استقلال ايران وجريان هاي روشنفکري

استقلال ايران وجريان هاي روشنفکري

 تعاملات رجال سياسي آن عهد با ساير دولت ها و نگاه هوشمندانه ايشان به رشد ملت‌هاي مجاور و دور دست و خطري که از اين رهگذر حيات ايران را تهديد مي کند، سبب گرديد که اين افراد، هر يک مسيري را براي استقلال و بقاي کشور و رشد بالنده آن در نظر بگيرند، گو اين که در اين رهگذر خائنيني نيز بودند که به لباس خيرخواه درآمده، مشي و روش‌هاي خاص خود را براي بقاي استقلال ايران زمين ارائه مي‌کردند که ما در ادامه به آنها نيز خواهيم پرداخت. اين نگاه‌ها را مي توان در سه مرحله مورد بررسي قرارداد؛ مراحلي که به لحاظ تاريخي داراي ويژگي‌هاي خاص خود هستند و در حقيقت پيامدهاي مستقيم رويدادهاي تاريخي عصر خود محسوب مي‌شوند.
بارقه هاي تجدد
نخستين نگاه استقلال گرايانه که برخاسته از شرايط حاکم بر تاريخ معاصر ايران محسوب مي شود؛ نيم نگاه نخبگان به رهاورد علمي و تجهيزاتي غرب است. عباس ميرزا نايب السلطنه نخستين کسي است که با علم به اين موضوع گروهي از جوانان خوش قريحه و با استعداد ايراني را براي يادگيري فنون جديد راهي اروپا کرد. اين مشي به انحاء مختلف و براي کسب فناوري‌هاي نوين و تجهيز کشور با آنها تا به امروز ادامه يافته است. اين گروه از رجال ايران، در برابر علوم جديد و محروميت ايران از آن احساس خطر مي کردند. اين نگاه که بيشتر برخاسته از شرايط دشوار اقتصادي و سياسي در کشور و همزمان با رشد و شکوفايي اقتصاد و نيروي نظامي در عصر قاجاري است به صورتي کاملا جدي توسط برخي نخبگان دلسوز و رجال روشن بين تداوم يافت و در عهد ناصري و زعامت عالمانه ميرزا تقي خان امير کبير در شکل مدرسه دارالفنون رخ نمود، هر چند خود امير افتتاح اين مدرسه را نديد اما تأسيس مدرسه سواي سوء استفاده هايي که بعدها از آن شد و تعاليم کژي که به جوانان ايراني ارائه کرد محصول اين نگراني جدي در ميان دلسوزاني چون اميرکبير بود؛ اگر چه اين رفتار به نوعي هدفدار تدارک ديده شد و در خلال آن رشته‌هايي براي آموزش برگزيده شدند که به شدت مورد نياز آن روز ايران بودند، اما رفته رفته اين سنت کنار گذاشته شد و در عصر پهلوي براي هر رشته‌ اي ولو اينکه در داخل امکانات ارائه آن وجود داشته باشد دانشجو به خارج اعزام گرديد. به هر نحو اين نگاه در ميان نخبگان بدون تغيير در مختصات فرهنگي مطرح شد و موجدان اين انديشه ابدا در فکر تغيير سيماي فرهنگي و اجتماعي در کنار رشد علمي براي حفظ استقلال کشور نبودند.
سرتا پا فرنگي!
موج دوم نگاه هاي روشنفکرانه مسئله استقلال، با بازگشت گروهي از جوانان عموما اشراف زاده از فرنگ آغاز شد. اين افراد که عموما در فرهنگ غربي متحير بودند، يگانه وسيله اعتلا و استقلال کشور را در تغيير سيستم فرهنگي و اجتماعي ايران و شبيه سازي آن با متدهاي اروپايي مي ديدند. اين افراد که با مشاهده اوضاع ايران و مقايسه آن با مغربي که آنها به ديدارش شتافته بودند، براي نخستين بار زمزمه هاي عقب ماندگي فرهنگي را سر دادند و آن را مقدم بر عقب ماندگي علمي شمردند. اين انديشه اگر چه تا حدودي درست بود، اما اين افراد زماني که به جستجوي علل اين عقب ماندگي برخاستند، به سبک وسياق شرق شناسان اروپايي، يکراست به سراغ مذهب رفتند و علل و ريشه عقب ماندگي را در آن جستجو کردند. نغمه هاي استقلال طلبي اين افراد نيز رنگ و بويي مذهب ستيز يافت. ميرزا ملکم خان و فتحعلي آخوندزاده را مي‌توان از پرچمداران اين انديشه به حساب آورد. ملکم خان دين ستيزي را به حدي رساند که کوشيد الفباي فارسي را تغيير دهد و به آن رنگ و بوي غربي بزند؛ کاري که بعدها آتاتورک با ترکيه انجام داد و الفباي مردم را از عربي که هزار سال با آن مأنوس بودند به سياقي اروپايي درآورد و نام آنرا تجدد گذارد. اين گروه از افراد بنيان طايفه اي را گذاردند که در عصر خود به منورالفکر شهرت يافتند. آنها وقتي از پذيرش انديشه‌هاي خود به وسيله مردم نااميد شدند، به سراغ حکومت‌ها رفتند و توانستند با تأسيس لژهاي فراماسونري نظير لژ آدميت ضمن اتصال به استعمار و غرب، به نشر انديشه هاي خود در ميان طبقات بالاي اجتماع بپردازند. رهاورد اين انديشه در حوزه استقلال، از خود بيگانگي فرهنگي و وابستگي کامل به غرب و لاجرم دريافت انديشه هاي غربي و سعي در پياده سازي آنها در کشور به نام استقلال و تماميت ارضي بود. بر روي چنين انديشه هايي نگاه هاي ناسيوناليستي نضج گرفت و اسلام ستيزي زير پوشش عرب ستيزي رنگ و بويي تازه يافت. اين نگاه با فرا رسيدن عصر پهلوي به شدت از سوي اين نخبگان تقويت گرديد. افرادي نظير محمد علي فروغي استاد اعظم لژفراماسونري و يهودي زاده که به عنوان پايه هاي قدرتمند اين تفکر به شمار مي‌آمدند، سال ها مدرس و استاد دارالفنوني بودند که به همت نسل اول نخبگان معاصر ايران براي رشد کيان و عظمت ايران از طريق آموختن علوم جديد بنيان نهاده شده بود و طبيعي است که تحصيلکردگان زير دست چنين استاداني، بايد چه نگاهي به مقوله استقلال و عظمت ايران داشته باشند. سايد اين دوره را بتوان سرآغاز جدايي اين روشنفکران از مردم دانست، فاصله‌اي که به عقب ماندن اين گروه از مردم منتهي شد و آنها نتوانستند در نهضت هاي بزرگ ملي با توجه به بضاعت‌شان نقشي موثر و مفيد ايفا کنند.
استقلال طلبان بي‌قيد!
نوع نگاه اين نخبگان به مسئله استقلال زاويه اي آشکار با غرور ملي مردم و آنچه جامعه به عنوان غيرت ملي تلقي مي کرد داشت. افراد اين طائفه به دليل عدم ورود به معرکه هاي سخت از يک طرف و نيز وابستگي به خاندان‌هاي ثروتمند از طرف ديگر و همزمان سود بردن از رفاه مادي بالا، روز به روز از واقعيت‌ها فاصله گرفتند و در حالي که روشنفکران مسئول، براي تأمين استقلال و عزت ايران، چشم به آينده داشتند، آنها نگاه‌شان به گذشته بود و براي آنچه چند هزار سال قبل از دست داده بودند افسوس مي خوردند! و جز تخطئه ملت و ناله و ماتم ظاهري از آنچه جهل جماعت مي ناميدند کاري از دستشان ساخته نبود.
استقلال به سبک اشتراکي
با ورود مرام اشتراکي به ايران، کمونيسم نيز مورد توجه تعدادي از نخبگان قرار گرفت. مرامي که نگاهي قومي نداشت و مي کوشيد با راهکارهاي اقتصادي راهي به استقلال بيابد. رويکرد تحصيل کردگان برخاسته از طبقات متوسط و محروم به اين انديشه، در سال‌هاي بعد از شهريور 20 بالا بود. شوروي با همين حمايت‌ها حزب توده را در ايران بنيان گذارد و اين حزب به بازوي شوروي در ايران بدل شد. اما اين مرام با زيرساخت‌هاي فکري و فرهنگي جامعه سازگاري نداشت، اين بود که با وجود تمايل گروه زيادي از جوانان تحصيلکرده به آن، هرگز نتوانست محبوبيتي مردمي کسب کند؛ دوري از مذهب، وابستگي آشکار به خارج و مضاميني همچون نفي مالکيت فردي، سبب مي شد که مروجين آن از اقبال کمي براي گرويدن مردم برخوردار باشند، به همين دليل موضوع حمايت از کارگر و محروميت زدايي در دستور کار مروجين اين انديشه قرار گرفت و توانست در برخي برهه ها گروهي را به اين انديشه جذب کند.
تولد راه سوم...
تولد راه سوم، درست زماني روي داد که بي فايده بودن راهکارهاي گذشته براي تعدادي از نخبگان دلسوز جامعه هويدا شده بود. آنها که مي ديدند، رهاورد تفکر روشنفکران در باب استقلال و رشد و توسعه فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي، به وابستگي کمونيستي و ناسيوناليسمي منتهي شده که قادر نيستند هيچ راهکار عملي براي حفظ استقلال کشور ارائه کند و از طرف ديگر رجالي را به وجود آورده که به جاي تلاش براي استقلال ايران به جدال بر سر هبه کردن نفت به غرب و شرق مي پردازند؛ کوشيدند تا «آن چه را خود دارند زبيگانه تمنا نکنند.»؛ انديشه بازگشت به خويشتن براي نخستين بار در سال‌هاي ملي شدن صنعت نفت بر سر زبانها افتاد و کوشيد تا استقلال را همين الان و به مدد مردم همين عصر و با انديشه اکنون، حفظ کند و به آينده بسپارد. اين افراد که عموما به اقشار مذهبي وابسته بودند، نه تنها مانند روشنفکران غربزده، مذهب را عامل تهديد استقلال ندانستند، بلکه آنرا قوام بخش و بلکه نيروي محرکه مردم ايران براي کسب استقلال به شمار آوردند. نگاه آنها به جامعه، نگاهي واقع گرايانه بود. اين نگاه که مي کوشيد ببيند چه دارد و نه اين که چه داشته است؛ توانست ذهنيت نسلي از نخبگان ايراني را به سمت و سوي باور کردن خويش در عصر آهن و فولاد بکشاند. در همين دوره است که شهيد مطهري و مرحوم شريعتي گام در مسير روشنگري نسل جديد گذاردند و نگاه وطني و اسلامي آنها به موضوع استقلال،که در بازشناسي خويش و دفاع از عناصر مقوم جامعه که مذهب در راس آنها قرار داشت معني مي‌شد؛ توانست قلوب جوانان آزاده را متوجه خود کند و در آن بازار مکاره انديشه هاي به اصطلاح روشن، راهي نو را باز کند. اين انديشه که پيشتر توسط سيد جمال و اقبال لاهوري در بعد جهان اسلام به کار گرفته شده بود موجد و سازنده نوعي نگاه جديد به مقوله استقلال بود. اين نگاه دارنده اش را وادار مي کرد تا خود را دست کم نبيند، و در عمق وجود خويش احساس کند که مي‌تواند.
همين نگاه سوم بود که با غريو امام خميني(ره) در دهه چهل توانست به يکي از بازوان نهضت براي پيروزي آن مبدل شود و در حالي که غربزدگان و کمونيست ها ، به نهضت انگ تحجر و عقب ماندگي مي زدند، بارقه تجدد و استقلال طلبي در مفهوم بومي و قابل اجراي آن به وسيله ايرانيان را در گوشها دميد و نقش خود را نهضت به شکلي بارز ايفا کرد.