رشد ماركسيسم در ايران، پس از جنگ جهاني دوم

رخ داد و اين ايدئولوژي، نه به مثابه يك مكتب برخاسته از كاوش‌هاي نظري انديشمندان ايراني و مبتني بر سنن فرهنگي جامعه بلكه بعنوان يك «مكتب وارداتي» از سوي يك ابرقدرت بيگانه به حيات فرهنگي جامعه ايراني نفوذ كرد.
با سقوط ديكتاتوري رضاشاه در شهريور 1320 و اشغال كشور توسط ارتش‌هاي «متفقين» (امريكا، انگليس و شوروي)، شرايط سياسي جديدي در ايران پديد شد. هر چند بحران اقتصادي سال‌هاي جنگ جهاني دوم زندگي مردم را دشوار مي‌ساخت، ولي سقوط ديكتاتوري بيست ساله، چنان شادي در اعماق جامعه پديد ساخته بود كه همه مشكلات را تحت‌‌الشعاع قرار مي‌داد. رهائي از ستم رضاخاني، سرآغاز يك دوره آزادي سياسي در كشور شد كه تا كودتاي آمريكائي 28 مرداد 1332 كم و بيش دوام يافت. شناخت اين دوره 12 ساله، در ارزيابي جريان‌هاي سياسي، كه بعدها نقش اصلي را در حيات جامعة ايراني ايفاء كردند، نقش مهمي دارد.
در چنين شرايط رقابتي بود كه دو ابرقدرت آن روز جهان (شوروي و انگليس) به سرعت به سازماندهي عوامل خود در ايران پرداختند و فضاي باز سياسي و اجتماعي سالهاي 1320ـ 1332 را به شدت تحت‌‌الشعاع عملكردهاي خود قرار دادند. امپرياليسم تازه نفس آمريكا نيز با نقاب دمكرات منشي و با داعية كمك به مردم ايران وارد صحنه شد و با سازماندهي عوامل خود، بويژه در ميان چهره‌هاي ملي‌گرا و ليبرال مسلك، بتدريج نقش درجه اول را در صحنه سياست ايران بدست گرفت و سرانجام در سازش با پسرعموي انگلوساكسون خود، استعمار پير بريتانيا، طي سالهاي 1332ـ 1357، ايران را به مهمترين پايگاه نفوذ غرب در منطقه و به «جزيره ثبات» براي قدرت‌هاي امپرياليستي غرب و سرمايه‌‌هاي «جهان وطني» مبدل ساخت.
در نتيجه، با سقوط ديكتاتوري رضاشاه، در كنار رشد و توسعة مدام نهضت اسلامي، كه بويژه با فعاليت‌هاي امام خميني (در عرصة فقه و سياست و فلسفه)، علامة طباطبائي (در عرصة فلسفه)، آيت‌الله كاشاني (در عرصه سياست)، آيت‌الله بروجردي (در سكان داري حوزه و نهاد مذهب و روحانيت) و نهضت «فدائيان اسلام» (در عرصة مبارزة سياسي‌ـ نظامي) وارد مرحلة كيفي نويني مي‌شد، شاهد پيدايش و توسعه بي‌سابقة سازمان‌هاي علني و مخفي وابسته به سه قدرت بزرگ جهاني (انگليس، شوروي و آمريكا) در ايران هستيم. اين سازمانها و جريانهاي سياسي وابسته را مي‌توانيم در سه گروه اصلي دسته‌بندي كنيم:
1ـ جريان سياسي وابسته به استعمار بريتانيا: اين جريان هر چند داراي سابقة ديرينه در ايران بوده، ولي در سالهاي 1320 به تجديد سازمان و فعاليت سياسي شديد و بي‌سابقه دست زد. در اين دوران، انتليجنس سرويس انگلستان ستاد فعالي را در سفارت انگليس در تهران مستقر ساخت. در رأس اين ستاد، آلن چارلز ترات، جاسوس برجسته انگليسي قرار داشت و اعضاي آن، مانند سرلشگر فريزر و خانم آن لمبتون، از زبده‌ترين مأمورين اطلاعاتي ـ نظامي انگليس به شمار مي‌رفتند.  انتليجنس سرويس انگليس به تأسيس گروه‌ها و احزابي مانند حزب «اراده ملي» سيد ضياءالدين طباطبائي دست زد و با ايجاد صدها روزنامه و نشريه كوشيد تا جو سياسي كشور را به دست گيرد. پايگاه نيرومند استعمار بريتانيا در «هزار فاميل» حاكم بر حيات سياسي و اقتصادي ايران، و بويژه در دربار، راه فعاليت انتليجنس سرويس را هموارتر مي‌ساخت. در همين دوران است كه لژهاي فراماسونري در ايران به سرعت تأسيس و يا فعال شد و مهمترين دولتمردان و متنفذين كشور را در خود سازمان داد.  بررسي فعاليت استعمار بريتانيا و سرويس جاسوسي او در سالهاي 1320 ـ 1332 بحث كاملاً مستقل و مبسوطي است، كه هنوز نيز مورد مطالعه جدي قرار نگرفته است.
2ـ جـريان وابسته به امپرياليسم آمريكا: امپرياليـسم ‌آمريكا جنگ جهاني دوم را به عنوان يك ابرقدرت نيرومند و جوان به پايان رساند. در واقع، جنگ جهاني دوم لطمات جدي بر اقتصاد شوروي و بريتانيا و اروپاي غربي وارد ساخت. ولي آمريكا، كه سرزمين ‌آن از صحنه‌‌هاي جنگ به دور بود، با اقتصاد شكوفا از توسعة صنايع نظامي، قدرت واقعي پيروزمند در جنگ بود. با پايان جنگ جهاني دوم، امپرياليسم آمريكا فعّالانه وارد عرصة سياست و اقتصاد آسيا و بويژه خاورميانه شد. فقدان سوابق استعماري آمريكا در ايران و خوشنامي او بعنوان كشوري كه خود، سال‌ها پايمال استعمار انگليس بوده و با انقلاب آزاديخواهانه و جنگ استقلال‌طلبانه رهائي يافته و در نبرد عليه بردگي به رهبري افرادي چون آبراهام لينكلن كوشيده است، از عوامل مهم تسهيل نفوذ او در ايران بود.
در اين دوران، نقش آمريكا بعنوان «ميانجي» انگليس و شوروي كه مي‌‌كوشيدند تا ايران را ميان خود تقسيم كنند، تلقي مي‌شد و اولتيماتوم اول فروردين 1325 پرزيدنت ترومن به استالين مبني بر تخلية ايران از قواي ارتش سرخ، نوعي تلاش «آمريكاي دمكرات» براي جلوگيري از تجزية ايران وانمود مي‌گرديد. بهر روي، آمريكا زيركانه اهرم‌هاي اصلي نظامي كشور را به دست گرفت. در سالهاي 1320 ادارة عملي وزارت خواروبار بدست شريدان آمريكائي بود و سرهنگ شوارتسكوف آمريكائي عملاً فرمانده ژاندارمري ايران و ژنرال ريدلي مأمور تجديد سازمان ارتش ايران شد.  در آبان 1321، توسط دولت علي سهيلي، مستشاران آمريكائي به رياست دكتر ميلسپو به استخدام دولت درآمدند و ميلسپو به تدريج ارتش و شهرباني را تحت سلطة خود درآورد. ولي با كارشكني‌هاي عمال انگليس و شوروي در سال 1323 اختيارات او لغو گرديد.
پس از پايان جنگ جهاني دوم، آمريكا به تشكيل سازمان جاسوسي خود دست زد و در سال 1946 م. بدستور پرزيدنت ترومن، ارگانهاي اطلاعاتي‌ـ نظامي در يك سازمان واحد متشكل شد و در اواخر سال 1947 «آژانس مركزي اطلاعات» آمريكا (سيا) تأسيس گرديد. تأسيس «سيا» با نام ايران در پيوند است. فعا‌ل‌‌ترين ستاد ماوراء درياهاي «سيا» در تهران تشكيل شد و اين سازمان با پشتوانه اقتصاد نيرومند امپرياليسم آمريكا به خريد دولتمردان ايراني پرداخت و احزاب و جمعيت‌ ها و نشريات وابسته به آمريكا را فعال ساخت. در اين ميان «سيا» بويژه موفق شد تا از يكسو در ميان عناصر ملي‌گرا، بويژه «جبهه ملي»، كه در جستجوي حامي قدرتمندي در قبال دو ابرقدرت انگليس و شوروي بودند، نيروهاي قابل توجهي جذب كند.  و از سوي ديگر، مواضع خود را در «هزار فاميل» و بويژه دربار، مستحكم سازد. مجموعة اين تمهيدات در سال 1332 به ثمر نشست و با كودتاي 28 مرداد 1332 به كارگرداني كرميت روزولت، نوة پرزيدنت روزولت و مأمور عاليرتبه «سيا»، كه اولين تجربة كودتايي سازمان «سيا» محسوب مي‌شد، دوران سلطه 25 ساله امپرياليسم آمريكا بر ايران آغاز گرديد.
3ـ جريان وابسته به شوروي : در سالهاي 1320 ـ 1332، اتحاد شوروي بيشترين نقش دوران روابط خود با ايران را در حيات داخلي كشور ايفاء كرد. پيروزي ارتش سرخ در جنگ ضد هيتلري، بويژه نبرد استالينگراد، به اين كشور وجهة بين‌المللي جديدي، بعنوان يك «ابرقدرت»، بخشيد و جنگ جهاني دوم با تجديد تقسيم جهان ميان قدرت‌هاي بزرگ (آمريكا، شوروي و انگليس) و پيدايش «اردوگاه سوسياليسم» در اروپاي شرقي به پايان رسيد. حيطة نفوذ شوروي در جهان با انقلاب چين (1949 م.) و جنگ داخلي كره ( 1945 ـ 1953) و استقرار رژيم ماركسيستي در كره شمالي به خاور دور نيز كشيده شد. اتحاد شوروي اينك يك ابرقدرت فعال در صحنه بين‌المللي بود؛ نقشي كه بعدها، بويژه در دهه ركود برژنفي دهه 1970م.، به انفعال شديد بدل شد.
در آن‌ سالها، حضور شوروي در صحنه سياست ايران چشمگير بود. ارتش سرخ بخش‌هاي شمال و شمال غربي كشور را اشغال داشت (1320 ـ 1325ش.) و از اين عمل بعنوان يك اهرم نيرومند سياسي «نفوذ» بهره مي‌جست. شوروي نيز مانند آمريكا، مي‌كوشيد تا خود را بعنوان يك نيروي «آزاديبخش» جلوه‌گر سازد. و توجه افكار عمومي ايران را، بعنوان ناجي كشور از يوغ استعمار انگليس، به خود جلب كند. در اين دوران، همپاي تجديد سازمان و تأسيس لژهاي فراماسونري و تأسيس شبكه اطلاعاتي‌ـ نفوذي «سيا»، شوروي نيز به تشكيل احزاب وابسته به خود، بويژه حزب توده و «فرقه دمكرات ‌آذربايجان» و «حزب دمكرات كردستان ايران»، دست زد و با سرمايه‌‌گذاري كلان صدها روزنامه و نشريه به راه انداخت.
به هر روي، در سال 1325، شوروي وارد سازش با قدرت‌هاي غربي شد و زير فشار آمريكا و انگليس مجبور شد تا با كسب امتيازاتي در اروپاي شرقي، از دعاوي خود در يونان و ايران دست شويد. چشم‌پوشي شوروي از يونان و ايران، و بويژه خروج ارتش سرخ از آذربايجان، منجر به سقوط مواضع كمونيستهاي اين دو كشور و بويژه فروپاشي حكومت پوشالي دمكراتها در آذربايجان و كردستان ايران گرديد. با قتل‌عام كمونيست‌‌هاي يونان توسط نيروهاي راست، حزب كمونيست يونان تا به امروز نيز نتوانست به يك نيروي سياسي در خورتوجه بدل شود. معهذا نفوذ حزب توده در ايران تا كودتاي 28 مرداد 1332 و مدت كوتاهي پس از آن تداوم يافت.