بررسی بخشی از یک کتاب «از سید ضیاء بختیار»

حالا درست مطالب و جزئیات آنرا بخاطر ندارم‏ اما همینقدر در خاطرم مانده که جوانی پیرانه حرف‏ می‏زد،و این تسلط ایشان را بر مسائل و نیز اعتماد تلویزیونی؟را به صحت گفتارهای ایشان نشان‏ می‏داد.
پس از انقلاب هم باز ایشان را دیدم البته هر دو بار تنها تصویرشان را و آنهم در مجله تهران‏ مصور،گویا اساسا مجله تهران مصور را ایشان‏ اداره می‏کردند.یعنی سردبیر مجله بودند و مقالات اساسی سیاسی مجله به قلم ایشان بود و بسیار جاندار و محکم و خوانندگان بسیاری داشتند که خود من یکی از آنها بودم که تفسیرهای ایشان‏ را از اوضاع می‏خواندم و بر دقت نظر ایشان آفرین‏ می‏گفتم.در آن زمان چند مجله،از مجله‏های زمان‏ شاه با شکل و شمایل دیگری در می‏آمد مقصودم‏ از نظر مطالب است از جمله امید ایران،سپید و سیاه،جوان و.....یکی هم همین تهران مصور. البته مطالب و نظریات و مشی سیاسی این‏ها یکصد و هشتاد درجه با پیش از انقلاب تفاوت‏ داشت و برای همه،این تغییر مشی،تعجب‏آور بود. برای منهم همینطور.صاحبان امتیاز این نشریات‏ شناخته‏تر از آن بودند که بشود پس از انقلاب‏ محلی از اعراب به آنها داد.همه ما،مهندس عبد اللّه‏ والا و آقای علی اکبر صفی‏پور و.....را می‏شناختیم.این‏ها از مهره‏های زمان شاه بودند و در مجالس مقننه شاهانه جزء وزنه‏ها بشمار می‏رفتند.مردم نمی‏دانستند که نویسندگان پس از انقلاب این مجلات با نویسندگان پیش از انقلاب‏ آنها یکی هستند یا نه؟البته این برای آنها مهم بود. برای منهم مهم بود.یادم هست که نامه‏ای‏ بخشنامه‏وار خطاب به نویسندگان همهء این مجلات‏ نوشتم و پست کردم.حرف اصلیم در آن نامه این‏ بود که ای نویسندگان محترم!اگر شما قبل از انقلاب هم این مجلات را می‏گرداندید و آن تملق‏ها را می‏گفتید و اگر نمی‏گفتید بحکم مسئولیت‏ مشترک شریک جرم که بودید چطور رویتان‏ می‏شود حالا طور دیگری بنویسید؟چطور می‏توانید بجای اعلیحضرت همایون شاهنشاه‏ آریامهر،بنویسید محمد رضا یا شاه خائن یا پسر رضاخان قلدر؟حالا حرف‏های دیگر پیشکشتان. راستی راستی خیال می‏کنید ملت ایران اینقدر کم‏ حافظه است؟اگر می‏بینید مجله‏تان تیراژی دارد و می‏برند و می‏خرند،از حب علی نیست،از بغض‏ معاویه است.کیست که نداند مجلهء تهران مصور چگونه پا گرفته و احمد دهقان چگونه و از چه راه‏ها و بوسیله چه کسانی به سمت وکیل دائم الوکاله‏ مشکین شهر منصوب شده است و پس از تیراندازی به آن بیچاره،چگونه مسندش را به آقای‏ مهندس عبد اللّه والا سپردند و او نه تنها تماشاخانه و مجله بلکه همه القاب و عناوین را که یکی هم‏ وکیل ملت بودن بود از آن جوانمرگ به ارث برد؟
اما شما نویسندگان اگر پیش از این در آن‏ دستگاه کاره‏ای نبودید و از خوان عریض و طویل‏ نعمت گسترده نفتی آریامهری نصیب‏ نداشته‏اید1 که بسیاری را به اسم و رسم‏ می‏شناسم که نصیب داشتند و....حالا فرصت‏ پیدا کرده‏اید که یک سینه سخن تلنبار شده را بیرون‏ بریزید،اگر شما واقعا دلتان برای مملکتتان و برای‏ وطنتان و برای ایران و ایرانی می‏طپد و می‏خواهید آن دردهای نهفته سالهای سیاه ملتی را بیرون‏ بریزید و ملت را بیدارتر و هشیارتر کنید،آخر چرا از این بلندگوها،مگر بلندگو قحط است؟آخر ملت‏ به شما هم بفرض آنکه پیش از این در این دستگاه‏ نبوده‏اید مشکوک می‏شود.چه کسی باور می‏کند که از بلندگوی مهندسی والا وصفی‏پور حرف‏ حقیقت می‏شود شنید؟باور کنید ملت این‏ها را خوب خوب می‏شناسد.سردبیر سابق،همین صفی‏ پور،تازه مجله جوان را می‏گرداند.هم الان یک‏ شماره از مجله جوان جلو روی من است(جمعه 17 فروردین 58).در یک کادر،عنوانی را می‏خوانم: «دست‏های مرموز و پس‏مانده‏های رژیم سابق»و فقط دو سطر آن را نقل می‏کنم:«دست‏هائی در کار است تا از افشاگری‏های(مجله)جوان درباره‏ جنایت‏های رژیم سابق جلو گیرد.این دست‏ها خوش‏ ندارند عکس‏های رسوای ملکه پیشین ایران..... روی مجله جوان منتشر شود».
این را کسی نوشته که مجله امید ایران زمان‏ شاه را بعنوان سردبیر اداره می‏کرده است. می‏توانید حدس بزنید که در آن زمان درباره همین‏ ملکه چه می‏نوشته است.این‏که سهل است یکی‏ از مهمترین مدعیان که از نویسندگان معروف این‏ سرزمین است در نامه‏ای به همین ملکه او را شهبانوی محبوب هنرپرور،می‏نویسد.همین‏ شهبانو بود که خرج معالجه بعضی از مدعیان را هم‏ داد.
در یک شماره از مجله امید ایران که صاحب‏ امتیاز و مدیر مسئولش آقای علی اکبر صفی‏پور است(4 تیر 1358)با امضای ایشان مطالبی در باره زنده نام دکتر مصدق و بی‏دادگاهی که ایشان‏ را محاکمه می‏کرد آمده و در آن از این‏که دکتر مصدق در یک جلسه،تلگراف آزموده را به همه‏ نشان داده که روز بیست و پنج مرداد32 به او مخابره کرده و در آن از فرار شاه خائن ابراز خوشحالی شده است یاد کرده و می‏نویسد که پس‏ از آن جلسه سرّی شده و دیگر«سعادت زیارت دکتر مصدق»نصیب ایشان نشده است(؟!)اما دو هفته پیش از رفتن دکتر مصدق به احمدآباد، دستگاه حاکم،تعدادی روزنامه‏نگار محرم را به‏ زندان می‏برد تا از وضع پذیرائی عالی از پیشوای‏ زندانی ملت ایران باخبر شوند و لابد به مردم اطلاع‏ دهند.یکی از آن محارم آقای علی اکبر صفی‏پور بوده است:«آن روز از یک فرصت کوتاه استفاده‏ کرده به آقای دکتر مصدق گفتم اگر کودتای شاه‏ به نتیجه نمی‏رسید و شما موفق می‏شدید....چه‏ می‏کردید؟شادروان دکتر مصدق با چهره نجیب‏ و بیان فصیح خود که همیشه شنونده را محسور می‏کرد گفت.....»راستی باور کردنی است که‏ آقای صفی‏پور،محرم دستگاه،که حداقل،هر بیست و هشت مرداد یک مقاله جانانه در مجله‏اش‏ می‏نوشت با عنوان‏هائی نظیر قیام ملی 28 مرداد و رستاخیز عظیم ملت ایران و نظایر این‏ها،و با امضای صریح،آنوقت در زندان دکتر مصدق همان‏ رستاخیز مردم را کودتای شاه گفته باشد؟چطور شد که همین آقای صفی‏پور با چنین طرز فکری به‏ وکالت مجلس شورای آریامهری منصوب شد؟
باری،من خطاب به نویسندگان این مجلات‏ نوشتم که آخر خودتان مجله چاپ کنید،اگر پول‏ ندارید از مردم کمک بخواهید.ننگ همکاری با امثال والا و صفی‏پور و....را بخودتان هموار نکنید.مردم وقتی حرف‏های صفی‏پور را باور نکنند پر واضح است که حرف‏های شما را هم که‏ نوچه‏های او می‏دانند باور نخواهند کرد.خواهند گفت کاسه‏ای زیر نیمکاسه است وگرنه دستگاه‏ آریامهری اینقدرها هم بی در و پیکر نبوده است که‏ یک مصدقی دو آتشه را بگذارد برود به مجلس. هنوز داستان انتخابات کاشان و شرکت شادروان‏ الهیار صالح را فراموش نکرده‏ایم که به مردم گفت‏ هرکس به من رای می‏دهد،برود دو تومان هم به‏ فلان حساب در بانک بگذارد برای لوله‏کشی آب‏ شهر کاشان.از مبلغ پول،معلوم می‏شود که چند نفر رأی داده‏اند و اگر صندوق‏ها را هم عوض کنند، مقدار پول‏ها رسوایشان می‏کند.با این همه این تنها فرد ملی جبهه را هم نگذاشتند در مجلس بماند. باری،نمی‏دانم آن نامه بخشنامه‏وار من رسید یا نه، همینقدر می‏دانم کسی جوابی نداد تا روزنامه‏ها و مجلات بسته شد.نفهمیدم حضرات مخاطب من‏ چه نظری داشتند و این گذشت.
اطلاعات سیاسی   اقتصادی » شماره 41 (صفحه 43) 
________________________________________
بله غرض از این مقدمه این بود که آقای بهنود هم آنوقت‏ها در تهران مصور گویا سردبیر بود. البته آنچه می‏نوشت خوب بود و جالب ولی‏ همانطور که عرض کردم دریغم می‏آمد که این‏ صدای نازنین از حلقوم تهران مصور پخش شود، چنانکه پیش از آن هم حیفم آمده بود که این جوان‏ خوش‏رو،در تلویزیون آریامهری تفسیر سیاسی‏ شفاهی بگوید،آنهم بدون سانسور!و لابد موافق با نظریات دستگاه.
البته،از همان دوران بر اثر پرس‏وجو معلوم شد که ایشان روزنامه‏نگار یا به اصطلاح خودشانی‏ها «ژورنالیست»هستند و اگر این را هم نمی‏دانستم‏ کتاب حاضر ایشان از سید ضیاء تا بختیار که‏ می‏خواهم چند نکته‏ای درباره آن بنویسم گواهی‏ می‏دهد که نویسنده«ژورنالیست» است.و البته همین ژورنالیست بودن نویسنده سبب‏ شده است که کتاب از خشکی و یکنواختی یک‏ کتاب مرجع بدرآید و البته نمک«ژورنالیستی» گاهی زیادی شورش کند!اما بهر حال چه آقای‏ بهنود بخواهد و چه نخواهد این کتاب یک کتاب‏ مرجع است و به این عنوان هم باقی خواهد ماند ولی‏ متأسفانه با معایب بسیار بسیار زیاد!
متأسفانه کم‏اند کسانی در ایران که چنین‏ همت‏هائی به خرج دهند و برای اهل تحقیق بخشی‏ از مادهء اولیه را فراهم آورند و نبود این‏چنین مآخذ و منابعی کار اهل تحقیق را مشکل می‏کند و درباره‏ این کتاب همین یک نکته بس که تاکنون مرجعی‏ نداشتیم که اگر می‏خواستیم بدانیم در فلان تاریخ‏ کدام دولت سر کار بوده و یا فلان شخصیت چند بار وزیر شده و چند وزارت خانه را گردانده و غیره و ذلک بدان متوسل شویم که گشتن و پیدا کردن‏ این‏ها،روزها و هفته‏ها وقت محقق را می‏گیرد و اکنون به همت آقای بهنود چنین منبعی دم دستمان‏ هست و دیگر گردش کوچه و بازار لازم نداریم.
امّا عرض کردم این کتاب مرجع است ولی‏ یک کتاب مرجع باید معمولا شرح وقایع و اتفاقات‏ باشد نویسنده یا گردآورنده،نباید خود قاضی هم‏ بشود.یعنی باید سعی کند تا حد امکان از اظهار نظر  آنهم غیر کلاسیک خودداری کند.چرا که امکان‏ دارد عقاید و نظریات نویسنده و گردآورنده کتاب‏ مرجع در برخی موارد نادرست باشد.متأسفانه‏ خواننده مخصوصا اینکه جوان و کم تجربه باشد  همان نظریه نادرست را هم بخشی از اطلاعات و آگاهی‏های کتاب می‏داند و چشم بسته می‏پذیرد. علی الخصوص که در میان جوانان،وحتی‏ سالخوردگانی که در سالهای اخیر بعللی و بیشتر برای سرگرمی،کتابخوان شده‏اند،کتاب را با نظر انتقادی خواندن ابدا رسم نیست.خوب،معلوم‏ است علت نداشتن آگاهی‏های اولیه است.هرچه در کتاب آمده،مخصوصا اگر شیرین و ساده نوشته‏ شده باشد و به مذاقشان خوش بیاید.دربست و بی چون و چرا می‏پذیرند.برای این گروه که اشاره‏ کردم کتابهای ذبیح اللّه منصوری،از قبیل خواجه‏ تاجدار،تیمور جهانگشا،سینوهه،غزالی در بغداد و...بصورت کتاب مرجع درآمده و من بارها به‏ کسانی برخورده‏ام که مطالب این کتاب‏ها را با آب‏ و تاب و به عنوان حقایق مسلّم تاریخی،اینجا و آنجا نقل و تعریف می‏کنند.کتاب مرجع واقعی تا حد ممکن باید از قضاوت گردآورنده.خالی باشد.مگر خود خواننده چه عیبی دارد برای قضاوت؟ بگذارید خواننده از استعدادهای خود استفاده کند. غذا را جلویش بگذارید دیگر لازم نیست لقمه کنید و در دهنش بگذارید.این کار بضرر خواننده و بویژه‏ نسل جوان تمام می‏شود.
بهر حال این کتاب روایتی است از بخشی از تاریخ میهنمان.بگذاریم جوانان قهرمانان این‏ میدان‏های سیاسی را بشناسند و خود قضاوت کنند. با عینک ما جهان را نبینند که درست مثل این است‏ که هرگز ندیده‏اند.
بپردازیم به کتاب:
کتاب مقدمه‏ای دارد که در آن دوره‏های کوتاه‏ آزادی و آزادی بیان ملت ایران را در چند سطر آورده است.به نظر نویسنده،انقلاب مشروطه‏ نخستین تجربه آزادی بود که با استبداد صغیر پایان یافت.از سقوط محمد علی شاه تا روی کار آمدن رضا شاه تجربه دوم بود و از شهریور 1320 تا کودتای 28 مرداد 1332 تجربه سوم.به گمان‏ نوینده«قتل محمد مسعود و کریم پورشیرازی... نشانهء نزدیک شدن دیکتاتوری تازه بود»که در مورد هر دو قتل توضیحی ضروری است.مسعود در سل 1327 ترور شد و کریم‏پور در زندان بعد از کودتای 28 مرداد،و می‏بینید که باهم فاصله‏ زیادی دارند.امروز دیگر معلوم شده است که قتل‏ محمد مسعود کار حزب توده بوده و اگر کار مستقیم دربار هم می‏بود در آن شرایط خاص‏ تاریخی بهیچوجه نشانه‏ای از نزدیک شدن‏ دیکتاتوری نبود،چنانکه تیراندازی به شاه و بگیر و ببندهای پس از آن و نیز مجلس مؤسسان کذائی‏ نتوانست از شاه دیکتاتور بسازد.فضای سیاسی‏ آمادگی نداشت و حتی تا سالهای بعد هم نداشت و اگر بخواهیم بیشتر مته به خشخاش بگذاریم باید بگوئیم دیکتاتوری شخصی شاه از سال 32 هم‏ شروع نشد.او تا ده سال پس از آن هم‏ بی‏شخصیت‏تر از آن بود که بتواند چنین سمتی‏ احراز کند.دیکتاتوری شخصی شاه از سال 41،از به اصطلاح انقلاب سفیدی که برایش براه انداختند آغاز شد.نکته دیگر اینکه قتل کریم‏پور کمترین‏ ارتباطی به قتل مسعود از نظر زمانی ندارد.
در انتهای این مقدمه آمده است که:«نویسنده‏ خود می‏داند که در کاری چنین گسترده،احتمال‏ لغزش می‏رود»و نیز«[این کتاب‏]تنها گزارشی‏ است از دوران 57 ساله از سوم اسفند 1299 تا22 بهمن 1357».البته احتمال لغزش در یک گزارش‏ همیشه هست و خوانندگان اهل می‏توانند آن‏ لغزش‏ها را تذّکر دهند و برای چاپ‏های بعدی کتاب‏ گزارش را کامل‏تر و قابل استفاده‏تر کنند.اما اگرچه‏ نویسنده خود می‏گوید که«در نظر نبود در این‏ کتاب تحوّلات اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی‏ بررسی شود»متأسفانه این کار شده و خود نویسنده‏ نیز اعتراف دارد که«در مقاطعی نیز کتاب به‏ تفسیر و تحلیل وقایع نزدیک شده است»و متاسفانه‏ از نظر بنده این کار هم مستقلا انجام نگرفته،بلکه‏ ضمن گزارش و جسته و گریخته صورت پذیرفته‏ بطوری که خوانندهء عادی ممکن است آن را جزئی یا بخشی از خود گزارش تلقی کند و نظرهای‏ شخصی مؤلف کتاب را دربست بپذیرد.بنظر من‏ یک کتاب مرجع مثل این کتاب از این جهت‏ گاهی گمراه کننده هم هست.شاید صاحبنظرانی‏ بر این کتاب نقد نوشته یا بنویسند و احیانا موارد اشتباه و لغزش را در گزارش‏ها یادآور شده یا بشنود.اما بعقیده من،نظرها و نظریه‏ها را باید جدی‏تر گرفت و مورد بحث قرار داد.برای اینکه‏ شاید بدون اینکه قصدی و عمدی از طرف‏ نویسنده در میان بوده باشد به مقتضای حرفه‏ روزنامه‏نگاری گاهی شعارهائی از قلمشان صادر شده باشد که بکلّی مطلب را وارونه جلوه دهد.مثلا به این عبارت‏های ساده توجه فرمائید:
1 «انتخاب قوام فرصت مناسبی در اختیار سفارت انگلستان گذاشت تا به مصدق بفهماند که‏ تا چه اندازه از سوی دوستان آمریکائیش آسیب‏ پذیر است»(ص 354)
2 «مصدق می‏دانست که...انگلستان‏ مسئول اصلی...است.از دیدگاه او حضور آمریکا در صحنه سیاست جهانی بهترین وسیله را در اختیار کشورهای جهان سوّم(این اصطلاح آن‏ روزها نبود)گذاشته بود تا بوسیله ان از گیر استعمار و قراردادهای استعماری رهائی یابند.این‏ تلقی او را به آمریکا علاقمند و امیدوار می‏کرد»(332)
3 [مصدق‏]«اساس سیاست داخلی خود را بر مردم ایران گذاشته بود و اساس سیاست خارجیش‏ را بر دوستی با آمریکا و اعتماد به آن کشور»(333)
4 «مصدق اینک می‏خواست در پایان عمر خود،این بنای ظلم را فرو ریزد(از اول زندگی‏ سیاسیش هم همین را می‏خواست)برای چنین‏ کاری استفاده از قدرت آمریکا...را لازم‏ می‏دید»(333)
5 «مصدق دریافت که ماه عسل او با آمریکا پایان یافته است»(373)
6 «پس از آن روز(یعنی 28 مرداد)می‏بایست‏ نهضت‏ها و مردم ستمدیده فریب چهره ظاهر فریب‏ واشنگتن را نخورند،امّا...چندسال بعد،لومومبا به‏ همان راه مصدق رفت یا ناصر،سوکارنو،آلنده و... و مصدق نخستین بود»(389)
7 «فردای سی تیر خواست اصلی بقائی‏ دستگیری و اعدام قوام السلطنه بود،کاری که از مصدق برنمی‏آمد»(359)
اگر خدای نخواسته برای خواننده جوانی‏ سوء تفاهمی رخ دهد و آمریکائی‏ها را دوستان‏ مصدق و مصدق را به آمریکا علاقمند و امیدوار بداند این‏گونه خواهد فهمید که مصدق اصلا مبارزه را با اعتماد به آمریکا و دوستی آن کشور آغاز کرده بود و می‏خواست با استفاده از«قدرت‏ آمریکا»انگلیسی‏ها را از ایران براند کیست که با قبول این حرف‏ها،بلافاصله پس از آن از ذهنش‏ نگذرد:«و آمریکا را بجای آنها بنشاند»!
آیا مؤلف محترم خود می‏داند که با این‏ عبارها چه زهرهائی پاشیده‏اند؟یا این نکته‏ راجع به قوام السلطنه؟و من سعی می‏کنم راجع‏ به همه این مطالب توضیح دهم.اما پیش از آن باید که این مقاله گنجایش پرداختن به تمام‏ کتاب را ندارد.
کوشش من بر این است که تنها به دوران حکومت‏ زنده نام دکتر مصدق بپردازم و کمی هم در حواشی آن.چرا که متاسفانه در همین بخش است‏ که بیشترین نظریه‏های نادرست و انحرافی و گاهی‏ حتی اخبار نادرست دیده می‏شود و من کوشش‏ می‏کنم آنها را قطعه‏بندی کنم و توضیح دهم.
اما قبل از هر چیز بررسی کوتاهی درباره‏ سیاست داخلی و خارجی دکتر مصدق برای‏ جوانان امروزی خالی از فایده نیست،بلکه ضروری‏ هم هست.کسانی که مجموعه نطق‏های دکتر مصدق را در مجلس چهاردهم که به همت یکی از ارادتمندان او،بنام حسین کی‏استوان گردآوری شده، خوانده‏اند با اصول عقاید مصدق آشنا هستند.و
اطلاعات سیاسی   اقتصادی » شماره 41 (صفحه 44) 
________________________________________
کسانی هم که دوران دو سال و چهار ماهه نخست‏ وزیری او را زیر نظر داشته‏اند می‏دانند که او ذره‏ای از اصولی که بدان پایبند و معتقد بود منحرف نشد و بحق باید گفت که در میان رجال پس‏ از مشروطه شدن ایران دکتر مصدق از جمله‏ معدود بود که هرچه کرد،پیش از آن گفته بود و چه گفته بود،وقتی توانست انجام داد.
او در سیاست داخلی معتقد به دموکراسی بود. معتقد بود که مردم باید حرفشان را بزنند.او نمی‏توانست بپذیرد که دولت‏ها قیّم و مربّی‏ مردمند.بلکه می‏گفت دولت‏ها نماینده مردم باید باشند،نوکر مردم باید باشند.باید کارهائی را انجام‏ دهند که مردم می‏خواهند.اگر کسانی که در مجلس شورای ملی جمع شده‏اند وکیل مردم باشند و از طرف مردم انتخاب شده باشند،از هیچ قدرتی‏ جز قدرت مردم هراس ندارند و به هیچ قدرتی جز قدرت مردم تکیه نمی‏کنند و وقتی چنین کسانی‏ دولتی را بر سر کار آورند،می‏توان نتیجه گرفت که‏ آن دولت نوکر واقعی و خدمتگزار مردم است نه‏ ارباب و حاکم.اصلا حکومت کردن دولت باید بدل‏ شود به خدمت کردن دولت.از طرف دیگر، روزنامه‏ها زبان مردمند و اگر زبان مردم نباشند خود مردم زبان آنها را از ته خواهند برید.بریدن زبان و شکستن قم اینها هم اینطور نیست که یک عده رابه‏ اسم مردم بفرستند به اداره روزنامه و در و تخته را بشکنند و همه چیز را خورد کنند و از بین ببرند. مردم روزنامه‏ای را که زبان آنها نباشد نمی‏خرند، همین.زبان آنها بریده می‏شود.در هفته اول نخست‏ وزیری به وزارت کشور دستور داد که به اتهام یا به‏ سبب اهانت به شخص نخست وزیر یعنی دکتر مصدق هیچ روزنامه‏ای نباید توقیف شود و نشد.
روزنامه‏های حزب توده از یک طرف و روزنامه‏های وابسته به دربار و دستگاه از طرف‏ دیگر،روز و شب مشغول فحش دادن بودند اما آن‏ بزرگوار هرگز بروی خودش و آنها نیاورد و کار خودش را کرد چرا که«از صدای بانگ لالای سگان‏  هیچ از رفتن نماند کاردان».سیاست داخلی او در یک کلمه خلاصه می‏شد:حاکمیت مردم.
سیاست خارجی او،از دوره پنجم که به مجلس‏ رفت تا آخرین روز زندگی پر برکتش هیچ تغییری‏ نداشت.نام همواره و همواره به«موازنه منفی» همراه بوده و بود و هنوز هم هست.اساس این‏ سیاست آن بود که ایران کشوری ضعیف ولی‏ ثروتمند است،رقبای نیرومند و سرسختی بر سر آن‏ در تنازعند،یک وقت انگلیس و روس تنها بودند حالا آمریکا هم اضافه شده است.ما به تنهائی از عهده هیچ‏یک برنمی‏آئیم.
پس راه صحیح و درست آن است که میان رقیبان‏ توازن و تعادل ایجاد کنیم.یک نوع این توازن‏ اینست که بگوئیم شمال مال شما،جنوب هم مال‏ شما.یعنی همان کاری که وثوق الدوله غیر مرحوم‏ کرد و چندین هزار لیره هم مزد گرفت و احفادش‏ فعلا با آن لیره‏ها خوش می‏خورند و خوش می‏پوشند و دیوان اشعار پر سوز و گداز پدرشان را چاپ‏ می‏کنند.راه دیگرش هم اینست که از اختلاف و تضاد بین رقبا استفاده کنیم و بگوئیم نه شما و نه‏ شما.احترامتان را داریم،روابط حسنه هم با همه‏تان‏ برقرار می‏کنیم،اگر چیزی برای فروش داشتیم که‏ شما طالب بودید با کمال میل و به نرخ عادلانه به‏ شما می‏فروشیم ولی هیچ امتیاز خاصی به شما نمی‏دهیم،بهیچوجه اجازه ندارید در امور داخلی ما مداخله کنید.اگر بخواهیم این حرف ساده را قدری‏ بسط بدهیم و به زبان سیاست حرف بزنیم،باید بگوئیم که ملت‏های کوچک و ضعیف،در مقابل‏ قدرت‏های بزرگ یک راه بیشتر ندارند و آن اینکه‏ از تضاد میان آنها استفاده کنند.البته شرط مقدماتیش اینست که مردم متحد شوند.چه اتحاد ملت چیزی است که شکستنش از عهده‏ ابرقدرت‏ها هم ساقط است.
من اطمینان دارم مردم فلسطین هستند که‏ بهدف خود می‏رسند،یعنی یک کشور فلسطینی‏ ایجاد می‏کنند نه تفنگ بدستان عرفات و دیگران. نیروی ملت لا یزال است.بی‏خود نگفته‏اند که‏ «دست خدا با جماعت است».امپریالیست‏ها یا به‏ قول خودمان دولت‏های استعمارگر ماهیتا با یکدیگر در تناقض و تضادند،مگر اینکه حوادثی‏ منجر شود به این‏که بطور موقت با یکدیگر کنار آیند و به تقسیم منافع رضا دهند که در آن صورت  ولو موقتی وای بر ملت‏های کوچک،نمونه‏اش در گذشته همان قرار تقسیم ایران وسیله وثوق الدوله، یا تقسیم شدن لهستان مابین هیتلر و استالین و در روزگار ما هم ساخت و باخت آمریکا و شوروی. زمانی همین دکتر مصدق،پس از به تصویب‏ رساندن طرح معروف خود تحریک امتیاز نفت و آغاز فحاشی قلم فروختگان حزب توده،نامه‏ای‏ برای سفیر شوروی در ایران نوشت که نکته بسیار جالبش این بود که:«اگر سیاست شوروی از ایران‏ غایب شود نفس کشیدن هم برای ما دشوار خواهد شد.»مقصود از این عرایض این بود که دکتر مصدق در مبارزه برای ملی کردن نفت ایران به‏ به هیچ‏وجه متّکی به آمریکا یا بر سیاست وقدرت‏ خارجی دیگر نبود.کسی که پشتوانه‏اش نیروی‏ بیگانه است وقتی به او گفتند برو،یک چشم‏ می‏گوید و می‏رود.نمونه زنده‏اش در تاریخ معاصر ما،پدر و پسر پهلوی هستند.
اما مصدق از تضادهای جهانی استفاده کرد. در این زمان دو گونه تضاد در سیاست جهان وجود داشت و برای تبیین آن نیاز به مقدمه‏ای است.پس‏ از جنگ جهانی دوم،از میان خرابی‏ها و ویرانی‏ها و خاکستری‏های بجا مانده از آتش جنگ جهانسوز، ققنوسی سر از تخم درآورد که تا آن زمان چیزی‏ نظیر آن دیده نشده بود.این ققنوس آمریکا بود که‏ گذشته از آن‏که سربازانش در جبهه‏های مختلف‏ پا بپای هر اروپائی می‏جنگیدند،صنایع و کارخانه‏ها و در یک کلمه،سرمایه و سرمایه‏داریش از آن سوی‏ اقیانوس‏ها جنگ را تغذیه می‏کرد.بار غذای‏ کشورهای حریف آلمان یعنی متفقین و نیز بار تغذیه جنگ‏افزارهای سپاهیان بی‏شمار،تقریبا بطور عمده بر دوش امریکا بود.چنان شد که در بحبوحه جنگ میلیونها نفر امریکائی در صنایع‏ جنگی اشتغال یافتند و وقتی جنگ پایان یافت. ده‏ها هزار سرباز بخانه‏هایشان برگشتند و میلیونها نفر که جنگ‏افزار می‏ساختند بیکار ماندند و همین‏ بود که امریکا مانند پایان جنگ نخست جهانی به‏ لاک اصل معروف«مونروئه»می‏خزید،یعنی اگر چنین کاری می‏کرد با بیکار شدن این کارگران در اثر رکورد کارخانه‏های سازنده اسلحه و مهمات، بحرانی بسیار وسیع‏تر و عمیق‏تر و خطرناک‏تر از بحران قبلی سرمایه‏داری امریکا را به زمین می‏زد و معلوم نیست که در آن صورت چه بر سر او می‏آمد.اما البته چنین نشد و ممکن هم نبود که‏ چنین شود.به این معنی که سرمایه‏داری امریکا راه‏ عقب‏نشینی و بازگشت به قاره را نداشت.ققنوس‏ از تخم بدرآمده بود و هیچ قدرتی به بازگرداندن آن‏ قادر نبود.چنانکه عقلائی که به بررسی مسائل‏ مربوط به سرمایه و سرمایه‏داری دست زده‏اند، گفته‏اند که سرمایه غولی است که سرمایه می‏طلبد و باید روزبه‏روز چاق‏تر شود تا روزی که بترکد. البته سرمایه‏داری امریکا مثل هر سرمایه‏داری‏ دیگری که نه وطن می‏شناسد و نه ملیّت و قومیت‏ و نه دین،و خودش دین مخصوصی ابف در حین‏ جنگ هم از این نکته غافل نبود و در مقابل‏ کمک‏های بی‏دریغ به متفقین اروپائی خود از آنها امتیاز می‏گرفت،چنانکه تا خاتمه جنگ برای‏ مثال در نیمی از نفت حوزه آن روزی خلیج فارس‏  به استثنای ایران با انگلستان شریک شده بود و وقتی جنگ تمام شد،عظیم‏ترین سرمایه‏ای که تا آن‏ روز جهان به خود دیده بود یکباره آزاد شد و بحالت تهاجمی‏ رو بجهان آورد.سرمایه‏ای که چند میلیون‏ آمریکائی را به صنایع زمان جنگ مشغول کرده‏ بود و اکنون دیگر اسلحه‏سازی بازار پر رونقی‏ نداشت می‏بایست بسرعت مسیر خود را عوض‏ کند و در جائی دیگر بکار افتد.بعبارت دیگر صنایع‏ جنگی باید سریعا به صنایع زمان صلح بدل شود.اما در این راه هم اشکالاتی وجود داشت و آن اینکه‏ صنایع زمان صلح نیز به بازار و مواد اولیه احتیاج‏ دارد.ولی کدام بازار؟تا آن هنگام بازار جهانی‏ تقریبا در اختیار و انحصار اروپائیان قرار داشت و در رأس آنها انگلیس و سپس فرانسه و برخی‏ کشورهای مستعمره‏دار دیگر نظیر پرتغال و هلند و بلژیک و دیگران.سرمایه‏داری تازه نفس و قوی‏ پنجه امریکا می‏بایست با سرمایه‏های این کشورها دربیفتد.درواقع از فردای پایان جنگ جهانی دوم، بی سر و صدا،جنگ بی‏رحمانه و حتی سفاکانه‏ تازه‏ای آغاز شد:جنگ سرمایه‏ها.
بطور کلی میتوان گفت این سرمایه به دو بخش‏ تقسیم شد و بخش نخستین همچنان به صرف‏ تولیدات جنگی رسید،برای اینکه یکی دیگر از فاتحان جنگ هم غول عظیمی بود بنام اتحاد شوروی که به دلیل داشتن نظام سوسیالیستی یا کمونیستی،نسبت به امریکای سرمایه‏دار،درست‏ آن سوی جوی قرار داشت.یعنی تصور هر دو طرف‏ بر این بود که وجود یکی نافی وجود دیگری است و در آن زمان و حتی تا سالهای بعد،این فکر و حرف‏ که بشود دو سیستم در کنار هم زندگی‏ مسالمت‏آمیز داشته باشند،لااقل از نظر کرملین و نیز کمونیست‏های همه جهان و منجمله حزب توده‏ در ایران کفر محض و ذنب لا یغفر بود و هرکس‏ چنین حرفی می‏زد،همین رفقای توده‏ای خودمان‏ زبانش را می‏بریدند.از طرف دیگر آمریکائی‏ها هم‏ از رشد این غول تازه بشدت وحشت داشتند و از کلمه کمونیست و کمونیسم چنان می‏گریختند که‏ جن از بسم اللّه.حالا آیا واقعا وحشت داشتند یا عواملی آنها را وحشت‏زده کرده بودند،مسئله‏ دیگری است!بنابراین تمامی سرمایه فعال روس‏ها و بخشی از سرمایه امریکا صرف مسابقه‏ تسلیحاتی شد و برای آب کردن سلاح‏ها هم از دو طرف پیمانهای نظامی ساخته شد،و زمانی که‏ روس‏ها صاحب بمب اتمی شدند،توازنی برقرار شد و این مسابقه شدت وحدّت بی‏سابقه‏ای یافت و چندی بعد هم مسابقه تسخیر فضا و سرمایه‏ سر سام‏آور و لازم برای آن اضافه شد و همین بود که‏ روسها هرگز نتوانستند در این 45 ساله پس از جنگ سر وصورتی به اقتصاد آشفته داخلی خود
اطلاعات سیاسی   اقتصادی » شماره 41 (صفحه 45) 
________________________________________
بدهند و چوب آن مسابقات را اینک آقای گورباچف‏ می‏خورد و درتمام این سالها،اروپائی‏ها هم تا اندازه‏ای گرد هم جمع آمدند و با کنار گذاشتن آرام‏ آرام اختلافات و کینه‏های عمیق گذشته سعی‏ کردند در مقابل دو قطب آمریکا و شوروی قطب‏ سومی بسازند که در این یا آن تحلیل نرود. ساختمان این قطب هنوز کاملا پایان نیافته اما در شرف آن است.
بهر حال نیمی از سرمایه از جنگ بدرآمده‏ آمریکا صرف مسابقه تسلیحاتی و فضائی با شوروی شد،اما نیم دیگر بناچار و بطور قهری و جبری بمصاف سرمایه‏های اروپائی رفت،یعنی‏ رفت که بازارها و مواد اولیه را از دست آنها بگیرد و یا لااقل بازار را با آنها تقسیم کند.در پایان جنگ‏ وضع بازارها و مواد اولیه جهان چنین بود:در آسیا، قسمت عمدهء قاره در دست انگلیس بود.خاورمیانه‏ بجز دو کشور سوریه و لبنان که تحت قیمومت‏ فرانسه قرار داشت،یکپارچه در اختیار سرمایه‏های‏ انگلیس بود.شبه‏قاره هندوستان در دست انگلیس‏ بود.کشور 750 میلیونی چین تقریبا بازار صنایع و سرمایه‏های انگلیس بود و از طریق هونگ کنگ و شانگهای تغذیه می‏شد.مالزی و استرالیا و زلاند جدید متعلق به انگلیس بود.تنها هند و چین را فرانسه در اختیار داشت و هلند اندونزی را.آمریکا فقط توانست بلافاصله ژاپن و فیلیپین را تقریبا بطور انحصاری در اختیار گیرد.
در آفریقا،شمال قاره به فرانسه تعلق داشت  باستثنای مصر.
لیبی نیز پیش از جنگ بوسیله ایتالیا اشغال‏ شده بود.از چند مستعمره پرتغالی و بلژیکی در افریقا که بگذریم،بقیه قاره سیاه در چنگال‏ امپراطوری بریتانیا بود.در خود آمریکا هم‏ اروپائی‏ها دستی داشتند.کانادا تا به امروز یک‏ کشور پادشاهی است که شاهش الیزابت دوم، ملکه انگلیس است.نظیر استرالیا و زلاندنو و فرماندار کل آن کشور،یک انگلیسی و نمایندهء همان‏ ملکه است.در آمریکای جنوبی هم انگلیسها و فرانسویان اینجا و آنجا مستعمره‏های کوچک و بزرگی داشتند و دارند.
ناگفته نباید گذاشت که انگلیسها پیش از جنگ برای تولیدات سر سام‏آور صنعتی آلمان‏ سهمی در این کشورها منظور کرده بودند بلکه‏ کمی از فشار روزافزون آن کشور کاسته شود.
آلمان برای آب کردن اضافه تولید و خرج کردن‏ اضافه سرمایه‏اش فضای حیاتی می‏خواست و چون‏ در خارج از ارپا چیزی به آن ندادند فشارش را به‏ داخل اروپا وارد آورد و همین غفلت و اشتباه‏ سیاستمداران اروپائی،بقیمت جنگ جهانی دوم و از میان رفتن میلیونها انسان و انهدام و ویرانی‏ بخش اعظم قاره اروپا تمام شد.2
بهر حال،سرمایه امریکائی پس از جنگ می‏باید با این سرمایه‏ها می‏جنگید.درواقع تضاد آمریکا و شوروی گرچه عمقی می‏نمود بیشتر سطحی بود و تضاد آمریکا و اروپا بسیار عمقی بود:جنگ‏ سرمایه‏داری نیرومند و تازه نفس و یکپارچه‏ امریکا،با سرمایه‏داری از نفس افتاده اروپای‏ غیرمتحد.
پس از جنگ،مستعمره‏ها استقلال‏ می‏خواستند و سرمایه‏داری آمریکا برای گرفتن‏ بازار و منابع حاضر بود به هر استقلال‏طلبی کمک‏ کند.این البته مرحله نخست بود.بعبارت دیگر اول‏ می‏بایست مستعمره‏دار اروپائی بیرون برود تا بعد امریکا هر طور هست بلکه جایش را بگیرد.
انگلیسها حسابگرانه نگذاشتند کار به جاهای‏ باریک بکشد.در بعضی جاها خودشان سهمی به‏ امریکا دادندو به سادگی به مستعمره‏هایشان‏ استقلال بخشیدند!و همسر ملکه انگلیس مأمور شرکت در مراسم استقلال و قیچی کردن نوار پس‏ از خاتمه سخنرانی‏ها و جشن‏های مفصل شد. نیروی نظامی انگلیس و فرمانداران سفید پوست‏ بیرون رفتند و این خفت و خواری از گردن مردم‏ مستعمره برداشته شد ولی سرمایه‏ها بجا ماند و پرورش یافتگان لندن که حالا انقلابی شده بودند  حکومت یافتند و این همان است که فرنگی‏ها بدان‏ NEO COLONIALISM می‏گویند یا استعمار نو. نخستین مستعمره‏ای که استقلال گرفت هند بود که پیش از آن گاندی،با این شرط که هند در زمان‏ جنگ ساکت بماند و به انگلیس در جنگ همه نوع‏ کمک بکند،وعده‏ای را از انگلیس گرفته بود.البته‏ انگلیسها هند را تجزیه شده ترک کردند باد ملی‏ چرکین بنام کشمیر در قلب هر دو بخش.
باری،انگلیس‏ها به تمام مستعمرات خویش‏ استقلال دادند اما از سوی دیگر،بلافاصله همه را در زیر یک چتر بنام«کشورهای متحد المنافع‏ بریتانیا»جمع کردند.فرانسوی‏ها،ملتفت موضوع‏ نبودند و وقتی بیدار شدند که تا کمر غرق خون و لجن نبرد بی‏حاصل با مردم مستعمرات بودند و سرانجام آنها هم مجبور شدند خانه به صاحبخانه‏ بسپارند.در بعضی از این خانه‏ها آمریکا توانست‏ رخنه کند و در بعضی نه.سیاستمداران میهن‏ پرست این کشورها از آمریکا کمک گرفتند و این‏ استفاده صحیح و بموقع از تضادها بود،ولی به او باجی ندادند.البته این کشورها همه مستعمره‏ رسمی نبودند ولی سردمداران سیاسی آنها بقول‏ قدیمی‏ها بعضی آب تایمز خورده و از پل لندن گذشته و گوش به زنگ‏ ساعت بیگ‏بین داشتند.در ایران از کودتای‏ انگلیسی 1299 تا 1330،هیچ دولتی روی کار نیامد مگر آنکه انگشت فراماسونهای گراند لژ اسکاتلند کابینهء آن را می‏چرخاند.
دکتر مصدق،درست در چنین شرایطی قدم به‏ میدان مبارزه گذاشت و در مقابل او سه رقیب صف‏ کشیده بودند:
1 انگلیس که از دوران فتحعلیشاه در ایران‏ رخنه کرده و رده‏های بالای حکومت را حقوق بگیر خود کرده بود و از طرف دیگر از سی سال پیش به‏ اینطرف حکومت بلا منازع داشت و بخش عمده‏ هیئت حاکم در اختیارش بود.
2 شوروی که او هم از زمان فتحعلیشاه،در حکومت تزارها و پس از جنگهای معروف ایران و روس پابپای انگلیس در ایران نفوذ یافته بود ولی‏ پس از انقلاب 1917 از صحنه رقابت مدتی غایب‏ شده بود و اینک پس از جنگ سهم قدیمی خود را می‏خواست.اما در برابر فشار امریکا ناچار شده‏ بود موقتا از آن چشم بپوشد و آذربایجان را تخلیه‏ کند.ولی حزب توده را برای فشار بر دولت‏ها در اختیار داشت.
3 امریکا،نیروئی تازه،با سرمایه قوی،بدون‏ سوء پیشینه،مشهور به آزادیخواهی و آزادی طلبی‏ ولی برای کسانی که ماهیت سرمایه را می‏شناختند بالمآل خطرناک.
وضع داخلی ایران نیز چنین بود:
دیکتاتور رفته بود.فضای سیاسی تا اندازه‏ای‏ باز شده بود.روزنامه‏های متعددی با آزادی نسبی، بدون هدف خاص اجتماعی هرچه می‏خواستند می‏نوشتند و به هرکس می‏خواستند بد و بیراه‏ می‏گفتند.روشنفکران و اهل درد،بدون داشتن‏ هدف معینی عقده‏های سال‏ها را بیرون می‏ریختند. بهترین روزنامه‏ها از نظر مردم آنهائی بودند که بی‏ پرواتر به هیئت حاکمه بد و بیراه می‏گفتند.این روزنامه‏ها تکرو بودند و به هیچ حزب و دسته و جمعیتی‏ بستگی نداشتند،حتی این را با تفاخر در سرلوحه‏ می‏نوشتند و اسم خودشان را هم می‏گذاشتند روزنامه مستقل ملّی.طبیعی است که برخی از این‏ها وابستگی‏هائی داشتند و بعضی‏ها نه!آنها واقعا خیال می‏کردند که به نوشتن مقالات تند و تیز دارند به ملّت خود خدمت می‏کنند.بهترین نمونه‏ این روزنامه‏ها،مرد امروز محمد مسعود بود که‏ حتی شهید بزرگوار دکتر حسین فاطمی هم که در آن‏ زمان در پاریس درس روزنامه‏نویسی می‏خواند با او همکاری داشت.
چند حزب هم بوجود آمده بود،نیرومندترین آنها حزب توده بود که همه آنها را بعنوان نماینده و کارگزار دولت شوروی می‏شناختند3. تشکیلات منظم و مرتبی داشت و نشریاتی وسیع. در حوزه‏های حزبی،هم تعلیمات ایدئولوژیک داده‏ می‏شد،هم تعلیمات سیاسی.تقریبا رقیبی نداشت و یکه تاز میدان بود.بقیه احزاب چندان قابل اعتنا نبودند.حزب توده در سالهای اولیه،رشد سریعی‏ کرد.به هنگام درخواست شوروی برای امتیاز نفت، حمایت بی چون و چرای حزب توده از این‏ درخواست با توجه به اینکه چندی قبل دکتر رادمنش دبیر کل آن حزب و نماینده مجلس با دادن‏ امتیاز به هر کشور خارجی مخالفت کرده بود و راه‏پیمائی در پناه سرنیزهء سپاهیان روس لطمه‏ شدیدی به این حزب زد.پس از آن وقتی ماجرای‏ آذربایجان پیش‏آمد و حزب توده بی چون و چرا تجزیه بخشی از ایران را پذیرفت بویژه اینکه تمام‏ سازمانهای خود را در سر تا سر آذربایجان منحل کرد و به فرقه دموکرات پیشه‏روی تحویل داد،لطمه‏ سنگین‏تری به حزب وارد شد.اما مدتی پس از آن، تیراندازی بسوی شاه در دانشگاه و نیز اعلام‏ انحلال حزب توده از سوی دستگاه دولت،تا اندازه‏ای آن لطمه‏ها را جبران کرد.در آن زمان،کار در شرایطی مخفی برای حزب توده از شرایط آزاد و آشکار کارسازتر افتاد و از آن ببعد روزبروز نیرومندتر شد.
کم‏کم غیرحزبی‏ها راه و روش پیدا کردند. آرام آرام زمان میرفت که برای ایجاد تشکیلاتی‏ سیاسی و ملی،با هدف سیاسی معین،آماده و مساعد شود.حرکت‏های ملی آهسته آهسته شکل‏ می‏گرفت.به دنبال ولنگاریهائی که پس از ماجرای‏ سوم شهریور 1320 رخ داده بود،افکار اصلاح‏طلبانهء مردم روشنفکر و دلسوز و میهن پرست قالب خود را می‏یافت و سرانجام در سال 1329 به پیشوائی دکتر مصدق جبههء ملّی‏ بوجود آمد و رهبری مبارزات ملت ایران را علیه‏ شرکت نفت یا درواقع علیه امپراطوری انگلیس  بعهده گرفت.البته جبهه ملی در ابتدای پیدایش به‏ هیچ‏وجه شکل ایده‏آل نداشت و عناصر ناباب و ناموّجه و حتی نادرستی در آن رخنه کرده بودند
اطلاعات سیاسی   اقتصادی » شماره 41 (صفحه 46) 
________________________________________
ولی هرچه زمان گذشت بهتر شد.عناصر ناباب‏ اغلب بناچار نقاب دریدند و رفتند.امریکائی‏ها در این زمان،مخفیانه مشغول مذاکره بودند که اگر از نفت انگلیس‏ها سهم نمی‏برند،از جای دیگر نمدی گیر آورند و کلاهی بسازند و در چنین‏ موقعیتی بود که انگلیسها بفکر افتادند قرارداد 1933(1312)دوره دیکتاتوری را شکل قانونی و محکمه پسند بدهند.این قرارداد که در زمان‏ مظفر الدینشاه بسته شده بود در زمان رضا شاه و به‏ دستور او و با یک خیمه شب بازی به تصویب‏ مجلس دوره دیکتاتوری رسید و بعدها سید حسن‏ تقی‏زاده،امضاء کننده قرارداد رسما اعلام کرد که‏ در آن ماجرا اختیاری از خود نداشته و صرفا«یک‏ آلت فعل»بوده است.این قرارداد همیشه مورد اعتراض ملت ایران بود و اکنون انگلیس‏ می‏خواست در یک مجلس نسبتا و ظاهرا آزاد که‏ موافق و مخالف در آن آزادانه سخن می‏گویند، قرارداد را مسجّل کنند تا پس از آن حق اعتراضی‏ برای کسی نماند.بنابراین زمزمه‏های نارضایتی‏ مردم را از شرکت نفت جنوب بهانه کردند و پیمانی‏ تازه پیشنهاد نمودند که در تاریخ نفت ایران بنام‏ قرارداد«گس گلشائیان»معروف شد.این قرارداد سهم ایران را گویی دو شیلینگ در هر بشکه افزایش‏ می‏داد.انگلیس‏ها انتظار نداشتند که مجلس‏ پانزدهم به این قرارداد رأی ندهد چرا که این، مجلسی بود یکدست و یکنواخت که قوام السلطنه‏ اعضای آنرا بدقّت انتخاب کرده بود.نمایندگان‏ حزب خود او دموکرات ایران اکثریت قاطع‏ داشتند اما بقیه هم آنچنان نبودند که در مقابل‏ حضرت اشرف که حالا لقب جناب اشرف هم‏ گرفته بود و بدون این القاب هم مقتدرترین نخست‏ وزیر تمام دوران پس از مشروطیت بشمار می‏رفت، قد علم کنند.قوام السلطنه حتی نگذاشته بود دکتر مصدق وکیل اول تهران و ایران در دوره چهاردهم‏ به مجلس راه یابد.اما همین مجلس کار را از دست‏ او گرفت،مقاوله نامه قوام سادچیکف را تصویب‏ نکرد و او را به خانه فرستاد.اما کار دیگری هم کرد و آن این بود که نگذاشت قرارداد تازه که قرارداد متعمم خوانده می‏شد بتصویب برسد.
در انتخابات دوره شانزدهم سرانجام مبارزات‏ مردم ایران برغم کار شکنی‏های عوامل استعمار و دربار و نیز حزب توده‏4 به این نتیجه رسید که‏ دکتر مصدق در رأس تعدادی از نمایندگان تهران‏ به مجلس راه یافت و این گروه سرانجام قانون ملی‏ کردن نفت در سراسر ایران را به تصویب همان‏ مجلس رساند.
گفتیم که در جهان پس از جنگ دوم دو نوع‏ تضاد دیگر جریان داشت.یکطرف تضاد امریکا و شوروی‏ و طرف دیگر تضاد امریکا و اروپا که در مورد اخیر انگلیس رویاروی امریکا قرار داشت و در بسیاری‏ مواقع فرانسه را هم بدنبال خود می‏کشید.این‏ تضاد نیز خود دو قسم بود.یکی تضاد معمول بین‏ امپریالیست‏ها در تقسیم منافع،دوم تضاد مربوط به‏ رابطهء با روس‏ها.بعدها امریکائی‏ها شکل اول را تا حدودی با انگلیس حل کردند و قرار شد سهمی از نفت ایران به کمپانی‏های امریکائی واگذار شود  که بعد از کودتا زیر عنوان کنسرسیوم داده شد اما مشکل دوّم این بود که امریکائی‏ها می‏ترسیدند با ساقط کردن حکومت مصدّق ابتکار عمل بدست‏ توده‏ایها و در نتیجه بدست روس‏ها بیفتد.
در مورد نفت ایران،اگر منابع نفت شمال به‏ روسها داده می‏شد قضایا حل بود.امریکا هم به‏ منابع نفت بلوچستان چشم داشت.این می‏شد تقسیم بالمناصفه و برادرانه مهمتر از همه قانون‏ منع اعطای امتیاز بود که به همت دکتر مصدق و با هوشیاری و شایستگی بی‏نظیر او در مجلس چهاردهم به‏ تصویب رسیده و نه تنها دست روس‏ها بلکه دست‏ همه را کوتاه کرده بود.
سرانجام در انگلیس در شرایطی راضی به تقسیم‏ منافع با امریکا شد،اما این کار تا مصدق بر سر کار بود امکان نداشت.پائین آوردن مصدق از اریکه‏ قدرت نیز دو راه داشت.یکی همان راهی که او را به قدرت رسانده بود،یعنی حمایت مردم و از راه‏ پارلمان و دیگری کودتا.در صورت اول می‏بایست‏ وضع اقتصادی و اجتماعی ایران بحدّی از وخامت‏ برسد که خود مجلس دولت را ساقط کند که این‏ مهم با درایت دکتر مصدق و همکارانش عملی‏ نشد.اقتصاد ملّی نه تنها سر پا ماند بلکه به سبب‏ محاصرهء اقتصادی روز بروز شکوفاتر شد و مردم‏ دست از حمایت او نکشیدند.اما کودتا را امریکائیان نمی‏توانستند بپذیرند.یک کودتا علیه‏ مصدق بشرط آنکه موفق می‏شد مصدق را ساقط کند ممکن بود قدرت را به چنگ حزب توده‏ بسپارد.حزب توده قوی بود،تقریبا سازمان‏ منحصر بفرد و نیرومند سیاسی کشور به شمار می‏رفت،از حمایت تشکیلات وسیع جهانی و نیز دستگاه عظیم دولت اتحاد جماهیر شوروی‏ برخوردار بود و در دوران حکومت دکتر مصدق‏ هم جز استفاده از نام حزب توده از تمام مزایای یک‏ سازمان سیاسی در نظام دموکراسی بهره‏مند.
میتینگ‏های عظیم به راه می‏انداخت و دمونستراسیون‏های وسیع،بتمام معنی قدرت‏ نمائی میکرد،بعدها روشن شد که در همان زمان‏ اقلا یک چهارم افسران ارتش ایران را در اختیار داشته است تعداد درجه‏داران عضو حزب توده‏ هیچگاه معلوم نشد ولی به احتمال قوی چند برابر افسران بوده است همه اینها،امریکا را به واهمه‏ می‏انداخت.احزاب کوچک ملّی در مقابله با حزب‏ توده به هیچوجه بحساب نمی‏آمدند.در جبهه ملی‏ که مجمعی بود از احزاب و جمعیت‏ها و شخصیت‏های طرفدار مصدق که تجانس‏ چندانی باهم نداشتند جز حزب زحمتکشان، هیچیک از نظر تعداد اعضاء قابل اعتنا نبودند. حزب زحمتکشان که با مبارزات دکتر بقائی در مجلس پانزده و پس از آن در انتخابات دوره‏ شانزدهم و ایجاد سازمانهائی نظیر نگهبانان آزادی‏ و نظارت بر آزادی انتخابات،کم کم شکل گرفت با ملحق شدن خلیل ملکی و سایر انشعابی‏های حزب‏ توده به آن بصورت یک حزب واقعی درآمد و غیر از مبارزه سیاسی در جهت اهداف ملی و پیروی از مصدق به مبارزه ایدئولوژیک با حزب توده‏ برخاست و این تنها حزبی از طرفداران مصدق بود که اگر روال طبیعی خود را طی می‏کرد مایهء بسی‏ امیدواری بود ولی با مخالفت بقایی با دکتر مصدق که بهانه‏اش ماجرای سی تیر و قوام‏ السلطنه بود دچار انشعاب شد و شاخهء طرفدار ملکی که از آن پس به نام«نیروی سوم»خوانده‏ شد موافق مصدق باقی ماند و روزبروز نیرومندتر و گسترده‏تر شد.این حزب تا مرداد 1332 موفق شده بود در مجامع روشنفکری تقریبا بر حزب توده فائق آید ولی در میان کارگران نفوذ چندانی نیافته بود.
به‏هرحال در تمام دوره نخست حکومت دکتر مصدق که آنرا به سی تیر سال 1331 ختم می‏کنیم‏ حزب توده،پس از جبهه ملی که دولت و مردم‏ بی‏تشکیلات را در اختیار داشت،یکه‏تاز میدان‏ بود و آمریکائیان تردید نداشتند که با سقوط مصدق‏ حزب نیرومند توده بازی را خواهد برد.بنابراین‏ پیش از دست زدن به هر کاری لازم بود مطمئن‏ شوند که جانشین مصدق حزب توده نخواهد بود. انگلیسها هم سعی داشتند به آمریکا ثابت کنند که‏ در صورت ادامه حکومت دکتر مصدق حزب توده‏ برندهء بازی است.حزب توده برای اثبات همین امر و کمک به انگلیسها هر نوع بازی ممکن را در ایران‏ به راه انداخت که بهانه به دست محافل ارتجاعی‏ انگلیسی و نیز آمریکائی‏ها برای کوبیدن حکومت‏ دکتر مصدق بدهد.به عنوان مثال وقتی هریمن به‏ ایران آمد 23 تیرماه رادیو لندن همانروز صبح خبر داد که«امروز بعدازظهر در تهران حوادث خونینی‏ روی خواهد داد»(نقل از گذشته چراغ راه آینده‏ است.ص 574)و البته روی هم داد.حزب توده با آنکه می‏دانست فاجعه‏ای در شرف تکوین است، فاجعه‏ای که برای دولت ملی زیان‏آور است،از راه‏ پیمایی اعتراضیه خود علیه ورود هریمن دست‏ نکشید.عدّه‏ای کشته شدند و 48 ساعت بعد همان‏ رادیوی لندن اظهار نظر کرد که:«فاجعهء روز یکشنبه نشان داد که دکتر مصدق حاکم و مسلط بر امور کشور نمی‏باشد و کمونیست‏ها در کمین‏ هستند که ایران را ببلعند و اگر انگلستان پای خود را کنار بکشد،کار ایران تمام‏شده است»(همان‏ منبع،ص 574 نقل از باختر امروز مورخ 24/4 و 26/4/1330).
باری نحوه سقوط مصدق یا به عبارت دیگر کودتا هنوز محل گفتگو بود.بنابراین تصمیم‏ گرفته شد که از راه پارلمان و خرید بعضی از وکلای ظاهرا موافق این کار صورت گیرد.چون‏ آمریکائی‏ها نمی‏توانستند باور کنند که روس‏ها ساکت و آرام می‏نشینند تا انگلیس و امریکا منافع‏ را بین خود تقیسم کنند.آنها فکر می‏کردند روسها نیز سهمی می‏خواهند و این سهم از نفت جنوب‏ ممکن نبود.کار نفت شمال هم به بن‏بست کشیده‏ بود.ماجرای آذربایجان تکرارشدنی نبود.شوروی‏ در همه جبهه‏های سرد و گرم جنگ نسبت به آمریکا حالت تهاجمی داشت و ممکن بود در اثر کودتا که‏ طبیعتا با مخالفت مردم روبرو می‏شد و احتمالا مخالفت‏ها و مقاومت‏هایی را در درون ارتش بر می‏انگیخت و هرج و مرج ایجاد می‏کرد،روسها بهانه پیدا کنند و نیروهای خود را به شمال ایران‏ سرازیر نمایند.به این دلایل آمریکا مایل نبود با کودتایی علیه مصدق موافقت کند.انگلیس‏ ترسی از آنچه گفتیم نداشت.سالها بود که شمال‏ ایران را به روسها واگذار کرده بود و حالا هم بر سر همان پیمان و عهد و سوگند گذشته بود و بر آن‏ پیمان وفادار هم ماند5.ولی آمریکا نمی‏توانست. انگلیس ناو موریشس را که در این حادثه شهرت‏ جهانی یافت به شطّ العرب آورد.اگر این ناو گلوله‏ای شلیک می‏کرد یا سربازی پیاده می‏نمود روسها بی‏درنگ شمال ایران را اشغال می‏کردند. با آنها چنین قراردادی داشتیم.و اگر روسها شمال
اطلاعات سیاسی   اقتصادی » شماره 41 (صفحه 47) 
________________________________________
ایران یعنی تا خط زاگرس را می‏گرفتند،تمام‏ خلیج فارس و اطراف حوزه‏های نفتی در تهدید مستقیم روسها قرار می‏گرفت و بزرگترین پایگاه‏ نظامی عربستان نیز زیر نگاه‏ روسها بود و مصونیت نداشت.آمریکا به این‏ قیمت حاضر به سازش با انگلیس نبود.به عبارت‏ دیگر،تضاد سیاسی آمریکا و شوروی،سبب بروز تضاد سیاسی آمریکا و انگلیس نیز شده بود و گر نه‏ امپریالیست‏ها به تقسیم منافع خرسند شده و رضا داده بودند.
ماجرای سی تیر 1331 به این تضاد و اختلاف‏ دامن زد.شرح ماجرا به‏طور فشرده چنین است که‏ هنگامی که مصدق از شورای امنیت بازگشت‏ احساس کرد یا عوامل اطلاعاتی او خبر داده‏ بودند که برای سقوط او توسط مجلس توطئه‏ای در شرف تکوین است.امّا هنوز پخته و آماده کار نیست.معلوم بود که مثل همیشه مرکز توطئه دربار بود و عوامل اجرای آن نوکران وفادار و سرسپرده و امیران ارتش.ارتش ایران در آن زمان،که اساس‏ سازمان و ساختمانش برای حفظ رژیم،در دوران‏ رضا شاه طرح ریخته شده بود،هرگز در هیچ‏ صحنه‏ای جز همین یک وظیفه موفق نشد.آزمایش‏ مصدق از مجلس برای گرفتن رأی اعتماد و نیز اختیارات ششماهه و مخالفت سردمداران مجلس و حتی بعضی افراد جبهه ملّی نظیر حائری‏زاده نشان‏ داد که خبرهایی هست.مصدق برای درهم‏ شکستن این توطئه کاری کرد که از نقطه نظر سیاسی یک شاهکار به حساب می‏آمد.او توطئه‏ نپخته‏ای را که هنوز عوامل اجرائی و مهره‏های‏ کار ساز آن به دقّت معین نشده بودند به ناگهان به‏ صحنه کشید و درهم شکست.اگر دستگاه با دستپاچگی از مجلس برای قوام السلطنه رای‏ اعتماد گرفت آنهم غیرقانونی دقیقا به همین‏ دلیل بود که هنوز کسی برای اینکار در نظر گرفته‏ نشده بود.به قول فرنگی‏ها هنوز کابینهء سایه به‏ وجود نیامده بود.گرچه از مدتی پیش زمزمه ورود قوام السلطنه به صحنه سیاست از گوشه و کنار به‏ گوش می‏رسید ولی همه می‏دانستند که شاه با او مخالف است و با چه خفتی لقب جناب اشرفی را از او پس گرفته است.حقیقت اینست که شاه از اقوام و مصدق به یک اندازه می‏ترسید.
بنابراین می‏توان گفت که کارگزاران سیاسی‏ خارجی قوام را به شاه تحمیل کردند.انتخاب قوام‏ به رغم نویسندهء کتاب آقای بهنود کار آمریکائیان تنها نبود.انگلیس و آمریکا،هر دو و با عجله،بر سر او توافق کردند آنهم از فراز سر اعلیحضرت،چه در چنان شرایطی هیچیک از رجال‏ انگلیسی موجود،جسارت پذیرفتن چنین کار سنگینی نداشت مگر قوام.آنچه هم در آن چند روز بنام قوام السلطنه انجام شد کار دربار بود و قوام دخالت چندانی در آن نداشت و این موضوع را یادداشت‏های حسن ارسنجانی که در آن چند روز از قوام منفک نشده است کاملا تایید می‏کند.این‏ یادداشت‏ها که در سال 1335 سه سال پس از کودتای 28 مرداد منتشر شد،به دلیل انتشار در زمان شاه و اینکه کسی در صدد تکذیب مطالب آن‏ برنیامد به روشنی نشان می‏دهد که قوام السلطنه‏ در این ماجرا،گرگ دهن آلودهء یوسف ندریده بوده‏ است.بخلاف نظر آقای بهنود که اصرار دارد اعلامیهء کذایی را خود قوام نوشته،حسن‏ ارسنجانی،یکی از محارم قوام السلطنه می‏گوید او نه تنها اعلامیه‏نویس نبود،بلکه اگر هم بود در آن اوضاع و احوال مطلقا حال و فرصتی برای این‏ کار نداشت.کوتاه سخن آنکه ارسنجانی به زبان‏ اهل سیاست نه،بلکه به زبان صریح و واضح و خودمانی می‏گوید که قوام در ماجرای خونریزی‏ سی تیر هیچکاره بوده و به زبان بی‏زبانی دربار را متهم می‏کند که بنام قوام هرچه خواست کرد و مظلمه‏اش را به گردن او گذاشت و دکتر مصدق‏ هم که از این حقیقت آگاه بود نمی‏خواست و نگذاشت که قوام دم چک برود ولی دربار سالم‏ بماند.به خلاف نظر بعضی از اهل غرض که‏ متاسفانه آقای بهنود هم با یک عبارت مبهم تقریبا آن‏ را تایید می‏کند،این عمل مصدق به هیچ‏وجه جنبه‏ خصوصی و خانوادگی و این حرف‏ها نداشت. مصدق در مصالح سیاسی ملی،این حرف‏ها سرش نمی‏شد.گرد و خاکی که دارودسته بقایی‏ عاملا و عامدا در دور و بر قوام براه انداختند صرفا برای این بود که چهره واقعی مسببان کشتار سی‏ تیر روشن نشود و همین امر چهرهء واقعی خود بقایی‏ را روشن کرد.باری،مصدق می‏خواست این‏ آقایان به جای قوام السلطنهء هیچکاره،دربار همه‏ کاره را به میدان بکشانند و به این طریق به او فرصت دهند تا آن لانهء فساد را از میان بردارد ولی‏ فریادهای گوشخراش مخالفان قوام السلطنه البته‏ مخالفان ظاهری،چه اکثرا خودشان از برکشیدگان‏ قوام در مجلس 15 بودند نگذاشت مسبب اصلی‏ را اگرچه همه می‏شناختند به میدان بیاورند. البته مصدق موفق شد مادر و خواهر شاه را از ایران بیرون کند و دفاتر فساد برادرانش را ببندد، اما چه سود که اصل کاری باقی ماند و به قول دکتر فاطمی شهید در دادگاه «وقتی دربار هست‏ انگلیس چه نیازی به سفارتخانه دارد».
آقای بهنود بدون توجه به تمام این مسائل وبدون‏ هیچگونه توضیحی می‏گوید:«فردای سی تیر خواست اصلی بقایی دستگیری و اعدام‏ قوام السلطنه بود،کاری که از مصدق برنمی‏آمد» (ص 359)و دیگر نمی‏گوید یا نمی‏داند چرا؟ نسلی که امروز توده جوان این کشور را تشکیل‏ می‏دهد،و دارد کتاب«شیرین»آقای بهنود را می‏خواند از کجا باید بفهمد که چگونه بوده است‏ که دکتر مصدق نمی‏توانست مسبب اصلی واقعهء سی تیر را دستگیر کند؟آیا این جمله آقای بهنود، محکوم‏کننده مصدق و تبرئه‏کننده بقایی نیست؟
غرض این است کسی که کتابی می‏نویسد که‏ می‏تواند در آینده و برای نسل‏های بعدی مرجع قرار گیرد باید هزار بار بیش از این احساس مسئولیت‏ کند.نهضت ملی ایران را که دنیایی را به اعجاب‏ و تحسین واداشته بود منبعث از دوستی و حمایت‏ آمریکا قلمداد نکند و جهانی فضیلت را به هیچ‏ برنیاورد.باز هم این عبارت را بخوانیم:«انتخاب‏ قوام فرصت مناسبی در اختیار انگلستان گذاشت تا به مصدق بفهماند که تا چه اندازه از سوی دوستان‏ آمریکائیش آسیب‏پذیر است»(ص 352)و نیز این‏ عبارت:«(مصدق)اساس سیاست داخلی خود را بر مردم ایران گذاشته بود و اساس سیاست‏ خارجیش را بر دوستی با آمریکا و اعتماد به آن‏ کشور»(ص 333)و نیز آخرین پند و اندرزشان که: «پس ازاین‏روز(مقصود 28 مرداد است) می‏بایست نهضت‏ها و مردم ستمدیده فریب چهره‏ ظاهر فریب واشنگتن را نخورند اما چنین نشد. چند سالی بعد لومومبا دقیقا به همان راه مصدق‏ رفت.ناصر،سوکارنو،آلنده و...مصدق نخستین‏ بود»(ص 389). (ادامه دارد)
آمریکا و انگلیس بر «خوان گسترده» کویت....
مقام‏های کویتی به جان میجر نخست وزیر انگلیس وعده دادند که شرکت‏های انگلیسی در بازسازی کویت به قراردادهای سودمندی دست‏ خواهند یافت.
میجر نخستین رهبر غربی است که پس از آزادی کویت دیدن کرده است.
به گزارش رویتر،سفیر انگلیس در پایان‏ گفتگوهای میجر با ولیعهد کویت گفت:شیخ‏ سعد العبد اللّه الصباح قول داده است که‏ شرکت‏های انگلیسی در بازسازی کویت نقش‏ کاملی اجراء خواهند کرد.
 انتظار می‏رود که 70 درصد قراردادهای‏ بازسازی کویت به شرکت‏های آمریکائی تعلق‏ بگیرد.انگلیس که پس از آمریکا بیشترین تعداد نیرو را در ائتلاف چند ملیتی علیه عراق داشت‏ می‏کوشد که سهم قابل توجهی از این قراردادها را به دست آورد.
 میجر گفت:مذاکراتش با ولیعهد کویت‏ مشکلات این کشور و امنیت آینده آن را در بر می‏گرفت.وی احتمال حضور نظامی دائم انگلیس‏ در منطقه را رد کرد و گفت:اوضاع داخلی کویت‏ نیز در این گفتگوها مورد بحث قرار گرفت.
سفیر انگلیس گفت:ولیعهد کویت به میجر قول داده است که حرکت به سوی دموکراسی در کویت ادامه خواهد یافت.
 از سوی دیگر،یک روزنامه آمریکائی نوشت: دولت کویت به آمریکا اجازه داده است که در جزیره‏ بوبیان یک پایگاه هوائی بسازد.
 به گزارش واشنگتن تایمز مقام‏های دولت‏ کویت که نخواستند نامشان فاش شود،گفتند: پایگاه نظامی در بوبیان ظرفیت استقرار 50 هزار نظامی،اعضای خانواده‏های آنها و همچنین‏ کارگران بخش‏های خدماتی را خواهد داشت.
مقام‏های کویتی گفتند:این پایگاه که به‏طور مشترک توسط نیروهای آمریکا و انگلیس اداره‏ خواهد شد،یکی از پایگاه‏های مهم نظامی آکریکا (3 پایگاه)در منطقه خلیج فارس خواهد بود.
 واشنگتن تایمز به نقل از مقام‏های کویتی‏ نوشت:پایگاه‏های هوائی دیگر متفقین در عمان، بحرین و یا قطر احداث خواهد شد.


قسمت دوم

 مجله اطلاعات سیاسی   اقتصادی » فروردین و اردیبهشت 1370   شماره 43 و 44 (
*آنچه گفتیم یک بحث کلی بود.متاسفانه‏ نمی‏توان در یک مقاله به همه جهات و جوانب و جزئیات پرداخت.همانطور که یادآور شدیم آمریکا نه تنها به مصدق کمکی نکرد،بلکه در تمام مدت‏ با انگلیس در تقسیم منافع شریک شده و اختلاف‏ آنان تنها در چگونگی مقابله با مصدق بود و به‏ خلاف نظر آقای بهنود،روی کارآمدن آیزنهاور و چرچیل آنرا حل نکرد.مرگ استالین آنرا حل کرد. مرگ استالین یعنی آشفته شدن درون پرده آهنین‏ و نبرد خونین قدرت و عقب نشینی روسها از تمام‏ جبهه‏های سیاسی و نظامی،آن اختلاف را حل کرد. حزب توده هم همچون خاصیت ظروف مرتبطه  کارائیش را از دست داد.دیگر بر آمریکا مسلم شد که مصدق را می‏توان با یک کودتای نظامی به‏ زمین زد و حزب توده هم هیچ کاری نخواهد کرد6  چرا که آقا اجازه نمی‏دهد و همین کار را هم‏ پسر عموها کردند،منتهی،انگلیس مثل همیشه آن‏ را به اسم آمریکا تمام کرد و به طور کامل‏ مظلمه‏اش را به دوش آمزیکای شریک جرمش‏ گذاشت و شخص کرمیت روزولت عامل سیا.و تا زمانی که نویسنده«عملیات چکمه»پرده از رازها برگرفت،نامی در این کودتا از انگلیس به میان‏ نیامد.7
مطالبی که گفته شد،البته در حد کلیات بود.اما ضروری است که سری هم به جزئیات بزنیم.باید عرض کنم که تمام آنچه می‏آید فقط مربوط به‏ شصت صفحه است از این کتاب 970 صفحه‏ای. کوشش می‏کنم مسائل و جزئیات را با نظم و ترتیب‏ بیاورم.اول اشتباهات و نادرستی‏ها:
*(ص 331) مصدق در چهار دوره 5،6،14 و 16 نماینده مجلس بود نه شش دوره و اینکه‏ نویسندهء محترم درباره همگانی او با مرحوم مدرس‏ در مجلس چهارم نوشته است،طبعا نادرست است. مصدق در آن مجلس نبود.
*(ص 333)دربارهء مصدق:«سیاستمداری‏ که از جانب مادر باسلاطین قاجار(امیر کبیر و فرمانفرما)...»معلوم نیست منظور از آنچه بین‏ دو کمان آمده چیست؟نوشته‏اند:«در شروع‏ [نخست‏وزیری‏]بجز عوامل انگلستان هیچکس با او...مخالف نبود»اما بلافاصله آورده‏اند که«حزب‏ توده او را با این کلمات استقبال کرد...»و سپس‏ چهار سطر فحش‏های آبدار حزب توده را نقل‏ می‏کنند.پس چطور می‏فرمایند کسی مخالفش‏ نبود.
*(ص 334)«مصدق از دوره سوم مجلس‏ امیر تیمور نماینده مشهد را می‏شناخت».باز هم‏ اشتباه است،مصدق در دوره سوم در مجلس نبود.
*(ص 338) «روزنامه‏ای معتبر در لندن‏ نوشت‏[اعزام چترباز به ایران‏]متضمن متجاوز به‏ این کشور مستقل و دوست است و مواجهه با ارتشی که با اسلحه آمریکا مجهز است و تحت‏ فرماندهی یک اروپائی است.»معلوم نیست که این‏ روزنامه معتبر کدام است و نویسنده هم عادت‏ ندارد منابع خود را معرفی کند که بفهمیم در چه‏ زمانی فرمانده ارتش ایران یک آمریکائی بوده و کدام آمریکایی؟
*«تا 23 تیر پنج بار نامه‏هایی بین مصدق و رئیس‏جمهور آمریکا رد و بدل شد که همگی حاکی‏ از اصرار مصدق به میانجیگری ترومن و مداخله‏ در امور به نفع دولت ایران بود.»باید گفت که سه‏ نامه بیشتر نیست و چنین اصراری در هیچیک به‏ چشم نمی‏خورد(برای این نامه‏ها به اسناد نفت، نشریه وزارت خارجه،آبان ماه 1330 مراجعه‏ شود).
*در 23 تیر،سرلشگر بقایی رئیس شهربانی‏ بود نه سرلشگر شفائی
*(ص 340) اصل چهار مارشال نیست،اصل‏ چهار ترومن است.
*(ص 343) نویسنده،انتصاب یزدان پناه را به وزارت جنگ،امتیازی به دربار از طرف دکتر مصدق دانسته است در حالی‏که تا سی تیر سال 31 انتصاب وزیر جنگ در اختیار مصدق نبود که به‏ این وسیله در دربار را به دست آورد.اصلا دعوای‏ سی تیر سر همین موضوع بود.
*(ص 345) مصدق اصطلاح«سیاست‏ عدمی»را هیچوقت به کار نبرد.اصطلاح‏ مخصوص او«موازنه منفی»بود.ظاهرا مدرس از این اصطلاح یکی دوبار استفاده کرد.
*(ص 361) مصدق تعدادی از امرای ارتش‏ را بازنشسته کرد از آنجمله«شاه بختی،زاهدی، منوچهری(آریانا)،علوی مقدم،حجازی و گرزن» و بعد:«شاه پس از چند روز آنها را در پست‏های‏ تشریفاتی نشاند...آریانا به سمت وابسته نظامی به‏ فرانسه فرستاده شد».
اولا وابسته نظامی نمی‏تواند بازنشسته باشد. ثانیا در این زمان(پس از سی تیر)شاه از این‏ اختیارها نداشت.
*دکتر ایرج وامقی
*(ص 364) «تیمور بختیا»که در ماجرای‏ آذربایجان خود را...شناسانده،به سرتیپی رسیده‏ بود».تیمور بختیار در ماجرای آذربایجان گویا سرگرد بود و در 28 مرداد سرهنگ.درجه سرتیپی‏ و درجات بعدی را پس از کودتا گرفت.در صفحه‏ 377 هم نصیری را سرگرد نوشته‏اند که سرهنگ‏ تمام بوده است.عکس او در باختر امروز 26 مرداد چاپ شده است.ایرج داور پناه هم سروان بود نه‏ سرگرد.
*(ص 366) «[مصدق‏]در پیام نوروزی‏ (سال 1332)جزئیات آن را(طرح امریکا و انگلیس‏ برای حل مسئله نفت)با ملت در میان گذاشت.»پیام‏ نوروزی آن سال مصدق فقط ده سطر است و هیچ‏ مطلب عمده‏ای دربر ندارد(نگاه:نطق‏ها و مکتوبات‏ مصدق،ص 140)
*(ص 368) [مصدق‏]در اوایل اسفند از شاه...خواست تا صحنه را ترک کند و برای این‏ منظور از ثریا...مدد گرفت».این هم از آن‏ خیالبافی‏های ژورنالیستی است.قضیه نهم اسفند معروف‏تر از آن است که احتیاج به توضیح داشته‏ باشد.به نظر می‏رسد نویسنده محترم قصد افسانه‏ سازی دارد.مسافرت شاه هیچ ارتباطی به خواست‏ مصدق نداشت.این یک توطئه کامل بود برای‏ کشتن مصدق.شرح این ماجرا در نوشته‏های‏ متعددی آمده و مهمتر از همه از زبان خود دکتر مصدق.معلوم نیست آقای بهنود چرا به یکی از آنها مراجعه نکرده و به چنین توهم عجیبی گرفتار آمده است.کاش می‏نوشتند که منبع اطلاعاتشان‏ چیست تا لا اقل همه از اشتباه بدر آیند و آنچه آن‏ بزرگوار فرموده است تصحیح گردد.من این چند سطر را عینا از کتاب حاضر نقل می‏کنم که بی‏ شباهت به داستان‏های پلیسی مجلات نیست: «[مصدق‏]در اوایل اسفند از شاه که شرکت خود را در دسته‏بندی‏های علیه دولت انکار می‏کرد خواست تا صحنه را ترک کند و برای این منظور از ثریا همسر جوان شاه مدد گرفت و قول داد که‏ در غیاب شاه سلطنت را برای او محفوظ نگهدارد. قرار شد که شاه بی‏سروصدا و بعنوان معالجه، راهی اروپا شود.اما اشرف در آن سوی مرزها به‏ غرش درآمده و با فریاد شاه را از مخاطرات چنین‏ کاری باخبر کرد.
در لحظاتی که مصدق پاسپورت شاه‏ و همراهانش را در جیب پالتو گذاشته شادمان وارد کاخ می‏شد،سر راه او را گرفتند...»تمام آنچه نقل‏ شد خیالبافی است!بدون استثناء.
*(ص 370) «نشریات بسوی آینده،شورش،
اطلاعات سیاسی   اقتصادی » شماره 43 (صفحه 34) 
________________________________________
پرخاش،چلنگر،نیروی سوم،جبهه آزادی و... با نشریات حزب توده همصدا شده...»آیا نویسندهء ما هنوز نمی‏داند که«بسوی آینده»ارگان اصلی و آشکار حزب توده بود و«چلنگر»نشریه طنز و فکاهی آن حزب؟
*«لطفی وزیر دادگستری لایحه سلب‏ مصونیت بقائی را به مجلس برد و این پایان‏ ائتلافی بود که از بقائی و حزب زحمتکشان پرشور ترین و مصمم‏ترین مدافع دولت را ساخته بود.»فقط باید گفت خوابتان خیر است.این ائتلاف مدتها بود از میان رفته بود.
*(ص 373) «28 نماینده دیگر مجلس‏ عملا تعطیل شد.اما 25 نماینده باقی مانده‏ ...»مگر مجلس چند نماینده داشت؟
*(ص 375) «این هردو(یعنی روزولت و شوارتسکف)و چهار دستیارشان در آخرین‏ روزهای تابستان 32 در رستوران لاک در کنار دریاچه لمان شبی را میهمان اشرف بودند که دو زن‏ زیبای ایرانی...یک سرهنگ انگلیسی با همسرش...با شادمانی بسیار،مست از شراب و موزیک ملایم روزهای خوش آینده را آرزو کردند». مطلب باندازهء کافی رمانتیک و شاعرانه است فقط میماند اینکه خود کودتا یعنی روزهای خوش آیندهء آنها روز 28 مرداد صورت گرفت که کمی از میانه تابستان آن سوتر است.
*(ص 378) «به هدایت گروه‏های منسجم‏ حزب توده،مردم مجسمه‏ها را پائین کشیدند.» همان داستان خسن و خسین و مغاویه است.این‏ مسئله را شخص دکتر مصدق صریحا در دادگاه‏ گفت که خبرآوردند که توده‏ایها می‏خواهند مجسمه‏ها را پائین بیاورند مصدق دستور داد خود ملیّون این کار را بکنند.
*(ص 398) «نهضت مقاومت برای انتخابات‏ تهران فاطمی،شایگان،سنجایی،رضوی...دکتر یزدی و رادمنش را کاندیدا کرد.»حرفی است بکلّی‏ بی‏پایه،نهضت مقاومت هرگز به حملات ائتلافی‏ حزب توده پاسخ مثبت نداد چه برسد باینکه در انتخابات لیست ائتلافی بدهد.
اینها که گفته شد بخشی از اشتباهاتی است که‏ در این شصت صفحه آمده است.
امّا موارد دیگر.هرکس این کتاب را دیده‏ می‏داند که حتی یک سطر آن مستند نیست.اگر خواننده‏ای بخواهد دربارهء صحت و سقم مطالب‏ کتاب یا در برخی موارد بطور عمیق‏تر و وسیع‏ تحقیق کند هیچ سند و مدرکی ندارد مگر اینکه‏ سنی از او گذشته باشد و حوادث آن سالها را بیاد داشته باشد و هنگام مطالعه کتاب،بین آن و خاطرات خود اختلافی ببیند و برود بدنبال تحقیق‏ از منابع دیگر.بنابراین کتاب حاضر برای جوانان‏ بی‏اطلاع یا کم اطلاع بطور کلی با کمال تأسف  گمراه کننده است.مطالبی در این کتاب دیده‏ میشود که با هیچ منطقی قابل پذیرفتن یا تطبیق‏ نیست و آدم متحیر می‏ماند که نویسنده چگونه به‏ خود اجازه داده که تا این حد جسورانه و بی‏پروا و بدون احساس مسئولیت ادعائی بکند.برای مثال: «...سفیر آمریکا در جلسه خصوصی با مصدق،او را همچنان به پشتیبانی امریکائیان دلگرم نگه‏ می‏داشت.»(ص 335)راستی فکر می‏کنید چه‏ کسی این خبر ظریف را در جلسه‏ای که لابد فقط سفیر امریکا بوده است و دکتر مصدق به گوش‏ آقای بهنود رسانده است؟این چه طرز کتاب‏نویسی است؟این چه سبکی است؟به‏ عبارت زیر توجه کنید:
«حزب توده گوش ملّت را پر کرده بود که‏ مصدق درصدد فروختن مملکت است.»(ص‏ 338)اگر اینطور بود و گوش مردم پر شده بود و در نتیجه باور کرده بودند،دیگر چرا بدنبال مصدق‏ می‏رفتند؟البته در صفحه بعد از«فشار افکار عمومی که بنفع مصدق بسیج شده بود»سخن‏ می‏گوید.کدام را باور کنیم؟بنظر من بسیاری از عبارت‏های کتاب یا لا اقل این بخش،همان‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) آیت اللّه کاشانی‏ تیترهای جنجالی مجلات و برای ایجاد هیجان در خواننده است.چنانکه میخوانیم:«از همان نخست، سرفرانسیس شپرد که مشغول اسب سواری با شاه‏ و همسر تازه‏اش بود از او درخواست کرد که از توشیح این قانون(یعنی ملی شدن نفت)خودداری‏ کند...»یعنی همان پشت اسب این درخواست را کرد! هریمن به آبادان رفت«هیئت مختلط با کشاندن او به‏ حصیر آباد و حلبی آبادهای آبادان سوژه‏ای برای‏ نمایندگان خبری جهان فراهم آوردند...در آنجا مسابقه ساده‏لوحانه‏ای برای جلب ترّحم هریمن در جریان بود.»(ص 339)کجای این کار را می‏شود است که یک روزنامه‏نویس با سابقه نمی‏داند که‏ چنین کاری نه برای شخص هریمن است و نه برای‏ جلب ترحم او.نماینده یک سیستم سرمایه‏داری که‏ ترّحم سرش نمی‏ود،بلکه مهم خبرنگارنی هستند که در چنین مواقعی حاضرند و آنچه می‏بینند به‏ سرتاسر جهان مخابره می‏کنند.این برای تجهیز افکار عمومی جهن است نه برای استفاده شخص‏ رئوفی مثل هریمن.همین کارهاست که قاضی‏ انگلیسی را وا میدارد که در دادگاه لاهه بنفع ایران‏ و به زیان مملکت و دولت خود رأی دهد.
در یک کتاب جدی که ظاهرا باید مرجع قرار گیرد،ژورنالیسم خاص ایران کار خودش را کرده. عبارتهای دهن‏پرکن فراوان است و گاهی با عرض‏ معذرت لوس.درباره چرچیل آمده است:«در روزهای پایانی جنگ از خانه شماره 10 بیرونش‏ کرده بودند».صرفنظر از رکاکت عبارت،چرچیل نه‏ در روزهای پایانی جنگ،بلکه در اولین انتخابات‏ پس از جنگ،رأی نیاورد و خانه نشین شد.
وقتی،گروهی از روزنامه نویسان درباری در مجلس متحصن شدند.عامل این تحصّن جمال‏ امامی بود که بقول نویسنده:«خود نیز با پیژامای‏ ابریشمین که سوقات شاه از سفر فرنگ بود به آنها پیوست.»(ص 339)که معلوم می‏شود از خانه با پیژاما بمجلس رفته است.چه مانعی بود که وقتی‏ جنس پیژاما را گفته‏اند رنگ و طرح آنرا هم‏ می‏گفتند و نیز اینکه شاه از کدام سفر این سوقات‏ را آورده بود و چرا همه چیز را گذاشته و برای جمال‏ امامی فقط پیژاما آورده بود؟!جای این حرف‏های‏ بی‏مزه و بی‏معنی و لوس در یک کتاب جدی نیست. از این قبیل است:«قوام با کت و شلوار سویسی و پیراهن سیلک و پوشت در صندلی بامبو باغ وا رفته‏ بود و درهمان حال(یعنی درهمان موقعی که قوام‏ وا رفته بود)شاه از و الیبال روزانه با علی عبد ه، منوچهر قراگزلو،ثریا همسرش،فتح اللّه‏ مین باشیان بازمی‏گشت.»گرچه باور کردنی‏ نیست که شاه در روز خونین سی تیر توانسته باشد تا این حد خونسرد بماند،ولی معلوم نیست نویسنده‏ چرا اسم بقیه همبازیها را ننوشته؟چون پنج نفری‏ که نمی‏شود و الیبال بازی کرد!
باز درهمان صفحه:«قوام السلطنه بخشی از سه‏ میلیون فرانکی را که از فاروق(در قمار)برده بود برای اشرف...فرستاد».آدم باید غیب‏دان باشد که‏ از این ادعاهای بی‏خاصیت بکند.اما همین جا هم پر است از تناقض گوئی.در ص 351،«قوام السلطنه و فاروق را دشمن انگلیس و دوست امریکا»نوشته‏ است و درهمان صفحه نه جای دیگر می‏خوانیم: «امریکا خوشحال بود که جای او(یعنی فاروق)را به ژنرال نجیب طرفدار خود سپرده».
بنظر نویسنده یکی از هدف‏های مصدق در ماجرای سی تیر رودررو نهادن کاشانی و دربار بود:«او از مدتها پیش در جریان کوشش‏هائی بود که از سوی دربار برای نفوذ در بین طرفداران آیت‏ اللّه بکار گرفته می‏شد.اطرافیان مصدق این‏ عشوه‏ها را بزرگ کرده بمنزله ائتلاف کاشانی و دربار جلوه‏گر می‏کردند.رفت و آمدها در خانه‏ کوچک کاشانی چشمگیر بود.تا پاسی از شب ادامه‏ داشت.در گوشه دیگر شهر بحث داغی بین چند تن‏ در جریان بود.»از آن توهّمات و تخیّلات که بگذریم‏ این جمله آخر بامزه است.برای اطلاع هرچه بیشتر ایشان باید بگوئیم،در هر گوشه شهر بحث داغی‏ بین چند نفر جریان داشت.منحصر به آن گوشه‏ نامعلوم نبود.
اطلاعات سیاسی   اقتصادی » شماره 43 (صفحه 35) 
________________________________________
بعد از سی تیر:«درست در لحظاتی که او(یعنی‏ مصدق)برای گرفتن فرمان مجدد نخست‏وزیری‏ در دفتر شاه با او چانه می‏زد...»(ص 362)بعد از سی تیر دیگر چانه زدن نداشت.شاه تسلیم شده بود.
در 28 مرداد«از اکثریت مردم طرفداران‏ مصدق و کاشانی اثری و خبری نبود»عجبا! نویسنده خیال می‏کند هنوز طرفداران مصدق و کاشانی یکی هستند. روز 28 مرداد:«مصدق را نشانده بر صندلی‏ عقب اتومبیل در میان آن هیاهو از صحنه بدر بردند.»(ص 388)همه می‏دانند که مصدق و همراهانش شب را در خانه همسایه بسر بردند.در آن‏ شرایط ممکن نبود او را با اتومبیل از خانه خارج‏ کنند.اینها از کارهای پیش پا افتادهء خبرنگاران‏ است و اشتباه در آن بسیار عجیب! راجع به دکتر فاطمی:«فاطمی را توده‏ایها به یک‏ خانه تیمی منتقل کردند.»(ص 395)فاطمی تا ششم اسفند 32 که دستگیر شد چند خانه عوض‏ کرد و آخرین پناهگاه او خانه دکتر محسنی بود که‏ با او دوستی نزدیک داشت.آنوقت‏ها هنوز خانه‏ تیمی مد نشده بود!
این‏ها که یادداشت شد نمونه‏هائی است از کار یک ژورنالیست که کتابی جدی را از ارزش‏ می‏اندازد.گواینکه کتاب حاضر را با اشتباهات‏ فراوان‏ و اظهار نظرهای غیر مسئولانه،اصلا نباید جدی گرفت.
اما جالب‏ترین اظهار نظرهای نویسنده،مربوط است به حزب توده و پیش از آنکه به این قسمت‏ بپردازیم،چند اظهار نظر متفرقه در کتاب را نقل‏ می‏کنیم که گاهی فاقد معنی است:
«آنها(یعنی عوامل دربار و حزب توده)برخلاف‏ آیت اللّه کاشانی مایل نبودند به مصدق امکان‏ بازی در سطح بین المللی بدهند»(ص 336)
جای دیگر:«مک‏گی پذیرفت که کمک‏ اقتصادی امریکا از فشارهای تندروانه ملت ایران‏ خواهد کاست و دادن امتیازهائی از سوی دولت را آسان خواهد کرد.»(ص 340)
جای دیگر:«مردمی که با هیجان و شادمانی‏ فرار شاه را جشن گرفته بودند و اگر نبودند مصدق‏ خود دست به این کار می‏زد.»(ص 379)
متأسفانه نویسنده این سطور از مفهوم عبارات‏ بالا چیزی نفهمید!
اما آنها که می‏شود فهمید،برای نمونه:«صبح‏ 29 تیر،قوام بیمار و در بستر مرگ که جانی تازه‏ گرفته بود شیک و سرحال کار را آغاز کرد.علاوه‏ بر لیست وزیران،او فهرستی نیز از استانداران و سفیران تازه تهیه کرده بود که مدام بر آنها افزوده‏ می‏شد.عصر آن روز بر روی کاغذی نام‏ استانداران تازه را نوشت.حکیم الملک،ناصر قشقائی،ابراهیم خواجه نوری...»این‏ها اگر خیالبافی‏های ژورنالیستی نباشد،ناچار منبعی‏ محرمانه دارد که ما نمی‏شناسیم.چرا که تنها منبع‏ و مرجع ما درباره اعمال سه روزه قوام السلطنه‏ یادداشت‏های روزانه ارسنجانی است و در آنجا نیز چنین مطلبی مطلقا نیامده.بازمی‏نویسد:«علم از سوی شاه...مشغول بدست آوردن دل سران جبهه‏ ملی بود.او برای قوام پیغام فرستاد که دستگیری‏ آیت اللّه کاشانی شاید مشکل را حل کند.»(355) این جریان مربوط است به روز سی تیر.یعنی روز سی تیر علاء از قوام دستگیری کاشانی را خواسته‏ است.در حالیکه طبق یادداشت‏های ارسنجانی‏ قوام روز پیش،یعنی صبح روز 29 تیر دستور کتبی‏ دستگیری کاشانی را به سرتیپ دانشپور داده بوده‏ است(یادداشت‏های ارسنجانی ص 117).بخشی‏ از کتاب را توهمات ژورنالیستی نویسنده تشکیل‏ می‏دهد مثلا در ص 345 درباره مصدق‏ می‏نویسد:«براساس قرارهای پنهانی،مصدق در نامه‏ای به هندرسون قبول کمک‏های نظامی امریکا را با تاکید بر احترام به منشور ملل متحد و اصل‏ دفاع از آب و خاک خود اعلام کرد».اصلا قابل‏ تصور نیست که این کار احتیاج به قرار پنهانی‏ داشته باشد.نویسنده تصور می‏کند حتما زیر هر (به تصویر صفحه مراجعه شود) قوام السلطنه‏ کاسه یک نیم کاسه است ولی اگر در مورد هر سیاستمداری این مطلب درست باشد درباره دکتر مصدق که جز ملت ایران،در هیچ جای این جهان‏ پهناور،تکیه گاهی نداشت صدق نمی‏کند.
جای دیگر(ص 347)می‏نویسد:«مصدق در آخرین تغییرات کابینه...وزارت پست و تلگراف‏ را به دکتر غلامحسین صدیقی استاد دانشگاه داد و...خلیل طالقانی را به وزارت کشاورزی رساند... با این دو انتخاب مصدق،کابینه‏اش را بیشتر رنگ امریکائی زد».من نمی‏دانم منبع و معیار نویسنده برای چنین اظهار نظرهائی چیست؟دکتر صدیقی و رنگ امریکائی؟این حرفها غیر مسئولانه و بچگانه است.چطور نویسنده جرأت‏ کرده است چنین اتهام سنگینی را به یکی از شریف‏ترین و منزه‏ترین رجال فرنگی ایران و یاران‏ مصدق وارد آورد؟نمی‏دانم اگر آقای دکتر صدیقی این کتاب را قابل آن بداند که نویسنده را به‏ دادگاه بکشاند،نویسنده چگونه ادعای خود را ثابت خواهد کرد؟
این موارد یکی و دوتا نیست و تفصیلی لازم‏ دارد که از حوصله این مقاله خارج است.بنابراین‏ در آخرین بخش این بررسی می‏پردازیم به نقطه‏ نظرهای نویسنده در ارتباط با حزب توده و مسائل آن‏ و نیز رابطه رفتاری آن حزب با جبهه ملی و نهضت‏ ملی ایران.
نور الدین کیانوری در مقام دبیر کلی حزب توده، جزوه‏ای نوشته و منتشر کرده است با عنوان«حزب‏ توده ایران و دکتر محمد مصدق»و در آن برای‏ تبرئه خود و حزبش در مقابله با دکتر مصدق و جبهه ملی هر دروغ و دغلی که به ذهنش رسیده‏ نوشته و متأسفانه این جزوه نه فقط بشدت مورد اعتماد و استفاده آقای بهنود قرار گرفته بلکه خود آقای بهنود هم خیالبافی‏هائی بر آن مزید کرده‏اند.به‏ مطالبی که از کتاب ایشان نقل می‏کنیم توجه کنید: (سخن از روز 26 تیر ماه 31 است)«...حزب توده‏ به اشاره شوروی بر ضعف تحلیل‏های قبلی خود پی‏ برده بود و می‏رفت تا با جانبداری از دولت مصدق‏ با توده‏های ملت هم آواز شود»(347)البته سرنخ را کیانوری درهمان جزوه(ص 30)بدست ایشان داده‏ است:«تجزیه دردناک مبارزات سالهای 31 30 لازم بود تا ان که اکثریت رهبری حزب توده ایران‏ بالاخره در آستانه تدارک کودتای امپریالیستی شاه‏  قوام،در تیر ماه 1331 به اشتباه خود پی ببرد و در جهت تصحیح موضع‏گیری حزب گام گذارد...در فاصله بین سی تیر 1331 و مرداد 1332...حزب‏ توده ایران بر پشتیبانی خود از دکتر مصدق‏ روز بروز می‏افزود.»پیش از پرداختن به آنچه نقل‏ شد،لازم است خاطرنشان کنیم که حزب توده تا ماجرای سی تیر هیچگونه ادعائی بطرفداری از دکتر مصدق ندارد و او را در پست عامل‏ امپریالیسم امریکا و گاهی انگلیس معرفی می‏کند که آمده است تا بقیه منابع ایران را با ترفندهای‏ خاص خود به امپریالیست‏های امریکائی و انگلیسی بسپارد.اما مدعی است که از ماجرای‏ استعفای مصدق ببعد،او را شناخته و به اشتباه‏ گذشته خود پی برده که البته تمام صفحات تمام‏ روزنامه‏های جدی و غیر جدی حزب توده گواه‏ صادقی است که نه تنها هیچگونه استغفاری‏ نکرده است بلکه حتی یکبار در یکجا از قول حزب‏ توده نوشته نشده است که در شناختن دکتر مصدق اشتباه کرده بوده‏اند(تمام روزنامه‏های‏ حزب توده را می‏توان در کتابخانه ملی خواند. راه زیاد دور نیست).ولی ما برای‏ بطلان ادعای کیانوری و آنچه آقای بهنود نوشته‏ است،بخشی از بیانیه حزب توده را که روز 29 تیر سال 1331 صادر شده است نقل می‏کنیم(در روزنامه‏های 25 و 26 و 27 و 28 تیر هم حتی یک‏ سطر بطرفداری از مصدق وجود ندارد).بیانیه‏ بسیار مفصل است و البته نقل همه آن ممکن‏ نیست.اما چنانکه خواهیم دید همه آن در جهت بیان‏ این نکته است بعکس آنچه کیانوری و بهنود هر دو نوشته‏اند که تحلیل‏های حزب توده تاکنون‏ درست بوده و این مصدق است که حاضر نشده بحرف‏های حزب توده گوش دهد و در نتیجه‏ کارش به اینجا کشیده است.بعبارت دیگر همه
اطلاعات سیاسی   اقتصادی » شماره 43 (صفحه 36) 
________________________________________
حمله به سیاست‏های مصدق است و تایید و تاکید سیاست‏های حزب توده نه بیان اشتباه آن حزب.قبل‏ از نقل گزیده‏ای از این بیانیه باید یادآوری کنیم که‏ در سه روز 26 و 27 و 28 تیر،حزب توده و اعضاء آن مطلقا،در تظاهرات و درگیری با پلیس شرکت‏ نداشتند بلکه نگارنده این سطور خود بیاد دارد که‏ در خیابان شاه آباد جوانان توده‏ای طرفداران‏ مصدق را مسخره می‏کردند و البته نیروهای‏ انتظامی هم به آنها کاری نداشتند.باری،بیانیه‏ حزب توده روز 29 تیر صادر شد.یادداشت‏های ارسنجانی‏ هم گواه است که در این سه روز میان قوام و حزب‏ توده گفتگوهایی در جریان بوده است که ظاهرا بجائی نرسیده.اعلامیه حزب توده با این عنوان‏ درآمد:«دعوت جمعیت ملی مبارزه با استعمار از کلیه افراد میهن پرست و ضد استعمار ایران،از کلیه احزاب و سازمانها و شخصیت‏هایی که مدعی‏ مبارزه با استعمارند،از آقایان آیت الله کاشانی و دکتر مصدق و جبهه ملی و سازمانهای وابسته به‏ آن برای تشکیل یک جبهه واحد ضد استعمار»  خوب اگر کیانوری راست گفته باشد که آقای‏ بهنود هم باورش شده است،این بیانیه باید بهرحال، متضمن لا اقل پشیمانی ضمنی از گذشته باشد.امّا هیهات،انتظار بی‏جائی دارید که از قلم سران حزب‏ توده بخوانید که از امروز ما عوض شده‏ایم و دیگر آن آدمهای دیروزی نیستیم.وقتی این اعلامیه را به تمام بخوانید آنوقت متوجه وقاحت بی‏نظیر یا کم‏نظیر دار و دسته کیانوری می‏شوید که نوشته‏ است«حزب توده به نادرست بودن تحلیل‏های خود دربارهء مصدق پی برده بود.»اعلامیه می‏گوید این‏ دکتر مصدق است که در آستانه سی تیر باید به‏ نادرست بودن روش‏های سیاسی خود پی برده‏ باشد.بله!این را حزب توده بصراحت گفت: «تجزیه و تحلیل دقیق از جریان وقایع یکسال و نیم‏ اخیر کشور ما نشان می‏دهد که مسئولیت اصلی و عمده پیدایش وضع کنونی بعهده گردانندگان جبهه‏ ملی و شخص دکتر مصدق و وابستگان او می‏باشد.»(نقل از قیام ملّی 30 تیر به روایت اسناد و تصاویر محمد ترکمان ص 247)پس از آن، بیانیه از تاریخچه مبارزات ملت ایران و از نهضت‏ ملی کردن صنعت نفت صحبت می‏کند و تصویب‏ قانون ملی شدن نفت را گرچه«تحت فشار افکار عمومی ملت ایران»می‏داند ولی معتقد است که‏ «عمال امپریالیسم توانستند در آن به نفع اربابان‏ خود موادی بگنجانند و از تاثیر آن به شدت‏ بکاهند(!؟)مواد مربوط به پرداخت غرامت و فروش الزامی نفت به مشتریان سابق و چند نکته‏ دیگر بدستور امپریالیست‏ها در قانون ملی‏ شدن نفت به عقیده حزب توده در روز 29 تیر 1331 نصف آن به دستور امپریالیست‏ها بوده، قانونی که شخص دکتر مصدق ماده به مادهء آن را تصویب کرده و اصولا با نظر شخص او تدوین شده‏ بود.آیا تا اینجا می‏توان ادعا کرد که در آستانه‏ سی تیر حزب توده«به نادرست بودن تحلیل‏های‏ گذشته خود پی برده بود»؟
اعلامیه را ادامه میدهیم.بعد از دولت علاء «حکومت دکتر مصدق که مدعی عملی ساختن‏ قانون ملی کردن نفت و کوتاه کردن دست استعمار بود بروی کارآمد»(250)ولی به راهنمایی‏های‏ درست حزب توده توجهی نکرد:«جمعیت ما...چه‏ قبل و چه بعد از به حکومت رسیدن دکتر مصدق به‏ طور منجّز این خطوط صحیح را نشان دادند ولی‏ دکتر مصدق و همکاران او هرگز نخواستند به این‏ پیشنهادات توجهی کنند.»(251)
بنظر نویسندگان اعلامیه«دولت جبهه ملّی‏ یعنی دولت مصدق از نهضت ملی ایران بیشتر می‏ترسید تا از امپریالیست‏ها»بنابراین«با تمام قوا در راه مخالف با آن یعنی راه سرکوبی نهضت ملی‏ قدم برداشت و با کمک سیاه‏ترین نیروهای ارتجاعی‏ به قلع و قمع نهضت ملی ایران پرداخت.»(252)بله‏ دکتر مصدق بود که«توطئه‏های ننگینی مانند23 تیر و 14 آذر و 8 فروردین را در تهران و نظیر آن را (به تصویر صفحه مراجعه شود) دکتر مصدق‏ در کلیه شهرهای ایران تهیه دید»(252)«دکتر مصدق علاقمند بود که عمل سیاست آمریکا را در درجه اوّل بر کرسی و کالت بنشاند و هدفش‏ تشکیل مجلسی با اکثریت امریکایی بود ولی در عمل برای جلوگیری از هرگونه پیروزی‏های‏ نمایندگان واقعا ملی با دربار و عمال امپریالیسم‏ انگلیس سازش کرد.»(253)
تعجب نکنید،عوضی نخوانده‏اید،این عقیده‏ گردانندگان حزب توده است درباره دکتر مصدق‏ در آستانه سی‏ام تیر،روز رستاخیز واقعی ملت‏ ایران.فکر می‏کنید تا چه‏اندازه بی‏شرمی لازم‏ است تا بشود در این‏باره نوشت:«...اکثریت رهبری‏ حزب توده ایران بالاخره در آستانه تدارک کودتای‏ امپریالیستی شاه قوام در تیر ماه 1331 به اشتباه‏ خود پی برد و در جهت تصحیح موضع‏گیری حزب‏ گام گذارد...»و آقای بهنود هم چیزی رویش‏ بگذارد«حزب توده...بر ضعف‏های تحلیلی قبلی‏ خود پی برده بود و میرفت تا با جانبداری از دولت‏ مصدق با توده‏های ملت همراه شود».اعلامیه را را ادامه دهیم که بدتر از اینها را دارد.مصدق پس‏ از قوام(که حزب توده با او ائتلاف کرد و سه وزیر به کابینه‏اش هدیه کرد)خونخوارترین نخست‏وزیر ایران است:«اگر از حکومت قوام در دورهء سرکوبی‏ نهضت ملّی آذربایجان بگذریم،در زمان هیچ‏ نخست‏وزیری تا این حد خون مبارزان ضد استعمار ریخته نشده است»(253)«زندانها و تبعیدگاهها خیلی بیش از هنگام آغاز زمامداری دکتر مصدق‏ از فرزندان مبارز ضد استعماری پر شده است.» (254)این‏ها که از قلم رهبران حزب توده به‏ تکرار می‏گوئیم در روز 29 تیر 1331 نقل کردیم، مربوط به سیاست داخلی مصدق بود،باش‏ تا سیاست خارجیش را ببینی!
سیاست خارجی مصدق تا این روز،در یک جمله‏ کوتاه خلاصه شده است:«دنباله‏روی کورکورانه‏ از سیاست تجاوزگرانهء استعمارگران(256)و «دکتر مصدق و طرفداران او نمی‏توانند حتی یک‏ قدم جدی سیاسی را نشان دهند که دولت ایران‏ برخلاف نظر مشترک امپریالیست‏های انگلیسی و امریکایی...برداشته باشد»(256)دولت دکتر مصدق در این مدت«درست در راهی مخالف‏ منافع ملت ایران قدم گذاشت.دولت دکتر مصدق‏ در سیاست خارجی...خود را به دامان امپریالیسم‏ امریکا انداخت»(255)و پس از چهارده ماه‏ حکومت«نتیجه‏اش این است که امروز استعمار خیلی بیش از زمانی که دولت دکتر مصدق‏ زمامدار شد بر کشور ما مستولی است.»(255) حالا در روز 29 تیر حزب توده پیشنهاد ائتلاف‏ یا چنین کسی را داده است.
درباره اقدامات جبهه ملی در زمینه مسئله‏ نفت،کافی است از بیانیه،نقل کنیم:«دولت دکتر مصدق می‏دانست که در مبارزه برای ملی کردن‏ نفت اگر سیاست قاطعی پیش گیرد زمان به نفع‏ ملت ایران و اگر سیاست مماشات و کنار آمدن با دشمن پیش گرفته شود زمان به نفع انگلستان کار خواهد کرد.دکتر مصدق با علم به این واقعیت راه‏ مماشات و سازش»پیش گرفت.(257)
گذشته از کارنامه‏ای به این سیاهی،دکتر مصدق در زمینه اقتصادی هم از«صنایع داخلی‏ که در مقابل سیل بنیاد کن کالاهای کشورهای‏ امپریالیستی در حال از بین رفتن قطعی بودند،هیچ‏ حمایتی نکرد»(258)«تجارت خارجی را که در قبضهء امپریالیست‏هاست از دست آنها خارج نکرد» (258)«بهمین علت است که ما مسئولیت کامل‏ وضع کنونی را متوجه دکتر مصدق و آیت الله‏ کاشانی و سایر گردانندگان جبهه ملی میدانیم.» (261)و امّا چه باید کرد؟
دکتر مصدق باید بفهمد که سیاست‏های او تا به امروز همه اشتباه بوده و تحلیل‏های حزب توده‏ درست.«دولت مصدق طی 15 ماه برای توسعه‏ فعالیت‏های عوامل انگلیس همه گونه شرایط مساعدی را فراهم کرد.»(262)چگونه است که‏ حزب توده دست دوستی به سوی چنین دولتی دراز می‏کند که یکسره در اختیار امپریالیست‏هاست و بدان پیشنهاد ائتلاف می‏دهد؟
ما نشان دادیم که حزب توده تا روز 29 تیر ماه‏ هیچ عکس العملی در مقابل حوادث نشان نداد.
اطلاعات سیاسی   اقتصادی » شماره 43 (صفحه 37) 
________________________________________
بیانیه هم که پیشنهاد ائتلاف برای مبارزه بود روز 29 تیر صادر شد آنهم همراه با حمله شدید به‏ مصدق و دولت او و تا اینجا هم او را عامل‏ امپریالیسم معرفی می‏کرد.البته هیچ پاسخی هم به‏ این حمله ائتلافی خود چه مخفی چه آشکار از هیچ یک از مخاطبان خود دریافت نکرد.آیا عقل‏ سالم میتواند باور کند که‏ اعضای چنین حزبی فردای ان روز در خیابانها فریاد یا مرگ یا مصدق می‏کشند و جلو تانک می‏ایستند و مسیر گلوله‏های سربازان شاه را با سینه ستبر مردانه خود منحرف می‏کنند؟و با خون خود روی‏ دیوار می‏نویسند«یا مرگ یا مصدق»؟خجالت‏ هم خوب چیزی است.آقای بهنود هم چشم و گوش‏ بسته تمام آن حرف‏ها را پذیرفته و همانطور که گفتم‏ چیزی هم بر آن مزید کرده.توجه بفرمائید:«در این‏ فاصله(یعنی 26 تیر)با اشاره دربار،دکتر امامی‏ رئیس مجلس چهل تن از نمایندگان طرفدار دربار را گرد آورد و از آنها رأی تمامی غیر قانونی برای‏ قوام گرفت.شاه براساس این رأی فرمان را امضاء کرد.با انتشار این خبر سران حزب توده که از چند ماه پیش دنبال فرصتی می‏گشتند تا اشتباهات‏ خود را جبران کرده با سروصدا جانبداری از مصدق را اعلام کنند موقع را مغتنم شمردند.» (352)باز خدا پدر کیانوری را بیامرزد که‏ پشیمانی حزب توده را در آستانه کودتای شاه  قوام اعلام می‏کند.آقای بهنود نمیدانم از کدام‏ منبع از چند ماه پیش خبر داشته‏اند که حزب توده‏ پشیمان است ولی گویا رویش نمی‏شود اظهار کند و صدور فرمان نخست‏وزیری قوام را بهانه می‏کند. به این نوشته آقای بهنود در مقایسه با آن اعلامیه‏ چه نامی می‏توان داد؟آیا باز هم باید گفت  چنانکه بسیاری پنداشته‏اند حزب توده روز سی تیر آب توبه به سرش ریخت،از گناهانش استغفار کرد و طرفدار دکتر مصدق شد؟نه،روزنامه‏های‏ حزب توده که خوشبختانه در دسترس اهل تحقیق‏ هست گواهی می‏دهد که حزب توده و سران آن‏ هیچگاه سیاست دکتر مصدق را نپذیرفتند و از فحش دادن و تهمت زدن به او دست نکشیدند.خود من بیاد دارم که مدتها پس از سی‏ام تیر روزنامه‏ چلنگر روزنامه فکاهی سیاسی و بقول ایشان‏ «خوشنام»حزب توده کاریکاتوری از مصدق در لباس زنهای کولی در حال رقص چاپ کرده بود، در حالی‏که امریکا برایش ساز می‏زد.اگر این را می‏گویند موافقت با مصدق ما حرفی نداریم.گفتم‏ که آقای بهنود این حرف‏ها را از خود نمی‏زند بلکه‏ حرف توده‏ایها را تکرار و حتی آگراندیسمان‏ می‏کند.بنابراین وقتی یک روزنامه نویس باسابقه‏ که حتما روزنامه خوان هم هست مرتکب چنین‏ اشتباه فاحشی می‏شود وای به حال مردم عادی. کیانوری در توجیه مخالفت حزب خود با دکتر مصدق،ترکیب اولیه جبهه ملی را«دلیل مسلم و موجب اشتباه رهبری حزب توده ایران می‏داند»چرا که«بین آنها تعداد زیادی از عناصری وجود داشتند که برای حزب ما ارتباط آنها با امپریالیست‏های‏ آمریکائی جای هیچگونه تردیدی باقی‏ نمی‏گذاشت.»(ص 17 جزوه)آیا این حرف به این‏ معنی نیست که آنها دکتر مصدق را قبول‏ داشته‏اند ولی این ترکیب آنها را به اشتباه کشانده‏ است؟دروغ از این بزرگتر هم می‏شود؟حزب‏ توده از وقتی فحش دادن به مصدق را آغاز کرد که آن بزرگمرد دقیقا بموقع قانون منع امتیاز را بتصویب مجلس چهاردهم رساند و امید روسها و حزب توده آنها را برای دسترسی به نفت شمال‏ ایران و ایجاد موازنه مثبت یعنی همان که حزب‏ توده عملا و رسما بعنوان سیاست خود اعلام کرد  به یأس مبدل کرد.این چه ربطی به ترکیب جبهه‏ ملی داد؟واقعا که حجالت هم خوب چیزی است. دکتر مصدق که تا آن زمان مورد ستایش حزب‏ توده بود و روزنامه«رهبر»او را یک«رجل ملی‏ سیاسی پاکدامن و میهن پرست»و«سیاستمدار دلسوز ملی»می‏دانست.دکتر مصدق بنظر آن‏ روزنامه«مظهر اراده ملت ایران بود»(رهبر،ارگان‏ حزب توده ایران،شماره 241/17 اسفند 1322، نقل از سیاست موازنه منفی،حسین کی استوان). اما پس از تصویب شدن لایحه مصدق،همین‏ روزنامه نوشت:«طرح آقای مصدق مذاکرات را از محافل ایرانی و شوروی به محافلی منتقل می‏کند که روزنامه تایمز[لندن‏]پیشنهاد کرده»(رهبر، شماره 438،نقل از همان)و روزنامه«مردم» فصیح‏تر و بلیغ‏تر چنین اظهار عقیده کرد:«کسانی‏ که تصور می‏کنند ما در وضعیت کنونی می‏توانیم‏ نفت را خودمان استخراج کنیم خیال باطنی‏ نموده‏اند.اینها شاید هنوز نمی‏دانند که ما میخ و سنجاق و سوزن...را از خارجه وارد می‏کنیم. چطور کشوری که حتی سوزن خود را از خارجه‏ بایستی وارد کند می‏تواند معادن نفت را که ایجاد یکی از بزرگترین صنایع سنگین را می‏نماید... بهره‏برداری نماید؟»(مردم،شماره 19،نقل از کارنامه مصدق و حزب توده،پارسایمگانی،ص‏ 66)و یا این طرز فکر و در تعقیب همین ماجرا بود که سید جعفر پیشه‏وری خطاب به دکتر مصدق‏ نوشت:«شما به املاک و دارائی‏های خود بیشتر از منافع ملت علاقه دارید.شما از بزرگترین ملاکان‏ این کشور می‏باشید.اغلب لوایح تقدیمی شما روی‏ حفظ منافع طبقه ملاکین بوده است.شما از آزادی‏ ملت می‏ترسید»(آژیر،شماره 221،نقل از موازنه‏ منفی).
گفتیم که حزب توده سیاست موازنه مثبت را طالب بود و بصراحت نوشت:«بهمان ترتیب که ما برای انگلستان در ایران منافعی قائلیم و بر علیه آن‏ صحبتی نمی‏کنیم باید معترف باشیم که دولت‏ شوروی هم از لحاظ امنیت خود در ایران منافع جدی‏ دارد.»(مردم،شماره 12،نقل از گذشته چراغ راه‏ آینده است،ص 214)و بالاخره عقیده حزب توده‏ این است که:«دولت‏[ایران‏]بفوریت برای‏[دادن‏] امتیاز نفت شمال به شوروی و نفت جنوب با کمپانی‏های انگلیسی و آمریکایی وارد مذاکره‏ شود»(همان‏جا)بله!دکتر مصدق پس از این شد «وکیل مجلسی که تابع اراده خود نمی‏باشد» (مرم،شماره 20،نقل از همان).اعتراض آرام و نجیبانه دکتر مصدق را هم به این وضع بشنوید: «هرکس در این روز و در این مملکت بخواهد به‏ وطن خود خدمت کند...از دو طرف مورد خطاب‏ است،یک وقت روزنامه‏های دست راست به من‏ دشنام می‏دادند و روزنامه‏های دست چپ به‏ شهادت اوراق خود مرا تحسین می‏نمودند.امروز برای پیشنهادی که من به مجلس نموده‏ام اوّلی‏ها ساکتند و دومی‏ها انقاد می‏نمایند و هرکدام‏ می‏خواهند که من هرچه می‏گویم به منافع آنها باشد.من روز یازدهم آذر چه گفته‏ام؟من در آن‏ روز چه کرده‏ام؟من مگر از راه راست منحرف و یا از خدا بی‏خبر شده‏ام که تا این درجه مورد عذابم؟ من فقط یک حرف گفته‏ام و آن این است که دادن‏ امتیاز برخلاف مصالح ایران است.»(موازنه‏ منفی،ص 227،از نطق در مجلس شورای ملی)
ملاحظه می‏کنید که مخالفت حزب توده با دکتر مصدق ابدا و اصلا و مطلقا به ترکیب جبهه ملی‏ مربوط نیست و کیانوری صریحا دروغ می‏گوید و فقط ابلهانند که این دروغها را باور می‏کنند.آنها از واژه«ملی»بدشان می‏آید.وقتی جبهه ملی تشکیل‏ شد،«بسوی آینده» ارگان آشکار حزب توده  نوشت:«ملی سنگری است که در پس آن دشمنان‏ عوامفریب خلق،دزدان غارتگران،مزادوران‏ فرومایه استعمار،طفیلی‏ها و حشرات پلید به توطئه‏ چینی...ملی با استعمار مخالف است ولی درفش‏ استعمار را بر دوش می‏کشد،با بیگانه دشمن است‏ ولی از بیگانه دستور می‏گیرد...در کام ملت زهر می‏چکاند...برای حلقوم ملت طناب دار ابریشمین‏ می‏بافد...عقل ملی ناقص،فکرش کوتاه،منطقش‏ ضعیف،زبانش الکن و اشکش گشوده...خواهیم‏ بود و اضمحلال ملی‏ها را خواهیم دید.»(بسوی‏ آینده،شماره 137/21/7/29،نقل از گذشته... ص 547).برای اینکه تردیدی نماند که«اشتباه» حزب توده درباره مصدق و جبهه ملی مربوط به آن‏ عده از عناصر وابسته به آمریکا و...نبود،چند سطر از یک مقاله دیگر«بسوی آینده»را نقل می کنیم و به‏ این بحث پایان می‏دهیم:«...مردم بخوبی می‏دانند که جبهه ملی چه معجونی است و چگونه دست‏ استعمار برای فریب توده‏های ملت آن را بوجود آورده است.مردم هیچوقت فراموش نمی‏کنند که‏ پیشوای این جبهه پیرمرد مکاری است که نیم قرن‏ است به اغفال و فریب خلق مشغول است و در عمر دراز خود چه شعبده‏های رنگارنگی به قالب زده‏ است.»(بسوی آینده،شماره 173/7/9/29،نقل‏ از گذشته...ص 553)و آخرین شعبده‏های این‏ پیرمرد،ملی کردن نفت در سراسر ایران بود که‏ حزب توده با آن می‏جنگید نه با عناصر درون جبهه‏ ملی.و خیلی بعد،وقتی که دیگر آبها از آسیاب‏ها افتاده بود و دارها برچیده و خون‏ها را شسته بودند در قطعنامه پلنوم وسیع کمیته مرکزی حزب توده‏ ایران در تیر ماه 1336 اعتراف کردند که:«سمت‏ گیری غلط درباره مسئله ملی شدن صنایع نفت(در ابتدای جنبش)و خط مشی چپ روانه و نادرست در قبال جبهه ملی و حکومت دکتر مصدق مهمترین‏ اشتباه سیاسی حزب ما در جریان سالهای قبل از
اطلاعات سیاسی   اقتصادی » شماره 43 (صفحه 38) 
________________________________________
کودتای 28 مرداد بشمار می‏آید.»(نقل از گذشته...ص 555)
دیدیم که آقای بهنود عناصر اصلی حرف‏هایش‏ را درباره حزب توده از کیانوری گرفته و بقول ما کرمانشاهی‏ها یک چنگ کره هم روی آن‏ گذاشته است.بنظر او کسانی که در تظاهرات روزهای 26 تا 30 تیر ماه مرده باد شاه می‏گفتند،فقط توده‏ایها بودند،که‏ بطور قطع در چنین موردی بوده که اصطلاح کاسهء از آش داغ‏تر متداول شده.حزب توده تازه روز 29 مرداد پیشنهاد کرده است که بیائید علیه قوام‏ متحد شویم.خودش ادعائی ندارد و آقای بهنود دارد.اما جالب‏تر از همه اینکه مثل یک شاهد عینی، گواهی داده است که«دار و دسته حزب‏ زحمتکشان به هرکس مرده باد شاه می‏گفت حمله‏ برده،توده‏ایها این‏چنین شناسائی می‏شدند.»(ص‏ 355)عبارت اخیر مربوط است به روز سی تیر. چنانکه دیدیم پیشنهاد ائتلاف حزب توده در روز 29 تیر بی‏پاسخ ماند و روز بعد کار تمام شد. بنابراین حزب توده نه فرد میهن پرست توده‏ای که‏ حسابش با دستگاه رهبری جداست در سی تیر نمی‏توانست مداخله داشته باشد.بنابراین بعقیده‏ شاهد عینی ما،یعنی آقای بهنود این شعار روز سی‏ تیر مطرح شد اما خود من،واقعا بعنوان یک شاهد عینی و سمعی،روز جمعه 27 تیر برای اولین بار در عمرم فریاد مرگ بر شاه را درهمان خیابان شاه آباد از دهان همان اعضای حزب زحمتکشان شنیدم و باید اعتراف کنم که از شنیدن آن ناگهان خشکم زد. باورم نمی‏شد که مردم تا این حد شهامت و آزادگی‏ و بیداری یافته‏اند که در مقابل سیل سرباز و پلیس‏ مرگ بر شاه می‏گویند.تعدادی از آنها را می‏شناختم و وقتی پلیس به آنها حمله کرد به‏ کلوب حزب واقع در خیابان اکباتان پناه بردند.خود من هم که عضو رسمی حزب نبودم با آنها به آنجا رفتم.با این سابقه،خواندن این مطلب که«توده‏ایها، به خیابان‏ها ریختند و فریاد مرگ بر شاه سر دادند»و نیز«فریاد مرگ بر شاه توده‏ایها»از قلم آقای بهنود که تصور می‏کنم بسیار جوان‏تر از ما هستند و شخصا احتمالا خاطره‏ای ندارد بسیار تعجب‏آور است.تعجب‏آورتر این که«عوامل‏ سازمان‏دیده و منظم حزب توده صحنه را با وجود مقابله پان ایرانیست‏ها،سومکائی‏ها و زحمتکشان‏ در کنترل داشتند.»(ص 355)مطلب از بیخ و بن‏ نادرست است.صحنه تظاهرات را مصدقی‏ها،از هرگروه و دسته،یا بی‏گروه و دسته،در اختیار داشتند و سومکائی‏ها به رهبری دکتر داود منشی‏زاده اساسا طرفدار شاه و مخالف مصدق‏ بودند.گویا آقای بهنود اصلا آنها را نمی‏شناسند!جای‏ دیگر می‏نویسد:«دیوارها پر بود از شعارهای خون‏ آلود یا مرگ یا مصدق...توده‏ایها خودی نشان‏ داده بودند».جل الخالق!این دیگر خیلی حرف‏ است.یا مرگ یا مصدق را هم توده‏ایها می‏نوشتند؟لطفا یکبار دیگر نگاه کنید به آنچه از اعلامیه 29 تیر حزب توده نقل کردیم.ببینید این‏ حرف به دامن قبای آن حزب می‏چسبد؟
نقش حزب توده در نظر آقای بهنود خیلی مهم‏ است حتی در ماجرای نهم اسفند:«فردا صبح‏ بازاریان جانبدار مصدق بازار را بسته به خیابان‏ها ریختند.توده‏ایها نیز نیروها را بسیج کرده به میدان‏ فرستادند».(ص 369)گویا مصدق غیر از بازاریان طرفداری نداشت و جز توده‏ای‏ها جنبنده‏ای‏ نبود و بدنبال آن:«سه روز تعطیل و تظاهرات مردم، که توده‏ایها نیز در آن نقش تعیین کننده داشتند دربار را به شکست وا داشت».(ص 369)
قبل و بعد از کودتای 28 مرداد هم توده‏ایها موضوع صحبت خوبی برای آقای بهنود هستند. توجه فرمائید خیالبافی‏ها ادامه دارد:«در تمام این‏ روزها(مقصود روزهای بین 26 تا 28 مرداد است) حزب توده و سازمان مجهز نظامیش مشغول کار بودند(چه کاری؟)آنها نیروهای خود را در حالت‏ آماده باش نگهداشت در جلسات مخفی رهبری‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) دکتر فاطمی‏ طرح روزهای بعد را می‏ریختند.از سوی دیگر ارتباط آنها با مصدق از طریق مریم فیروز همسر کیانوری و دختر دائی مصدق ممکن شده بود. توده‏ایها هرچه پافشاری می‏کردند سفارشات شوروی‏ به آنها اجازهء عملیات بزرگتر را نمی‏داد.» (ص 376)خیالبافی همچنان ادامه دارد:«درهمان‏ نیمه شب(25 مرداد)تلفن مستقیمی که مصدق به‏ دختر دائیش داده بود صدا کرد(کیانوری هم‏چنین‏ ادعائی نکرده است)از آن سوی سیم کیانوری‏ ماجرا و محل زندانی کردن افراد دستگیر شده و جزئیات حوادث را به مصدق خبر داد...آماده باش‏ فوری کار خود را کرد.»(ص 377)پس از 28 مرداد نیز«در داخل حزب توده گروهی به سرکردگی‏ کیانوری و روزبه معتقد بودند که علی‏رغم‏ بی‏میلی سفارت شوروی،حزب باید سازمان نظامی‏ خود را در روزهائی که کاملا قابل پیش‏بینی بود وارد عمل کند...»(ص 376)حتی خود کیانوری‏ هم‏چنین ادعائی نکرده است.او در جزوه‏اش‏ می‏نویسد که بوسیله همسرش،با«اندرون»یعنی با همسر دکتر مصدق تماس گرفته و بوسیله ایشان‏ دکتر مصدق را پای تلفن خواسته و فقط مدعی‏ است که«این راه ارتباط را تا آخرین ساعات روز 28 مرداد حفظ کردیم».یعنی اینکه هربار دکتر مصدق‏ از اطاق خودش تا«اندرون»برای حرف زدن با آقای‏ کیانوری می‏آمده و برمی‏گشته.متاسفانه این ادعا و ادعاهای بدتر از آن را وقتی می‏کند که هیچ یک از قهرمانان حادثه زنده نیست.معلوم نیست چرا او تا وقتی دکتر مصدق زنده بود چنین چیزی نگفت. دکتر کشاورز می‏گوید که کیانوری در مسکو داستان را طور دیگری بیان کرده است:«هیئت‏ اجرائیه صبح آنروز جلسه داشت(28 مرداد)خبر دادند چند فاحشه و چند چاقوکش در خیابانها راه‏ افتاده‏اند و زنده باد شاه و مرده باد مصدق‏ می‏گویند...علی علوی پیشنهاد کرد که دستور اعتصاب عمومی کارگران به خیابانها بیایند.این کار در مدت دو ساعت ممکن بود انجام بشود...در صورت جلسه کمیته مرکزی ثبت است و کیانوری‏ این را اذعان کرده که او و تنها او با این پیشنهاد مخالفت کرده و چون دیده که تقریبا همه با این‏ پیشنهاد موافقند گفته است که این کار بضرر مصدق تمام خواهد شد.کیانوری که دیگر طرفدار مصدق شده بود!اصرار کرد که بدون اجازه دکتر مصدق نباید این کار را کرد.اعضای هیئت‏ اجرائیه جواب دادند که کارگران و افراد حزب با فریاد زنده باد مصدق به خیابانها خواهند آمد و این‏ بضرر مصدق نمی‏تواند باشد...کیانوری...گفت‏ من پیشنهاد می‏کنم بروم به دکتر مصدق تلفن‏ کنم...برگشت و گفت دکتر مصدق می‏گوید من‏ مسلط بر اوضاع هستم،هیچ کاری نکنید... کیانوری پیشنهاد کرد من بروم دوباره به مصدق‏ تلفن کنم.او رفت و خدا می‏داند کجا رفت چون تنها بود و مدتی باز وقت گذشت و وقتی مراجعت کرد گفت دکتر مصدق می‏گوید کار از کار گذشته و از من کاری ساخته نیست،هرچه می‏خواهید بکنید.»
البته چه در اینجا و چه در جزوه‏ای که بعدها نوشت هیچ شاهدی برای این اظهارات او وجود ندارد.خودش بریده و خودش دوخته،ولی آقای‏ بهنود همه را باور کرده و کمی هم پلیسی‏وار نقل‏ کرده:«اینک پس از آخرین ارتباط تلفنی با کیانوری‏ (مقصود،ارتباط کیانوری با مصدق است)تیها به ساختمان خانه(دکتر مصدق) می‏خورد.»(ص 387)
*** مطلب هنوز فراوان است.با چند توضیح درباره‏ برخی عبارات کتاب مقاله را پایان می‏دهیم.درباره‏ سازمان نظامی حزب توده و کودتای 28 مرداد نوشته‏اند:«لشگر کرمانشاه به فرماندهی تیمور بختیار...لشکر خوزستان بفرماندهی تیمسار مغروری...در اصفهان،خرم‏آباد،اهواز(گویا آن‏ وقت جزء خوزستان نبوده!)نیز فرماندهان نظامی هر کدام با فرماندهی کودتا در ارتباط بودند،همه این
اطلاعات سیاسی   اقتصادی » شماره 43 (صفحه 39) 
________________________________________
آمادگی‏ها در سطح بالا و بیرون از سیستم داخلی‏ ارتش حاصل شده بود.به این ترتیب سازمان نظامی‏ حزب توده از آن بی‏خبر مانده بود.»(ص 383) متأسفانه آنچه نقل شد کاملا مفهوم نیست و معلوم‏ نمی‏دارد که مقصود نویسنده چیست.آنچه‏ استنباط می‏شود این است که نویسنده می‏خواهد حزب توده را در ماجرای 28 مرداد بیگناه جلوه دهد. وقتی سرهنگی در کرمانشاه(تیمور بختیار)از کودتا اطلاع دارد و قطعا افسرانی که مستقیما زیر دست او هستند نیز اطلاع دارند،چطور این‏ آمادگی‏ها در سطح بالا و بیرون از سیستم داخلی‏ ارتش است.وقتی شعبان بی‏مخ،احمد عشقی و... از ساعت 8 صبح دست به کار می‏شوند،چطور حزب‏ توده با آن همه افسر و خدا می‏داند چند درجه‏دار  که کتابچه رمز آنها را سرگرد پولاددژ برداشت و گریخت و معلوم نشد بر سر خود او چه آمد  بی‏اطلاع می‏ماند؟خود کیانوری جواب آقای‏ بهنود را بهتر از من می‏دهد:«حزب توده ایران‏ در میان دسته‏های‏ارتشی تدارک بینندهء کودتا افراد معدودی را داشت که می‏توانستند بسیاری از نقشه‏های کودتا چیان را به موقع به حزب اطلاع‏ دهند.»(جزوه،ص 33)
دربارهء قانون امنیت اجتماعی که در زمان‏ مصدق به تصویب رسید خیلی‏ها نوشته‏اند و این‏ را ایرادی بر مصدق دانسته‏اند که آن،مقدمه‏ ایجاد سازمان امنیت بوده است و دستگاه کودتا از آن بنفع خود و بضرر ملت استفاده کرده است. بنظر من این اظهار نظرها نسنجیده و بیراه و بهانه‏گیری است.مگر دستگاه کودتا در هرجای‏ دنیا احتیاج به قانون دارد و مگر کودتاچیان‏ 28 مرداد آن همه جنایت و شکنجه و وحشی‏گری‏ که فی المثل در زندان لشکر دوزرهی یا قزل قلعه‏ مرتکب شدند،بر طبق آن قانون کردند؟زور قانون‏ خودش را دارد که از قدیم گفته‏اند«الحق لمن‏ غلب».فرمانداری نظامی کودتا با ملت ایران و پیروان مصدق کاری کرد که یک قشون خارجی‏ فاتح محال است با ملت مغلوب کند.
درباره نامه آیت اله کاشانی به مصدق بتاریخ‏ 27 مرداد 32،که در بسیاری از کتب آمده دو نکته‏ ندیده گرفته شده است.یکی اینکه بفرض صحت، اساسا کار از کار گذشته بود و کاشانی قادر نبود دیگر کاری بکند.اما نکته دوم،در آخر نامه آمده‏ است که:«با اظهار تمایل شما سید مصطفی و ناصر خان قشقائی را برای مذاکره بخدمت‏ می‏فرستم.»بعید است که آیت اله کاشانی نداد که‏ ناصر خان در آن هنگام در تهران نبوده است.مطابق‏ روزنامه خاطرات ناصر خان که در 1366 در تهران‏ منتشر شده و نیز ناشر کتاب در مقدمه بدان اشاره‏ کرده است،ناصر خان بعد از ساعت 8 بعد از ظهر روز شنبه نهم اسفند،بدستور فراکسیون نهضت ملی از تهران به مقصد فارس بیرون رفته و ساعت 10 روز یکشنبه دهم به شیراز وارد شده و تا کودتا،در میان‏ ایل بوده است.ناشر کتاب نیز بر این نظر است که‏ این نامه جعلی است و آیت اللّه آن را ننوشته.
آخرین سخن من درباره این کتاب پس از نقل‏ چند سطر از کتاب خواهد بود.پس از آمدن نیکسون‏ به تهران در مقام معاون آیزنهاور و حادثه‏ دانشگاه و کشته شدن سه تن دانشجوی دانشکدهء فنی و اعلام تجدید رابطه با انگلیس،آیت اللّه‏ کاشانی مصاحبه‏ای ترتیب داد:«در این مصاحبه‏ کاشانی بر لزوم مبارزه با انگلستان تاکید داشت‏ بدنبال آن مکی و بقائی و دیگران نیز طی اعلامیه‏ای‏ از دولت خواستند که تنها در چهارچوب قانون‏ نه ماده‏ای ملی کردن نفت به مذاکرات نفت وارد شود.این ساده انگاری سیاسی که بمعنی پذیرش‏ طرح تبلیغاتی حکومت در پنهان نگهداشتن ماهیت‏ کودتا بود از بی‏اطلاعی سیاسی نویسندگان آن‏ مایه می‏گرفت.»(ص 397) هرکس که به مسائل سیای یکی دو قرن اخیر ایران وارد باشد،بویژه اگر ماجرای مبارزات ملت‏ ایران را در جریان ملی کردن نفت بدقت دنبال کرده‏ باشد و قهرمانان و ضد قهرمانان را بدرستی شناخته‏ باشد خواهد گفت:
بقائی و دیگر قهرمانان این ماجرای جنایت‏بار ایران بر باد ده،انچنان‏که ایشان پنداشته‏اند،ساده‏ نبوده‏اند.این ساده انگاری سیاسی از بی‏اطلاعی‏ سیاسی و ساده انگاری آقای مسعود بهنود مایه‏ می‏گیرد و بس.
حواشی
1 همه می‏دانند که چگونه بعضی از نویسندگان جراید را با لقمه‏ای نان می‏خریدند،حتی‏ با دعوت به مسافرتهای یک هفته‏ای به مثلا آبادان‏ یا بهتر از ان سفرهای فرنگ.آنها هم راضی بودند و این طرف و آن طرف به همین‏ها فخر و مباهات نیز می‏کردند.
2 این حرف به این معنی نیست که ابتکار برای‏ همیشه جلو جنگ را می‏گرفت.این جنگ با نظام‏ سرمایه‏داری آن زمان حاکم بر اروپا،جبری و قهری بود اما این هم درست است که ممکن بود سالها به تعویض افتد و با شرایطی که فی المثل‏ امروز فراهم آمده است از برخورد قدرت‏های‏ صنعتی جهان جلو گیرد.
3 از هزاروسیصدوبیست که حزب توده‏ ایران تشکیل شده است و البته پیش از آن حزب‏ سوسیالیست سلیمان میرزا اسکندری با تمام پیچ‏ و خم‏ها و زیر و بالا شدنهای سیاست اتحاد شوروی، حزب توده از دنباله‏روی از آن سر موئی منحرف‏ نشده است.به زبان ساده‏تر اگر در شوروی استالین‏ خوب است در نظر حزب توده هم بد است.اگر برژنف و خروشچف بدند،اینجا هم بدند،اگر خوبند اینجا هم‏ خوبند.هرگز حزب توده به قضایا مستقلا نگاه‏ نکرده است.
4 حزب توده به گواهی روزنامه‏های آن حزب‏ شدیدترین حملات را به مصدق و کاندیداهای‏ جبهه ملی می‏کرده تا جایی که یک توده‏ای مؤمن‏ حتی به مصدق رای نداد.
5 آمریکا هرگز رسما وارد پیمان سنتو(قبل از آن بغداد)نشد در حالی‏که در پیمانهای دفاعی‏ دیگر نظیر ناتو در سیتو عضو اصلی بود.البته در تمام جلسات سنتو بعنوان ناظر شرکت داشت. تصور می‏رود یکی از علل این کار،آن بود که‏ پیمان بغداد و بعد سنتو فقط از خط زاگرس دفاع‏ می‏کرد،یعنی اگر نیروهای شوروی به ایران وارد می‏شدند و تا کوهستانهای زاگرس یعنی تمامی‏ شمال ایران پیش می‏آمدند،پیمان کاری به کار آنها نداشت و این نیروهای محلی بودند که می‏باید از کشور دفاع کنند.بنظر می‏رسد این پیمان حریم‏ شوروی را کاملا برسمیت شناخت ولی آمریکا نپذیرفت.
6 بخلاف نظر آقای بهنود انتخاب آیزنهاور نبود که مشکل انگلیس را حل کرد.نمایندگان‏ سرمایه‏داری امریکا،چه دموکرات و چه‏ جمهوریخواه،در بازی سیاسی تفاوت چندانی‏ ندارد.مرگ استالین بود که حلال مشکلات شد. حزب توده اگر اجازه داشت کودتای 28 مرداد را می‏توانست در یکروز خنثی کند و این در حالی بود که معلوم نبود حزب توده نزدیک به 4/1 افسران‏ ارتش شاه را در اختیار دارد.اینکه کیانوری‏ نوشته است افسران عضو حزب توده بیشتر خارج‏ از صف بودند دروغ محض است.مطابق صورتی‏ که در کتاب سیاه فرمانداری نظامی آمده،تعداد افسران عضو برای قیام در برابر کودتا چنین است: پیاده 82 نفر،خلبان 61 نفر،شهربانی 41 نفر، توپخانه 29 نفر،سوار 26 نفر،ژاندارم 13 نفر، زرهی 11 نفر،دانشجوی دانشکده افسری 56 نفر.
7 دو سال و کسری پیش از این شبی رادیوی‏ لندن پس از جام جهان نما،بحث کتاب داشت.در آن‏ برنامه صحبت همین کتاب کرمیت روزولت به‏ میان آمد.گوینده گفت که این کتاب همان کتاب‏ اصلی نویسنده نیست.زیرا آن کتاب به محض‏ انتشار بر اثر شکایت شرکت سابق نفت انگلیس و ایران،یعنی«بی‏پی»،بدستور یک دادگاه آمریکائی‏ توقیف و نسخه‏های آن بسرعت جمع‏آوری شد و پس از مدتی دستکاری از طرف نویسنده در آن، بار دیگر منتشر گشت و کتابی هم که به فارسی‏ ترجمه شده از روی همان نسخه دستکاری شده‏ است و مطالب اصلی و بسیار مهمی که در جریان‏ کودتا در آن بوده و گویا پای انگلیسها را بطور جدی‏ به میان کشیده از ان حذف شده است.بنابراین‏ میتوان گفت که کتاب«عملیات چکمه»هم همه‏ حقایق را دربر ندارد.
***