مرگ ديکتاتور در تبعيد و آماده شدن زمينه براي حكومت ديكتاتوري محمدرضاپهلوي

چند روز پس از تولد رضا، داداش بيگ درگذشت و مادر که از مهاجران گرجستان بود به دنبال درگيري و اختلاف خانوادگي به همراه نوزادش به تهران رفت و در خانه برادر خود ساکن شد. رضا دوران کودکي و نوجواني خود را زير نظر دايي اش  که خياط قزاقخانه بود سپري کرد و به توصيه و وساطت او، در سن چهارده، پانزده سالگي وارد بريگارد قزاق شد و به عنوان نظامي ساده، مشغول به کار شد. نخستين منصب رضا در قزاقخانه، سمت وکيل باشي «گروهان شصت تير» بود که بعدها به فرماندهي آن رسيد و به «رضاخان شصت تير» شهرت يافت. او در اين زمان به رسم جاهل ها و بزن بهادرها، با بستن گذرها، قمه کشي مي کرد و به خودنمايي مي پرداخت. توانايي و تنومندي جسماني و سخت گيري و تحمل شدايد در انجام ماموريت هاي نظامي اندک اندک در نظر برخي صاحب منصبان او را از ديگران متمايز کرد. از جمله، عبدالحسين ميرزافرمانفرما که از شاهزادگان بنام و قدرتمند قاجاري بود به او توجه تمام نشان داد و مسئوليت اسلحه جديدش  مسلسل ماکسيم  را به او سپرد. از اين رو، رضاخان درميان خانواده فرمانفرما، «رضا ماکسيمي» نيز نام گرفت. پس از اين، رضاخان به مرور مراتب ترقي را طي کرد و در انجام ماموريت هاي مختلف، همچون سرکوب نهضت آزادي خواهانه ميرزا کوچک خان در گيلان بيش از پيش مورد توجه قرار گرفت. زندگي رضاخان تاميانسالي در بي سوادي گذشت و حتي پس از آن که خواندن آموخت، در نوشتن کلمات و عبارات دچار اشتباهات فاحش مي شد. رضاخان ترقي خود را مديون حمايت صاحبان ثروت و قدرت، انضباط خشک نظامي و قساوت و بي رحمي خود بود؛ اما از معلومات شايان و تفکر نظامي چندان بهره اي نداشت. با اين همه، به دلايل متعدد، مورد توجه انگليسي ها قرار گرفت و سرانجام يک ژنرال بريتانيايي به نام «ادموند ايرونسايد» ضمن ديدار و گفت وگويي که با او داشت، وي را شايسته اجراي طرح کودتايي يافت که منافع کشورش را در ايران و شبه قاره هند تامين مي کرد. رضاخان بعدها نزد بعضي از بزرگان اعتراف کرد که انگليسي ها او را سرکار آوردند؛ اما او انگيزه اش را از اقدام به کودتا، وطن خواهي خود قلمداد کرد. اين کودتا در ۳ اسفندماه سال ۱۲۹۹ ه.ش به وقوع پيوست و رضاخان در اعلاميه مشهوري که با عنوان «حکم مي کنم» منتشر کرد، خود را رئيس کل قوا خواند و پس از اندکي، از سوي «احمدشاه قاجار» با لقب «سردار سپه» به بالاترين درجه نظامي (سردار سپهي) دست يافت. رضاخان سردار سپه در کابينه کودتا به نخست وزيري سيدضياءالدين طباطبايي عامل انگليسي ها عهده دار پست وزارت جنگ شد و اين منصب را در دولت هاي ديگر نيز در قبضه قدرت خود گرفت و با ادغام يگان هاي متفرق نظامي قشون متحدالشکلي به وجود آورد و به مرور از اين طريق، زمينه نفوذ و استيلاي خود را در امور سياسي و اجرايي کشور فراهم کرد. اين جريان موجب اعتراض جناح اقليت مجلس و برخي از روزنامه نگاران شد؛ اما مخالفت اقليت مجلس (به ويژه شهيد مدرس) به جايي نرسيد و قتل و ضرب و جرح و تهديد کساني همچون «ميرزاده عشقي» ، شاعر جوان، «حسين صبا» مدير روزنامه ستاره، «ملک الشعراي بهار» نماينده مجلس، تقريبا صداي معترضان را خاموش کرد. سردار سپه در اين هنگام به تجديد نفوذ و قدرت حاکمان محلي اقدام کرد و شماري از آنان را به مرکز جلب کرد يا از ميان برداشت تا در آينده نيروي مخالفي در داخل کشور نداشته باشد. در اين اوضاع و احوال، تصميم احمدشاه براي رفتن به فرنگ، زمينه رياست وزرايي سردار سپه را آماده کرد (آبان ۱۳۰۲). رضاخان سردارسپه، رئيس الوزراء، که از اين پس هيچ گونه مقام و قدرتي را مانع پيشرفت خود نمي ديد، با اتخاذ ترفندهاي خاص و با استفاده از موقعيت اجتماعي و سياسي موجود، تحت حمايت نامرئي آورندگانش و بازيگري اطرافيان خود، پله پله نردبان ترقي را پيمود تا سرانجام به حکمراني قاجاريه پايان داد و مقام سلطنت را به دست آورد (۲۳ آذر ۱۳۰۴) و به طور رسمي به عنوان پادشاه ايران، با رعايت تشريفات ويژه تاج گذاري کرد (۴ ارديبهشت ۱۳۰۵). بدين ترتيب، رضاخان به دوره سوم زندگاني خود گام گذاشت.اين دوره نسبتا طولاني که تا شهريور ۱۳۲۰ تداوم يافت، در برگيرنده وقايع گوناگوني است که شرح آن به کتابي مستقل نيازمند است. همه اقدامات و رويدادهاي مربوط به عصر رضاشاهي، از سياست هاي فردي، اخلاقي و ديکتاتوري و نيز ستيز او با فرهنگ اسلامي و روحانيت او متاثر بوده است؛ ترور آيت ا... مدرس، ضرب و جرح شيخ محمدتقي بافقي در حرم حضرت معصومه(س) و نيز اجباري کردن خدمت سربازي، در کنار اجباري شدن استفاده از کلاه پهلوي و لباس متحدالشکل فرنگي، به ويژه ماجراي کشف حجاب و تصرف اوقاف و عدليه از سوي کارگزاران رژيم، زمينه هاي چالش روحانيت و شاه را به وجود آورد. در همه اين اعمال، فرنگي مآبي، رنگي آشکار داشت و چون با ايران گرايي و باستان ستايي همراه بود، به تقليد و انفعال و خود بزرگ بيني منجر شد. متاسفانه خلق و خوي ديکتاتوري رضاخان، مجال و امکان شکوفايي علمي و فرهنگي فراخور عصر را هم از موسسه هاي تازه تاسيس گرفت و نهادهاي مدني- چون مجلس و دولت- را از انجام وظايف قانوني شان بازداشت. آنچه چشم گيرتر از هر پديده اي اين دوره را از ماقبل آن متمايز مي کند، آباداني شهرها و عمران راه ها بود که البته اين توسعه ظاهري هم فقط به گسترش شهرنشيني انجاميد و نه تنها به صنعت و تجارت رونقي نداد بلکه اقتصاد کشاورزي و دامداري سنتي ايران را هم ضايع کرد. به مرور تحمل موافق و مخالف را به آخر رساند و به همين دليل، با ورود متفقين به ايران، به اندک مدتي رژيم رضاخاني از هم پاشيد و تبعيدش به جزيره اي دور از ايران، با خوشحالي مردم مواجه شد. اين مرحله دوره چهارم و آخرين مرحله زندگي او، از تبعيد تا مرگ است. با ورود نيرو هاي انگليس و شوروي به ايران رضا شاه دچار هراس شد و براي حفظ ظاهر، ستاد جنگي تشکيل داد، اين ستاد در روز ۴شهريور ، اولين و آخرين اعلاميه جنگي خود را که در آن از مردم خواسته شده بود در مقابل قواي متجاوز ايستادگي کنند، منتشر کرد. روز ۵شهريورماه، دولت منصور استعفا کرد و فروغي با پشت گرمي و هدايت انگليسي ها مامور تشکيل کابينه شد. روز ۶شهريور دولت به عنوان پيروي از نيات صلح جويانه اعلي حضرت! دستور ترک مقاومت نيروهاي نظامي را صادر کرد. شايان ذکر است که پيش از صدور اين دستور، فرماندهان نظامي واحدهاي خود را ترک کرده و به تهران گريخته بودند. اين سرانجام ارتشي بود که رضاخان به وجود آورد و ايجاد آن، بخش هاي هنگفتي از درآمد کشور را بلعيد. از اين روز تا ۲۵شهريور يعني قبل از ورود متفقين به تهران وقايع ريز و درشت ديگري به وقوع پيوست تا آن که رضاخان با توصيه و الزام سفارت انگليس، از سلطنت کناره گيري کرد و متن استعفانامه اش را محمدعلي فروغي نوشت و به جاي او خواند. رضاخان در مسير خروج از ايران در اصفهان همه اموال منقول و غيرمنقول خود را که طي بيست سال، به زور و تهديد از صاحبان آنها گرفته بود، به فرزند و جانشين خود بخشيد و روز ۵مهرماه وارد بندرعباس شد و به اتفاق خانواده خود، به وسيله يک کشتي باري، آب هاي ايران را ترک کرد. اما به جاي هند، انگليسي ها، او و همراهانش را به آفريقاي جنوبي بردند و در جزيره «موريس» پياده کردند. در اين جريان هم موضوع حمل جواهرات سلطنتي به وسيله رضاخان به خارج ، مورد توجه محافل داخلي و خارجي قرار گرفت و برخي نمايندگان مجلس، به اين موضوع پرداختند. جزيره موريس جاي مناسبي براي رضاشاه نبود، به همين دليل، پس از مدتي در نتيجه اقدامات فراوان پسرش به ژوهانسبورگ که موقعيت و آب و هواي مناسب تري داشت، انتقال داده شد و سرانجام در روز ۴مردادماه ۱۳۲۳ خسته و شکسته، خود را به دست مرگ سپرد و به آن چه کرده بود، گرفتار شد.