شاه به روایت بختیار

شاپور بختیار تحصیلات دوره ابتدایی را در شهرکرد گذراند و تحصیلات متوسطه را ابتدا در اصفهان و سپس در بیروت پایتخت لبنان به پایان رساند. او مدرک دیپلم دبیرستان خود را در بیروت و از مدرسه‌ فرانسوی بیروت دریافت کرد.
وی در 1936 به فرانسه رفت و در 1939 دکترای خود را در رشته علوم سیاسی از دانشگاه سوربن دریافت کرد. او در ضمن دو مدرک لیسانس در زمینه‌های حقوق و فلسفه نیز دریافت کرده بود. وی قبل از دولت مصدق پستهایی دولتی در اصفهان گرفت .وی در جریان ملی شدن صنعت نفت ایران، بختیار که عضو حزب ایران شده بود، به طرفداری از مصدق برخاست و در سال 1953 در دولت کوتاه محمد مصدق، بختیار معاون وزارت کار شد. پس از بازگشت محمد رضا شاه پهلوی در پی کودتای 28 مرداد، بختیار به منتقدان شاه پیوست و به همین علت چند بار به زندان افتاد.
 وی که از اعضای جبهه ملی بود در اواخر کار رژیم به شاه نزدیک شد و پست نخست وزیری شاه را پذیرفت. بختیار علیرغم مخالفت جبهه ملی ایران این پست را قبول کرد و به همین علت از جبهه ملی کناره گیری کرد. بختیار برای «آرام کردن اوضاع» و جلوگیری از اوج گرفتن انقلاب اسلامی ایران مقام نخست‌وزیری را قبول کرد و خود را «مرغ طوفان» نامید.
بختیار برای «آرام کردن اوضاع» و جلوگیری از اوج گرفتن انقلاب اسلامی ایران مقام نخست‌وزیری را قبول کرد و خود را «مرغ طوفان» نامید
اگرچه بختیار در سالهای قبل از انقلاب در چارچوب جبهه ملی ژست مخالفت می گرفت و حتی در سال 1356 با دو نفر دیگر از ملی گرایان نامه ای انتقادی علیه شاه نوشت اما در عمل وی به جمهوریت(حتی بدون نگاه اسلامی) عقیده ای نداشت و از سیستم سلطنتی حمایت می کرد.بختیار با پذیرش نخست وزیری شاه بزرگترین اشتباه سیاسی خود را مرتکب
شد .حمایت او از سلطنت پهلوی به گونه بود که وی در آخرین لحظات خروج شاه از ایران بختیار به داخل هواپیمای شاه رفت و به وی اطمینان داد که تمام تلاش خود را برای حفظ «نظام پادشاهی ایران» به کار بندد.پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و برکناری دولت وی توسط امام و امت  وی از مرز بازرگان در میانه فروردین سال 1358 به فرانسه گریخت. بلافاصله پس از ورود به فرانسه، وی جریان ضد انقلاب  نهضت مقاومت ملی ایران را بنیان گذاشت و به مخالفت صریح با نظام مردمی و انقلابی  جمهوری اسلامی و امامی خمینی پرداخت. از مهم‌ترین این فعالیت‌ها دخالت وی در کودتای نوژه و طرح تجزیه خوزستان بود. طبق این طرح ارتش عراق می‌بایست در یک حمله سریع[جنگ ایران و عراق) خوزستان را اشغال می‌کرد و بختیار "دولت آزاد" را در این خطه اعلام می‌نمود.که این حرکت نیز با هوشیاری سیستمهای اطلاعاتی و مردم ناکام ماند. بختیار همواره می کوشید چهره بینابینی برای خود طرح کند.اما با پیوستن وی به شاه و حمایت از سلطنت ،دیگر حتی دوستان ملی گرایش حاضر به حمایت از او نشدند و وی مطرود گردید.
بختیار همواره می کوشید چهره بینابینی برای خود طرح کند.اما با پیوستن وی به شاه و حمایت از سلطنت ،دیگر حتی دوستان ملی گرایش حاضر به حمایت از او نشدند و وی مطرود گردید.
یک واقعیت درباره محمد رضا پهلوی این است که وی بسیار مستبد و بدون مدارا بود.او حتی در چارچوب ذهنی خود ملی گرایان رقیق و  بی دردسری مثل بختیار را در دوران قدرتش تحمل نمی کرد.اوج تکروی و انحصار گرایی شاه در این امر مشهود می شود که وی نه تنها مبارزان و مخالفان مذهبی،ملی و یا چپ گرا را تحمل نمی کرد بلکه در دوران قوت و اقتدار خود حتی مدل شخصیتهای ملی گرای سلطنت طلبی  چون بختیار را نیز بر نمی تافت.
یک واقعیت درباره محمد رضا پهلوی این است که وی بسیار مستبد و بدون مدارا بود.او حتی در چارچوب ذهنی خود ملی گرایان رقیق و  بی دردسری مثل بختیار را در دوران قدرتش تحمل نمی کرد.
متن ذیل نظر بختیار درباره شاهی است که نخست وزیری وی را پذیرفته بود.در این متن حتی بختیار نیز به عملکرد شاه و استبداد وی منتقد است که در نوع خود قابل توجه است. متن ذیل به نقل از خاطرات شاپور بختیار به نقل از کتاب خاطرات  شاپور بختیار، از مجموعه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد  می باشد:
به نظر من مهمترین دلیل سقوط شاه  یکی اقتصادی بود. و یکی اجتماعی. دلیل سیاسی‌اش اهمیت نداشت. اتفاقاً شاه با تمام بلندپروازی‌هایی که می‌کرد یک balance of power [ تعادل قوا] ما بین شوروی و آمریکا و ممالک غربی را حفظ می‌کرد، تا حد زیادی باید توجه بکنیم به آن دو فاکتوری که بنده عرض کردم- یعنی اجتماعی اقتصادی.
 اما برای اجتماعیش این است که مملکت ایران بعد از سقوط مصدق یک روز هم حق نداشت که یک حزبی شبیه به حزب نیروی سوم، حزب ایران، جبهه ملی از این چیزها داشته باشد. و شاه مصراً- و این بدبختی او بود که- وقتی حس کردم این جریان به یک جایی به مصدق می‌رسد، راجع به این موضوع «آلرژی» پیدا می‌کرد. و او تا روزهای آخر، حتی توی بستر مرگش، هم همین طور بود که توی کتابم هم این موضوع را نوشتم. پس هیچ چیز اصیل ملی، هیچ تشکیلاتی در مدت 25 سال، این آدم نگذاشت نضج بگیرد.اگر مثل مثلاً سال‌های 41- 1340هم یک سر و صدایی بود خفه می‌کردند: انتخابات، چنین، چنان.
نتیجه:
یکی از دلایل سقوط محمد رضا شاه پهلوی،انحصار گرایی و استبداد بسیار زیاد وی بود.این انحصار گرایی و میل به تحمیل نظرات و ایده های خود منجر شد که دور وی را رجال نمایان متملق و چاپلوس پر کنند.منظور بختیار از جریان اصیل ملی در متن فوق ،جریانات طیف  سازشکار و سلطنت گرایی از ملیون بود که حتی به مصدق هم شباهتی نداشتند و با شاه نیز مماشات می کردند.شاه حتی به این طیف نیز توجهی نمی کرد وآنان را دشمن می داشت.شاه در نهایت هنگامیگه کار خود را پایان یافته می دید ،به سازشکارترین فرد این طیف میدان داد.اما خیلی وقت بود که کار او تمام شده بود.بختیار هم با این انتخاب غلط مطرود گردید.