اختلاف دروني حزب توده؛ از آغاز تا انقلاب اسلامي
دكتر حسين جودت تاريخچه حزب توده را، در مقطع تاريخي فوق، چنين بيان ميدارد:
1ـ دوران تشكيل حزب تا كنگره اول
«يكي از مشخصات بارز حزب توده اين است كه در تأسيس و فعاليت آن كساني دستاندركار بودهاند كه از جهات گوناگون با هم اختلاف ديرينه داشتهاند. چنانكه ميدانيم حزب توده به دست بخشي از گروه مشهور «پنجاه و سه نفر» كه در زندان رضاخان بودند و پس از شهريور 1320 از زندان آزاد گرديدند و يا از تبعيدگاه فرار كرده و به تهران آمدند، تأسيس يافت. ولي همه افرادي كه به عنوان كمونيست و هوادار مرام اشتراكي از طرف پليس رضاخان بازداشت شده بودند جزء 53 نفر نبودند و در مراحل مختلف از 1310 به بعد يا حتي قبل از آن راهي زندان شده بودند. از بين اين افراد نيز در تأسيس يا فعاليت حزب توده شركت داشتهاند. در بين اين افراد اختلافات گوناگون وجود داشت: اختلاف سليقه، اختلاف ناشي از ضعف در برابر پليس، اختلاف ايدئولوژيك، اختلاف طبقاتي (بين زندانيان مرفه و زندانيان بيچيز) و غيره. در بين اين افراد اشخاصي بودند كه اساساً از كمونيسم اطلاعي نداشتند و فقط چند شعار ضدسرمايهداري و يا دربارة برابري و مساوات و غيره شنيده بودند و يا حداكثر با برخي از كمونيستها (گروه اراني يا ديگران) ملاقات يا گفتگويي كرده بودند. اكثر اين افراد پس از رهايي از زندان به دنبال كار خود رفتند يا ديرتر و در زمان رونق كار حزب به حزب روي آوردند.
افرادي هم بودند كه به «تروتسكيسم» گرويده دور يوسف افتخاري جمع شده بودند. در بين گروه «53 نفر» افرادي مانند مهدي لاله وجود داشت كه نه تنها چپگرا نبود، بلكه به طور كلي اهل دخالت در سياست نبود و تا آنجا كه من از دوران تحصيل در اروپا ميشناختمش فردي مذهبي بود. اين شخص بلافاصله پس از رهايي از زندان به دنبال كسب و كار رفت و بعدها بانكدار شد. دكتر مرتضي يزدي نيز ارتباط سستي با اراني داشته است و پايبند كمونيسم نبوده، چنانكه ميگفتند پس از گرفتاري بر آن عقيده بود كه اگر محكومش نكنند به كار جراحي خود بپردازد و از شركت در كار سياسي بپرهيزد. دكتر رادمنش هم جزء گروه اراني نبود و با آن ارتباطي نداشت و سبب گرفتاريش اين بوده كه در گذشته دور عضو سازمان جوانان بوده است. من شخصاً رادمنش را از دوران تحصيل در اروپا ميشناختم و ميدانم كه در آن زمان با كمونيسم و كمونيستها سر و كاري نداشت. جريانات مربوط به زندانيان دوران رضاخان را به وجه دقيقتر احسان طبري كه خود جزء «53 نفر» بود و با زندانيان آن دوره آشنايي دارد، ميتواند نقل كند و وضع و موضع فكري هر يك از مؤسسين حزب را كه خود نيز جزء آنها بوده شرح دهد. از جمله كساني كه در زندان رضاخان بودند و بعدها در فعاليت حزب تأثير داشتهاند ميتوان از كامبخش (عبدالصمد)، آرداشس آوانسيان (در حزب بنام اردشير مشهور بود) و ميرجعفر پيشهوري نام برد. دو نفر اخير (آرداشس و پيشهوري) جزء 53 نفر نبودند. پيشهوري از اعضا حزب كمونيست ايران و عضو كميته مركزي آن بوده است (بنام جوادزاده). آرداشس هم عضو حزب كمونيست ايران بوده، در روسيه مدرسه حزبي را طي كرده و با كمينترن ارتباط داشته است... اين دو نفر شديداً با يكديگر مخالف بودند. از آنجا كه من هيچوقت با پيشهوري صحبتي نداشتهام، از نظر وي درباره اختلاف موجود بين او و آرداشس اطلاعي ندارم، ولي آرداشس كه فردي «چپرو» و تندتر از پيشهوري بود او را آدمي فرصتطلب و «اپورتونيست» ميدانست.
از سوي ديگر گروه كثيري از «53 نفر» كه به وسيله كامبخش لو داده شده بودند، اين شخص را خائن ميدانستند. در واقع عبدالصمد كامبخش نه تنها عدهاي را (بنا به اقرار خودش در پلنوم چهارم حزب توده سال 1336، سيزده نفر را) لو داده بود، بلكه در نظر زندانيان اراني را مقصر قلمداد كرده بود. فقط پس از آنكه اعضا گروه «53 نفر» طي محاكمه با پروندههاي خود آشنا شدند، معلوم شد كه لو دهنده كامبخش بوده است و اراني بيتقصير است. بدين سبب كامبخش را «گروه 53 نفر» از بين خود طرد كردند و هنگامي كه پس از شهريور 1320 به تأسيس حزب توده اقدام كردند او را به عضويت حزب نپذيرفتند.
بدينسان گروه ناهمگوني به تأسيس حزب دست زدند و از همان بدو تأسيس نغمههاي ناسازگاري در بين مؤسسين آغاز شد: پيشهوري از حزب كنار رفت و فعاليت خود را در روزنامة آژير و «جبهة آزادي» كه با شركت چند روزنامهنگار تشكيل يافته بود متمركز ساخت. كامبخش نيز پس از تقلاي زياد با پادرمياني آرداشس كه با كمينترن ارتباط داشت به عضويت حزب پذيرفته شد مشروط بر اينكه در كار حزب دخالت نكنند. توضيح اينكه گويا كمينترن توسط يكي از اعضا سفارت شوروي توصيه كرده بود كامبخش را عليرغم خيانتش ميتوان به عضويت حزب توده (كه حزب كمونيست نيست و جنبه جبهه وسيعي را دارد) پذيرفت و در نظر دارند او را به باكو منتقل كرده در بخش فارسي راديو باكو به كار وادارند. به طوري كه رضا روستا نقل ميكرد كامبخش ضمن تقلاي خود براي پذيرفته شدن به عضويت حزب، به نزد وي رفته گريه كرده و كمك روستا را خواستار شده قول داده است كه پس از پذيرش به حزب، ايران را ترك كرده و به باكو خواهد رفت. بدين ترتيب كامبخش به عضويت حزب توده پذيرفته شد، به باكو رفت و در آنجا مدت كوتاهي به كار راديو اشتغال داشت و مسلماً زد و بست خود را با باقروف (دبير اول حزب كمونيست آذربايجان و يكي از جنايتكاراني كه پس از مرگ استالين اعدام شد) و گ.پ.ئو جور كرد و هنگامي كه مسئله انتخابات دورة چهاردهم مجلس مطرح شد به ايران بازگشت و در قزوين به فعاليت انتخاباتي دست زد و در ضمن به طور مخفيانه در داخل حزب به دستهبندي پرداخت تا زمينه بازگشت خود به رهبري حزب را فراهم سازد. همدستان او در بين اعضا كميته مركزي موقت (آرداشس، علي اميرخيزي و بهرامي) و گروهي از جوانان خواهان نام (كيانوري، قاسمي، فروتن) و خليل ملكي بود كه به حزب وارد شده بود. اين دسته ميكوشيد روستا و يزدي را از كميته مركزي بيرون كنند، راه ورود كامبخش به كميته مركزي را باز كنند و در ضمن از بين خليل ملكي، كيانوري، فروتن و قاسمي افرادي را به عضويت كميته مركزي برسانند. در حزب تبليغات عليه اپورتونيسم بعضي از افراد كميته مركزي و عدم لياقت آنها آغاز شد ولي هنوز اين تبليغات دامنهدار نبود تا كنگره اول حزب تشكيل شد.
2ـ تشكيل و جريان كنگره اول حزب
در اينجا من فقط از نظر اختلافات مسئله را طرح ميكنم. كنگره با شركت نمايندگان سازمانهاي حزب اعم از تهران و شهرستانها تشكيل شد. ميرجعفر پيشهوري از طرف سازمان آذربايجان و عبدالصمد كامبخش از طرف سازمان قزوين براي شركت در كنگره انتخاب شده بودند. اعتبارنامة پيشهوري به سبب آنكه در روزنامة آژير به مناسبت مرگ رضاخان به دربار تسليت گفته بود، رد شد و از شركت او در جلسات كنگره جلوگيري به عمل آمد. ولي درباره كامبخش و خيانتش كلمهاي به ميان نيامد. مسلم است كه اگر مسئله خيانت كامبخش آنچنان كه بود مطرح ميشد اكثريت مطلق اعضا كنگره با شركت او در كنگره مخالفت ميكردند. ولي افرادي كه دستاندركار بودند و از جريان اطلاع داشتند لب فروبستند و گذاشتند اين فرد خائن و جاسوس وارد رهبري حزب شود. وقتي كه جريانات آن دوره، دستهبنديها و مجموعة اين جريانات غيرطبيعي را از نظر ميگذرانم ميبينم كه گردانندگان كنگره اعضا آن نبودند بلكه دستهايي بودند كه در خارج عمل ميكردند.
كنگره اول حزب يكي از بيبند و بارترين مجالسي بود كه من طي 41 سال زندگي حزبي خود ديدهام. هر كس هر چه ميخواست ميگفت. به طور عمده فعاليت تشكيلاتي حزب كه مسئوليتش بر عهدة رادمنش بود مورد انتقاد قرار گرفت، عليه عضويت افرادي مانند عضد كه از ملاكين بود سخناني گفته شد، راجع به شرايط طبقاتي عضويت حزب مطالبي بيان گرديد، اين مطالب و انتقادات به طور كلي از طرف هواداران كامبخش مطرح ميشد و هدف آن بود كه با سخنان چپنما توجه اعضا كنگره را به سوي كانديداهاي خود جلب كنند و مخالفين را از ميدان به در نمايند. ميتوان گفت كه به مقدار زياد كامياب شدند. كنگره پس از تصويب برنامه و اساسنامه حزب كه در آنها اصلاحات مختصري انجام گرفته بود به انتخاب اعضا كميته مركزي و اعضا تفتيش كل حزب پرداخت. روستا و يزدي و چند تن ديگر كه سابقاً عضو كميته تهران (كميته موقت مركزي) بودند بركنار شدند و كامبخش، طبري، پروين گنابادي وارد كميته مركزي شدند. بدينسان كميتة مركزي از نه نفر يعني علاوه بر سه نفر مذكور از نورالدين الموتي، دكتر رادمنش، دكتر بهرامي، دكتر كشاورز، بقراطي، علي اميرخيزي، ايرج اسكندري و آرداشس آوانسيان و كمسيون تفتيش كل از رضا روستا، دكتر يزدي، كيانوري، قاسمي، ضياء الموتي، خليل ملكي و جودت تشكيل شد.
پس از كنگره اول كه بدين ترتيب برگزار شد كامبخش مسئوليت حلقه اساسي فعاليت حزب يعني مسئوليت تشكيلات كل حزب را عهدهدار گشت. يعني كسي كه تا ديروز نميخواستند به عضويت سادة حزب قبول كنند همه كارة حزب شد. نورالدين الموتي دبير حزب بود ولي كار مهمي انجام نميداد. رادمنش، اسكندري، پروين گنابادي، كشاورز و آرداشس بيشتر به كار مجلس ميپرداختند. در ضمن رادمنش را مسئول سياسي سازمان جوانان توده كه تازه تشكيل يافته بود كرده بودند و مسائل مالي حزب را هم بر عهدة بهرامي گذاشته بودند. علي اميرخيزي هم اكثراً در آذربايجان بود و مسئوليت سازمان حزبي آن استان را بر عهده داشت. يعني روي هم رفته دست كامبخش در سازماندهي كار حزب باز بود. در درون حزب اختلاف مهمي به چشم نميخورد ولي دستة كامبخش همچنان ناراضي بود، زيرا دستش به جايي بند نبود. اكثر اعضا آن در كميسيون «تفتيش كل» كه كاري نميكرد عضو بودند و لذا نه اسمي داشتند و نه رسمي. اعضا كميسيون تفتيش كل به كارهاي متفرقه ميپرداختند، قاسمي و ضياء الموتي براي فعاليت به شهرستانها اعزام شدند. جودت در شوراي متحدة مركزي اتحاديههاي كارگران سرگرم فعاليت در امور سنديكايي بود و يك بار در سال 1324 به همراه خليل ملكي براي وضع سازمان آذربايجان به تبريز رفت. رضا روستا هم كه كار اتحاديههاي كارگري را سر و صورتي داده بود و موفق شده بود مراكز مختلف سنديكايي را متحد كرده شوراي متحده مركزي اتحاديههاي كارگران و زحمتكشان را به وجود آورد، بيشتر وقت خود را مصروف امور سنديكايي ميكرد و در مقابل حزب، شوراي متحده را براي خود سنگري ساخته بود. اختلافات گذشته ميان مسئولين دستاندركار اينك به شكل اختلاف ميان حزب و شوراي متحده درآمده بود. يادم هست كه در كلوپ شورا به جاي شعار «نيرو در اتحاد است» نوشته بودند «نيرو در اتحاديه است.» اين قبيل اختلافات كه در تهران كم و بيش زير پرده بود در شهرستانها شدت داشت. ولي روي هم رفته اختلافات ميان حزب و شورا جنبة شخصي داشت و تا اندازهاي از اختلاف موجود ميان طرز فكر و زندگي كارگر و روشنفكر سرچشمه ميگرفت. البته اگر فعاليت اين سازمانها دوام يافته بود اختلافات عميقتر ميگشت و جنبههاي ايدئولوژيك و غيره هم به خود ميگرفت، همانطوري كه در كشورهاي اروپا ديده ميشود. ولي در آن زمان هنوز كار اختلافات حزب و شوراي متحده به آنجا نكشيده بود.
3ـ مسئله امتياز نفت شوروي
كنگره اول حزب در تابستان 1323 تشكيل شد. چند ماه پس از آن بود كه كافتارادزه به ايران آمد و مسئله امتياز نفت شمال مطرح شد. در اين باب از طرف وكلاي تودهاي در مجلس شوراي «ملي» و در مطبوعات حزب مطالبي گفته و نوشته شد و در تهران و شهرستانها تظاهراتي صورت گرفت. گرداننده واقعي اين جريانات در داخل كميته مركزي آرداشس و كامبخش بودند.
درست است كه ديگر اعضاي كميته مركزي با خواست شوروي مخالفتي نكردند ولي اگر آنها طبق غريزه شخصي عمل كرده بودند لااقل از تشكيل تظاهرات به سود كافتارادزه خودداري ميكردند. تا آنجا كه به خاطر دارم در تظاهرات تهران نام كافتارادزه و امتياز نفت به ميان نيامد ولي در شهرستانها علاوه بر شعارهايي كه بر ضد نخستوزير وقت ساعد داده شده بود بر له امتياز نفت شوروي هم شعارهايي داده بودند. در اين ماجرا عده زيادي از روشنفكران كه به حزب پيوسته بودند كنار رفتند يعني مخالفين كه با توجيه كميته مركزي قانع نشده بودند، بي سر و صدا حزب را ترك كردند. توجيه كميته مركزي اين بود كه گويا شوروي براي خنثي كردن مذاكرات ايران و آمريكا مسئله امتياز نفت شمال را مطرح كرده است. به هر حال اين مسئله به حيثيت حزب لطمه زد ولي در داخل حزب مخالفتهاي دامنهداري را موجب نگرديد.
4ـ مسئله تشكيل فرقه دمكرات آذربايجان
هنگامي كه فرقه دمكرات آذربايجان در 12 شهريور ماه 1324 تشكيل شد اينجانب كه براي بازرسي وضع سازمان حزب توده به آذربايجان رفته بودم در تبريز بودم رسيدگيهايي كه تا آن زمان به همراه خليل ملكي به عمل آمده بود عدم صلاحيت برخي از اعضا كميته ايالتي حزب را نشان داده بود و ضرورت تعويض اين افراد به وسيله صادق پادگان (دبير كميته ايالتي) و خليل ملكي به كميته مركزي حزب گزارش شده بود. هنوز پاسخ كميته مركزي نرسيده بود كه فرقة دمكرات آذربايجان با شركت همان افراد بيصلاحيت تحت رهبري سيدجعفر پيشهوري تشكيل شد. دربارة عدم صلاحيت برخي از اعضا كميته ايالتي اين توضيح را ميدهم كه محمد بيريا كه در رأس شوراي ايالتي اتحاديههاي كارگران قرار داشت كوچكترين اطلاعي از مسائل سنديكايي نداشت و برخي از كارفرمايان را بازداشت ميكرد و كتك ميزد، عكس بزرگ استالين را در دفتر اتحاديه بالاي سرش نصب كرده بود، تحت حمايت سربازان شوروي به محل كار خود رفت و آمد ميكرد. اين شخص بعد از تشكيل حكومت پيشهوري وزير فرهنگ شد. حاج ميرزاعلي شبستري از برنامة حزب توده ايران اطلاعي نداشت و در زمان حكومت پيشهوري رئيس مجلس ملي شد. كاويان كه شخصي بود بيسواد و بياطلاع بعداً وزير جنگ حكومت پيشهوري شد. خود پيشهوري نيز چنانكه در فوق گفته شد از عضويت حزب توده طرد شده نتوانسته بود در كنگره اول شركت كند. در آن زمان كه از شكست فاشيستهاي هيتلري فقط چند ماه گذشته بود امپرياليستهاي انگليس و آمريكا به توطئههاي گوناگون دست ميزدند تا مواضع خود را حفظ كنند. من جريان تشكيل فرقه را يكي از اين توطئهها ميپنداشتم و با تشكيل آن چه از لحاظ صلاحيت تشكيلدهندگان و چه از حيث برنامة مليگرايانه (طرح مسائل مربوط به مليت آذربايجاني، زبان آذربايجاني و غيره آن هم در زماني كه مسائل اساسي برانداختن استبداد و رهايي از زنجير استعمار در برابر مردم ايران قراردارد) مخالفت كردم.
چند روز نگذشته بود كه به وسيله كماندانتور شوروي (فرماندار نظامي شوروي در تبريز) از تبريز تبعيد شده به تهران بازگشتم. جريان را به كميته مركزي گزارش دادم. معلوم شد كه كميته مركزي نيز در آغاز كار از تشكيل فرقه بياطلاع و با تشكيل آن مخالف بوده و اينك واقف شده است كه شعارهاي مليگرايانه فرقه ظاهر قضيه است و در واقع منظور از تشكيل فرقه ادامة اهداف حزب است و بايد از آن دفاع كند و آن را مورد حمايت همه جانبه قرار دهد. اين مطلب كه مجموعة كميته مركزي حزب از جريان تشكيل فرقه اطلاعي نداشت صحيح است ولي به نظر من اين به آن معنا نيست كه هيچ يك از اعضا كميته مركزي از تشكيل فرقه و اهداف آن بياطلاع بودند. زيرا مقارن تشكيل فرقه جريان افسران خراسان (گنبد) هم اتفاق افتاد كه با اطلاع كامبخش بوده (ميتوان جريان را از افرادي كه در اين جريان بودند، كيهان و پورهرمزان سئوال كرد) و عدهاي از افسراني كه در تهران تحت پيگرد ركن 2 ارتش قرار داشتند به وسيله كامبخش به آذربايجان اعزام شدند. دربارة اعزام افسران به آذربايجان در همان ماه تشكيل فرقه ميتوان از رصدي و آگاهي سئوال كرد. از اينجا ميتوان استنباط كرد كه كامبخش در جريان ماجراي تشكيل فرقه بوده است. به هر حال اين مسئله يعني تحقيق دربارة ارتباط احتمالي جريان خراسان و آذربايجان ميتواند مفيد باشد. با آنكه كميته مركزي حزب در مجموع از جريان تشكيل فرقه اطلاع نداشت و سازمان ايالتي آذربايجان بدون اجازة كميته مركزي به فرقه پيوست، معذلك مسئله در حزب بيسر و صدا سپري شد. علت آن هم به نظر من حمله همهجانبه هيئت حاكمه وقت (حكومت صدرالاشراف) به سازمانهاي حزب توده بود. كلوپهاي حزب در تهران و شهرستانها تحت اشغال عمال حكومت درآمده بودند و نظر افراد حزبي بيشتر متوجه فشارهاي حكومتي بود كه افكار عمومي حكومت ارتجاعي حسابش ميكردند. سقوط حكومت صدر و تشكيل حكومت حكيمي و اظهارات حكيمي درمجلس جو را به سود فرقه دمكرات آذربايجان تغيير داد. آنگاه نقشة امپرياليستهاي آمريكا و انگليسي كه قبلاً مبتني بر تقسيم ايران بود عوض شد و قلع و قمع فرقه مطرح گرديد. منتها براي اين كار فرصت لازم بود و از طرفي ميبايست نيروهاي دولت بسيج شوند و از طرف ديگر سيماي واقعي فرقه كه با شعارهاي عوامفريبانه به ميدان آمده بود آشكار گردد و ضمناً به اتحاد شوروي كه عجالتاً خواستي به جز تأسيس شركت مختلط نفت هدف ديگري نداشت، وعده سر خرمن داده شود. اجراي اين نقشه به احمد قوام محول گرديد و انصافاً بايد گفت كه ماهرانه از عهدة انجام نقشه برآمد. «جناب اشرف» هر تعهدي را كه ميخواستند پذيرفت. كلوپهاي حزب را از اشغال نيروهاي انتظامي رها ساخت، حتي شخصاً به كلوپ حزب تودة ايران آمد و در يكي از جلسات رسمي شركت كرد، قانون كار را به شكل تصويبنامه صادر كرد، 15 درصد از بهرة مالكانه را به سود دهقانان تخفيف داد، سه نفر از رهبران حزب توده ايران و يك نفر از حزب ايران را به شركت در كابينه دعوت كرد، مجلس را منحل كرد تا باصطلاح مجلسي كه آمادگي تصويب موافقتنامه قوام و شوروي را داشته باشد انتخاب كند. منتها در زير پردة اين كارهاي عوامفريبانه و قول و قرارهاي بيپشتوانه «نهضت جنوب» را تدارك ديد و اعتصاب كارگران نفت را سركوب كرد و به در هم پيچيدن طومار حزب و فرقه آغاز كرد. نتيجه آن شد كه در 25 آذر 1325 يعني درست يك سال پس از اقدام مسلحانه فرقة دمكرات آذربايجان بساط فرقه برچيده شد و با كشتار بيش از 20 هزار دهقان آذربايجاني كمر حزب توده ايران شكست. به جز تهران در سراسر ايران دفاتر حزب توده بسته شد و توده نسبتاً كثيري كه در صفوف حزب جمع شده بودند پراكنده شدند. به طوري كه در اواخر سال 1326 مجموعه اعضا حزب در حدود دوهزار نفر بود.
آرداشس آوانسيان كه با وجود پيشهوري و انحلال مجلس شوراي ملي ديگر نقشي نميتوانست ايفاءكند قبل از آذر 1325 ايران را ترك كرده به شوروي رفته بود. كامبخش نيز بلافاصله پس از شكست فرقه به مناسبت همكاريهايي كه با پيشهوري كرده بود، به ويژه به علت فعاليتي كه براي فريب افسران و اعزام آنان به آذربايجان ابراز داشته بود، فرار كرد و به باكو رفت و در آنجا به يكي از گردانندگان اصلي سازمان فرقه دمكرات در «مهاجرت» مبدل گرديد. اسكندري نيز كه در سازمان برنامه به دريافت گذرنامه ديپلماتيك موفق شده بود از طريق مسكو عازم پاريس شد و در فدراسيون جهاني سنديكاها استخدام شد (ايرج اسكندري در ايران با لوئي سايان دبير كل فدراسيون آشنا شده بود و اين آشنايي برايش در مورد استخدام مفيد واقع شد).
5ـ دوران پس از شكست فرقه دمكرات
بلافاصله پس از 21 آذر 1325 در اثر انتقادات شديد اعضا و كادرهاي حزب كه خواستار بركناري كميته مركزي بودند، جلسهاي با شركت اعضا كميته مركزي، اعضا تفتيش كل تشكيل شد و در آن جلسه تصميم گرفته شد كه از مجموع دو ارگان شورائي به وجود آيد كه در مسائل مهم مورد مشورت قرارگيرد ضمناً يك هيئت مركب از سه تن از اعضا كميته مركزي، سه تن از اعضا تفتيش كل و يك نفر از اعضا كميته ايالتي (تعداد درست در خاطرم نيست) به عنوان هيئت اجرائيه موقت براي ادارة امور جاري حزب و تشكيل كنگره دوم فعاليت كند. در اين هيئت رادمنش، يزدي، كشاورز، ملكي و فروتن شركت داشتند. (به نظرم طبري و يك فرد ديگر هم بودند ولي يقين ندارم). هيئت اجرائيه موقت تشكيل شد ولي تشكيلات كل حزب كه از طرف كامبخش با منضماتش (كامبخش چنانكه بعدها فهميدم حوزه خاص سري با شركت عدهاي كارگران براي ترور تشكيل داده بود، من هنگامي كه به وسيله يكي از كارگران دخانيات از اين ماجرا اطلاع يافتم به كيانوري رجوع كرده جريان را پرسيدم. گفت اين در زمان كامبخش بوده حالا منحل شده است. من مسئله را خاتمه يافته تلقي كرده دنبال ننمودم، ولي جريانات بعدي نشان ميدهد كه كيانوري دروغ گفته است و حوزه در زمان تصدي كيانوري هم وجود داشته است.) مانند ارث به دست كيانوري سپرده شده بود همچنان در دست وي باقي ماند.
با تشكيل هيئت اجرائيه موقت انتقادات و مبارزات درون حزبي خاتمه نيافت و اختلافات درون حزبي روز به روز شدت ميگرفت. گروهي به رهبري دكتر اپريم آسوري كه عضو حزب بود و از قرار معلوم با انگليسيها رابطه داشت، گروهي به نام آوانگارديستها (پيشاهنگان) شروع به كاركرد و حملات خود را متوجه رهبري نالايق حزب ساخت. او جزوهاي منتشر ساخت و در آن اين انديشه را مطرح كرد كه رهبران حزب تودة ايران از ماركسيسم ـ لنينيسم اطلاعي ندارند و نميتوانند رهبري حزب طبقه كارگر را عهدهدار گردند. بايد در داخل حزب افراد آوانگارد و آگاه رهبري را به دست گيرند تا حزب را در راه درست كمونيستي هدايت كنند. عدهاي به اين گروه پيوستند ولي چون اپريم فرد مشكوكي بود كارش پيشرفت نكرد. آنگاه عدهاي ديگر، هواداران خليل ملكي، به فعاليت پرداختند. اينان نيز مسئله رهبري را مطرح ميكردند و از اپورتونيسم و جاهطلبي رهبران كه به دنبال وكالت و وزارت بودند سخن ميگفتند و در استدلالهاي خود طي جلسات طولاني بحث و انتقاد، از نوشتههاي لنين و استالين گواه ميآوردند. جالب توجه آنكه هيچكدام از اين گروهها مسئله كافتارادزه و شركت مختلط نفت و مسائل مربوط به شوروي را صراحتاً به ميان نميكشيدند. هدف مستقيم آنها دستيابي كامل به رهبري بود. جلسات بحث و انتقاد را معمولاً رادمنش اداره ميكرد و انتقادات مستقيماً متوجه او ميشد. افراد ديگر رهبري هيئت اجرائيه موقت اگر در جلسه شركت ميكردند خود جزو شنوندگان يا انتقادكنندگان بودند.
به تدريج از طرفي اختلافات در درون هيئت اجرائيه موقت بالا گرفت و از طرف ديگر به شنيدن مطالب بي سر و ته رغبتي نشان نميدادند. لذا پس از آنكه هواداران خليل ملكي از مبارزه در داخل حزب مأيوس شدند، دست به انشعاب زدند تا جمعيتي مطابق ميل خود تشكيل دهند. گروهي (كمتر از 30 نفر) اعلاميه انشعاب را امضاء كرده بودند. انشعابيون تصور ميكردند كه اعضا حزب به دنبالشان خواهند رفت، ولي چنين نشد، زيرا اعضا حزب نتوانسته بودند ميان نظريات آنان و نظريات كميته مركزي سابق تفاوت اساسي ببينند و نميخواستند در دعواي مقام و صندلي آلت دست اين و آن گردند. چند روز پس از انشعاب، راديو مسكو عمل انشعاب را تقبيح كرد و انشعابيون بلافاصله انصراف خود را از تشكيل جمعيت اعلام داشتند و به جز خليل ملكي و انورخامهاي و چند نفر ديگر اكثر آنها به تدريج به حزب بازگشتند.
با انشعاب خليل ملكي و شكست آن كه در اواخر سال 1326 انجام گرفت محيط حزب آرام گشت و به تدريج سر و صداها خوابيد و به روي اشتباهات و خطاهاي حزب پرده كشيده شد و جو براي تشكيل كنگره دوم مساعد گرديد. هواداران كامبخش (كيانوري، قاسمي، فروتن، اميرخيزي) كه بلافاصله پس از 21 آذر 1325 از خليل ملكي و دسته او پشتيباني ميكردند اينك از او جدا شده و در برابرش قرار گرفته بودند در گزارشي كه به كنگره دوم داده شد انشعاب و انشعابيون محكوم گرديدند و مراحل عمدة فعاليت حزب در گذشته، از جمله تشكيل هيئت اجرائيه موقت مورد تأييد قرار گرفت. كميته مركزي نسبتاً وسيعي انتخاب شد كه در آن هواداران كامبخش گام بزرگي به پيش برداشته بودند. كامبخش و اسكندري نيز به طور غيابي به عضويت كميته مركزي انتخاب شدند. در نخستين جلسه كميته مركزي رادمنش به عنوان دبيركل حزب و طبري، كيانوري، جودت، كشاورز، يزدي، قاسمي، بقراطي، فروتن، علوي و بهرامي به عنوان اعضا هيئت اجرائيه و 5 نفر اميرخيزي، نوشين، حكيمي، بابازاده و يكي ديگر (احتمالاً شرميني) به عضويت تفتيش مركزي انتخاب شدند. سر و صداها خوابيد ولي اعتماد لازم بين اعضا كميته مركزي حاصل نشد. در همان جريان كنگره دوم «دم خروس» دستهبندي هواداران كامبخش عيان گرديد. با آنكه در ميان كانديداهاي عضويت كميته مركزي اسمي از مريم فيروز برده نشده بود، پس از قرائت آراء معلوم شد كه اكثريت اعضا كنگره براي عضويت او در كميته مركزي به عنوان عضو مشاور رأي دادهاند. البته اين كار بدون دستهبندي جعلي امكانپذير نبود.
6ـ دوران پس از كنگره دوم تا كودتاي 28 مرداد
فعاليت حزب پس از كنگره دوم ظاهراً به مجراي عادي افتاده بود، در عين حال مسئله مهمي مانند استيفاي حقوق ملت ايران از شركت نفت انگليس در دستور روز مردم ايران قرار داشت. امپرياليستهاي آمريكا و انگليس و به تبعيت آنها هيئت حاكمة وقت به هيچوجه نميتوانستند گسترش دامنة فعاليت حزب توده را تحمل كنند و در تلاش آن بودند كه حزب را غيرقانوني اعلام دارند. دكتر علياكبر سياسي رئيس دانشگاه تهران روزي استاداني را كه عضو حزب تودة ايران بودند به دفتر خود دعوت كرد و با لحن تهديدآميز اخطار كرد كه در محيط دانشگاه بايد از فعاليت سياسي دست بردارند. استادان و دانشياران عضو حزب در محيط دانشگاه فعاليت سياسي نميكردند و مفهوم اخطار رئيس دانشگاه اين بود كه استادان بايد به طور كلي از فعاليت سياسي دست بردارند. در چنين وضعي كه رژيم طاغوتي در انديشه سركوب حزب بود، در 15 بهمن 1327 يعني درست هشت ماه پس از تشكيل كنگره دوم در دانشگاه تهران به دست ناصر فخرآرائي به سوي شاه تيراندازي شد. اين امر براي غيرقانوني كردن حزب و سركوب رهبري و كادرهاي آن دستاويز غيرمترقبهاي فراهم ساخت. از قرار معلوم كيانوري از اين جريان اطلاع داشت و براي تهيه وسايل ترور به فخرآرائي كمك كرده بود. ولي هنگامي كه در جريان تدارك پلنوم چهارم (سال 1335) مسئله ترور شاه مطرح گرديد، حاضر نشد دخالت خود را به گردن بگيرد. حادثه ترور شاه كه موجب تلاشي رهبري حزب گشته بود از طرف حزب به عنوان يك توطئه امپرياليستي تلقي شد. به نظر من اين كار تروريستي از جملة كارهايي است كه به تشديد ارتجاع ستمشاهي در ايران كمك كرده است.
پس از حادثة دانشگاه عده كثيري از اعضا هيئت اجرائيه، كميته مركزي و كادرهاي حزب گرفتار شده به زندانهاي طولاني محكوم گرديدند، چند تن نيز به طور غيابي به اعدام محكوم شده ايران را ترك كردند. بدين ترتيب هيئت اجرائيه و كميته مركزي منتخب كنگره دوم قبل از آنكه كاري انجام دهد متلاشي شد. فقط دو نفر از اعضا هيئت اجرائيه (بهرامي و فروتن) به كمك سه تن از اعضا كميته مركزي (شرميني، قريشي، متقي) ادارة امور حزب را عهدهدار گرديدند. نظر به اينكه كيانوري در كار ترور دست داشت و از اين جريان در زندان سه نفر از اعضا هيئت اجرائيه (قاسمي، بقراطي، جودت) اطلاع يافتند، اعتماد اين افراد نسبت به كيانوري متزلزل گرديد. ولي در برابر ارتجاع رژيم طاغوت دم فرو بستند و هيچگونه واكنشي از خود بروز ندادند. بدينسان در دوران زندان ميان اعضا زنداني كميته مركزي و كادرها هيچگونه اختلاف قابل ذكري بروز نكرد. دفاع مشترك اعضا هيئت اجرائيه از برنامه و فعاليت حزب حيثيت حزب و رهبري را در افكار عمومي به ويژه در نظر افراد حزب بالا برده بود. اين نكته را هم بايد در نظر داشت كه مسئله نفت مطرح بود و به طور كلي جنبش انقلابي ايران رو به اعتلا ميرفت و خواه ناخواه اوج گرفتن جنبش انقلابي مردم در روحيات افراد حزب نيز به طور مثبت تأثير ميكرد. به هر حال وضعي پيش آمده بود كه اعضا حزب و به ويژه جوانان زنداني شدن به مناسبت فعاليت حزبي را براي خود ماية افتخار ميدانستند.
مسئله ملي شدن صنعت نفت در پائيز سال 1329 از طرف جبهة ملي كه تازه تشكيل شده بود مطرح گرديد. اعضا و رهبري حزب اعم از آنهايي كه در زندان بودند يا در خارج (در تهران) اين مسئله را عميقاً بررسي نكردند و به جاي آنكه با تمام قوا از شعار جبهه ملي بدون هيچگونه قيد و شرطي پشتيباني بنمايند شعار غلط و تفرقهافكنانهاي به پيش كشيدند و ماههاي طولاني از شعار غلط خود (عليرغم نظر عده كثيري از كادرهاي حزب) دفاع نمودند. در اينجا نخستين اختلاف ميان نظريات رهبري و نظر كادرها پيدا شد.
نخستين اختلافنظري كه ميان اعضا هيئت اجرائيه 8 نفري (بهرامي، يزدي، كيانوري، جودت، قاسمي، فروتن، علوي، بقراطي) پيش آمد هنگامي بود كه هريمن به عنوان ميانجيگري دربارة ملي شدن صنعت نفت براي مذاكره با مصدق به تهران آمده بود. تظاهراتي كه عليه او از طرف حزب توده سازمان يافته بود در ميدان بهارستان مورد حمله نيروهاي شهرباني قرار گرفت و در اثر تيراندازي عدهاي مجروح شدند. در جلسهاي كه شب حادثه با حضور اعضا هيئت اجرائيه تشكيل شد، ضمن بحث كيانوري عقيده داشت كه در اين حادثه دكتر مصدق نخستوزير تقصيري ندارد و تيراندازي به سوي تظاهركنندگان به اشارة دربار و به دستور سرلشكر بقايي رئيس شهرباني كل انجام گرفته است. بقية اعضا هيئت اجرائيه معتقد بودند كه مسئوليت نخستوزير را نميتوان ناديده گرفت. بر اساس اين نظر مقالاتي در روزنامة به سوي آينده و مردم نوشته شد. به جز اين اختلافنظر اختلاف قابل ذكري در مسائل سياسي بين اعضا هيئت اجرائيه پديد نيامده بود و همين وضع تا پايان عمر هيئت اجرائيه وجود داشت. يعني در كليه مسائل سياسي كه در هيئت اجرائيه مطرح ميشد پس از بحث اتفاقنظر به وجود ميآمد و تصميمات سياسي به اتفاق آراء گرفته ميشد.
اما درباره مسائل تشكيلاتي اختلافاتي پديد ميآمد كه از تكروي كيانوري ناشي ميشد. اين شخص به كار دستهجمعي چندان عقيده ندارد و هميشه كوشش ميكرد رشته تمام امور تشكيلاتي در دستش متمركز گردد. اين مسئله از وابستگي او به كا.گ.ب سرچشمه ميگرفت. ولي در هر صورت به «دمكراسي درون حزبي» توجهي نداشت و به همة افراد به چشم «مشاورين» مشورتكننده نگاه ميكرد وگرنه خودش بياطلاع ديگران تصميم گرفته اجرا ميكرد. براي آنكه از اطالة كلام خودداري شود متذكر ميگردم كه در پلنوم چهارم كميته مركزي كليه مسائل مربوط به دوران فعاليت هيئت اجرائيه از كنگره دوم تا پايان عمر هيئت اجرائيه رسيدگي شده و قطعنامههايي در مسائل مختلف صادر گرديده است و اين نكته كه كليه تصميمات به اتفاق آراء گرفته شده است طي قطعنامهها قيد گرديده است. تنها رسيدگي نهايي به دو مسئله يكي حادثه دانشگاه و تيراندازي به شاه و ديگري جريان لو رفتن سازمان افسري حزب توده به كنگره آينده موكول گرديده است.
7ـ برگزاري پلنوم چهارم و نتايج آن
پلنوم چهارم يك سال و نيم پس از انحلال كامل سازمانهاي حزب تشكيل شد. اين سئوال مطرح ميشود كه آيا رسيدگي به مسائلي كه در پلنوم مطرح شد يك سال و نيم وقت لازم داشت؟ پاسخ البته منفي است. مسئله از اين قرار است كه براي برگزاري پلنوم قبلاً لازم بود دستهبندي كامبخش تحقق يابد تا نتايج بر طبق مراد او حاصل گردد. لذا پس از آنكه در اثر تلاش دستة كامبخش عدة لازم براي تصويب نظريات اين دسته جمعو جور شد، پلنوم تشكيل گرديد. در پلنوم چهارم علاوه بر اعضا و مشاورين كميته مركزي عدهاي از كادرها كه در مراحل مختلف به خارج از ايران رفته بودند شركت داشتند. پس از بحث در مسائل گوناگون از طرف گروه كامبخش پيشنهاد شد كه اگر اختلافي ميان نظر اكثريت اعضا كميته مركزي و اكثريت كادرها وجود داشته باشد، نظر اكثريت كادرها ملاك تصميم قرار گيرد. اين پيشنهاد با اكثريت يك رأي تصويب شد. اين تصميم با اصول تشكيلاتي حزب مباينت داشت زيرا در پلنوم وسيع كه با شركت كادرها تشكيل ميشود (برخلاف كنگره يا كنفرانس حزبي) نظر كادرها جنبه مشورتي دارد. به هر حال نتيجه آن شد كه قطعنامهها راجع به فعاليت هيئت اجرائيه به اتفاق آراء (يا تقريباً به اتفاق آراء) تصويب شود ولي در انتخاب اعضا هيئت اجرائيه ميان نظر اكثريت كميته مركزي و اكثريت كادرها تباين پديد آيد. اعضا كميته مركزي كه بر كنه جريانات حزب واقف بودند به عضويت كيانوري، قاسمي، فروتن در هيئت اجرائيه رأي نداده بودند. ولي كادرها بالعكس به عضويت جودت، بقراطي و كشاورز رأي نداده بودند. بدينسان دستهبندي كامبخش در هيئت اجرائيه 7 نفري منتخب پلنوم وسيع چهارم اكثريت مطلق به دست آورد (رادمنش، اسكندري از طرفي و كامبخش، كيانوري، قاسمي و فروتن از طرف ديگر ـ طبري هم مانند هميشه در وسط قرار داشت) دستهبندي كامبخش گام بزرگ ديگري براي قبضه كردن رهبري حزب به پيش برداشت و بدينسان در هيئت اجرائيه به جاي يك نفر دو نفر عضو رسمي كا. گ. ب (كامبخش و كيانوري) شركت جستند. علاوه بر اين در پلنوم چهارم ده نفر نيز از بين كادرها به عنوان «ناظر» انتخاب شدند كه در پلنومهاي معمولي كميته مركزي شركت كنند. اين ده نفر عبارت بودند از: «آرداشس آوانسيان، محمدرضا قدوه، جواد ميزاني، احمدعلي رصدي، امير خسروي، نوروزي، آذرنور، چليپا و دو نفر كارگر كه به نظرم يكي آقاجان هوشنگي و ديگري كه الآن نامش بخاطرم نميآيد و فوت كرده است. از اين عده آرداشس مشهور به اردشير از همكاران قديم كامبخش و محمدرضا قدوه دستپروردة كامبخش بودند (اين شخص در زندان رضاخان از نزديكان يوسف افتخاري بود و با آنكه جزء «53 نفر» بود، پس از آزادي وارد حزب نشد و تا آبان ماه 1324 بركنار بود، در قزوين به هنگام فعاليت انتخاباتي كامبخش به وي نزديك شد و تقريباً يك سال پس از كنگره اول به عضويت حزب درآمد. شخصي بود فرصتطلب و پايبند هيچ اصلي نبود). جواد ميزاني و احمدعلي رصدي نيز، به طوري كه طي مصاحبههاي اخير معلوم شد، عضو كا.گ.ب بودند. امير خسروي كه از دوستان قديم جواد ميزاني بود هميشه از كيانوري دفاع ميكرد. آقاجان هوشنگي هم در جريان پلنوم چهارم به گروه كامبخش پيوسته بود. بدينسان هواداران كامبخش در دستگاه رهبري حزب اكثريت قابل توجهي پيدا كرده بودند. اما از آنجا كه اين ده نفر حق رأي نداشتند و در مجموع اعضا كميته مركزي هنوز اكثريت با مخالفين گروه كامبخش بود، اين گروه كار مهمي نتوانست از پيش ببرد. جريان پلنوم پنجم كه هشت ماه بعد از پلنوم چهارم تشكيل شد گواه بر اين مدعاست.
8ـ جريان پلنوم پنجم
چنانكه شرح دادم در هيئت اجرائيه منتخب پلنوم چهارم چهار نفر از گروه كامبخش در مقابل دو نفر (رادمنش و اسكندري) قرار داشتند و طبري نيز در وسط بود، اگر چه به گروه كامبخش سمپاتي بيشتري داشت. رادمنش نيز از عنوان «دبيركلي» دست كشيده و به دبير اول حزب مبدل شده بود، دو نفر دبير ديگر (كامبخش و اسكندري) بودند و بدينسان هيئت دبيران سهنفري امور اجرائي را در دست داشتند. چنين وضعي با آرمانهاي گروه كامبخش سازگار نبود، زيرا با وجود هيئت دبيران كه منتخب پلنوم وسيع بود نميتوانستند در رهبري فعال مايشاء باشند. خواه ناخواه بگو مگوها شروع شد و دو جناح به جان هم افتادند. كاري از پيش نرفت. در مقابل پيشنهادهاي گروه كامبخش، رادمنش و اسكندري مقاومت ميكردند. هنگامي كه پلنوم پنجم تشكيل شد دو مسئله مطرح گرديد (علاوه بر تحليل سياسي بيرنگ و بو) يكي راجع به دعوت متقي كه در ايران همكاري ساواك را پذيرفته بود و ديگري راجع به عضويت مريم فيروز در كميته مركزي (چنانكه قبلاً شرح دادم مريم فيروز در اثر دستهبندي به عنوان عضو مشاور كميتة مركزي انتخاب شده بود ولي اولاً به مناسبت اينكه دختر فرمانفرما بود و ثانياً به سبب اينكه سابقة عضويتش براي انتخاب شدن كفايت نميكرد، عضويتش در كميته مركزي ملغي شده بود). هر دو مسئله در پلنوم با اكثريت آراء رد شد. گروه كامبخش به ضعف موضع خود كلاً پي برد. اين است كه به تمهيد نقشه جديدي دست زد و با پيشنهاد رادمنش براي تأمين وحدت در حزب موافقت نمود. منظور از تأمين وحدت در صفوف حزب اين بود كه همة مخالفين با هم آشتي كنند و وسايل وحدت رهبري و سازماني با فرقه دمكرات آذربايجان فراهم گردد. همه افراد حزبي با وحدت چه در درون حزب و چه با فرقة دمكرات آذربايجان موافق بودند، ولي كامبخش و كيانوري در اين ميان استراتژي خاص خود را داشتند. آنها ميخواستند اعضا گروه خود را به عضويت كميته مركزي برسانند و به وضع متزلزل خود خاتمه دهند. در اين بازي اميدوار بودند كه از نظريات ضدفرقه اسكندري از طرفي (اين شخص با تمام مسائل مطروحه از طرف پيشهوري مخالف بود و اساساً طرح مسئله ملي را بيجا ميدانست) و از مخالفت گردانندگان فرقه با حسين جودت (به مناسبت مخالفت ابتدائي جودت با تشكيل فرقه) از طرف ديگر استفاده و آب را گلآلود كرده ماهي خواهند گرفت و ضمناً يك عده از دستة خود را به رهبري خواهند رساند. بدينسان زمينه تأمين وحدت فراهم گرديد و پلنومهاي ششم و هفتم و كنفرانس وحدت پلنوم هشتم تشكيل گرديد.
9ـ پلنوم ششم تا هشتم
اين پلنومها جلسات آشتيكنان بودند. در پلنوم ششم فريدون كشاورز كه عليرغم مخالفت كميته مركزي روي تصميم خود مبني بر عزيمت به عراق باقي ماند از كميته مركزي بركنار گرديد. سه نفر از طرف كميته مركزي (اسكندري، اميرخيزي، جودت) انتخاب شدند تا جمعيت نمايندگان فرقه دمكرات آذربايجان برنامه و اساسنامه حزب واحد را بنويسند. اين كار تا پايان سال 1338 انجام گرفت. در سال 1339 پلنوم هفتم (پلنوم وسيع) با شركت نمايندگان اعضا حزب از كليه حوزههاي حزبي كه در شوروي و كشورهاي سوسياليستي تشكيل ميشدند، برگزار شد. در اين پلنوم طرح برنامه و اساسنامه حزب واحد كه آماده شده بود به تصويب رسيد و كانديداهاي حزب براي عضويت در كميته مركزي و هيئت اجرائيه حزب واحد مشخص شدند (توضيح اينكه قبلاً طي مذاكرات با فرقه دمكرات آذربايجان معين شده بود كه چند نفر از آنان در كميته مركزي و هيئت اجرائيه حزب واحد و چند نفر از حزب توده در اين ارگانها شركت خواهند كرد) و نوروزي و آرداشس و قدوه به عنوان عضو كميته مركزي و جواد ميزاني، رصدي، امير خسروي و آذرنور به عنوان عضو مشاور كميتة مركزي برگماري شدند و قرار شد جودت نيز براي عضويت در هيئت اجرائيه حزب واحد كانديدا شود.
چنانكه ديده ميشود در اين انتخابات گروه كامبخش باز هم گامي در جهت دستيابي كامل به رهبري برداشته است و در مقابل يك نفر (نوروزي)، دو نفر از گروه خود (آرداشس و قدوه) را وارد كميته مركزي كرده و در مقابل يك نفر (آذرنور) سه نفر از اعضا گروه خود را (ميزاني، رصدي، اميرخسروي) به عنوان عضو مشاور وارد كرده است.
كنفرانس وحدت بلافاصله پس از پلنوم وسيع هفتم برگزار شد و در آن به طور رسمي برنامه و اساسنامه حزب واحد مورد تصويب قرار گفت و اعلاميه مختصري صادر شد كه در آن آرزوي تأمين وحدت با حزب دمكرات كردستان نيز قيد شده بود.
در پلنوم هشتم كه با شركت اعضا و مشاورين كميته مركزي حزب واحد تشكيل گرديد نه نفر به عنوان اعضا هيئت اجرائيه حزب واحد و يك نفر به عنوان عضو مشاور هيئت اجرائيه انتخاب شدند: رادمنش (دبير اول)، اسكندري (دبير)، كامبخش (دبير)، طبري، كيانوري، جودت، قاسمي، فروتن و دانشيان (غلام يحيي) اعضا هيئت اجرائيه و اميرعلي لاهرودي عضو مشاور هيئت اجرائيه.
10ـ پلنوم نهم و دهم ـ پلنومهاي قهر
جلسات هيئت اجرائيه حزب واحد برخلاف پيشبيني كامبخش به جلسات مبارزه عليه فرقة دمكرات آذربايجان تبديل شد. در اين مبارزه قاسمي بيش از همه جنجال ميكرد و به جاي آنكه بر پايه برنامه و اساسنامه حزب با تكيه بر مسائل فراوان مورد توافق به تدريج مسائل مورد اختلاف را حل كنند بلافاصله مسائل مورد اختلاف را پيش كشيدند و باعث آن شدند كه سازمان فرقه نسبت به وحدت با سوءظن بنگرد. مثلاً به جاي آنكه كمك كنند تا نواقصي كه به نظرشان در مطالب مندرجه در روزنامة آذربايجان وجود دارد برطرف شود ميگفتند روزنامه آذربايجان لازم نيست و كافي است نوشتههاي روزنامة مردم را ترجمه كند. اين قبيل مطالب براي كساني كه تا ديروز به عنوان حزب مستقل عمل ميكردند بسيار سنگين بود و قابل فهم هم نبود، چرا كه آنها عيبي در كار روزنامه آذربايجان نميديدند و ايرادات مطروحه را درك نميكردند. شدت حملات قاسمي باعث ميشد كه اكثر جلسات هيئت اجرائيه با تشنج برگزار شود و كاري انجام نگيرد. از طرف ديگر كار حزب در ايران پيشرفت نميكرد و در بين دانشجويان مقيم كشورهاي اروپاي غربي افكار ضدحزبي روز به روز شدت مييافت. خبرهايي كه از سازمان موجود در ايران ميرسيد، نشان ميداد كه ساواك در سراسر سازمان حزب نفوذ كرده است. با اين وجود قاسمي و فروتن كه به نظريات مائوئيستي گرايش پيدا كرده بودند مسئله اقدام مسلحانه را مطرح ميكردند. در پلنوم نهم پس از آنكه گزارش وضع حزب داده شد و پيشنهاد اقدام مسلحانه براي برانداختن رژيم طاغوت مطرح شد يكي از اعضا پلنوم (بقراطي) ضمن صحبت خود گفت: «شما ميگوئيد در ايران يك سازمان ساواكزده داريم با اينهمه پيشنهاد اقدام مسلحانه هم ميكنيد!» غلط بودن اين پيشنهاد روشن بود لذا مورد تصويب قرار نگرفت. به هنگام انتخابات هيئت اجرائيه قاسمي رأي كافي نياورد و از عضويت هيئت اجرائيه بركنار شد. اين جريان براي گروه كامبخش شكستي حساب ميشد. ولي اين گروه مأيوس نگرديد و در كمين فرصت مناسبي بود تا به سوي هدف خود پيش رود. چنين فرصتي را فرزندان دكتر يزدي فراهم كردند. فرزندان دكتر مرتضي يزدي (حسين يزدي و فريدون يزدي) قبل از كودتاي 28 مرداد براي تحصيل به جمهوري دمكراتيك آلمان اعزام شده بودند و در آنجا به دريافت ديپلم مهندسي نائل گشته بودند. اين دو نفر كه پسرعموي همسر رادمنش بودند عضو حزب هم بودند و با آنكه پدرشان به علت تسليم به رژيم شاه از حزب اخراج شده بود در حزب فعاليتهايي داشتند. به ويژه حسين يزدي از طرف رادمنش، روستا، كيانوري و فروتن براي انجام برخي كارها به برلن غربي اعزام شد. مأموران ساواك در برلن غربي با حسين يزدي ارتباط گرفته و او را به عضويت ساواك درآورده بودند. در سال 1341 اندكي پس از برگزاري پلنوم نهم، حسين يزدي و برادرش با استفاده از غيبت رادمنش كه در آن موقع براي شركت در كنفرانس احزاب كمونيست و كارگري به مسكو رفته بود، دستبردي به منزل رادمنش زده و محتواي صندوق آهني را اعم از وجه نقد و اسناد حزبي خالي كرده بودند. پليس آلمان پس از آنكه از جريان اطلاع پيدا كرد و فهميد كه حسين يزدي شب را در منزل رادمنش بسر برده است بلافاصله اقدام كرد و هر دو برادر را بازداشت نمود. معلوم شد دزدها را درست گرفتهاند. ضمن بازجويي ارتباط حسين يزدي با ساواك كشف شد. اين حادثه كه از بي مبالاتي رادمنش و عدم هشياري وي ناشي شده بود براي حملة گروه كامبخش دستاويز بسيار مساعد و كارآمدي بود. در عين حال چون گروه كامبخش هم در اعتماد به حسين يزدي شركت داشتند نميتوانستند فقط رادمنش را مقصر در ابراز اعتماد به حسين يزدي قلمداد كنند، بدين لحاظ چنين نقشهاي كشيدند كه رادمنش را از دبير اولي بركنار كنند و به جاي او اسكندري را به عنوان محلل به دبيري بگمارند. فرق اسكندري و رادمنش در اين بود كه اولاً رادمنش در ايران پس از شكست فرقه فرار نكرده و در سر كار خود باقي مانده بود، ثانياً در ايران به اتفاق آراء كميته مركزي به سمت دبيركلي انتخاب شده بود، ثالثاً مانند اسكندري نسبت به شوروي اظهار بدبيني نكرده بود (اسكندري پس از جريان فرقه همان شبي كه پيشهوري ايران را ترك كرد در حضور جمع كثيري گفت: عباس اسكندري درست ميگفت كه به شورويها نميتوان اعتماد كرد.) رابعاً اسكندري رفتن به پاريس و كار كردن در فدراسيون را به ماندن در شوروي ترجيح داده بود. خامساً اسكندري در اثر برخورد با لوئي سايان (دبيركل فدراسيون) از فدراسيون اخراج شده بود، سادساً اسكندري با آذربايجانيها ميانه خوبي نداشت. بدين لحاظ ميتوان حدس زد كه شورويها هنوز رادمنش را به اسكندري ترجيح ميدادند و انتخاب اسكندري را به هواداران كامبخش توصيه نمينمودند. در پلنوم دهم نظريات اعضا كميته مركزي در مقابل همديگر قرار گرفت. از مجموعة 22 نفر عضو كميته مركزي كه حق رأي داشتند نصف آراء بر له رادمنش و ابقاء وي در سمت خود و نصف ديگر عليه او بود. بدينسان دو نيرو در كميته مركزي همديگر را فلج ميكردند و نتيجه حاصل نميشد. هواداران كامبخش در حملة خود شكست خوردند و چنين صلاح ديدند كه از انتخاب هيئت اجرائيه كه مسلماً به سود آنها نميتوانست باشد صرفنظر كنند. هيئت اجرائيه انتخاب نشد و ادارة امور به بوروي «موقت» يعني هيئت دبيران سهنفري (رادمنش و اسكندري و كامبخش) محول گرديد. نتيجه پلنوم اعتبار كميته مركزي و رهبري را در نظر همة افراد حزب پائين آورد. كيانوري كه نقشههاي خود را نقش برآب ميديد از كار حزبي ظاهراً كنار رفت، به برلن منتقل شد و در آكادمي معماري به كار آغاز كرد، البته كسي او را از كار حزبي بركنار نكرده بود، ولي او خود مصلحت كار خود را در آن ديد كه به برلن منتقل شود و زير پردة بركناري از حزب به كارهاي ديگر بپردازد. او هميشه ميگفت من فقط مسئوليت حوزة حزبي برلن غربي را بر عهده دارم. مفهوم اين گفتار اين است كه او با غرب ارتباط داشته و از طريق عبدالصمد كامبخش در جريان كلية امور حزبي قرار ميگرفت.
11ـ پلنوم يازدهم
پس از پلنوم دهم، كار دستهجمعي در حزب به كلي تعطيل شد. از سوئي رادمنش دبير اول حزب كارهاي حزبي ايران را به تنهايي برعهده گرفت. او كه در مورد حسين يزدي نتوانسته بود هشياري كافي از خود نشان دهد، اينك ميخواست به تنهايي در مقابل ساواك نيرومند عرض اندام كند. عدهاي از كادرها را به ايران اعزام داشت (خاوري، حكمتجو، رزمي، معصومزاده). دو نفر اخير به دست شهرياري كه عامل ساواك بوده معدوم شدند. حكمتجو در زندان كشته شد و خاوري هم تا پيروزي انقلاب اسلامي ايران در زندان بسر برد. با وجود اين حوادث رادمنش هنوز به عباس شهرياري اعتماد داشت. عباس شهرياري توانسته بود با عبور دادن چند تن از كمونيستهاي عراق از خاك ايران و فرار دادن آنها به شوروي اعتماد رادمنش را كسب كند. البته روشن است كه با كمك ساواك فرار دادن چند تن كمونيست عراقي زحمت و ريسكي ندارد. به اين ترتيب رادمنش به دست ساواك بازي خورد و به حزب ضرر زد. از سوي ديگر اسكندري مسئوليت امور «مهاجرت» يعني ايرانيان عضو حزب ساكن شوروي و ديگر كشورهاي سوسياليستي اروپا را عهدهدار گشت. او هم به تنهايي كاري را كه سر و ته نداشت انجام ميداد. در بخش عمدة مهاجرت يعني در آذربايجان شوروي نفوذي نداشت و نميتوانست كاري از پيش ببرد. به تحريك كامبخش با غلام دانشيان صدر فرقه دمكرات آذربايجان درافتاد و خواست بدون جلب رضايت كميتة مركزي حزب يا فرقه او را بركنار و آذراوغلو را به جايش منصوب كند. اين كار به اندازهاي نابخردانه و مخالف اساسنامة حزب بود كه حتي خود آذراوغلو از پذيرفتن دستور ايرج اسكندري سرپيچي كرد. به حرف ايرج حتي در آلمان كسي ترتيب اثر نميداد. كامبخش هم كه رسيدگي به امور حزبي اروپاي غربي (دانشجويان عضو حزب در اروپاي غربي) را عهدهدار بود هر كاري دلش ميخواست به كمك كيانوري و بهزادي انجام ميداد، ولي در عين حال براي حملة جديد تدارك ميديد. او توانسته بود ميان آن عده از افراد كميتة مركزي كه جزء گروهش نبودند تفرقه بياندازد. به گرايش احمد قاسمي و فروتن نيز كه به سمت مائوئيسم چرخيده بودند اهميت نميداد. پلنوم يازدهم كه سه سال پس از پلنوم دهم تشكيل شد يكي از پرجنجالترين پلنومهاي كميتة مركزي بود.
كامبخش و يارانش تصور ميكردند زمينه را براي بركناري رادمنش و دستيابي به رهبري مطلق حزب فراهم كردهاند. از سوئي همه را از رادمنش ناراضي كردهاند و از سوي ديگر آذربايجانيها را عليه اسكندري شوراندهاند و عدهاي از آنها را به سوي خود جلب كردهاند و بدينسان پيروزي خود را مسلم ميدانستند. هنگامي كه پلنوم تشكيل شد نخست گزارشي سياسي از طرف رادمنش قرائت گرديد. در اين گزارش علاوه بر مسائل ايران كه جنبة عمومي داشت و در آن از مسائل تشكيلاتي مطلبي گفته نشده بود مسئله مائوئيسم و خطرات بينالمللي آن مطرح شده بود. همه حضار به جز قاسمي، فروتن و سغائي (عضو مشاور كميته مركزي) در تأييد گزارش صحبت كردند، ولي اين سه نفر بر عليه آن و در تأييد مائوئيسم سخن گفتند و عليرغم استدلالهاي اعضا كميته مركزي از رأي خود بازنگشتند. مسئله به اينجا منجر شد كه اگر قاسمي و فروتن كه علناً با خطمشي كميته مركزي مخالفند در رهبري باقي بمانند به اين معني خواهد بود كه در كميته مركزي دو خطمشي سياسي مغاير و مخالف هم ميتوانند همزيستي داشته باشند و اين به جز تثبيت «فراكسيونيسم» (تشكيل جناحهاي رو در رو) در حزب مفهوم ديگري نخواهد داشت. لذا عدهاي با اخراج آنها از كميته مركزي موافق بودند و عدهاي نظر ديگري داشتند و وجود دو خطمشي در رهبري را مجاز ميدانستند. نتيجه آن شد كه قطعنامه مربوط به مشي سياسي حزب در جلسه كميته مركزي با اكثريت آراء (همه منهاي سه نفر نامبرده) تصويب شد ولي مادة مربوطه به اخراج قاسمي و فروتن رد شد يعني از 22 نفر فقط 8 نفر به اخراج آنها رأي دادند. اين اشتباه سياسي گروه كامبخش موجب آن شد كه پلنوم به هم بخورد يعني چهار نفر (دانشيان، آذري، لاهرودي و جودت) از پلنوم سلب اعتماد كرده جلسه را ترك نمودند و بحران در پلنوم پديد آمد. پس از اين بحران كامبخش به اشتباه خود متوجه گرديد و چنانكه بعدها شنيدم شورويها غلط بودن رأي كامبخش و دوستانش را گوشزد كرده بودند. من شخصاً در خارج از جلسه شنيدم كه كامبخش به رصدي و افراد ديگر ميگفت اشتباه كرديم! به هر حال كار از كار گذشته بود. پس از 24ساعت جلسه پلنوم مجدداً تشكيل شد و ما چهار نفر را هم به شركت در جلسه دعوت كردند و مسئله اخراج قاسمي و فروتن را مجدداً مطرح كرده به رأي گذاشتند. تا آنجا كه به خاطر دارم به جز طبري كه رأي ممتنع داد بقية افراد همه به اخراج آنها رأي دادند. بدينسان غائله خاتمه يافت. ولي يك بار ديگر انتخاب هيئت اجرائيه ممكن نگرديد. بوروي موقت تبديل به بوروي كميته مركزي شد و سه سال ديگر ادارة امور حزب را برعهده گرفت. اگر در سه سال پيش در حدود 16 نفر بر بوروي موقت رأي داده بودند اين بار 12 نفر رأي دادند يعني پشتيبانان بورو تقليل يافته بود. پس از پلنوم يازدهم قاسمي و فروتن آلمان دمكراتيك را ترك كرده و به غرب رفتند و بر عليه حزب توده به فعاليت پرداختند.
12ـ پلنوم دوازدهم
مسلم است كه در كار حزب پيشرفتي حاصل نشد و نميتوانست حاصل بشود. گروه كامبخش به جز نيل به رهبري مطلق حزب هدفي نداشت، لذا در جايي كه لازم بود كمك كند از آن سر باز ميزد و اگر ميتوانست خرابكاري ميكرد. سرانجام باز هم دوران آشتي پيش آمد. رادمنش كه نميتوانست كاري از پيش ببرد پيشنهاد كرد هيئت اجرائيه مفصلتري تشكيل شود و كامبخش از اين فرصت استفاده كرد و پيشنهاد كرد بر تعداد اعضا كميته مركزي افزوده شود. دو طرف با هم به توافق رسيدند و پلنوم دوازدهم را بر اين مبنا تشكيل دادند. پلنوم دوازدهم كميته مركزي تشكيل شد. انتقادات كلي از وضع سازمان حزب و ضرورت همكاري همه مطرح شده بود. اصل مسئله آن بود كه چند نفر به عضويت كميته مركزي برگمار شوند و يك هيئت اجرائيه وسيعتري تشكيل يابد، سه نفر دبير هم كماكان به كار خود مشغول شوند. نخست از ميان اعضا مشاور كميته مركزي سه نفر به عضويت كميته مركزي برگماري شدند. اين سه نفر عبارت بودند از: جواد ميزاني (جوانشير)، احمدعلي رصدي، حميد صفري، دو نفر اول چنانكه طي مصاحبهها معلوم گشته عضو كا.گ.ب است. بدينسان دستياران كامبخش در رديف تصميمگيرندگان حزب قرار ميگيرند. در انتخابات هيئت اجرائيه آرداشس آوانسيان و محمدرضا قدوه از هواداران كامبخش انتخاب شدند. از قرار معلوم قرار بوده كيانوري انتخاب شود ولي در اثر مخالفت عدهاي از اعضا كميته مركزي و تمايل شديد محمدرضا قدوه براي نيل به كرسي هيئت اجرائيه باعث شده بود كه كيانوري كنار زده شود. به همين علت هم كار هيئت اجرائيه وسيع پيشرفتي نكرد و يك سال نگذشته بود كه مسئله نفوذ ساواك در پلنوم فوقالعاده كميته مركزي از طرف كيانوري مطرح شد و قرار شد كه هيئتي مركب از اعضا هيئت دبيران به اضافة طبري، قدوه، جودت و دانشيان مسئله را مورد بررسي قرار داده نتيجه را به پلنوم آينده گزارش دهند. در پلنوم سيزدهم كه به طور فوقالعاده تشكيل يافته بود، من به علت بيماري شركت نداشتم. بعدها شنيدم كه از نفوذ ساواك در حزب (سازمان حزب در ايران به وسيله عباس شهرياري) كامبخش و كيانوري از چند سال پيش اطلاع داشتند و كيانوري ميخواسته مسئله را در پلنوم دوازدهم مطرح كند ولي كامبخش مانع شده است. علت ممانعت كامبخش روشن است. او ميديد كه كار دارد جور ميشود و مهرههاي كا.گ.ب در رهبري حزب قرار گرفتهاند و نميدانست كه كيانوري انتخاب نخواهد شد. لذا به كيانوري گفته است، بگذار انتخابات بي سر و صدا خاتمه يابد، فرصت طرح مسئله رادمنش پيدا خواهد شد. بدينسان يك سال گذشت و فرصت هم پيدا شد. نميدانم رادمنش در بغداد چه كار كرده بود كه موجب رنجش شورويها شده بود. مسئله را با او در ميان نهادند، روي خوش نشان نداد، آنگاه نفوذ ساواك در سازمان حزب را به وي اطلاع دادند و گفتند فردي از ايران به وسيله عباس شهرياري براي ملاقات با رادمنش به طور «قاچاق» به شوروي اعزام شده است. اين فرد اينك مدتي است در زندان به سر ميبرد. او عضو ساواك است و خود مأمورين ايراني او را از مرز عبور دادهاند. خود اين شخص تمام جريان را حكايت كرده است و ديگر ترديدي در اين باره جايز نيست. ولي رادمنش بر پايه اعتماد تزلزلناپذيري كه به شهرياري داشته روي حرف خود ايستاده و گفته است كه اين اقارير را با شكنجه از زنداني گرفتهاند. بدينسان رادمنش به دست خود وسايل بركناريش را فراهم ساخته است. در اين موقع است كه به كيانوري اشاره ميشود تا مسئله را در پلنوم سيزدهم مطرح سازد.
13ـ پلنوم چهاردهم
رسيدگيهايي كه از طرف هيئت 7 نفري انجام گرفت صحت نفوذ ساواك را نشان داد. رادمنش ديگر نميتوانست در سمت دبير اولي باقي بماند. او نه تنها از جريان حسين يزدي درس نگرفته بود اشتباهات و خطاهاي بزرگتري را مرتكب گشته بود. به اين ترتيب پلنوم چهاردهم تشكيل شد و او را از دبيراولي بركنار كرد. يك هيئت اجرائيه جديد با شركت اسكندري (دبير اول)، كامبخش (دبير دوم)، طبري، دانشيان، جودت، قدوه، كيانوري اعضا هيئت اجرائيه و حميد صفري و جواد ميزاني اعضا مشاور هيئت اجرائيه تشكيل يافت. در اين هيئت اجرائيه كامبخش مسئول امور حزبي غرب، كيانوري مسئول امور حزبي ايران، جواد ميزاني مسئول راديو پيك ايران، حميد صفري نمايندة حزب در مجلة مسائل صلح و سوسياليسم، طبري مسئول تبليغات و تعليمات (روزنامه، مجله دنيا و ساير نشريات حزب)، قدوه مسئول امور سنديكايي (فدراسيون سنديكايي جهاني و غيره) و صلح، جودت كماكان مسئول امور رفاهي و معيشتي پناهندگان سياسي ايران. اسكندري اگر چه دبير اول بود ولي در امور حزبي غرب و ايران دخالت نداشت. يعني عملاً هيچ كاره بود.
14ـ پلنوم پانزدهم
چندي از برگزاري پلنوم چهاردهم گذشته بود كه عبدالصمد كامبخش فوت كرد و به جاي او به عنوان دبير دوم كيانوري گماشته شد. از اين به بعد ديگر تا هدف نهايي يك گام بيشتر نمانده بود و كيانوري مقدمات تصرف كامل رهبري حزب را فراهم ميكرد. كميسيوني مركب از طبري، جودت و قدوه براي تنظيم آخرين طرح برنامه حزب تشكيل و مشغول به كار شد. اين كميسيون در نتيجه بيماري طبري نتوانست كارش را به پايان برساند و كميسيون ديگري با شركت جودت، گلاويژ و لاهرودي طرحي براي برنامه حزب تنظيم كردند كه به تصويب هيئت اجرائيه رسيد تا براي تصويب نهايي به پلنوم پانزدهم ارايه شود. قرار شد عدهاي از «جوانان» حزب به عضويت كميته مركزي برگماري شوند. صورت اسامي اين عده نيز تهيه شد تا در پلنوم پانزدهم مورد بررسي قرار گيرد. پس از تهية اين مقدمات پلنوم پانزدهم تشكيل شد و بي سر و صدا برنامه، گزارش سياسي هيئت اجرائيه و برگماريهاي تازه را انجام داد، سمت دبيري (دبير دوم) كيانوري را تسجيل نمود و جواد ميزاني و حميد صفري را از عضويت مشاور هيئت سياسي به عضويت اين هيئت ارتقاء داد. در اين پلنوم بود كه سه نفر از زنان عضو حزب از جمله مريم فيروز وارد كميته مركزي شدند.
پس از برگزاري پلنوم پانزدهم تمام كارهاي حزب در دست كيانوري و همدستانش بود: سازمان حزبي ايران و اروپاي غربي، راديو پيك ايران، مسائل سنديكايي (ارتباط با فدراسيون سنديكايي جهاني) و غيره. دبير اول در اين امور دخالتي نداشت و از مسائل سازماني حزب به كلي مانند ديگر اعضا هيئت اجرائيه بيخبر بود. هيئت اجرائيه فقط در مسائلي كه از طرف كيانوري مطرح ميشد اظهارنظر ميكرد و از كلياتي از قبيل اينكه در ايران گروهكهايي هستند كه با كميته مركزي (يعني كيانوري) ارتباط برقرار كردهاند، اطلاع مييافت.
15ـ پلنوم شانزدهم
هنگامي كه در ايران جنبش ضدرژيم ستمشاهي رو به اعتلاء ميرفت (اوايل سال 1356) مسئله تشكيل «جبهه ضدديكتاتوري» در هيئت اجرائيه مطرح شد. درباره شعار ضدديكتاتوري نظريات گوناگوني وجود داشت و به نظر من اين نظريات مختلف از آنجا ناشي شده بود كه اين شعار را تحت عنوان تاكتيكي مطرح ميكردند و از شعار تاكتيكي به طور كلي برانداختن رژيم و تغيير حاكميت مستفاد نميشود. اگر به مقالاتي كه در مجله دنيا و روزنامة مردم نوشته شده است رجوع شود ناروشني شعار تاكتيكي ديده خواهد شد. به تدريج در هيئت اجرائيه دو مشي سياسي مطرح گرديد: يكي مشي ايرج اسكندري (شبيه مشي شريعتمداري) مبني بر تأمين دمكراسي (آزاديهاي دمكراتيك) و ديگري مشي كيانوري مبني بر سرنگون كردن شاه و استقرار حكومت موقت. اعتلاء روزافزون جنبش انقلابي كه به رهبري امام خميني هر ماه دامنه گستردهتري كسب ميكرد، صحت مشي پيشنهادي كيانوري را نشان داد. بدينسان به طور كاملاً طبيعي بركناري ايرج اسكندري از سمت دبيراولي و انتخاب كيانوري به اين سمت مطرح شد. ميگوييم طبيعي، زيرا تا آن موقع كيانوري توانسته بود تمام سازمان حزبي را تصرف كند، اينك خطمشي صحيح هم ارايه ميداد، راهي به جز سپردن سمت دبير اولي به وي نمانده بود. اين كار در پلنوم شانزدهم انجام گرفت. كيانوري از فرصت استفاده كرده و هيئت دبيران را از همكاران نزديكش انتخاب نمود: كيانوري دبير اول، صفري دبير دوم (روابط كيانوري و صفري چندان خوب نبود ولي براي جلب موافقت كامل آذربايجانيها مجبور بود او را قبول كند)، جواد ميزاني، منوچهر بهزادي، انوشيروان ابراهيمي. عدهاي نيز از افسران زنداني اعضا سابق حزب تودة ايران به طور غيابي به عضويت كميته مركزي انتخاب شدند. بدينسان كار انتقال كامل رهبري حزب توده به دست كيانوري انجام گرفت و سر و صداها خوابيد.
تحليل
برگرديم به آغاز سخن و ريشه بحران و اختلافات دروني حزب را جستجو كنيم. چنانكه ميدانيم هنگامي كه پزشك قانوني مرگ كسي را مشكوك بداند و نتواند علت مرگ را به درستي تشخيص دهد به كالبد شكافي ميپردازد. اينك به اهتمام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايران كالبد حزب منحله توده شكافته شده و علت اساسي مرگش عيان گشته است: اين علت عبارت است از نفوذ خزندة جاسوسان كا.گ.ب در رهبري حزب توده، تا آنجا كه استخوانبندي رهبري را شبكه جاسوسي شوروي تشكيل داده است. تلقيح ميكروب جاسوسي از ابتداي تشكيل حزب انجام گرفته و با فعاليت عبدالصمد كامبخش به تدريج شدت يافته است و براي آنكه تشكيلات حزب تمام و كمال در دست «مطمئن» جاسوسان شوروي قرار گيرد، از ضعف روزافزون رهبري و بحرانهاي متوالي استفاده به عمل آمده است.
به طوري كه در بالا شرح داده شد، كامبخش با حوصله و استادانه از هر فرصتي استفاده كرد تا عوامل خود را در دستگاه رهبري حزب بنشاند. كيانوري نيز به نوبة خود به استخدام تازهاي دست زده تا جايي كه بخش علني حزب را به مثابه پردة ساتر شعبه جاسوسي درآورده است، گويي وظيفه اساسي حزب جاسوسي براي شوروي بوده و برنامه و اساسنامه و تبليغات رسمي و قانوني حزب صرفاً براي پوشش شبكه جاسوسي به وجود آمده است. به عقيدة من بحرانهاي گذشته حزب و دورانهاي متوالي قهر و آشتي از پيشرفت خزندة اين بيماري شرمآگين ناشي ميشده است. اين نظر درست است كه تنة حزب در اثر تلقينات مزورانه انترناسيوناليسم دروغين و تبليغ رياكارانه برادري احزاب كوچك و بزرگ، زمينة مساعدي براي ابتلاء به اين بيماري داشته، ولي اگر رهبري حزب توده بيچون و چرا تابع كمينترن نميشد و جاسوسان را در صفوف خود راه نميداد و صرفاً به تبليغ نخستين برنامة حزب (كه در آن از تأمين استقلال و آزادي ايران و احقاق حقوق حقة توده زحمتكش سخن ميرود) ميپرداخت، امكان آن وجود داشت كه در تاكتيك و در اين يا آن مورد اشتباه كند ولي مسلماً كارش به خيانت نميكشيد...».
نمونه دستنوشته دكتر حسين جودت دربارة تاريخ حزب توده 2/8/1362