بهاييت و سياست

اشاره
 قوم‌مداري‌ها و فرقه‌گراييهاي گوناگون نژادي، مذهبي و سياسي از جمله شكافهاي اجتماعي جوامع بشري در بروز و پيدايي آسيبها و مسائل اجتماعي همچون؛ خشونتها، جنگها، قتل‌‌عامهاي گسترده، بي‌عدالتي و تبعيضهاي مختلف اجتماعي سياسي است كه تأثيرات و نقشي بسزا داشته است. از منظر جامعه‌شناسي، «فرقه» و «فرقه‌گرايي» مذهبي و سياسي به عنوان پديده / واقعيتهاي اجتماعي به شمار مي‌روند كه در پيدايي آنها بسياري از عوامل و شرايط خاص اجتماعي (به معناي اعم) ديگر دخيل و تأثيرگذارند.
در جامعه‌شناسي سياسي نيز فرقه‌ها به طور خاص ذيل عنوان «شكافهاي اجتماعي مطالعه مي‌شوند. نتايج بسياري از پژوهشهاي جامعه‌شناختي نشان مي‌دهد در جوامع سنتي و اغلب مذهبي، كه محور سازمان اجتماعي آنها مبتني بر مذهب است، بسياري از مخالفتها و اعتراضات سياسي ـ اجتماعي، دسته‌بنديها و رقابتهاي سياسي، جنبشهاي اجتماعي، نقد و اعتراض به وضع موجود و... بنابر ملاحظات، محدوديتها، شرايط خاص تاريخي، ويژگي ساختار كلي نظام اجتماعي آن جوامع به طور اعم و نوع و ماهيت ساختار سياسي و مذهبي آن جوامع به طور خاص من‌جمله تأثيرات، ارتباط و يا در هم تنيدگيهاي خاص ساختار سياسي با ساختار مذهبي جامعه صورت مي‌گيرد و از طرفي ديگر آگاهي رقيبان و يا مخالفان قدرت سياسي مستقر، بنيان‌گذاران و رهبران فرقه‌ها و يا جنبشهاي سياسي ـ اجتماعي به اهميت و نقش تأثيرگذار و تعيين‌كننده آموزه‌هاي مذهبي در جلب حمايت توده‌ها و بسيج گروههاي اجتماعي و امكانات آنان عليه نظام و قدرت سياسي حاكم، نه در قالب يك فرم آشكار و عيان سياسي نمايانده مي‌شود بلكه در شكل و پوششي مذهبي و به عبارتي در قالب مذهبي نو و يا گرايش و قرائتي جديد از مذهب حاكم، خودنمايي مي‌‌كند.1 
از اين رو مي‌توان چرايي و چگونگي پيدايي بسياري از فِرَق صوفيه، دراويش2 و نيز بابيت و بهاييت را در ايران توضيح و تبيين نمود.
پژوهشهاي همه‌جانبة تاريخي - جامعه‌شناختي درباره مقوله بابيت و بهاييت در ايران نشان مي‌دهد كه اين دو نيز از جمله شكاف‌هاي سياسي اجتماعي جامعه ايراني در طول دو قرن اخير هستند كه برخلاف ماهيت كاملاً سياسي - اجتماعي خود، مانند بسياري از شكاف‌هاي اجتماعي ديگر در شرايطي كه نظام سياسي - اجتماعي ايران دچار بحران و انحطاط بوده است، خود را در شكل و هيبتي ديني نمايانده‌اند.
اين مقاله مي‌كوشد تا به بررسي و مطالعه ماهيت و ابعاد سياسي (Political) «بهاييت» بپردازد. با اين توجه كه «بهاييت» برخلاف ادعاي بنيان‌گذارانش «نه يك دين» و نيز برخلاف تصور برخي ديگر «نه يك فرقه مذهبي»، بلكه يك «حزب سياسي» است. حزبي كه به رغم داعيه‌هاي سياست‌گريزانه‌اش در ساختار سياسي ـ اقتصادي ايران عصر پهلوي از نفوذ و قدرت فراواني برخوردار بوده است. اين حقيقتي است كه مدارك، اسناد و شواهد تاريخي بي‌شماري آن را غيرقابل انكار مي‌سازد.

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چـون نديدند حقيقت ره افسـانه زدند (حافظ)
 خرافه‌پرستي و فرقه‌گراييهاي گوناگون از جمله آفات جوامع بشري بوده است كه حاصلي جز انشعاب در انشعابهاي گوناگون و ايجاد اختلاف و چنددستگيها و دشمنيها بين اعضاي جوامع بشري نداشته‌اند.  قوم‌مداريها3، خرافه‌گراييها، اوهام‌پرستي و فرقه‌گراييهاي مختلف نژادي (Ethnocentrism) قومي، مذهبي و... همواره از جمله علل اساسي بروز خشونت و ناشكيبايي‌هاي اجتماعي، جنگ، بي‌خانماني، ظلم و بي‌عدالتي و تبعيضهاي متعدد و متفاوت در بين گروهها و افراد جوامع انساني بوده است كه به تمامي معلول مجموعه‌اي از شرايط و محدوديت‌هاي خاص تاريخي و عوامل سياسي - اجتماعي گوناگون است. تعطيلي خردگرايي و تفكر عقلاني، جهالتها و تعصبات كور ناشي از فقدان خردورزي،... ، منافع صاحبان قدرت، سياستها و منافع خاص استعمارگران و قدرتمندان داخلي و خارجي، منيّتها، خودپرستيها، خودبزرگ‌انگاريها (Self - aggrandizement) و توهمات بزرگان قوم، ويژگي و نوع ساختار سياسي ـ اجتماعي ـ اقتصادي جوامع، ميزان كم‌آگاهي اجتماعي، گفتمانهاي4 هژمونيك سياسي جوامع از ديگر عوامل در بروز و شيوع بسياري از مسايل و بحرانهاي اجتماعي بويژه در پيدايي و استمرار فرقه‌گراييها و خرافه‌پرستيها داراي نقش و تأثيرات فراواني بوده است.
 به طور كلي هرگاه نظام اجتماعي جوامع (بويژه جوامع سنتي و ماقبل مدرن) بنابر عوامل و شرايط درون و يا برون سيستمي خود، كارايي خود را از دست داده‌اند و به گونه‌اي دچار موقعيتهاي بحراني، آنوميك و اضمحلال و انحطاط كامل اجتماعي ‌(فروپاشي) قرار مي‌گرفته‌اند، در چنين مواقعي شكافهاي اجتماعي پنهان و بالقوه (مانند قوميتها)، بالفعل و يا اساساً برخي از شكافهاي اجتماعي تازه مجال ظهور و بروز پيدا كرده‌اند. چنين امري درباره چگونگي و چرايي شكل‌گيري و فعاليت جنبش‌هاي اجتماعي (به ويژه در جوامع عصر مدرن) نيز صدق مي‌كند.
 جامعه ايراني شاهد بسياري از اين فرقه‌گراييها و انشعابهاي سياسي و مذهبي بوده است و طعم تلخ آثار و عواقب فجيع و اسف‌بار اين قبيل مسائل و آفتهاي اجتماعي را نيز چشيده است.
كليات
 فرقه‌هاي بابيت و بهاييت از جمله شكافهاي اجتماعي ـ سياسي ‌(و به ظاهر مذهبي) هستند كه در قرن نوزدهم ميلادي در جامعه ايران بنا به شرايط خاص سياسي ـ اجتماعي ـ اقتصادي و متأثر از عوامل داخلي و خارجي مجال ظهور و بروز يافتند. چگونگي شكل‌گيري اين فِرَق را مي‌توان به گونه‌اي خطي ترسيم نمود. بدين معنا كه با شكل‌گيري فرقه شيخيه ابتدا بابيت و بالاخره بهاييت تشكيل گرديد. اين فرقه‌سازيها درست هم‌زمان با رويكرد ناقص، سطحي و نارساي ايرانيان با تجدد و مظاهر آن بوده است. البته در اين ميان شرايط خاص سياسي ـ اجتماعي بويژه نابودي و اضمحلال حيات اقتصادي ـ اجتماعي ناشي از استبداد داخلي و ناتواني و نالايقي و فساد هيأت حاكمه، جنگهاي طولاني و فرسايشي ايران و روس و بروز و ظهور بسياري از مسائل و مشكلات اقتصادي، اجتماعي و... در ايران را نمي‌توان در پيدايي و ظهور اين فرقه‌ها ناديده گرفت. شدت و وخامت اوضاع و شرايط اجتماعي ـ اقتصادي آن دوران به گونه‌اي بود كه برخي از علما و متدينين، آن شرايط را شرايط عصر ظهور موعود آخرالزمان ارزيابي مي‌نمودند. از اين رو برخي از پيروان شيخيه به اصرار و تأكيد «سيدكاظم رشتي» به جستجو و تلاش براي يافتن قائم آل محمد(ع) برآمدند. اين توجه و كنكاش براي يافتن موعود آخرالزمان توسط پيروان فرقه شيخيه و از طرفي ديگر برخي تعاليم و آموزه‌هاي خاص اين فرقه در باب «مهدويت» من‌‌جمله مقولاتي چون «شيعه كامل» و «ركن رابع» باعث گرديد كه «سيدعلي محمد باب»، از شاگردان سيدكاظم رشتي، در طرح ادعاهاي بزرگ خود و تأسيس فرقه بابيت، از آن شرايط و آ‌موزه‌ها حداكثر بهره‌ را بجويد. همزمان برخي از دولتمردان و صاحب‌نظران و صاحب‌منصبان سياسي ـ اجتماعي آن دوران از ضرورت نوسازي و ايجاد برخي اصلاحات سياسي ـ اقتصادي و بويژه نظامي سخن گفتند و اقداماتي نيز انجام دادند. تقليد از فرنگ و يا استفاده از تجارب آن كشورها از جمله راه‌حلهاي مطرح شده بود.
 در چنين شرايطي بود كه بعد از بابيت، بهاييت شكل گرفت. فرقه‌اي كه بنيان‌گذاران آن كوشيدند به گونه‌اي خاص و در قالب و فرمي شبه مذهبي / سنتي، اما در خارج از چهارچوب سنت اسلام، دريافت خاص خود را از تجدد برخي عناصر فكري ـ عقلاني غرب با سنت صوفيانه ـ شبه عرفاني شرقي پيوند دهند. از همين روي است كه «جلال آل‌احمد» در كتاب در خدمت و خيانت روشنفكران، از بهاييت به عنوان نوعي پاتوق روشنفكري در ايران ياد مي‌كند.5
 «عبدالبهاء» كه پس از پدرش «ميرزا حسين‌علي نوري» (بهاءالله) به عنوان مبين و مفسر آثار بهايي، رهبري جامعة بهاييان را برعهده گرفت، بيشترين تلاش تئوريك را در ساختن و پرداختن بهاييت در شكل و هيبتي به ظاهر آسماني و منطبق با دريافت خود از تجدد و مدرنيته انجام داده است. به عبارتي، عبدالبهاء مي‌كوشيد تا افكار صوفيانه و شبه عرفاني پدر را با شكل و بياني عقلاني، متجددانه و امروزي مطرح نمايد. اساسي‌ترين هدف بهاييت طرح الگو و مدلي جديد براي شكل بخشيدن به ساختار سياسي ـ اجتماعي جامعه ايراني آن دوران بود؛ ساختاري كه اصلاحات و نوسازي سياسي، اقتصادي، علمي، اجتماعي و... را به سبك و سياق غربيان (و به بيان عبدالبهاء ملل اروپ و امريك) پذيرا باشد.
 بدين ترتيب مي‌توان دريافت كه بهاييت نوعي طرحواره و شبه انديشه سياسي است تا يك آيين مذهبي. تورق، مطالعه و دقت در آثار بهاييان ما را به اين نتيجه مي‌رساند؛ زيرا بهاييت از اساس يك مقوله صرفاً سياسي؛ هر چند به ظاهر عدم مداخله در امور سياسي از جمله تعاليم مذهبي آنان قلمداد مي‌شود.
 از جمله اين آثار مي‌توان به كتابچه‌اي از عبدالبهاء (عباس افندي) تحت عنوان رسال‍ة‌المدينه اشاره كرد. وي در اين اثر كوشيده است كه ضرورت اصلاحات سياسي ـ اجتماعي را به سبك و سياق كشورهاي پيشرفته و مدرن آن دوران و با عبارات و ادبياتي اخلاقي/ مذهبي و با ذكر برخي روايات شيعي و آيات قرآن مطرح و توجيه نمايد.
 مطالب ذيل عيناً از رسال‍ة‌المدينه عبدالبهاء نقل مي‌شود:
... به ديدة بصيرت ملاحظه نماييد كه اين آثار و افكار و معارف و فنون و حكم و علوم و صنايع و بدايع مختلفة متنوعه كل از فيوضات عقل و دانش است* هر طايفه و قبيله‌اي كه در اين بحر بي‌پايان بيشتر تعمق نمودند از ساير قبايل و ملل پيش‌ترند* ... پروردگار چشم عنايت فرموده كه در آفاق بنگريم و آنچه وسيله تمدن و انسانيت است به آن تشبث نماييم*  و گوش احسان شده تا كلمات حكمّية عقلا و دانايان را استماع نموده و پند گرفته كمر همت به اجراي مقتضيات آن بربنديم*  ... در كل احيان به جهت سعادت بشريه اساس جديدي تأسيس و صنع بديعي ايجاد و ترويج نماييم* ... باري بايد دامن همت به كمر غيرت زد و از هر جهت به اسباب آسايش و راحت و سعادت و معارف و تمدن و صنايع و عزت و شرف و علوّ منزلتِ جمعيت بشريه تشبث نمود...*  و اين قطعة مباركه ايرانيه مركز سنوح كمالات انسانيه در جميع مراتب گشته آينة جهان‌‌نماي جهان مدنيّت شود*  ... و همچنين مملكت ايران به حسب اعتدال و مواقع طبيعيه و محاسن جغرافيا و قوه انباتيه منتهي درجه تحسين را داشته و لكن تفكر و تعمق بايد و جهد و كوشش شايد و تربيت و تشويق و تحريص لازم و همت كامله و غيرت تامه واجب*  الآن بين قطعات [قاره‌هاي] خمسة عالم به حسب نظم و ترتيب و سياست و تجارت و صنايع و فنون و علوم و معارف و حكمت طبيعيه قطعة اروپ [اروپا] و اكثر مواقع امريك [امريكا] شهرت يافته*  و حال آنكه در ازمنة قديمه متوحش‌ترين طوايف عالم و جاهل و كاهل‌ترين قبايل و امم بودند*  و از اين گذشته از قرن خامس ميلاد تا قرن خامس عشر كه به قرون متوسطه [قرون وسطي] تعبير گشته در ميان دول و ملل اروپ وقايع عظيمه و امور مغايرة شديده و حركات موحشه و حوادث مدهشه به شأني وقوع يافته كه اهل اروپ، آن قرون عشره را في‌الحقيقه اعصار توحش مي‌شمرند، بنا علي‌ذالك علي‌الحقيقه اساس مدنيت و اصلاحات و ترقي در اروپ از قرن خامس عشر ميلاد تأسيس شده و جميع تمدن مشهود به تشويق و تحريص خردمندان و توسيع دايره معارف و بذل سعي و اظهار غيرت و اقدام و همت، حاصل و ميسّر گشته*  حال به فضل الهي و همت روحانية مظهر نبوت كليه، پادشاه معدلت پناه ايران، سرادق عدل را بر آفاق ممالك كشيده... و اراده فرموده كه در اين مملكت عظيم‌المنقبه تأسيس اساس عدل و حقانيت و تشييد اركان معارف و مدنيت فرمايد و جميع وسايل مابه‌الترقي را از حيّز قوه به مقام فعل آرد تا عصر تاجداري رشك اعصار سالفه گردد و تا به حال چون ملاحظه نمي‌شد كه سروري كه زمام كل امور در كف كفايت اوست و اصلاح حال جمهور منوط به همت بلند او چنان‌كه بايد و شايد چون پدر مهربان در تربيت و مدنيت و راحت و آسايش افراد اهل مملكت سعي بليغ را مجري فرمايد و بر وجه مطلوب آثار رعيت‌پروري واضح و مبرهن گردد*  لهذا بنده و امثال اين بنده ساكت بودند*  و لكن حال چون مشهود ابصار اولي‌الابصار گشته كه ذات خسروانه به صرافت طبع اراده فرموده كه تشكيل حكومت عادلانه و تأسيس بنيان ترقي عموم تبعه فرمايد* لذا نيت صادقه دلالت بر اين اذكار نمود*  بعضي گويند كه اين افكار جديدة ممالك بعيده است و منافي مقتضيات حاليه و اطوار قديمة ايران* و برخي بي‌چارگان ناس را كه از اساس متين دين و اركان شرع مبين بي‌خبرند و قوة امتيازيه ندارند جمع نموده گويند كه اين قوانين بلاد كفريه است و مغاير اصول مرعيه شرعيه...*  قومي برآن‌اند كه بايد اين‌گونه امور اصلاحيه را به تأني شئياً فشئياً اجرا نمود تعجيل جايز نه و حزبي برآن‌اند كه بايد تشبث به وسايلي نمود كه اهل ايران خود ايجاد اصلاحات لازمة سياسيه و معارف عموميه و مدنيت تامه كامله نمايند، لزوم اقتباس از ساير طوايف نه، باري هر گروهي به هوايي پرواز مي‌نمايند. اي اهل ايران سرگرداني تا به كي و حيراني تا چند*  ... باري اشخاصي كه گويند اين افكار جديده موافق حال طوايف سايره است و به مقتضيات حاليه و روش احوال ايرانيه مناسبتي  ندارد*  في‌الجمله ملاحظه نمي‌نمايند كه ممالك سايره نيز در قرون سابقه بر اين منوال بوده و چگونه اين تربيت و تنظيم و تشبثات مدنيه سبب ترقي آن ممالك و اقاليم گشته* آيا اهل اروپ از اين تشبثات ضرري مشاهده نموده‌اند* ... حال نه چنان است بلكه جزييات اين كيفيات تمدنيه در ممالك سايره مراراً و كراراً تجربه گشته و فوايدش درجة وضوح يافته كه هر اعماي غَبي ادراك نموده.6
 اگرچه بنيان‌گذاري «بهاييت» با نام بهاءالله (ميرزا حسينعلي نوري) پيوند خورده است؛ اما اين جانشينان وي (عبدالبهاء و شوقي افندي) كه اغلب بهاييان از آنان به عنوان قديس و مفسران آثار بهايي ياد مي‌كنند، بويژه عبدالبهاء (عباس افندي) بيشترين تلاشهاي تئوريك را براي ساخت و پرداخت بهاييت و تلفيق، تطبيق و توجيه تجدد با زبان و ادبيات ديني/عرفاني به خرج داده است.
 از همين روي مطالعه و دقت در تعاليم بهايي بويژه آثار عبدالبهاء (من‌‌جمله رسال‍ة‌المدينه) ما را به اين نكته اساسي رهنمون مي‌سازد كه بهاييت تلاشي است براي بسط تجدد/ مدرنيته (آن‌گونه كه عبدالبهاء و شوقي افندي درك كرده بودند و مي‌خواستند) و فراهم آوردن زمينه‌ها و بسترهاي مناسب فكري براي ايجاد اصلاحات سياسي، اجتماعي، علمي و... به سبك و سياق كشورهاي صنعتي و پيشرفته آن دوران در جامعه ايراني.
 از جمله ابتكارات عبدالبهاء، كوشش براي تلفيق و تركيب تجدد با سنت معنوي و عرفاني شرق بود؛7 تجددي كه بنا بر ملاحظات فلسفي، با سنت و دين، متفاوت و بلكه متضاد است. شوقي افندي نيز كه تحصيل‌كرده دانشگاه آمريكايي بيروت و دانشگاه آكسفورد بود بعد از مرگ عبدالبهاء، تلاش‌هاي وي را پي گرفت.
تاريخچة مختصر بهاييت
 سيدعلي محمد معروف به سيدباب، از خاندان معروف سادات شيرازي بود كه اكثراً شغل تجارت داشتند. او در كودكي پدر خود را از دست داد و تحت حمايت دايي خود پرورش يافت. در شش سالگي وي را براي تعليم به مكتب شيخ عابد سپردند. پس از چندي سيدعلي محمد به همراه دايي خود مدتي در بوشهر به تجارت پرداخت و بعدها سفري نيز به كربلا و عتبات عاليه نموده و چند مرتبه در جلسات درس «سيدكاظم رشتي»8 شركت كرد.9
 سيد باب در سال 1260ق دعوي خويش را مطرح كرد10 و ضمن اينكه خود را بنابر عقايد شيخيه «ركن رابع» خواند و مدعي شد كه مبشر ظهور امام زمان و باب اوست و هر كسي كه به ظهور مهدي موعود اعتقاد دارد، بايد ابتدا با من كه «باب» او هستم بيعت كند. بعدها از اين هم فراتر رفت و مدعي شد كه من همان امام زمانم.
 در همين سال (1260ق)، شاگردان سيدكاظم رشتي، بر طبق توصيه و وصيت وي در اطراف و اكناف پراكنده شده، در جستجوي قائم موعود برآمدند. يكي از آنان به نام «ملاحسين بشرويي» در شيراز به حضور سيدعلي محمد رسيد و با اين عنوان كه سيد باب همان مهدي موعود است به وي ايمان آورد. پس از آن به تدريج هفده نفر ديگر نيز به وي ايمان آورده، اصحاب اوليه سيد باب را تشكيل دادند. سيد باب كه در آن زمان بيش از 25 سال نداشت، اين هجده نفر را مأمور تبليغ و تبشير در نقاط مختلف ايران و عراق و هندوستان نمود. از آنجايي كه بنابر بسياري از روايات شيعي، امام زمان يا همان موعود آخرالزمان از حج ظهور مي‌كند، سيد باب نيز در اين راستا به همراهي يكي از معتقدان اوليه‌اش ملقب به «قدوس» راهي سفر حج شد تا دعوت خود را از آنجا آغاز نمايد. وي پس از آن به شيراز بازگشت. بعدها به دليل مخالفتهاي حاكم شيراز به اصفهان رفت. در آنجا «منوچهر خان معتمدالدوله» حاكم اصفهان به معتقدان وي پيوست و مدتي نيز از وي در عمارت خورشيد پذيرايي نمود تا خود درگذشت.
 پس از آن سيد باب مدتي به ماكو در آذربايجان و بعدها به قلعة چهريق در نزديكي سلماس تبعيد شد.
 وي كتاب بيان را در دوران تبعيدش در قلعه ماكو، نگاشت؛ كتابي كه به زعم وي شامل آياتي بود كه بر وي نازل مي‌شد. اين كتاب بنابر عقايد بابيان و بعدها بهاييان «وحي الهي» و ناسخ «قرآن» به شمار مي‌رفت.
 بعد از انتقال سيد‌علي‌محمد به تبريز توسط حكومت قاجار، در مجلسي با حضور وليعهد، ناصرالدين ميرزا، و برخي مجتهدين و علماي شيعي، محاكمه شد.
 سرانجام سيدعلي‌محمد معروف به سيدباب در ميدان سربازخانه تبريز در بيست و هشتم شعبان 1266 تيرباران گرديد.
 «باب» در تمام كتب و آثار و الواح خود به پيروانش وعده داده بود كه پس از او نفس مقدسي ظهور خواهد كرد كه همه ظهورات اديان قبل را به ثمر خواهد رساند؛ كسي كه «باب» از او با عنوان «من يظهره‌الله» يعني كسي كه خداوند وي را ظاهر مي‌سازد، ياد كرده بود.
 «ميرزا حسين‌علي نوري» ملقب به «بهاءالله»، از اولين افرادي بود كه به «بابيت» پيوست. پدرش در زمان محمدشاه قاجار و صدراعظمي قائم‌مقام فراهاني سمت وزارت داشت، ولي بهاءالله پس از وفات پدر، اين منصب دولتي را نپذيرفت.
 پس از سوءقصد ناكام برخي بابيان به جان ناصرالدين شاه در شكارگاه نياوران، حكومت وقت به قلع و قمع و قتل‌عام و حبس بابيان پرداخت. در اين واقعه ميرزا حسينعلي نوري نيز به همراه عده زيادي در زندان سياه‌چال محبوس شد. بعدها مدعي شد كه در دوران حضورش در زندان سياه‌چال طهران، اولين آثار «وحي الهي» را دريافت نموده، به «نبوت» رسيده است.
 مادر ناصرالدين قاجار اصرار داشت كه وي به اتهام سوءقصد به جان فرزندش اعدام شود، ولي به وساطت آشنايان و اقوام وي از طريق سفير روس11 در ايران، جان سالم به در برد ولي وي به علت پذيرفتن «بابيت» پس از آزادي از زندان به بغداد تبعيد گرديد. بعدها توسط حكومت عثماني از بغداد به استانبول تبعيد شد. هم‌زمان با اين تبعيد، ميرزا حسينعلي نوري ادعاي نبوت خود را آشكار ساخت و مدعي گرديد كه وي همان «من يظهره‌الله» است كه «سيد باب» ظهورش را وعده داده بود. پس از طرح اين ادعا، كتابي به نام اقدس را كه به زعم وي و بنا بر اعتقاد بهاييان، كتابي آسماني و شامل وحي و آياتي بود كه بر وي نازل گرديده، منتشر نمود و بدين ترتيب آيين جديد خود را نسخ «بابيت» و كتاب اقدس را ناسخ كتاب بيان سيدعلي محمد باب اعلام نمود. از همين روي است كه بهاييان معتقدند:
بابيت و كتاب بيان  (ناسخ) اسلام و قرآن
و
بهاييت و كتاب اقدس  (ناسخ) بابيت و كتاب بيان مي‌باشد.
 به سبب مشكلات و درگيريهايي كه بين پيروان «باب» بر سر جانشيني سيدباب و بويژه بين پيروان بهاءالله و برادر ناتني وي «يحيي صبح ازل» به وجود آمده بود، حكومت عثماني در سال 1868 ميلادي بهاءالله و پيروانش را به «ادرنه» و پس از پنج سال مجدداً به «عكا» تبعيد نمود و از طرفي «صبح ازل» و پيروانش را روانه تبعيد در قبرس كرد. بهاءالله تا پايان عمر در زندان عكا محبوس بود. وي در دوم ذي‌قعده 1309 پس از 24 سال زندگي در عكا درگذشت و در همان شهر مدفون گرديد كه هم‌اكنون قبر او قبله بهاييان است.
 پس از درگذشت ميرزا حسين‌علي نوري (بهاءالله)، فرزندش عباس افندي ملقب به «عبدالبهاء» اداره امور جامعه بهايي را برعهده گرفت و پس از وي بنابر وصيتش، «شوقي افندي»12 ملقب به «ولي امرالله» 36 سال عهده‌دار امور جامعه بهايي بود. پس از مرگ شوقي افندي، بيت‌العدل اعظم؛ تشكيلاتي كه خود وي هشت سال قبل از مرگش آن را در سال 1951 ميلادي تأسيس نموده بود، عهده‌دار امور بهاييان گرديد.13
بهاييت و سياست
 يكي از بهاييان در مقاله‌اي تحت عنوان «سياست و مداخله در آن» كوشيده است با ارائه تعريفي از «سياست و قدرت سياسي» توجيه و مدلل سازد كه عدم مداخله در سياست، امري است اعتقادي؛ اعتقادي كه بنابر آن بهاييان هيچ‌گاه در سياست و امور سياسي دخالت نمي‌كنند و مجاز بر انجام آن نيستند:
... برخي مواقع سياست را علم قدرت نيز مي‌نامند كه سياست همراه با قدرت و نفوذ در جامعه ظهور خارجي مي‌يابد. در اينجا مختصر ذكر مي‌شود كه قدرت عبارت است از «داشتن امكان مادي اجبار ديگران به اطاعت و فرمانبرداري» و نفوذ هم «داشتن حق و توانايي رهبري و فرماندهي» است. اين دو عنصر در يك فرد سياسي در يك كلمه قدرت به كار مي‌رود و تمايل معنايي سياست در حال حاضر به اين سو در جريان است كه سياست را علم شناخت چگونگي قدرت، دست‌يابي به قدرت، حفظ و نگهداري قدرت، به‌كارگيري و استفاده از قدرت بدانيم. از اين رو تعريف سياست به طور خلاصه ‌«شناخت قدرت در سيماهاي گوناگون و سامان دادن و اداره جامعه سياسي است.» در اينجا كلمه حزب نيز جاي خود را باز مي‌كند... با  توجه به تعاريف موجود مي‌توان گفت كه نزديك‌ترين مفهوم سياست به آنچه در اعتقادات بهايي از دخالت در سياست منع شده‌اند همين تعريف اخير است...14
 او در ادامه با طرح اصطلاح «سياست‌الله»، ممنوعيت و عدم مداخله در امور سياسي را صرفاً براي افراد بهايي مطرح ساخته، اين ممنوعيت را براي تشكيلات بيت‌العدل اعظم مستثني و بلكه به گونه‌اي موجه و ضروري نشان مي‌دهد:
اگر تعاريف ديگر مدنظر باشد البته در اين اصل اعتقادي نمي‌گنجد چنانچه كه صلاح انسان در دنيا و عقبي را دربر داشته باشد تعريف ديگري از دين است و البته بهاييان از اين نوع روش كه گاهي تعريفي از سياست نيز هست جدا نيستند و جزئي از حيات روحاني و انساني آنها محسوب مي‌گردد [و] در آثار بهايي به «سياست‌الله» تعبير گشته است. چنانچه از واژه برمي‌آيد ‌«سياست‌الله» روش و سياست الهي است. سياست الهيه نشانه‌اي از قدرت، نفوذ، رحمت و عدل الهي است. گرچه نمي‌توان آن را مختص زماني خاص و مكاني خاص دانست اما در هر زمان و موقعيت خاصي به تناسب آن جلوه و ظهور مي‌نمايد... سياست‌الله در دوره بهايي بر اساس «وحدت و صلح» بين ملل و دول عالم قرار گرفته كه عاقبت جميع بشر را دربر گرفته و سبب ائتلاف و وحدت گشته و اختلافات و جنگهاي بيهوده بين ملل و نحل را مرتفع مي‌نمايد...15
 از اين جملات برمي‌آيد كه ظاهراً بهاييت و بهاييان هيچ علاقه و مجوزي براي مداخله در امور سياسي ندارند و صرفاً آنان در پي تحقق «وحدت عالم انساني» و «وصول به وحدت و صلح» بين ملل و دول عالم هستند. يكي ديگر از بهاييان در مقاله‌اي تحت عنوان «عدم مداخله در امور سياسي» در توجيه اين هدف آورده است:
... ما اكنون در زماني به سر مي‌بريم كه در نتيجه افزايش چشمگير ارتباطات، كل جهان به تعبير مشهور به يك دهكده جهاني تبديل شده است، چنان كه حضرت بهاءالله مي‌فرمايند: «اين يك شِبر عالم يك وطن و يك مقام است.» بنابراين مشكل هر نقطه از جهان مشكل تمام جهان است و در نتيجه حل هر مشكلي نيز جنبة جهاني دارد. از اين رو هدف ديانت بهايي وحدت عالم انساني است كه مرحله‌اي بالاتر از مراحل قبلي تحقق وحدت بشر... است.
... به اعتقاد بهايي دو جريان عالم را به سوي وحدت مي‌راند. يكي سير تاريخ بشر است كه از طريق جنگها و بلاياي فراوان نوع انسان را از جنگ خسته مي‌كند و به سوي صلح مي‌راند... . بهاييان در اين جريان نقشي ندارند و معتقدند اين جريان سير جبري خود را طي مي‌كند. جريان دوم انتشار اعتقاد به وحدت عالم انساني است كه بهاييان همة كوشش خود را صرف آن مي‌نمايند.
باور ديگري كه توجه به آن ضروري به نظر مي‌رسد آن است كه خداوند عالم... هر هزار سال يك بار پيامبري را براي هدايت و تربيت نوع انسان مي‌فرستد... در اين دور نيز به منظور كمك به نوع انسان در تحقق وحدت عالم انساني ديانت بهايي را فرستاده است كه همة دستورات آن متوجه حذف اختلاف و ايجاد اتحاد است. حضرت بهاءالله مي‌فرمايند: «اي اهل عالم فضل اين ظهور اعظم آنكه آنچه سبب اختلاف و فساد و  نفاقست از كتاب محو نموديم و آنچه علت الفت و اتحاد و اتفاقست ثبت فرموديم.16
 نويسنده مقاله «سياست و مداخله در آن» در ادامه مي‌كوشد با طرح اصطلاح «سياست‌الله» و ارائه تعاريفي از آن، مداخله تشكيلات بيت‌العدل را در امور سياسي مجاز و موجه جلوه دهد. در حالي كه ادعاي اوليه وي آن بود كه عدم مداخله در امور سياسي در بهاييت امري است اعتقادي. وي مي‌نويسد:
... دستورالعمل اين سياست [سياست‌الله] در آثار بهايي به زبان وحي آمده و اجراي مرحله به مرحله آن توسط مجمع منتخبي كه بيت‌العدل اعظم الهي نام دارد صورت خواهد گرفت و اين مجمع است كه حق هرگونه مداخله در سياست چه به معناي بشري و علمي و چه به معناي الهي آن از سوي شارع امر دريافت كرده و به هر نحو كه مقتضي اجراي سياست‌الله باشد در سياست جاري بين دول و ملل نيز مداخله خواهد نمود. اينجا مرز بسيار ظريفي بين دخالت در سياست به معناي رايج قدرت و نفوذ در مورد بهاييان كه از دخالت ممنوع‌اند و بيت‌العدل كه به جهت پيشبرد سياست‌الله به اين عرصه نيز وارد مي‌شود وجود دارد و بحث آن مفصل خواهد بود.
مجريان اين سياست تمام افراد بشري بوده و از تمامي نوع بشر دعوت مي‌شود كه به قدر قابليت و استعداد خود در پيشبرد اين سياست دخيل گردند.17
 در ادامه اين مقاله آمده است:
با توجه به اين مختصر، ذكر اين مطلب خالي از فايده نيست كه در جمع اهداف اساسية بهاييان، به دست گرفتن قدرت سياسي جاي خاصي ندارد... ورود افراد بهايي به احزاب مختلفة سياسي سبب تشتت و اختلاف بين آنان شده و يك نوع مشغوليت ذهني را براي آنان ايجاد مي‌نمايد كه مغاير با هدف اساسي جامعه بهايي است و آن تلاش تام بهاييان به جهت حصول «وحدت و صلح» بين ملل و نوع بشر است... از اين روست كه به صراحت مي‌توان عنوان كرد كه لااقل شارع ديانت بهايي هيچ جوازي به مؤسسات و پيروان خود نداده تا بتوانند از دين و قدرت آن به جهت تسلط سياسي استفاده كنند و يا از تسلط سياسي به جهت ترويج دين بهره جويند...18
 در بخش پاياني اين مقاله به خلاف روال ابتدايي اين نوشته، به جاي عبارت «عدم دخالت در سياست» سخن از «ممنوعيت و عدم دخالت در احزاب سياسي» مي‌رود. آن‌ چنان كه از اين بخش از مقاله مزبور برمي‌آيد گويا از نظر بهاييان صرفاً مداخله و مشاركت و عضويت در احزاب سياسي ديگر براي آنان ممنوع و غيرمجاز است نه دخالت در سياست به معناي اعم آن. جالب آنكه در بسياري از آثار و نوشته‌هاي رهبران بهايي، از بهاييت به عنوان «حزب» ياد گرديده است نه يك مذهب يا آيين ديني. بنابراين بنيان‌گذاران «حزب بهاييت» براي هر فرد بهايي عضويت هم‌زمان در دو حزب را ممنوع ساخته‌اند نه مداخله در امور و فعاليتهاي سياسي به معناي اعم.
 در بخش پاياني مقاله اخيرالذكر چنين آمده است:
... نظر ديگر كه عدم دخالت در احزاب سياسي را بر بهاييان مجاز مي‌شمارد اين است كه اين ديانت مدعي ابداع مؤسساتي است كه به عنوان طراحان و مجريان يك نوع «نظم بديع جهاني» با استمداد از آثار وحياني اين ديانت عمل نموده و به مرور ايام به وسعت و شكوفايي آن افزوده خواهد شد تا آنكه سراسر عالم را دربر گيرد و با توجه به اين فرضيه مرامهاي خاصي كه اهداف محلي و نهايتاً ملي را با خود يدك مي‌كشند و به علت نقص در طراحي و يا مجريان مناسب اكثراً محكوم به فنا مي‌باشند، جايي براي حمايت و يا عضويت و استمداد از قدرت معدودشان به جهت وصول به چنين هدف والايي باقي نمي‌ماند و نبايد متوقع بود كه چنين ديانتي با اين‌‌گونه دعاوي از پيروان خود بخواهد كه در احزاب سياسي وارد شوند، در جايي كه خود مدعي است نظمي را بر زمين مي‌گستراند كه هيچ قدرت بشري و مادي نخواهد توانست با آن مقابله نمايد و بالاخره بر تمامي آنها غلبه و نفوذ مي‌يابد... در اين نوع تفكر از ساير احزاب خواسته مي‌شود كه اگر مايل‌اند خود را در اين مسير قرار دهند و به اين روش وارد شوند تا بتوانند از فيوضات الهيه كه شامل اين نظم است بهره و نصيب يابند و جهت تماماً معطوف به جذب ديگران براي ورود در «سياست‌الله» است... .20
 نويسنده ايراني مقاله «عدم مداخله در امور سياسي» در قسمت دوم مطلب كوشيده است كه تعاريفي عملياتي و مشخص از مقوله ممنوعيت و عدم مداخله در امور سياسي در نزد بهاييان را ارائه نمايد. وي مي‌نويسد:
در قسمت دوم اين مجموعه معناي حكم عدم مداخله در امور سياسي را مورد توجه قرار مي‌دهيم، يعني اينكه دقيقاً بهاييان چه كارهايي را انجام نمي‌دهند... [1ـ ] يكي از موارد آن است كه بهاييان به حكومت اعتراض نمي‌كنند و در انقلابات و شورشها و تظاهرات اعتراض‌آميز شركت نمي‌نمايند... حضرت عبدالبهاء مي‌فرمايند: «حزب‌الله را در امور سياسي مدخلي نه و از حكومات عالم شكر و شكوه‌اي نيست.» (منبع: حيات بهايي، ص 155).
[2ـ ] مورد ديگر آن است كه بهاييان مطيع حكومت‌اند و قوانين و دستورات مملكتي را اجرا مي‌كنند. حضرت بهاءالله مي‌فرمايند: «بر احدي جايز نه كه ارتكاب نمايد امري را كه مخالف رأي رؤساي مملكت باشد.» (منبع: گنجينة حدود و احكام، ص 334)
[3ـ ] بهاييان حتي در گفتار هم به حكومت اعتراض نمي‌كنند و از امور سياسي سخن نمي‌گويند... حضرت عبدالبهاء مي‌فرمايند: «احبّّا نبايد كلمه‌اي از امور سياسي بر زبان رانند زيرا تعلق به ايشان ندارد.» (منبع: گنجينة حدود و احكام، ص 335)
[4ـ ] بهاييان به عضويت هيچ حزبي درنمي‌آيند، با هيچ حزبي رابطة سياسي برقرار نمي‌كنند و از هيچ حزبي طرفداري نمي‌نمايند. حضرت ولي امرالله20 در اين مورد مي‌فرمايند: «از امور سياسيه و مخاصمات احزاب و دول بايد كل قلباً و ظاهراً لساناً و باطناً به كلي در كنار و از اين‌گونه افكار فارغ و آزاد باشيم. با هيچ حزبي رابطه سياسي نجوييم و در جمع هيچ فرقه‌اي از اين فِرَق مختلفه متنازعه داخل نگرديم.» (منبع: توقيعات مباركه، ج 1، ص 120)
[5ـ ] بهاييان در انتخابات سياسي شركت نمي‌كنند، مگر اينكه حكومت اصرار داشته باشد و بتوانند از مداخله در امور احزاب نيز خودداري كنند. به فرمودة حضرت ولي‌ امرالله:
«مشاركت در امر انتخابات مشروط و منوط به عدم ارتباط ياران با احزاب سياسيه است. تمايل به احزاب سياسيه و مداخله در امور آنان و دخول در سلك رؤساي احزاب، مخالف احكام و نصوص و مبادي الهيّه [است]. اگر چنانچه زمامداران و رؤسا به احبّا تكليف ننمايند و حكومت ياران را اجبار ننمايد، عدم مداخله در امر انتخابات احسن و اسلم است ولي در هر حال عدم ارتباط با احزاب سياسي از واجبات و فرايض حتميه ياران در جميع اقاليم و بلدان است.» (منبع: توقيعات مباركه، ج 3، ص 301)
[6ـ ] بهاييان مشاغل سياسي را نمي‌پذيرند. حضرت ولي امرالله مي‌فرمايند: «بايد مشاغل سياسي و ديپلماتيك را از مشاغل كاملاً اداري تفكيك نمايند و اگر در تشخيص‌اش مردد باشند از امناء منتخبه در محافل روحاني استفسار نمايند و به هيچ‌وجه شغلي را نپذيرند كه بالمآل منجر به فعاليتهاي سياسي و حزبي در هر كشور باشد.» (منبع: نظم جهاني بهايي، ص 90)21
بهاييت در سياست
 در بخش پيشين مشخص كرديم كه بهاييت نه تنها با مفهوم سياست (بالاعم) بلكه با معناي متداول و خاص آن نيز بيگانه نيست.
 بسياري از سياستهاي فرهنگي ـ اجتماعي بويژه «شبه مدرنيزاسيون» پهلوي‌ها كه از آن به عنوان «گفتمان شبه مدرنيسم مطلقه‌گرا»22 ياد مي‌شود، با افكار عبدالبهاء و تعاليم بهاييت بويژه در ارتباط با مقولة تجدد و ضرورت ايجاد اصلاحات سياسي ـ اجتماعي به سبك و سياق كشورهاي اروپايي در ايران، هماهنگي و سنخيت خاصي داشت.
 پهلويها نيز همچون بهاييت درباره ماهيت تجدد و كم و كيف بسط آن و ايجاد اصلاحات در ايران دچار بدفهمي‌ها و بلكه سطحي‌نگريهايي خاص بودند. اساساً مدرنيته يا همان تجدد بنابر مبناهاي فلسفي و تاريخي خود متفاوت و بلكه در تضاد با سنت (به معناي اعم آن) قرار دارد. حال آنكه هم پهلوي‌ها و هم بهاييت بنابر عدم آگاهي و بدفهمي‌هايي كه از ماهيت مدرنيته23/ تجدد داشتند، خواستار تحقق تركيب و تلفيق متناقضي از سنت و تجدد در ايران بودند. اولي به تجدد و مدرنيزاسيوني مي‌انديشيد كه در انطباق و هماهنگ با «سنت ناسيوناليسم شاهنشاهي ايراني» باشد و دومي (بهاييت) نيز در پي تجددي بود كه با تعاليم صوفيانه و شبه عرفاني آنان تركيب و تلفيق يافته باشد. با توجه به دو ويژگي يا مؤلفه اساسي مدرنيته يعني؛ «خردمحوري مبتني بر نقادي» و «كنوني بودن»، پهلوي‌ها، بهاييت و حتي شبه‌گروه‌هاي سياسي معاصر چون «مجاهدين خلق»، نسبت به فهم مدرنيته، لوازم و بسترهايش، دچار چه سوءتفاهم‌ها و نارسايي‌هاي اساسي بوده و هستند. نارسايي‌اي كه مي‌توان از آن به عنوان «التقاطي» كه منجر به ايجاد تناقض در سطوح فكري و عملي آنان گرديده است، ياد كرد.
 در هر حال اين قرابت و نزديكي ديدگاههاي «پهلوي‌ها» و «بهاييت» دربارة مقوله «تجدد در ايران»، بهاييت را برخلاف گذشته خود به همكاري و ارتباط با حكومت مستقر واداشت.24
 «بهاييت» نه تنها در پناه حكومت پهلويها خود را حفظ كرد بلكه با برخورداري از مواهب قدرت سياسي بر قدرت اقتصادي خود افزود و از رهگذر دست‌يابي به چنين موقعيت مطلوب سياسي ـ اقتصادي نيز تعداد پيروان خود را افزايش داد.
 وجود علايق مشترك بين پهلوي‌ها و بهاييت باعث شد كه آنان اعتقاد و اعتماد خاص رضاخان و پسرش را نسبت به خود جلب كنند؛ تا بدانجا كه رضاخان، «اسدالله صنيعي»، افسر بهايي،25 را به عنوان آجودان مخصوص فرزند خود (وليعهد) برگزيند. همو كه بعدها «سپهبد» شد و تا عهده‌داري «وزارت جنگ» پيش رفت.
 اگر «شبه مدرنيزاسيون» رضاخان را از جمله وجوه مشترك پهلوي‌ها و تعاليم بهاييت قلمداد نماييم، به تبع آن مي‌توان چرايي اعتماد رضاخان و حتي پسرش به بهاييان را دريافت؟!
 و ديگر اينكه چرا بهاييان در عرصة اجرا، طراحي و يا حمايت از برنامه‌هاي فرهنگي ـ اجتماعي و حتي سياسي حكومت محمدرضا پهلوي حضوري جدي و مؤثر يافتند؟! به تعبيري مي‌توان گفت كه بهاييت، موفقيت پهلوي‌ها را در ايجاد و بسط [شبه] «مدرنيزاسيون» در ايران، در واقع به مثابه تحقق عملي تعاليم خود و بلكه پيروزي برمخالفان سنتي و ديرينة خود مي‌يافتند.26
 از اين رو نمي‌توان حضور بهاييان در عرصه سياسي و تلاش براي برخورداري از نفوذ و قدرت سياسي ـ اقتصادي را در دوران پهلوي صرفاً مقوله‌اي معمولي و فردي تلقي كرد. در اين ميان انگيزه‌ها و اهداف گروهي و سازماني آنها تأثير و نقش تعيين‌كننده‌اي داشته است. آنان از رهگذر حضور در عرصه سياسي به معناي خاص آن حداقل به دو هدف نايل مي‌گشتند:
1ـ بسط [شبه] تجدد و مدرنيزاسيون به مثابه تحقق عملي تعاليم بهاييت و منويات خاص بنيان‌گذاران آن [عبدالبهاء و شوقي افندي و...] در ارتباط با ايجاد اصلاحات سياسي ـ اجتماعي در ايران؛
2ـ برخورداري از قدرت سياسي و اقتصادي فراوان در جهت حفظ و گسترش بهاييت و جذب ديگران به سلك خود.
 در آثار بهايي توجه خاصي به مقوله «تعليم و تربيت» به عنوان شرط اساسي گسترش و تعميق بهاييت (به طور اعم) و به عنوان مقدمه لازم در جهت تحقق تجدد و اصلاحات سياسي ـ اجتماعي موردنظر آنان در ايران شده است. از اين رو در رأس مهم‌ترين ساختارهاي فرهنگي ـ آموزشي آن دوران، اغلب تعدادي از بهاييان حضور و يا نقش مؤثري داشته‌اند. به عنوان مثال سالهاي متمادي در رأس وزارت آموزش و پرورش، مهم‌ترين و گسترده‌ترين نهاد آموزشي كشور، فردي بهايي به نام «فرخ‌رو پارسا» حضور داشت. از اين گذشته بهاييان از نقش و اهميت نهادهاي مدرني چون رسانه‌ها و تلويزيون غافل نبودند. به طوري كه از جمله بنيان‌گذاران رسانه تلويزيون در ايران حبيب‌الله ثابت پاسال، يكي از سرمايه‌داران مهم و معروف بهايي بوده است. در عرصه فيلم و سينما نيز سرمايه‌داران بهايي چون مهدي ميثاقيه، صاحب «استوديو ميثاقيه» بوده است. در دوران پهلوي دفتر مخصوص فرح بيشترين نقش و تأثير را در طراحي و اجراي سياستها و برنامه‌هاي فرهنگي ـ هنري و... آن دوران داشت. در اينجا نيز يكي از دست‌اندركاران مهم آن مهندي (از بهاييان كاشان) بود.
 در زمينه اقتصادي نيز كساني چون هژبر يزداني و حبيب‌الله ثابت پاسال و... فعال بودند. جالب آنكه دو سرمايه‌‌دار اخير صرفاً از رهگذر وابستگي شاه به بهاييت در مقاطع بسيار كوتاهي از عمرشان به تمكن و سرمايه فراواني دست يافتند. «هژبر يزداني» گوسفنددار اهل سنگسر سمنان بود و «حبيب ثابت پاسال» آن‌گونه كه خود در زندگي‌نامه خودنوشتش آورده است، در دوران كودكي و نوجواني شاگرد دوچرخه‌سازي واقع در خيابان چراغ برق (اميركبير فعلي) بوده است. مئيرعزري27 ديپلمات اسبق اسرائيل در ايران نيز در خاطرات خود تحت عنوان يادنامه در چند سطر به شرح حال «ثابت پاسال» پرداخته است. وي يادآور مي‌شود كه «ثابت پاسال» در دوران جنگ جهاني دوم راننده ساده‌اي بيش نبود و بعدها پس از بريدن از يهوديت و پيوستن به بهاييت توانست در مدت بسيار كوتاهي به تمكن مالي و توانايي اقتصادي عظيمي دست يابد.28
 در هر حال بهاييان زيادي در حكومت پهلوي به مناصب كليدي سياسي و موقعيتهاي خاص اقتصادي رسيدند. پروين غفاري در كتاب تا سياهي در دام شاه در اين باره مي‌نويسد:
... [دكتر عبدالكريم] ايادي نيز چون از متنفذين فرقة بهاييت بود و به محافل بهايي نزديك بود، موقعيت مهمي داشته و در تمام دشواريها با ياري هم‌مسلكان بهايي‌اش مشكلات را مرتفع مي‌كرد. من نيز به همراه او در محافل و مجالس بهاييان شركت مي‌كردم و به عينه مي‌ديدم كه اكثر دولتمردان و صاحبان نفوذ در صنايع و پستهاي مهم كشور از اين فرقه هستند.
 جدول ذيل حاوي برخي اسامي و موقعيت خاص سياسي ـ اقتصادي آن دسته از رجال و كارگزاران بهايي حكومت پهلوي است:

شماره
    مشخصات
    سمت‌ها و موقعيت‌ها
    توضيحات

1
    اميرعباس هويدا
     وزير دارايي ـ نخست‌وزير
   
2
    نبيل‌الدوله
    سفير ايران در امريكا
    مُبلغ معروف بهاييت

3
    فريدون هويدا
       
4
    فرخ رو پارسا
    وزير آموزش و پرورش
   
5
    شاپور راسخ
       
6
    عطاءالله خسرواني
    وزير كار
   
7
    سپهبد علي محمد خادمي
       
8
    مهندس منصور روحاني
    وزير آب و برق
   
9
    دكتر منوچهر شاهقلي
    وزير بهداري دولت هويدا
   
10
    هوشنگ نهاوندي
    وزير
   
11
    ابوالحسن ابتهاج
    رئيس سازمان برنامه و بودجه
   
12
    هژبر يزداني
    سرمايه‌دار معروف
   
13
    حبيب‌الله ثابت پاسال
    سرمايه‌دار و بنيان‌گذار تلويزيون در ايران
    و صاحب صدها شركت عظيم

بازرگاني صنعتي
14
    مهندي
    از دست‌اندركاران دفتر مخصوص فرح پهلوي
   
15
    مهدي ميثاقيه
    سرمايه‌دار و صاحب استوديوي ميثاقيه
   
16
    سپهبد اسدالله صنيعي
    وزير جنگ
   
17
    غلامعباس آرام
    وزير امور خارجه
   
18
    تيمسار دكتر عبدالكريم ايادي
    پزشك مخصوص شاه، رئيس سازمان اتكا و...
   
    و...
       


 بنابر اسنادي كه پس از تسخير سفارت امريكا در ايران، تحت عنوان «اسناد لانه جاسوسي»29 منتشر گرديده است، سپهبد اسدالله صنيعي و غلامعباس آرام در تصويب و امضاي لايحة استعماري «كاپيتولاسيون»30 نقش تعيين‌كننده و مؤثري داشته‌اند. از جمله رجال سياسي آن دوران كه از بهاييان بسيار متنفذ بوده است و در انتهاي اين بخش از مطالب به شرح حال بيشتري از وي خواهيم پرداخت، «تيمسار دكتر عبدالكريم ايادي» است؛ همو كه مئير عزري (ديپلمات اسبق اسرائيل در ايران) در قسمتي از يادنامه خود دربارة او و ميزان نفوذ سياسي بهاييان در آن دوران مي‌نويسد:
... در ساية دوستي با ايادي با گروهي از سرشناسان كشور آشنا شدم كه هرگز باور نمي‌كردم پيرو كيش بهايي باشند. بسياري از آنها در باور خود چون سنگ خارا بودند ولي به خوبي مي‌توانستند در برابر ديگران باور خود را پنهان نمايند. آنها همه دريافته بودند كه در برابر من نيازي به پنهان كاري ندارند.31
 «مئير عزري» در بخش ديگري ضمن اشاراتي كوتاه به نوع و شيو‌هاي تبليغ بهاييان در جذب ديگران، بر بهايي بودن «اميرعباس هويدا» صحه گذاشته، در خلال همين بخش از مطالبش، اشاراتي كوتاه به اين نكته مهم دارد كه بهاييان به شكلي گروهي و با برخورداري از پشتيبانيهاي سازمان‌يافته در ورود به دستگاه‌هاي دولتي و بالا كشيدن ديگر بهاييان كوشش مي‌كردند:
بهاييان... با بخششهايي به نيازمندان مي‌توانستند گروهي را به سوي خود بكشانند... ياري به نيازمندان [ايجاد صندوقهاي تعاوني] بويژه براي جواناني كه براي گزينش همسر و برپايي خانواده دشواريهاي مالي داشتند، ابزار كارساز بودند. پشتيبانيهاي سازمان يافتة گروهي در ورود به دستگاههاي دولتي و بالا كشيدن ديگر هم‌كيشان، راه را براي يارگيريهاي بيشتري باز مي‌كرد.
بسيار شنيده شده كه هويدا و برخي از سران لشكري و كشوري در دولت به كيش بهاييت پيوسته‌اند. هويدا بارها اين داستان را نادرست و ساختگي خواند. و براي اثبات گفته‌هايش به مكه رفت. در اين سفر  هويدا مانند ديگران، همه كارهايي را كه كيش‌مداران در اين شهر انجام مي‌دهند، به نيكي انجام داد. ولي فراموش نكنيم كه چند تن از بستگانش در «عكا» و «حيفا» زندگي مي‌كردند... در دوره‌اي كه وزير دارايي بود، روزي از من خواست براي گشايش پاره‌اي دشواريهاي آنان در اسرائيل ياري‌اش بدهم...32
شرح حال تيمسار ايادي
 تيمسار دكتر عبدالكريم ايادي به سال 1286 در تهران متولد شد. پدرش محمدتقي از نزديكان عباس افندي و از رهبران برجستة بهاييت در ايران بود. وي ابتدا در فرانسه دانشجوي دامپزشكي بود. بعدها تغيير رشته داد و در رشته پزشكي تحصيلاتش را به پايان رسانيد. ايادي پس از بازگشت به ايران، به استخدام ارتش درآمد. ابتدا پزشك مخصوص عليرضا پهلوي بود؛ سپس پزشك مخصوص محمدرضا پهلوي شد. در سالهاي بعد آن‌چنان اعتماد شاه به وي جلب شد كه به تعبير «مئير عزري»، ايادي به چشم و گوش شاه مي‌مانست:
... يكي ديگر از سرشناسان كيش بهايي، سرلشكر دكتر ايادي، پزشك ويژه شاه بود. ايادي افسري خوش‌نام بود و به چشم و گوش شاه مي‌مانست. او بهداري ارتش و بيمارستانها، اداره خريد دارو و ابزار پزشكي براي يگانهاي ارتش را سرپرستي مي‌كرد و با همه توان به هم‌كيشانش ياري مي‌داد...33
 عزري در ادامه مطالب، درباره ميزان نفوذ ايادي بر دربار و شخص شاه مي‌نويسد:
يكي از ويژگيهايي كه «ايادي» را نزد همه يگانه ساخته بود، وفاداري و سرسپردگي او به شاه بود. كسي باور نمي‌كرد او از شاه درخواستي بكند و پذيرفته نشود. شايد همين پيوند ايادي با شاه بود كه هرگاه سران كشور با شاه به نكتة دشواري برمي‌خوردند، دست به دامن «ايادي» مي‌شدند و او مي‌توانست گره‌‌گشايي كند.34
 ايادي در تمامي مسافرتهاي خارجي به عنوان پزشك مخصوص در كنار شاه ديده مي‌شد و در بسياري موارد مورد مشورت شاه قرار مي‌گرفت. او نيز با استفاده از اعتماد و اطميناني كه شاه نسبت به وي پيدا كرده بود، در راستاي تقويت بهاييت مي‌كوشيد و نيز به تعبير «مئير عزري»: «... با همه توان به هم‌كيشانش ياري مي‌داد».35 به اعتقاد «فردوست»، «ايادي»، در رساندن اميرعباس هويدا به نخست‌وزيري نقش مؤثري ايفاء نموده است. او همچنين دربارة نقش ايادي در دست‌يابي بهاييان به مناصب مهم سياسي مي‌گويد:
در دوران هويدا ايادي تا توانست وزير بهايي وارد كابينه كرد36 و اين وزراء بدون اجازه او حق هيچ كاري نداشتند.37
 دكتر ايادي38 با استفاده از نفوذ و قدرت سياسي خود در جهت تحكيم و گسترش بهاييت و ياري دادن به ساير بهاييان مي‌كوشيد و از طرفي ديگر با استفاده از نفوذ خود در تشكيلات بهايي و همراه ساختن ساير بهاييان، سعي مي‌كرد محمدرضا پهلوي را در اجراي برنامه‌ها و سياستهاي «شبه مدرنيته»‌اش، حمايت و پشتيباني نمايند. چرا كه موفقيت و پيروزي شاه در اجراي برنامه‌هايش به منزلة موفقيت و پيروزي آنان نيز تلقي مي‌شد.
 به گفته عزري:
... ايادي به يهوديان مهري ناگسستني داشت و آنها را مردمي درد ديده و شايسته بي‌پيرايه‌ترين ياريها مي‌دانست. افزون بر آن ارزنده‌ترين و والاترين نيايشگاههاي بهاييان در كشور اسرائيل بود و اين پديدة روشن‌تر از آفتاب را  ايادي نمي‌توانست ناديده بگيرد...39
 او در ادامه به ذكر خاطره‌اي مي‌پردازد:
روزي در ميانه‌هاي سال 1962، نخست‌وزير عَلَم در ديداري با «تدي كولك» شهردار اورشليم در تهران پيشنهاد او را پذيرفت و «مهدي شيباني» را به سرپرستي دستگاه جهانگردي كشور برگزيد... در يكي از ديدارهاي خانوادگي شيباني، كنار [تيمسار] ايادي نشسته بودم و پيرامون همكاريهاي كارشناسان اسرائيلي با زمينه‌هاي سرپرستي او گفتگو مي‌كردم. چند روز پس از همان ديدار بود كه «ايادي»، كارشناسان ما را به ايران فراخواند و با آنها پيمان بست تا ميوه، مرغ و تخم‌مرغ ارتش را فراهم كنند.40
 با اوج‌گيري تظاهرات و مخالفتهاي سياسي در سال 1357، رژيم شاه در مهرماه همان سال به بهانه اصلاحات، ايادي را از كار بركنار و بازنشسته كرد. او سپس به سوئيس و بعدها نزد برادرش در فرانسه رفت و در همان جا در سال 1359 به علت ابتلا به سرطان درگذشت.41
نتيجه
 «بهاييت» از جمله شكاف‌هاي سياسي - اجتماعي‌اي است كه در تداوم «بابيت» و بنا به شرايط و عوامل خاص سياسي - اجتماعي حاكم بر جامعه ايراني (قرن 19 ميلادي) شكل گرفته، خود را در ظاهر و هيبتي مذهبي نمايانده است.
«بابيت» داعيه‌هاي كاملاً آشكار سياسي داشت. به گونه‌اي كه چالشهاي جدي‌اي نيز براي حكومت قاجار برانگيخت. «بهاييت» با اتخاذ شعار صلح دوستي و تبليغ جهان‌وطني (Cosmopolitanism) از آن داعيه‌هاي كاملاً آشكار سياسي، «بابيت» فاصله گرفت اما اين به معناي بيرازي يا دوري جستن آن [بهاييت] از سياست نيست.
 منشأ تاريخي و ماهيت «بهاييت» آن‌چنان سياسي است كه مي‌توان از آن به عنوان يك «حزب سياسي» ياد كرد تا يك فرقه مذهبي. اهميت و جايگاه «سازمان و تشكيلات»، تقسيم وظايف مشخص و سيستماتيك اعضاي محافل نه نفره، ملي و... نوع و شيوة سازمان‌دهي و عملكرد «بيت‌العدل اعظم» در بهاييت، بيانگر همين مقوله (Category) است.
 در بهاييت براي بسياري از امورات، موقعيتها و شرايط گوناگون عادي يا فوق‌العاده جامعه بهايي، مكانيزمها و سازمان‌دهيهاي خاص، تعبيه، پيش‌بيني و تعريف شده است. علاوه بر آن براي گروههاي سِني (كودكان، جوانان)، فكري، جنسي (زنان و مردان) جامعه بهاييان سازمانها و مجموعه‌هايي خاص تعريف و طراحي شده است مانند: «گلشن توحيد» كه امورات آموزش و پرورش خردسالان و كودكان بر اساس تعاليم بهايي را برعهده دارد و چندين مجموعه ديگر (كه اغلب از چنين سازمان‌دهي به عنوان نظم بديع جهاني ياد مي‌كنند).
 با آنكه مهم‌ترين داعيه و شعار «بهاييت»، «وحدت عالم انساني و تحقق صلح در جهان» است اما با اين همه مدعي است كه از سياست بيزار است و ظاهراً اعضا را از مداخله در امور سياسي، اعتراض به حاكمان و حكومتها، مشاركت در انتخابات سياسي و... برحذر داشته است. جالب آنكه طرح همين ادعا خود بيانگر ماهيت و اهداف سياسي بهاييت به شمار مي‌رود. چرا كه تلاش و فعاليت براي تحقق يك ايده هر چند انساني و اخلاقي چون «صلح»، خود مستلزم حضور در عرصه‌ها و مناسبات سياسي ملي، منطقه‌اي و حتي جهاني و درگيري و چالش با موانع و مخالفتهاي گوناگون گروهها، مجامع، قدرتهاي سياسي ـ اقتصادي و... است كه منافع و اهداف خاص اقتصادي ـ سياسي و ايدئولوژيك آنان چيز ديگري مي‌طلبد. لذا صلح‌طلبي مزبور فارغ از حضور در عرصه‌هاي سياسي و چالش با موانع و قدرتها، اتوپيايي و بلكه خيالي بيش نيست.
 تجربه بهاييت در عصر پهلوي نشان داد كه مداخله يا عدم مداخله آنان در امور سياسي به معناي متداول آن بستگي به نظر مساعد يا نامساعد حكومتهاي مستقر و نيز منوط به شرايط و جوّ كلي حاكم بر جامعه و موقعيتهاي خاص سياسي دارد. به گونه‌اي كه بهاييت، اين شرايط را در عصر پهلوي‌ها بويژه پهلوي دوم مناسب و مقتضي يافت ولذا در حد توان و امكانات خود در عرصه‌هاي سياسي ـ مديريتي، اقتصادي و حتي نظامي كشور، حضوري جدي و پررنگ يافتند. از جمله مستندات ما در اين زمينه بخشي از گفته‌هاي «مئير عزري» است كه در آن اذعان مي‌دارد: بسياري از سران لشكري و كشوري و صاحبان صنايع بزرگ بهايي بودند و در عين حال مي‌كوشيدند كه بهايي بودن خود را پنهان دارند. از اين گذشته با تورق مجلدات «اخبار امري» (ارگان مطبوعاتي محفل ملي بهاييان ايران در دوران پهلوي) به اسامي و عكسهاي بي‌شماري از نظاميان عالي‌رتبه آن دورن برمي‌خوريم كه همگي از بهاييان بوده‌اند.
 با اين همه، بهاييان در عين برخورداري از آن همه نفوذ و قدرت سياسي ـ اقتصادي خود در دوران پهلوي، هيچ اقدام عملي در راستاي تحقق همان ادعاهاي صلح‌طلبي و انسان‌دوستي خويش برنداشتند. مگر نه اينكه صلح و وحدت در جامعه زماني شكل مي‌گيرد كه استبداد، تبعيض و فاصله‌هاي شديد طبقاتي و اقتصادي وجود نداشته باشد. اين در حالي است كه بهاييت صلح‌طلب، بنابر ارتباطات و پيوندهاي عميقي كه با قدرت سياسي مستقر داشت، نه به استبدادستيزي و نه به محروميت‌زدايي به عنوان مقدمات ضروري تحقق صلح مورد ادعاي خود نينديشيد بلكه تلاش آنان چيزي جز ثروت‌اندوزي از طريق تجارت (بخوانيد واسطه‌گري) و راه‌اندازي صنايع بزرگ اقتصادي و بهره‌برداري از عوايد آن براي اهداف فرقه‌اي و جلب ديگران به بهاييت، نبود. گاندي كه خود يكي از پيشقراولان صلح‌طلبي و مشي عدم خشونت است به اين حقيقت تأكيد دارد كه استقرار و تداوم حكومت مبتني بر عدم خشونت و تحقق صلح پايدار در جوامع بشري بدون رفع فقر، دست‌يافتني نيست.
 وي مي‌نويسد:
برابري اقتصادي، اساس... عدم خشونت است. مطلقاً غيرممكن است كه يك حكومت مبتني برعدم خشونت، بتواند مدت زمان طولاني در برابر دره‌اي كه ثروتمندان را از ميليونها انسان بسيار گرسنه جدا مي‌سازد، تاب بياورد.42
 اگر گفته گاندي را بپذيريم كه:
 براي مردان شرافتمند، سخت است كه تحت حكومت يك قدرت خودكامه، ثروتمند شوند(...) در يك دولت خودكامه، مالكيت يك عيب است و فقر يك پرهيزگاري.43
 آن گاه بايد از آن بخش از افرادي كه در دوران حاكميت استبداد و ديكتاتوري به مال و منالي دست يافته‌اند پرسيد كه به چه بهايي و چگونه به اين موقعيت ممتاز اقتصادي دست يافته‌اند؟
 از ياد نبريم كه استبداد و خودكامگي در هر شكل و جلوه‌اش مقوله‌اي است مذموم و منفور. و علاوه بر خودكامگان، منفورترين انسانها كساني هستند كه انفعال، بي‌تفاوتي و سكوت و يا همكاري آنان با ديكتاتوران، خواسته يا ناخواسته منجر به تحكيم و تثبيت بساط ديكتاتوري و تداوم بيدادگريها و مظالم ضدبشري آنان مي‌شود.
 به تعبير يكي از انديشمندان، تحت يك حاكميت استبدادي، همه در خطر خيانت به بشريت و لذا از دست دادن انسانيت خود و فروكاستگي از مرتبة انساني هستند. استبداد ما را از انسانيت تهي مي‌سازد، زيرا مسئوليت ما را به عنوان يك انسان مي‌دزدد. كسي كه به دنبال نداي وجدان خود حركت مي‌كند، گاه خود را با ناممكن‌ها مواجه مي‌بيند: تعارضاتي حل ناشدني، از آن‌گونه كه بين وظيفه او نسبت به خانواده و وظيفه ايستادن در كنار مظلوم، يا دست كم وظيفة همكاري نكردن با ظالم وجود دارد. وي بايد شهامت زيادي به خرج دهد كه وظيفه واقعي نسبت به خود را با يك به اصطلاح وظيفة دروغين نسبت به مستبداني كه بر او مسلط هستند، خلط نكند.
سخن آخر
 صلح يكي از آرمانهاي والاي بشري است. چرا كه بقاي انسانيت وابسته به آن است. دست‌يابي به اين مهم ميسر نخواهد بود مگر از طريق تلاش همه‌‌جانبه، فراگير و مستمر در راستاي فراهم آوردن مقدمات و بسترهاي مناسب آن. من جمله برپايي عدالت اجتماعي، رفع فقر و شكافهاي شديد طبقاتي، كمك به رشد و پيدايي بلوغ فكري و خودآگاهيهاي اجتماعي و مبارزه صحيح در جهت ريشه‌كن ساختن آفتهايي چون جهل و ناآگاهي، جمود و دگماتيسم در انديشه و تفكر. با وجود و تداوم چنين ناهنجاريهاي فكري، هرگز استبداد، فقر، خشونت و ناشكيبايي اجتماعي، نژادپرستي، فرقه‌گرايي و خرافه‌پرستيهاي گوناگون محو يا كاهش نخواهد يافت.
 فراموش نكنيم صلح‌طلبي (Pacifism) و انسان‌دوستي‌اي كه مُبلغ انفعال و سكوت در مقابل ظلم و ستم و بيدادگريهاي بدكاران و مانع دفاع در مقابل متجاوزان است، عوام‌فريبي و انحرافي بيش نيست. مسلم است كه چنين صلح‌طلبي همواره مطلوب ميل خودكامگان و استعمارگران بوده و خواهد بود.
 ناگفته نماند كه «وحدت عالم انساني و صلح» نيز آن‌گونه كه بهاييت داعيه دست‌يابي به آن را دارد هرگز از طريق خردگريزي و عرفان‌بافيهاي بي‌اساس، همكاري و يا سكوت و عدم اعتراض به مسببان خشونت، جنگ و بي‌عدالتيها دست يافتني نبوده و نخواهد بود. همان‌گونه كه خشونت نيز نتوانسته و نمي‌تواند عدالت و آزادي براي جوامع به ارمغان آورد. آن صلح‌طلبي و اين خشونت‌ورزي، دو روي يك سكه‌اند. تاريخ سياسي جهان در قرن بيستم بهترين گواه ما بر اين مدعاست.
 از جمله عبرتها و درسهاي بزرگ اين تاريخ آنكه تحقق صلح، آزادي، عدالت اجتماعي و ... آرمانهايي از اين دست نه از طريق عرفان‌بافيهاي پوچ و بي‌اساس و نه از طريق فلسفيدنهاي اتوپيايي چون ماركسيسم، دست‌يافتني است و نه از طريق انقلابها (Revolutions) و خشونتهاي كور ماركسيستي44 و شبه‌ماركسيستي. انقلابهايي كه برخلاف بلوفها و ادعاهاي دروغين رهبران‌شان در بسياري از كشورهاي جهان من‌جمله روسيه، كامبوج و... نه تنها حاصل و دستاوردي مثبت در جهت ايجاد و تحقق آن آرمانهاي بزرگ نداشتند بلكه بزرگ‌ترين فجايع و جنايات ضدبشري تاريخ را رقم زدند و در ترويج و گسترش ناهنجاريها و نامردمي‌هايي چون؛ تزوير، تبعيض، فقر و فاصله شديد طبقاتي، سركوب و قتل‌عام گستردة شهروندان و مخالفان سياسي خود از ديكتاتوران پيشين گوي سبقت را ربودند.
 تنها از رهگذر انديشه و عمل اجتماعي مبتني بر خردورزي نقادانه و بسط خودآگاهي (Self - awareness) و گسترش خودانديشي (Self - Contemplation) مبتني بر نقد و سنجش است كه بشريت قرن بيست و يكم مي‌تواند و بايد راهي براي برون‌رفت از رنجها و مصايب مزمن فكري و عيني خويش چون جهل، خرافه‌گرايي، از خودبيگانگي، خشونت، جنگ، انحطاط اخلاقي و بحران معنويت بيابد و بي‌شك راهي جز اين نمي‌يابد.
پانوشتها
-1 برخي پژوهشگران اجتماعي چون «چارلز آندريين» و «ديويد اپتر»، نقش فرقه‌گرايي مذهبي را «در اعتراض سياسي و تغيير اجتماعي« مورد توجه قرار داده، بيان داشته‌اند كه فرقه‌گرايي مذهبي مي‌تواند با استفاده از ارزشهاي دين و بهره‌مندي از آنها در زمينه «بسيج اجتماعي»، به ايجاد تغيير در ساختار اجتماعي و ساخت قدرت رسمي بپردازد و بدين ترتيب از بازيگري خاموش به بازيگري فعال تبديل شود. براي مطالعه بيشتر ر.ك: ديويد اپتر و چارلز آندريين، اعتراض سياسي و تغيير اجتماعي، ترجمه محمدرضا سعيدآبادي، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردي، س 1380.
-2 البته لازم به يادآوري است كه اين نكته اشاره به منشأ و چرايي پيدايش برخي فرق صوفيه و دراويش در طول تاريخ ايران دارد. و اين بدان معني نيست كه ضرورتاً معتقدان و يا سردمداران فعلي اين‌گونه فرقه‌ها چنين آگاهي‌اي نسبت به تاريخچه فرقه متبوع خود داشته باشند. بلكه اغلب آنان كوشيده‌اند و مي‌كوشند چگونگي پيدايي فرقه خود را در قالب هويتي فراتاريخي، متافيزيكي و اسطوره‌اي توجيه و بيان نمايند.
مهم‌ترين ويژگي فرقه‌هاي صوفيه و افكاري از اين دست كه اساسي‌ترين مبناي شناختي آنها مبتني بر وهم و خيال و شطحيات و... است؛ خردگريزي (Irrationalism) و نفي ضرورت و كارآيي خردورزي در سامان بخشيدن به حيات فردي ـ اجتماعي انسانهاست. بررسي منصفانه و جدي تاريخ سياسي كشورهاي جهان سوم بويژه در ارتباط با حضور و عملكرد استعمارگران در خاورميانه به ما نشان خواهد داد كه چنين افكار خردستيزانه و حركتهاي سياسي ـ اجتماعي مبتني بر آنها همواره مطلوب ميل خودكامگان داخلي و استعمارگران خارجي بوده و مي‌باشد.
3- براي مطالعه درباره مقوله قوميت (ethnicity) و قوم‌گرايي در ايران ر.ك: احمدي، حميد، قوميت و قوم‌گرايي در ايران، تهران، نشر ني، س 1384.
-4 براي مطالعه درباره دربارة مقوله «گفتمان» (Discourse) ر.ك: دريفوس، هيوبرت و...، ميشل فوكو فراسوي ساخت‌گرايي و هرمنوتيك، ترجمه حسين بشيريه، تهران، نشر ني، ج دوم، س 1379.
-5 آل‌احمد در توضيح واژه «پاتوق روشنفكري» چنين مي‌نويسد:
«[پناهگاه و] فضاي تنگي براي تنفس روشنفكر درمانده از عمل و اخراج شده از رهبري»، (آل‌احمد، جلال، در خدمت و خيانت روشنفكران، تهران، انتشارات خوارزمي، چ اول، 1357، ج دوم، صص 242 و 251).
-6 افندي، عباس [عبدالبهاء]، رسال‍ة‌المدينه، الصادره في سنه 1292، طا ـ 160، بديع بهايي، ص 3.
7- يكي از وجوه پاتولوژيك و بيمارگونه جريانات شبه روشنفكري ايران از انقلاب مشروطيت تاكنون، همين تلا‌هاي بي‌ثمر تئوريك در جهت تلفيق و تركيب دو سيستم فكري سنت و مدرنيته (تجدد) است كه اساساً با يكديگر متفاوت و بلكه متضادند. جالب آنكه بهائيت، سازمان مجاهدين خلق و آنچه كه از آن به عنوان «روشنفكري ديني» ياد مي‌شود با همه تفاوت‌هاي اساسي و نسبتاً راديكالي كه با يكديگر دارند، از رويكردي آسيب‌شناسانه داراي يك وجه مشترك‌اند؛ و آن هم همين «التقاط» و سرگشتگي و حيراني بين سنت و تجددي است كه آنان در سطوح نظري و عمل اجتماعي - سياسي‌شان بدان گرفتارند.
-8 شيخ احمد احسايي (متولد 1170 ـ متوفي 1242 ه‍ ق) مؤسس فرقه شيخيه و سيدكاظم رشتي جانشين وي بود. سيدكاظم رشتي در سال 1259 درگذشت. وي چند روز قبل از مرگ در جمع گروهي از پيروان و شاگردانش وعده داده بود كه بزودي امام زمان ظهور مي‌كند و او خود اداره امور مسلمين و جهان را به دست خواهد گرفت و جهان را به سمت قسط و عدل رهبري خواهد كرد.
-9 در برخي از آثار بهاييان ماجراي حضور سيدباب در جلسات درس سيدكاظم رشتي نقل گرديده است. من جمله: فاضل مازندراني، اسدالله، [كتاب] رهبران و رهروان در تاريخ  اديان، ج 2، تهران، انتشارات مؤسسه ملي مطبوعات امري، صص 31 ـ 28.
-10 بهاييان شب جمعه پنجم جمادي‌الاولي 1260 برابر با 23 مه 1844 را شب مبعث «نقطه اولي» يا همان سيدباب مي‌دانند و آن را مبدأ تاريخ خود (تاريخ بديع) قرار داده‌اند. بهاءالله اين روز را يكي از اعياد مهم بهاييان اعلام نموده است.
-11 شوقي افندي، ماجراي وساطت سفير روس را در جريان آزادي بهاءالله از زندان در كتاب ذيل نقل نموده است:
افندي، شوقي، قرن بديع، ج 1، صص 319 ـ 318.
-12 شوقي افندي خود را ولي امرالله خواند و رئيس بيت‌العدل معرفي كرد. وي در سال 1314 قمري به دنيا آمد. پدرش ميرزا هادي شيرازي و مادر او ضيائيه، دختر بزرگ عباس افندي است. عباس افندي فرزند پسر نداشت.
شوقي افندي در سال 1300شمسي يعني اولين سال به قدرت رسيدن رضاخان به رهبري بهاييت برگزيده شد و در سال 1336ش به علت بيماري آنفلوانزا در لندن درگذشت.
او در دانشگاه امريكايي بيروت و سپس در دانشگاه آكسفورد تحصيل كرده بود. مركز بيت‌العدل اعظم كه اعضاي آن نه نفر است در شهر حيفاي اسرائيل قرار دارد.
-13 تنظيم و تأليف اين بخش از مقاله (تاريخچة بهاييت) با استفاده از مقاله‌اي در سايت ذيل انجام گرفته است:
www. noghtenazar. org
-14 سايت اينترنتي: www. noghtenazar. org، مقاله «سياست و مداخله در آن» نگارش شهاب، 22 فروردين 1386.
-15 همان.
-16 سايت اينترنتي: www. noghtenazar. org، مقاله «عدم مداخله در امور سياسي»، نگارش اخگر، قسمت اول، 29 بهمن 1385.
-17 همان سايت، مقاله «سياست و مداخله در آن»، نگارش شهاب.
-18 همان.
-19 همان.
-20 منظور از «ولي امرالله» همان شوقي افندي است كه پس از مرگ عباس افندي [عبدالبهاء] بنابر وصيت وي رهبري بهاييان را برعهده گرفت.
-21 موارد شش‌گانه فوق عيناً و البته با كمي اختصار از مقاله ذيل نقل گرديده است:
سايت اينترنتي: www. noghtenazar. org، مقاله «عدم مداخله در امور سياسي»، نگارش اخگر، قسمت دوم.
-22 در مقاله‌اي جداگانه ماهيت اين گفتمان و نقش آن را در فروپاشي سلطنت پهلوي مورد بحث و تحليل قرار داده‌ام. جهت مطالعه ر.ك: «كالبدشكافي گفتمان سياسي هژمونيك عصر پهلوي»، مجموعه مقالات دومين همايش بررسي علل فروپاشي سلطنت پهلوي [بهمن 1385 ـ دانشگاه تهران]، كه بزودي از سوي مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي چاپ و منتشر خواهد گرديد.
-23 براي مطالعه و آشنايي بيشتر با مقوله مدرنيته و مفاهيم و مباني فلسفي آن، ر.ك:
ـ جهانبگلو، رامين، موج چهارم، ترجمه منصور گودرزي، تهران، نشر ني، چ اول، س 1381.
ـ گيدنز، آنتوني، تجدد و تشخص، ترجمه ناصر موفقيان، تهران، نشر ني، چ سوم، س 1383.
-24 جلال آل‌احمد دربارة همكاري بهاييان با ديكتاتوري پهلوي مي‌نويسد: «... بهاييها كه آن دو فرقه [بابي‌گري و ازلي‌گري] را از گود خارج كردند، موضع‌گيري در مقابل حكومتها را فراموش كردند... تقليدي كه در اصول و فروع از ديگر مذاهب كرده‌اند چنان آشكار است و چنان دم خروسي است و كمكي كه به ظلم حكومت فعلي مي‌كنند چنان واضح است كه احتياجي به شرح و تفصيل ندارد.» (آل‌احمد، جلال، در خدمت و خيانت روشنفكران، ص 242).
-25 براي مطالعه بيشتر ر.ك: فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، تهران، انتشارات اطلاعات، س 1370.
-26 جلال آل‌احمد در يكي از آثار خود مي‌نويسد: مهم‌ترين دسته‌هاي روشنفكري از ميرزا آقاخان كرماني گرفته تا كسروي و از بهايي‌گري گرفته تا حرف و سخن اصلي حزب توده، قسمت عمدة متنها در مخالفت با روحانيت است. (آل‌احمد، جلال، در خدمت و خيانت روشنفكران، تهران، انتشارات خوارزمي، چ اول، س 1357، ص 35).
-27 وي از سران يهوديان ايران بوده است كه بعدها به اسرائيل مهاجرت مي‌كند. آن‌گونه كه در يادنامه‌اش آورده است، مئير عزري در سال 1923 ميلادي در شهر اصفهان و در خانواده‌اي يهودي متولد گرديده است. وي از نفوذ فراواني در ميان رجال سياسي حكومت پهلوي برخوردار بوده است.
-28 ر.ك: عزري، مئير، يادنامه، ترجمه ابراهام حاخامي، ويراستار بزرگ اميد، اورشليم، س 2000، ص 331.
-29 اسناد لانه جاسوسي امريكا، [بازيابي و نشر:] دانشجويان پيرو خط امام، جلدهاي 71.
-30 كاپيتولاسيون (Capitulation) از كلمه (Capitulate) و به معناي شرط گذاشتن و در لغت به معناي سازش و تسليم است و در اصطلاح بر قراردادهايي اطلاق مي‌شود كه به موجب آن اتباع يك دولت در قلمرو ديگر كشورها، مشمول قوانين كشور خود مي‌شوند و آن قوانين توسط كنسول آن دولت در محل اجرا مي‌شود. به همين جهت در فارسي به آن «حق قضاوت كنسولي» نيز مي‌گويند.
اين قراردادها اغلب ميان دول اروپايي با دولتهاي آسيايي و آفريقايي بسته مي‌شدند. سابقه كاپيتولاسيون در ايران به شكست ايران از روسيه و تحميل پيمان «تركمانچاي» برمي‌گردد. پس از انقلاب 1917م روسيه و پيمان دوستي ايران و شوروي در سال 1921م مفاد مربوط به كاپيتولاسيون لغو گرديد.
به دنبال ارائه لايحه‌اي توسط نخست‌وزير وقت «حسنعلي منصور» در مهرماه 1343 قانوني از «مجلس شوراي ملي» گذشت كه بر اساس آن به امريكاييها امتيازات ويژه‌اي مي‌داد. كاپيتولاسيون با ضميمه ماده واحده معنايش آن بود كه مستشاران نظامي امريكا با تمام اعضاء و هيئت و خانواده‌ها و كارمندان‌شان در ايران مصونيت قضايي دارند؛ و مراجع و محاكم قضايي ايران صلاحيت و حق رسيدگي به جرايم مستشاران آمريكايي مقيم در ايران را ندارند.
-31 يادنامه، دفتر يكم، ص 333.
-32 همان، ص 331.
-33 همان، ص 332.
-34 همان.
-35 همان.
-36 براي مطالعه و آگاهي بيشتر درباره رجال سياسي و وزراي بهايي كابينه‌هاي حسنعلي منصور و اميرعباس هويدا ر.ك:
ـ كابينه حسنعلي منصور به روايت اسناد ساواك، رجال عصر پهلوي [3 جلد]، تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1384.
ـ اميرعباس هويدا به روايت اسناد ساواك، رجال عصر پهلوي [2 جلد]، تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1384.
-37 فردوست، حسين [ارتشبد سابق در حكومت پهلوي]، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي.
-38 علي حيدر شهبازي محافظ مخصوص شاه در خاطرات خود درباره ايادي مي‌نويسد: «تمام كارهاي دكتر ايادي حساب شده و برنامه‌ريزي شده بود. هميشه كارهاي يك تا دو سال را برنامه‌ريزي مي‌كرد. مثلاً زماني كه فرح پهلوي براي اولين بار حامله بود، دكتر ايادي طوري برنامه‌ريزي مي‌كرد كه با متولد شدن رضا پهلوي پاي يك بهايي ديگر را به داخل كاخ سلطنتي باز كند... اين [انتخاب بيمارستاني در جنوب تهران براي تولد رضا پهلوي] طرح دكتر مخصوص شاه، آقاي دكتر ايادي بود كه خانم لوئيز پيرنيا كه يكي از بهايي‌هاي متعصب بود، به عنوان پزشك مخصوص وليعهد در دربار پهلوي وارد شود.» (شهبازي، علي حيدر، محافظ شاه، تهران، انتشارات اهل قلم، 1377، ص 212).
-39 يادنامه، دفتر يكم، ص 332.
-40 همان.
-41 الموتي، مصطفي، ايران در عصر پهلوي، لندن، بي‌نا، 1368، ج 5، ص 314.
-42 جهانبگلو، رامين، گاندي و ريشه‌هاي فلسفي عدم خشونت، ترجمه هادي اسماعيل‌زاده، تهران، نشر ني، ج سوم، 1383، ص 35.
-43 همان، ص 56.
-44 ماركسيسم و فاشيسم از جمله ايدئولوژيهاي سياسي قرن بيستم است كه در تبليغ و ترويج خشونت و ناشكيبايي سياسي ـ اجتماعي نقش بسيار تأثيرگذار و عمده‌اي داشت. بسياري از جنگها، قتل‌عامهاي گسترده و وقوع و پيدايي بحرانها و فاجعه‌‌هاي متعدد انساني ديگر در سطح جهاني و(بالاعم) و در سطح كشورهاي جهان سوم (به طور خاص) ناشي از چنين ايدئولوژيهايي بود كه ارمغاني جز مرگ، خشونت و... براي بشريت نداشتند.