پيش‌بيني صحيح

گرچه سه سال بعد از آن تاريخ، پيش‌بيني شاه درست از آب درآمد و كارغيرممكني انجام گرفت، ولي اين كار نه به دست شاه و براي تعبير روياهاي او، بلكه به دست امام خميني و با كوشش انقلابيون بي‌اسلحه در مقابل ارتشي مجهز انجام گرفت، كه توانستند به 25 قرن شاهنشاهي خاتمه دهند و به جايش در ايران رژيم جمهوري اسلامي را برقرار سازند. و به نظر من، اقدام آنها را به اين دليل بايد يك انقلاب بي‌سابقه تلقي كرد كه اكثر طبقات پراكنده و متضاد اجتماع فقط تحت لواي دو شعار «الله اكبر» و «مرگ بر شاه» با هم متحد شده بودند.
ولي در اينجا سؤالي هم مطرح است كه مردم سر بزير ايران چنين قدرت رام نشدني را از چه منبعي كسب كرده بودند؟
خيلي ساده مي‌توان گفت كه اين قدرت ناشي از ايمان و اعتقاد مذهبي عميق مردم بوده است. منتها بايد ديد چرا مذهب شيعه كه از قرن شانزدهم به بعد مايه قدرت ايرانيان به حساب مي‌آمده، آنها را قبلا ً اينگونه به تلاطم نيانداخته بود.1 و اگر چنين جرياني با نطقهاي آتشين (امام) خميني ارتباط داشته، پس چرا چندين سال پيش كه او مردم را دعوت به قيام كرد، چنين اتفاقي نيافتاد؟2
بايد پرسيد: پس چه عاملي در برانگيختن مردم نقش داشته است؟ جبهه ملي طرفدار مصدق؟ يا روشنفكران وابسته به راست و چپ؟  ولي حقيقت اين است كه آنها جز گروهي اقليت را در اجتماع تشكيل نمي‌دادند.شايد كار كمپانيهاي نفتي بوده،‌كه به اين وسيله مي‌خواستند مراتب نارضايتي خود را از سياستهاي شاه نشان دهند؟  ولي بايد دانست كه قدرت ‌آنها محدود است و به هر حال شاه نيز همواره به سهم خود از تأمين نفت مورد نياز كمپانيهاي نفتي ابائي نداشت.
گهگاه هم شنيده شد كه نفوذ خارجيها در اين ماجرا مؤثر بوده است. منجمله اينكه: شاه تقريباً همه روزه با سفراي آمريكا و انگليس مشورت مي‌كرده؛ فلسطيني‌ ها گروههاي چريكي ايراني را آموزش داده‌اند؛ راديو «پيك ايران» (كه از يك كشور اروپاي‌ شرقي پخش مي‌‌شد) دايم به انتقاد از شاه مشغول بوده؛ و يا، اين كه نيكسون بودكه شاه را وادار كرد تا تمام ثروت مملكت را بي‌دليل صرف خريد تسليحات كند.
بعضي‌ها از اين هم فراتر رفته‌اند و في‌المثل مثل «رابرت دريفوس» و همكارانش طي مقالاتي در مجله«اكسكيوتيواينتليجنس ريويو» (چاپ نيويورك، شماره‌هاي 20 فوريه و 8 مه 1979)، انقلاب ايران را مرحله مقدماتي يك «توطئه بزرگ» دانسته‌اند كه قصد آن چيزي نبود جز بر هم زدن ثبات منطقه.
نويسندگان اين مقاله معتقدند كه نقش اصلي را در اين توطئه، به جاي حكومتهاي غربي، سازمان‌هائي به عهده داشته‌اند كه «بنيادگرايي اسلامي» را به عنوان سلاحي قدرتمند در جهت برقراري وضعيت مطلوب خود برگزيدند تا بتوانند برنامه‌هاي مورد نظر رادر كشورهاي جهان سوم برقرار سازند. ايران هم فقط به اين دليل به عنوان اولين محل اجراي توطئه انتخاب شد كه داراي شرايط مناسب بود،به هر حال، بسته به اينكه هر كس به دلخواه خود شايعاتي را در حوادث ايران بپذيرد، يا نه؟در اين مسأله هرگز نمي‌توان ترديد داشت كه شاه در سرنگون ساختن سلطنتش نقش‌پرداز اصلي بوده است. با قبول اين حقيقت، چنانچه بخواهيم بازهم عوامل خارجي را در سقوط شاه مؤثر بدانيم، چاره‌اي نيست جز آنكه باور كنيم تمام حركات و سكنات شاه توسط خارجيها از راه دور هدايت مي‌شده است!
ولي از مقوله شايعات و مسموعات گذشته، وقوع انقلاب در ايران واقعاً اجتناب ناپذير بود. چون شاه در طول سلطنتش بقدري نسبت به قوانين و ضوابط اجتماع، و نيز در مورد عادت و رسوم و سنن مردم سهل‌انگار شده بود كه گاهي حتي آنها را به مسخره نيز مي‌گرفت.
شاه گرچه مي‌توانست ادعا كند كه دستاوردهاي محسوسي داشته است، ولي مردم طبقه پايين هرگز نمي‌‌توانستند براي اقدامات رژيمي ارزش قايل باشند كه در رأس آن شاه؛ دوستان و بستگان را آزاد گذارده بود تا با اطمينان خاطر كليه امور تجارتي كشور را به خود اختصاص دهند، و صرفاً به فكر پركردن جيبهايشان باشند. در اين مورد حتي طبقات مرفه نيز اكثراً از رفتار شاه و مواضع سياسي وي آشكارا انتقاد مي‌كردند و رويهمرفته وضع به جايي رسيده بود كه با گسترش سايه ديكتاتوري بر تمام شئون جامعه،‌هر مسأله نامطلوبي در هر جا به چشم مي‌خورد، همگي آن را به شاه نسبت مي‌دادند، و همين نكته است كه مي‌تواند علت اصلي نفرت عمومي ايرانيان را از شاه درسال 1978 به خوبي آشكار سازد.
ولي با اين حال، پس از سقوط رژيم شاه آيا احتمال نمي‌رود علي‌رغم عنوان كردن نام «خدا» از سوي كساني كه هر يك داعيه حل مسائل اقتصادي، قضايي و سياسي كشور را دارند،‌ باز هم شاهد انحراف امور كشور از مسير واقعي آن، باشيم؟  در اين مورد هنوز فراموش نكرده‌ايم كه پس از قيام روحانيون و مردم عليه استبداد قاجاريه در اوايل قرن حاضر، ملت ايران در عوض دستيابي به هدف انقلاب ديكتاتوري رضاشاه را به خود ديد و اينك هم لازم است از خود سؤال كنيم كه آيا بازگشت به قوانين اسلامي، واقعاً مي‌تواند مردم را به آزادي مورد نظرشان برساند؟3
انديشيدن به چنين مسائلي است كه مرا به فكر فرو مي‌برد و از خود مي‌پرسم كه آيا بهتر نبود شاه در همان سال 1953 [1332] ايران را ترك مي‌كرد و ديگر باز نمي‌گشت؟ و كودتاي «سيا» پيشرفت كشور را به تأخيرنمي‌انداخت؟
گرچه اين حرف هم بر سر زبانها بود كه چنانچه «سيا» كودتا نمي‌كرد، ايران به دست كمونيستها مي‌افتاد، ولي مسأله اينجا است كه آيا ايران واقعاً در معرض تهديد كمونيسم قرار داشت؟  مسلماً اين طور نبود. چون شوروي در آن زمان تازه موفق شده بود اولين بمب اتمي خودرا آزمايش كند، ولي آمريكا تعداد قابل توجهي بمب اتمي در اختيار داشت، و نيز حوادث بعد از جنگ دوم نشان مي‌دهد كه شوروي همواره در قبال آمريكا سعي مي‌كرد روشهايي محتاطانه به كار‌گيرد. چنانكه در سال 1945 [1946؟] استالين با توجه به خواست ترومن ارتش شوروي را از آذربايجان فراخواند؛ خروشچف بعداً متعاقب اخطار كندي موشكهاي خود را از كوبا خارج كرد؛و آن طور كه اعضاي پيوند گسسته از حزب توده تعريف مي‌كنند: رهبري حزب، تحت فشار مسكو همه آنها را از توسل به مقاومت مسلحانه در برابر كودتاي «سيا» بازداشته بود.
كودتاي سال 1953 فقط توانست كار تصفيه حساب شاه را براي مدتي به عقب بياندازد. زيرا با گذشت 25 سال از بازگشت پيروزمندانه‌اش به كشور، شاه دوباره به يك تبعيد اجباري تن در داد. ولي اين بار، هم ننگين و بي‌آبرو بود، و هم نزديكترين يارانش را در كام دشمنان خود رها كرد و گريخت. او در حاليكه ناخدايي كشتي را به عهده داشت، مسافران را در طوفان رها كرد و جان خود را نجات داد.
محمد‌رضا پهلوي سرنوشت عجيبي داشت. او در عين حال كه توانسته بود يك انقلاب را در خارج مرزهاي ايران به شكست بكشاند (ظفار)، خود در داخل مرزهاي كشورش به محاصره انقلاب درآمد و همچون پر كاه در طوفاني كه ازخشم مردم پديد آمده بود، به هوا پرتاب شد  او كوزه‌گري بود كه از كوزه شكسته آب مي‌خورد!

پي‌نويس

1ـ قيام عليه قرارداد «رژي» در ماجراي تحريم تنباكو، نهضت مشروطه ايران، نهضت ملي شدن نفت، و قيام 15 خرداد 42، نمونه‌هايي ارزنده از تجلي قدرت ايمان مردم در قيام عليه استبداد و استعمار و استثمار به حساب مي‌آيد ـ م.
2ـ اولاً در همان اوايل دعوت امام خميني، قيام 15 خرداد 42 اتفاق افتاد. ثانياً بهتر بود نويسنده كتاب حداقل قبلاً معلومات مختصري در باب «انقلاب‌شناسي» كسب مي‌كرد و آنگاه به اظهار نظر پيرامون مسائل «انقلاب» مي‌پرداخت. چون اينطور كه مشهود است، به گمان او مراحل طولاني و دشوار موجود در فرآيند و به ثمر نشستن يك انقلاب بايد فقط ظرف يكي دو روز اتفاق بيافتد! و گذشت يك دوره چند ساله براي افزايش آگاهي توده مردم و طي مراحل پختگي انقلاب، ديگر لزومي ندارد! ـ‌م.
3ـ اتفاقاً يكي از دلايل شكست نهضت مشروطه و ظهور ديكتاتوري رضاخان در اين بود كه مردم ايران پس از دفع استبداد قاجار، در پي برقراري قوانين اسلامي برنيامدند، و گمان كردند كه مشروطه بدون مشروع مي‌تواند آنها را براي هميشه از چنگال استبداد برهاند ـ‌م.