیاسی آنها تسلط داشتند.
از قرن شانزدهم به بعد، شکل دیگری از حکومت‌های استبدادی به وجود آمد و آن هنگامی بود که دولت‌های ملّی و شاهان در مقابل اقتدار پاپ‌ها و مداخلات آنها در کشورهای اروپایی قد برافراشتند و استبداد پادشاهی به صورت آرمانی سیاسی درآمد. این آرمان، که بر پایۀ نظریۀ قدرت مطلق شاه قرار داشت و مُبلّغ فرمانروایی شاهانه و قدرت برتر دولت بود، دولت‌های ملّی را یگانه کرد و به صورت تازه‌ای سازمان داد. اولین نمونۀ مشخص حکومت استبدادی در اروپا، سلطنت طولانی لویی چهاردهم در فرانسه بود. وی در ادارۀ امور مملکت نه تنها به تودۀ ملّت، بلکه به وزیران خود نیز اجازۀ اظهار عقیده نمی‌داد. جملۀ معروف لویی چهاردهم که می‌گفت: «من دولتم» بیانگر طرز تفکر همۀ سلاطین مستبد دنیاست.[2]
اگرچه حکومت‌های استبدادی و مطلقه از دوران باستان وجود داشته‌اند، واژۀ «دولت مطلقه» و «سلطنت مطلقه» در اواسط سده نوزدهم در اروپا رایج گردید و منظور دقیق از آن، نوع حکومتی بود که در انتقال جامعه از دوران فئودالیته به دوران سرمایه‌داری اولیه سهمی اساسی داشت و به این منظور اصلاحات اقتصادی، اداری، دیوانی و مالی مهمی انجام داد و تمرکزی در منابع قدرت سیاسی و اداری ایجاد کرد. بسیاری از نویسندگان مانند ماکس وبر و آلکسی دوتوکویل تکوین دولت مطلقه را سرآغاز پیدایش مبانی دولت ملّی مدرن شمرده‌اند. در تاریخ اروپا دوران میان سال‌های ۱۶۴۸ (انقلاب انگلستان) و ۱۷۸۹ (انقلاب فرانسه) دوران دولت مطلقه خوانده شده است. طبعاً دوران دولت مطلقه کم‌وبیش در سایر نقاط جهان نیز، پس از رسوخ روابط سرمایه‌داری و تضعیف ساختارهای اقتصادی و اجتماعی محلی از اواخر قرن نوزدهم آغاز گردید.[3]
مهم‌ترین ویژگی‌های دولت مطلقه، تمرکز و انحصار در منابع و ابزارهای قدرت دولتی، تمرکز وسایل ادارۀ جامعه در دست دولت متمرکز ملّی، پیدایش ارتش جدید، ناسیونالیسم و تأکید بر مصلحت دولت ملّی، پیدایش دستگاه‌های اداری و نظامی عظیم و نوسازی قضایی، مالی و دیوانی بود. نهادهای نمایندگی و پارلمان در دولت مطلقه فقط جنبۀ صوری داشتند و قدرت اساساً دارای خصلتی بوروکراتیک بود. از میان دستاوردهای عمدۀ دولت مطلقه، باید مقابله با تجزیه‌طلبی اشرافیت و گروه‌های قدیمی قدرت، ایجاد دستگاه اداری، مالی و نظامی متمرکز، نوسازی مالی، ایجاد تمرکز و وحدت اقتصادی، تشویق سرمایه‌گذاری خصوصی و حمایت گمرکی را نام برد.[4]
الگوي دولت مطلقه از الگوهایي به شمار مي‌آيد كه برای تبیین دولت در عصر پهلوي به کار رفته است. به لحاظ جامعه‌شناختي و تاريخي، جنبش مشروطیت هم‌زمان سه هدف مردم‌سالاری، ایجاد دولت مرکزی نیرومند، و نوسازی ایران را دنبال می‌کرد. اما از میان این سه هدف، اهداف مردم‌سالاری و ایجاد دولت مرکزی نیرومند مقتضیات متناقضی داشتند؛ زیرا اولی مستلزم توزیع قدرت و دومی مستلزم تمرکز قدرت بود. پیشبرد هم‌زمان این دو هدف مستلزم وجود همبستگی قوی بین طبقات و قشرهای اجتماعی مختلف بود. اما در ایران عصر مشروطه نه تنها این همبستگی وجود نداشت، بلکه گفتمان‌های حاکم بر جامعه دارای تناقض‌های پایه‌ای بودند. از سوی دیگر، دو هدف ایجاد دولت مرکزی نیرومند و نوسازی کشور با یکدیگر سازگاری بیشتری داشتند، تحقق آنها نسبتاً آسان‌تر بود و هر دو هم‌زمان، هم از پشتیبانی داخلی و هم از پشتیبانی خارجی برخوردار بودند. درحالی‌که تحقق مردم‌سالاری طبیعتاً نمی‌توانست اولویت کشورهای خارجی باشد و تحقق آن دشوارتر بود. افزون‌براین، جنبش مشروطه عملاً نتوانست هدف مردم‌سالاری را به گونه‌ای پیش ببرد که موفقیت دو هدف دیگر را به خطر نیاندازد. در چنین وضعی، به دنبال موفق نشدن جنبش مشروطیت و بحران‌های حاصل از آن، سه هدف جنبش مشروطیت، یعنی مردم‌سالاری، ایجاد دولت مرکزی نیرومند، و نوسازی، از یکدیگر تفکیک شدند. هدف مردم‌سالاری کنار گذاشته شد و گفتمان نوسازی آمرانه، بر پایۀ دو هدف ایجاد دولت مرکزی نیرومند و نوسازی کشور شکل گرفت. گفتمان نوسازی آمرانه توانست با تأکید بر مباحثی چون وحدت ملّی، استقلال و پیشرفت، هویت نیرومندی پیدا کند و با استفاده از شرایط مساعد بین‌المللی سکان رهبری جامعۀ ایران را در دست گیرد. این گفتمان که به پیدایش دولت مدرن مطلقه انجامید، تا پیروزی انقلاب اسلامی بر جامعۀ ایران مسلط بود.
گفتمان نوسازی آمرانۀ ایران که با به قدرت رسیدن رضاشاه آغاز گشت، ابتدا از حمایت در خور توجه روشنفکران و قشرهای مدرن جامعه برخوردار بود که بر اثر سرخوردگی‌های انقلاب مشروطیت به دنبال آن بودند که طرح نوسازی ایران را با ایجاد نوعی دیکتاتوری خیر و گروهی به پیش ببرند. به‌این‌ترتیب گفتمان نوسازی آمرانه، به جای تأکید بر قانون و دموکراسی، وحدت ملّی و نوسازی کشور را در دستور کار قرار داد. این گفتمان دارای ضعف‌ها و کاستی‌های مهمی بود، اما اشتباه خواهد بود که دلیل پیروزی آن را فقط به مداخلۀ بیگانگان در سیاست ایران تقلیل دهیم. برعکس، پیدایش و پیروزی گفتمان نوسازی آمرانه تا حدود بسیاری از شرایط و تحولات داخلی ایران ناشی می‌شد. البته وضع مساعد بین‌المللی نیز در پیدایش و رشد آن مؤثر بود.
حکومت رضاشاه هر چند در ظرف مدتی نسبتاً کوتاه توانست اصلاحاتی را که شرایط اجتماعی مهیای آن بود سامان دهد، تندروی‌های وی در زمینۀ نوسازی فرهنگی کشور و روی آوردن به منش‌های خودکامه، به‌ویژه در نیمۀ دوم حکومتش، سبب نارضایتی گستردۀ مردم گردید و پایه‌های حکومت جدید را متزلزل ساخت.
گرایش حکومت رضاشاه به استبداد و خودکامگی ریشه در گذشته و سنّت تاریخی ایران داشت. این امر موجب ناهنجاری ساختار جدید حکومت گردید، پایه‌های آن را متزلزل کرد و نهایتاً به مانعی در برابر توسعۀ اقتصادی و سیاسی پایدار ایران تبدیل شد.
با سقوط رژیم رضاشاه سیر تکوین دولت مطلقه مدرن در ایران برای نزدیک به دو دهه دچار گسست و وقفه شد. اما پس از سقوط دولت دکتر مصدق، این مسأله به سیر گذشتۀ خود بازگشت و از سال 1340 به نحوی سیستماتیک و با شدت بیشتر دنبال گردید. بلافاصله پس از سقوط حکومت رضاشاه منابع قدرت پراکنده شدند. نیروهای سیاسی سرکوب‌شده، به‌ویژه خان‌ها، رؤسای قبایل، روحانیان و اشراف قدیم آزاد شدند و به صحنۀ سیاسی بازگشتند. نیروهای سیاسی جدید، که در عصر نوسازی پدید آمده بودند، با گرایش‌های ایدئولوژیک مختلف، به‌ویژه لیبرالیستی، ناسیونالیستی و سوسیالیستی در صحنۀ رقابت سیاسی حضور یافتند. در اواخر این دوره، یعنی در فاصلۀ سال‌های 1328 تا 1332 گفتمان ناسیونال ــ لیبرال توانست تا اندازه‌ای استیلا یابد و با ملّی کردن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات پاره‌ای از اهداف خود را محقق سازد. اما در استقرار ساخت دموکراتیک قدرت، توفیق نیافت.
شکست جبهه ملّی به دورۀ گسست پایان داد و ایران بار دیگر در مسیرتکوین دولت مدرن مطلقه قرار گرفت. در فاصلۀ سال‌های 1332 تا 1342، دربار با حذف نیروهای سیاسی به از بین بردن پراکندگی در منابع قدرت سیاسی، متمرکز کردن قدرت سیاسی و بازسازی ساخت دولت مطلقه اقدام کرد. حذف گروه‌های سیاسی ابتدا با سرکوب نیروها و تشکیلات جبهه ملّی و احزاب چپ آغاز گردید. حکومت تا سال 1342 همچنان از حمایت اشراف زمین‌دار برخوردار بود، اما پس از تحکیم پایه‌های قدرت خود، در سال 1340 حذف این نیروها را نیز در دستور کار خود قرار داد. از سال 1341 نیز پیکار شدیدی علیه نیروهای مذهبی آغاز گردید که با سرعت به حذف و به حاشیه راندن آنها از قدرت سیاسی و اجتماعی انجامید. با درهم‌شکستن ناآرامی سیاسی خرداد 1342، سیاست نوسازی آمرانۀ جامعه دوباره تفوق بی‌چون‌وچرا یافت و با آهنگی به مراتب پرشتاب‌تر از گذشته به پیش رانده شد.
سیر شتابان تکوین، ‏تحكيم و تثبيت دولت مدرن مطلقه در دورۀ محمدرضاشاه بر پایۀ چهار ابزار اصلی استوار بود که عبارت بودند از ارتش، دستگاه بوروکراسی، درآمد نفت، و نظام حزبي. مانند دورۀ رضاشاه، ارتش به صورت مهم‌ترین ابزار ساخت دولت مطلقه عمل نمود. دستگاه بوروکراسی در این دوره به نحو بی‌سابقه‌ای رشد کرد و نیرومند گردید. سهم درآمدهای نفتی در کل درآمدهای دولت بسیار افزايش يافت. این درآمد سرشار به دولت اجازه داد بدون توسل به اخذ مالیات از مردم، هزینه‌های عمومی را افزایش دهد و بودجۀ لازم برای رشد خیره‌کنندۀ ارتش و دستگاه بوروکراسی را تأمین کند. احزاب دولتی، اعم از الگوي دوحزبي و تك‌حزبي، ابزار جدیدی بودند که در این دوره شاه برای تحکیم و تعمیق پایه‌های قدرت خود به کار گرفت.
جايگاه نظام حزبي در دولت مطلقۀ پهلوي دوم
در دهه‌هاي 1330 ــ 1350 كنترل كامل درآمدهاي نفتي، توان لازم را براي ايجاد زيرساخت‌هاي صنعتي و نظامي مهيا ساخته بود. شاه، هرچند كار نوسازي ساختار اجتماعي ــ اقتصادي را آغاز كرد، به جاي نوسازي سياسي، قدرتش را افزون بر حمايت‌هاي خارجي، بر روي چهار ستون نيروهاي مسلح، شبكۀ حمايتي دربار‏، ديوان‌سالاري گستردۀ دولتي و نظام احزاب دستوري قرار داد.[5]
شاه همچنان، نظاميان را پشتيبان اصلي دولت مطلقۀ خود مي‌دانست. وي شمار نيروهاي نظامي را از دویست هزار نفر در سال ۱۳۴۲ به ۴۱۰ هزار نفر در سال ۱۳۵۶، و بودجۀ سالانه ارتش را از ۲۹۳ميليون دلار به هیجده ميليارد دلار در سال ۱۳۵۲ و پس از چهار برابر شدن بهاي نفت به ۷‎۳ ميليارد دلار در سال ۱۳۵۵ رسانيد.[6]
او در كنار ارتش، سازمان‌هاي امنيتي را نيز گسترش داد، به‌طوري‌كه تعداد نيروهاي ساواك بر هزاران تن مأمور تمام‌وقت بالغ شد و شمار بسياري از جاسوسان ناشناس را در برگرفت. ساواك مي‌توانست رسانه‌هاي جمعي را سانسور، متقاضيان مشاغل دولتي را گزينش و از هر شيوه‌اي ــ از جمله شكنجه ــ براي از بين بردن مخالفان استفاده كند. افزون‌براين، دو سازمان امنيتي ديگر با عناوين «بازرسي شاهنشاهي» و «ركن ۲ ارتش» فراتر از ساواك فعاليت می‌کردند.[7]
دومين ستون تقويت‌كنندۀ رژيم، حمايت مالي دربار بود كه شاه را قادر مي‌ساخت از راه پرداخت حقوق و مزاياي هنگفت و فراهم ساختن مشاغل بي‌دردسر و پردرآمد، تلاش‌ها و خدمات پيروان و پشتيبانان خود را تلافي كند. هرچند دربار هرگز ميزان دارايي خود را مشخص نمي‌كرد، منابع غربي دارايي‌هاي خانوادۀ سلطنتي را در ايران و خارج بين پنج تا بيست‌ميليارد دلار برآورد مي‌كردند.[8] اين دارايي‌ها از چهار منبع به‌دست مي‌آمد، منبع اصلي زمين‌هاي كشاورزي و دومين منبع ثروت، درآمد نفت بود. سفارت امريكا فقط در يك مورد به وزارت خارجۀ ايالات متحده چنین گزارش کرده است: «از مبلغ چهارميليارد دلار ارز خارجي حاصل از فروش مستقيم نفت، اقلاً يك‌ميليارد دلار كمتر به بانك مركزي ايران تحويل داده شده است.»[9] منبع سوم، تجارت بود. اعضاي خانوادۀ سلطنتي با بهره‌گيري از رونق اقتصاد، مبالغ هنگفتي را با شرايط بسيار مناسب از بانك‌هاي دولتي وام مي‌گرفتند و در حوزه‌هاي گستردۀ تجاري و صنعتي سرمايه‌گذاري مي‌كردند. آخرين منبع ثروت دربار نيز بنياد پهلوي بود كه به گفتۀ بانكداران غربي، اين بنياد سالانه بيش از چهل ميليون دلار كمك مالي دريافت مي‌كرد و چونان خزانۀ مالياتي مطمئن بخشي از املاك و دارايي‌هاي خانوادۀ پهلوي بود و تقريباً در همۀ زواياي اقتصاد كشور نفوذ مي‌كرد.[10]
سومين ستون نگهدارندۀ رژيم، ديوان‌سالاري بود. در طي چهارده سال، اعضاي ديوان‌سالاري دولتي از دوازده وزير و ۱۵۰ هزار كارمند به نوزده وزير و بيش از ۳۰۴هزار كارمند رسيده بود.[11] با رشد چشمگير ديوان‌سالاري، دولت توانست در زندگي روزمرۀ شهروندان عادي كاملاً نفوذ كند. دولت در مناطق شهري چنان رشد يافته بود كه يكي از دو كارمند تمام‌وقت را در خدمت داشت. در اواسط دهۀ ۱۳۵۰ رژيم چنان قدرتمند بود كه بتواند به هزاران شهروند خود نه تنها حقوق و دستمزد، بلكه مزاياي ديگري چون بيمۀ درماني و بيكاري، وام‌هاي تحصيلي، حقوق بازنشستگي و حتي مسكن ارزان‌قيمت بدهد يا در صورت لزوم اين مزايا را از آنان دريغ كند. در مجموع دولت بين ۱۰ تا ۱۲ درصد نيروي كار را در استخدام داشت و حدود هشتصد هزار نفر براي دولت در دستگاه‌هاي غير نظامي كار مي‌كردند كه ميان آنها از صاحبان مشاغل پردرآمد تا خدمت‌گزاران بخش خدماتي طبقۀ كارگر ديده مي‌شد.[12]
گرچه ديوان‌سالاري، ارتش و حمايت مالي دربار سه ستون اصلي نگه‌دارندۀ دولت مطلقۀ پهلوي دوم بودند، شاه پس از تثبيت قدرت خود تصميم گرفت ستون چهارمي ــ نظام حزبي اعم از دوحزبي و تك‌حزبي ــ به آن اضافه نمايد. در دولت مطلقۀ پهلوي دوم، فعاليت‌هاي سياسي محدود به شخص شاه و تعدادي از مشاوران وي و در نهايت گروهي سیصد تا چهارصد نفره از نخبگان بود. هيچ سازمان مستقلي وجود نداشت؛ چنان‌كه حتي اين گروه محدود نيز اجازۀ ابراز مخالفت نداشتند. شاه، با اين تصور كه براي شركت در امور سياسي و تصميم‌گيري‌هاي مربوط به پيشرفت امور، با مردمي غير فعال روبه‌روست، احزاب سياسي را صرفاً راهي براي سازمان بخشيدن به افكار و عقايد عمومي به حساب مي‌آورد. اين در حالي بود كه سركوب پس از كودتاي ۱۳۳۲ امكان هرگونه فعاليت مستقل حزبی را گرفته بود و توسعۀ احزاب، كه مي‌توانست در درازمدت به سازمان دادن نيروهاي اجتماعي در حوزۀ زندگي سياسي بينجامد، نيمه‌كاره مانده بود. اما شاه براي اينكه نشان دهد ايران نيز مانند الگوي انگليسي ــ امريكايي يك دموكراسي دوحزبي است، دستور ايجاد دو حزب را صادر كرد. «ملّيون» به رهبري نخست‌وزير وقت (منوچهر اقبال) كه مي‌خواست جانشین جبهۀ ملّي مصدق شود و حزب «مردم» كه می‌کوشید در غياب حزب توده، حزب مردمي‌تر باشد. رهبري اين حزب را اسدالله علم، وزير كشور وقت عهده‌دار شد. در تمام زمان فعاليت حزب مردم، این تشکل نقش حزب مخالف وفادار را بازي مي‌كرد.[13] حزب ايران نوين هم در سال ۱۳۴۲ در آغاز مرحلۀ اقدام‌هاي انقلابي شاه به كار افتاد و به‌خوبي توانست جانشین حزب ملّيون شود كه بدون هيچ‌گونه تشريفاتي، به كارش پايان داده شده بود.
شاه اغلب به مخالفان سلطنت اطمينان مي‌داد كه به‌هيچ‌وجه قصد ندارد نظامی تك‌حزبي ایجاد کند. وي در كتاب «مأموريت براي وطنم» در آغاز دهۀ 1340 نوشت: «اگر من يك ديكتاتور بودم تا پادشاه مشروطه، مي‌بايست وسوسه مي‌شدم تا همانند هيتلر و يا مانند آنچه امروزه در كشورهاي كمونيستي مي‌بينيد، حزب واحد مسلطي تشكيل دهم، اما من به عنوان يك پادشاه مشروطه، آن توان و جسارت را دارم كه فعاليت‌هاي حزبي گسترده و به دور از خفقان نظام يا دولت تك‌حزبي را تشويق كنم.»[14] در دهة 1340، شاه بارها، ضمن حمايت (به‌طور زباني) از احزاب، به اهميت آنان در جامعه اشاره کرد. او در ادامۀ نوشته‌اش به شبهات و پرسش‌های احتمالي كه در ذهن بعضي از مردم دربارة فلسفه و كاركرد احزاب دست‌نشانده در آن زمان (ملّيون و مردم) به‌وجود آمده است، پاسخ داده و نوشته است: «بعضي از افراد، از احزاب ما انتقاد مي‌كنند با اين عنوان كه اين دو حزب،[15] از طرف مردم بنيان‌گذاري نشده و از طرف مقامات عاليۀ كشور تحميل گشته‌اند. حتي برخي از بدبينان مدعي‌‌اند كه اين احزاب دست‌نشاندة مقام سلطنت و دولت هستند... (اولاً افراد باید بدانند كه) هرگاه افراد احزاب اراده نمايند، مي‌توانند بدون هيچ مانعي مؤسسين اولية حزب را بركنار ساخته و حزب را طبق منويات خويش مجدداً تشكيل دهند و رهبران ديگري انتخاب نمايند.»[16]
حضور و استمرار دو حزب عمدة حكومتي، تا پيش از افزايش بهاي نفت (و كمي پس از آن) در كشور ادامه يافت، فقط با اين تفاوت كه حزب ملّيون، جاي خود را به حزب ايران نوين سپرد. چندي قبل از افزايش بهاي نفت (پاييز 1352.ش)، شاه بر سر عقيدة خود (مبتني بر ادامۀ حيات دو حزب در كشور) پافشاري نمود. وي در مصاحبه با نمايندگان مطبوعات اعلام كرد كه كشور ايران براساس سيستم تك‌حزبي كه معمولاً به ديكتاتوري منجر مي‌شود، اداره نخواهد شد.[17] البته نبايد اين موضوع را از نظر دور کرد كه شاه، بارها به زمامداران و مقامات بلندپايۀ سياسي جهان گفته بود كه مردم ايران، آمادگي پذيرش دموكراسي واقعي را ندارند و چنانچه اين حق به آنها داده شود، مملكت را به بي‌نظمي و نابودي مي‌كشانند.[18] شاه تا پيش از افزایش بهاي نفت،‌ اجازه داده بود كه دموكراسي نيم‌بندي (ولو صوري و نمايشي) وجود داشته باشد، ولي سرازير شدن دلارهاي نفتي و افزايش توان شاه، آنچنان وي را قدرتمند كرد كه همة احزاب را منحل نمود و حزبي تازه (كه متناسب با وضع جديد وي و حكومتش بود) برپا ساخت. با توجه به اين موضوع، وي ناگهان به ادغام حزب ايران نوين (به رهبري هويدا) و مردم (به رياست دوست مورد اعتماد خود، علم) در حزب واحد رستاخيز تصميم گرفت. استدلال غير طبيعي شاه در توجيه اين حركت نابهنگام اين بود كه از همة قشرهاي جامعه و همة‌ گروه‌هاي فكري در يك حزب واحد حضور داشته باشند تا اين حزب، بتواند به صورت يك مكتب بزرگ سياسي و عقيدتي عمل كند. وي دربارۀ لزوم تشكيل حزب رستاخيز چنين گفت: «ما بايد صفوف ايرانيان را به‌خوبي بشناسيم و صفوف را از هم جدا كنيم. كساني كه به قانون اساسي و نظام شاهنشاهي و انقلاب ششم بهمن عقيده دارند و كساني ندارند. به آنهايي كه دارند من امروز پيشنهاد مي‌كنم كه براي اينكه رودربايستي در بين نباشد... ما امروز يك تشكيلات جديد سياسي را پايه‌گذاري كنيم و اسمش را هم بد نيست بگذاريم رستاخيز ايران.»[19]
البته شاه، قابليت‌هاي دو حزب ملّيون و مردم را ــ كه در گذشته آنها را بهترين نمودهاي تبلور مشاركت مردم در امور خودشان دانسته بود ــ منکر نشد ولي معتقد بود اين احزاب، ديگر كارايي لازم را (يعني آنچه او مي‌خواست) نداشتند: «تمام احزابي كه در اين اواخر فعاليت داشته‌اند، صد درصد نسبت به كشور وفادار بوده‌اند. احزاب وفادار نيازي به منحل شدن ندارند، منتها شكل و فرم آنها ديگر كارايي نداشت؛ زيرا حزبي كه به قدرت مي‌رسيد، از ثمرات پيشرفت برخوردار مي‌شد و احزاب اقليت صد درصد بازنده بودند، اما اكنون با ايجاد حزب جديد، سياستمداران اقليت نيز امكان آن را دارند كه با دولت به همكاري بپردازند.»[20]
به گفتۀ محمدرضاشاه در حزب جديدي كه تازه ابداع شده بود، راه براي نضج گرفتن سليقه‌ها و انديشه‌هاي مختلف و متشكل شدن آنها در جناح‌هاي مختلف حزبي، البته در زير لواي سه ركن بنيادي و تغييرناپذير حزب، يعني نظام شاهنشاهي، قانون اساسي و انقلاب شاه و ملت، كاملاً فراهم گرديده است.[21]
بر اين مبنا، وي به طور ناگهاني در روز يكشنبه 11 اسفند 1353، ضمن انحلال تمام احزاب قانوني و غير قانوني (احزاب مخالفي كه از سوي رژيم پهلوي، غير قانوني خوانده مي‌شدند)، عضوگيري اجباري در حزب جديد رستاخيز ملّت ايران را نيز اعلام نمود؛ یعنی مردم يا مي‌بايست به عضويت حزب درمي‌آمدند، يا در رديف خائنان به كشور روانۀ زندان مي‌شدند يا با اخذ گذرنامه، كشور را ترك مي‌كردند.[22]
شاه، در كنفرانس بزرگ مطبوعاتي اعلام موجوديت حزب رستاخيز، مردم ايران را چنين خطاب كرد: «به‌هرحال كسي كه وارد اين تشكيلات سياسي (حزب رستاخيز) نشود، دو راه در پيش دارد يا فردي است متعلق به يك تشكيلات غير‌قانوني، يعني به‌اصطلاح خودمان توده‌اي، و يك فرد بي‌وطن است. يا اگر بخواهد، فردا با كمال ميل، بدون اخذ عوارض، گذرنامه‌اش را در دستش مي‌گذاريم و به هر جايي كه دلش خواست، مي‌تواند برود؛ چون ايراني نيست، وطن ندارد.»[23]
استدلال شاه در مورد اين عمل چنين بود كه «تمام اقشار مردم ايران حق دارند در يك حزب واحد حضور داشته باشند و از مزاياي آن به طور يكسان برخوردار شوند.»[24] «به‌هرحال ملّت بايد رشد سياسي پيدا كند، چون ما اجازه نمي‌دهيم هيچ گروهي خارج از ضوابط نظام شاهنشاهي تشكلي داشته باشد؛ لذا خودمان چيزي را به‌وجود مي‌آوريم تا همۀ نيروها زير چتري كه درست مي‌كنيم، جمع شوند و فعاليت نمايند.»[25]
اگرچه شاه شخصاً معتقد است كه انديشۀ ‌تأسيس حزب واحد رستاخيز را از جايي الهام نگرفته است، سيستم تك‌حزبي او وامدار دو الگوي شرقي و غربي بود. الگوي شرقي همان سيستم تك‌حزبي شوروي بود كه به اقتدار هيأت حاكمه مي‌افزود و منظور از الگوي غربي، ايجاد حزبي توسعه‌گرا هماهنگ با برنامه‌ها و جداول تعيين‌شدۀ مدل‌هاي غربي توسعه بود؛ زيرا در آن ايام بسياري از انديشمندان غربي اعتقاد داشتند كه توسعه در كشورهاي جهان سوم بايد توسط حزبي توسعه‌محور انجام شود.[26]
كاركرد حزب رستاخيز
برخلاف اكثر احزاب سياسي نظام‌هاي دموكراتيك، كه داراي كارويژه‌هاي شفاف و آشكاري چون تلاش براي دستيابي به قدرت سياسي از طريق مبارزات انتخاباتي، نقد و نظارت بر قدرت سياسي و نيز آموزش سياسي ــ اجتماعي شهروندان هستند، بيشتر احزاب در كشورهاي درحال‌توسعه كاركردهايی پنهان و در جهت منافع ماشين سياسي حاكم دارند. مطابق نظريۀ رابرت كينگ مرتن، احزاب سياسي در اين جوامع کارهایی را انجام می‌دهند كه جزء وظايف آنها به شمار نمي‌آيد.[27] و اين دقيقاً وضعيتي است كه در دولت مطلقۀ پهلوي دوم و به‌ویژه در مورد حزب فراگير رستاخيز به وجود آمد.
1ــ سرپوشي بر شكست رژيم در دستيابي به اهداف انقلاب سفيد:
به عقيدۀ عده‌اي از كارشناسان مسائل سياسي، يكي از علل اصلي تشكيل حزب رستاخيز، شكست رژيم در اهداف و برنامه‌هاي انقلاب سفيد بود.[28]
اگر معني انقلاب را در مفهوم اصلي خويش «دگرگوني بنيادي در جامعه» در نظر بگيريم، انقلاب سفيد شاه در طی دوازده سال بايد دگوگوني بنيادي را در ساختارهاي جامعه ايجاد مي‌كرد و به صورت نهادي در ساختارهاي جامعه ريشه مي‌دوانيد؛ انقلابي كه به گفتۀ محمدرضاشاه «به صورت فرماندهي از بالا به پايين» منعكس شده بود و در طی این مدت از شش اصل به هفده اصل رسيد. اما شاه مي‌دانست كه در عمل اين دگرگوني در جهت اهدافي كه مد نظر او بوده نه تنها حاصل نشده، بلكه با نوعي كندي، وقفه و شكست هم مواجه گردیده است؛ لذا با تدوين فلسفۀ انقلاب کوشید با صور تبليغي اين باور را در ذهن مردم و افكار عمومي داخل و خارج به صورت وسيع بگنجاند تا همۀ دنيا اطلاع يابند كه در طی دوازده سال كه از انقلاب سفيد مي‌گذرد انقلاب چه تحول عظيمي را در جامعه ايجاد كرده و چه نتايج مثبتي به بار آورده است! شاه در مصاحبۀ 2 بهمن 1355 با نمايندگان تلويزيون فرانسه، ضمن دفاع از موفقيت‌هاي حاصل از انقلاب سفيد، به اين سؤال خبرنگار فرانسوي که در گردآوري كليه احزاب در يك حزب واحد، برنامۀ سياسي اعليحضرت چه بوده است يا اينكه هويدا به اين ترتيب خواستند چه كاري براي اعليحضرت انجام دهند؟ اين چنين پاسخ داده است: «قصد من اين بوده است كه اين حزب، كه حزب واحد ناميده مي‌شود و در حقيقت چهرۀ واقعي يك حزب نيست، كليه افراد ملّت را، به‌جز آنهايي كه ياغي هستند، در بر ب‌گيرد. اين حزب توسط يك سياستمدار و يا يك سازمان سياسي صاحب‌نظر يا مشخص، ايجاد نشده و در چهارچوب تعيين‌شده‌اي قرار نگرفته است و از اين جهت نمايشگر فلسفۀ انقلاب ماست، انقلابي كه بر چهارچوب تعيين‌شده‌اي قرار ندارد و قبل از همه روي نبوغ ايراني و سپس روي هر آنچه كه امروز در جهان براي امكان ترقي و خوشبختي يك كشور مناسب‌تر است، استوار است.»[29]
در نيمۀ دوم سال 1354 و در 4 آبان، شاه به هويدا مأموريت داد با تعيين گروهي از انديشمندان و روشنفكران فلسفۀ انقلاب را بر اساس اصول ديالكتيك تدوین نماید! بعد از مدت‌ها تبليغ و هوچيگري به سركردگي هوشنگ نهاوندي، رهبر گروه انديشمندان، «فلسفۀ انقلاب» با هفت‌هزار كلمه تدوين شد که در حقيقت تدوين فلسفۀ حكومت استبدادي بود، و آن را قانوني جلوه مي‌داد. حزب رستاخيز، وسيله‌اي بود تا فاصلۀ موجود بين رژيم و مردم را با تبليغ و تدوين و تفسير فلسفۀ انقلاب پر سازد. شاه در مصاحبه‌اي بر اين نكته تأكيد كرده و گفته بود: «حزب براي اين است كه به مردم ما آموزش اجتماعي، سياسي و حتي فلسفي، البته فلسفۀ انقلاب نه چيز ديگري بدهد... . حزب رستاخيز ملّت ايران وسيلۀ ادامۀ اجراي هفده اصل انقلاب است.»[30]
این در حالي است كه اگر انقلاب شاه با موفقيتي روبه‌رو شده بود، تدوين فلسفه‌‌‌اي براي توجيه چنين انقلابي ديگر نياز نبود. اگر این انقلابي بود كه مردم در آن سهیم بودند و آثار و نتايج مثبتي برای آنها به همراه داشت، خود مردم در عمل بيان‌كننده و توجيه‌گر چنين انقلابي بودند كه با اعماق وجودشان آثار و عملكرد مثبت آن را لمس و درك كرده بودند.
درصورتي‌كه در واقع امر، نه تنها مردم در چنين انقلابي هيچ سهمی نداشتند، بلكه جز زيان و ضرر هم آثار ديگري برای آنها نداشت. شاه، كه در بيانات خود اغلب دچار فراموشي مي‌شد، در مصاحبه‌اي با اوليويه وارن، خبرنگار فرانسوي، گفته بود: «در اينجا اين منم كه در كشور انقلاب كرده‌ام.»[31]
تدوين فلسفۀ انقلاب مانند ساير كارهاي رژيم عملي بي‌حاصل بود؛ شاه می‌کوشید با تدوين فلسفۀ انقلاب بر اساس اصول ديالكتيك، با نوعي شستشوي ذهني، افكار عمومي مردم را در كانون‌هاي حزبي، كه تنها مكان سياسي (برای مشاركت) بود، جا بيندازد تا بدین شیوه ركود و شكست انقلاب مسكوت بماند و به عكس آثار و نتايج مثبت آن در كانون‌ها طرح، توجيه و تبليغ شود، تا مردم نسبت به مفاهيم و فرهنگ انقلابي و عملكردهاي مثبت آن آگاهي عميق‌تري به‌دست آورند. شاه در مصاحبه‌اي با روزنامۀ كويتي «السياسيه» در 22 خرداد 1354 هدف از تأسیس این حزب را چنین بیان کرده بود. « اولاً ما درصدد تشكيل حزب سياسي و ادارۀ سياسي مملكت هستيم كه نظرات و ايدئولوژي‌هاي مرا بررسي خواهد كرد و اين نحوه كار، نظرات مرا تكميل مي‌كند و بنابراين حزب و ادارۀ صحيح و وليعهد نظرات مرا دنبال خواهد كرد.»[32]
تأسیس حزب و تدوين فلسفۀ انقلاب از سوي شاه، كه برای گمراه كردن اذهان جامعه و ايجاد تحرك ــ جداي سرگرم ساختن مردم با آنچه در عمل با شكست مواجه شده بود ــ انجام می‌شد، از دید کارشناسان مسائل سیاسی واضح و روشن بود؛ چنان‌كه جان دی استمپل، يكي از عمال رژيم امريكا در ايران، در گزارشی که دربارۀ اوضاع داخلي ايران داده به اين مسأله اذعان كرده كه اولاً طراح چنين انقلابي امريكا بوده، ثانیاً انقلاب سفيد شاه در عمل از سال 1349 به بعد با وقفه و ركود مواجه شده، ثانیاً تدوين فلسفۀ انقلاب به منظور ايجاد تحرك صوري از سوي رژيم بوده است. در گزارش چنين آمده است: «برنامۀ سياسي شاه بر انقلاب شاه و مردم، كه يك برنامۀ اصلاحي است و از سال 1962 آغاز و بعدها به هفده اصل گسترش يافت، استوار است. اين برنامه پس از اجراي اولين مرحلۀ اصلاحات ارضي و پيدايش سپاهيان دانش، بهداشت و ترويج و عمران، كه مانند سپاه صلح امريكا سازمان‌دهي شده بودند، در دهۀ 1970 با وقفه روبه‌رو شد. انقلاب در اواخر سال 1975 با افزوده شدن اصول سهيم شدن كارگران در سهام كارخانه‌ها، مبارزه عليه فساد، و آموزش رايگان تحرك بيشتري پيدا كرد. انتشار ايدئولوژي حزبي در اكتبر 1976 در كنگرۀ حزب رويدادي چشمگير نبود و بيشتر بر جنبۀ عمل‌گرايي و عمران‌گرايي رژيم تأكيد داشت»[33]
شاه بعد از تأسیس حزب رستاخيز، كه آن را برای انتشار آثار و نتايج مثبت انقلاب در نزد افكار عمومي و تدوين فلسفۀ انقلاب ايجاد كرده بود، اميد داشت كه وقفه و ركورد موجود را از بين ببرد و تحركي ايجاد كند؛ غافل‌ازآنكه تبعات منفي اين انقلاب بيش از آن بود كه بشود با اين مسائل تحركي ايجاد كرد. چنانچه حزب براي انتقال اين افكار، مجله‌اي به نام «رستاخيز روستا» تأسيس كرد تا با انتشار ميان روستائيان، افكار فرماندهي و پيامدهاي انقلاب را در روستاها انعكاس دهد. ولي فاجعه به قدري وسيع بود كه سردمداران چنين ارگان‌هايي نيز، توان پنهان كردن آن را نداشتند. گزارش گزارشگر مجلۀ رستاخيز بركات انقلاب سفيد را چنین نشان داده است: «هنگام ورود به روستاي ”حاجي‌آباد لك‌ها“ زني را مي‌بينيم كه از جوي روستا ظرفي را پر از آب مي‌كند. ”حاجي‌آباد لك‌ها“ يكي از روستاهاي شهرستان قم است. ما براي تهيه گزارشي به اين روستا رفته بوديم. از اين زن مي‌پرسم آب را براي چه مصرفي برمي‌دارد، پاسخ مي‌دهد كه آب را براي خوردن به منزل مي‌برد. آب رودخانه را نگاه مي‌كنيم، آبي نيست كه قابل آشاميدن باشد. به او مي‌گویيم با آشاميدن اين آب بيمار خواهيد شد، مي‌گويد: چاره نيست. ما آب آشاميدني نداريم... ما آب و برق نداريم.... در اين موقع زن ديگري به ما نزديك مي‌شود، وقتي كه حرف‌هاي ما را می‌شنود، مي‌گويد: اي آقا اين حرف‌ها همه كشك است. تا حالا چند نفر آمده‌اند و پرسيد‌ه‌اند، اما كاري نكرده‌اند. بنويسيد كه ما درمانگاه داريم، اما وضع درمانگاه ما درست نيست. در اين درمانگاه هفته‌اي دو روز پزشك مي‌آيد. آن هم يك پزشك خارجي است... بهتر است يك پزشك ايراني بيايد تا حرف‌هاي ما را بفهمد. او همچنين مي‌گويد: در اين روستا كسي به فكر كسي نيست. مسئول روستايي مانند كدخدا، رئيس انجمن ده و رئيس خانۀ انصاف به فكر روستاييان نيستند... . يكي ديگر از آقايان روستا مي‌گويد:... در سال‌هاي گذشته مسئول‌هاي مربوطه آنقدر آمده‌اند و وعده داده‌اند كه مردم توبه كرده‌اند كه ديگر حرفي بزنند... در ضمن زنان اين روستا صد درصد بي‌سواد هستند.»[34]
2ــ برقراري دموكراسي نمايشي و هدايت‌شده:
شاه در نظر داشت با تأسيس حزب رستاخيز، دموكراسي هدايت‌شده‌ای (آن‌چنان‌كه خود مي‌خواست) در سراسر كشور برقرار نمايد.
با توجه به آنچه گذشت، بسيار طبيعي بود كه مردم در حزب رستاخيز هيچ‌گونه مشاركتي نداشته باشند و آن دسته از مردم كه اسم خود را در حزب به ثبت رسانيده بودند، فقط اسمشان عضو حزب بود، تصميم از بالا اعمال مي‌شد و آنان فقط گوش‌به‌فرمان بودند.
حزب رستاخيز، كه فقط به گسترش مداخلات شاه در امور روزمرۀ كشور كمك مي‌كرد،[35] مردم را از فعالیت در جامعۀ سياسي محروم مي‌نمود. طبق آماري كه محسن دها (يكي از مسئولان حزب رستاخيز) داده است، تا پايان سال 1354 دو ميليون و چهارصد هزار نفر عضو كانون‌هاي حزبي شده بودند.[36] این رقم در يك سال بعد (1355) به 000/400/5 عضو رسيد.[37] به نظر مي‌رسيد كه تنها هدف حزب بالا بردن كميّت اعضاي آن بود و عملاً نمي‌توانست گامي در جهت حضور واقعي مردم در صحنه‌هاي سياسي بردارد.
حزب رستاخيز در بيشتر روزهاي سال ۱۳۵۴ سرگرم ايجاد سازماني گسترده بود. شعب حزب (كانون‌ها) كه واحدهاي اساسي سازمان بود بين ۵۰ تا ۱۷۵ نفر عضو داشتند و فرض شده بود كه اين كانون‌ها واحدهايي باشند كه توسط آنها، عقايد و آرا از پايين به بالا، يعني از ناحيه و استان به سطح سازمان‌هاي محلي، انتقال يابد. اما كانون‌ها نيز مثل ساختار خود حزب از بالا به پايين سازمان يافته بودند. حزب كميته‌ای مركزي تشكيل داد، هويدا را به دبيركلي دفتر سياسي برگزيد و تقريباً همۀ نمايندگان مجلس را به عضويت خود در آورد.[38]
حزب رستاخيز همچنين سازمان زنان تشكيل داد و براي سنديكاهاي تحت نظارت دولت، كنگرۀ كارگري برگزار كرد. حزب به مناسبت روز كارگر راهپيمايي‌هايي ترتيب داد و پنج روزنامه (رستاخيز، رستاخيز كارگران، رستاخيز كشاورزان، رستاخيز جوان و انديشه‌هاي رستاخيز) منتشر ساخت. افزون‌براين، حدود پنج ميليون نفر را در شعبه‌هاي محلي خود به عضويت درآورد و براي ثبت نام رأي‌دهندگان براي انتخابات مجلس بيست‌وچهارم به اقدامات گسترده‌اي دست زد.[39]
كميتۀ مركزي تهديد مي‌كرد كه «از نظر حزب آنهايي كه ثبت نام نمي‌كنند، مسأله‌دار هستند.» به دنبال اين اقدامات بود كه در خرداد ۱۳۵۴ حزب رستاخيز حدود هفت‌ميليون رأي‌دهنده را به پاي صندوق‌هاي رأي كشاند و بر اساس آن پس از انتخابات لاف زد كه «در تاريخ سازمان‌هاي سياسي، كاميابي و دستاوردها بي‌مانند است.»[40]
پرويز راجي، آخرين سفير شاه در انگليس، در خاطرات خود نوشته است: «گرچه فقط در عرض چند ماه، عدۀ‌ زيادي ظاهراً به عضويت حزب رستاخيز در آمدند، اما گفتني است كه رستاخيز، علي‌رغم تعداد كثير اعضايش، از كمترين حمايت مردمي برخوردار بود. در حقيقت حالت انجمن فرصت‌طلبان سياسي را داشت كه در آن، عده‌اي دور هم مي‌نشستند و كاري جز تدوين وظايف حزب و ستايش از اعمال شاه انجام نمي‌دادند.»[41]
در واقع مي‌توان گفت که وظیفۀ حزب اين بود كه هيچ وظیفه‌ای در تصميم‌گيري‌ها نداشته باشد. کار حزب چنين بود كه دستورات را از مراجع بالا (در رأس آن شاه) مي‌گرفت و به اعضاي خود اعمال مي‌نمود.
گرچه در داخل و خارج، نظام تك‌حزبي شاه منتقداني داشت، او به اين موضوع بي‌توجه بود.[42] از ديد شاه، موضع خود او و ملّتش در نتيجۀ وجود نفت و رهبري موفقيت‌آميزش آنچنان نيرومند بود كه هرگونه انتقاد از سياست‌هايش يا سركوب مي‌شد يا بي‌نتيجه مي‌ماند.
با توجه به آنچه عنوان شد، مي‌توان گفت مردم ايران متوجه گرديدند كه حضورشان در صحنۀ مشاركت سياسي كاملاً فرمايشي است و آنها تابع متغيري از خواسته‌ها و تمايلات نفساني شاهِ تازه‌به‌دوران‌رسيده در قالب حزبی نمايشي به نام رستاخيز هستند كه اين حزب فقط رهنمودهاي شاهانه را اجرا می‌كند و هيچ‌گونه مسئولیتی را به آنان واگذار نمي‌نمايد.
آبراهاميان معتقد است: «به انحصار درآوردن سازمان‌ها و وسايل ارتباطي، نيروهاي اجتماعي را ازحضور در خيابان‌ها، كه از آن طريق مي‌توانستند شكايت‌ها و خواست‌هاي خود را در حوزۀ سياسي مطرح كنند، محروم كرد. افراد بيشتر و بيشتري اميد به اصلاحات را از دست دادند و انگيزه‌هايي براي انقلاب پيدا كردند. تلاش براي به مشاركت كشاندن مردم موجب شد تا حكومت فرضيۀ قديمي ”هركس عليه ما نيست، با ماست“ را كنار گذارد و اين برهان خطرناك را بپذيرد كه ”هركس با ما نيست، عليه ماست“. بنابراين مخالفاني كه به شرط آشكار نكردن مخالفت سال‌ها به حال خود رها شده بودند، اكنون ناگهان چاره‌اي جز ثبت نام در حزب، ستايش از رژيم و حتي راهپيمايي در خيابان به نشانۀ بزرگداشت سلطنت ۲۵۰۰ ساله نداشتند.»[43]
3ــ حفظ، تحكيم و تثبيت دولت مطلقه:
مازيار بهروز با استناد به خاطرات علم عنوان کرده است: ظاهراً تصميم به تأسيس حزب رستاخيز را شاه به ميل خود و بدون مشورت با رهبران سياسي گرفته بود.[44]
عبدالمجيد مجيدي، وزير مشاور و رئيس سازمان برنامه و بودجه (۱۳۵1ـ ۱۳۵6) نيز چنين اعتقاد دارد. وي گفته است: «اعليحضرت اصلاً خوششان نمي‌آمد روي اين فكرهاي اصلي كه دارند و اين برنامه‌هايي كه دارند بحث بشود.»[45]
وي اضافه کرده است: «به عنوان مثال؛ مثلاً مسألۀ تشكيل حزب رستاخيز، از كجا يك دفعه چنين فكري پيش آمد؟ كي اين ايده را داد واقعاً براي من سؤالي بزرگ است.»[46]
مجيدي به ملاقاتي كه در سن‌موريتس با شاه داشته، اشاره کرده و گفته است: «شاه گفت ما قصد داريم كه در تشكيلات سياسي مملكت تغييراتي بدهيم؛ چون آن‌طوركه بايدوشايد از سيستم انتقاد نمي‌شود و در نتيجه سيستم نمي‌تواند خودش را اصلاح بكند، بدين‌جهت ما فكر كرديم كه يك سيستم مرتب به‌وجود بياوريم كه انتقاد از داخل خودش باشد. سيستم مرتب خودش را اصلاح كند و بهتر بكند و لذا تشكيلات سياسي مملكت را مي‌خواهيم عوض كنيم و يك تشكلي درست بكنيم كه خود سيستم بتواند در داخل خودش يك روش انتقادي داشته باشد.»[47] وي نتيجه گرفته است: «در شرحي كه اعليحضرت دادند من حس كردم كه صحبت از حزب واحد مي‌خواهند بكنند.»[48]
اما برخلاف اكثر نقل قول‌ها، جان. دي استمپل (وابستۀ سياسي وقت سفارت امريكا در ايران) معتقد است كه حزب رستاخيز ايدۀ چند گروه كوچك از نخبگان بود كه براي حفظ نظام، ضرورت نوسازي سياسي و اقتصادي را پيشنهاد كرده بودند. آنها (به عقيدۀ استمپل) به شاه فشار آورده بودند تا با ايجاد سيستم تك‌حزبی، زندگي سياسي مملكت در چهارچوبي مشخص، سازمان داده شود؛ بدون اينكه ثبات كشور تهديد گردد. وي با اشاره به دو احتمال تأثيرگذار بر شاه نوشته است: «هويدا در مقام دوگانۀ خود به عنوان نخست‌وزير و دبيركل حزب ايران نوين بسيار نيرومند شده بود؛ ايجاد حزب رستاخيز از لحاظ تئوري موجب مي‌شد تا شاه مافوق امور سياسي، به عنوان رهبر مطلق ــ رهبري كه نه كسي بر او نظارت مي‌كرد و نه مسئول شكست‌ها بود ــ مستقر شود. ايجاد چنين سازمان سياسي به عنوان يك حايل بين تودۀ مردم و شاه پنداشته شده بود. رهبري حزب رستاخيز به عنوان يك حزب ملّي و فراگير، به‌طور آشكار مطيع شاه بود، درحالي‌كه حزب ايران نوين به ابزاركار شخصي هويدا تبديل شده بود. دليل ديگر انحلال نظام دو حزب بر اين تصور استوار بود كه نيروهاي جايگزين نبايد مطرح گردند.»[49]
شاه، ضمن اعلام تأسیس حزب رستاخيز، اظهار کرد: آنهايي كه به اين حزب نمي‌پيوندند، بايد هواداران حزب توده باشند. اين خائنان يا بايد به زندان بروند يا اينكه «همين فردا كشور را ترك كنند.»[50]
هنگامي كه روزنامه‌نگاران خارجي اشاره كردند كه چنين بياني با پشتيباني وي از نظام دوحزبي به شدت مغاير است، شاه پاسخ داد: «دموكراسي؟ آزادي؟ اين حرف‌ها يعني چه؟ ما هيچ كدام از آنها را نمي‌خواهيم.»[51]
شاه در سخنراني معروفی، مردم ايران را به سه دسته تقسيم كرد: اكثريت بزرگي كه پشتيبان رژيم هستند، كساني كه منفعل و بي‌طرف‌اند و بنابراين نبايد «هيچ انتظاري از ما داشته باشند»، و ناراضيان و منتقدان كه جايي براي آنان در كشور وجود ندارد و مي‌توانند درخواست صدور گذرنامه كنند و از ايران بروند.[52]
دكتر محمدعلي همايون كاتوزيان با اشاره به اين فراز تاريخي نوشته است: «بدين‌سان دولت ديگر به اطاعت منفعلانۀ مردم هم راضي نبود، بلكه انتظار سرسپردگي فعال داشت، دفاتر ثبت نام در حزب به همۀ ادارات دولتي و از جمله دانشگاه‌ها فرستاده و به كاركنان آنها گفته شد يا به حزب بپيوندند يا منتظر اقدام‌هاي تنبيهي باشند. تصور تأثير رواني اين رفتار بر مردم، چندان دشوار نيست. اين اقدام به‌جاي‌آنكه پايگاهي مردمي براي رژيم ايجاد كند، موجب بيزاري مردم شد.»[53]
به اعتقاد يرواند آبراهاميان، رشد و گسترش حزب رستاخيز دو پيامد عمده داشت: تشديد تسلط دولت بر طبقۀ متوسط حقوق‌بگير، طبقۀ كارگر شهري و توده‌هاي روستايي و نفوذ حساب‌شدۀ دولت در بين طبقۀ متوسط مرفه، به‌ويژه بازار و نهادهاي مذهبي، براي نخستين‌بار در تاريخ ايران. حزب به كمك ساواك، وزارتخانه‌هايي را كه منبع معاش هزاران نفر بود ــ به‌ويژه وزارت كار، صنايع و معادن، مسكن و شهرسازي، بهداري و بهزيستي، وزارت كشاورزي و عمران روستايي ــ به دست گرفت.[54] همچنين نظارت دولتي بر سازمان‌هاي رسانه‌هاي جمعي و ارتباطات ــ وزارتخانه‌هاي اطلاعات و جهانگردي، فرهنگ و هنر، علوم و آموزش عالي و سازمان راديو تلويزيون ملّي ايران ــ افزايش يافت.
البته نفوذ حزب به درون طبقۀ متوسط مرفه مهم‌تر بود. حزب، شعبه‌هايي در بازار گشود و قانونی براي اصلاح تشكيلات اصناف وضع كرد. اصناف قديمي را منحل نمود و اصناف جديدي تشكيل داد. اتاق اصناف تهران زير نظر كارمندان دولتي و كسبۀ غيربازاري قرار گرفتند. افزون‌براين، دولت با تأسيس شركت‌هاي دولتي براي وارد كردن و توزيع مواد غذايي اصلي، به‌ويژه گندم، قندوشكر و گوشت، پايۀ اقتصادي بازار را آشكارا تهديد كرد و بنابراين به حوزه‌اي حمله‌ور شد كه رژيم‌هاي پيشين جرأت گام گذاشتن در آن را نداشتند.[55]
4ــ حزب واحد، رهبر واحد:
حزب هدف اساسي بسيار روشني داشت: «تبديل ديكتاتوري نظامي از مُد افتاده به يك دولت فراگير تك‌حزبي». حزب رستاخيز با حذف احزاب ايران نوين و مردم اعلام كرد كه اصل «سانتراليسم دموكراتيك» را رعايت، بهترين جنبه‌هاي سوسياليسم و سرمايه‌داري را تركيب، پيوندي متقابل ميان حكومت و مردم برقرار، و فرمانده (شاه) را براي تكميل انقلاب سفيد خود و بردن ايران به سوي تمدن بزرگ جديد ياري خواهد كرد.[56]
حزب رستاخيز در جزوه‌اي با عنوان «فلسفۀ انقلاب ايران» (تهران، ۱۳۵۵) اعلام نمود: «شاهنشاه آريا مهر مفهوم طبقه را از ايران ريشه‌كن كرده است و براي هميشه به مسائل طبقه و مبارزۀ طبقاتي پايان داده است.» در همان كتاب آمده است: «شاهنشاه فقط رهبر سياسي ايران نيست، او در درجۀ نخست آموزگار و رهبر انديشۀ معنوي است كه نه تنها جاده، پل، سد و قنات براي ملّت خود مي‌سازد، بلكه روح، انديشه و قلب مردمش را نيز هدايت مي‌كند.»[57]
شاه نيز در مصاحبه‌اي با كيهان بين‌المللي گفته بود: فلسفۀ اين حزب بر ديالكتيك‌هاي اصول انقلاب سفيد مبتني بوده است و در هيچ جاي دنيا چنين پيوند نزديكي ميان رهبر و مردم وجود ندارد و «هيچ ملّت ديگري به فرماندار خود چنين اختيار تامي نداده است.»[58]
5ــ ترويج ايدئولوژي شاهنشاهي و مخالفت با اسلام و روحانيت:
فعاليت‌هاي فرهنگي حزب به مسائل ايدئولوژيك و فرهنگي مربوط مي‌شد. حزب رستاخيز براي ترويج ايدئولوژي شاهنشاهي بسیار کوشید و با توسل به سياست‌هاي اسلام‌زدايانه، اهداف خود را پيش برد. دستگاه تبليغاتي رژيم، نیز حملۀ گسترده و هم‌زماني را عليه مذهب آغاز كرد. حزب رستاخيز، شاه را چونان رهبر معنوي و سياسي معرفي كرد، روحانيان را «مرتجعان سياه قرون وسطايي» ناميد و در كنار اين ادعا، كه ايران به سوي تمدن بزرگ پيش مي‌رود، تاريخ شاهنشاهي جديد ۲۵۳۵ را به كار برد كه ۲۵۰۰ سال آن مربوط به كل پادشاهي‌های پيشين و ۳۵ سال بعدي براي پادشاهي محمدرضا پهلوي بود.[59]
اين حزب، زنان را به نپوشيدن چادر در دانشكده‌ها تشويق مي‌كرد و بازرسان ويژه‌اي براي موقوفه‌هاي مذهبي مي‌فرستاد. به علاوه اعلام كرد كه تنها ادارۀ اوقاف، مجاز است كتاب‌هاي مذهبي منتشر سازد و دانشكدۀ الهيات دانشگاه تهران را تشويق كرد تا «سپاه دين» تازه‌تأسيس را ــ كه تقليدي از سپاه دانش بود ــ گسترش دهد و براي آموزش «اسلام راستين» به دهقانان، افراد بيشتري را به روستاها بفرستد.[60] مجلس نيز بی‌توجه به شريعت، سن ازدواج را براي دختران از پانزده به هیجده سال و براي پسران از هیجده به بیست سال افزايش داد.[61] همچنين وزارت دادگستري به قضات دستور داد تا در اجراي قانون حمايت از خانواده سال ۱۳۴۶ كوشاتر باشند. اين قانون بدون توجه به قانون شرع، رسيدگي به دعاوي خانواده را در حيطۀ دادگاه‌هاي عرفي قرار داد و اعمال قدرت مردان بر همسران خود را محدود كرد. در اين قانون تأكيد شده بود كه مردان نمي‌توانند بدون دلايل معتبر، زنان خود را طلاق دهند و بدون اجازۀ كتبي همسران خود، همسر ديگري اختيار كنند. همچنين زنان به حق درخواست طلاق دست يافتند و مي‌توانستند بدون اجازۀ شوهرانشان در بيرون از خانه كار كنند.[62]
در اواخر سال ۱۳۵۴ چند نويسنده پس از دستگيري و شكنجه مجبور به اعترافات تلويزيوني شدند. شمار بسياري از دانشگاهيان و هنرمندان و نويسندگان نيز به دلیل همكاري نکردن با مقامات دولتي بازداشت شدند يا آزار دیدند.[63]
تأسیس حزب رستاخيز عکس‌العمل تند روحانيت را در پي داشت. امام خميني(ره)، رهبر انقلاب اسلامي، كه در آن هنگام در خارج از كشور و در تبعيد به سر مي‌برد، در مهم‌ترين موضع‌گيري نسبت به تأسیس این حزب فرمود: «نظر به مخالفت اين حزب با اسلام و مصالح ملّت مسلمان ايران، شركت در آن بر عموم حرام و كمك به ظلم ... و مخالفت با آن از روشن‌‌ترين موارد نهي از منكر است.»[64] بدين‌ترتيب امام(ره) از اولين روزهاي تأسیس حزب، آن را خلاف شرع و قانون اعلام كرد و با روشن‌بيني خاص خود با آ‌ن مخالفت نمود. به عقيدۀ امام، حزب رستاخيز نه تنها ناقض حقوق فردي و آزادي‌هاي تصریح‌شده در قانون اساسي و حقوق بين‌المللي بود، بلكه قصد نابودي اسلام، از ميان بردن كشاورزي، مصرف منابع ملّي در جهت خريد سلاح‌هاي بي‌مصرف و تاراج كشور به نفع امريكا را نيز در سر مي‌پروراند.
ازاين‌رو مخالفت امام خميني‌(ره)، موج گسترده‌اي را در ميان علما و مراجع حوزه‌هاي علميه برانگيخت، به‌طوري‌كه حوزۀ علميه قم در اعتراض به اين حزب تعطيل شد و عمليات تعقيب و آزار علما و روحانيان توسط حكومت شاه تشديد گرديد. در نتيجۀ چنين اقداماتي از سوي امام(ره) و روحانيت، مردم مذهبي ايران نيز، كه اسلام را سرلوحۀ زندگي خود قرار داده بودند، ‌با توجه به پيام ایشان، مبني بر تحريم عضويت و شركت در حزب رستاخيز، وقعي به كنگره‌ها‌، سمينارها و اقدامات سياسي ــ اجتماعي حزب ننهادند.
به عقيدۀ يرواند آبراهاميان «يورش شديد به بازار و نهادهاي ديني، پل‌هايي را كه در گذشته حلقۀ ارتباطي رژيم و جامعه بود، ويران كرد. اين اقدام نه تنها تهديدي عليه مراجع روحاني به شمار مي‌آمد، بلكه خشم هزاران مغازه‌دار، صاحب كارگاه، كسبه و همكاران بازاري‌شان را برانگيخت. حزب رستاخيز به جاي ايجاد حلقه‌هاي ارتباطي جديد، اندك حلقه‌هاي موجود را از هم گسيخت و در نتيجه گروهي از دشمنان خطرناك را به جنب‌وجوش انداخت. به بيان ديگر اين حزب، به جاي اقدام نوسازانه، ترتيبي داده بود كه وضعيت نظام سياسي توسعه‌نيافته را وخيم‌تر كرد.»[65]
نتيجه:
حزب رستاخيز، يكي از اركان دولت مطلقۀ پهلوي دوم، در طی بيش از سه سال و شش ماه از فعاليت‌هايش، به‌رغم‌آنکه موفق شد تشکيلات و سازمان اداري و اجرايي گسترده‌اي در بيشتر نقاط کشور به‌وجود آورد، و با برگزاري چند کنگره و سمينار، و اقدامات صوري بسيار توانست هياهوي گاه‌وبي‌گاهي در فضاي سياسي، اجتماعي کشور ايجاد کند، در اهداف و مقاصدي که دنبال مي‌کرد به طور کامل شکست خورد و در نهايت، چاره‌اي جز انحلال نيافت. در کنار سه رکن نيروهاي مسلح، شبكۀ حمايتي دربار ‏و ديوان‌سالاري گستردۀ دولتي، مهم‌ترين وظيفه و رسالت حزب رستاخيز، تحکيم هرچه بيشتر موقعيت دولت مطلقۀ پهلوي دوم در عرصۀ کشور بود. شاه مي‌خواست حد کنترل حاکميت بر مردم و مخالفان سياسي را گسترش دهد، به‌طوري‌که مردم را به پيروي از نظمي ويژه مجبور سازد. او به شيوۀ استبداد مطلقه مي‌کوشيد مردم را متقاعد کند و از آنان اقرار بگيرد که حکومت او بر پايه‌هاي مشروعيت و حقانيت استوار است.
اهداف حزب رستاخيز با دستاوردهاي عملي آن به‌شدت تعارض داشت. هدف این حزب تقويت رژيم، نهادينه كردن هرچه بيشتر سلطنت و فراهم ساختن پايگاه اجتماعي گسترده‌تري براي دولت مطلقه بود. ابزارهاي مورد استفادۀ آن هم عبارت بود از: بسيج مردم، به انحصار درآوردن حلقه‌هاي ارتباطي ميان حكومت و جامعه، تشديد نظارت بر كارمندان، كارگران كارخانه‌ها و روستاييان و مهم‌تر از همه نفوذ روزافزون دولت در بازارهاي سنتي و مؤسسات مذهبي. اما حزب رستاخيز به جاي برقراري ثبات، رژيم را تضعيف، فاصلۀ ميان سلطنت و جامعه را بيشتر و نارضايتي گروه‌هاي مختلف را شديدتر كرد؛ زيرا هدف از بسيج توده‌اي، نوعی عوام‌فريبي بود كه به نارضايتي آنها انجاميد.
پهلوي دوم حتي در ظاهر هم نمي‌خواست نغمۀ مخالفي در کشور سر داده شود و نيش و کنايه‌هاي اين و آن، که گاه لحني انتقادي و مخالفت‌آميز مي‌گرفت، خاطرش را بيازارد. اينکه او در آن مقطع تاريخي چرا و چگونه به فکر تأسيس حزب واحد رستاخيز افتاد در اين خصوص چه جريانات داخلي يا خارجي مشوق و حامي او بودند (هرچند معتقد بود که در تأسيس حزب رستاخيز از جايي الهام نگرفته است)، اهميت درجه دومي دارند. مهم‌تر اين است که حزب فوق در برآوردن مجموعه وظايف محوله کاملاً با شکست و ناکامي مواجه شد و فراتر اينکه حتي خود به عاملي بس مهم و اساسي در تسريع سیر فروپاشي نهايي رژيم پهلوي تبديل گرديد.
در اين شکست بزرگ، مجموعه عملکرد و موضع‌گيري‌هاي شاه، رهبران و دست‌اندرکاران ريز و درشت حزب رستاخيز، اکثريتي از مردمان خاموش ولي معترض، روابط تعريف‌ناشدۀ حزب با دولت و دو مجلس، فقدان نظمي انسجام‌يافته ميان بخش‌هاي مختلف حزب و نيز مخالفان سياسي ــ مذهبي رژيم در سطوح مختلف بيشترين تأثیر را داشتند. شاه، که درهرحال آرزومند بود حزب واحد رستاخيز به صورت بازويي قدرتمند در تحکيم موقعيت دولت مطلقۀ او و جانشينانش در رأس حاکميت کشور عمل کند، در دوران فعاليت اين حزب به‌ندرت فرصت بالندگي و رشد به آن داد. طي مقاطع مختلف، او در کلية تصميم‌گيري‌هاي کوچک و بزرگ، اولين و آخرين تصميم‌گيرنده محسوب مي‌شد و رهبران و دست‌اندرکاران حزب هيچ‌گاه جسارت نداشتند که مستقل از او تصميم‌گيري کنند. مداخلات شاه در امور ريز و درشت حزب رستاخيز و ارائۀ دستورالعمل و رهنمودهاي متعدد، که در بسياري موارد هم در عرصۀ عمل با پيچيدگي روبه‌رو مي‌شد، از همان آغاز فعاليت حزب، مسئولان و رهبران آن را از هرگونه اقدام مستقلانه باز مي‌داشت و گونه‌اي آشکار از انفعال و بي‌برنامگي در مجموعه مديريتي حزب به‌وجود مي‌آورد.
اين حزب در دوران فعاليتش، حتي در ميان طرفداران حاکميت هم نتوانست به صورت پايگاهي مؤثر، کارکرد مهمي داشته باشد. ضمن اينکه، اکثريت خاموش مردم، که صرفاً به مقتضاي شرايط در حزب رستاخيز ثبت نام کرده بودند، با آشکار شدن علائم ناکارآمدي آن به‌تدريج، موضوع عضويت خود را در حزب به دست فراموشي سپردند.
تا جايي که به مخالفان سياسي شاه و رژيم مربوط مي‌شد، تأسيس و فعاليت حزب رستاخيز باز هم بر دشمني و نفرت آنان از رژيم افزود، به‌طوري‌که، خوشبين‌ترين آنان هم از دستيابي به توافقي هرچند لرزان با شاه و حاکميت او نوميد شدند و بدين باور رسيدند که رژيم پهلوي ديگر هيچ گونه اصلاحي را برنخواهد تابيد؛ همچنان‌که مخالفان سرسخت‌تر رژيم پهلوي نيز، مانند امام‌‌خميني‌(ره) بر شدت حملات و انتقادات خود افزودند. شاه با تأسيس حزب واحد و به‌اصطلاح فراگير رستاخيز، آشکارا مخالفان سياسي خود را به مبارزه طلبيده بود. بااين‌همه، به‌رغم تمام تلاش‌هايي که شد، هيچ يک از مخالفان جدي او حزب رستاخيز را تأیید نکردند و حتي به ظاهر، عضويت در این حزب را نپذيرفتند.
بدين‌ترتيب، درحالي‌که پهلوي دوم و بسياري از درباريان و دولتمردان وابسته به حاکميت مطلقۀ وي نيروي مخالفان، به ویژه روحانيت، را جدي نمي‌گرفتند، مخالفان سياسي او، که از ساليان گذشته به‌سان آتشي زير خاکستر مانده بودند، با تأسيس و گسترش فعاليت حزب رستاخيز ــ به‌رغم تصور شاه و اطرافيانش ــ پرتوان‌تر از هر زمان ديگري دولت مطلقۀ وي را به چالش طلبيدند و در وضعی که مجموعه ارکان رژيم و در رأس همۀ آنها حزب رستاخيز به دلايل عديده دچار فساد و عفونتي التيام‌ناپذير شده و در دفاع از کيان استبداد مطلقه فرومانده بودند، به عمر 53 سالۀ سلسلۀ پهلوي پايان دادند.
پی‌نوشت‌ها:
[1]ــ حسین بشیریه، جامعه‌شناسی سیاسی، چاپ دوازده، تهران، نشر نی، 1385، ص 301
[2]ــ احمد نقیب‌زاده، درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی، چاپ چهارم، تهران، سمت، 1384، ص 174
[3]ــ حسین بشیریه، همان، ص 301
[4]ــ همان، صص 304 ــ 301
[5]ــ جان فوران، مقاومت شکننده؛ تاریخ تحولات اجتماعی ایران، ترجمۀ احمد تدین، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1378، ص 462
[6]ــ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمۀ احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1375، ص 535
[7]ــ همان، ص 536
[8]ــ همان، ص 537
[9]ــ اسناد سفارت آمریکا (لانه جاسوسی)، ج 1، ص 339؛ برای آگهی از آمار دقیق دارایی‌های پهلوی در ایران رک: شهاب، «اختاپوس صدپا»، نشریه چپ، 12 آبان 1357، صص 5 ــ 1
[10]ــ یرواند آبراهامیان، همان، ص 539
[11]ــ همان‌جا.
[12]ــ همان‌جا.
[13]ــ علیرضا ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران 1357 ــ 1320، ج 2، تهران، سمت، صص 86 ــ 74
[14]ــ محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، تهران، 1350، ص 336
[15]ــ منظور احزاب فرمایشی ملّیون و مردم هستند.
[16]ــ محمدرضا پهلوی، همان، ص 337
[17]ــ مجموعه سخنان شاه، ج 8، ص 6809
[18]ــ نفت، سیاست و کودتا در خاورمیانه، از جنگ اکتبر تا سقوط پهلوی، ص 358
[19]ــ مهدی مظفری، نظامهای تک‌حزبی و رستاخیز ملت ایران، تهران، دانشگاه تهران، 1354، ص 133
[20]ــ مجموعه سخنان شاه، جلد 9، ص 8256
[21]ــ محمدرضا پهلوی، به سوی تمدن بزرگ، تهران، مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی، 1355، صص 4 ــ 2
[22]ــ یرواند آبراهامیان، همان، ص 541
[23]ــ روزنامه کیهان، ش 9506 (12/12/1353)
[24]ــ همان‌جا.
[25]ــ همان‌جا.
[26]ــ اندیشۀ تأسیس حزب واحد و فراگیر در دوران گذار از جامعۀ سنتی به جامعه مدرن از سوی ساموئل هانتینگتون، استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد، طرح و حمایت می‌شد. برای آگاهی بیشتر در این زمینه رک: ساموئل هانتینگتون، سامان سیاسی در جوامع دستخوش تغییر، ترجمۀ محسن ثلاثی، تهران، نشر علم، 1382
[27]ــ احمد نقیب‌زاده، همان، صص 214 ــ 206
[28]ــ فرزانه نیکوبرش‌راد، بررسی علل تشکیل حزب رستاخیز، سایت مرکز اسناد انقلاب اسالمی.
[29]ــ مجموعه سخنان شاه، ج 10، ص 8896
[30]ــ جوانان رستاخیز، ش 96 (8/6/55)، ص 4
[31]ــ همان، ش 101 (30/6/56)، ص 3
[32]ــ همان، 19/3/56، ص 95
[33]ــ دانشجویان پیرو خط امام، از ظهور تا سقوط، تهران، مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی، ج 1، 1366، ص 145
[34]ــ رستاخیز روستا، ش 5، دوره اول، 1354، صص 5 و 4
[35]ــ دانشجویان پیرو خط امام، همان، ص 207؛ سفارت امریکا در تهران، در 19 تیر 1354 به وزارت‌خارجۀ آن کشور، در مورد حزب تازه‌تأسیس شاه، نوشته است: مهم‌ترین جنبۀ ایجاد حزب رستاخیز این است که نشانۀ تغییر سیاست شاه است؛ یعنی می‌خواهد بیش‌ازپیش در سیاست‌های روزمرۀ ایران دخیل و فعال باشد (همان، ص 242)
[36]ــ رستاخیز، ش 254 (12/ 12/ 1354)، ص 9
[37]ــ دانشجویان پیرو خط امام، همان، ص 227
[38]ــ یرواند آبراهامیان، همان، ص 543
[39]ــ همان، صص 544 ــ 543
[40]ــ همان، ص 544
[41]ــ همان، ص 544؛ و نیز رک: پرویز راجی، خدمتگزار تخت‌طاووس، ترجمۀ ح. ا. مهران، تهران، اطلاعات، 1364، ص 159
[42]ــ البته در داخل با توجه به دستگاه سرکوبگری چون ساواک، مردم کمتر علناً با این حزب مخالفت می‌کردند، ولی اغلب از عملکرد شاه ناراضی بودند.
[43]ــ یرواند آبراهامیان، همان، ص 548
[44]ــ مازیار بهروز، شورشیان آرمانخواه، ترجمۀ مهدی پرتوی، تهران، ققنوس، 1380
[45]ــ برای توضیح بیشتر در این زمینه رک: خاطرات عبدالمجید مجیدی، ویراسته حبیب لاجوردی، تهران، گام نو، 1381
[46]ــ همان.
[47]ــ همان.
[48]ــ همان.
[49]ــ جان. دی. استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمۀ دکتر منوچهر شجاعی، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1378
[50]ــ یرواند آبراهامیان، همان، ص 542
[51]ــ همان‌جا.
[52]ــ همان‌جا.
[53]ــ محمدعلی همایون کاتوزیان، تضاد دولت و ملت؛ نظریه تاریخ و سیاست در ایران، ترجمۀ علیرضا طیب، تهران، نشر نی، 1380
[54]ــ یرواند آبراهامیان، همان، ص 544
[55]ــ همان‌جا.
[56]ــ همان، ص 543
[57]ــ حزب رستاخیز، فلسفه انقلاب ایران، تهران، 1355
[58]- Interview with the Shah-in- Shah , Kayhan International, 10 November 1976
[59]ــ یرواند آبراهامیان، همان، صص 546 ــ 545
[60]ــ همان، ص 546
[61]ــ همان، ص 547
[62]ــ همان‌جا.
[63]ــ همان، ص 545
[64]ــ صحیفه نور، مجموعه رهنمودهای امام‌خمینی(ره)، ج 1، ص 358
[65]ــ یرواند آبراهامیان، همان، ص 549