موضع روحانیت در قبال روند مدرنیزاسیون عصر پهلوی

مدرنیزاسیون آمرانه و غرب گرایانه مهم ترین ویژگی عصر پهلوی شمرده می شود که از عوامل موثر در وقوع انقلاب اسلامی نیز بود. در بررسی زمینه های شکل گیری انقلاب اسلامی در عصر پهلوی و اوج گیری مبارزات روحانیت نیز می توان اهمیت این ویژگی را به وضوح مشاهده کرد. برهه هایی که رژیم پهلوی درصدد بود تا در زمینه مدرنیزاسیون جامعه و آن چه که دکتر آزاد ارمکی از آن به مهندسی اجتماعی و فرهنگی تعبیر می کند اقدامات کلیدی و مهمی را انجام دهد روحانیت نیز به نمایندگی از جامعه ایران وارد عرصه شده و مخالفت اجتماعی مردم را منتقل کرده است.

مبارزات حضرت امام خمینی(س) نیز در راستای مخالفت با همین روند مدرنیزاسیون آمرانه آغاز می شود که اوج آن را در مخالفت با انقلاب سفید محمرضا شاه پهلوی شاهد هستیم. با مطرح شدن طرح انقلاب سفید در دی ماه ۱۳۴۱ و تصویب و اجرای آن حضرت امام نوروز سال 42 را که با شهادت امام جعفر صادق(ع) نیز هم زمان شده بود عزای عمومی اعلام کردند. اوج گیری اعتراضات منجر به حمله کماندوها در دوم فروردین ماه سال 1342 به مدرسه فیضیه و کشتار و ضرب و شتم طلاب و روحانیون شد.برای بررسی  موضوع "موضع روحانیت در قبال مدرنیزاسیون عصر پهلوی" که نهضت مبارزاتی حضرت امام(س) و پیروزی انقلاب اسلامی نیز از جنبه های مهم آن است گفتگویی را با دکتر تقی آزاد ارمکی استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران و نویسنده کتابهای " اندیشه نوسازی در ایران"، "مدرنیته ایرانی، روشنفکران و پارادایم فکری عقب ماندگی در ایران‏"، " تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام از آغاز تا دوره معاصر‏" و " علم و مدرنتیه ایرانی‏" ترتیب داده ایم.‎‎‎

 چنانچه بخواهیم زمینه های وقوع انقلاب اسلامی و ریشه های آن را بررسی کنیم ناگزیر باید به بررسی دوران پهلوی و ویژگی های آن بپردازیم. در ابتدا بفرمایید که از نظر شما چه نسبتی میان این دو نظام سیاسی وجود دارد و روحانیت دوران پهلوی چه مواجهه و دیدگاهی درباره مدرنیزاسیون آمرانه عصر پهلوی دارد؟

اساساً رژیم ها و دولت ها نتیجه یک بازخوانی در رژیم ها و دولت های پیشین هستند و رژیم ها خیلی شبیه تر به پیش از خود هستند تا آن چیزی که ادعا می کنند چرا که هر رژیمی در چنبره ساختارهای رژیم پیشین قرار دارد. من خیلی جاها این حرف تند را مطرح کرده ام که ما بعد از انقلاب شبیه تر به پهلوی هستیم تا آن چیزی که ایده آل خودمان در انقلاب اسلامی بود و اتفاقات بعدی ایده های انقلاب اسلامی را دنبال خواهند کرد؛ هر رژیمی در رژیم پیش از خود مستقر می شود نه جدای از آن.وقتی هم که رضاخان، شاه می شود مانند شاه قاجار همان مناسبات استبدادی را احیا می کند و دعوا و اختلاف رضاشاه با روشنفکران و تکنوکرات ها و روحانیت از همین جا آغاز می شود. تا پیش از شاه شدن توطئه استبداد را دارد اما مستبد نیست اما پس از مدتی استبدادش شروع می شود و دعوای رضاشاه با روحانیت نیز از دوره دوم حکومتش هست و در سال های ابتدای سلطنتش اصطکاک و برخورد جدی با روحانیت پیدا نمی کند. این برخورد زمانی آغاز می شود که رضاشاه دستکاری در سنت و فرهنگ را آغاز می کند و قصد دارد مهندسی فرهنگی و اجتماعی کند.پرسشی مطرح هست که آیا نظام و سازمان روحانیت با این سلسله مراتب و ساختار تخصصی از قدیم وجود داشته است؟ این سازمان با ساختار پیچیده و عریض و طویل فعلی از چه زمانی به وجود آمده است؟ چه کسانی در پدید آوردن آن دخیل بوده اند؟ یکی از عوامل مهم در گسترش سازمان روحانیت گسترش جامعه است و با قبض و بسط جامعه و گسترش نیازهای جامعه سازمان روحانیت نیز گسترش پیدا کرده است زمانی که جامعه ساده است سازمان روحانیت نیز کوچک و محدود است اما به میزانی که جامعه گسترش می یابد جامعه روحانیت نیز بسط پیدا می کند.

عامل مهم دیگر استبداد و دموکراسی است. رضاشاه می خواست سازمان روحانیت را حذف کند و یا در اختیار بگیرد و سازمان روحانیت برای اینکه در اختیار قرار نگیرد به خودش منطق و سازمان داد. شما یک اعلامیه از روحانیت نمی بینید که کسانی که در ساختار اداری و بوروکراسی پهلوی کار می کنند خائن یا بی دین هستند در برهه وقوع انقلاب این اتفاق افتاد و حضرت امام نظیر این تعابیر را دارد اما از عصر رضاشاه تا زمان انقلاب این تعبیر وجود ندارد یا کسانی که به دانشگاه رفتند یا به خارج رفتند تکفیر نشدند؛ یعنی روحانیت خودش را بسط داد و با شرایط وفق داد تا در اختیار حاکمیت قرار نگیرد و در عین حال مراوداتش را نظام سیاسی حفظ کرد.مسئله دیگر بحث مدرنیته و جهان مدرن است. امروز روحانیت از علوم و مدیریت جهان و علوم انسانی صحبت می کند اما در گذشته روحانیت از این مسائل بسیار دور بود. ماجرای مدرنیته روحانیت را وا داشته است که در این عرصه ها حاضر شود که به نظر من اتفاق خوبی برای روحانیت است. یکی از عوامل و کسانی که ناخواسته در این امر تاثیر مهمی داشته رضا شاه است. رضاشاه ناخواسته در سرو سامان یافتن سازمان و دستگاه روحانیت خیلی موثر بود. چون می خواست روحانیت را حذف و نابود کند روحانیت نیز تلاش کرد تا خودش را سروسامان بدهد و حالت آماده برای مقابله و مقاومت پیدا کنند تا در اختیار و تسلط حکومت قرار نگیرند و از همین جا به بعد است که می بینیم چهره های بزرگی از درون روحانیت بیرون می آید.

جریان نهضت ملی شدن نفت، 15 خرداد و انقلاب اسلامی از دل همین روحانیتی که کنار است بیرون می آید چون روحانیت و نیروهایش برای ایفای نقش آماده شده‌اند. کسی که روحانیت را حساس کرد رضاشاه بود.

 واکنش روحانیت به برآمدن پهلوی و شیوه حکمرانی که پهلوی در پیش می گیرد و در صدد است یک تجددگرایی آمرانه و در عین حال غربی را به جامعه تحمیل کند چیست؟

روحانیت در آغاز کار رضاشاه در تعارض مدرس و او تجلی پیدا می کند. مدرس در جایی وارد نقد رضاشاه می شود که او داعیه مداخله در عرصه سنت و فرهنگ را دارد و می خواهد تبدیل به یک مستبد شود. اما یک بعد مهم و اصلی تری از چالش روحانیت بحث تغییر رژیم و برخورد با یک رژیم جدید است. به نظر من روحانیت دوره قاجار تصویری از یک کلیت دوره تاریخی و تغییر رژیم ندارد؛ تصاویر روحانیت بسیار جزئی و مقطعی هستند اما در دوره پهلوی روحانیت ما یک تصویر درست از یک رژیم و دولت و قدرت پیدا می کند و برای یک مرحله ای در خود فرو می رود و تأمل می کند. بازسازی و بازبینی ساختار روحانیت نتیجه این فرورفتن در خود است و مناقشه ها و داعیه های روحانیت نیز از دل این تأمل بیرون می آید. چالش های عمده روحانیت با رژیم پهلوی در سه موضوع حجاب، کاپیتولاسیون و بحث بازار تجلی پیدا می کند یعنی سه عرصه فرهنگ، ارتباط با غرب و اقتصاد محل دعوا و اختلاف است؛ این سه عرصه تاکنون نیز برای روحانیت مهم باقی مانده است.

روحانیت با روی کارآمدن رضاشاه و مدرنیزاسیون عصر وی به یک آگاهی از مفهوم رژیم رسید که یک سازمان و ساختار نوینی در حال برآمدن است. روحانیت از مفهوم قدرت و دولت و عناصر این نوسازی تصور نوینی به دست آورد. مدرس در مسئله قدرت و استبداد درگیر است روحانیت عمومی در مسئله روابط اجتماعی و حوزه فرهنگ عمومی درگیر است رضاشاه تلاش می کند روحانیت را از عرصه ازدواج و مرگ و .. جدا کند اما روحانیت خودش را بیشتر وارد می کند و با حوزه قضا نیز پیوند می زند و کار را در حوزه خودش نگه دارد هر چند به لحاظ قانونی اسماً بوروکراسی دولتی این کار را انجام می دهد اما در عرصه اجتماعی و فرهنگی همچنان روحانیت متولی آن است. در عرصه اقتصاد نیز روحانیت به طور جدی پیوندش با بازار را گسترش می دهد و اگر در برهه هایی کاهش پیدا کرده بود با یک بازبینی آن را سامان مجددی می دهد و حضور در هیئت های مذهبی و نهادهای اینگونه بازاریان نیز این پیوند را بیشتر می کند.

 اصلاحاتی را که محمدرضاشاه در آغاز دهه چهل داعیه دار آن می شود به لحاظ همزمانی با تنها رویدادی که می تواند رابطه داشته باشد رحلت آیت الله بروجردی است. به نظر می رسد حضور ایشان عامل مهمی بوده است و واکنش و حضور حضرت امام نیز از همین زمان آغاز می شود. هدف این اصلاحات چیست؟

به نکته مهمی اشاره کردید و نمی دانم آیا دیگران هم به آن توجه داشته اند یا نه؟ به نظر می رسد که اینها با هم قرین شده اند تا اینکه علت آن باشد. چون پهلوی دوم اصلاحاتش را در استمرار اصلاحات پدرش که در حوزه سخت افزاری بود آغاز کرده است و وارد حوزه نرم افزاری شده و در عرصه فرهنگ و مناسبات اجتماعی داعیه دار است. به همین دلیل هم هست که محمدرضاشاه آسیب می بیند رضاشاه خودش کنار می رود اما رژیمش از بین نمی رود اما محمدرضاشاه خودش می ماند اما رژیمش از بین می رود! اصلاحات محدرضاشاه نتیجه تغییر شرایط اجتماعی است و نظام ارباب رعیتی دیگر کارکرد ندارد و منفعتی ندارد، کشاورزی ایران تولید بومی خوبی ندارد و با جامعه جهانی نیز نمی تواند رقابت کند. این شرایط اجتماعی با حذف مرجعیت واحد و برقراری مرجعیت چندگانه همزمان می شود. ما هر زمانی که مرجعیت قدرتمند و واحد را از دست دادیم اتفاق عمده ای در خود حوزه دین را شاهد هستیم یعنی یک رقابت و تکثر بین روحانیت اتفاق می افتد که برای رشد روحانیت خوب بوده اما برای جامعه چالش برانگیز بوده و موجب نوعی بلاتکلیفی و مشکل شده است.

بنابراین اصلاحات محمدرضاشاه یک سری زمینه های جهانی، اجتماعی و اقتصادی و سیاسی دارد که این زمینه دینی یعنی حذف مرجعیت واحد نیز با آن قرین می شود و این اصلاحات با واکنش روحانیت مواجه می شود. محمدرضاشاه به دنبال چالش با روحانیت نبود اساساً حوصله این دعوا را نداشت اما رضاشاه این حوصله داشت اما در متن و زمینه ای قرار گرفت که هر فعلش به ضدیت با دین و روحانیت تبدیل می شد. ما در دوره محمدرضاشاه در دانشگاه شاهد حضور دختران با حجاب هستیم در حالی که رضاشاه اینگونه موارد را تحمل نمی کرد نمی خواهم بگویم آزادی داشتیم اما تلاش برای ضدیت وجود نداشت اما به هر حال روند حرکت به سمتی بود که خود به خود این برخورد در عرصه های فرهنگ، اخلاق و مناسبات اجتماعی و اقتصادی و ... به وجود می آمد.کاری که محمدرضا انجام می داد با رضاشاه متفاوت بود. رضاشاه کالبدها را ساخته بود حالا محمدرضا می خواست به آنها محتوا بدهد و چون موضوع محتوا بود درگیری با روحانیت اجتناب ناپذیر بود. این درگیری برای محمدرضا ناخواسته بود. در دوره محمدرضا برخی از سخت گیری های دوره رضاشاه از بین می رود ولی چالش جدی تر می شود چون روحانیت قوی تر شده است. نتیجه خواسته اصلاحات محمدرضاشاه تقابل با سنت است اما نتیجه ناخواسته آن فعال شدن و ظهور روحانیت به عنوان نیروی اجتماعی است. اگر نیروی اجتماعی روحانیت در دوره رضاشاه شکل نمی گرفت و کنار می رفت می توانست جامعه را دچار یک انحطاط بکند و سنت و فرهنگ از بین برود اما چون ظرفیت و آمادگی به وجود آمد مقاومت جدی و درگیری اتفاق می افتد.درگیری بین نوگراهای رضاشاهی و نوگراهای دینی نیز از همین برهه آغاز می شود و موضع روشنفکری دینی و روحانیت در نقد نوگرایی پهلوی یکی می شود و فرق چندانی در انتقادات شان وجود ندارد. در انتقاد از غربزدگی، سرمایه داری وابسته، استبداد، پذیرش سلطه بیگانه، و طرح بازگشت به خویشتن میان حضرت امام و دکتر شریعتی و شهید مطهری تفاوتی نیست و قرابت میان روشنفکری دینی و روحانیت و نیروهای دیگر در مقابل این نیروی که به طور جدی تلاش می کند تا جامعه را تغییر دهد به وجود می آید و زمینه های فرهنگی و اجتماعی انقلاب اسلامی از همین جا به وجود می آید.

 برخی این نظر را مطرح می کنند که درباره واکنش روحانیت در قبال برخی از اقدامات رژیم پهلوی ابهام هایی وجود دارد و از موضع دفاع از سنت با برخی اقداماتی که می تواند برای جامعه نیز مفید باشد نظیراصلاحات ارضی و یا حق رأی زنان مخالفت صورت می گیرد ارزیابی شما از این انتقاد چیست؟

در این زمینه باید به این نکته توجه کرد که چون تصویری که از طریق مدعیان روشنفکری از جهان غرب و جهان مدرن ارائه می شود تصویر خیلی دقیق و عقلانی نیست واکنش روحانیت هم در قبال آن خیلی روشن و شفاف نیست. ما یک نوع شناخت غیر دقیق درباره غرب داریم و به همین دلیل نیز یک واکنش غیردقیق از غرب در جامعه شکل می گیرد برای مثال حرف هایی که آل احمد درباره غرب می گوید که تازه نوع عالمانه تر و آگاهانه تری از این شناخت است اما شما وقتی توجه می کنید متوجه می شوید که آکنده از مبهم گویی و کلی گویی است و بعضی جاها به مدرنیته ناسزا می گوید و چون فردی در این جایگاه به مدرنیته ناسزا می گوید طبیعی است که روحانیتی که با واسطه این گزارش را می بیند تصویر دقیق و روشنی از غرب ندارد و جهان دوگانه ای به وجود می آید که در یک سو دفاع مطلق از سنت است و سوی دیگر دفاع مطلق از غرب است و این نیروهای میانی زحمت زیادی می کشند که به شکلی میان این دو نگاه آشتی برقرار کنند که هنوز هم این امر را در جامعه مان شاهد هستیم. نیرویی که تلاش می کند بگوید غرب اینگونه که از سوی یک دیدگاه تبلیغ می شود در حال سقوط و انحطاط نیست و از سوی دیگر اسلام هم مترداف انحطاط و تروریسم و خشونت نیست!

آن تصویر غلط از غرب که خیلی ابلهانه و افراطی بود موجب شد تا بخش هایی از روحانیت نیز به واکنش و دفاع از مطلق از سنت بپردازند. عناصری از سنت که بارز شد و به محل معارضه تبدیل شد تفکیک زن و مرد و مخالفت با حضور اجتماعی زن و دفاع از شعائر و ظواهر دینی بود که نوعی قشری گری و نگاه قشری به دین را دامن زد. این نوع سنت گرایی که وجهی ارتجاعی نیز داشت و به جای تصویری نوین از دین، تصویری کهن از آن را ارائه می داد در مقابل گرایش و برداشت افراطی از مدرنیته به وجود آمد که از آزادی جنسی دفاع می کردند و مدافعان برهنگی بودند و این مقاومت منفی از سوی سنت گرایان را در مقابل این رفتار قابل پیش بینی بود. نه این واکنش نماد فرهنگ ایرانی اسلامی بود و نه آن معرفی نماد فرهنگ مدرن و متجدد؛ هر دو نمایندگان افراطی و انحرافی این دو دیدگاه بودند. کما اینکه حضرت امام نیز با هر دو دیدگاه می جنگد یعنی هم قشری ها و ارتجاعی ها و هم با غربگراها.

بین این دو سر طیف ما مجموعه ای از نیروها و برداشت های فکری و اجتماعی را درباره اسلام و مدرنیته و غرب داریم که به دنبال پیوند و آشتی میان سنت و مدرنیته و اسلام و مدرنیته را دارند که تلاش این جریان نهایتاً به انقلاب اسلامی می انجامد؛ آن دو جریان دیگر هر دو ضدانقلاب اسلامی هستند. ارتجاعیون اصلاً حضور جمعی را نمی پذیرفتند و ضد دموکراسی و ضد قانون هستند و از اول هم می گفتند که انقلاب اسلامی توطئه و توهم بود و در صدد از بین بردن اسلام به دست خود روحانیت است و اسلام نمی تواند با دموکراسی و جامعه مدرن سازگار باشد.

آن نیرویی که به شکل مطلق یا مشروط موافق انقلاب اسلامی بودند نیروی های وسط بودند. این دیدگاه اسلام و جهان مدرن و دموکراسی و عمل اجتماعی را معارض نمی دید. بخش کمی از روحانیت که البته صدای بلندی دارد بخش ارتجاعی آن است و بخش کمی از جریان مدرنیست ها که او نیز صدای بلندی دارد ضد سنت ها و غربگراها هستند علت اینکه صدای این دو جریان بلند است اتصال مدرنیست ها به بلندگوهای جهانی و اتصال ارتجاعیون به جهل توده های عوام و حاشیه نشین است و علت دیگر هم این است که کسی که در موضع نقد و تخریب باشد صدایش بلند خواهد بود و به همین علت نیز می بینیم که این دو جریان در تحولات پنجاه ساله اخیر نقش کمی داشته اند و روند کلی تحولات را نتوانسته اند هدایت کنند البته مانع و کندکننده برخی کارها شده اند.

آن بخشی از روحانیت و روشنفکری که توانسته جامعه را متحول کند آن بخشی بود که به صورت مشروط یا مطلق تعارضی میان مدرنیته و اسلام و عقل و قانون نمی بیند.