آواره گردی محمدرضا پهلوی بعداز خروج از ایران

آواره گردی محمدرضا پهلوی بعداز خروج از ایران


شاه پس از خروج از ایران عملا به صورت مهره ای سوخته درآمده بود که حتی ثروت افسانه ای که به همراه خود از ایران برده بود هم نتوانست برای او مامن و پناهگاهی بسازد . زندگی شاه پس از گریختن از ایران را تنها می توان به عنوان یک تنبه وتجربه تاریخی مورد مطالعه قرار داد . زیرا پس از آن او هیچ گونه تاثیری بر حوادث اطراف خویش نداشت و حتی در مورد مکان زندگی هم به صورت آواره ای در آمده بود که با داشتن املاک فراوان در ارو پاو امریکا تا زمان مرگش روی آسایش را ندید و جابجایی های متعدد او بر وخامت روح وجسمش افزود .
شاه بنا به تجربه فرار پیشین خود در مرداد 1332که خود را بی پول یافته بود با حرص و ولع سیری ناپذیری سعی در جمع آوری ثروت کرده بود و توانست ثروت زیادی را هنگام خروج از ایران با خود ببرد. این ثروت بنا به اظهارات برخی مقامات رسمی تا 56 میلیارد دلار گزارش شده است.
پاسخ شاه به ثریا اسفندیاری همسر دوم خود در مورد حرص به جمع آوری ثروت بسیار جالب می باشد :
« من نمی خواهم پس از رفتن از ایران مانند ملک فاروق (شاه سابق مصر ) در لاس وگاس مدیر قمار خانه و یا مانند کارول پادشاه سابق رومانی در امریکا دلال اتومبیل شوم .»
به هر حال اولین پرده آوارگی شاه از 26 دی ماه 1357 رقم خورد . شاه و فرح با هلیکوپتر به فرود گاه مهر آباد منتقل شدند . شاه 2 ساعت منتظر ماند تا بختیار از مجلس رای اعتماد بگیرد . بختیار پس از گرفتن رای اعتماد به مهر آباد آمد پس از آن شاه با اشک با مشایعین خود خداحافظی کرده وبه همراه فرح سوار بر هواپیما شدند . نخستین استقبال محمد رضا شاید شیرین ترین استقبال دوره دربدری او بود شرح یکی از این شبها را از زبان فریده دیبا مادر فرح نقل می کنیم :
« با آنکه پزشکان محمد رضا را از مصرف مشروبات الکلی منع کرده بودند یک گیلاس کنیاک نوشید و بعد گیلاس او چند بار دیگر هم پر و خالی شد ......محمدرضا که آشکارا تحت تاثیر الکل قرار گرفته بود زار و زار مانند طفل معصومی می گریست .»
فريده در مورد رفتار او با اطرافیان و مسائل مالی که برایش پیش آمد می نویسد : محمد رضا عمدا اطرافیانش را تشویق می کرد او را ترک کنند و سراغ زندگی خود بروند و به این ترتیب طی چند روز تعداد اطرافیان محمد رضا وما به چند نفر تقلیل یافت .آنچه محمد رضا را نگران می ساخت ولخرجی ها و عیاشی های این همراهان بود. آنها هر غلطی که می خواستند می کردند و پول آن را به حساب محمد رضا می گذاشتند . صورت حساب های هتل مجلل مامونیه برای مخارج اطرافیان محمد رضا طی چند روز به رقم تکان دهنده 200 هزار دلار رسید ......واضح بود که همه می خواهند محمد رضا را بدوشند . شاه آب پاکی را روی دست همه انها ریخت وگفت ما فعلا در تبعید هستیم وپولی نداریم به شما بدهیم اگر کسی می تواند مخارج خود را تامین کند می تواند همراه ما بماند در غیر این صورت میتواند به ایران برگردد.
پس از اقامت چند روزه در آسوان مصر شاه دعوت نامه ای از ملک حسن دوم پادشاه مراکش دریافت کرد . شاه به گمان این که این دعوت هم جز ئی از توصیه های امریکا برای آرام کردن اوضاع و به امید تغییر شرایط می باشد به این دعوت پاسخ مثبت داد اما با ورود به مراکش شرایط تغییر کرد . ملک حسن که به اذعان بسیاری از تاریخ نویسان به طمع ثروت 50 میلیاردی شاه او را به مراکش دعوت کرده بود با این پاسخ شاه روبرو شد که تمام ثروت او به صد میلیون هم نمی رسد . ملک حسن از دعوت خود پشیمان شد و پس از چندي محترمانه عذر او را خواست . مقامات مراکشی هم از شاه به عنوان مردی که برای شام آمده بود وپس از صرف شام نمی رفت یاد می کردند .
ملک حسن بنا به اقتضائات و قطع امید از دست یافتن به چند دهکی از ثروت شاه برای او روشن ساخت که باید قبل از کنفرانس سران اسلامی که قرار بود ماه اوریل در مراکش تشکیل شود انجا را ترک کند .
نویسنده کتاب من و فرح پهلوی دلیل دیگری را از قول فرح پهلوی برای اخراج از مراکش بر می شمرد فرح می گوید که الکساندر دومارانش (رئیس سازمان امنیت فرانسه ) در ملاقاتی با ملک حسن اورا متقاعد می کند که اقامت شاه در مراکش ممکن است عواقب وخیمی در پی داشته باشد و حتی او را تحریک به اخراج شاه می کند . تصمیمی که بعد به صورت غیر رسمی به او ابلاغ شد .
روز 22 فوریه (سوم اسفند 1357) نماینده ای از طرف محمدرضاپهلوي باریچارد پارکر سفیر امریکا در مراکش ملاقات کرده و تمایل و تصمیم شاه را برای عزیمت به امریکا به وي انتقال داد . اما امریکا که از سویی طمع به ايجاد رابطه با جمهوري اسلامي داشت واز سویی با حمله به سفارت خود مواجه شده بود به این تقاضا پاسخ منفی داد آنچنان که بعد از این که برژینسکی این تقاضا را با کارتر مطرح کرد کارتر هم برخلاف معمول با عصبانیت و تندی گفت « من نمی توانم ببینم که شاه در امریکا مشغول بازی تنیس است در حالی که جان اتباع امریکایی در تهران به خاطر او به خطر افتاده است»
در طول ماه مارس 1979 (دهم اسفند تا دهم فروردین ) شاه در تکاپوی یافتن مامنی تازه بود . انتخاب نخست او کشور های اروپایی مانند سوئیس و انگلستان بود که در این کشورها ملکهای شخصی داشت اما حتی کشور فرانسه هم که به امام خمینی اجازه اقامت داده بود به شاه روی خوش نشان نداد . شاه از بودن در افریقا هم نگران بود و احساس ناخوشایندی داشت . زیرا تجربه تلخ تبعید پدر را به یاد او می آورد . سرانجام دوستان آمریکایی اش راکفلر و کیسینجر توانستند جزایر باهاما واقع در غرب اقیانوس اطلس در فاصله ای نه چندان دور از سواحل فلوریدا را برای اقامت شاه پیدا کنند .کشوری دارای 700 جزیره، مستقل اما عضو جامعه مشترک المنافع انگلستان .
پس از آن که موافقت مقامات باهاما به واسطه پرداخت مبلغ قابل توجهی از حساب شاه نزد بانک راکفلر جلب شد وي و همراهانش با 368 چمدان وسائل شخصی با هواپیمای شخصی ملک حسن به سوی باهاما به راه افتادند . چون وضعیت امنیتی در جزایر توریستی باهاما زیاد مناسب نبود بنا به توصیه راکفلر شاه چند گارد محافظ هم استخدام کرد .
نوشته فریده دیبا به روشنی بیانگر میزان وحشت وحالات روحی شاه و همراهان پس از ترک مراکش بود:
« ... جزایر باهاما در نزدیکی ایالت فلوریدای امریکا قرار دارند واین نزدیکی به اندازه ای است که ما احساس می کردیم در امریکا هستیم احساس نزدیک بودن به امریکا به ما اعتماد به نفس و اطمینان می داد ! در مصر و مراکش احساس می کردیم در کشور های قرون وسطایی هستیم وقتی موقع نماز ظهر و عصر صدای الله اکبر از بلند گوهای مساجد بلند می شد محمد رضا و همه ما به وحشت می افتادیم زیرا در تهران اشوب زده ماه ها بانگ الله اکبر را که انقلابیون سر می دادند شنیده و لرزیده بودیم... »
اقامت شاه در باها ما اقامتی پر خرج و پر نکبت بود . دولت باهاما هم به آنها اخطار کرده بود که حق ندارند هیچ تفسیری در مورد رویداد های ایران بنمایند . وحشت زائد الوصف شاه هم یکی از وسائل غارت این ثروت شده بود آنچنان که شاه بعد از آنكه شنيد حتی چریک های فلسطینی برای ترور وي اعلام آمادگی كرده اند ، از نخست وزیر باهاما تقاضای کمک کرد . نخست وزیر هم 30 پلیس زبده را به فوریت به همراه یک پیام فرستاد که « نمی توانید بایک شام مجانی این ماموران را راضی به حفاظت خود کنیدو باید هزینه آنها را سخاوتمندانه بپردازید » ویا این که هر چند روز یک بار رئیس پلیس باهاما به بهانه اینکه خبری از ورود تروریست های فلسطینی یا ماموران اعزامی حکومت تهران دارد صورتحسابی می داد ویا اینکه شاه بابت اقامت ده هفته ای در یک ویلای کوچک سه اتاقه و نمور 2/1 میلیون دلار پرداخت کرد . شاه در این منطقه به نحو دیگری منبع درآمد دولت باهاما شده بود . دولت که در ازای دریافت پول های کلان متعهد به محافظت از شاه شده بود مامورانی را در جلوی راه ورودی ویلای شاه مستقر کرده بود که با دریافت حق ورودیه نفری 15 دلار اجازه می دادند تور های توریستی وارد محل شده و در اطراف ویلای شاه پرسه بزنند و عکس بگیرند .
با پیروزی محافظه کاران در انتخابات پارلمانی انگلستان و روی کار آمدن خانم تاچر بارقه های امید در دل شاه زنده شد . زیرا خانم تاچر قبل از پیروزی قول مساعدت وهمکاری برای پناهندگی به شاه داده بود و شاه هم به دلیل این که در لندن احساس امنیت میکرد واملاکی هم در آنجا داشت بسیار متمایل به اقامت در آنجا بود و تقاضای خود را با مقامات انگلیسی در میان گذاشت . اما دولت انگلیس برای آن که جنجالی پش نیاید مامور خود را که سابقه دوستی با شاه داشت به نام دنیس رایت با نام مستعار ادوارد ویلسون روانه باهاما کرد . این مامور هم نظر منفی دولت را هر چند با دلایلی سطحی به شاه منتقل کرد و این جوابی دیگر بر خوش خدمتی های او برای دولت های بزرگ بود .
در اواسط خرداد 1358 دولت باهاما از تمدید ویزای اقامت شاه در آن کشور خودداری کرد و شاه باز هم آواره برای یافتن پناهگاهی به دوستان امریکایی اش متوسل شد .
راکفلر و کیسینجر توانستند موافقت رئیس جمهور مکزیک را برای اقامت شاه در آن کشور جلب کنند رابرت آرمائو که همه کاره شاه علیل در آن روزها بوده و بسیاری او را به عنوان عامل سیا به شاه معرفی می کردند قبل از شاه برای پیدا کردن محل مناسب اقامت به مکزیک سفر کرد او جایی در شهر توریستی کورناواکا (کوئرناواکا) در مجاورت مکزیکوسیتی برای اقامت در نظر گرفت . شاه و فرح و سایر همراهان روز بیستم خرداد 1358عازم مکزیک شدند و از جای وسیع و تازه خود در مقایسه با ویلای کوچک و ناراحت باهاما راضی به نظر می رسیدند . در مورد اقامت در مکزیک فریده دیبا می نویسد :
« اقامت در مکزیک برای محمد رضا زجر آور بود . زیرا او باید هر هفته شیمی درمانی می شد اما ما در ویلای گل سرخ روزهای دلچسبی داشتیم .در کوئرناواکا چند تن از دوستان امریکایی شاه به ملاقاتش آمدند : هنری کیسینجر ، جرالد فورد ، ریچارد نیکسون ، فرانک سیناترا ، دیوید رکفلر ، الیزابت تیلور و...
در کتاب پدر و پسر آقای محمود طلوعی هم به ملاقات چند تن از مقامات سابق ایران اشاره کرده که از یکی از آنان به نام هوشنگ نهاوندی رئیس سابق دانشگاه تهران و آخرین رئیس دفتر فرح نام می برد که در نوشتن کتابی که شاه در نظر داشت برای دفاع از خود بنویسد به او کمک کرد . این کتاب تحت عنوان « پاسخ به تاریخ » به زبان فرانسه در پاریس منتشر شد .
چهار هفته از اقامت در مکزیک گذشته بود که حال شاه رو به وخامت گذاشت . آرمائو دکتر بنجامین کین یکی از پزشکان معروف نیویورک را برای معالجه شاه به مکزیک آورد . این پزشک بنا به گفته فریده دیبا پس ازمعاینه و مطالعه پرونده پزشکی شاه علاوه بر سرطان پیشرفته و مالاریا ، یرقان شدید شاه را تشخیص داد . یرقان انسدادی و سپس صراحتا دکتر ژرژ فلاندرن را مسئول پیشرفت سرطان در بدن شاه معرفی كرد . وي داروهای تجویز شده را نه تنها مفید ندانسته که حتی بعضی از آنها مثل کورتیزن را بسیار مضر دانسته است . این بار نه به توصیه امریکایی ها که به توصیه پزشکان، شاه بار دیگر باید به بیمارستانی مجهز برای مداوا منتقل میشد .
سرانجام کارتر تحت فشار اطرافیانش مجبور شد روز 29 مهر 1358اجازه مسافرت شاه و همسرش را به امریکا با ویزای توریستی صادر کرد . با اجازه اقامت کوتاه مدتی که برای درمان به شاه داده شده بود وي با یک هواپیما ی کرایه ای شرکت گلف استریم به سمت نیویورک حرکت کرد . شاه مکزیک را در حالی ترک می کرد که رئیس جمهور مکزیک خود در دو نوبت به او گفته بود « مکزیک را خانه خود بدانید ما در اینجا به شما خوش آمد می گوییم .» فریده دیبا در مورد ورود شاه به نیویورک می گوید :
« موقعی که در یک فرودگاه نا شناس در فورت لادردیل فرود آمدیم هیچ کس را منتظر خود نیافتیم . در فرودگاه فقط یک کارشناس امریکایی از اداره بازرسی مواد کشاورزی امریکا منتظرمان بود که همه وسائل ما را بازرسی کرد تا مطمئن شود از مکزیک گل وگیاه یا تخم سبزیجات و میوه همراه خود نیاورده ایم . محمد رضا در آن حال نزار و رنگ پریده که تب شدید هم آزارش میداد گفت : « ببینید روزگار با ما چه کرد؟ در همین امریکا ترومن ، کندی و کارتر به استقبال من می آمدند و فرش قرمز زیر پایم پهن می کردند» شاه نه در بیمارستان مموریال که برای درمانش در نظر گرفته شده بود بلکه در بیمارستان نیویورک وابسته به دانشگاه کورنل با نام مستعار دیوید نیوسام بستری شد . فرح هم در اتاقی در مجاورت همان اتاق اسکان یافت که با یک در به هم وصل می شدند . با تمام تلاش هایی که برای سری نگاه داشتن این مطلب می شد سریعا این مطلب به رسانه ها کشیده شد .
درلحظات اولیه ورود شاه و بستری شدنش رئیس بیمارستان به ملاقات او آمد واز شاه برای کمک به تجهیزات بخش سرطان شناسی بیمارستان و به عنوان شرکت در یک کار خیر تقاضای یک میلیون دلار كرد . شاه نیز که با مرگ دست و پنجه نرم می کرد چاره ای جز جواب مثبت به این باج خواهی نداشت. شاه در این بیمارستان به زیر تیغ جراحان رفت و جراحی شد اما حتی جراحی او هم روندی طبیعی در پیش نگرفت . علی رغم آنکه همه آزمایش ها و عکس هایش حاکی از وضع بد طحال او داشت با اصرار دکتر کولمن سرطان شناس و مامور رسیدگی به وضع شاه مبني بر خارج ساختن طحال او ، جراحان کیسه صفرای او را در آوردند . این مسئله بعدا مشکل ساز شد و موجب مرگ او شد .
شاه كه برای انتقالش از باهاما از کلمه «محموله» در مورد او استفاده می شد پس از ورود به آمريكا از نام «دیوید نیو سام» و براي انتقال وي به بيرون از آمريكا از نام مستعار پزشکی « پیتر اسمیت » استفاده كرد .
اقدام دانشجویان در تسخیر لانه جاسوسی در 13 آبان 1358 آرامش کاذب و مقطعی را از شاه گرفت و این بار دولتمردان امریکایی و علی الخصوص کارتر به تکاپوی خارج کردن شاه از امریکا افتادند تا مگر به این وسیله برای آزادی گروگان های خود بتوانند گشایشی كسب كنند .شاه که چاره ای دیگر پیش رو نمی ديد اظهار تمایل كرد که به مکزیک بازگردد . اما وزارت خارجه امریکا از دادن ویزا به شاه خودداری كرد و این آغازی برای تکاپوی دوباره امریکاییان بود برای یافتن پناهگاهی دیگر برای شاه .
از سفرای امریکا در کشور های محل ماموریتشان خواسته شد که با دولت های محل ماموریت خود تماس گرفته از آنان بپرسند : آیا این لطف را در حق امریکا می کنید که با پذیرفتن شاه سابق ایران در کشورتان به ازادی گروگان های امریکایی کمک کنید ؟ بیشتر کشورها صریحا جواب رد دادند . تنها کشوری که حاضر شد از شاه میزبانی کند مصر بود که بنا به مصالح امریکا و شاید ترس خود شاه از نزدیک شدن به ممالک اسلامی این پیشنهاد رد شد . شاه پس از مرخصی از بیمارستان نیویورک به طور موقت به پایگاه لک لند (تگزاس) منتقل شد و در بیمارستانی مخصوص به بیماران روانی ارتش بستری شد . فریده دیبا از زبان فرح می نویسد ( فریده دیبا پس از نیویورک از شاه جدا می شود ) در پایگاه لک لند رفتار بسیار زننده ای با آنان می شود . در یک اتاق با وسایل مندرس اسکان داده می شوند و حتی فرمانده این پایگاه مرتب از فرح می خواهد که هم بازی تنیس او باشد .
سرانجام تنها کشوری که تحت فشارهای امریکا حاضر به پناه دادن شاه می شود پاناماست .
شاه علی رغم میل باطنی خود انتخابی جز پاناما را پیش رو نمی دید و دولتمردان امریکایی هم با فرستادن نمایندگانی شاه را مجاب به این سفر کردند . شاه سرانجام صبح روز 23 اذر 1358 با یک هواپیمای باری نیروی هوایی امریکا پایگاه لک لند را به مقصد پاناما ترک کرد و در یکی از پایگاه های نظامی امریکا فرود امد . میزبان شاه و صادر کننده ویزای او رهبر نظامی پاناما عمر توریخوس بود که از قبل دندان هایش را برای فرو بردن در این لاشه متعفن تیز کرده بود . پس از آنکه شاه وارد پاناما شد به محض این که چشم ژنرال توریخوس به محمد رضا افتاد از سرهنگ جهانبینی که همراه شاه بود اهسته پرسید : ببینم این شاه ، شاه که این همه می گویند فقط همین است ؟ او بعدا ضمن تشریح سفر شاه به پاناما گفته بود « افساته عظمت شاهنشاهی 2500 ساله ایران و زرق و برق خاندان پهلوی به دوازده نفر ، چند چمدان و دو سگ تقلیل یافته بود. »
شاه پس از مراسم استقبالی که با استقبال های پیشین او  بسیار فرق میکرد به وسیله یک هلی کوپتر نظامی امریکا به جزیره کونتادورا که برای اقامت او در نظر گرفته شده بود پرواز کرد .
اقامت در پاناما نکبت بارترین قسمت آوارگی شاه بود . قسمت هایی از نوشته های فرح دیبا در کتاب دخترم فرح را در این مورد میخوانیم :
ژنرال عمر توریخوس برای دیدن شاه آمد . عمر توریخوس  ادم بسیار بی ادبی بود و به هیچ وجه اداب گفت و گوی دیپلماتیک را رعایت نمی کرد . ملاقات او با شاه بسیار دلسرد کننده بود ......
توریخوس با بی ادبی تمام شاه را «چوپن» نامید . چوپن در اصطلاح مردم پاناما یعنی تفاله ( پرتغالی که اب آن را تا قطره آخر گرفته اند ) ... دخترم تعریف می کرد که این مردک نیمه وحشی (توریخوس) به من نظر سوء پیدا کرده و مرتبا به دیدن شاه به کونتادورا می آمد و به من می گفت شما هر چه بخواهید برایتان تهیه خواهم کرد! بهتراست این مرد بیماررارهاکنید .
درکنارتمام بیماری های جسمانی شاه ، شاه دچار بیماری خطرناکتری نيز بود . بیماری که باعث نابود شدن او گشت . او دچار وحشت شده بود . بعد از صدور حکم دادگاه انقلاب مبنی بر این که اگر فرح همسرش را بکشد مورد عفو قرار خواهد گرفت او حتی از همسرش نیز می ترسید . شاه در محاصره محافظان مزدوری قرار گرفته بود که به خاطر پاداشی که برای کشتن او در نظر گرفته شده بود به آنان نیز مانند قاتلان بالقوه خود می نگریست وپس از شنیدن زمزمه هایی مبنی بر معامله مقامات پانامایی با نمایندگان ایرانی برای دستگیری او، سر تا پای شاه را وحشت فرا گرفت . شاه به تعبیر خود طعمه اي برای آزادی گروگان های امریکایی شده بود و از خود به عنوان « زندانی محبوب امریکا » یاد می کرد. شاه به صورت زندانی نگون بختي در جزیره کونتادورا در آمده بود که وقیحانه حتی پول ضبط صوتی که برای استراق سمع اتاق او نیاز داشتند را از خود او می گرفتند . شاه مستاصل در یکی از دیدار های سفیر اسراییل ، از او تقاضای یک محافظ شخصی از موساد می کند این محافظ 12 ساعت بعد در جزیره حاضر می شود . ژنرال اسراییلی مایک هراری انگلیسی الاصل تا روز مرگ شاه در کنار وی باقی ماند .
نوریه گا شخصی بود که توریخوس برای محافظت شاه در زمان اقامت در پاناما در نظر گرفته بود . اوهم با سو استفاده از وحشت شخص شاه پی در پی دنبال خالی کردن جیب های شاه بود او 750هزار دلار حقوق ماهیانه برای گارد محافظ و صد هزار دلار ماهیانه برای مخارج تغذیه آنان می گرفت .
نوریه گا هر بار با دادن یک گزارش غلط مبنی بر ورود تروریست ها سعی در سر کیسه کردن شاه داشت و هر گاه در پرداخت پول از طرف آرمائو و دستیارانش سخت گیری می شد فورا یک هواپیمای کوچک بر فراز ویلای شاه به پرواز در می آمد و ضد هوایی ها به شلیک کردن می پرداختند . بعد نوریه گا به شاه اطلاع می داد که این هواپیما متعلق به تروریست ها بوده که از کاستاریکا برای کشتن او آمده بودند. بدین ترتیب راهی برای فرار از باج دهی به نوریه گا نبود .
حوادث و نکبت هایی که شاه در پاناما با آنها دست به گریبان بود مثنوی هفتاد منی است که مجال دیگری می طلبد . اما شاید این چند خط نوشته فریده دیبا نمایانگر این اوضاع باشد : « تمام ناز و تنعم و نعمت دوران پهلوی برای خانواده ما به ایام کوتاه دربدری در پاناما نمی ارزید »
شاه وحشت زده در پی یافتن پناهگاهی می گشت و تنها گزینه های پیش رو برای او امریکا و مصر بود. دولت امریکا حاضر بود شاه را در قبال استعفا از سلطنت به عنوان یک شهروند عادی بپذیرد. اما باد نخوتی که در طول چند دهه در سر شاه فرو رفته بود یک شبه خالی نمی شد . هر چند که ممانعت هایی از سوی امریکا برای سفر شاه به مصر صورت گرفت اما شاه آخرین مقصد سفر خود را مشخص کرده بود. فرح تقاضای اقامت در مصر را تلفنی با جهان سادات همسر انور سادات در میان گذاشت . جهان سادات به گرمی از این تقاضای آنان استقبال کرد. انور سادات هم چند دقیقه بعد با تماس با پاناما به شاه می گوید که هواپیمای شخصی اش را روانه پاناما سیتی خواهد کرد. چون استراق سمع از تلفن های شاه به عمل می آمد مقامات پانامایی ممانعت هایی برای خروج شاه به وجود می آورند که بر وحشت شاه می افزود و باعث وخامت حال او می شد . هنگامی که منتظر هواپیمای سادات بودند ناگاه وضع جسمی و مزاجی شاه رو به وخامت نهاد و دچار مشکل تنفسی شد و بر زمین افتاد .
شاه به بیمارستان منتقل شد و با تماس آرمائو دکتر دویبکی جراح معروف امریکایی به همراه یک تیم پزشکی روانه پاناما گرديد . اما به دلیل کمبود امکانات پزشکی پاناما عملی روی شاه انجام نشد و شاه تنها به مدت دو هفته تحت درمان قرار گرفت تا آمادگی لازم برای پرواز به مصر را به دست آورد . سر کیسه شدن شاه در این مدت هم جالب توجه است . چه به عنوان کمک میلیون دلاری به بیمارستان و چه تعرفه سیصد هزار دلاری که حتی تمام مجموعه بیمارستان هم این ارزش را نداشته است .
بالاخره شاه با یک هواپیمای کرایه ای باری شرکت اورگرین که به زحمت جای نشستن شاه و 20 همراهش را دارد روز یک شنبه سوم فروردین پاناما را به مقصد مصر ترک كرد . شاه وضع جسمی خوبی نداشت و با آن که چند پتو روی او انداخته بودند از سرما آشکارا می لرزيد . هواپیما پس از یک توقف برای سوخت گیری در جزایر ازور پرتغال به سوی مصر راه افتاد . شاه با استقبال انور سادات و همسرش وارد مصر شد . شاه بلافاصله از فرودگاه با هلیکوپتر به بیمارستان نظامی معادی در ساحل نیل منتقل شد
شاه روز 8 فروردین 1359تحت عمل جراحی قرار می گیرد و طحالش را كه به دلیل ریشه دوانیدن سرطان بیش از حد بزرگ شده بود برداشتند البته طبق ادعاي فریده دیبا در این جراحی اشتباهات عمدی هم صورت گرفت آنچنان که یکی از پزشکان مصری که در اتاق عمل حضور داشت به نشانه اعتراض اتاق عمل را ترک كرد و گفت « آنها دارند عملا شاه را می کشند »
ده روز بعد از عمل دوباره حال شاه رو به وخامت گذاشت و علت این هم خودداری دکتر دوبیکی و دکتر کین از کار گذاشتن لوله ای برای خارج ساختن مایعات و عفونت ها بوده که این امر نيز در چند مرحله بايد انجام می گرفت . گويي هیچ دکتری واقعا برای مداوای حال شاه به بالین او نيامده بود . شاه پس از مرخصی از بیمارستان در قصر قبه در نزدیکی قاهره مستقر شد . او بر خلاف معمول که با اشتیاق خبر نگاران خارجی را می پذیرفت در قاهره به انزوا گرایید واز پذیرفتن خبرنگاران و مصاحبه کردن پرهیز می کرد . بنا به ادعاي محمود طلوعی نویسنده کتاب پدر و پسر ، پرهیز و انزوای شاه جنبه مراعات حال میزبانش انور سادات را هم داشت . تا این که در اویل خرداد 1359 خانم کاترین گراهام مدیر موسسه مطبوعاتی واشنگتن پست و یکی از خبرنگاران معروف امریکایی تقاضای مصاحبه با شاه را می کند . شاه پس از مشورتی با انور سادات این پیشنهاد را می پذیرد و آخرین مصاحبه قبل از مرگش که حاکی از تقریبا شفافترین نظرات اوست را رقم می زند .
شاه در این مصاحبه به سیاست های دولت های غربی به خصوص امریکا و انگلیس حمله می کند که این حملات جنبه گلایه و التماس نیز داشت . او کارتر را عامل اصلی سقوط رژیم سلطنتی در ایران معرفي كرد . شاه از این که برای سرکوبی مخالفانش دست به خشونت نزده اظهار تاسف نمود ! او گفت اگر مثل امروز فکر می کرد در به کار بردن نیروی نظامی برای سرکوبی مخالفان تردیدی به خود راه نمی داد !! او همچنین از سیاست نرمش و سازش در مقابل انقلابیون اظهار پشیمانی و ندامت نمود . این مصاحبه در حالی به پایان رسيد که شاه بر مواضع پیشین خود پا فشاری میكرد و به قول مصاحبه گر واشنگتن پست ، مصاحبه ای پر از آرزو ، افسوس و آه انجام داد .
شاه از 28 تیر ماه کم کم به اغما فرو می رفت و هر ساعت بی هوشی او عمیق تر می شد . محمد رضا پهلوی در ساعت نه صبح 5مرداد 1359 مرد. در مراسم تشییع جنازه او تنها سادات، نیکسون رئیس جمهور سابق امریکا و کنستانتین پادشاه سابق مصر شرکت کردند. حتی ملک حسین دوست قدیمی شاه که بسیار به او مدیون بود هم زحمت شرکت در این مراسم را به خود نداد واز میان هیئت های دیپلماتیک خارجی مقیم مصر تعداد کمی در مراسم حضور یافتند . شاه بنا به وصیت خودش در مسجد الرفاعی در کنار قبر پدرش به خاک سپرده شد .
این پایان دیکتاتوری بود که هرگز به ایرانی بودن خود افتخار نکرد و همواره به آن پشت می کرد و بزرگترین آرزوی دوران تبعیدش این بود که کاش بعد از کودتای 28 مرداد به ایران باز نگشته بود و در امریکا به بازرگانی می پرداخت . گويي او هرگز یک ایرانی نبود.
منابع :
1-پاسخ به تاریخ - محمد رضا پهلوی ترجمه دکتر حسین ابوترابیان ، انتشارات زریاب
2- پدر و پسر - ناگفته هایی از زندگی و روز گار پهلوی ها ، محمود طلوعی ، انتشارات نشر علم
3-من و فرح پهلوی - اسکندر دلدم ، انتشارات به آفرین
4-روزگار با ما چه کرد - ابراهیم حسن بیگی ، انتشارات مدرسه برهان
5-دخترم فرح - فریده دیبا