چپ ایرانی

وی، علاوه بر وسائل و ملزومات مادی و معیشتی، زنان و کودکان را نیز اشتراکی می‌دانست. در تاریخ ایران باستان نیز چند نمونه از چنین اندیشه‌هایی ظهور و قوام یافت که بعضی از آنها در قالب دین، ثبات سیاسی جامعه را بر هم زد. عدالتی که مانی و مزدک به دنبال آن بودند همان عدالت افلاطون است؛ با این تفاوت که افلاطون زندگی اشتراکی را فقط برای طبقۀ پاسدار تجویز می‌کرد، اما آنها پا را از آن فراتر گذاشتند و زندگی اشتراکی را نه منحصر به طبقه‌ای خاص، بلکه متعلق به تمام جامعه دانستند. مزدک معتقد بود ازآنجاکه احساس تعلق و مالکیت مسبب درنده‌خویی و دیوسیرتی آدمی است، باید از صحنۀ حیات بشر خارج شود. بدین‌ترتیب مشاهده می‌شود که در ادوار مختلف تاریخ بشری چنین حرکت‌هایی ظهور کرده است که بعضی از آنها نیز، هرچند به صورت گذرا، به حکومت دست یافته‌اند.
اهمیت این تفکر در دوران معاصر از آنجا ناشی می‌شود که اولاً ایدئولوژی چپ مبدع نوعی چهارچوب مطالعاتی است که ساختار آن، «حقیقت‌سازی» را ایجاب می‌کند نه «حقیقت‌یابی»؛ مانند الگوی مارکسیستی در مطالعۀ حوزه‌های گوناگون علمی، چون جامعه‌شناسی، علوم سیاسی و علوم تاریخی که تعیین‌کنندۀ فرهنگ و به عبارتی اعمال ارادی و غیرارادی یک ملّت یا جامعه هستند؛ ثانیاً اندیشه‌های چپ‌گرایانه در گذشته و درحال‌حاضر ردای حکومت پوشیده است. اندیشه‌های چپ‌گرایانه، در انواع مارکسیستی ــ لنینیستی، مائوئیستی و… ، در مقام فعلیت و تجسم اقتدارآمیز روزگاری بر قسمت اعظم دنیا حکومت می‌کرد؛ ثالثاً اندیشه‌های چپ‌گرایانه در تاریخ تحولات سیاسی ایران مؤثر بوده و فعالیت سیاسی بعضی احزاب و گروه‌های سیاسی در ایران از آن اندیشه‌ها تأثیر پذیرفته است.
مارکس ریشۀ اعمال فردی و اجتماعی انسان را در اقتصاد، و سایر حوزه‌های عملی و نظری حیات انسان مانند سیاست، فرهنگ، هنر، مذهب، علم و… را به منزلۀ روبنایی بر آن می‌دانست. او حتی مذاهب را نیز مولود شرایط اقتصادی انسان معرفی می‌کرد.
از نگاه مارکس عامل اقتصاد و معیشت یا به عبارتی روابط تولیدی تعیین‌کنندۀ نوع تعامل انسان‌ها و جوامع با محیط است.
ایدئولوژی چپ، به‌ویژه در سطح فراگیرشدۀ آن، یعنی مارکسیسم، براساس سه شاخص عمده شناخته می‌شود: ۱ــ نفی و طرد دین از صحنۀ حیات فردی و اجتماعی؛ ۲ــ ضدیت و مقابله با امپریالیسم؛ ۳ــ مبارزه برای تحقق عدالت و مساوات.
مارکس دین را افیون توده‌ها و عامل تخدیر آنها می‌دانست. دین از نگاه وی کارکرد فرافکنانه دارد؛ بشارت به بهشت‌ سعادتی را به انسان می‌دهد که از گذرگاه پذیرش وضعیت ناعادلانه موجود، تحمل، انفعال و حتی استقبال از آن حاصل خواهد شد. از نظر او دین عامل بازدارندۀ توده‌ها از هرگونه شورش، انقلاب و ایفای حقوق ازدست‌رفتۀ خود است. از دید گروه‌های مختلف چپ مارکسیستی، دین ایدئولوژی طبقات حاکم است که به کمک آن، تداوم حکومت آنها تضمین خواهد شد.
امپریالیسم واژه‌ای است که در تعریف سنّتی بر هرگونه توسعه‌طلبی ارضی اطلاق می‌شود و استثمار اقتصادی طبقات زیردست جوامع پیرامونی نیز مصداق امپریالیسم است. اگرچه شاید این واژه را برای اولین‌بار هاسبون ابداع کرده باشد، لنین آن را وارد ادبیات مارکسیستی کرد. مارکس با تقسیم ادوار مختلف تاریخ براساس روابط اقتصادی، کمونیسم را دورۀ‌ امحای طبقه حاکم و حاکمیت طبقات کارگر و محروم جامعه بر سرنوشت خود، از طریق خرد جمعی، معرفی نمود که بالاخره طی فرایندی تاریخی با عبور از منازل متعدد حاصل خواهد شد. وی نظام‌های تولیدی را، به فراخور وضعیت تاریخی، به برده‌داری، فئودالیسم، بورژوازی و کمونیسم تقسیم می‌کرد. لنین معتقد بود امپریالیسم یا توسعه‌طلبی‌های دنیای سرمایه‌داری آخرین حلقۀ نمود روابط تولیدی سرمایه‌داری یا به عبارتی آخرین صحنۀ دست و پا زدن طبقۀ بورژوازی بین‌المللی است. این دوره، دوره‌ای قبل از کمونیسم محسوب می‌شود. نظریۀ امپریالیسم را بعدها اندیشمندان دیگری چون هیلفردینگ، مک واف، روزا لوگزامبورگ و دیگر نظریه‌پردازان وابسته به جنبش چپ توسعه دادند.
اصلی‌ترین یا بنیادی‌ترین رکن فلسفۀ مارکسیسم عدالت اجتماعی است که هدف والای چپ‌گرایان محسوب می‌شود. در ادبیات مارکسیستی، عدالت از گذرگاه امحای طبقات سابق حاصل خواهد شد که نتیجۀ آن جامعۀ بدون طبقه‌ای است که اضافۀ تولید یا ارزش اضافۀ حاصل از عمل پرولتاریا (طبقۀ کارگر) در جیب صاحبان ابزار تولید انباشته نمی‌شود؛ زیرا در این دوره، ابزار تولید متعلق به اجتماع است نه طبقه یا گروهی خاص؛ به عبارتی مالکیت منابع تولید جامعه، اشتراکی است. عدالت‌خواهی هدف نهایی فلسفۀ مارکسیسم است. مارکس معتقد بود وقتی جامعه بی‌طبقه شود، دولت خود به خود محو خواهد شد.
تفکر چپ، در عمل و در سطحی جهانی، شاید کارکرد دین‌ستیز و سکولاریستی خود را در چهارچوب اهدافش دنبال نمود، اما در دو رکن امپریالیسم‌ستیزی و عدالت‌طلبی با موانعی مواجه شد؛ درواقع در این دو عرصه اندیشۀ چپ راه دیگری پیمود. پس از به حکومت رسیدن چپ‌ها در روسیه (اتحاد جماهیر شوروی) تمام فعالیت‌های مربوط به نهادهای دینی ممنوع، هزار مسجد و کلیسا تعطیل، و سیاست دین‌ستیزی در عرصه‌های مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی دنبال شد. بلشویک‌ها، که مدعی امپریالیست‌ستیزی بودند، خود در عرصۀ عمل به فرصت‌طلبان امپریالیستی تبدیل شدند که روی سیاه نظام‌های سرمایه‌داری را سفید کرده بودند. استالین به صراحت شرق اروپا را حوزۀ امنیتی خود معرفی می‌کرد که لاجرم می‌بایست ضمیمۀ خاک روسیه می‌شد. در قسمت‌های جنوبی و غربی نیز وضع بر همین منوال بود؛ روس‌ها درصدد بودند افغانستان را به خاک خود منظم کنند. مداخلات اتحاد جماهیر شوروی و رابطۀ آن با جدایی‌طلبان دموکرات کردستان و آذربایجان ایران در دورۀ پهلوی در تاریخ بین‌المللی و نیز ایران ثبت شده است.
عدالت‌ اجتماعی، که یکی از شاخص‌ها بلکه هدف نهایی چپ‌گرایان عنوان می‌شد، می‌بایست طی فرآیند دیالکتیکی نظام تولیدی، با از میان برداشته شدن طبقۀ بورژوازی حاکم و به عبارتی اشتراکی شدن ابزار تولید، تحقق می‌یافت. حال جای این سؤال است که آیا نظام مارکسیستی اتحاد جماهیر شوروی توانست عدالت اجتماعی مدنظر را متحقق سازد؟ به محض فروکش کردن شعله‌های انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه طبقه‌ای ایجاد گردید که جانشین صاحبان سابق ابزار تولید شد؛ درواقع حزب کمونیست و رهبران آن طبقۀ نوینی را تشکیل دادند که ایجاد تمایز بین آنها و طبقات حاکم سابق مشکل می‌نمود. حزبی که خود را نمایندۀ توده‌ها می‌دانست بیشترین رفاه را اول برای خود در نظر گرفت. بااین‌حال اتحاد جماهیر شوروی سال‌ها مهد تدوین، تبلیغ، حمایت و صدور انقلاب به دیگر دولت‌ها بود که البته مطامع و نیات آنها با گذشت زمان بیشتر و بیشتر نمایان شد. از این میان سرگذشت اندیشۀ چپ در ایران شایستۀ یادآوری است.
نخستین تماس‌های ایرانیان با اندیشه‌ها و گروه‌‌های چپ‌گرا به سال‌های بعد از انقلاب مشروطه بازمی‌گردد. در این سال‌ها اوضاع نابسامان کشور، به‌ویژه در میان شهرهای شمالی، سبب شد عده‌ای از ایرانیان به شهرهای قفقاز مهاجرت کنند. در سال ۱۹۰۴٫م سازمانی به نام سازمان همت، که حلقۀ واسط بین کارگران ایرانی و حزب سوسیال‌دموکرات روسیه به شمار می‌رفت، تأسیس گردید. این سازمان نخستین تشکیلات سوسیالیستی را به صورت انجمن‌ها و گروه‌های مذهبی در ایران دایر کردند. بعدها گروهی موسوم به گروه ۵۳ نفر، که فعالیت مخفیانۀ حزبی را در دورۀ حکومت رضاشاه آغاز کرده بودند، همراه دیگر گرایشات چپ‌گرایانه، شالودۀ اصلی حزب تودۀ ایران را، که به عبارتی نماد جنبش چپ در ایران محسوب می‌شد، بنیان نهادند. حزب توده، به اعتراف سران و رهبران آن، بدون در نظر گرفتن استقلال و حرّیت این مرز و بوم به دنباله‌روی صرف از سیاست‌های کرملین روی آورد. این حزب در قضیۀ واگذاری امتیاز نفت شمال به روسیه، جنبش ملّی‌شدن صنعت نفت و نیز سایر تحولات سیاسی ــ اجتماعی، که ملّت ایران به ندای استقلال ملّی، برای حفظ هویت ملّی این مرز و بوم فداکاری می‌کردند، ماهیت خیانت‌کار خود را نشان داد و مسیرهایی خلاف موج استقلال‌خواهانۀ ملّت ایران پیمود.
ماهنامۀ زمانه در این شماره کوشیده است با چاپ مقالات مختلف، نظریات پژوهشگران این عرصۀ مطالعاتی را در معرض دید خوانندگان قرار دهد و با تحلیل جامعی از گروه‌های چپ، ابعاد نظری و کاربردی اندیشه‌های آنان در تاریخ معاصر ایران، زمینۀ مطالعات جدی‌تر و عمیق‌تری را در این خصوص برای خوانندگان محترم فراهم سازد.