سابقون نظام سابق چه سرنوشتی داشتند؟ بی‌محلی نخست‌وزیران سابق

«اکثریت نمایندگان این‌طور تصور می‌کردند تصدی آقای سیدضیاءالدین سبب خواهد شد که‌‌‌ همان بگیر و ببند کودتای سال ۱۲۹۹ تجدید شود»، «بلاتامل» موافقت کرد و نخست‌وزیر شد. پیشترش وقتی هنوز رزم‌آرا نخست‌وزیر مقتدر بود و نه «مقتول»، یکی از نمایندگان به مصدق «از طرف شاهنشاه برای تصدی این مقام دعوت کرده بود»، اما جواب منفی بود، این ‌بار ولی مصدق قبول کرد جانشین جانشین رزم‌آرا (حسین علاء) شود، چهار سال بعد البته حسین علاء جانشین جانشین مصدق شد (سپهبد فضل‌الله زاهدی)؛ مصدق قبول کرد چون «چنانچه آقای سیدضیاءالدین نخست‌وزیر می‌شد... مرا هم با عده‌ای توقیف یا تبعید می‌کرد. به طور خلا‌صه مملکت را قرق می‌کرد تا از هیچ کجا و هیچ‌کس، صدایی بلند نشود...». (خاطرات و تالمات دکتر محمد مصدق) مصدق با نخست‌وزیر نشدن سیدضیاء به زندان نرفت، پس از نخست‌وزیری خودش به زندان رفت. البته ۳۰ سال قبل خویشاوند مصدق، احمد قوام‌السلطنه، پس از عزل سیدضیاءالدین طباطبایی، از زندان به نخست‌وزیری رسید. قوام از محبس عشرت‌آباد به کاخ فرح‌آباد رفت و صدارت گرفت، مصدق از خیابان کاخ به محبس رفت و صدارتش گرفتند.
 
نخست‌وزیران پهلوی اما کم و بیش در یک سرنوشت مشترک بودند؛ در آن نظام گویی «نخست‌وزیر سابق» جایگاهی تعریف شده نداشت، این «سابقون» اکثرا یا مقتول (رزم‌آرا و حسنعلی منصور) شدند، یا مقهور یا مغضوب. سه سرنوشت در انتظار این نخست‌وزیران سابق بود؛ یا کنج خانه بنشینند، یا وسط زندان بمانند یا زیر خروار‌ها خاک قبرستان بخوابند. این عارضه بدخیم «سابقون» موروثی بود؛ چاره عذاب حاکم، حکم عزل نبود، که اگر بود چه نیازی بود حمام را مقتل امیرکبیر، صدراعظم معزول کردن؛ یعنی کاری که دست و قلم شاه نمی‌توانست بکند، تیزی به رگ امیر توانست بکند؟ میرزا علی‌اصغرخان اتابک اعظم (امین‌السلطان) تقدیر دیگری داشت؛ از صدارت در دوره دو پادشاه، ناصرالدین‌شاه و مظفرالدین‌شاه، جان بدر برد، به سومین شاه که رسید، تیر عباس‌آقا تبریزی کارگر افتاد و امین‌السلطان، در خون خود غلتان شد.
 
احوال این نخست‌وزیران سابق در عهد رضاشاه هم بسامان نبود. حکایت محمدعلی فروغی، نخستین و آخرین نخست‌وزیر رضاشاه آشناست؛ رییس‌الوزرایی که رضاشاه را «وارث بالاستحقاق تاج کی و تخت جم» و «احیاکننده ملک و دولت» می‌خواند، پس از بار دوم نخست‌وزیری، شش سالی خانه‌نشین شد تا تنگ شدن جا برای شاه با اشغال ایران، جای این ادیب و روشنفکر را در کاخ پسرش باز کند. اقبال دیگر نخست‌وزیر رضاشاه این‌گونه بلند نبود؛ احمد متین دفتری، روز چهارم تیرماه ۱۳۱۹ از نخست‌وزیری عزل و به بازداشتگاه شهربانی منتقل شد.
 
پهلوی دوم اما با نخست‌وزیران سابقش یکسان برخورد نکرد؛ گرچه هنوز این سابقون در راهروهای قدرت سرگردان بودند. وزارت دربار لااقل یکی از مقصد‌ها بود که به ابراهیم حکیمی، حسین علاء، اسدالله علم و امیرعباس هویدا رسید؛ حسین علاء و منوچهر اقبال از وزارت دربار به نخست‌وزیری رسیدند. وزیران دربار دوران پهلوی‌‌‌ همان حاجب‌الدوله‌های عصر قاجار بودند اما ساختارشان عریض‌تر و قدرتشان طویل‌تر شده بود، چنانکه عبدالحسین تیمورتاش و اسدالله علم صاحب قدرت بودند. وزیر دربار، وزیر دولت و عضو کابینه نبود؛ ارتباطش با شاه بود و البته در دوره علم این مقام قدرت گرفت و شد وزنه‌‌ای در سیاست کشور که به قول علینقی عالیخانی «سازمان‌های تازه‌ای برای نظارت بر دانشگاه‌ها و بررسی مسائل اجتماعی به وجود آمد و دبیرخانه مجهزی مسوول پیگیری تماس‌های دیپلماتیک شاه با مقام‌های بیگانه شد. شاه به تدریج در هر موردی که از پیشرفت کاری در دستگاه دولتی خرسند نبود از علم می‌خواست کمیسیونی با مسوولان مربوطه تشکیل دهد و کار را به فرجام برساند. دربار وزنه مهمی در سیاست کشور شده بود و همه دست‌اندرکاران باید آن را به حساب بیاورند.» وزارت دربار برای نفر پس از علم، که دشمن دیرینه‌اش بود، در حکم یک «لانه افعی واقعی» بود اما شاه، هویدا را «که به خاطر سال‌های طولانی صدارتش از نفوذ و روابط گسترده‌ی [در تشکیلات سیاسی ایران] برخوردار بود، چون وزنه‌‌ای در برابر آموزگار، مصدر کاری تازه می‌ساخت». (معمای هویدا) یعنی‌‌‌ همان کاری که علم کرد درباره نخست‌وزیر، باید هویدا می‌کرد. اما سیب تقدیر به هر چرخش گازی می‌خورد و سرآخر هم هویدا پس از استعفا از وزارت دربار راهی زندان شد.
 
در این میان سرنوشت فضل‌الله زاهدی تامل‌برانگیز بود؛ عامل کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بعد از ۲۰ ماه نخست‌وزیری برکنار و سپس رهسپار ژنو شد تا رییس دفتر نمایندگی دائمی ایران در مقر اروپایی سازمان ملل شود. اما چه نماینده‌ای که اجازه بازگشت به ایران را نداشت، جز یک هفته برای شرکت در مراسم ازدواج پسرش اردشیر با شهناز دختر شاه؟ علی امینی هم پس از استعفایش به حاشیه رفت تا ۱۵ سال بعد که در آستانه انقلاب به عرصه بازگشت که دیگر دیر بود.
 
این سابقون جز بی‌محلی (بی‌مکانی) که اکثرا بی‌حرمتی هم در کنارش بود و نفی دوره کاریشان، بی‌محلی (بی‌اعتنایی) دیگری هم دیدند؛ نه جای ماندنشان بود، نه چشم دیدنشان و نه گوشی برای شنیدنشان. حسین علاء، نخست‌وزیر سابق و وزیر دربار وقت پس از رخدادهای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ فقط یک توصیه به شاه کرد و آن اینکه: «بس است، آدمکشی بس است، دولت (اسدالله علم) را بیندازید، با آخوند‌ها کنار بیایید»، همین جواز عزلش از وزارت دربار را صادر کرد. از شاه نقل شده که گفته بود: «این رجال را باید در توالت انداخت و سیفون را کشید.»
 
مساله علاوه بر آن بی‌محلی، این بی‌محلی هم بود؛ تا اینکه این پسوند سابق هم به شاه چسبید و هم به نظام.