كشف حزب «ملل اسلامي»

به‌نظر مي‌آيد آنها درجستجوي تحقق نظامي بودند كه اكنون حكومت اسلامي يا جمهوري اسلامي ايران آن را به ظهور رسانده است؛ اما تفاوتهايي در شكل و محتواي حكومت اسلامي مدنظر آنها با جمهوري اسلامي وجود داشت. سرانجام آنها قبل از انجام فعاليتهاي موثر، توسط نيروهاي رژيم ‌شاه دستگير شده و تا سالهاي نزديك به انقلاب در حبس و تبعيد به‌سر بردند. هركدام از اعضاي اصلي آن سرنوشتي پيدا كردند كه بررسي هريك از آنها در نوع خود بسيار جالب است؛ برخي به سازمانهاي ديگر پيوستند و برخي نيز با جريان انقلاب اسلامي تحت رهبري امام‌خميني(ره) همراهي كردند و هم‌اكنون در نظام جمهوري اسلامي ايران مسئوليتها و فعاليتهايي را سامان مي‌بخشند.

 

روزنامه‌هاي عصر آخرين روز دي‌ماه 1344 در تيتر اول خود نوشتند: «حزب مخفي جديدي در تهران كشف شد»، «كشف شبكه يك حزب مسلح مخفي در تهران»[۱] و... . اين خبر افكار عمومي را به خود جلب كرد، روزنامه‌ها به‌سرعت فروش مي‌رفت و اخبار آنها دهان به دهان مي‌چرخيد: «در پايتخت چه خبر است؟!» متن خبر حاوي نكاتي قابل تامل بود. سرتيپ فرسيو، معاون وقت دادستاني ارتش، در يك مصاحبه مطبوعاتي اطلاعات درست و غلطي از ماجرا ارائه كرد. وي مدعي شد ماموران از مدتي پيش به رفت‌وآمدهاي عده‌اي جوان مشكوك شده و آنها را تحت مراقبت قرار دادند، تااينكه در ساعت سه بعد از نيمه‌شب بيست‌وسوم مهرماه، جواني به نام محمدباقر صنوبري، هنگام خروج از خانقاهي در شهرري به همراه كيفي سياه (محتوي مدارك، جزوات و نشرياتي از حزب ملل اسلامي) دستگير گرديد. در ادامه تحقيقات، تعداد نفرات دستگيرشده افزايش يافت و به دنبال آن، تعدادي به ارتفاعات شمال شميران پناهنده ‌شدند، ولي سرانجام محل اختفاي ايشان توسط مامورين محاصره شد و اعضاي متواري حزب دستگير گرديدند. فرسيو در اين مصاحبه گفت: «با بهره‌برداري از دفاتر حزبي كه نام كليه اعضا به‌طوررمز در آن ثبت شده بود، كليه اعضاي اين جمعيت دستگير و منازل آنان با رعايت تشريفات قانوني بازرسي شد و مدارك قابل توجه ديگري نيز در اختيار مامورين قرار گرفت.»[۲]

روزنامه شانزده‌صفحه‌اي كيهان، با آب‌وتاب فراوان به شرح و تفصيل كشف حزب ملل اسلامي پرداخت و با درج عكسهايي از رهبر و اعضاي حزب و نيز تصاويري از محاصره كوهستان، بر هيجان ماجرا افزود. روزنامه مذكور درخصوص علت تاخير سه‌ماهه در انتشار اخبار حادثه مي‌نويسد: «خبرنگاران كيهان كه از روزهاي اول فعاليت مامورين، لحظه‌به‌لحظه دنبال ماجرا بودند، درهمان‌موقع مطالب جالبي از تلاش و جستجوي مامورين تهيه كردند ولي چون انتشار آن مطالب، ممكن بود به تحقيقات مامورين از نظر كشف قضيه لطمه بزند، بعد از تحقيقات كافي، امروز گزارش خبرنگاران ما به نظر خوانندگان مي‌رسد.»[۳]

فرسيو[۴] در مصاحبه مطبوعاتي خود توضيح داد كه حزب مذكور كاملا مخفي و زيرزميني بوده و اصول استتار و پنهان‌كاري را به‌نحوبسيارماهرانه‌‌اي در شئون اين جمعيت مراعات كرده‌اند. وي هدف اين حزب را قيام مسلحانه، ايجاد جنگ اعصاب و ترور، اغتشاش، آشوبگري و خونريزي برشمرد. او تعداد دستگيرشدگان را شصت‌ونه نفر اعلام كرد. براي چهارده نفر از ايشان منع پيگرد صادر شده بود و پرونده اتهامي پنجاه‌وپنج نفر ديگر نيز تنظيم گرديد و به‌همراه كيفرخواست به دادگاه فرستاده شد. فرسيو خبر از به‌دست‌آمدن ده قبضه سلاح از دستگيرشدگان داد و سن متوسط دستگيرشدگان را بيست‌ويك سال اعلام كرد و گفت: رهبر حزب، فردي به نام محمدكاظم موسوي بجنوردي، بيست‌وچهارساله است.

سيدمحمدكاظم موسوي‌بجنوردي، فردي كه از او به‌عنوان رهبر حزب ياد مي‌شود، متولد 1321.ش در شهر نجف اشرف است. وي فرزند مرحوم آيت‌الله سيدميرزاحسن موسوي‌بجنوردي (از بزرگان حوزه علميه نجف و از مراجع تقليد) مي‌باشد كه در نوجواني با فعاليتهاي سياسي آشنا شد و به عضويت حزب‌الدعوه عراق درآمد. او پس از تحصيلات متوسطه، براي كسب علوم ديني وارد حوزه علميه نجف اشرف شد. بجنوردي در چهارده‌سالگي به اتفاق چند نفر از همسالان خود كتابخانه‌اي تاسيس ‌كرد و در شانزده‌سالگي، پس از مطالعه مجموعه‌اي از كتابهاي تاريخي، اجتماعي و سياسي، انديشه انقلاب مسلحانه و تشكيل حكومت اسلامي در ذهن وي شكل گرفت و در پي آن، به‌ برگزاري جلسات آموزش علوم سياسي و تفسير وقايع روز اقدام نمود. وي در هيجده‌سالگي به ايران آمد و دروس حوزوي خود را در مدرسه سپهسالار (مدرسه عالي شهيد مطهري) پي گرفت.[۵]

بجنوردي در ايران با توجه به انديشه‌هايي كه از هنگام اقامت او در عراق و فعاليتش در حزب‌الدعوه در ذهن او شكل گرفته بودند، به فكر راه‌اندازي يك تشكيلات و سازماندهي مخفي افتاد تا بتواند افراد همفكر خويش را در آن سازماندهي و انسجام بخشد و براي اهدافي كه در سر داشت، با كمك آنها برنامه‌ريزي نمايد. او ابتدا به سراغ دوستان دوران كودكي و نيز بستگان خويش رفت و به‌اين‌ترتيب در اواخر سال 1340 اولين گامها به سوي تشكيل حزب ملل اسلامي برداشته ‌شد. حسن عزيزي، دوست دوران كودكي كاظم بجنوردي، اولين كسي بود كه پس از بجنوردي به حزب پيوست. عزيزي نيز پسردايي خود، سيدمحمودي (سيدمحمد سيدمحمودي‌طباطبايي قمي) را معرفي كرد. هاشم، قاسم و كاظم آيت‌الله‌زاده اصفهاني (پسردايي‌هاي بجنوردي)، محمد مولوي، محمدصادق عباسي و شهبازي را نيز مي‌توان جزو پيشكسوتان حزب به حساب آورد كه به اتفاق همه ايشان، اولين جلسه كميته مركزي حزب در اسفند 1340 در منزل هاشم آيت‌الله‌زاده تشكيل گرديد. اما پس‌ازآن، محل تشكيل جلسات كميته مركزي به آپارتماني واقع در خيابان صفاري منتقل گرديد.[۶]

ابوالقاسم سرحدي‌زاده درخصوص پيدايش فكر تشكيل يك سازمان مسلحانه اسلامي، مي‌گويد: «بدون‌شك هر كاري يك نقطه شروع دارد و نقطه شروع حزب ملل اسلامي، آقاي محمدكاظم موسوي‌بجنوردي بود. ايشان از ايرانيان ساكن عراق بودند او دريافته بود كه حكومت شاهنشاهي جز با اعمال فشار ريشه‌كن نخواهد شد و چون در آن زمان جوان بود، طبيعتا راه‌حل مسلحانه به ذهنش رسيد و با چنين دريافتي، به فكر تشكيل يك حزب و گروه افتاد. با همين فكر، براي ادامه تحصيل به ايران آمد و پس از مدتي متوجه شد كه خيلي‌ها آمادگي حركت دارند. در ابتدا حزب با تعداد اندكي شروع به كار كرد... .»[۷]

لازم به ذكر است كه حزب در سالي شكل ‌گرفت كه دولت علي اميني بر سر كار بود؛ دولتي كه بر اثر فشارهاي دولت جان اف. كندي (رئيس‌جمهور وقت ايالات‌متحده امريكا) بر سر كار آمده و در يك حركت رفرميستي، به دنبال ايجاد فضاي باز سياسي بود، فضايي كه جبهه ملي مي‌توانست تجديد حيات كند و براي خود جلسه و ميتينگ برگزار نمايد و نهضت آزادي هم اعلام موجوديت كند؛ پس منطقي مي‌نمايد كه در اين برهه، تمايلات سياسي به‌صورت‌آشكار و پيدا ــ نه مخفي و زيرزميني ــ دنبال شوند. اما بجنوردي كه در سال 1339 وارد ايران شده بود، نتوانست در عرض يك تا دو سال ارزيابي صحيحي از وضعيت و شرايط سياسي جامعه داشته باشد. انديشه سياسي وي درواقع در خارج از كشور شكل گرفته بود و او از جريان امور ايران تاحدودي به دور بود؛ به‌ويژه‌آنكه عضويت در حزب‌الدعوة عراق[۸] در شانزده سالگي نظرگاههاي ديگري را به روي او گشوده بود: «در حزب‌‌الدعوه بااينكه من نوجوان بودم، به‌خاطر سطح بالاي مطالعات و آگاهي نسبي كه داشتم، مسئول سه حوزه حزبي شدم. بعضي از اعضاي حوزه‌ها سن‌وسالشان از من بيشتر بود. پيدا بود كه روي من حساب مي‌كردند. حالا ديگر براي خودم در مسائل سياسي صاحب‌نظر شده بودم و مي‌توانستم اوضاع سياسي را تحليل و تفسير كنم. در همان روزها در عراق ژنرال عبدالكريم قاسم كودتا كرد و خاندان سلطنتي را برانداخت و در عراق رژيم جمهوري برقرار شد.  كودتاي قاسم با استقبال عمومي مواجه شد. ما از اين ماجرا سخت هيجان‌زده شده بوديم يك‌بار به مسئولم گفتم كه در عراق ديگر امكان برپايي انقلاب اسلامي نيست، ولي در ايران به دليل شرايطي كه پس از كودتاي بيست‌وهشتم مرداد به‌وجود آمده، اين امكان و احتمال خيلي بيشتر است.»[۹]

مي‌توان گفت بجنوردي شرايط سياسي ايران را همچنان براساس جو سركوب و خفقان پس از كودتاي بيست‌وهشتم مرداد 1332 تفسير مي‌كرد. درواقع او با الهام از حزب‌الدعوه و تحت‌تاثير حوادث و جريانات سياسي عراق و جهان بود كه به فكر تشكيل سازمان و گروهي مخفي افتاد تا با قيامي مسلحانه در جهت برقراري حكومت اسلامي حركت كند. او مي‌گويد: «با توجه به اخباري كه در نشريات آن زمان منتشر مي‌شد و به دست ما مي‌رسيد و همچنين مطالعاتي كه در زمينه انقلابهاي چين و شوروي و جنگهاي آزاديبخش الجزاير، كوبا، ويتنام و مبارزات ويت‌كنگ‌ها داشتم و دريافتهايم از برخي كتابهاي تاريخ معاصر و آنچه مربوط به مبارزه و سازماندهي و جنگهاي چريكي بود، تاحدودزيادي با مساله مبارزه مسلحانه آشنا شدم.»[۱۰]

اين حزب با برخورداري از مشي مسلحانه، يك مرام انقلابي را در سرلوحه اهداف خود قرار داده بود: «اساس و برنامه كار حزب بر محور ايجاد حكومت اسلامي استوار و برنامه‌هايش در عرصه‌هاي اقتصادي، قضايي، فرهنگي و سياست خارجي در شصت‌وپنج ماده مدون شده بود. روش كار و برنامه عملي تحقق اصول و نيل به اهداف، بر قيام مسلحانه و درگيري نظامي با رژيم پهلوي بود. فعاليت تشكيلاتي حزب به سه مرحله تقسيم شده بود: 1ــ مرحله ازدياد و تعليم (رشد كمي و آموزشي) 2ــ مرحله استعداد (آمادگي رزمي) 3ــ مرحله ظهور (مبارزه علني) كه داراي سه مرتبه بود: مرتبه اول، اعلام موجوديت حزب و دعوت مردم به مبارزه مسلحانه علني. مرتبه دوم ارعاب و عمليات تخريبي در دستگاههاي مهم دولتي از قبيل مجلس، وزارتخانه‌ها و مراكز دولتي. مرتبه سوم، آغاز مبارزه مسلحانه تمام‌عيار تا پيروزي و برقراري حكومت اسلامي.»[۱۱]

در فعاليت تشكيلاتي حزب در مرحله ازدياد و تعليم، هدف، ايجاد سازماني سياسي و تشكيل هسته‌هاي اوليه حزب و تربيت كادرها بود. آموزش در اين مرحله، عمده‌ترين كار محسوب مي‌شد و اولويت با آموزشهاي ايدئولوژيك بود. در مرحله دوم  كه از آن به استعداد ياد شد هدف، ايجاد يك سازمان نظامي از بطن سازمان سياسي حزب با ضريب امنيتي بسيار بالا بود. از جمله فعاليتهاي مدنظر براي اين مرحله، مي‌توان از آمادگي، آموزش نظامي، تهيه اسلحه، ساختن نارنجك و عمليات شناسايي نام برد. اما در آخرين مرحله فعاليت تشكيلاتي (مرحله ظهور) مقرر بود كه حزب اعلام موجوديت كرده و با توده‌ها تماس بگيرد. اين مرحله، زماني تحقق مي‌يافت كه حزب به‌حدي از قدرت دست يافته باشد كه بتواند حداقل از خود دفاع كند و بتواند با مردم ارتباط فكري و عاطفي برقرار سازد. اين مرحله مبارزات مسلحانه، با اعلام موجوديت آغاز مي‌شد. بجنوردي مي‌گويد: «از نظر ما شروع مبارزه مسلحانه احتياج به يك مقدمه و تدارك ويژه‌اي داشت كه اسمش را “آشوبگري قهرآميز” گذاشته بوديم. با اعلام موجوديت حزب، تهاجم نظامي ما ــ كه اصطلاحا به آن “سحرگاه انقلاب” مي‌گفتيم ــ آغاز مي‌شد. واحدهاي عملياتي ما براساس شناسايي‌هاي قبلي، تهاجم گسترده‌اي جهت اعدام عناصر موثر،‌ وابسته و سرسپرده به رژيم و امپرياليزم آغاز مي‌كردند تك‌تك آنان را در خانه‌هاي خودشان معدوم كنند... .»[۱۲]

چنين فرايندي، در حالي اتخاذ شده بود كه حزب ملل اسلامي طبق اصول كلي تدوين‌يافته، خود را تابع قوانين اسلامي و پيرو مباني قانوني قرآن، سنت، دليل عقلي و اجماع مي‌دانست. در حكومت اسلامي مدنظر حزب ملل دو مجلس  مجلس بزرگان (مجتهدين عادل) و مجلس مردم (نمايندگان انتخابي مردم)  پيش‌بيني شده بود. در اصل دوازدهم برنامه حزب، دولت اسلامي فعاليت كليه احزاب را غيرمجاز مي‌شمرد. در اصل چهاردهم، «ولايات متحده اسلامي با رعايت محيط و اصول جغرافيايي و استراتژيكي، به ولايات تقسيم مي‌گردد و هر ولايتي داراي يك شماره به‌خصوصي است.» اصل پانزدهم، تكليف رئيس‌جمهور ولايات را مشخص مي‌كند: «رئيس‌جمهور هر ولايت مستقيما از طرف مردم آن، براي مدت چهارسال انتخاب مي‌شود.» جالب‌اينكه طبق اصل شانزدهم، رهبر حزب ملل مي‌تواند رئيس‌جمهور منتخب مردم را عزل كند و انتخابات را تجديد نمايد، و جالب‌تراينكه طبق اصل هيجدهم، وزراي ولايات متحده اسلامي از طرف رهبر حزب تعيين مي‌گردند.[۱۳]

حزب ملل اسلامي براي حكومت اسلامي مدنظر خود، تحقق صلح جهاني، پشتيباني از حقوق ضعفا، نجات ملتها از يوغ استعمار، پاره‌كردن زنجير بردگي توده‌هاي كارگر و نيز عدم دخالت در امور داخلي ديگر كشورها را به‌عنوان مولفه‌هاي سياست خارجي مورد تاكيد قرار مي‌داد. همچنين در برنامه اقتصادي حكومت اسلامي مدنظر حزب ملل، مالكيت فردي و حق عمومي محترم شمرده شده و تكليف زمينهاي كشاورزي مشخص گرديده بود. در اين برنامه، براي حوزه‌هاي صنعت، حقوق كارگري، معادن، ماليات و بانكها و... تصميماتي اتخاذ شده بود و بودجه ولايات‌ متحده اسلامي، مي‌بايست به تصويب كميته مركزي مي‌رسيد. درباره قوه قضائيه نيز بجنوردي مي‌گويد: «درباره قوه قضائيه تصريح كرده بوديم كه بايد ضوابط اسلامي بر اين قوه حاكم باشد. اسمي از روحانيت نبرده بوديم و لباس براي ما موضوعيت نداشت ولي شرايط قاضي از نظر ما اجتهاد و عدالت بود.»[۱۴]

ساختار و تشكيلات حزب بر يك بنيان مخفيانه و زيرزميني استوار شده بود و از طبقه‌بندي خاصي بهره‌ مي‌برد: «در درجه اول كلاس بود، بعد از كلاس مدرسه بود كه از سه كلاس تشكيل مي‌يافت. سپس واحد بود كه از دو مدرسه به‌وجود مي‌آمد. بعد از واحد، شاخه بود كه از دو واحد تشكيل مي‌شد و هر دو شاخه تشكيل يك دسته را مي‌داد و هر دو دسته تشكيل يك گروه و هر دو گروه شامل يك شبكه و بعد از شبكه، كميته مركزي خودنمايي مي‌كرد.»[۱۵]

كارگردان اصلي حزب (بجنوردي) مي‌گويد: «حوزه‌هاي ما از يك تا سه نفر عضو داشت. اعضاي حوزه فقط مسئول و رابط تشكيلاتي‌شان را كه يك نفر بود، مي‌شناختند. هر رابط تشكيلاتي خودش عضو يك گروه دو سه نفره بود، يا به‌طورمستقيم با يك مسئول و رابط ديگر حزب در ارتباط بود. اين ارتباط زنجيره‌اي همين‌طور ادامه پيدا مي‌كرد تااينكه به كميته مركزي مي‌رسيد، هر چند حوزه، يك واحد و هر دو واحد يك شاخه را تشكيل مي‌داد.»[۱۶]

در اين حوزه‌ها و شاخه‌ها كساني عضويت مي‌يافتند كه كاملا شناخته‌شده و مورد تاييد يكي از اعضاي حزب بودند. افراد با كد و رمز خاصي شناخته مي‌شدند تا نكات و ضوابط امنيتي رعايت شده باشد. احمد احمد،[۱۷] يكي از اعضاي حزب، مي‌گويد: «در حزب، هريك از اعضا با شماره‌هاي چهاررقمي شناخته مي‌شد. وقتي براي اولين‌مرتبه اين شماره به من داده شد، در ذهن خود چنين پنداشتم كه حزب داراي چندهزار نفر عضو است كه اين شماره به من رسيده است. همين شماره چهاررقمي و تصور وجود جمعيت چندهزار نفري، دلگرمي و انگيزه خوبي براي ادامه فعاليتها و حضور در جلسات، كلاسها و سخنراني‌ها بود.»[۱۸] درواقع حزب به ترتيبي سازمان ‌يافته بود كه در صورت بروز خطر و يا دستگيري يكي از اعضا توسط ماموران امنيتي، با مخفي‌شدن رابط آن فرد، باقي افراد گروه صدمه و آسيبي نمي‌ديدند. سرحدي‌زاده،[۱۹] فرمانده مدرسه (در حزب ملل اسلامي)، مي‌گويد: «هسته اوليه موظف شد از كساني كه مايلند به چنين حزبي بپيوندند و مرامنامه و اساسنامه حزب را قبول دارند، عضوگيري كند. اين گروه همچنين نشريات حزبي را كه به‌صورت‌پلي‌كپي تهيه مي‌شد، توزيع مي‌كرد حزب ملل اسلامي در ابتداي كار به‌سرعت رشد كرد و اين شايد به‌خاطر پذيرش دروني جوانان جامعه آن روز بود و تمام گروه نيز با صداقت و قدرت افراد مستعد را جمع مي‌كردند.»[۲۰]

اعضاي حزب ملل در طول عضويت خود ماهانه پنج تومان حق عضويت مي‌پرداختند و در جلسات حوزه حزب شركت كرده و به مطالعه نشريات و كتب سياسي، آموزش قرآن و... مي‌پرداختند. علاوه‌براين از طرف كميته مركزي حزب نشريه‌اي به نام «خلق» به‌صورت‌ماهانه منتشر مي‌شد كه ارگان رسمي حزب بود. اولين شماره اين ماهنامه در بهمن سال 1343 منتشر شد و تا نُه شماره ادامه يافت. مطالب ماهنامه در جهت تقويت افكار انقلابي و اسلامي و نيز توجيه مشي مسلحانه تنظيم مي‌شد. در نشريه مذكور، مقالاتي نيز درباره مبارزات ساير ملل و حكومتهاي مشابه چاپ مي‌شد. «بالاي ماهنامه خلق آيه كريمه “الا و ان حزب الله هم الغالبون” درج شده بود كه به‌شكل‌پلي‌كپي منتشر مي‌شد. در روزنامه [ماهنامه] خلق، تمام حوادث سياسي داخلي و خارجي، تجزيه و تحليل مي‌شد و براي اعضاي حزب توضيح داده مي‌شد كه اينها آگاهي‌هاي سياسي و انقلابي مناسبي داشته باشند و از حوادث انقلابي در داخل كشور آگاه شوند.»[۲۱] كاظم بجنوردي مي‌گويد: «ماهنامه خلق حاوي مطالب و تحليلهاي مختلفي بود كه هم جنبه خبري داشت و هم جنبه آموزشي. در زمينه مسائل سياسي و عقيدتي نيز مطالب زيادي نوشته مي‌شد. زمينه اصلي مقاله‌هاي ما راجع به سياست داخلي شاه و پيامدهاي آن بود.» او درباره نحوه توزيع اين نشريه مي‌گويد: «نحوه توزيع نشريات و ماهنامه خلق به‌صورت‌زنجيره‌اي بود؛ يعني هركس به تعداد افراد زيرمجموعه‌اش، از آن مي‌گرفت و پس از تقسيم به آنان توصيه مي‌كرد بعد از خواندن، آنها را از بين ببريد تا به دست عوامل رژيم نيفتد.»[۲۲] احمد احمد نيز مي‌گويد: «نشريه خلق تنها ارگان رسمي حزب بود كه در صدر مطالعات من قرار داشت و بيش از بيست‌وچهار ساعت اجازه نگهداشتن آن را نداشتم. پس از اين مهلت آن را به حزب برمي‌گرداندم تا عضو ديگري از آن استفاده كند. علاوه‌برآن كتابهاي مهندس مهدي بازرگان و دكتر يدالله سحابي را هم مطالعه مي‌كردم. از ديگر مسائلي كه به ما آموزش داده مي‌شد، اصول مخفي‌كاري، نحوه عضوگيري و انضباط سازماني بود. در بعضي از كلاسها نيز برخي نوشته‌ها، مقالات و تحليلهاي نشريه «خلق» به بحث و نظر گذاشته مي‌شد.»[۲۳]

غير از نشريه خلق، برخي جزوه‌هاي آموزشي‌ كه ماحصل مطالعات رهبر و كادر مركزي حزب پيرامون انقلابهايي چون كوبا، الجزاير، ويتنام و... بود، در اختيار شبكه قرار مي‌گرفت. حزب در تقابل با جريانات مختلف سياسي، موضع جالبي داشت: «حزب توده يكي از احزاب مخالف شاه بود، ولي اين حزب با ايدئولوژي ماركسيستي فعاليت مي‌كرد.ما هيچ وجه مشتركي با اين حزب يا هر گروه كمونيست ديگر نداشتيم اگرچه بيشتر مبارزات چريكي و جنگهاي آزاديبخش دنيا در آن روزها، به‌نحوي متكي به حمايت شوروي بودند و ما از آنها الهام مي‌گرفتيم مثل الجزاير، كوبا، ويتنام و...  ولي هيچ‌گاه كمترين گرايش به آن دولت نداشتيم.جبهه ملي  هم اساسا خواهان اجراي قانون اساسي بود و به‌صراحت مطرح مي‌كردند كه شاه بايد سلطنت كند نه حكومت  بنابراين جهان‌بيني آنها با جهان‌بيني ما تفاوت بنيادين داشت. ما، هم در طرز برخورد با رژيم و شيوه مبارزه و هم در آرمانها و ايده‌آلها، با آنها اختلاف داشتيم. ...  ما با  نهضت آزادي كه افراطي‌ترين و مذهبي‌ترين جناح جبهه ملي بود، نيز وجه اشتراك نداشتيم... [چراكه] شعارشان همان شعار جبهه ملي بود. حزب ملل اسلامي در سه زمينه واقعا پيشگام و پيشتاز بود: هم در طرح شعار براندازي و تغيير رژيم شاهنشاهي، هم در زمينه طرح حكومت اسلامي و هم در زمينه جنگ مسلحانه »[۲۴]

بجنوردي، رهبر حزب ملل، مدعي است كه اگر حزب لو نمي‌رفت و اعضاي آن دستگير نمي‌شدند و آنها فرصت مي‌يافتند مبارزه وسيع، همه‌جانبه و مسلحانه را عملي سازند، تمام نيرو و امكانات اين حزب در خط رهبري امام‌خميني(ره) قرار مي‌گرفت.[۲۵] اين درحالي‌است كه به تواتر شنيده شده حضرت امام(ره)‌ چنين حركتهاي مسلحانه‌اي را تشويق نمي‌كردند.[۲۶]

ازآنجاكه اين حزب از سطح جذب نيرو، آموزش و ايجاد آمادگي فكري و روحي اعضا، فراتر نرفت، نمي‌توان براي آن كارنامه عملي‌ ترسيم نمود. اما ناگفته نماند، در آستانه قيام پانزدهم خرداد كه دستگاه طاغوت را به‌سختي تكان داد و حتي آن را تا مرحله سقوط پيش برد، حزب ملل اسلامي براي نخستين‌بار به‌طورپنهاني اعلام وجود كرد و عمليات تبليغي گسترده‌اي را به اجرا گذاشت: «در همان اوان، اعضاي حزب در جلسات متعدد تصميم گرفتند كه در عين مخفي‌كاري، براي پيوندزدن حزب به حركتهاي انقلابي و جريانهاي مردمي‌ كه در آن مقطع خاص بودند، به‌صورت‌فعال عمل كنيم و در مراكز مختلف آموزش اعم از دانشگاه، دبيرستان و خيابان  اقدام به توزيع اعلاميه‌هاي حضرت امام(ره) بكنيم. اين حركت انقلابي، اولين حركت كامل ما بود و در خفا انجام شد... به‌اين‌ترتيب ما گوش به فرمان امام(ره)، نخستين گام حزبي خود را در پانزدهم خرداد 1342 برداشتيم.»[۲۷]

اعضاي حزب پس از عضويت و سوگنديادكردن، تحت لواي پرچمي سرخ (با ستاره‌اي هشت پر در داخل يك دايره سفيد)، به فراگيري قرآن، مباحث سياسي، نظامي، انضباطي و... مي‌پرداختند اما آنها هيچگاه نتوانستند از مرحله اول، يعني از مرحله جذب و تعليم (رشد كمي و آموزشي) فراتر روند؛ چراكه حزب در مهرماه 1344، بر اثر اشتباه يكي از اعضا لو رفت.

فرسيو، معاون وقت دادستاني ارتش، در مصاحبه مطبوعاتي (مندرج در جرايد عصر 30/10/1344) مدعي است كه دستگيري اعضاي حزب، طبق برنامه صورت گرفته است؛ چراكه به ادعاي او، آنها از پيش نسبت به تردد تعدادي جوان مشكوك شده بودند؛ درحالي‌كه مطابق اظهارات فرد دستگيرشده (محمدباقر صنوبري)  اين اتفاق به‌طوركاملا‌‌تصادفي روي داد. صنوبري،[۲۸] اولين فرد دستگيرشده حزب، نحوه دستگيري خود را چنين تعريف مي‌كند: «شب جمعه مورخ 20/7/1344،[۲۹] چند جزوه درسي و مدارك حزبي، از جمله مرامنامه حزب و ماهنامه «خلق» را در كيف سياه‌رنگ خود جا دادم. آنها را براي دعوت از دو تن از برادران مورد اعتمادم مي‌خواستم. آنها در شرف تحليف و عضويت رسمي در حزب بودند... ساعت دو يا سه بعد از نيمه‌شب بود كه از خانقاه بيرون آمدم. نزديك آرامگاه رضاشاه ملعون كه رسيدم، با دو نفر افسر و مامور شهرباني مواجه شدم. آنها سوالاتي كردند و من جواب گفتم. از محتواي داخل كيف سوال كردند. گفتم: كتاب و دفاتر من است. كيف را از من گرفتند كه داخل آن را بازديد كنند و من در كمال خونسردي ايستاده بودم و با آنها صحبت مي‌كردم و در باطن فكر مي‌كردم وظيفه من در اين موقع چيست؟ اگر الان مدارك حزبي را ببينند و از وجود حزب مخفي ما با خبر شوند، من چه كار كنم؟ چند لحظه فكر كردم، من متعهدم كه نگذارم كسي از وجود اين نشريات و مدارك آگاه شود... تنها راه‌حلي كه به ذهنم رسيد، اين بود كه كيف را از چنگ آنها خارج كنم. در يك لحظه كيف را از دست آنها قاپ‌ زده و با تمام سرعت و با تمام قدرت شروع به دويدن كردم، آنها با سر و صدا دنبالم دويدند. دو نفر از مقابل مي‌آمدند و وقتي صداي “ايست” و “آي بگيريدش” را شنيدند، بافرض‌اينكه خلاف‌كاري در حال فرار است، راه را بر من بستند و حمله كردند. من با چالاكي از دست آنها گريختم و درهمين‌حين كيف را با نهايت زوري كه داشتم، به طرف بام ساختمان مجاور پرت كردم تا شايد مفقود و يا موقتا از دسترس آنها خارج شود به دويدن ادامه داده و به سمت باغات و مزارع رفتم، ولي ماموران به من رسيدند و مرا دستگير كردند، بعد از جستجو كيف را هم پيدا كردند.»[۳۰] گرچه صنوبري در كلانتري ابتدا همه‌چيز را انكار نمود، اما وقتي ماموران نظميه به مدارك و جزوات داخل كيف مشكوك ‌شدند، اداره ضداطلاعات شهرباني را خبر كردند. بعد از آن بود كه ضرب‌وشتم و شكنجه شروع ‌شد، اما صنوبري فقط يك جمله بر زبان مي‌آورد: «مكتوم است.» سرانجام مامورين با به‌كاربستن ترفندهاي مختلف، به نام رابط صنوبري دست يافتند و سپس از طريق رابط او به يكي از اعضاي كادر مركزي به نام سيدمحمودي طباطبايي[۳۱] پي بردند. مقاومت محمودي در برابر شكنجه‌ها در اين مقطع، ستودني و تحسين‌برانگيز است. او ‌توانست با تاخيرانداختن در زمان دسترسي نيروهاي امنيتي به اطلاعات لازم، فرصتي براي اختفاي ياران خود ايجاد كند و صرفا بعد از چند روز كه مطمئن ‌شد طبق برنامه‌هاي امنيتي حزب، افراد مخفي شده و دفتر حزب را تخليه كرده‌اند، درحالي‌كه بر اثر تحمل شكنجه‌هاي مرگ‌آور ديگر رمقي براي او باقي نمانده بود، ماموران را به خيابان صفاري، شماره 52، بالاي يك مغازه مصالح‌فروشي راهنمايي كرد كه دفتر مركزي حزب بود. اما دركمال‌ناباوري با حسن حامدعزيزي[۳۲] و وسايل و اسباب بسته‌بندي‌شده حزب مواجه شدند و از اين لحظه بود كه كدها و رمزهاي تمامي اعضاي حزب به دست نيروهاي امنيتي افتاد. ساعتي بعد، تعدادي از اعضا در منزل، مدرسه و محل كار دستگير ‌شدند و آنهايي هم كه در كوههاي شاه‌آباد (دارآباد فعلي) پناه گرفته بودند، محاصره شده و سرانجام پس از يك مقاومت مختصر، به دست ماموران ‌افتادند. تنها كسي كه موفق شد از اين محاصره فرار كند، محمد مولوي[۳۳] بود. در مجموع شصت‌ونه ‌نفر دستگير شدند. براي چهارده نفر از آنها در بدو امر منع تعقيب صادر گرديد اما پنجاه‌وپنج نفر ديگر عبارت بودند از: «1ــ محمدكاظم موسوي‌بجنوردي 2ــ حسن حامد عزيزي 3ــ سيدمحمد سيدمحمودي قمي 4ــ محمد پيران 5ــ عباسعلي مظاهري عمراني 6ــ ابوالقاسم سرحدي‌زاده 7ــ علي نورصادقي 8ــ محمد ميرمحمدصادقي 9ــ محمدصادق عباسي 10ــ ناصر نراقي 11ــ محمدعلي جماليان 12ــ جواد منصوري 13ــ سيداصغر قريشي 14ــ حسين روان‌پاك 15ــ عليرضا سپاسي آشتياني 16ــ عباس آقازماني 17ــ محمدباقر صنوبري 18ــ عباس دوزدوزاني 19ــ علي‌اكبر صلاح‌مند 20ــ سيدفخرالدين پيشوايي 21ــ احمد احمد 22ــ مرتضي حاجي 23ــ سيدجمال نيكوقدم 24ــ هادي شمس حائري 25ــ احمد منصوري 26ــ محمدتقي شالچي 27ــ علي‌اصغر اهل‌كسب 28ــ حسين سرحدي‌زاده 29ــ اكبر اورامي 30ــ احمد تقوي 31ــ محمدجواد حجتي‌كرماني 32ــ حسن طباطبايي 33ــ محمدباقر عباسي 34ــ محمدكاظم سيفيان 35ــ داود رضايي برزگر [بزرگ صحيح است] 36ــ احسان‌الله محبوب 37ــ محسن حاجي‌مهدي 38ــ محمدحسين شهري 39ــ عباس سعيدي 40ــ رمضان سلطاني 41ــ رضا ابوالحسني اخوان 42ــ احمد روحي 43ــ محمدحسن ابن‌الرضا 44ــ رضا اژئيان 45ــ حميد خان‌محمدي 46ــ احمد آقازماني 47ــ علي‌اكبر رستمي 48ــ محمدصادق رئيس‌دانايي 49ــ احمد شيريني 50ــ كيوان مهشيد 51ــ محمد ثقفي‌زاده [سرحدي‌زاده صحيح است] 52ــ محسن رحيم‌پور 53ــ يوسف رشيدي 54ــ ابوالحسن فلاحتي 55ــ محمد بابايي.»[۳۴]

اولين جلسه دادگاه محاكمه، روز يكشنبه هفدهم بهمن‌ماه سال 1344 در محل آمفي تئاتر (باشگاه افسران) پادگان جمشيديه برگزار گرديد. اين دادگاه بيش از بيست روز به طول انجاميد. رياست دادگاه را سرتيپ‌دوم تاج‌الديني[۳۵] و دادستاني آن را سرهنگ عاطفي برعهده داشتند. اتهاماتي كه دادگاه براي متهمين برشمرد، عبارت بودند از: «1ــ توطئه به منظور سرنگوني رژيم 2ــ عضويت در گروهي با مرام و رويه ضد سلطنت مشروطه 3ــ اهانت به مقام سلطنت 4ــ چاپ و توزيع نشريات مضره و خلاف امنيت كشور.»[۳۶] در كيفرخواست، براي هشت نفر اعضاي كادر مركزي تقاضاي اعدام شده بود و براي بقيه، از سه تا ده سال زندان در نظر گرفته شد. جلسات دادگاه به صحنه‌هاي شورانگيز جوانان پرجوش‌وخروشي تبديل شده بود كه براي اصلاح جامعه خود قيام كرده و به اين تشكيلات پيوسته بودند.

در پايان جلسات محاكمه دادگاه بدوي، رهبر حزب به اعدام، حسن حامد عزيزي و سيدمحمد سيدمحمودي به حبس ابد، پنج نفر ديگر كادر مركزي حزب به پانزده سال زندان، همچنين سه نفر به هشت سال، چهار نفر به پنج سال، هفت نفر به چهار سال، سه نفر به سه سال و نيم و سي نفر نيز به سه سال زندان محكوم شدند.[۳۷]

از سوي متهمين، و بعضا از سوي وكلاي ايشان، به آراي صادره اعتراض وارد شده بود؛ ازاين‌رو دادگاه تجديدنظر در فروردين سال 1345 به رياست تيمسار مروستي و به دادستاني سرهنگ عاطفي برگزار گرديد. صحنه‌هاي شورانگيز جلسات دفاع متهمين در اين دادگاه، خود صحنه كارزاري ميان اسلام و كفر بود. احمد احمد مي‌گويد: «دادگاه تجديدنظر پس از سه روز به كار خود پايان داد و آراي قطعي يك‌يك بچه‌ها را صادر كرد. پس از پايان قرائت احكام، بچه‌ها در يك اقدام هماهنگ و با رهبري آقاي محمدجواد حجتي‌كرماني[۳۸] يك‌صدا و بلند فرياد زدند: «الله مولانا و لا مولي لكم... .»[۳۹]

دادگاه تجديدنظر حكم اعدام موسوي‌بجنوردي را تاييد كرد و احكام ساير زندانيان نيز، به جاي تخفيف، شدت يافت؛ كه باعث شد زندانيان، دادگاه تجديدنظر را دادگاه تشديدنظر بنامند. البته بعداً حكم اعدام بجنوردي تغيير يافت و روزنامه‌هاي عصر چهاردهم ارديبهشت1345 نوشتند: «رهبر حزب مخفي، از مرگ نجات يافت. شاهنشاه آريامهر محمدكاظم موسوي‌بجنوردي رهبر حزب را مورد عنايت قرار دادند و با يك درجه تخفيف در  مجازات وي موافقت فرمودند.»[۴۰] خود بجنوردي مي‌گويد: «بعدها متوجه شدم آقاي سارتر [ژان پل سارتر]، رئيس كميته دفاع از زندانيان سياسي، در نامه‌اي از رژيم خواسته بود حكم اعدام مرا لغو كند. به‌علاوه دخالت گروههاي مترقي در اروپا، به‌ويژه كنفدراسيون دانشجويان خارج از كشور، روحانيون عظام و مراجع تقليد، از جمله حضرت‌ آيت‌الله‌العظمي حكيم (رضوان‌الله عليه)، رژيم را ناگزير كرد حكم اعدام مرا به حبس ابد تقليل دهد.»[۴۱]

 

تكامل يا سقوط
برآيند حركت حزب ملل اسلامي در تكامل و يا سقوط شخصيت فكري و سياسي برخي اعضاي حزب بسيار تامل‌‌برانگيز و در خور تحليل و تفسير بسيار است. در اينجا به نقاط و نكات مهمي درباره سرنوشت سياسي و فكري برخي از اعضاي حزب پس از لورفتن آن، اشاره‌اي گذرا مي‌شود.

سيدمحمدكاظم موسوي‌بجنوردي، فردي است كه در سن بيست‌سالگي حزب ملل اسلامي را بنا ‌نهاد. در انتخاب نام و نيز در تدوين اصول و برنامه‌هاي حزب، طرز تفكر بجنوردي به‌وضوح مشاهده مي‌شود. او كه در ماجراي حزب ملل ناكام شده بود، پس از پيروزي انقلاب دوباره در پي يك فكر بلندپروازانه ‌رفت و دايرةالمعارف بزرگ اسلامي را دايركرد؛ البته بجنوردي پس از پيروزي انقلاب، تجربه استانداري اصفهان، عضويت در شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي، رياست كتابخانه ملي و نمايندگي در دور اول مجلس شوراي اسلامي را نيز داشته است.

از ديگر اعضاي برجسته حزب ملل اسلامي، بايد سيدمحمد سيدمحمودي ‌طباطبايي قمي را نام برد كه عليرغم اتصاف به خانواده‌اي اهل علم و ديانت و با وجود بهره‌مندي از استعداد لازم، حاضر نشد پس از پيروزي انقلاب، مسئوليتي بپذيرد. چنانكه به مشغوليت در اداره تعاوني بسنده ‌كرد. محمودي به هنگام دستگيري، شكنجه‌هاي وحشتناك و سبعانه‌اي را تحمل كرد و مقاومت قهرمانانه‌اي را از خود نشان داد. درباره صلابت و سلامت روح او، دوستان و همراهان حزبي‌اش، همگي متفق‌القول هستند و با تحسين بسيار به رشادتهاي او گواهي مي‌دهند.

از ديگر اعضاي شاخص حزب، ابوالقاسم سرحدي‌زاده، مرتضي حاجي، سيدمحمد ميرمحمدصادقي، جواد منصوري، عباس‌ آقا‌زماني (ابوشريف)، محمدجواد حجتي كرماني، عباس دوزدوزاني، محمد پيران، رضا اژئيان، اصغر قريشي و...، هريك به‌نحوي پس از پيروزي انقلاب وارد عرصه‌هاي سياسي ــ اجتماعي شده و در برخي مقاطع، پست‌هاي مهمي را عهده‌دار شدند. ابوالقاسم سرحدي‌زاده چند دوره نماينده مجلس، وزير كار، مشاور رئيس‌جمهور  بوده است. سيدمحمد ميرمحمدصادقي نيز توانست تحصيلات خود را تا حد فوق‌ليسانس ارتقا دهد و پس از پيروزي انقلاب، سمتهايي نظير وزيركار، معاون وزير كشاورزي، مسئول شيلات، سرپرست شركت سرمايه‌گذاري شاهد (وابسته به بنياد شهيد) و... را تجربه كرده است. همچنين محمدجواد حجتي‌كرماني نمايندگي مجلس خبرگان از كرمان، نمايندگي مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي، مشاور فرهنگي رئيس‌جمهور (آيت‌الله خامنه‌اي) و حضور در عرصه فرهنگي را در كارنامه خود دارد. وضعيت ابوشريف (عباس‌ آقازماني) بسيار جالب است. او پس از آزادي از زندان (قبل از پيروزي انقلاب)، به همراه جواد منصوري، محمد مفيدي و احمد احمد گروه حزب‌الله را تاسيس كرد و در آن به فعاليت پرداخت. او به‌خاطر فعاليتهاي سياسي‌اش، چندين‌بار مجبور شد از كشور خارج شود و به كشورهاي خاورميانه و اروپايي سفر كند. وي در اين سفرها توانست آموزش دوره‌هاي چريكي را در لبنان طي كند. آقازماني با پيروزي انقلاب اسلامي، وارد كشور شد. ابوشريف از موسسان و پايه‌گذاران كميته انقلاب اسلامي و سپاه پاسداران محسوب مي‌شود. او مدتي نيز فرماندهي سپاه پاسداران را بر عهده داشت؛ همچنين در سالهاي 1360 و 1361 به‌عنوان كاردار و سپس به‌عنوان سفير ايران در پاكستان فعاليت مي‌كرد و پس از آن، بازنشست شد. وي هم‌اكنون در پاكستان، در يكي از مدارس اسلامي شهر اسلام‌آباد به تدريس علوم ديني اشتغال دارد.

مقاومت جواد منصوري نيز در دو مقطعي كه در زندان بوده، قابل تحسين است. منصوري در سال 1350 پس از ضربه‌اي كه ساواك به سازمان مجاهدين خلق وارد كرد و طبق توافق رهبران دو گروه، قرار شد گروه حزب‌الله و سازمان در هم ادغام شوند، با اين طرح به مخالفت برخاست. او، چه در زندان و چه در بيرون زندان، چه قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب، همواره مورد حقد و كين سازمان مجاهدين (منافقين) بوده است و يك‌بار در سال 1360 توسط آنها ترور شد. او پس از يك دوره حضور فعال در عرصه‌هاي نظامي و سياسي، از جمله فرماندهي سپاه پاسداران (به‌عنوان اولين فرمانده سپاه)، عضويت در شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي، معاونت وزارت خارجه (هشت‌ سال)، سفير ايران در پاكستان، معاونت فرهنگي دانشگاه آزاد اسلامي و...، ازآنجاكه مستعد در امور فرهنگي و پژوهشي بود، به فعاليت در اين عرصه‌ها روي آورد و اكنون صاحب چند اثر تاليفي و پژوهشي است. وي مدتي نيز معاونت پژوهشي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي را عهده‌دار بود.

عباس دوزدوزاني نيز سه دوره زندان را تحمل كرد و پس از پيروزي انقلاب، از پايه‌گذاران سپاه پاسداران محسوب مي‌شود. دوزدوزاني در اواخر سال 1358 فرماندهي سپاه را به عهده گرفت اما به زودي اين سمت را رها كرد. وي در كابينه شهيد رجايي، وزير ارشاد بود و چند دوره نيز نمايندگي مجلس شوراي اسلامي را برعهده داشت. از ديگر تصدي‌هاي او مي‌توان به وزارت فرهنگ و آموزش عالي، عضويت در شوراي مركزي انجمن اسلامي معلمان و عضويت در شوراي شهر تهران اشاره كرد.

كساني‌ چون علي نورصادقي، حسن طباطبايي و فخرالدين پيشوايي نيز پس از پيروزي انقلاب با اتكا به تحصيلات عالي خود به بازار تخصصي كار رفته و منشا خدماتي براي جامعه شده‌اند. با اتكا به همين فعاليتها، پيشوايي تا معاونت وزارت نيرو پيش رفت و حسن طباطبايي معاون وزير كشاورزي شد.

شهادت محمدباقر عباسي، يار ديگر حزب ملل اسلامي كه پيش از تغييرات ايدئولوژيك در سازمان مجاهدين خلق، به اين سازمان پيوسته بود، از جايگاه خاصي در بررسي اين سرگذشتها برخوردار است. او به‌همراه محمد مفيدي در مرداد سال 1351 سرتيپ طاهري[۴۲] را ترور كرده و به هلاكت رساندند و خودشان بعد از مدتي، دستگير و اعدام شدند.

و اما قسمت تلخ‌تر و عبرت‌انگيز اين برآيند، مربوط به عاقبت تلخي است كه حسن حامد عزيزي، عباس مظاهري، عليرضا سپاسي آشتياني، هادي شمس حائري، علي‌اصغر رفيعي (اهل كسب) و سيد كيوان مهشيد به آن دچار شدند. حسن حامد عزيزي، كسي است كه با كمي شكنجه، تمامي اسناد، مدارك، كدها و اسامي اعضاي حزب ملل را در اختيار اطلاعات شهرباني قرار داد. او در زندان به سازمان مجاهدين خلق پيوست. عباس مظاهري فردي بسيار تند، احساساتي و سطحي بود و سرانجام در سال 1355 در زندان مشهد توسط مجاهدين، به ارتداد و ماركسيسم گراييد و پس از پيروزي انقلاب اسلامي هم اثري از او ديده نشد. عليرضا سپاسي آشتياني نيز فردي تندخو، تندرو، احساساتي و بسيار بلندپرواز بود. او كه بعد از حزب ملل و تاسيس حزب‌الله، به سازمان مجاهدين خلق پيوست، به‌خاطر تندي و جديت خود در كارها، مراتب سازماني را به‌سرعت طي كرد و در سال 1353 به عضويت كادر مركزي مجاهدين خلق درآمد. آشتياني در سال 1354 پس از تغيير در ايدئولوژي سازمان، خط انحراف را پيمود و به همراه ديگر منحرفان، به تصفيه و كشتار افرادي كه مخالف اين تغيير بودند، دست زد. او تا سال 1357 به فعاليت مخفي خود در گروه تقي شهرام (گروه موسوم به سازمان پيكار در راه آزادي طبقه كارگر) ادامه داد. وي پس از پيروزي انقلاب، به‌صورت‌علني و افراطي به ضديت و مخالفت خود با نظام پرداخت و در اواخر سال 1360 دستگير شد. او سرانجام به هنگام فرار، توسط زندانبانان اوين كشته شد.

علي‌اصغر اهل‌كسب نيز كه جواني تند بود، سرانجام ماركسيست شد و گام به انحراف نهاد. او نيز دستگير و معدوم شد.

هادي شمس‌حائري كه در سال 1322 در خانواده‌اي روحاني (فرزند روحاني معروف شيخ تقي علي  زنجاني) در شهر همدان متولد شد، پس از عضويت در حزب ملل و سپس تحمل زندان و بعداً فعاليت در حزب‌الله، در سال 1350 جذب سازمان مجاهدين شد. حائري نيز به دنبال انحراف سازمان در سال 1354، تغيير ايدئولوژي داد و مرام ماركسيستي را پذيرفت. او در اين دوره، يك‌بار ديگر دستگير و روانه زندان گرديد. وي در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي از زندان آزاد شد و به فعاليت خود در سازمان مجاهدين ادامه داد و روياروي انقلاب اسلامي قرار گرفت. حائري در سال 1360 به دستور سازمان از ايران خارج شد و در سالهاي بعد به رده‌هاي بالاي سازمان رسيد اما در سال 1370، به دنبال بروز اختلاف درون‌سازماني، از سازمان جدا شد؛ ولي همچنان به ضديت خود با انقلاب اسلامي ادامه مي‌دهد.

و اما كيوان مهشيد نيز در زندان از مسلمانها بريد و گرايشهاي ماركسيستي پيدا كرد. وي پس از پيروزي انقلاب به جرم فعاليت در كادرهاي سري حزب توده دستگير، زنداني و سپس اعدام گرديد.

پي‌نوشت‌ها

 


--------------------------------------------------------------------------------

[۱]ــ كيهان و اطلاعات، پنجشنبه 30/10/1344

[۲]ــ روزنامه اطلاعات، ش 11887، 30 دي‌ماه 1344، ص17

[۳]ــ روزنامه كيهان، ش 6739، 30 دي‌ماه 1344، صص 15 و 1

[۴]ــ سرلشكر ضياء فرسيو متولد 1298 در تهران، دادستان ارتش و رئيس اداره دادرسي نيروهاي مسلح شاهنشاهي، كارگردان و هدايت‌كننده بسياري از بيدادگاههاي رژيم شاه عليه مبارزين كه در هيجدهم فروردين سال 1350 توسط چريكهاي فدايي خلق ترور شد و به قتل رسيد.

[۵]ــ محسن كاظمي، خاطرات احمد احمد، تهران، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، 1379، ص127

[۶]ــ خاطرات سيدمحمدكاظم بجنوردي، تهران، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، 1378، صص21ــ19

[۷]ــ مصاحبه با ابوالقاسم سرحدي‌زاده، تهران، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، ص50

[۸]ــ حزب‌الدعوه الاسلاميه، تشكيلاتي سياسي كه در سال 1958.م در عراق تاسيس شد. از پايه‌گذاران اين حزب مي‌توان از آيت‌الله سيدمحمدباقر صدر، آيت‌الله سيدمهدي حكيم، آيت‌الله سيدمحمدباقر حكيم، آيت‌الله سيدمرتضي العسكري نام برد. مبناي اعتقادي و تفكري اين سازمان شيعي و ايدئولوژي اسلامي و در امتثال به مرجعيت ديني و حوزه علميه قرار داشته است. بايد گفت كه هدف اصلي حزب‌الدعوه تحقق جامعه اسلامي با همه مقدمات و مقوماتش به واسطه يك كار گروهي پيوسته بود كه بنيان و ساختار فكري جامعه را در شكل و محتوا تغيير بدهد. از ديگر اهداف اين حزب زدودن زنگار افكار و مفاهيم بيگانه از فكر اصيل اسلام و آزادسازي كشورهاي اسلامي از سيطره استعمار كافر و پيوندشان به دولت اسلامي و فراتر از آن دعوت جهان به اسلام بوده است.

حزب‌الدعوه خود را مكلف به رعايت اصول قرآني و شريعت مي‌داند و براي نيل به اهداف به‌صورت‌پنهاني و مخفي عمل مي‌كند تا از گزند دشمنان مصون بماند. [بسان حزب ملل اسلامي كه داراي سه مرحله بود] براي اين حزب چهار مرحله: تغييري (جهاد فكري و فرهنگي)، سياسي (تحريك و رهبري امت اسلامي) انقلابي (برانداختن نظام كفر و برقراري موسسات قانوني براساس اسلام) و حكومتي (زمامداري، نگهداري و توجيه امت اسلامي) در نظر گرفته شده بود. (برگرفته از كتاب: صلاح الخراسان، حزب‌الدعوه الاسلاميه، دمشق، 1419.ق)

[۹]ــ علي‌اكبر رنجبر كرماني، مسي به رنگ شفق، تهران، نشر ني، 1381، صص16ــ15

[۱۰]ــ خاطرات سيدمحمدكاظم بجنوردي، همان، ص15

[۱۱]ــ محسن كاظمي، همان، صص99ــ98

[۱۲]ــ خاطرات سيدمحمدكاظم بجنوردي، همان، صص36ــ35

[۱۳]ــ همان، صص264ــ262

[۱۴]ــ علي‌اكبر رنجبر كرماني، همان، ص34

[۱۵]ــ «اسرار تشكيل و فعاليت و كشف حزب ملل اسلامي»، مجله شهرباني، شماره 365، بهمن 1344، ص11

[۱۶]ــ خاطرات سيدمحمدكاظم بجنوردي، همان، ص39

[۱۷]ــ احمد احمد، متولد 1318 در حومه تهران مي‌باشد. او در سال 1343 به عضويت حزب ملل اسلامي درآمد. وي نيز از جمله دستگيرشدگان گروه حزب ملل در مهر 1344 است كه تا آبان 1346 به همين اتهام در زندان بود. او از موسسين گروه حزب‌الله و عضو سابق سازمان مجاهدين خلق است كه پيش از پيروزي انقلاب به دليل فعاليتهاي سياسي به‌دفعات به زندان افتاد. او يك‌بار نيز در درگيري با نيروهاي ساواك، از ناحيه پا مجروح شد و بر اثر آن، معلول گرديد.

[۱۸]ــ محسن كاظمي، همان، ص99

[۱۹]ــ ابوالقاسم سرحدي‌زاده متولد 1324 تهران مي‌باشد. او قبل از پانزدهم خرداد 1342 به حزب ملل اسلامي پيوست و پس از دستگيري در مهر 1344، در دادگاه تجديدنظر به زندان ابد محكوم شد. محكوميت او بعدها با يك درجه تخفيف، به پانزده سال زندان تبديل شد. سرحدي‌زاده پس از پيروزي انقلاب در عرصه‌هاي مختلف سياسي ــ اجتماعي حضور داشته و عهده‌دار مسئوليتهاي مختلف بوده است كه آخرين اين مسئوليتها، نمايندگي مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي مي‌باشد.

[۲۰]ــ خاطرات ابوالقاسم سرحدي‌زاده (مصاحبه)، همان، ص51

[۲۱]ــ همان، ص55

[۲۲]ــ خاطرات سيدمحمدكاظم بجنوردي، همان، صص45ــ44

[۲۳]ــ محسن كاظمي، همان، ص99

[۲۴]ــ علي‌اكبر رنجبر كرماني، همان، صص55ــ53

[۲۵]ــ همان، ص57

[۲۶]ــ به‌عنوان‌نمونه سازمان مجاهدين خلق كه در سال 1345 تاسيس شد، داراي مشي مسلحانه بود و به‌صورت‌مخفي و زيرزميني فعاليت مي‌كرد. حجت‌الاسلام محتشمي در خاطرات خود مي‌گويد: تراب حق‌شناس و حسين احمدي (روحاني)، از كادرهاي مركزي سازمان مجاهدين، به نجف آمدند تا امام را توجيه كنند، اما امام آنها را تاييد نكرد. تز امام اين بود: «ما با هيچ‌كس عقد اخوت نبسته‌ايم. هركس كه در راستاي اسلام واقعي است، مورد تاييد مي‌باشد ولي اگر افكارش منهاي اسلام باشد، قابل تاييد نيست.» (خاطرات محتشمي، جلد 2، ص193)

[۲۷]ــ خاطرات ابوالقاسم سرحدي‌زاده (مصاحبه)، همان، ص52

[۲۸]ــ محمدباقر صنوبري متولد 1326 در تهران، تربيت‌يافته خانواده‌اي مذهبي و عرفاني (پدر وي عالم عرفاني حاج‌‌ميرزاابوالفضل صنوبري شاگرد عارف بزرگ و رباني شيخ‌رجبعلي خياط است) مي‌باشد. صنوبري پس از دستگيري، به مدت سه سال در زندان به سر برد. وي پس از پيروزي انقلاب از تصدي مشاغل دولتي و حكومتي دوري گزيد و وارد بازار كار خصوصي شد.

[۲۹]ــ سرتيپ فرسيو در مصاحبه مطبوعاتي 30/10/1344، شب حادثه را 23/7/1344 اعلام كرده است.

[۳۰]ــ مصاحبه با محمدباقر صنوبري، از سوي دفتر ادبيات انقلاب اسلامي (تاريخ شفاهي)

[۳۱]ــ مرحوم سيدمحمد سيدمحمودي‌قمي (طباطبايي) فرزند حجت‌الاسلام و المسلمين حاج‌مصطفي طباطبايي، فردي متدين بود كه پس از دستگيري، در دادگاه تجديدنظر به زندان ابد محكوم ‌شد. وي پس از پيروزي انقلاب به فعاليت در يك تعاوني اكتفا كرد. وي سرانجام در سال 1367 فوت كرد. سيدمحمودي از طرف مادري، نوه مرحوم شيخ‌عباس قمي (صاحب‌ مفاتيح‌الجنان) است.

[۳۲]ــ حسن حامد عزيزي، دبير حزب ملل اسلامي، فردي آرام و ساكت بود كه پس از آزادي از زندان تمايلي به فعاليتهاي سياسي نشان نداد و به زندگي عادي و روزمره خويش مشغول شد.

[۳۳]ــ محمد مولوي عربشاهي، در يكي از رشته‌هاي مهندسي تحصيل مي‌كرد. وي پس از فرار، سالها در نجف، لبنان و سوريه اقامت گزيد و سپس به آلمان شرقي ‌رفت و تحصيلات خود را در آنجا به پايان ‌رساند. او اكنون عضو هيات‌علمي و رئيس بخش علوم دايرة‌المعارف بزرگ اسلامي است.

[۳۴]ــ روزنامه‌هاي: كيهان، شماره 6740 مورخ 2/11/1344؛ اطلاعات، شماره 11888 مورخ 2/11/1344

[۳۵]ــ سرتيپ محمدتقي تاج‌الديني، رئيس اداره دادرسي ارتش و اهل كرمان.

[۳۶]ــ خاطرات جواد منصوري، تهران، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، 1376، ص49

[۳۷]ــ محسن كاظمي، همان، ص135

[۳۸]ــ حجت‌الاسلام و المسلمين محمدجواد حجتي‌كرماني، متولد 1311 در كرمان مي‌باشد. وي پيش از سال 1344، در بهمن 1343 به‌خاطر سخنراني در مدح ترور حسنعلي منصور دستگير و چند ماه زنداني گرديد. او پس از دستگيري در سال 1344 نيز تا پاييز سال 1354 (ده سال) در زندان به سر برد. حجتي‌ كرماني در سال 1357 نيز مجددا دستگير و در كميته مشترك زنداني شد. وي پس از پيروزي انقلاب اسلامي در عرصه‌هاي مختلف سياسي، اجتماعي و فرهنگي حضور و فعاليت داشته است.

[۳۹]ــ همان، ص137، «الله مولانا و لا مولي لكم» شعار مسلمين در جنگ بدر در مقابل شعار مشركين (نحن لنا العزي و لا عزي لكم) است.

[۴۰]ــ روزنامه‌هاي اطلاعات، شماره 11967 مورخ 14/2/1345 و كيهان 14/2/1345

[۴۱]ــ خاطرات سيدمحمدكاظم بجنوردي، همان، ص136

[۴۲]ــ سرتيپ سعيد طاهري، عامل جنايت پانزدهم خرداد 1342 و فرمانده كميته مشترك ضدخرابكاري در سال 1350 بود.