پارسونز: هيچ كس به اندازه شاه منافع انگليس را تأمين نكرد

به گفته بسياري از نزديكان دربار پهلوي، اتكاي رژيم شاه مطلقاً به غرب بوده و اختصاصي به امريكا و انگليس نداشته است، ليكن تكيه محمدرضا پهلوي به خصوص بر امريكا و انگليس جنبة استثنايي داشته و وي دوام و بقاي سلطنت خويش را در گرو حمايت لاينقطع آن دو قدرت غربي ميدانسته است. هرچند، بنا بر گفته راجي «اين اتكاي مطلق به پشتيباني غرب به منزله عامل اصلي تعيين سرنوشت رژيم، اين ايمان توضيحناپذير به وسع و توانايي متفقان اروپايي و امريكايي ما كه با اشاره سرانگشتي ميتوانند همه كارها را سر و سامان دهند، و نسبت دادن هر اتفاقي در ايران به توطئههايي مرموز كه در خفاي ما در لندن و واشنگتن طراحي ميشود، قايل شدن قدرت و نفوذي براي دوستان غربيمان است كه خودشان در خواب هم نميبينند. اما عقايد ديرينه را دشوار ميتوان تغيير داد. احترام بيش از حد ما براي غرب، در حقيقت يك نوع عقدة حقارت ملي است».
دولت استعماري انگلستان از همان دوران طفوليت و كودكي شاه، كساني را به عنوان مستخدمه و معلم زبان و پيش خدمت در مدرسه « لُه رُزه» سوئيس و غيره كنار وي گماشته بود تا از ابتدا اخلاق و روحيات و تعليم و تربيت شاه آينده ايران را در جهت حفظ منافع انگليس مد نظر و تحت كنترل قرار دهد امري كه موجب شد شاه، به ويژه پس از طراحي و اجراي كودتاي 28 مرداد عليه مصدق از ناحيه سرويسهاي اطلاعاتي انگلستان، حافظ صد در صد منافع انگليس در ايران باشد.
چنانچه خود پارسونز اعتراف ميكند: «قدر مسلم اين بود كه دوام رژيم شاه و توفيق او در اجراي برنامههايش به سود ما بود. بعيد به نظر ميرسيد كه هيچ رژيم ديگري در ايران منافع اقتصادي و بازرگاني و هدفهاي سياسي و استراتژيك ما در ايران را بهتر از رژيم شاه تأمين نمايد». نكتهاي كه دقيقاً مورد توجه خود شاه نيز هست، به طوري كه در پايان يكي از ملاقاتهاي مكرّر خويش با همين آقاي سفير انگلستان به طور غير منتظرهاي از وي ميپرسد آيا دولت انگلستان هنوز از او پشتيباني ميكند؟ و در تكميل اين پرسش ميافزايد كه «اميدوار است ما اين واقعيت را دريابيم كه استقرار هر رژيم ديگري در ايران از نظر تأمين منافع انگلستان كمتر مطلوب خواهد بود». نيكي كدي نيز، هنگام بحث و بررسي بنيانهاي سياسي ـ اجتماعي ايران در قرن نوزدهم و حركتهاي مردمي، چنين توضيح ميدهد كه «روي هم رفته انگلستان فقط از آن دسته از اصلاحاتي حمايت ميكرد كه موجب تسهيل هر چه بيشتر تجارت انگليسيها و حفظ جان خارجيها و افراد وابسته به آنان ميشد. هنگامي كه مليگرايان واقعي و اصلاحطلب قوي ميشدند، همان گونه كه در خلال انقلاب مشروطيت ديديم، دولت انگلستان در مقابل آنها مقاومت ميكرد». همين آقاي سفير وقتي چند سال مانده به انقلاب با امير اسدالله علم، وزير دربار و مرد قدرتمند رژيم صحبت ميكند، منافع دولت متبوعهاش را چنين بيان ميدارد كه «دولت متبوع من و نخست وزيرم مشتاقانه خواهان انعقاد قرارداد تانكهاي چيفتن هستند كه نويد ايجاد اشتغال و درآمد زيادي را براي انگلستان ميدهد»، واقعيتي كه مورد دقت و توجه خود علم نيز هست. به طوري كه در جاي ديگري از همين خاطرات به دنبال يكي از ملاقاتهاي خود با سفير انگليس مينويسد: «درباره موضوعات مختلف تجاري صحبت كرديم كه ظاهراً تنها موضوع مورد علاقه انگليسيهاست، معاملهاي را اينجا جوش ميدهند، كار جديدي را آنجا ميگيرند، خلاصه اينكه هر كجا بتوانند دنبال منافعشان هستند». دقيقاً به همين خاطر هم هست كه جناب سفير در يكي از همين ملاقاتهاي متعارف در توجيه بعضي اظهار نظرها راجع به امور داخلي ايران ميگويد: «انگلستان خود را مأذون مي داند كه به بهترين وجه ممكن به بزرگترين متحد خويش كمك كند».
از همين رو ميبينيم كه در سالهاي آخر عمر حكومت پهلوي، به نقل از پرويز راجي سفير وقت ايران در انگلستان، گروه پارلماني ايران و انگليس طي اعلاميهاي حمايت خود را از شاه اعلام ميدارد، كه اين البته در قبال تأمين وسيع منافع انگليس در ساية حكومت پهلوي كمترين كاري است كه از آنان انتظار ميرود. چون به گفته آنتوني پارسونز «ايران در فاصله سالهاي 1974 تا 1978 وسيعترين بازار صادرات انگلستان در خاورميانه به شمار ميرفت و هزاران ميليون پوند ارز مورد نياز انگلستان را در شرايط دشوار اقتصادي تأمين ميكرد». به گفته ايشان، در نگاهي به گذشته و جمعبندي روابط ايران و انگليس در دوران حكومت پهلوي «به طور خلاصه، ما روي شاه ريسك كرديم و ساليان درازي در اين قمار برنده بوديم. من از معدل اين سياست متأسف نيستم!»
دربارة فرانسه و انگلستان و ساير كشورهاي غربي نيز وضع كم و بيش بر همين منوال بوده است. چنانچه ديديم، رژيم پهلوي و بالاخص شخص محمدرضا شاه همه اميد و نقطه اتكاي خويش را روي قدرتهاي خارجي و به خصوص دو كشور امريكا و انگلستان گذاشتند، تا حدي كه به قول خانم كدي اين اتكاي بيش از اندازه به قدرتهاي خارجي «شاه را از وجود حاميان داخلي كه سخت به آنان نياز داشت، محروم ساخت» و به قول يرواند آبراهاميان «بدين ترتيب شاه رفته رفته پشتيباني مردمي خود را از دست داد». اما آنچه بيشتر در اينجا مدّ نظر است استبداد و اختناق شديدي است كه در اثر اين حمايت قدرتهاي خارجي و احساس بينيازي شاه از رأي و قدرت مردم و پشتوانه مردمي رژيم بر مردم ايران تحميل شد و براي مدت ربع قرن ايران را دستخوش يكي از وحشيانهترين رژيمهاي پليسي عصر جديد ساخت.