مقدمات تشكيل حكومت پهلوي

 غلبه سكولاريزم و لائيزم بعد از مشروطه در صحنه تحولات سياسي ايران هرچه به كودتاي سياه در اوايل قرن چهاردهم نزديك مي شويم، حضور جريان سكولار را در عرصه هاي مختلف و تحولات اجتماعي بيشتر شاهديم. در اين مورد به خصوص اين شدت عمل را در مطبوعات و جرايد، بيشتر مي توان مشاهده كرد. از جمله مسائل قابل بررسي در ماهيت قدرت رضاخان، مسئله سكولاريزم فرهنگي عصر پهلوي و شدت عمل رضاخان در سركوب مذهب شيعه است. اين نوع سكولاريزم در ناسيوناليزم باستانگراي رضاخان و تغيير قوانين شرعي به قوانين عرفي و مدرنيته سطحي رضاخاني به وضوح جلوه گر است. افكار سكولاريزم را مي توان علاوه بر دو دههبين مشروطه تا رضاخان، در صدر مشروطه هم دنبال كرد. در اين زمينه بايد يك گام تاريخي ديگر هم به گذشته بازگشت و افكار ميرزا آقاخان كرماني و قبل از او ميرزاملكم خان و ميرزا فتحعلي آخوندزاده را مورد بررسي قرار داد. با بررسي آرأ آنان در مي يابيم كه منورالفكراني كه گرد رضاخان جمع شده و به عنوان نظريه پرداز سياسي و فرهنگي رژيم پهلوي انجام وظيفه مي كردند تحت تأثير آرأ و افكار ملكم خان، آخوندزاده و. . . بودند. در اينجا به نمونه اي از افكار ميرزا فتحعلي آخوندزاده توجه مي كنيم تا نمود و عينيت اين افكار را در ستيز با مذهب در سطح عملي حكومت پهلوي ببينيم. آخوندزاده در فاصله زماني بيش از نيم قرن با دوره پهلوي، درمورد نوعي باستان گرايي ضدديني مي گويد: «الان، چيزي كه مايه تسلي خاطر ما تواند شد، اين است كه تكليف خودمان را بفهميم و بدانيم كه ما 1280 سال درخطا بوده ايم. بعد از اين به طرف بازماندگان و يادگاران نياكان خود عطف نظر كنيم. » بيان و نحوه طرح انديشه آخوندزاده، با چند ويژگي همراه است كه به نظر مي رسد اين ويژگيها به دوران پهلوي هم رسيده است: الف - طرح حماسي ايران باستان و تأسف خوردن برگذشته باستاني. ب - ورود غرب و تفكرات غربي در محتوا و طرح ايران باستان در قالب و ظاهر. ج - مقابله اين هر دو با ظاهر و باطن اسلام در تمامي ابعاد و شئون فردي و اجتماعي. در يكي از نوشته هاي آخوندزاده در اين باره چنين مي خوانيم: «اي ايران! كو آن شوكت و سعادت تو كه در عهد كيومرث و جمشيد و گشتاسب و انوشيروان و خسرو پرويز مي بود؟!» در دنباله اين افكار شاهديم كه ناسيوناليزم ايران باستان را حتي برروي منبرها برخي افراد ضعيف النّفس و بي هويت مانند سيد جمال واعظ اصفهاني تبليغ مي كردند. او در يكي از نطقهايش كه در روزنامه الجمال در دوران مشروطه چاپ شده است، در اين باره مي گويد: در زمان سلاطين بني ساسان، ايران به اندازه اي آباد و معمور شده بود كه اگر كسي از شهري به شهري حركت مي كرد، در تمام مدت حركت خود از هر جا كه عبور مي كرد، در اطراف خود تمام آبادي و دهات را متصل به هم مشاهده مي كرد؛ مثل آنكه الان در فرنگستان، آنهايي كه رفته اند ديده اند، وقتي كه در ماشين، كسي سوار باشد و حركت كند از محلي به محل ديگر، در طرف راست و طرف چپ، غير از شهرهاي باشكوه و عمارات عاليه و باغات باطراوت، چيز ديگري نخواهد ديد. در هر حال، در طول شانزده سال حكومت رضاخان و چند دهه حكومت محمدرضا شاه، اينگونه مطالب كه در صدد تلفيق ناسيوناليزم قبل از اسلام با تجدد غرب است، به خوبي قابل تحقيق و بررسي است.
  هرج و مرج، فرقه بازيها، ناامني و عدم استقرار و اقتدار نهادهاي قانوني نكته مهمي كه در سالهاي آخر قاجاريه به روشني مي توان دريافت، بي اقتداري حكومت مركزي و تثبيت نشدن نهادهاي قانوني است. به اين مسائل بايد چهار سال جنگ جهاني اول و اشغال بخشي از ايران را هم افزود. آنچه در اين بررسي، به ويژه در دهه دوم آن مي تواند به عنوان محور و شاخص مطرح شود، عبارت است از: .1 مجلس شوراي ملي متزلزل، .2 دولتهاي ناپايدار، .3 احزاب و دسته هاي سياسي، .4 مطبوعات متنوع، .5 نفوذ اجانب و هوادارانشان در هر منطقه، .6 عدم وحدت فرهنگي در بين جامعه نخبگان ايران. در مورد مجلس، به خصوص مي توان به وقايع بعد از دوره دوم آن اشاره كرد. دوره دوّم مجلس، دو سال و يك ماه و نه روز طول كشيد و در اواخر سال 1329 قمري، بعد از اخراج مستشار امريكايي شوستر، بسته شد. بعد از آن، دوره فترت مجلس تا 1332 قمري به طول انجاميد و با شروع سلطنت احمدشاه در سال 1333 قمري، مجلس سوم به تاريخ 17 محرم الحرام افتتاح شد و يك سال و هفت روز فعاليت داشت. در فاصله شعله ورشدن آتش جنگ جهاني اول و تعطيل مجلس تا شروع مجلس چهارم، نوزده كابينه برسركار آمدند تا سرانجام مجلس چهارم در اول تيرماه 1300 شمسي بازگشايي شد. در اين مدت، علاوه بر جنگ جهاني اول، قرارداد وثوق الدوله و كودتاي سوم اسفند هم بر آشفتگي محيط سياسي ايران و نفوذ اجانب افزود. اين در حالي است كه درمقابل پيشرفت سكولارها و سكولاريزم در سياست حكومتي ايران، مهمترين حركت ازطرف علما، تأسيس حوزه علميه قم در سال 1300 شمسي بود؛ كه در كنار حركتهاي سياسي پراكنده علما، مي توان از آن به عنوان بزرگترين و ماندگارترين تحول ياد كرد. البته در طول اين مدت، علماي بزرگي چون آيت الله مدرس، حاج آقا نورالله اصفهاني، ميرزاي نائيني، كاشف الغطأ، شيخ الشّريعه، ميرزاي شيرازي دوم، سيد محمد كاظم يزدي و بسياري ديگر بودند كه با حضور فعال در صحنه سياسي ايران و به خصوص انقلاب عشرين عراق، حوادث و رخدادهايي را در سير وقايع تاريخي به نام خود ثبت كردند. اما به نظر مي رسد غالب اين حركتها و جنبشها جنبه اي تدافعي در مقابل جبهه اي مهاجم از مغرب زمين داشته است و در نهايت گرچه اوضاع آشفته ايران با كودتايي غربگرا، به ظاهر به نوعي يكپارچگي موقت رسيد، با كنار هم قراردادن حوادث و وقايع و باطن امور در دوران پهلوي مي توان پي برد كه در پشت اين ظاهر، آشفتگي و گسيختگي بيشتر شده است؛ و اين مسئله، به خوبي از اسناد تاريخي معلوم مي شود. در هر حال، مجلس چهارم تا سال 1302 شمسي به طول انجاميد و دوره مجلس پنجم از 22 بهمن 1302 شمسي تا 22 بهمن 1304 شمسي بود. با تثبيت موقعيت رضاخان و سپس رسيدن او به سلطنت در مجلس ششم، آخرين رمقهاي استقلال كشور و آزادي ملت هم رو به افول گذاشت و صداي مخالف مجلس در اطراف مدرس و چند نفر ديگر خيلي زود خاموش شد. از مجلس هفتم به بعد، ديگر پرتوي از آن نور كم سو - يعني مجلس - ندرخشيد و اين قصه تا شهريور بيست ادامه يافت.
تقابل دين و دولت و اتحاد سكولارها با استبداد پهلوي ازجمله مواردي كه بعد از مشروطه و كناررفتن جريانات ديني و حضور سكولارهاي سياسي و فرهنگي در ايران تا چند دهه بعد و حتي تا آخر روزگار رضاخان آشكارا به چشم مي خورد، اتحادي است كه بين روشنفكران سكولار با رضاخان به وجود آمد. به نظر مي رسد اين اتحاد مولود طبيعي و قهري اين نكته در جامعه ايران باشد كه جامعه شيعه مذهب ايران به دليل اعتقاد عميق به دين اسلام و مذهب شيعه به هيچ وجه حاضر نبودند از سنتهاي ديني خود دست بكشند و لذا تمامي فعاليتهاي فرهنگي اين گروه در كتابها، رساله ها، جرايد، احزاب و اجتماعات براي نفوذ فرهنگي در مردم به شكست انجاميد. البته هرچند وحدت فرهنگي در جامعه به خطر افتاد و مظاهري از غربگرايي رايج گرديد و به انحطاط بخشي از كشور منتهي شد، اما اين همه ماجرا نبود. به همراه ناامني حاصل از اختلاف گروهها و دسته هاي سياسي و ضعف قاجاريه و نفوذ سياست انگلستان، برروي هم سكولارهاي داخلي به اين نتيجه رسيدند كه ترويج به اصطلاح تجدد و اصلاحات نه فقط با برنامه هاي فرهنگي كه با زور و قلدري و خشونت بايد توأم شود؛ به ويژه آنكه آنان به هيچ وجه نمي توانستند قدرت و نفوذ علماي دين را تحمل كنند. اين مسئله مقدمه فكري كودتاي سوم اسفند بود و در نزديك شدن منورالفكران بعد از مشروطه به رضاخان نقش اساسي ايفا نمود. تمجيد مطبوعات از سردار سپه به عنوان تنها منجي ايران(!) نيز از همين تحليل سرچشمه مي گيرد؛ البته تشويق و تحريض سياست انگلستان به عنوان عامل خارجي قابل بررسي و تحقيق است. ابعاد اين مسئله - سياست اتحاد سكولارها با استبداد پهلوي در قالبهاي مختلف - طي دو دهه تاريخي ايران از بعد از كودتاي سوم اسفند تا شهريور بيست، در صورتهاي مختلف جلوه گر بوده است. در بررسي اين موضوع و مواضع علما در قبال تحولات ايران به نظر مي رسد علما و مجتهدان بزرگ ايران و عراق در برابر روند جامعه ايران قبل و بعد از رضاخان، سه سياست را پيشه خود ساختند:
.1 سياست آيت الله حائري يزدي و تأسيس حوزه علميه قم.
.2 سياست علماي عتبات درمورد تحولات ايران.
.3 سياست علماي مبارز و سياسي داخل ايران عليه پهلوي.
قبل از تحليل اين سه سياست، بجاست به «صورت مسئله» طرف مقابل هم نظري افكنده شود. اين صورت مسئله، يعني اتحاد سكولارها با استبداد، ابعاد و عوارضي داشته است كه فهرست وار به آن اشاره مي شود. روشنفكران مطرح طي دو دهه حضور رضاخان در ايران عبارتند از: تقي زاده، محمدعلي فروغي، علي اكبر داور، عيسي صديق، صدرالاشراف، علي اصغر حكمت، تيمورتاش، نصرت الدوله، اردشيرجي، و البته اشخاصي مثل كسروي و حكمي زاده و در نهايت شريعت سنگلجي. اين گروه روشنفكران در قالب كتابها، رساله ها، جرايد، احزاب، كلوپها و يا اهرمهاي سياسي ديگر، در مجموع فرهنگ سكولار را به پيكره نظامي حكومت پهلوي تزريق مي كردند. در يك تحليل كلي، ماهيت حكومت پهلوي را سه سياست و پايه تشكيل مي داده است: .1 سكولاريزم در تمامي زمينه ها. .2 ناسيوناليزم باستانگرا. .3 تجدد سطحي و مبتذل. براي تحقق اين سه سياست، همكاري قلم و شمشير لازم بود؛ كه در اين زمينه اقدامات زير در تحولات دوران پهلوي انجام گرفت: .1 گسترش حملات مطبوعات و جرايد به دين و مذهب و اعتقادات مردم با عنوان حمله به خرافات و موهومات و بزرگ جلوه دادن مظاهر تمدن غربي و دستاوردهاي تكنيكي و ابزارهاي آن و به رخ كشيدن آن تحت لواي توسعه و تجدد و ترقي. .2 برگزاري كنگره هاي هنر و باستان شناسي ايران، ازجمله در سال 1306 ش. در فيلادلفياي امريكا، در 1309 ش. در لندن و 1314 ش. در لنينگراد. در اين راستا، دولت با حمايت مالي و روشنفكران با پژوهشها و برنامه هاي فرهنگي، درجهت تحقق سه محور و ركن اصلي گفته شده ايدئولوژي جديد (سكولاريزم، ناسيوناليزم باستان گرا، و تجدد) تبيين و تبليغ مي كردند. .3 بزرگداشت تحريف شخصيت و افكار فردوسي در پوشش؛ كه در اين مورد، به پيشنهاد تيمورتاش آرامگاهي شبيه آرامگاه كورش براي فردوسي ساخته شد. هدف از اين اقدام، نه براي تجليل از مقام فردوسي و شاهنامه كه درجهت اهداف سه گانه گفته شده قبلي بود. كنگره فردوسي در مهر 1313ش. ، با نطق فروغي نخست وزير و رئيس انجمن ملي در تالار دارالفنون افتتاح شد؛ آنگاه با حضور مهمانان در طوس آرامگاه فردوسي افتتاح شد. .4 تأسيس فرهنگستان براي پيراستن زبان فارسي از لغات بيگانه؛ كه اين كار به رهبري عيسي صديق در سال 1311ش. شروع شد. البته هدف اصلي از اين اقدام، زدودن واژه هاي عربي و در نهايت اسلام زدايي از فرهنگ ملي ايران بود. وثوق الدوله -- كه بعد از فروغي به رياست فرهنگستان منصوب شد -- در اين باره مي گويد: «از آن زمان كه شاهنشاهي باستاني كشور ما برافتاد، قوم غالب براي درهم شكستن پر و بال و از ميان بردن ايستادگي مردم ايران، زبان ملي ما را برانداخت و زبان خويش را جايگزين آن ساخت. » .5 مسئله نابودي محاضر شرع و ايجاد تشكيلات دادگستري و عدليه. در اين زمينه، علي اكبر داور نقش مهمي داشت. در شعار طرفداران اين گروه گفته مي شد كه قصد دارند عدليه اي «دنياپسند» تأسيس كنند. اينان در 5 ارديبهشت 1306ش. ، به اين خواست خود جامه عمل پوشاندند. البته بايد يادآوري كرد كه در قيام سراسري علماي ايران در قم به رهبري آيت الله حاج آقا نورالله اصفهاني، مسئله تثبيت محاضر شرع و مقابله با اين جريان، به عنوان يكي از درخواستهاي اصلي علما، مطرح شد. به هر حال، با طرح عدليه جديد، قدرت قضايي ازدست علما خارج شد و مسئله اي كه از دوران قبل در آثار سكولارهاي اوليه ايران مثل ميرزا فتحعلي آخوندزاده به عنوان عامل قدرت مذهب و علما در ايران از آن ياد مي شد و به گفته و توصيه امثال آخوندزاده بايد دردست حكومت قرار مي گرفت، تحقق يافت و جريان سكولار با اين طرح در دوره رضاخان به يكي از آرزوهاي صدساله خود رسيد. از اين پس، رضاخان و قدرت او به سوي تمركز و استبداد بيشتر سوق پيدا كرد؛ چرا كه در زمان قاجار، تشكيلات و يا مسئله قضا هيچگاه به طور كامل و نهادينه دردست حكومت قرار نگرفته بود. با اجراي طرح عدليه جديد - كه يكي از بارزترين مصاديق هماهنگي بين حكومت 3استبداد و انديشه سكولار ايران بشمار مي رود - دو اتفاق افتاد: الف - قدرت علما كاهش يافت. ب - قوانين اسلامي تضعيف و كمرنگ معرفي شد. البته اين دو مسئله در لفافه اين شعار تحقق يافت كه «كيفيت اجراي تشكيلات عدليه بايد تغيير كند».