گفت‌وگویی قدیمی ‌با علی دوانی: چگونه حوزه‌ها را تعطیل می‌کردیم؟

کتاب یازده جلدی «نهضت روحانیون ایران» که به قلم ژرف او نگاشته شده گویای همه چیز هست. این گفت‌وگوی قدیمی ‌را در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی منتشر کرده‌ایم تا هم یاد استاد دوانی را زنده کرده باشیم و هم دوره‌های نهضت روحانیون را مرور کرده باشیم و هم خاطرات و مخاطرات مرحوم استاد در دوران مبارزه را مطرح کرده باشیم.
 
در دوره یازده جلدی «نهضت روحانیون ایران» آغاز انقلاب اسلامی به پیشگامی‌امام خمینی را به سه دوره نهضت روحانیون تقسیم‌بندی کرده‌اید. چگونه و بر چه اساسی به این تقسیم‌بندی رسیده‌اید و لطفاً این سه دوره را تشریح کنید.
 
برای پاسخ به این سؤال لازم است که مروری به سال‌های آغازین نهضت داشته باشیم. در زمان حیات آیت‌الله بروجردی، رژیم پهلوی تحت فشار آمریکایی‌ها برنامه‌هایی داشت که نمی‌توانست آن را عملی کند. آیت‌الله بروجردی به شاه پیغام داده بودند که اگر بخواهد کاری برخلاف دیانت اسلام انجام دهد، من از مملکت می‌روم. شاه گفته بود تا این مرد زنده است نمی‌شود دست به کاری زد، هر کاری هست بگذارید برای بعد از فوت او. این را کم وبیش ما در حوزه می‌دانستیم.
 
مرجعیت بعد از آیت‌الله بروجردی در نجف بین چهار مرجع آیت‌الله آقاسید عبدالهادی شیرازی، آیت‌الله آقا سیدمحسن حکیم، آیت‌الله آقا سیدمحمود شاهرودی و آیت‌الله سیدابوالقاسم خویی تقسیم شده بود.
 
در قم نیز چهار مرجع بودند که مقلدین آیت‌الله بروجردی گذشته از مراجع نجف رفته‌رفته به اینان مراجعه کردند و آنها آیت‌الله گلپایگانی، آیت‌الله خمینی، آیت‌الله شریعتمداری و آیت‌الله نجفی مرعشی و دو مرجع دیگر هم در تهران و مشهد بودند و آنها آیت‌الله سیداحمد خوانساری و آیت‌الله میلانی بودند.
 
پس از رحلت آیت‌الله بروجردی مراجع قم مترصد بودند که اگر از طرف دستگاه بخواهد کاری برخلاف اسلام صورت بگیرد آماده باشند و بیش از همه حاج‌آقا روح‌الله خمینی(ره) مترصد بود. در روز 16 مهر 1341 یعنی هفده ماه بعد از وفات آیت‌الله بروجردی در میدان آستانه قم روزنامه کیهان را در گیشه روزنامه‌فروشی دیدم که با حروف درشت نوشته بود به زنان حق رأی داده شد. تا آن‌موقع ندیده بودم که روزنامه‌ای چنان تیتر درشتی داشته باشد. روزنامه را خریدم و خواندم.
 
دیدم بالای این تیتر نوشته است طبق لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی که در دولت تصویب شده این کار انجام می‌شود. من به یکی از رفقای روحانی گفتم فوراً باید برویم و به آقای خمینی نشان بدهیم. چون می‌دانستیم در میان مراجع فقط اوست که به مسائل حساسیت دارد.
 
وقتی آمدیم به خانه امام، گفتند لحظه‌ای قبل از شما آقای شیخ صادق خلخالی روزنامه را آورد و به آقا نشان داد و ایشان هم فوراً رفتند خانه آیت‌الله حائری که مذاکره کنند.
همان شب شنیدیم که آیت‌الله خمینی از منزل استادشان مرحوم آیت‌الله حائری تلفن کرده‌اند، به آیت‌الله گلپایگانی، آیت‌الله شریعتمداری، آیت‌الله مرعشی، آیت‌الله محقق داماد و آنها هم غیر از آیت‌الله نجفی آمده‌اند و در حضور آیت‌الله مرتضی حائری جلسه فوق‌العاده تشکیل داده‌اند.
 
از همه مهم‌تر این بود که در قانون انتخابات قبلی انتخاب‌کننده و انتخاب‌شوندگان باید سه شرط می‌داشتند؛ اول باید مسلمان باشند، باید ذکور باشند و باید قسم به کلام‌الله مجید (قرآن) یاد کنند. ولی دولت علم با تمهیدات قبلی قید اسلام را نادیده گرفته و در لایحه نیاورده بود. قسم به قرآن را هم تبدیل به قسم به کتاب آسمانی تغییر داده بود.
 
آقایان مراجع، نخست به شاه تلگراف کردند که دستور دهد رئیس دولت، تصویب‌نامه خود را که برخلاف شرع و قانون است پس بگیرد. شاه بی‌ادبانه جواب داد که تلگراف شما برای دولت فرستاده می‌شود. در این میان تلگراف امام خمینی به علم، رئیس دولت، لحن بسیار تندی داشت.
 
 
استاد، اینها که می‌فرمایید در دوره اول مبارزات و نهضت روحانیون تعریف می‌شود؟
 
بله، عرض می‌کنم. دوره اول نهضت به غائله انجمن‌های ایالتی و ولایتی معروف شد. در ادامه همان تلگراف‌ها، جلسه سه نفری دیگری با حضور امام و آقایان گلپایگانی و شریعتمداری تشکیل شد و تصمیم می‌گیرند که موضوع را به اطلاع علمای تهران و شهرستان‌ها برسانند تا آنها هم پشتیبانی خود را از اقدامات مراجع قم اعلام کنند. بالاخره همه علما و مراجع تهران، مشهد و نجف و دیگر شهرستان‌ها هم موضوع را دنبال کردند.
 
دوره دوم با ماجرای رفراندوم و همه‌پرسی انقلاب سفید و انقلاب شاه و مردم آغاز شد. با اعلام این همه‌پرسی شاه طرحی دیگر برای تضعیف کشور در سر دارد. این طرح در 6 بهمن سال 42 یعنی یک ماه و 18 روز بعد از غائله انجمن‌های ایالتی ارائه شد. با اعلام رفراندوم امام خمینی طی اعلامیه‌ای کوبنده آن را تحریم کرد و با رأی بسیار ضعیفی به تصویب رسید.
 
تحریم همه‌پرسی توسط امام به این دلیل بود که در حکومت مشروطه، شاه فقط حق امضا و توشیح قوانین مصوبه را دارد. بعد از این جریان به دستور شاه در روز دوم فروردین 42 کماندوها به فیضیه ریختند و همچون مغول‌ها وحشیانه به طلاب و مدرسه هجوم آوردند.
 
چهلم شهدای مدرسه فیضیه، با اعلامیه شدیداللحن امام خمینی همراه بود. این حلقه‌ها دست به دست هم دادند تا نهضت به عاشورای سال 42 رسید، یعنی 12 خرداد که بیش از یک‌صد هزار نفر از مردم مسلمان برای عزاداری به قم آمده بودند امام خمینی در بیانات کوبنده‌ای که تا آن روز کسی شاه را به آن شکل مورد خطاب قرار نداده بود، سخنرانی کردند و مسائل را روشن کردند که امام خطاب به شاه گفتند: «ای جناب شاه، ای بدبخت، ای بیچاره، کی می‌خواهی بیدار شوی»؟
 
سه شب بعد هم امام دستگیر شدند و به تهران منتقل شدند و قیام مردم قم و تهران در فردای آن شب یعنی 15 خرداد 42 در حمایت از امام و اعتراض به بازداشت ایشان برگزار شد و فاجعه 15 خرداد رخ داد. از این‌جای جریان دیگر خیلی جاها گفته شده و شما هم مطلعید که بسیاری از علما در همین ماجرا در تهران و شهرستان‌ها بازداشت و زندانی شدند. این دوره، دوره بسیار حساسی بود که من آن را دوره دوم نهضت روحانیون معرفی کرده‌ام.
 
 
دوره سوم چگونه و چه زمانی شکل می‌گیرد؟
 
دوره سوم دوره پس از آزادی امام از زندان پس از ده ماه بازداشت بود. شش ماه بعد یعنی در مهر ماه 43 دولت حسنعلی منصور، پنهانی لایحه مصونیت قضایی و سیاسی اتباع آمریکایی را که به نام کاپیتولاسیون می‌گفتند در مجلسین شورا و سنا به تصویب رساند که بزرگترین سند ذلت ملت ایران و نوکری رژیم شاه بود.
 
13 روز بعد از تصویب امام دوباره علیه رژیم برخواستند و در سخنرانی آتشین دیگری به ضد لایحه علیه شاه و آمریکا و اسرائیل سخنرانی کردند. همان روز، شبانه امام را در خانه‌اش دستگیر و به فرودگاه مهرآباد بردند و به ترکیه تبعید کردند. از این تاریخ تا پیروزی انقلاب را باید دوره سوم مبارزه نامید.
 
 
شما در آبان 42 پس از اعدام حاج اسماعیل رضایی و طیب که از عاملان تظاهرات وسیع 15 خرداد بودند، تلاش جدی کردید تا به خاطر شهادت آنها به دست عوامل رژیم، درس علما و مراجع در حوزه‌ها تعطیل شود. انگاربرخی از علما خیلی موافق این تعطیلی نبودند و شما خیلی تلاش کردید. چرا؟ و ماجرا چه بود؟
 
وقتی خبر اعدام آنها توسط روزنامه‌ها به قم رسید که آن را با حروف درشت چاپ کرده بودند، همه متأثر شدیم. همان شب رفقای هیأت مدرسین یکدیگر را خبر کردند و همگی در منزل آقای مکارم اجتماع کردند. من هم بودم. از چهره‌ها یادم هست آقایان ربانی شیرازی، آذری قمی، مشکینی، مکارم، جعفر سبحانی و شهید سعیدی و یکی دو نفر دیگر بودند.
 
پس از گفت‌وگوی زیاد به این نتیجه رسیدند که باید فردا همه درس‌های حوزه به عنوان اعتراض به اعدام آن دو مجاهد شهید تعطیل شود، تا بدین‌گونه از طرف حوزه حق آنها ادا شده باشد.
 
بعضی از رفقا گفتند ما از آیت‌الله گلپایگانی کسب تکلیف کرده‌ایم و ایشان گفته‌اند درس من بعد از درس آقای شریعتمداری است، اگر ایشان درس را تعطیل کردند، من هم تعطیل می‌کنم. دیگری گفت در تماس با آیت‌الله نجفی مرعشی ایشان هم گفته‌اند اگر این دو نفر که ساعت درسشان پیش از درس من است تعطیل کنند، من هم تعطیل خواهم کرد.
 
سپس گفتند خوب چه کسی حاضر است آقای شریعتمداری را ببیند و حاضر کند به درس نرود، تا این دو نفر هم نروند و بتوانیم با تعطیل درس اینها، تمام درس‌های سطح را در حوزه تعطیل کنیم.
 
من دیدم این به آن گفت و آن به این می‌گوید، گفتم من این کار را می‌کنم. گفتند آقای شریعتمداری ساعت هشت سر درس است. گفتم صبح زود می‌روم و نتیجه این جلسه را می‌گویم و قبل از این‌که شیخ غلامرضا- پیشکارشان- برسد، ایشان را حاضر می‌کنم که به درس نرود. بر این اساس جلسه ساعت 11 شب پایان یافت.
 
رفقا گوش به‌زنگ بودند که من خبر بدهم و آنها هم دروس خود و سایر درس‌ها را تعطیل کنند. صبح زود رفتم خانه آقای شریعتمداری و در حالی که بی‌اختیار می‌گریستم، جریان اعدام آن دو مجاهد شهید و وصیت‌نامه جالب آنها را که در جراید چاپ شده بود نقل کردم و گفتم تنها کاری که می‌شود برای ادای حق آنها که فدای طرفداری از نهضت شده‌اند، بکنیم این است که درس‌های حوزه کلاً تعطیل شود، تا مردم هم باخبر شوند و از همدردی روحانیت نسبت به بازماندگان آنها مطلع گردند، سپس نتیجه جلسه شب گذشته را نقل کردم.
 
آقای شریعتمداری هم که اشک در چشمش می‌گردید گفت من هم وقتی دیشت روزنامه را خواندم خیلی متأثر شدم. گفتم حال چون درس حضرتعالی قبل از درس‌های دیگر است و نیم ساعت دیگر می‌روید به مسجد اعظم، اجازه بدهید اطلاع دهیم که درس شما تعطیل است. آقایان دیگر هم تعطیل خواهند کرد. اگر شما تعطیل نکنید آنها هم تعطیل نمی‌کنند و ایراد متوجه جنابعالی خواهد شد.
 
گفت: بسیار خوب، پس خودتان هم حالا بروید به مسجد اعظم و اطلاع دهید که درس من تعطیل است. فوراً برخاستم و از خانه ایشان بیرون آمدم. در کوچه، آقا سیدمحمدصادق زیارتی (آقا سیدحمید روحانی) را دیدم که به هم علاقه‌مند بودیم. گفتم جریان از این قرار است و حال به سرعت می‌روم مسجد اعظم که اعلام کنم درس ایشان تعطیل است تا بعد ببینم چه می‌شود. با هم به مسجد اعظم رفتیم.
 
در آنجا «رضا» را که به واسطه صدای رسایش بلندگوی بی‌سیم می‌گفتند دیدم. گفتم اعلان کن که درس آیت‌الله شریعتمداری امروز تعطیل است. رضا هم فوراً با صدای رسایش گفت: از طرف آیت‌الله شریعتمداری خبر داده‌اند که امروز درس ایشان تعطیل است. فضلایی که پای درس نشسته و منتظر آمدن ایشان بودند برخاستند و از من پرسیدند شما خبر آوردید؟ گفتم: بله. به این مناسبت آنها هم پراکنده شدند.
 
فوراً به رفقا خبر دادم. آقایان دیگر هم نیامدند و تمام درس‌ها در سطح حوزه تعطیل شد. پس این‌طور نبود که شما می‌گویید علما موافق نبودند، بلکه توجیه نبودند. تعطیلی درس‌ها آن هم درس مراجع، ساواک و شهربانی را غافلگیر کرد و برای رئیس ساواک و شهربانی گران تمام شد.
 
شنیدم که پرتو، رئیس شهربانی، گفته بود: شرم‌آور نیست که دوانی به خاطر دو نفر اعلام کند آقایان مراجع تقلید دروس حوزه علمیه قم را تعطیل کرده‌اند. تعطیل دروس حوزه کاری بسیار به‌موقع و در تهران و شهرستان‌ها بسیار اثر داشت و به همان نسبت رژیم را سخت عصبانی کرد و برایش گران تمام شد.