تاريخنويسى ملىگرايان درباره فدائيان اسلام
پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران و استقرار و تثبيت اوضاع، «ملىگرايان» هم مانند ديگران، در داخل و خارج به تاريخنويسى پرداختهاند، ولى متأسفانه همانطور كه انتظار مىرفت، هرگز جانب انصاف را مراعات نكرده و درباره مخالفان خود، مانند سالهاى 31 و 32 به دشمنى پرداخته و از نشر اكاذيب و اتهامات واهى عليه آنان خوددارى نكردهاند، و در اين راستا از ترجمه و نشر بىپايهترين و كم ارزشترين مقالات نويسندگان روزنامههاى محافل امپرياليستى غرب يا شرق هم كمك گرفتهاند و يا حتى در ترجمه آنها هم، امانت را مراعات نكرده و با ترجمههاى غلط و معكوس، ناجوانمردانه به اهانت و نشر دروغ پرداختهاند.
به عنوان نمونه مىتوان اشاره كرد: آقاى دكتر شمسالدين امير علائى وزير و سفير دوران دكتر مصدق و پس از آن در ترجمه بخشى از كتاب «ورنون و الترزه» تحت عنوان «مذاكرات مصدق و هريمن» مطلبى را چنين ترجمه مىكند:
« ملاكاشانى يك ريش پهن و پر پشت داشت و يك عمامه به سر داشت و ما به اطاقى هدايت شديم كه داراى پردههاى ضخيم بود و پس اين پردهها ديده مىشد، يك چيزى مىجنبيد (يعنى كاشانى مترجم) هريمن سعى كرد با كاشانى وارد بحث شود »(1 )
ملاحظه مىفرمائيد كه نويسنده مشخصات آية الله كاشانى را پس از ورود به اطاق بازگو مىكند، ولى مترجم ناگهان كشف مىكند كه او در پس پرده مىجنبد! براى آنكه بفهميم چه چيزى واقعاً مىجنبد، بد نيست كه ترجمه صحيح اين جملات را از قول آقاى نجاتى، ملىگراى ديگرى نقل مىكنيم:
«هنگامى كه وارد خانه كاشانى مىشديم، همه چيز به سبك شرقى بود. كاشانى عمامه بر سر و رويش انبوهى داشت، ما به اطاقى كه پوشيده از پرده بود، راهنمايى شديم. به نظر مىآمد كه دائماً افرادى در پشت پردهها در رفت و آمدند. در اين ديدار هريمن به بحث مورد نظر پرداخت ».(2 )
پس، معلوم مىشود آنچه كه مىجنبيده! خود آية الله كاشانى به قول امير علايى نبوده و ايشان، يا آشنائى به زبان فرانسه ندارد و جمله را نفهميده و يا به طور عمد! دچار اشتباه شده است كلمه «ملاكاشانى» هم در متن انگليسى نيست و ظاهراً از افاضات مترجمباشد!
البته خود آقاى نجاتى هم در ترجمه گزارشى از يك روزنامهنگار امريكايى، نقل مىكند كه گويا مرحوم آية الله كاشانى، توسط احمد آرامش(؟!) مبلغ ده هزار دلار! حدود پنجاه هراز تومان آن زمان دريافت كرده بود كه در كودتاى 28 مرداد شركت كند!.(3 ) در حالى كه خودِ آمريكايى مدعى پرداخت پول، «مطمئن نيست كه احمد آرامش اين پول را به ايشان پرداخته باشد.»
بى شك، اگر يك آمريكايى، اين تهمت را درباره دكتر مصدق نوشته بود، هرگز آقايان به خود اجازه نمىدادند آن را ترجمه كنند، اما در مورد آيةالله كاشانى، چون هدف! وسيله را مشروع مىسازد، ناگهان مىبينيم كه ملىگرايان، آن را به عنوان سندى، دست به دست مىگردانند و «شركت انتشار» ما هم آن را به شكل كتابى منتشر مىسازد!
راستى كدام عقل سليمى مىپذيرد كه آيةالله كاشانى، پس از 70 سال زندگى و مبارزه، پولى از بيگانگان بگيرد آن هم در روز كودتا؟! براى چه منظور؟! و جالب آن كه خود نويسنده آمريكايى در توضيح اين خبر مىنويسد: « هيچ يك از مقامات «سيا» كه پول منظور را به «آرامش» دادند، نتوانستند اين نكته را ثابت كنند كه مبلغ مزبور به «كاشانى» رسيده است يا خير »(4 )
البته گفتنى است: متأسفانه «تاريخ سياسى سى ساله يا بيست و پنج ساله ايران» را هم، براى ما، يا آقاى بيژن جزنى ماركسيست مىنويسد و با تحريفات مورد نياز هدف!! و يا آقاى سرهنگ نجاتى ملىگرا و با همان روش! و در همين رابطه است كه مىبينيم آقاى سرهنگ، درباره مجاهدان و «فدائيان اسلام» آغازگران حركت مسلحانه در ايران فقط به دو سطر اكتفا مىكند: « رويدادهاى مهم در كابينه علاء ، تيراندازى به حسين علاء در مسجد شاه و اعدام نواب صفوى و دو تن از يارانش بود»(5 ) آرى! همين و بس.
اينها نمونههاى كوچكى از تاريخ نويسى انحصار طلبان ملىگراى وطنى است، ولى از همه جالبتر، محصول تحقيقات درازمدت آقاى «همايون كاتوزيان» است كه در كتاب جديد خود، آنها را نخست در اختيار نسل انگليسى زبان قرار داده و سپس ما نيز از ترجمه فارسى آن بهرهمند شدهايم!
در اين كتاب، فصلى هم به «مذهب و شكاف در نهضت» اختصاص داده شده و با يك حكم كلى، روحانيت در بست هوادار كودتا معرفى شده است. آنجا كه مؤلف با يك تحليل غربى يعنى به دور از ارزيابى منطقى مىنويسد: «روحانيت سنتى جاى هيچ ترديدى باقى نگذاشت كه نسبت به كودتا نظرى مساعد داشته است، زيرا آيةالله بروجردى به هنگام بازگشت شاه به كشور با كلمات محبتآميزى به او خيرمقدم گفت ».(6 )
البته مؤلف محترم، هرگز اشاره نمىكند كه آية الله بروجردى به تلگراف درخواست كمك شاه، هنگام فرار از ايران اصولا پاسخ نداده بودند و شاه هم پس از بازگشت، به شدت از اين امر ناراحت و گلهمند شده بود و گويا مرحوم آية الله بروجردى هم براى حفظ حوزه و رفع پىآمدهاى احتمالى، تلگرافى به شاه مخابرهكردهاند
اما تحليل تاريخى! در اينجا خاتمه نمىيابد و آقاى كاتوزيان براى آن كه ميزان صحت و عمق معلومات تاريخى خود را نشان دهد، مىنويسد:
«روز بعد از كودتا، فدائيان اسلام (كذا؟) در نشريه خويش، از كودتا به عنوان انقلاب اسلامى (كذا؟) نام بردند: «ديروز تهران در زير قدمهاى مردانه افراد ارتش و مسلمانان ضدّ اجنبى مىلرزيد. مصدق، غول پيكر خون آشام، در زير ضربات محو كننده مسلمانان استعفا كرد تمام مراكز دولتى توسط مسلمانان و ارتش اسلام تسخير شد نبرد ملت: 29 مرداد 1332».(7 )
اين ادعا براى اهل تاريخ و معاصرين حوادث آن دوران به قدرى مسخره و چندشآور است كه واقعاً نبايد بر آن پاسخى نوشت، اما براى نسل جوان و كسانى كه معلومات تاريخى خود را متأسفانه از اين قبيل كتابها مىگيرند، بايد توضيح داد كه اين ادّعا يك شانتاژ سياسى، دروغ خالص و تحريف محض است.
فدائيان اسلام، در طول تاريخ فعاليت خود، هرگز نشريهاى به نام «نبرد ملت» نداشتهاند، بلكه هفته نامه «منشور برادرى» ارگان رسمى فدائيان اسلام بود، و «نبرد ملت»، مانند هفته نامه «اصناف» و ديگران، مدتى هوادار انديشههاى فدائيان به شمارمىرفتند
و «نبرد ملت» به اعتراف مدير آن، يك سال پيش از كودتاى 28 مرداد، از شهيد نواب صفوى جدا شده و ارگان حزب به اصطلاح «خلق» كه تازه تأسيس شده بود به شمار مىرفت و چون شهيد نواب صفوى، انتساب روزنامه و حزب را به خود تكذيب كرد، متأسفانه نبرد ملت طى مقالهاى ضمن فحاشىهاى بىشرمانه، خواستار اعدام نواب صفوى در كنار دكتر حسين فاطمى گرديد(8 ).
باز متأسفانه، مدير نبرد ملت و دبير كل! حزب خلق، تحت عنوان «آقاى فدائيان اسلام » در كنار كاريكاتور موشى، در صفحه اول مورخ 14 آذرماه 1322 چنين مىنويسد:
«هفته گذشته، آقاى فدائيان اسلام كه ديگر نه نورى در جبين و نه قدرتى در بازو دارد، اعلان مسخرهاى كرد: يك بار ديگر، و براى آخرين بار مشت خالى خود را حتى در نزد سادهلوحترين اشخاص باز نموده اين كوتهنظر كه از كنارهگيرى دسته جمعى برادران مسلمان دلى پرخون و از تشكل و تمركز آنان در حزب نيرومند و مقتدر (خلق) چشمى گريان دارد، اول بر روى منبر مقدس اسلام در يكى از مساجد تهران دبير كل حزب را مورد تهمت ناجوانمردانه و كه تنها خودش مستوجب آن است قرار داد و سپس در جرايد اعلام فرمود كه: «حزب خلق، به فدائيان اسلام منتسب نيست .» و گفت: «حزب خلق و رزنامه نبرد ملت كمترين ارتباطى با فدائيان اسلام ندارد و گفتار و كردارشان مربوط به ما نيست » با اين حرف، چوب حراج بر آخرين ته مانده آبروى خود زد. بايد گفت كيست نداند كه هسته مركزى فدائيان اسلام سابق يعنى رشيدترين و غيرتمندترين و فداكارترين عناصر مسلمانى كه تا سال گذشته با تو همكارى مىكردند، يك سال تمام است كه بر اثر تخلفات و از تو دورى جستهاند. به اين عزيز بىجهت و بايد گفت: آنهايى كه يك سال پيش از تو دورى جسته انتساب به تو رابراى خود ننگى دانسته و »
عبدالله كرباسچيان، در آخرين سطور مقاله خود اضافه مىكند:
«چنگال ملت غضب آلود مسلمان ايران، اجازه فرار به نواب صفوىها، حسين فاطمىها، و صدها دلقك بخت برگشته ديگر نخواهد داد. آنها بايد بميرند، تا ايران آباد و پابرجا بماند».(9 )
حالا آقاى مورخ معاصر، ملاحظه مىكنند كه تا چه حد از مرحله پرت تشريف دارند؟ نبرد ملت نه تنها نشريه فدائيان اسلام نيست، بلكه خواستار اعدام رهبر فدائيان اسلام، در كنارِ دكتر فاطمى است اما موضع رسمى، «فدائيان اسلام» در قبالِ كودتا چه بود؟
شهيد نواب صفوى، موضع رسمى فدائيان اسلام را در برابر شاه و دولت زاهدى، طى اعلاميهاى علنى بيان داشت در آن اعلاميه آمده است:
«هوالعزيز فرمان خدا بالاتر از هر فرمانى بوده، اطاعتش واجبتر از اطاعت هر كسى است و هر كس عملا با احكام خدا مخالفت كند، اطاعت او حرام و مخالفتش واجب است. من به همين دليل، با دولت مصدق به شدت مخالف بودم و اگر قانون اساسى صحيح است، اصل دوم متم قانون اساسى و ساير اصول آن صحيح است و شاه و نخست وزير و وزراء، عملا بايد داراى مذهب شيعه و مروج آن باشند و بايد قوانينى كه مخالف احكام مقدس خداست لغو و باطل گرديده و به عمر كثيفِ منكرات و مفاسد خاتمه داده شود و با اجراء برنامه عالى اقتصادى اسلام فقر و محروميت اكثر مردم مسلمان ايران و فواصل خطرناك طبقاتى مادى و معنوى و اخلاقى پايان مىيابد شاه و نخست وزير و هيئت وزير و هيئت حاكمه حكومتشان غاصبانه و غيرقانونى است.
تهران به يارى خداى توانا
«سيدمجتبى نواب صفوى»(10 )
2/6/1332
اين اعلاميه، پنج روز پس از كودتا و بازگشت شاه و استقرار حكومت كودتائى ژنرال زاهدى مزدور امريكا با امضاى نواب صفوى در روزنامههاى رسمى كشور چاپ شده است و تاريخنويسان تحريفگر امروز را افشا و رسوا مىكند
اما موضع رسمى آقايان ملىگراها چه بود؟ فرار خودكشى تسليم و ثناگويى كه آقاى كاتوزيان به آنها اشارهاى نمىكند، بلكه در دنباله افاضات تاريخى خود مىنويسد:
« فاطمى قبل از اعدام، در اثر گلولههاى عبد خدايى، عضو جوانان فدائيان اسلام كه در مجلس شوراى اسلامى به نمايندگى مردم تهران برگزيده شده(11 )، مجروح شده بود، فدائيان اسلام از همان لحظهاى كه مصدق به نخست وزيرى رسيد، سوگند ياد كرده بودند او را به قتل مىرسانند. بلافاصله پس از كودتاى 28 مرداد، رهبر فدائيان اسلام كه از دو ماه قبل به جرم (كذا؟) تحريك، زندانى شده بود، توسط رژيم كودتا آزاد گرديد »(12 )
البته ما در اين مختصر، قصد بررسى كامل كتاب آقاى كاتوزيان را نداريم كه اشتباهات بىشمار مؤلف نشان مىدهد واقعاً از حقايق تاريخ معاصر بىخبر است و كسى كه بنويسد: آية الله طالقانى و آية الله غروى در دوره 17 به مجلس راه يافتند(13 ) خود گواهى مىدهد كه از ابتدايىترين مسائل تاريخ معاصر آگاه نيست و روى همين اصل، تحليلهاى وى در تجليل از دكتر مصدق هم، نمىتواند در موارد بسيارى منطبق با واقعيتها باشد .
در موقع بررسى وقايعِ دوران انقلاب، آش به قدرى شور مىشود كه حتى «ناشر» محترم هم نمىتواند بدون «تعليقه!» از آن بگذرد:
« نوشته ايشان در مورد چگونگى بروز و روند پيروزى انقلاب، چندان مطابقتى با واقعيت ندارد. به عنوان مثال، محدود كردن انقلابيون دست كم در سطح پيشگامگان، به نويسندگان و حقوقدانان و وكلاى دادگسترى و كاركنان دولت و رهبران قديمى نهضت ملى نظير سنجابى و بازرگان(14 ) و از رهبرى واقعى جنبش امام خمينى، . و روحانيت مبارز نامى نبردن و نيز به فعاليتهاى جنبشها دانشجويى و چريكى اشارهاى نكردن و تصور اينكه ممكن بود حكومتى به رهبرى سنجابى تشكيل گردد كه مردم زمان انقلاب (سال 57) به آن سر سپارند و آيةالله طالقانى هم به دور از امام از آن حمايت كند، از مواردى است كه شايد تحقيق در خارج از كشور و پىگيرى وقايع از گزارشات ديگران، موجبات آن را فراهم كرده باشد. ولى به هر حال، اين كوتاهى در جايى كه تمام نويسندگان و گزارشگران غيرمغرض به نقش بىنظير امام، در بسيج و سازماندهى تمام نيروها عليه رژيم، اذعان دارند، براى پژوهشگران تاريخ اين ملت، قصورى بىاهميت نيست كه بتوان به سادگى از آن گذشت ».(15 )
در پايان، اين سؤال همچنان بىپاسخ مىماند كه: چه ضرورتى دارد گروهى «تاريخ اين ملت» را از قول و ديدگاه غربىها يا غربنشينان و غربزدگان ترجمه و نقل و يا تعريف كنند؟ در حالى كه خود اعتراف داريم تمام نويسندگان و گزارشگران غيرِمغرض، نقش امام را در سازماندهى و رهبرى انقلاب پذيرفتهاند؟ پس چگونه است كه يك نويسنده ايرانى، از اين حقيقت تاريخى آگاه نيست؟ و اگر آگاه هست، چرا «مغرضانه» آن را پرده پوشى مىكند و اگر پردهپوشى مىكند، ما را چه مىشود كه تاريخ خود را از ديدگاه آنان بشناسيم؟
اشاره مجدد به اين نكته ضرورى است كه در اين مختصر ما قصد نقد كامل كتاب را نداشتيم و مقدور هم نبود! به اميد آنكه ديگر دوستان به اين مهم بپردازند.(16 )
آشنايى با شهيد نواب صفوى
دستخطى درباره حكومت انقلابى
مقدمه
اجداد من تا آنجا كه در اوراق و اسناد خانوادگى مكتوب افتاده و يا بزرگترها به من نقل كردهاند، جملگى از مروّجان و مبلغان مكتب اسلام و تشيع راستين بودهاند يكى از اجدادم مرحوم «شيخ كاوس دامغانى» از علماى معروف منطقه بوده و هم اكنون موقوفات ملكى او در مرز دامغان و استان مازندران، در نزديكىهاى روستاهاى «اوا» و «ولويه» معروف است و گروهى از بنىاعمام و اقوام، به همين مناسبت نام خانوادگى خود را «كاوسى» نهادهاند كه در سارى و بهشهر زندگى مىكنند، ولى افراد طايفه ما در «تودروا» دامغان به «نورانى» و محل سكونت آنها به «نوراتپه» معروف است و گروهى از اقوام و خانواده نزديك هم، به علت مخالفت با خان هاو والىهاى جور، و مبارزه با وضعِ موجود، مجبور به جلاى وطن و مولد شده و به شاهرود و مشهد رفتهاند
در اينجا، قصد شرح زندگى خود و خانودهام را ندارم، بلكه به علت يافتن عكسى از شهيد نواب صفوى در بين اوراقم كه 42 سال پيش 1335 شمسى و به مناسبت نخستين سالگرد شهادت آن حضرت، توسط برادر دانشمند و انديشمند حجةالاسلام و المسلمين استاد سيدهادى خسروشاهى از «قم» به اينجانب ارسال شده است و دست نوشته كوتاه ولى ارزندهاى از ايشان در پشت آن عكس به چشم مىخورد، مىخواهم نخست اشارهاى به چگونگى آشنايى خود با شهيد نواب صفوى و سپس فدائيان اسلام، و بعد هواداران اين سازمان انقلابى در حوزه علميه قم داشته باشم و بعد عكس اهدايى و دست خط برادر عزيز حضرت خسروشاهى را نقل كنم. با يادآورى اين نكته كه در آن دوران، و به ويژه پس از شهادت رهبرى و برادران فدائيان اسلام، ديگر كمتر كسى به فكر ادامه مبارزه و تشكيل «حكومت انقلابى اسلام» بود! اما برادر ما، در ضمن اين كه به ديگر برادران دلدارى مىدهد و آنان را به عدم يأس و ادامه مبارزه دعوت مىكند، خواستار تشكيل حكومت انقلابى اسلام مىشود وقتى من اين عكس را در بين اوراقم پيدا كردم، به ياد حادثه عجيبى افتادم كه در آخر اين نوشتار چگونگى آن را نقل خواهم كرد.
آشنايى با شهيد نواب صفوى
در دوران نوجوانى يا اوايل دهه دوم عمرم كه شور و نشاط عجيبى براى مبارزه با منكرات داشتم و در اين راه از شجاعت و استقامت و سرسختى خاصى برخوردار بودم يك روز، توسط دوستى، يك شماره از مجله هفتگى «ترقى» چاپ تهران به دستم رسيد كه در زير عكس سيد جوانى، با تيتر درشت نوشته بود:
نواب صفوى كيست و چه مىگويد؟
چهره نورانى سيد جوان، سخت مرا جذب كرد و مقاله مندرج در مجله را خواندم و به شدت تحت تأثير قرار گرفتم و در واقع از راه دور با «نواب صفوى» آشنا شدم و بلكه بايد بگويم كه «عاشق» او شدم.
نامه نگارى را كه از خصوصيات من بود، آغاز كردم و پاسخهايى از سوى آن شهيد بزرگ و شهيد سيد عبدالحسين واحدى و آقاى سيدهاشم حسينى پيشتازان جمعيت فدائيان اسلام به دستم رسيد كه سخت مرا تكان داد و شيفته ديدار آن عزيزان كرد
سرانجام، در يك سفرى كه شهيد نواب صفوى، همراه برادرانى، با اتوبوس و از راهِ زمينى عازم مشهد بودند و در دامغان توقفى داشتند، به ديدار نواب صفوى شتافتم و ايشان ما را به تشكّل و ايجاد هستهاى در دامغان تشويق نمودند. بعد از آن بود كه عدهاى از جوانان شهر ما، چون برادران ثمودى و حاج آقا رضا عباسى و برادران شهيدش جواد آقا و احمدآقا و چند نفر ديگر كه براى گچبرى و آينهكارى به دعوت مرحوم حاج احمدى به دامغان آمده بودند، به صورتِ گروهى آموزش قرآن و تعليم نهجالبلاغه و تبليغات اسلامى تشكيل داديم كه تعداد قابل توجهى از جوانان در جلسات آن شركت مىكردند
بالاخره، روزى مرا به جرم پخش كتابها و نشريات فدائيان اسلام منشور برادرى و سخنرانى سياسى! به دستور «سرگرد رضوى» رئيس شهربانى وقت دامغان، دستگير و پس از تشكيل پرونده، به دادگاه اعزام كردند!
رئيس دادگسترى دامغان، فردى به نام صدقى بود كه براى حفظ موقعيت خود، از شهربانى حرف شنوى داشت ولى بنا به ملاحظاتى در واقع مجبور شد مرا بدون صدور حكمى، آزاد سازد.
مدتها گذشت. روزى در حجره خودم در مدرسه علميه دامغان خوابيده بودم كه برادرمان آقاى ناصحى، نفس زنان به درب حجره رسيد و با صداى بلند گفت: الآن چه وقت خواب است؟ بلند شو كه گروهى از برادران و حضرت نواب صفوى به دامغان آمده و منتظر تو هستند! با عجله و با شتاب بلند شدم و لباس پوشيده و خود را به آرامگاه امامزاده جعفر(ع) كه در واقع در خارج از شهر قرار داشت و برادران در آنجا جمع شده بودند، رساندم در اين سفر، مرحوم كربلايى كاظم كريمى، مرد با ايمانى كه سواد نداشت و به طور اعجازآميز، يك مرتبه در امامزاده روستاى خودشان در اطرافِ اراك، حافظ كلّ قرآن شده بود، همراه شهيد نواب صفوىبود.
آن روز، كربلايى كاظم به عنوان «معجزه زنده» بخشى از قرآن مجيد را تلاوت كرد و بعد به پرسشهاى حضار پاسخ داد و سپس شهيد نواب صفوى سخنرانى جالب و شورانگيزى ايراد كرد كه همه حضار را به طور كلى منقلب ساخت
فدائيان اسلام در حوزه علميه قم
بالاخره، روزى براى ديدار برادران عازم تهران شدم و سپس به قم مسافرت كردم. در قم با برادرانى كه هوادارِ فدائيان اسلام بودند، مانند: سيدجعفر شبيرى زنجانى، محمدجواد حجتى كرمانى، على حجتى كرمانى، سيدهادى خسروشاهى، رضا گلسرخى و آشنا شدم و چند روزى در خدمتشان بودم و روح صفا و صميميت و اخوت و صداقت بر همگان حاك بود و دنياى نورانى برادران اسلامى، در بين همه آنها به چشم مىخورد.
در بين برادران، آقاى سيد هادى خسروشاهى كه تازه از تبريز آمده بود و به قول خود هنوز فارسى نمىدانست! و از خاندانِ فقاهت و مرجعيت در آذربايجان بود، چهرهاى آرام داشت و در مدرسه حجتيه در حجرهاى به سر مىبرد و علاقه شديدى به مرحوم نواب صفوى ابراز مىكرد و هر وقت به حجرهاش در مدرسه حجتيه مىرفتم، با نان و پنير و خرما به عنوان نهار از ما پذيرايى مىكرد و كمتر حرف مىزد و پس از پذيرايى هم، مشغول مطالعه و نوشتن مىشد حجره وى، يك كتابخانه كوچكى بود و يادداشتهاى زيادى در روى ميزش به چشم مىخورد
پس از اقامتى كوتاه در قم، به دامغان برگشتم و سپس براى ادامه تحصيل، به مشهد مشرف شدم و چندين سال به تحصيل علوم اسلامى اشتغال داشتم و همه ساله در تابستان، دوستان و بردران حوزه قم به مشهد مىآمدند و بيشتر از همه، حجةالاسلام آقا جعفر شبيرى زنجانى فرزند مرحوم آيةالله حاج سيد احمد زنجانى و حجةالاسلام سيدهادى خسروشاهى و مرحوم عباس غله زارى و ديگران به مشهد مىآمدند و در مدرسه نواب، در حجره آيةالله سيدعلى خامنهاى رهبر انقلاب اسلامى سكونت مىكردند و برادران مشهد، به ديدارِ آنها مىشتافتند و در واقع، همه روزه دور هم جمع مىشديم و گاهى هزينه پذيرايى نان و پنير و خربزه، به عهده آيةالله خامنهاى بود. و از برادران مشهد حجةالاسلام آقاى دكتر محمدهادى عبدخدايى هم اغلب حضور داشت
برادران مشهدى، در آن زمان در محله خلوت «ته پل محله» نزديك منزل مرحوم آيةالله حاج سيد يونس اردبيلى اطاقى اجاره كرده بوديم و عصر بعضى روزها به كلاس آموزش انگليسى مىرفتيم، با هدف اين كه بعدها براى تبليغ اسلام به خارج برويم، اما از ترس جوّ حاكم بر مشهد، به كسى نمىگفتيم كه انگليسى مىخوانيم!!
در همين دوران برادرمان آقاى خسروشاهى هم در «قم» انگليسى مىخواند و عربى را هم قبل از فارسى ياد گرفته بود و با نشريهها و مجلات انگليسىـ عربى دنياى اسلام رابطه و مكاتبه داشت و همين ارتباط باعث شد كه بعدها با شخصيتهاى بزرگ جهان اسلام روابطِ برادرانهاى داشته باشد و در كنفرانسهاى اسلامى بسيارى در كشورهاى اسلامى و اروپايى، شركت نمايد و كتابهاى بسيارى تأليف و يا ترجمه كند كه شايد تاكنون بالغ بر يكصد جلد شده باشد و به نظر من يكى از بهترين آنها ترجمه كتاب «الامام على صوت العدالة الانسانية» تأليف جرج جرداق نويسنده مسيحى لبنانى باشد كه با رها و در دو هزار صفحه و شش جلد چاپ شده است و اينجانب افتخار نظارت بر چاپ اول آن را در تهرانداشتم
به نظرم، سال 1334 بود كه تاريخ فعاليت فدائيان اسلام با تقرير شهيد سيدمحمد واحدى در مجله «خواندنىها» منتشر مىشد و ما از خواندن آن سلسله مقالات بسيار مسرور مىشديم (و اين سلسله مقالات به اضافه كتاب مرحوم نواب صفوى درباره حكومت اسلامى، اخيراً باز توسط استاد خسروشاهى چاپ شده است) ناگهان خبر ترور حسين علاء نخست وزير شاه كه عازم عراق براى امضاى پيمان بغداد بود، توسط يكى از اعضاء فدائيان اسلام منتشر شد و به دنبال آن، خفقان كودتاچيان به دستور اربابان خارجى شاه آغاز گرديد و سرانجام حضرت نواب صفوى و سه نفر از برادران، در يك دادگاه سفارشى نظامى محاكمه و اعدام شدند و پيش از آنها، حضرت سيدعبدالحسين واحدى هم توسط شخص ژنرال تيمور بختيار رئيس جنايتكار سازمان امنيت شاه، و در دفتر خود وى به شهادت رسيده بود
حكومت انقلاب اسلام
پس از شهادت نواب صفوى و همزمان با آن، عدهاى از برادران زندانى و گروهى هم پراكنده و فرارى يا مخفى شدند و اينجانب هم به دستور پدر بزرگوارم حدود يك سال در مناطق جنگلى، در روستاهاى هزار جريب مازندران به طور پنهانى زندگى كردم و پس از رفع خطر به حوزه مشهد برگشتم
كمكم، ارتباطات برقرار شد و باب مكاتبه با برادران آغاز گرديد و تبادل اشعار انقلابى و عكس شهداء در ضمن مكاتبات ادامه يافت و در همين رابطه، به مناسبت سالگرد نخستين شهادت حضرت نواب صفوى، برادرمان حضرت خسروشاهى، عكسى از آن شهيد را در حال نماز و قنوت، براى من فرستاد و در پشت عكس چنين نوشته بود:
هوالعزير
يك سال از شهادت او مىگذرد، ولى محبّت او تا ابد در دل ما جايگزين است.
او هميشه دعا مىكرد كه: «اللهم انصر الاسلام والمسلمين. و اللهم اجعل عاقبة عمرى قتلا فى سبيلك. و چه زود دعاى دومش مستجاب شد؟
اما برادر! جهاد در راه خدا تا پيروزى نهايى و تأسيس «حكومت انقلابى اسلام» ادامه دارد.
مأيوس نباشيد: يا شهادت يا پيروزى. درود بر خون به ناحق ريخته شده نوابشهيد
به يارى خداى توانا، قم 1335 شمسى
حادثهاى عجيب
اين عكس، با دستخط برادرمان خسروشاهى، همواره در داخل دفترى، در جيب من قرار داشت. حالت قنوت و دعاى شهيد نواب در عكس، حالتى عرفانى داشت و نورى در قلب انسان روشن مىكرد، و به همين دليل، من آن را هميشه همراه خود داشتم.
يك روز، در تهران مرا به سازمان امنيت، شعبه واقع در خيابان جناح خارك فعلى احضار كردند. رونوشت شناسنامه و عكس هم خواسته بودند. سپس، 8 صبح طبق دستور، به محل مراجعه كردم. در اطاقى مرا نشاندند و گفتند: منتظر باش تا دكتر بيايد؟! تا ساعت 4 بعدازظهر در آن اطاق يكه و تنها ماندم. يكى دوبار در زدم. گفتند: هنوز دكتر نيامده است!
حوصلهام سر رفت دفترى را كه هميشه در جيبم بود، درآوردم تا يادداشتها و اشعار آن را مرور كنم ناگهان چشمم به عكس شهيد نواب صفوى افتاد، با همان دست نوشتهاى از برادر خسروشاهى! بىشك كشف آن توسط ساواك بسيار خطرناك بود و پرونده ما را تشديد مىكرد و طبعاً آقاى خسروشاهى هم «لو» مىرفت خواستم آن را پاره كنم و دور بريزم، تا گرفتار نشوم اما دلم رضايت نداد
اشعار دفتر را ورق زدم و رسيدم به شعرى كه باز به خط آقاى خسروشاهى بود و آن را به عنوان يادگارى، سالها پيش در «مشهد» مدرسه نواب در حجره «علىآقا» ـآيةالله خامنهاى نوشته بودند كه دو بيت آن چنين است:
مىخواهم از خداى دعا مستجاب كن***كز ما بگيرد اين شه ايران خراب كن
مهمل به كار مملكت و ملت و وطن my_documents/3_Z4Z.pdf***عاشق به اجنبى و به اروپا، شتاب كن!
سخت تكان خوردم! اگر اينها را از من بگيرند تكليف و من آقاى خسروشاهى چه خواهد شد؟ يواشكى در شعر، كلمه شه را «شمر» كردم، اما ديدم كه بدتر شد! چون كاملا معلوم بود كه كلمه دستكارى شده است
فكر كردم بالاخره عكس و خطّ توسط برادرمان خسروشاهى قابل تحصيل است، اما اگر پروندهاى درست كنند، هم من گير خواهم بود و هم ايشان و لذا بالاخره تصميم گرفتم كه آنها را پاره كنم و به نحوى از بين ببرم در همين اثنا درب اطاق باز شد و مأمورى به درون آمد و از دور دفترى را در دست من ديد و پرسيد: آقاشيخ! چه مىخوانى؟! گفتم: امشب روضه دعوت دارم، شعر روضه را حفظ مىكردم! گفت:برو خدا را شكر كن كه امروز دكتر نيامد و گرنه معلوم نبود كه امشب به روضه و شعر برسى! بعد افزود: چون امروز سر ساعت آمدى، ما امشب تو را بازداشت نمىكنيم اما به شرط اين كه فردا صبح سر ساعت 8 اينجا باشى؟
اصلا باورم نمىشد
نمىدانستم چه بگويم! دفتر را يواشكى در جيب نهادم و با خداحافظى از وى و تشكر از اين كه به روضهام خواهيم رسيد! و قول اين كه: فردا سر ساعت 8 حاضر خواهم شد، با خوشحالى از در بيرون آمدم بىترديد، خوشحالى من بيشتر از اين جهت بود كه آن عكس و آن شعر را پاره نكرده بودم به سرعت از منطقه دور شدم و به منزل رفتم و عكس و دفتر و شعر و شاه شمر شده را در بين كتابهايم پنهان كردم و امروز آن عكس و آن دستخط را كه مربوط به 42 سال پيش است و نويد ادامه «جهاد در راه حق تا پيروزى نهايى و تأسيس حكومت انقلابى اسلام» را مىدهد، به عنوان يك يادگار ارزشمند تاريخى به مجله «تاريخ و فرهنگ معاصر» اهداء مىكنم كه صاحب امتياز آن، همان برادرمان استاد سيدهادى خسروشاهىاست.
حفظه الله و رزقنا الله و اياه توفيق الشّهادة فى سبيله.
والسلام.
تهران: ابراهيم وحيد دامغانى
ابتكار طرح ملى شدن صنعت نفت
مديريت محترم جريده شريفه «شرق»!
با سلام و درود محترماً اشعار مىدارد:
در شماره 680 روزنامه شرق مورخ 2/11/84، مطلبى از قول برادر عزيزمان جناب آقاى مهندس عزتالله سحابى درباره «فدائيان اسلام» نقل شده بود كه ظاهراً با گفتهها و عقايد و نوشتههاى سابق ايشان در اين رابطه هماهنگى نداشت؟! البته «تبدّل رأى» در «مسائل سياسى» مانند «مسائل فقهى»! امر غيرمنتظرهاى نيست، ولى تغيير رأى به خاطر توجيه عملكرد ديگران، به نظر مىرسد كه خيلى معقول و منطقى نباشد! به ويژه از شخصيت شناخته شده و صبور و مبارز و مستقلى چون برادر مهندس عزتالله سحابى
از قول برادرمان آقاى سحابى كه حدود نيمقرن است - از مسجد هدايت و انجمن اسلامى مهندسين و نهضت مقاومت ملى و نهضت آزادى و شركت انتشار و غيره - با ايشان آشنايى و دوستى و يا همكارى داشتهام، نقل شده بود كه: «فدائيان اسلام در راه انقلاب زحمت كشيدهاند اما اينكه ملى شدن صنعت نفت به ابتكار اينها بود، صحت ندارد. ابتكار ملى شدن صنعت نفت با دكتر فاطمى بود. فدائيان اسلام در حضور ملىگراها در مجلس شوراى ملى نقش داشتند..».
سپس، آقاى سحابى در پاسخ اينكه: چرا مليون به قولى كه به فدائيان اسلام در «اجراى احكام اسلامى» داده بودند، عمل نكردند؟ گفت: «درست است، به قولى كه به فدائيان اسلام مبنى بر اجراى اجكام اسلام داده شد عمل نشد، اما مصدق زير قولش نزد، جبهه ملىها مثل دكتر بقايى و حائرىزاده و مكى زير قولشان زدند»!(؟!!)
نكاتى كه برادرمان آقاى سحابى اشاره مىكنند، نياز به توضيح و شرح و بسط و تأليف يك كتاب را دارد! اما فهرستوار بايد اشاره كرد كه:
1 - خدا را شكر كه آقاى مهندس سحابى حداقل نقش كلى فدائيان اسلام را در نهضت ملى شدن نفت و انقلاب، برخلاف ديگر دوستان ملى - مذهبى! قبول دارند.. و به صراحت و با شجاعت آن را اعلام مىدارند.
2 - اما چه كسى ابتكار پيشنهاد ملى شدن صنعت نفت را داد؟ دكتر فاطمى يا فدائيان؟ طبق شهادت اسناد منتشر شده، فدائيان اسلام، سالها قبل از حضور آقاى دكتر فاطمى يا آقاى حسين مكى، در صحنه سياسى كشور، خواستار ملى شدن صنعت نفت بودند.. (مراجعه بفرمائيد به كتاب شهيد نواب صفوى، راهنماى حقايق، چاپ 1328)(17) بنابراين، بانى و مبتكر اين طرح، دكتر فاطمى يا مكى نبودند و تازه، همه مىدانيم كه آقاى دكتر مصدق تنها مخالف لغو قرارداد نفت بود و آن را مغاير «قوانين بينالمللى»؟!! مىدانست (به صورت جلسات آن دوره مجلس مراجعه شود)
3 - راستى رهبر جبهه ملى چه كسى بود؟ آيا دكتر مصدق نبود؟ چطور شد ناگهان «جبهه ملى»؟ چون زير قولش زده!، مركب شد از: بقايى و حائرىزاده و مكى؟! بسيار بعيد است كه آقاى سحابى بخواهند «جبهه ملى» را از آقايان فوق تشكيل دهند و اعضاى اصلى جبهه ملى - احزاب و سازمانهاى ملىگرا مانند حزب ايران و غيره - و رهبرى آن - دكتر مصدق - را فراموش كنند! ولى به هر حال، جبهه ملى در كليّت خود و در رأس آن آقاى دكتر مصدق، نه تنها به قولى كه داده بودند وفا نكردند، بلكه ستم و جفا و ظلمى كه در حق فدائيان و شخص نواب صفوى روا داشتند، زمينهساز ظلم و جفاى بعدى رژيم شاه شد
4 - آيا دستگيرى و زندانى كردن 22 ماهه شهيد نواب صفوى پس از به روى كار آمدن دكتر مصدق و جبهه ملى - به جاى وفا و عمل به وعده داده شده به فدائيان اسلام و شهيد نواب صفوى - به دستور مستقيم آقاى شمس الدين امير علايى وزير كشور دكتر مصدق هم توسط جبهه ملى: بقايى - مكى! - كه هر دو هوادار آيتالله كاشانى و فدائيان اسلام بودند - انجام گرفت؟! يا آنكه آقاى دكتر مصدق دستور آن را داد و آقاى وزير كشور آن را اجرا كرد تا آخر هم بر ادامه زندانىبودن شهيد نواب صفوى پافشارى نمود و به توصيههاى اكيد آية الله كاشانى در لزوم و ضرورت آزادى نواب صفوى، براى جلوگيرى از اختلاف در صفوف نهضت ملى، اهميتى نداد! و بدين ترتيب بذر اختلاف را پاشيد و بعد از شكست نهضت، به قول خليل ملكى يار غار او و ديگران او را متهم نمود كه گويا آنها عامل اختلاف و شكست بودهاند (رجوع شود به كتاب: نامههاى خليل ملكى، چاپتهران(18 ))؟
5 - در اين يادداشت كوتاه، قصد ورود در مباحث و مسائل نيمقرن پيش را ندارم، ولى سطورى چند از نوشتههاى سابق برادرمان آقاى مهندس سحابى را نقل مىكنم و داورى را به عهده خوانندگان و خودِ ايشان واگذار مىنمايم:
« نواب به اين نتيجه رسيد كه مسئله ايران با ترور كسروى پايان نمىپذيرد. بلكه بايد به خود استعمار بپردازد. از سال 27 به بعد در حركات سياسى ضداستعمارى حضور فعال داشت. در جلسات تهيه مقدمات تشكيل جبهه ملى هم شركت نمود. در سال 28 در تحصّن مصدق و همراهانش در دربار، باز هم فدائيان حضور فعال داشتند اداره انتخابات و حفاظت صندوقهاى رأى را نيز نيروى عملى آنان مىگرداند و الاّ افراد جبهه ملى اهل آن جور كارها نبودند. آنها روشنفكران اهل بحث بودند، ولى فدائيان اسلام اهل عمل و مبارزه بودند. در سال 29 كه رزمآرا روى كار آمد، باز هم فدائيان اسلام در مبارزه جبهه ملى عليه او نقش اساسى داشتند فدائيان اسلام گارد ضربت و عامل فعال بودن جبهه ملى در جريان ملى شدن نفت بودند.
نواب و دوستانش، مشكل اصلى ايران را در وجود شاه مىديدند. نظر آنها مبارزه با دربار بود ولى جبهه ملى، مرحوم كاشانى، دكتر مصدق و ديگران، رزمآرا را مشكل اساسى مىدانستند. نواب سرانجام تسليم نظر آنها گرديد و رزمآرا توسط خليل طهماسبى ترور شد. پس از ترور او، راه براى بالا آمدن جبهه ملى، ملى شدن صنعت نفت و يك گام به پيش برداشتن عليه استعمار انگليس براى ملت ايران برداشته شد. دربار ناچار به عقبنشينى شد فدائيان معتقد به ادامه مبارزه عليه شاه بودند ولى جبهه ملى اين را مصلحت نمىدانست. دكتر مصدق و مرحوم كاشانى هم اين اعتقاد را داشتند. همه اعضاى جبهه ملى جز «نريمان» خواهان مبارزه در چهارچوب قانون بودند، اينكه كارى به كار دربار نداشته باشيم. ولى فدائيان به سوى مبارزه قهرآميز كشيده شدند. البته بعدها دكتر مصدق به اين مسأله پى برد كه نمىتوان با استعمار جنگيد و پايگاههاى داخلىاش را كارى نداشت »(19 ).
***
ملاحظه مىفرمائيد؟ اين ديدگاه و نظر اصلى برادرمان آقاى مهندس سحابى است و حالا چگونه مىتوان ناگهان تغيير موضع داد و سهم فدائيان اسلام و رهبر آن شهيد نواب صفوى را در ابتكار طرح ملىشدن نفت و همه مراحل پيروزى نهضت صنعت نفت و غيره، ناديده گرفت؟
لازم به يادآورى است اگر مطلب مندرج «شرق» درباره فدائيان اسلام را كس ديگرى مىنوشت، من توضيحى به آن نمىدادم، چون در غرضورزى مورخان ملىگرا و تحريف تاريخ توسط بخش عمده آنان ترديدى ندارم، ولى چون در پاكى قلب و خلوص نيّت آقاى سحابى هم ترديد ندارم، اين توضيح براى روشن شدن حقايق تاريخى، معروض افتاد!(20 )
2/11/84 - تهران
سيدهادى خسروشاهى
--------------------------------------------------------------------------------
1 - مذاكرات مصدق و هريمن، نوشته والترز، ترجمه شمسالدين امير علائى، چاپ تهران 1369، صفحه 37 انتشارات ميترا.
2 - سه گرايش داستان مذاكرات مصدق و هريمن، ترجمه غلامرضا نجاتى، چاپ تهران 1369، صحفه 105، شركت انتشار.
3 - «صبح روز چهارشنبه 28 مرداد دو تن از مأموران سيا با آرامش ملاقات كردند و ده هزار دلار در اختيار او گذاشتند كه به كاشانى بدهد.» كودتاى 28 مرداد، نوشته روزنامهنگار امريكائى مارك، ج. گازيوژوسكى، ترجمه نجاتى چاپ تهران 1367، صفحه 36.
4 - همان كتاب، توضيح شماره 67 صفحه 60.
5 - تاريخ بيست و پنج ساله سياسى ايران، سرهنگ نجاتى، چاپ تهران 1371، ص 93، انتشارات رسا. البته همه مىدانيم كه همراه شهيد نواب صفوى، سه نفر اعدام شدند: سيدمحمد واحدى، خليل طهماسبى، مظفر على ذوالقدر.
6 - مصدق و نبرد قدرت، تأليف كاتوزيان، ترجمه احمد تدين، چاپ تهران 1371 صفحه 318، انتشارات رسا، كتاب نخست در لندن، توسط انتشارات جبهه به انگليسى منتشر شده است. و مرحوم احمد انوارى، مدير جبهه، نسخهاى از آن را در لندن به اينجانب اهداء نمود!
7 - مصدق و نبرد قدرت، صفحه 318.
8 - صفحه اول آن شماره از نبرد ملت به صورت فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.
9 - نبرد ملت سال چهارم، شماره91، شبنه 14 آذرماه 1332 صفحه 1 و3.
10 - روزنامه كيهان، شماره3073، مورخ 3/6/32.
11 - محمد مهدى عبد خدائى، ضارب دكتر فاطمى، برادر محمدهادى عبد خدايى است كه يكبار از تهران به مجلس رفت و يك بار از مشهد و بايد اشاره كنيم كه عبد خدايى، «سيد» نيست و آنچه كه در باب 492 كتاب ايشان آمده: «سيد مهدى عبد خدايى» باز صحت ندارد و ناشى از بىاطلاعى نويسنده و مترجم كتاب است و فدائيان اسلام هم كه خود، مصدق را بر سر كار آورده بودند، از لحظه نخست قصد قتل او را نداشتند و شهيد نواب صفوى هم البته 22 تمام در زندان دكتر مصدق بود!! ولى قبل از كودتا آزاد شده بود
12 - مصدق و نبرد قدرت، صفحه 264.
13 - همان كتاب، صفحه 454.
14 - مصدق و نبرد قدرت، صفحه 454.
15 - همان كتاب، مقدمه ناشر، صحفه 14ـ13.
16 - اين بحث با امضاى مستعار و قديمى اينجانب: «ابورشاد» در شماره 3 و 4 فصلنامه «تاريخ و فرهنگ معاصر» ص 301 تا 309 مورخ بهار 1371 درج شده است.
17 - در كتاب «اعلاميه فدائيان اسلام يا راهنماى حقايق» كه در واقع مانيفست جمعيت و بقلم شهيد نواب صفوى است ضمن ارائه طرحى براى روحانيت و ضرورت «احيا نماز جمعه عمومى و رسمى» در سراسر ايران (صفحه 235، فدائيان اسلام، بخش «اعلاميه») خواستار ملى شدن صنعت نفت شده و مىنويسد: «نفت ايران سرمايه ملت مسلمان ايران و فرزندان اسلام بوده و هيچ بيگانهاى را حق تصرف در آن نبوده و نيست و نخواهد بود ملت مسلمان ايران بايستى نفت و هر سرمايه ديگر خود را در هر كجاى ايران، غرب و شرق، شمال و جنوب، و در هر نقطه از نقاط وطن، به بازوى تواناى خود استخراج و تصفيه نموده و به خريداران دنيا، از ملل مختلف، بفروشد (كتاب: فدائيان اسلام بخش «اعلاميه» صفحه 314، چاپ موسسه اطلاعات).
18 - آيةالله كاشانى پس از شهادت نواب صفوى در پاسخ سؤال نگارنده اين سطور، در اين زمينه، گفت: «من بارها در مورد آزادى افراد فدائيان اسلام از زندان اقدام و توصيه كردم اما دولتىها گوش به حرف من ندادند. ولى مرحوم نواب تصور مىكرد كه من موافق با دولتىها هستم و شايد هم آنها عملا چنين كردند كه اختلاف بيشتر شود». (كتاب: فدائيان اسلام: تاريخ عمل كرد و انديشه، جاپ دوم موصصه اطلاعات، ص 174 ) و پروفسور سپهر ذبيح همكار مرحوم دكتر فاطمى و سردبير روزنامه «باختر امروز» در سالهاى 1330 تا مرداد 1332، در كتاب خود درباره رفتار دولت دكتر مصدق مىنويسد:
« به مطبوعات آزادى داده شد، زندانيان سياسى آزاد گرديدند و سازمانهاى پوششى حزب توده توانستند به فعاليت سياسى بپردازند، با وجود اين، مصدق به فدائيان اسلام اجازه ادامه فعاليت نداد و با به مخاطره انداختن حيات خود و ايجاد اختلاف بين آيت الله كاشانى و فدائيان اسلام ضربه سختى را بر پيكر فدائيان اسلام وارد كرد. و در تاريخ 30/2/133 اين گروه را متهم كرد كه قصد كشتن وى را دارند و در پى اين اتهام، افراد شهربانى بسيارى از رهبران آن را بازداشت كردند. مصدق پس از جلوگيرى از فعاليت فدائيان اسلام كه خطر بزرگى براى كابينه وى و نظم عمومى در كشور بودند، به قانون ملى كردن نفت پرداخت » (ايران در دوران مصدق، تأليف سپهر ذبيح،ترجمه محمدرفيعىمهرآبادى، چاپدوم تهران1370: صفحه57-58.
اين روش خود دكتر مصدق بود، اما يارانش چه كردند؟
« گردانندگان حزب ايران از انجام هيچ عملى براى ايجاد نفاق بين دكتر مصدق و يارانش، خوددارى نكردند. منظورشان از اين عمل، منزوى كردن دكتر مصدق بود تا ناچار شود خود را به دامن حزب ايران بيندازد. ايجاد اختلاف بين آيت الله كاشانى و دكتر مصدق ممكن نبود بر مبناى حسن نيت تصور شود، چرا كه اگر حسن نيتى در بين بود تمام كوشش و توانايى حضرات بايستى براى ايجاد روح همكارى و رفع علل نفاق به كار مىافتاد، نه بر عكس.
همه مىدانند آيت الله كاشانى، پشتيبان بسيار مؤثر دكتر مصدق بود و در روز سى تير هم او مردم را دعوت به تظاهرات و حمايت از دكتر مصدق كرد اما دكتر مصدق شكى باقى نگذاشت كه با شخص او عناد دارد و هدفش ضايع كردن و تحقير شخص او است. از آن موقع آيت الله كاشانى كه در شخص مصدق جز حقناشناسى و سوء نيت نسبت به خود چيز ديگرى نمىديد، به نحو قطعى جدا شد و به دشمنى پرداخت». (رجوع كنيد به كتاب: «كهنه سرباز» خاطرات سياسى و نظامى سرهنگ ستاد غلامرضا مصور رحمانى چاپ تهران، 1366، بخش چهارم، صفحه 395 - 397)
و البته اينها بخشى از اعترافات كسانى است كه هوادار دكتر مصدق هستند. ولى وجدان آنها بيدار شده و به گوشه هايى از حقايق و علل اختلاف اشاراتى كردهاند
19 - روزنامه «اطلاعات»، مورخ 27 دىماه 59، ص 6 و 7، ويژهنامه مقاله آقاى مهندس سحابى.
20 - اين يادداشت، در توضيح مطلب آقاى مهندس سحابى، در شماره 684 صفحه 6 مورخ 6/11/1384، در روزنامه «شرق» چاپ شده است. و اكنون با ويرايش مختصر و افزايش چند سطر، درباره نامه خليل ملكى، به تناسب موضوع اين مقاله ، نقل شد.