مصدق ابتدائا با ملی شدن صنعت نفت مخالف بود
همین آقای مصدق را که به عنوان لیدر بحث ملی شدن صنعت نفت از او یاد میشود ، دیده میشود که قبل از این که او بحث ملی شدن صنعت نفت را مطرح کند، این بحث مطرح شده است. ایشان امضاء نمیکند و با آن مخالفت میکند. آن آقای رحیمیان که یکی از نمایندگان مجلس است، مدعی میشود که نگذارید نفت جنوب را واگذار کنند، آقای مصدق مخالفت میکند. اینها ابهاماتی است.
امروز سالگرد 28 مرداد است . روزی که تاریخ درباره ی اشتباهات مسلم و غیر قابل انکار مسببین از دست رفتن آن فرصت تاریخی قضاوت خواهد نمود و آن سهل انگاران درباره ی آن باید پاسخ دهند و مورد مواخذه واقع گردند . آنان که از یک سو با آمریکا پالوده می خوردند و از سوی دیگر دم از مبارزه با استکبار و منتخب ملت بودن می زدند . در هر حال درباره ی اتفاقات منجر به مهم شدن این روز باید اندیشید و درس گرفت که اگر این نبود الآن حکومتی اسلامی در ایران وجود نداشت .
ضمن عرض تشکر از شما که دعوت ما را پذیرفتید، بفرمایید زمینهها و اهداف شکلگیری نهضت ملی شدن صنعت نفت چه بود و این نهضت توسط چه افرادی شروع شد؟
من هم از شما تشکر میکنم. بحث زمینههای شکل گیری نهضت نفت را باید در دههی20 و بلکه اگر عمیقتر بکاویم، در دورهی رضا شاه مورد بررسی قرار دهیم. آن چه میتوان از دورهی رضا شاه بیان کرد، این میباشد که این دوره، یک دورهی دیکتاتوری است ، البته برای آن کسانی که اهلش بودند و نتوانستند به میدان مبارزه پا بگذارند و شکوفا شوند و یا آن که اگر هم آمدند به صورت تصنعی بوده است، مثل اشکانی، فروزانفر، کسروی و.. با اختلاف مراتب ارزشی که دارند، خودشان نبودند و آن هایی هم که میتوانستند خودشان باشند، به این صحنه پا نگذاشتند به عبارت دیگر نتوانستند بیایند. آن چه مسلم است، این میباشد که یکی از جریانهایی که میخواست وارد صحنه شود لکن از این امر جلوگیری شد، جریان دین بود. در شهریور سال 1320 زمانی که رضا شاه تبعید شد، شرایط، شرایط خاصی بود. از سویی کشور ما درگیر جنگ جهانی دوم است و توسط متفقین اشغال شده است و از سوی دیگر شاهی که برای ما انتخاب کردهاند، یک بچه است و توان مدیریتی ندارد به ویژه در شرایطی که کشور هم اشغال شده است. درست در همان سال ما شاهد تأسیس حزب توده میباشیم، یک حزب کمونیستی که تا آن موقع در کشور ما با این که جریانهای کمونیستی حضور داشته است لکن به صورت یک حزب رسمی و فعال و دارای عضو و تشکیلات نبودند. سال 1321 ما با یک قحطی سراسری در کشور روبرو هستیم. این موضوع هم یک وضعیتی در کشور درست کرده که به راحتی حل نمیشده است. از آن طرف عکسالعمل طبیعی عصر خفقان رضا شاهی باید یک تساهل و تسامحی باشد و این فرصت در اول سال 1320 فراهم شده است. شاه ضعیف است، کشور اشغال شده، یک حزب کمونیستی تشکیل شده است و قحطی هم به وجود آمده است؛ حداقل 4 مشکل اساسی روی داده است. از این طرف یک کسانی مانند آیت الله حسین لنکرانی نیز توانستند در این دوران گذار با زیرکی و از سر تعهد در دربار نفوذ کنند.
نفوذ ایشان به دربار چگونه بود و چه فایدههایی داشت؟
به گونهای بود که مثلا اولین نطقی که محمد رضا شاه پهلوی از رادیوی کشور ایراد میکند، پیش نویس آن را آیت الله حسین لنکرانی تنظیم کرده و به نحوی نیز تنظیم کرده است. – بازیرکی و فتانت – که محمدرضا شاه بگوید: پدرش اشتباه کاریهایی داشته که من تصمیم ندارم آن اشتباه کاریها را انجام دهم. درست در همین شرایط مرحوم آیت الله حسین قمی مهاجرت میکند و به تهران میآید و برای دولت وقت نامه مینویسد که قضیهی کشف حجاب را که رضا شاه آورده را تمامش کنید چرا که غیر قابل تحمل است و از طرف دیگر میخواهد که دروس دینی در مدارس اگر واجب نباشد حداقل جایز شود. آن ها هم قول میدهند و این کار هم میشود ولو با تأخیر. خوب، اینها یک فضایی است که جریان دینی در دربار نفوذ میکند، مهمتر آن که در سال 1325 مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی رحلت میکند و بعد از قرنها، مرجعیت علیالاطلاق شیعه از نجف به قم منتقل میشود و مرحوم آیت الله بروجردی میآید. حضور آقای بروجردی در این طرف، مانند مرحوم آیت الله کاشانی است که حداقل 20 سال قبل در قضیهی انقلاب عشرین سابقهی مبارزاتی دارد و یک پیر مبارزه است. پس 3 قضیه در دههی 20 باعث میشود که جریان دینی به طور منسجمتر عمل بکند که یک قضیه همان عکسالعمل طبیعی در مقابل خفقان رضا شاه است که جریان دینی در نبود رضا شاه رها شد. در این دهه جریان دینی، دشمنانی داشت. روشنفکران غربزدهی ماسونی که شاخص آنان «کسروی» است به میدان آمدند و کارشان هم رونق گرفت و به معضلی بزرگ برای جریان دینی تبدیل میشوند؛ البته با اینکه کسروی در سال 1322 دوبار ترور میشود و بالاخره به درک میرود ولی جریانی که کسروی مدیریت کرده است و به وجود آورده است زنده است. دیگری قضیهی کشف حجاب است که اتفاقاً همین جریان دارد برای آن تبلیغ میکند و برای جریان دینی به عقدهای تبدیل شده است . از آن طرف جریان دیگری به میدان آمده است که آن را نه دولت برمیتابد و نه جریان دینی، به نام حزب توده. در این شرایط یکی از جریانهایی که فرصت کرد بیاید و عرضه اندام کند، جریان دینی بود. این جریان، آقای «بروجردی»را داشت، آقای کاشانی را هم داشت و اتحاد طبیعی که براساس خفقان عصر رضاخانی بود هم داشت. در بین سالهای 1325 تا 1329 که اوج قلندرتازی حزب توده است با گسترش فعالیت این حزب، جریان دینی هم به خود آگاهی بیشتری میرسد، طبیعی هم بود، مثلاً شما در قضیهی دوم خرداد دیدید که وقتی جریان اصولگرا در منگنه قرار گرفت، بچههای اصولگرا خودشان را پیدا کردند، هر چه آنان بیشتر فشار میآوردند ما یارانمان را بهتر میتوانستیم پیدا کنیم؛ آن جا هم یک هم چون فضایی است. بیداری دینی از سویی و از سویی احزابی که دارند برمیآیند. یک احزابی هستند در زمان رضا شاه اگر چه مثل فشاری که روی جریان دینی بود، روی اینها نبود، یعنی اینها حضور داشتند. اما آن طور که اول عرایضم گفتم یک حضور تصنعی بود – خوب، اینها هم میخواهند یک فرصتی پیدا کنند و از آن فضای تصنعی و کاذب بیایند بیرون و حرف خودشان را بزنند، این وسط هم دو نفر شاخص میباشند، یکی آیتالله کاشانی و دیگری مصدق. از سوی دیگر وسط این دوتا یک جریان نوپای دیگری است به نام فدائیان اسلام. این جریان آمده بود و به بازی نقش خود در این فضا مشغول است و یک نقش کلیدی هم بر عهده دارند. بنابراین فدائیان اسلام یک طرف، آقای کاشانی یک طرف و آقای مصدق هم از یک طرف که کار مشترک اینها که در ادامه به اختلاف کشیده میشود شد نهضت ملی نفت
نقش فدائیان اسلام در این میان چه بوده است و رابطهی آنها با مصدق چگونه بوده است؟
راجع به فضایی که فدائیان اسلام به وجود میآورد یک بحث معرفت شناسی است که رابطهی میان قدرت و حقیقت را بررسی میکند. آنچه میخواهم بگویم این است که بنده معتقدم گاهی از دلِِ زور، حقیقت کشف میشود. مثلاً آنچه سحرهی فرعون را به «آمنا» کشاند، استدلال موسوی نیست، اژدهای موسوی است. یعنی ساحران با استدلال موسی به خدا نرسیدند با اژدهای موسی به خدا رسیدند. گاهی باید اصلاًاین زور باشد تا با آمدن آن حقیقت کشف شود. من معتقدم نقش اژدهای موسوی در قضیهی ملی شدن نفت را فدائیان اسلام بازی کرد. یعنی اگر مثلاً رزم آرا ترور نمیشد و یا خود شاه در سال 1327 ترور نمیشد توسط هر کسی فرق نمیکند، حالا درست است که کس دیگری بوده است که شاه ترور نموده است که اتفاقاً در خاطرات خانم مرحوم نواب که مرکز اسناد منتشر نموده است، ظاهراً بیان شده که قبل از تصادف شاه، پدر خانم آقای نواب صفوی تبعید بوده است با یک آقایی دعوایش میشود حالا به شوخی یا جدل ایشان میفرماید که اگر این کار را بکنی من شاه را میکشم. دو روز بعد شاه توسط افراد دربار ترور میشود بعد بلافاصله میآیند ایشان را میگیرند. این در صورتی است که ضارب را گرفته بودند، لکن میآیند پدر خانم شهید نواب را هم میگیرند چون فضای ترس بسیاری از این عده وجود داشته است به ویژه که نواب صفوی و یارانش یک گروهی بودهاند که وقتی تهدید میکردند عمل مینمودند. خلاصه اینکه گروه نواب صفوی نقش اژدهای موسوی را برعهده داشتهاند. از جانب دیگر حساب مصدق را باید از سایر روشنفکران جدا کنیم. نه اینکه بخواهم او را قبول کنم، نمیخواهم به او نمرهی 20 بدهم، من حتی به او نمرهی وثوقالدوله را هم نمیدهم، نمرهی فروغی را هم نمیدهم، یعنی بیانصافی است این کار. مصدق یک چیزهای مثبتی دارد ولی انتقاد بسیاری هم به او وارد است و همان اشکالات باعث شد نتواند با جریان دینی کنار بیاید و بعداً هم سر ملت و خودش و همه چیز را به باد داد ولی در عین حال مصدق، وثوقالدولهی خائن هم نیست. اوج خیانت مصدق را شما در آن جا میبینید که پس از کودتا به احمدآباد رفت، چرا با اینکه مدعی رهبری ملیگرایی بود در قضیهی کاپیتولاسیون اطلاعیه نداد و وارد آن نشد.
برخی ملی شدن صنعت نفت در آن زمان را به ضرر کشور میدانستند؟
این حرفهایی که میگویند که نفت وقتی ملی شد به ضرر ما شد بدین صورت بود که آنها قراردادی را که چند سال دیگر تمام میشد با ملی کردن نفت، فضای آن را عوض کردند و توانستند قراردادهای دیگری به ما تحمیل کنند، این ها هم تاوانی بود که مصدق برای ملی شدن صنعت نفت داد، یعنی به طور طبیعی بود، این نقد را من بر مصدق وارد نمیدانم.
سیاست خارجی مصدق را چگونه میبینید؟
تا حدودی سیاست خارجی مصدق و نه سیاست داخلی آن، قابل دفاع است. بالاخره مصدق این جرأت را پیدا کرد که با یک هیأت به لاهه برود و از حقوق نفت ایران دفاع کند، این قابل دفاع است.
چرا سیاست داخلی او را قابل دفاع نمیدانید؟
در این زمینه، اشکالات زیادی مصدق دارد. مثلاً از سر ناتوانی یک روز میآید میگوید 6 ماه دیگر به من اختیارات فوقالعاده بدهید، 6 ماه را میدهند، دوباره میگوید، بدهید، وگرنه غش میکنم، چند بار غش میکند در مجلس! حتی هوس کرد مجلس را تعطیل بکند و... اینها چیزهایی نیست که کسی که مدعی مدیریت یک جریان در مقیاس ملی است، این صحبت را بتواند داشته باشد، غرور بیجای آقای مصدق. تا جایی که مصدق این را خوب میفهمد که اگر نبود پشتیبانی آقای کاشانی، هیچ موقع نمیتوانست پس از آن که قوام آمد و همهی دستگاهها را از او گرفت، برگردد، غرور بیجا باعث شد که جریان دینی را کنار بگذارد. به محض این که این کار را کرد پشتیبانی مردم را از دست داد و این خود نکتهای است. البته دوستان توجه داشته باشند بر مرحوم آیتالله کاشانی را تطهیر کنم. آیتالله کاشانی انسانی بزرگ بوده است. شخصی محترم بوده است، در عین حال معصوم هم نیست و نقدهایی هم بر ایشان وارد است. مثلاً انزوای دههی 30 آقای کاشانی، بخشی از آن محصول اشتباهات خود ایشان است، اشتباهاتی داشتهاند که به این انزوا ختم شده است ولی در هر حال مردم در جریان ملی شدن صنعت نفت به خاطر آقای کاشانی به میدان آمدند نه به خاطر مصدق
چرا مصدق نتوانست مردم را با خود همراه کند؟
در طول تاریخ روشنفکری ما، 300 سال قبل به این طرف، جریان روشنفکری نتوانسته است مردم را داشته باشد، هیچکدام آنها، نه مصدق و نه شریعتی، شریعتی که شما این همه جمعیت را میبینید که پای صحبتهایش هستند، این همه طرفدار داشته است، این همه توانسته دانشگاهیها را جذب بکند، گهگاهی به این آقایان شریعتیسم میگویم که کجا شریعتی توانسته مردم را دعوت کند، وقتی ادای روشنفکری درآورده است، وقتی از چگوارا، فانون، ماسینیون و... حرف زده است، مردم که اینها را نمیفهمیدند، مردم با این موارد بیگانه هستند، شاید حالا بدانند که چگوارا یک چریکی بوده است و چند روزی هم جنگیده است، فانون که بوده است به همین اندازه، به خاطر این دو نمیآیند دور شریعتی کف و سوت بزنند، چه چیز شریعتی آنها را آورده است، زینب شریعتی است که مردم را جمع کرده است، حسین وارث آدم شریعتی است که مردم را جمع کرده است، فاطمه فاطمه است شریعتی، حج شریعتی، انتظار و مذهب اعتراض شریعتی است که مردم را جمع کرده است، مردم حسین را میشناسند، به خاطر او آمدند، به خاطر علی(ع) آمدند؛ شریعتی به محض اینکه بگوید «فاطمه فاطمه است» نمیتواند روشنفکر باشد، چون از مقدمات بحث روشنفکری این است که نباید اتوریتهای بیرون از خودش بگذارد. وقتی گفته است علی(ع)، دارد بیرون از خود کسی را به عنوان ملجأ و مرجع بیان میکند و اصلاً جریان روشنفکری از مقدماتش این است که من اتوریتهای غیر از خود فرد، خود شخص ندارم، لذا هیچ کس را، روشنفکری نمیپرستد، شریعتی در آنجایی که روشنفکر است، واپس زدگی از سوی مردم وجود داشته است. همین قضیه به طریق اولی این جا درباره آقای مصدق صادق است. شریعتی حداقل 4 حرف دینی هم زده است مصدق که همان حرف را حتی به صورت تقلید هم نمیزد، به طور طبیعی مردم را نداشته است و یک طیف خاصی را داشته است، آقای مصدق با همان طیف خاص نمیتوانسته است کار را خیلی جلو ببرد. شما مثلاً در نظر بگیرید در قیام 30 تیر، مردم به خاطر چه کسی کفن پوشیدند و شعار میدهند «یا مرگ یا مصدق» اصلاً وزن مصدق وزنی نیست که بگویند حاضرند برایش بمیرند، اصلاً وزن مصدق، وزنی نیست که انتخاب کنند مرگ را، این مسائل به خاطر آقای کاشانی است، نه کاشانی بما هو کاشانی بلکه به خاطر این که او نمایندهی دین است، وزن دین است که مردم را تا پای مرگ میکشاند، این را متوجه نبود آقای مصدق مثل سایر روشنفکران ما که متوجه نبودند، یعنی روشنفکری ما در طول تاریخ این را نفهمید که با زبان مردم بیگانه است لذا میبینید که یک مرد روشنفکر هر چه هم مرید داشته باشد به این مرحله نمیرسد که وقتی سخنرانیش تمام شد، یک عده آدمهایی بیایند و بر سروصورتش دست بکشند، اما این را، روحانیت داشته است و لذا این یک وزنی دارد که مردم خودش را به آن متبرک میکند و لذا راحت میگوید «یا شما یا مرگ». جریان روشنفکری برای مریدانشان هیچ وقت به حد تقدس نرسیدند، نه در دنیای غرب و نه در ایران. این شعار یا مرگ یا مصدق، اگر کسی قشنگ تحلیل بکند آن را، مصدق در این جا هیچ است و پوچ، مصدق در سایه است، یک نماد است، وزن مصدق، وزن مرگ نیست، برای دین میشود جان داد و الآن جریان دین را آقای کاشانی دارد نمایندگی میکند، این جریان را مصدق ندید، اشتباهش هم همین بود. ولی در عین حال در یک مقطع به طور طبیعی این 3 جریان به هم رسیدند، این هم که شما احساس میکنید آقای مصدق آمده سراغ جریان دینی، با این که من نمیخواهم بگویم آقای مصدق در واقعیت اصلاً اهل دین نبود بماند که در پایاننامهاش که در سوئییس آن را نوشته، اصلاً به طور کلی زیر آب دین را زده است، در عین حال آقای مصدق از خانوادههای اصیل قاجاری است، بیاصالت نیست، بیریشه و بیتاریخ نیست، خاندان قاجار هم خاندان ضد دین نمیباشند برخلاف پهلوی، صفویه یک سلسلهی دینی است پهلوی یک سلسلهی ضد دینی است، قاجاریه غیر دینی هست ولی ضد دین نیست، خانوادههای قاجاری ضد دین نبودند، مادر مصدق حتی در خارج هم نذر و نذورات و روضهی شاه را برگزار میکردند. خوب تا حد یک دین فردی هست ولی جریان روشنفکری به دین ایمان اجتماعی نیاورده است، از گذشته تا به الآن، جریان روشنفکری ما به دین این ایمان را نیاورده است که بتواند با اتکاء به دین حرکت اجتماعی خلق بکند.
با این اوصاف، چرا به سراغ علمای حوزه آمدند؟
این یک عقبهی تاریخی دارد. نامههایی که بین ملکم خان و آخوندف رد و بدل شده است و شگردی که آقای ملکم به ویژه در شمارههای متأخر خودش در روزنامهی «قانون» بکار میگرفت. آنها باید مطالعه شود، جریان روشنفکری خودشان خوب میفهمیدند، بجز آخوندزاده بقیهی جریان روشنفکری ما معتقد بودند که ما بدون اتکاء به جریان دینی نمیتوانیم کاری از پیش ببریم، لذا باید با اینها سازش بکنیم، شما در نظر بگیرید، شیخ فضل الله نوری در قضیهی مشروطه گفت که قوانین مجلس را باید توسط چند نفر مجتهد طراز اول تأیید شود، جنجالی به پا شد و در انتها هم ایشان را به دار کشیدند، آن وقت آقای ملکم، پدر روشنفکری ایران در روزنامهی «قانون» پیشنهاد تأسیس یک مجلس دارالشورایی را میدهد که در آن صد مجتهد حضور داشته باشند، خوب چرا آن جا جریان روشنفکری نمیآید حلقوم آقای ملکم را فشار دهد با این که زودتر از شیخ فضلالله این پیشنهاد را مطرح میکند، چون همه میدانند که ملکم دارد فیلمبازی میکند، رسماً میدانند به صورت یک تاکتیک است. آقای مصدق هم احساس کرد خودش پشتوانهای ندارد، ناگزیر باید سراغ آقای کاشانی برود تا آن پشتوانه را کسب کند، مؤید من و بلکه مهمترین مؤید من این که وقتی که به قدرت رسید و احساس کرد که از این به بعد نیازی به پشتوانه ندارد، پشتوانهاش میشود مجلس، نه سراغ مردم آمد و نه آقای کاشانی و همین هم باعث شکستن شد و لذا این بْعد مصدق هم هست. در قضیهی نهضت آزادی هم شما میدانید که جبههی ملی دوم
جبههی ملی اول و دوم به چه معناست؟ چه تفاوتی با هم دارند؟
جبههی اول همانی است که سال 1329 شکل میگیرد و با کودتای 28 مرداد فاتحهاش خوانده میشود. جبههی دوم 5 گروهند که بعداً انشعاب میکنند، 3 تا از این شاخهها معتقد بودند که باید بدون روحانیت کارمان را جلو ببریم و 2 تا از این شاخهها برعکس فکر میکردند که یکی از این دوتا «نهضت آزادی» است و هیچ کدام از این دو دسته ضد روحانی نبودند بلکه به عملکرد اجتماعی اسلام، ایمان و باور نداشتند.
استدلال این دو گروه چه بود؟
آنهایی که میگفتند بدون روحانیت باید کارمان را پیش ببریم استدلالشان این بود که رژیم به روحانیت حساس است اگر ما به آنها ملحق شویم به ما هم حساس میشوند و ما را هم دستگیر میکنند و لذا به دلیل عدم ایجاد حساسیت برای رژیم نباید به سراغ روحانیت رفت. نهضت آزادی که می گفته است همراه با روحانیت باشیم نیز استدلالشان این بود که ما پشتوانهی مردمی نداریم ولی روحانیت این امر را دارند و اگر بخواهیم کاری انجام بدهیم باید خودمان را به ایشان بچسبانیم و لذا با این استدلال توانستند با روحانیت همراه شده و سپس به اصطلاح که خرشان از پل گذشت روحانیت و مردم را رها نمودند ولی در هر حال در مقطع سال 29 و 30 به طور تاکتیکی با همدیگر متحد میشوند.
استفاده از فدائیان اسلام هم در همین راستا بود؟
بله، دوستان«یالثارات» مدتی قبل ویژه نامهای دربارهی فدائیان اسلام کار کردند که انصافاً ویژهنامهی خوبی بود. در آن از یک جلسهای گزارش میدهند که در آن جلسه آقایان ملی گرا به بچههای فدائیان اسلام قول میدهند که مثلاً شما فلانی را ترور کنید ما هم قول میدهیم که وقتی حاکمیت را به دست آوردیم احکام اسلامی را اجرا بکنیم. آن وقت مصدق که حکومت را به دست میگیرد، آن جملهی معروفش را میگوید که:«آقاجان من اولین و آخرین نخست وزیر ایران نیستم و از من هم انتظار نداشته باشید که برای شما اسلام را پیاده کنم. بگذارید من قضیهی نفت را پیاده کنم!!!» ملی گراها کلی روی این جمله پز میدهند. نه این نیست این یک خیانت واضح است. قول داده و عمل نکرده است، قضیه به همین راحتی نبوده است. حتماً شنیدهاید در زمان همین آقای مصدق، جریان دینی فشار میآورد که این شراب خانهها و... را ببندید، رسماً جواب کتبی میدهند که اینها برای دولت درآمد اقتصادی دارد و نمیتوانیم آنهارا ببندیم. در دولت مصدق فقط و فقط یک زندانی سیاسی داریم و آن هم «نواب صفوی» است آن هم به مدت 20 ماه. این خیلی مهم است، کسی که کار اصلی نهضت را جلو برده، کسی که بدون او و فدائیان اسلام نه مصدق و نه حتی آقای کاشانی هم نمیتوانست جریان ملی شدن نفت را به انجام برساند ، حالا او در زندان است. فدائیان اسلام را شک نکنید که از ماست. اشتباهاتی هم داشتهاند اما نمیخواهیم کاملاً تأیید کنیم. بالاخره شهید نواب صفوی خیلی زود به این نتیجه رسید که اطلاعیهی مشترک بدهد برعلیه آقای کاشانی و مصدق. آن اطلاعیهی تندش را که نمیدانم ملاحظه فرمودهاید یا نه، به هر دوتایشان با یک عبارت خطاب میدهد که «شما خون ملت را مکیدید و رفتید مسؤولیت گرفتید و الآن هم....» در هر حال این یک خامی است، یعنی جوانی است. شما سروته فدائیان اسلام را نگاه کنید همه شان زیر 30 سال میباشند و لذا خیلی انتظار نمیرود که اینها پخته عمل کنند ولی در این هم شک نکنید که فدائیان اسلام جریانی است که میتوان از آن دفاع کرد. یعنی محسنات این جریان آن قدر هست که شما مقبحات آن را نبینید.
جریانی که به طور مسلم میشود گفت که ما نهضت ملی شدن نفت را مدیون اینها هستیم. بعد اختلاف به وجود آمد و آن شد که نباید میشد. جریانی که پیروز و تثبیت شده بود را از ما گرفتند و آمریکاییها آمدند و مسلط شدند. درست که هنوز هم ابهاماتی در قضیهی ملی شدن نفت هست.
چه ابهاماتی؟
مثلاًهمین آقای مصدق را که به عنوان لیدر بحث ملی شدن صنعت نفت از او یاد میشود ، دیده میشود که قبل از این که او بحث ملی شدن صنعت نفت را مطرح کند، این بحث مطرح شده است. ایشان امضاء نمیکند و با آن مخالفت میکند. آن آقای رحیمیان که یکی از نمایندگان مجلس است، مدعی میشود که نگذارید نفت جنوب را واگذار کنند، آقای مصدق مخالفت میکند. اینها ابهاماتی است. البته دو یا سه سال قبل که اسناد CIA راجع به کودتای 28 مرداد بیرون آمد، دیدیم خیلی چیزها حل شد و دست آمریکا را به وضوح در قضیه دیدیم. بعدش هم فقط این اختلافات جریان ملی گرایی یا جریان دینی نبود، حالا اعم از کاشانی و نواب صفوی، نه خود جبههی ملی هم حتی به اختلافاتی رسیدند، مظفر بقایی از دوستان آقای مصدق است که پس از مدتی کلاً مخالف میشود، راه حزب« زحمت کشان» ایشان کلاً در برابر آقای مصدق بود. به همین خاطر از هم پاشید. اینها هم معلول آن اشتباه کاریهایی بود که نباید میشد.
یک نقدی که به آقای کاشانی مطرح است این است که ایشان از دولت و مجلس کنار کشید و زمینه را برای ملیگراها فراهم نمود. آیا جریان دینی نمیتوانست خود امور را در دست بگیرد؟
ببینید شما در سال 1384 هستید و لذا سال 1330 را تحلیل نکنید. شرایط 84 را نبینید و روی 30 تصمیم بگیرید. اتفاقاً نقدی که حضرت امام(ره) به آقای کاشانی دارد این نیست که چرا نرفتی مجلس که رفت و رئیس مجلس هم شد. نقد امام این است که اشتباه کردی رفتی و وارد کار سیاسی شدی. کار تو دینی بود. شما باید حرکت دینی ملت را پخته میکردید و اینها لوازم کار بود و بعداً به دست میآمد. چرا نمیشود با شرایط 84 سال 30 را تحلیل کرد، چون اصلاً ورود ما به مجلس در آن زمان به ضررمان بوده است چون آن جا حکومت از ما نیست و وقتی حکومت از ما نیست قدرت اپوزیسیون بیشتر است. وقتی ساختار حکومت از ما نباشد، اپوزیسیون باشی، قویتر عمل میکنی. وقتی که حکومت از ماست، روحانیت خودش را کنار بکشد خیانت است، کوتاهی است، الان باید برود و اشکالاتی که بر آن وارد میکنند را اصلح کند چون دولت مال خودش است. اپوزیسیون بودن الآن تیشه به ریشه زدن است، آن جا از بیرون اداره کردن جواب میداده است. اشکال کار آقای کاشانی این است که خودش را درگیر قضایا کرده یعنی زوایای بحث ملی شدن صنعت نفت را با ادبیات دیپلماسی میخواهد حل بکند نه با ادبیات دینی. لذا به همین علت رنگ دینی نهضت ملی صنعت نفت ضعیف است، یعنی اگر نباشد بحث فدائیان اسلام، بسیار کم رنگ میشود.
خوب نتیجه این شد که نفت ملی شد. ممکن است اتفاقی بیفتد و کاری هم بشود که به درد کشور بخورد مثل راهآهن رضا شاه. ما نمیخواهیم بگوییم رضا شاه که راه آورده پس صلوات بر روحش در عین حال راهآهن هم چیز کمی نیست، خدمت به کشور است، امااین کار را هم کرده است. خیلی اوقات دیکتاتورها، آنهایی که مخالف ما بودند، برای اهداف خودشان ناگزیر یک کارهایی هم میکردهاند. شما فکر میکنیم اگر انقلاب نمیشد و شاه نمیرفت، خیابانها را عریض نمیکرد، پارک نمیساخت، مشکل شهرسازی، بیمارستان و...را حل نمیکرد. ما یک چیزی فراتر از آن میخواستیم. اگر در نهضت نفت بخواهیم چیزی را پایش بمانیم، آن فدائیان اسلام است و بخش قابل توجهی از عملکرد آقای کاشانی است و گرنه مصدق و طیف همراه او چیز قابل توجهی نیست که ما بخواهیم به آن دست بزنیم.
چرا مصدق و عملکردش را قابل دفاع نمیدانید؟
چون از اولش برای ما مشکوک است، آقایی که تا دیروز مخالفت میکرد با ملی شدن نفت جنوب، چطور شد که یک دفعه این جا شده است لیدر این جریان؟! چطور به او کمک کنیم. به او خبر دادند که آقا دارد کودتا میشود. گفت: بیخیال. مگر میشود شخصی آن بالا باشد و بحث کودتای علیه دولتش باشد واین قدر بیخیال باشد؟ از کجا معلوم که دستش در قضیه نبوده است. آن نامه را تحویل نگرفت و گفت:«من مستحضر به پشتیبانی ملت هستم» کدام ملت؟ وقتی هم که عزلش کردند، ملت هیچ کاری نکرد. این که میگویم مردم آنجا که میگویند یا مرگ یا مصدق، این مصدق ظاهر در سایه است، اصل کار و آن که محور است آقای کاشانی است، آن هم بر محور دین، مؤید من این است که وقتی این آقای مصدق و گروهی از طرفدارانش میآیند و پایگاه مردمی داشتند ولی وقتی عزلش کردند، مردم کجا بودند. مردم که بلد بودند مثل 2 سال قبل بگویند:«یا مرگ یا مصدق.» پس چه اتفاقی افتاده بود. در انقلاب خودمان، پس از پیروزی ما جنگ را داریم در حالی که بیشتر از انقلاب، مردم برای دفاع رفتند. این خط امام دارد به صورت تکاملی راه خود را پیدا میکند، اما مصدق ماند. به خاطر اینکه از همان اول، خطی نبود که ظرفیت تکامل را داشته باشد. خطی نبود که بخواهد ریشه کند. لذا نتوانست که خودش را بالا بکشد.
عملکرد جریان دینی را چگونه تحلیل میکنید؟
جریان دینی ما هم یک جور دیگر باید تحلیل شود. مثلاً قضیهی عراق را در نظر بگیرید. ببینید در آن جا یک آقای «سیستانی» داریم و یک «مقتدی صدر»یکی با آرامش و بدون اسلحه آمده است وسط، یکی هم با اسلحه آمده است. الآن در این مسئله یک سری تحلیلهایی مطرح است، 50 سال بعد اگر برگردیم واین قضیه را بخوانیم هم آقای سیستاتی از ماست و هم مقتدی صدر با همهی اشتباهاتش. ما نمیتوانیم بگوییم آمریکا آمده یک کشور شیعه را گرفته است ولی مقاومتی از شیعیان نمیشود. یک خط«نه» در عراق باید زنده میماند و آن را مقتدی صدر زنده نگه داشته است و آقای سیستانی هم عقبهاش را و حتی سنگین ترش را دارد نگه میدارد. شما در همان قضیهی نفت، مبارزهی فدائیان اسلام و آقای کاشانی با شاه و دستگاه را ببینید. بلافاصله وقتی کودتای 28 مرداد میشود، آقای بروجردی به ایشان تبریک گفت، آقای بروجردی ، سیستانی این موقع است. آقای بروجردی سطحش یک جای دیگر است، آقای بروجردی ادامهی خط شیخ عبدالکریم حائری است، یعنی اگر مبارزهی پنهان حاج شیخ عبدالکریم نبود و مبارزه پنهان آقای بروجردی، سال 42 به وجود نمیآمد، امامی از این خط زاییده نمیشد، شما آن مقطع را ببینید. چه شده است که آقای بروجردی رسماً تعهد میدهد که در سیاست دخالت نکند و پیام تبریک میفرستد برای شاه. امکان دارد دیکتاتوری شاه را تبریک میگوید. ولی این عیب آقای بروجردی نمیباشد. زندگی نامهی آقای بروجردی را، خدمات علمی و سیاسیاش را نگاه میکنیم. اصلاً دههی بالندگی حوزه بوده است. در عصر رضا شاه 300 طلبه داشتیم و شما از زمانی که آقای بروجردی آمد ببینید که چه کار کرده است. در دههی 30 است که آقای مفتح وارد دانشگاه میشود، شهید بهشتی لیسانس میگیرد و بعد دکتری، اصلاً این آقایانی که از مفاخر روحانیت علمی ما هستند در دههی 30 در مکتب آقای بروجردی رشد کردهاند. آنها را آقای بروجردی رشد میدهد. آن جایگاه سطح سنگینتری است. شما اصلاً ببینید مرحوم میرزا احمد کفایی خراسانی از حوزه ی مشهد در قضیهی نفت با آقای مصدق و کاشانی است، یعنی جبههی ملی شدن است، همان موقع برای شاه نامهای دارد، اظهار همدردی میکند. به این راحتی نمیشود گفت که این آخوند درباری هستند. میرزا احمد کفایی شأنش بالاتر از این است که درباری باشد.
استاد ما میگفتند یک بابایی آمده بود ومیخواست با مقدمه چینی انگ بزند که مرحوم «لنکرانی، سمپات یا عضو حزب توده بوده است، همان اول به او گفتم میخواهی به آقای لنکرانی انگ بزنی، تنها انگیکه میشود به او زد این است که مشاور ارشد لینن بوده است.» سطحش آن است، آخه کسی که با یک انگشتش همهی سیاسیها را میچرخاند، تازه میخواهی ثابت کنی که سمپات توده بوده است؟! آقای بروجردی سطحش سطحی نیست که بگویید با شاه سازش کرده است. یک کار سنگینتری انجام میدهد. در آن جا جریان دینی ما لایه بندی شده است. یک لایه، خط مبارزه با سکوت را حاج شیخ عبدالکریم را ادامه میدهد که خط بقای حوزه است. یک خطی، آقای کاشانی است، یعنی خط اجتهاد مبارزه و یک خط هم آقای نواب صفوی است، یعنی خط طلبههای مبارز، یعنی سطوح رعایت شده است در این قضیه.
این به آن معناست که جریان، دینی اشتباه نداشته است؟
این بدین معنا نیست که ما در هیچ یک از این سطوح ضعفهایی نداشتیم، این سیر تکاملی لازمهاش این اشتباهات است اصلاً نانوشته است که اشتباهاتی را انجام دادیم. تاوانی را که ما در آنجاها دادیم، تجربه شده است و موتور تحرک ما در سال 42 و بعد نیز در سال 57 شده است. لذا در بیانیههای حضرت امام(ره)، ایشان دیگر به روشنفکران دنیای شیعه اعتماد نکرده است. اتکاء حضرت امام(ره) به علمای حوزه بوده است. در دنیای اهل سنت امام معتقد بود که نمیشود با علمای اهل سنت کار کرد ولی باروشنفکران اهل سنت میشود کار کرد. به روشنفکران سنی، امیدوار بوده است در مقابل آن از روشنفکران شیعی ناامید و به علمای شیعه امیدوار بود. این تجربهی تاریخی را باید میداشتیم باید حذف میشد تا بالاخره....
این هم کسانی از نزدیکترین طرفداران امام، با کنایه از حضرت امام میخواهند که سازمان مجاهدین را تأیید بکند، آقای دعایی، آقای سید حمید روحانی میگویند که اینها باید حمایت شوند، امام اعتماد نمیکند، حمایت نمیکند چون این جریان را مشکوک میداند. امام در برابر این خط هیچگاه کوتاه نیامده است، بلکه نهضت آزادی کوتاه آمده است، جریان روشنفکری ما کوتاه آمده است در برابر امام. رفتند زیر چتر امام. در نهضت نفت این قضایا اتفاق نیفتاد ولی در عین حال آن سطوح حرکت دینی ما تا ردهبندی به اصطلاح حرکت دینی ما به نظرم رعایت شده است. یک سطح آقای بروجردی است، یک سطح آقای کاشانی است و یک سطح هم شهید نواب صفوی است.
مهمترین هدفی را که میتوانیم برای ملی شدن نفت بیان کنیم چه بوده، چون ملی شدن نفت نمیتواند به تنهایی هدف قرار گیرد؟
نه حرف این نیست، شما ببینید گروه فدائیان اسلام به رغم همین جوانیشان اساس نامه دارند و در اساس نامهشان وقتی میخوانید اصلاً این تشکل راه افتاده، برای تأسیس یک حکومت اسلامی با همین نام «حکومت اسلامی». هدف نهایی تأسیس حکومت اسلامی است که از مقدماتش یکی هم نفت است. خیلی نمیشود پیش بینی کرد که وقتی وارد یک جریانی میشود، مقصدهای میانی را به صورت مؤلفه مشخص کرده باشید. مقصد نهایی را میشود حکومت اسلامی جهت نیل به عدالت اجتماعی و... دانست که یک سری مقاصد عالی بودند. این رسیدن به آن مقاصد عالی، یک سری مقاصد میانی هم دارد مثل ملی شدن صنعت نفت و حذف جریان بهائیت که در همان زمان انجمن حجتیه رسالتش را برعهده میگیرد و به نظرم در این زمینه هم موفق بودهاند. این که انجمن حجتیه بعداً در استمرار خودش چه طوری لایهای از این انجمن (نه همهاش) به انحراف کشیده میشود، منجر به موضعگیری حضرت امام در برابر آنها میشود. یک بحث دیگر است ولی در این لایه این هم یکی از چیزهای میانی است. این تنها حضرت امام بود که مستقیماً آمد و هدف را عالی انتخاب کرد و فرمود که شاه باید برود و آمریکا هم باید دستش کوتاه بشود و بعداً این جریانات خودش را همه را در حاشیه دید. در قضیهی شریعتی اصلاً دخالت نکرد، در قضیهی شهید جاوید دخالت نکرد، انجمن حجتیه را خیلی داغ با آنها برخورد نکرد، با دارالتبلیغ آقای شریعتمداری خیلی داغ برخورد نکرد و اینها را همه میانی میدید. اصلاً میگفت آن کار را که میخواهیم بکنیم اگر انجام شود، اینها خود به خود حذف میشود، چرا بیایم وانرژیام را صرف اینها کنم.
حضرت امام(ره) این نظر را در سال 42 هم داشتند؟
بله، داشته است. چرا امام این کار را انجام میدهد؟چون وزن امام، سطح امام این که بیاید و با شریعتی کشتی بگیرد، نیست. نه اینکه بیاید به اینها گیر داد. این که شهید مطهری میآید و گیر میدهد، این ها ردهی پایینتر هستند. اینها باید گیر بدهند، اینها در سطح خودشان دارند مبارزه میکنند وامام در سطح خودش دارد مبارزه میکند