مدرستر از مدرس میخواهیم
دكتر همان اول عذرخواهی كرد از اینكه اتاقش اینهمه بههم ریخته است. فنكوئل اتاق خراب بود و ساعتی پیش آمده بودند تا درستش كنند. بین كلی كتاب و دستنوشته و میز و صندلی و قطعات بازشدهی دستگاه فنكوئل، هركدام گوشهای برای نشستن پیدا كردیم اما استاد آنقدر در پاسخ به پرسشها دقیق و مسلط بود كه شلوغی اتاق و جای كم برای نشستن یادمان رفت؛ و چای ایرانی هم سرد شد...
- در تاریخ معاصر ما مدرس از روحانیون سیاسی بهشمار میرود. زمانهی مدرس چه زمانهای است؟ فرق مدرس با بقیهی هممسلكانش در این زمانه چیست؟
این¬طور نیست كه بتوانیم بگوییم روحانیون در ایران دو دسته هستند: روحانیون سیاسی و روحانیون غیرسیاسی. بعد هم بگوییم روحانیونی كه در سیاست وارد شدهاند، همه¬شان كارنامه¬ی موفقی داشتهاند. نه؛ روحانیونی كه در سیاست وارد شدهاند، خطاهایی هم داشتهاند. خیلی¬ها كمتر خطا داشتند، بعضی¬ها بیشتر. برخی در یك دوره¬ای از زندگی¬ وارد سیاست شدند و بعد رفتند بیرون؛ به خاطر اینكه تاب نیاوردند. سیاست جای لغزنده¬ای است و حفظ تقوی در آن خیلی مشكل است. مخصوصاً در كنار سیاسیون كه معمولاً آدم¬هایی متغیر بر حسب تغییر در صحنه¬ی سیاست هستند. این معمولاً با اصول-گرایی علما جور نیست.
مرحوم مدرس در دوران بعد از مشروطه زندگی می¬كند كه دوران سختی است. نهضتی مردمی به پا شده و توانسته به مراحل اولیهی پیشرفت و پیروزی برسد اما یك جایی متوقف شده و عده¬ی زیادی از روحانیون هم سرخورده شدهاند و از نهضت كنار رفتهاند. استبداد قدیم جای خودش را به استبداد جدیدی به نام پهلوی داده است. بعضی¬ از روحانیون هم دیگر از شركت در مسائل سیاسی ابا دارند؛ به خاطر شكست مشروطه. این فضا فضای سختی است. ما امروز به خاطر اینكه زیر سایهی حكومت ولایت فقیه هستیم، این مسئله را ساده می¬گیریم ولی در زمان خودش این مسئله عظمت زیادی دارد كه كسی بتواند هم شأن روحانی خودش را حفظ كند و هم در جایی وارد شود كه به هر حال محل شبهه هست. به نظر من مرحوم مدرس شأن خودش را حفظ كرده ولی نه در قالب یك روحانی مقدس.
در برخی از اذهان این¬طور جا انداخته بودند كه آخوند اگر وارد عرصهی سیاست نشود، بهتر است. مثلاً پیشنمازی خیلی زاهد است كه در اجتماع و سیاست نیست. به قول یكی از متفكران، تقوای گریز بر تقوای ستیز غلبه داشت. خیلی سخت بود كه این ارتباط بین روحانی سیاسی با مردم برقرار بشود اما مدرس جزو معدود كسانی است كه به نظر من در این زمینه اگر نگوییم خیلی موفق بود، دستكم قافیه را نباخت. ممكن است گفته شود اگر مدرس خیلی موفق بود كه پدر رضاشاه را درمی¬آورد و اگر دستش به مردم می¬رسید و می¬توانست منطق خودش را حاكم كند، از رژیم پهلوی چیزی باقی نمیگذاشت. بله اما همه¬ی مشكل امثال مدرس این بود كه نمیتوانستند افق بینشی كه داشتند را اولاً به سایر علما سرایت بدهند و ثانیاً برای مردم كاملاً تبیین كنند.
- یعنی مدرس برای اینكه بخواهد حركت بزرگی علیه رژیم داشته باشد، فاقد پایگاه اجتماعی لازم بوده؟
نه؛ پایگاه اجتماعی خودش را داشته ولی اینجا پایگاه اجتماعی مرجعیت لازم است. مدرس یا باید خودش از تبار مرجعیت میبود یا این گروه را با خودش هماهنگ میكرد كه اینكار هم سخت است. علمای عتبات آن زمان با انگلیسی¬ها و حكومت¬ وابسته¬ی عراق درگیر بودند. در ایران هم تازه حوزهی علیمهی قم توسط شیخ عبدالكریم حائری تأسیس شده بود. فضای ایران در آن زمان، خیلی خاص بود. نمیشد همهی علما یكدفعه بیایند پشت سر مدرس.
- مدرس در انقلاب عشرین عراق نقشی داشت؟
نه، نقشی ندارد. یعنی من سندی ندیدهام. شاید بدش نمی¬آمده با انگلیسی¬ها مبارزه كند ولی حوزهی فعالیت¬های مدرس بیشتر ایران و مجلس است.
- مدرس در خط تفكر سیاسی¬ای قرار می¬گیرد كه از نهضت تنباكو به بعد احیا می¬شود و خودش را نشان می¬دهد. او مثل سایر علمای این جریان، استقلالخواه و قهرمان مبارزهی منفی است و از همان اول تأكیدش روی عدم امتیازدهی به بیگانگانی بوده كه نیروی سیاسی فعال در جامعه¬ی ایران حساب می¬شدند. در آن دوران ورود به مسایل سیاسی برای علما كاری خودآگاهانه بوده یا آنها به این نتیجه ¬رسیده بودند كه در فضای نسبتاً باز سیاسی بیشتر به امور اجتماعی برسند؟ از نظر آنها این ورود، به امر اجتماعی است یا امر سیاسی؟
ببینید امروز علما و روحانیون زیادی داریم كه در سیاست هستند اما خطی كه برای ما خط اصلی مبارزه با استعمار است و احیای هویت ماست، خط امام است. روحانیون دیگر هم میتوانند سیاسی باشند اما هر مقدار كه با این خط زاویه داشته باشند، قابل بررسی است. به نظر من در آن دوره هم این¬طور نبوده كه خط¬های سیاسی روحانیون و علما ده تا و صد تا باشد. این خط را در قرن گذشته مرحوم میرزای شیرازی در ماجرای تنباكو تبیین كرد. چون مرجعیت در روحانیت حرف اول را می¬زند.
- فقط با یك اقدام؟
بیش از یك اقدام است. خیلی بزرگ است. اصلاً میرزای شیرازی، امام خمینی قرن گذشته است. اینكه یك دفعه روحانیت و مردم را جلوی سلطنت قرار بدهد مگر شوخی است؟ شاهی كه ظلالله است و هرجا اسمش هست، یك ظلالله هم پشتش می¬نویسند را میرزا بیاعتبار كرد. یكدفعه میرزای شیرازی می-گوید: "الیوم إستعمال توتون و تنباكو بأی نحو كان در حكم محاربه با امام زمان(عج) است." یعنی سلطنت را مقابل امام زمان می¬گذارد، نه اینكه فقط بگوید حرام است.
بعد از حكم میرزای شیرازی، قاجاریه در سراشیبی سقوط افتادند. برای همین نهضت مشروطه پیروز شد. مرحوم مدرس می¬گوید بعد از نامه¬ی میرزای شیرازی، برای سلطنت در ایران احترامی باقی نماند. مشروعیت و مقبولیت حكومت¬ها به احترام مردم است؛ اگر احترام مردم نباشد، پایدار نمیمانند. بعد از قضیهی تنباكو احترام سلاطین از دست رفت. این چیز كمی نیست. برای فروپاشی قاجاریه همین كافی است و این ضربه كار خودش را می¬كند. اگر رگ گوسفندی را قطع كنید دیگر لازم نیست سرش را هم ببرید؛ آنقدر از او خون میرود تا ¬بمیرد. رژیم¬ها وقتی احترامشان نزد مردم كم شود و بی¬اعتبار شوند، این خونی است كه جاری شده و دیگر برنمی¬گردد. مدرس معتقد است كه اگر قیام تنباكو نبود، مشروطه هم واقع نمی¬شد. درست هم می¬گوید. حالا خود مدرس در خطی حركت می¬كند كه مبارزات آن از میرزای شیرازی شروع شده است.
- جریانهای موازی و معارض با این خط هم داریم؟
علمای دیگری هم در این جریان- هم در جریان مشروطه هم در دورهی رضاشاه- داریم؛ فقط مرحوم مدرس نیست اما خط مبارزه را باید یك مرجع دارای نفوذ ترسیم كند. این خط، خط میرزای شیرازی بود. البته خط¬های سیاسی دیگری هم هستند اما به نظر من در مقابل این خط قابل اعتنا نیستند.
- در میان كسانی كه به عنوان نیروهای مذهبی در سیاست فعال بودند، كسی مثل سیدجمال را هم داریم.
بله، خط مرحوم سیدجمالالدین اسدآبادی را هم داریم اما خود مدرس به سیدجمال ایراد می¬گیرد. مدرس نامهی مشهوری را كه سیدجمال به میرزای شیرازی نوشته، نقد می¬كند.
- كه اصلاً چرا چنین نامه¬ای نوشتی؟
نقدِ مدرس یعنی اصلاً بی¬ادبی كردی شما كه این¬طور نسبت به مرجع صحبت كردی. مدرس میگوید: تو كه می¬گویی بانك چیست، بعد بانك را این¬طوری تعریف میكنی، خودت هم نمیفهمی بانك چیست! البته پیداست كه سیدجمال مبارز است، ضد انگلیسی و ضد استعمار است اما خط میرزا خط دیگری است برای ایران و حوزهی تشیع كه مدرس هم در همین خط قرار دارد. من خط مذهبی نیرومندی جدای از این نمی¬بینم.
- شما در كتاب تاریخ تحولات سیاسی ایران، مدرس را از قهرمانان موازنهی منفی معرفی كردهاید. در ذهن ما چهرههایی مثل مصدق بیشتر به این سیاست نزدیك هستند.
خط میرزای شیرازی هم ضد روس است هم ضد انگلیس. خط موازنهی منفی است. این صرفاً مال میرزا هم نیست. قبل از میرزا در جنگ¬های ایران و روس هم در میان علما و رجال خوش¬نام آن زمان مثل امیركبیر و حتی عباس میرزا می¬توانیم این خط را ببینیم. این خط خواهان آن بوده كه نه روس در ایران دخالت كند نه انگلستان و نه هیچ كشور خارجی دیگر. در میرزای شیرازی و جریان نهضت تنباكو این خط پررنگ می¬شود. خط موازنهی منفی قبلاً هم بوده اما نه در قالب یك نهضت دینی.
مثلاً گاندی در هند نمك را تحریم كرد. حالا فرض كنید این تحریم بیاید در حوزه¬ی فكری دیگری و رنگ دینی بگیرد. در ملی شدن صنعت نفت و قبل از آن هم ما یك نوع ترویج خودكفایی ملی را داریم. اما گاهی این خودكفایی ملی با یك نوع هویت و در فضای دینی هست، گاهی نه. اثرش فرق می¬كند. جمهوری اسلامی یك جمهوری است كه به نحوی مقدس شده و با یك جمهوری غیرمقدس فرق میكند. وقتی در این كشور خلافی میكنید، هم قانون را زیر پا گذاشتهاید و هم خلاف شرع كردهاید. در جاهای دیگر شاید فقط خلاف قانون باشد.
مدرس هم در همان خط قرار می¬گیرد. خط موازنهی منفی كه در نهضت میرزای شیرازی و به وسیلهی آن مرجع پایه¬ریزی شده است. پس مدرس به جریانی وصل می¬شود كه ریشه در تاریخ دارد. مدرس خودش این اتصال را بیان می¬كند، نه اینكه حرف من باشد. او در قیام تنباكو نه به صورت یك رهبر كه در غالب یك طلبه¬ی فعال شركت داشته و ظاهراً هم در ایران فعال بوده هم در عراق. حتی بعد از قضیهی تحریم، خدمت میرزا هم رسیده. مدرس تعبیری راجع به میرزا دارد؛ می¬گوید: "وقتی من خدمت میرزای شیرازی رسیدم، عظمتی فوق تصور داشت!" مدرس خودش آدم بزرگی است. آدم بزرگ وقتی آدم بزرگی را می¬بیند، خوب می¬فهمد. مدرس می¬گوید میرزای شیرازی از همانجا اعلام خطر كرد كه حالا دیگر انگلستان و استعمار متوجه قدرت روحانیت شدهاند و برای آن برنامه¬ریزی می¬كنند.
مدرس با تجربه¬ی تنباكو و مسایل بعد از آن، وارد مشروطه می¬شود. در اصفهان گُل میكند و در كنار حاج آقا نورالله قرار می¬گیرد و وارد مشروطه میشود. یك دو سالی نمایندهی طلاب و روحانیون در انجمن اصفهان هم بوده است. به نظر من این قسمتهایی كه در تاریخ نوشته¬اند كه مثلاً ایشان با ظلالسلطان حاكم اصفهان قبل از مشروطه مبارزه كرده، جنبه¬ی تاریخی دقیقی ندارد. مدرس قبل از مشروطه به عنوان یك مجتهد درجهی اول در سطح شهر اصفهان كه حوزهی علمیهی بزرگی داشته، مطرح نیست.
در مشروطهی دوم مدرس به عنوان یكی از پنج نفر علمای ناظر بر قوانین مجلس مطرح میشود و در سطح تهران شناخته میشود. علمای اصفهان هم از او حمایت می¬كنند تا به مجلس برود. این جمع پنج نفره به قول مرحوم نائینی قوه¬ی مسدّده است.
- گرایش سیاسی مدرس در مجلس بیشتر به كدام طرف است؟
در اختلافات دموكرات¬ها و اعتدالیون، به نظر می¬آید بیشتر طرف اعتدالیون است. شاید چون دموكرات¬ها مرام ضد روحانیت داشتند. اما این طور نیست كه مدرس اعتدالی خوانده بشود.
- در یكی از سرمقاله¬های نشریهی پگاه حوزه، ایدهی جالبی مطرح شده بود. عنوان مقاله "حلقه¬ی شاه¬آبادی و تحولات تاریخ معاصر ایران" بود. نویسنده تأثیر مكتب اخلاقی و عرفانی مرحوم شاهآبادی بر امام و حلقههای بعدی شاگردان ایشان را بررسی كرده بود. وقتی میگوییم خط میرزای شیرازی آیا به این معنی است كه چنین چیزی در آن زمان مطرح بوده؟ خط احیای اندیشهی سیاسی تشیع كه از نهضت تنباكو به بعد شكل گرفته، آیا مكتب و رویهی علمی خاصی دارد؟ یا اینكه فقط یك گرایش سیاسی است؟
یك خط سیاسی است كه به هر حال مبنای خودش را هم دارد.
- آیا همهی فعالان و پیروان این خط در یكجا به هم می¬رسند؟ یعنی مدرس و نائینی و آخوند خراسانی بالاخره جزء یك حلقهی علمی به شمار می¬آیند و یك پایگاه علمی دارند؟
حلقهی میرزای شیرازی به مشروطیت و نجف میرسد و مدرس در همین مسیر قرار میگیرد اما این علما همه در یك رده نیستند. آخوند خراسانی یك مرجع تقلید و خودش از رهبران مشروطیت است. طبیعی است كه خط خودش را دارد. مرحوم نائینی هم همین¬طور. مدرس بیشتر در خط سیاسی اجرایی ایران وارد شده و آنها كمتر. آنها هرچند در امور سیاسی دخالت می¬كردند، در عین حال پایگاه حوزوی خودشان را هم حفظ میكردند اما مدرس به قول معروف خاكی هم شده؛ آمده در صحنه¬ای كه فحش می¬شنود و كشیده می¬خورد. نماینده هرچند شخصیت برجستهای باشد، باز هم نماینده است و فرق می-كند با مرجع تقلید.
مدرس در غالب نمایندگی مجلس مطرح است. البته اینكه آن قوه¬ی پنج نفره چقدر توانسته طبق اصل دوم متمم قانون اساسی اجرا بشود، جای بررسی است. مدرس هم بعداً دیگر به این نام به مجلس نمی-رود؛ به نام نمایندهی مردم می¬رود. اینكه نخواسته یا نشده، باید بررسی شود.
- این قوهی مسدده دیگر وجود خارجی نداشته؟
فراز و نشیب¬هایی داشته اما در دورهی دوم كاملاً بوده.
- بعدها چطور؟
اسمش بوده؛ علما كسانی را معرفی می¬كردند و در برخی دورهها هم اجرا می¬شده. البته مثل شورای نگهبان امروز نبوده كه ركن جدایی باشد و قوانین مجلس برود آنجا بررسی دقیق و بعد هم رد یا تأیید شود. اما در دورهی پهلوی این اصل اجرا نمی¬شده؛ برای همین در قیام¬های دورهی پهلوی، یكی از خواستههای علما احیای همین اصل متمم قانون اساسی است كه برای علما مهم بوده اما رژیم آن را اجرا نمی¬كرده است.
- در جریان مهاجرت مدرس و برخی فعالان سیاسی مشروطه به عثمانی، وقتی سلطان دستور آوردن چای عجمی برای میهمانان را میدهد، چرا مدرس آنطور برآشفته میشود و میگوید: چای ایرانی؛ نه عجمی!؟ نگاه ملی و ایرانی مدرس چگونه است؟
این برمی¬گردد به تعصبات كور عثمانی¬ها. در جریان جنگ جهانی اول رجال ایران دو قسمت می¬شوند. یك قسمت از متفقین دفاع می¬كنند و یك عده هم از متحدین. نمایندگان مجلس و مرحوم مدرس راه می¬افتند می¬روند قم و اصفهان و بعد كرمانشاه و بعد هم می¬روند عثمانی. خیلی از علما هم همین كار را می¬كنند. یعنی با انگلستان مخالفت می¬كنند و می¬روند عثمانی. عثمانی¬ها و آلمان¬ها هم از این قضیه حمایت می¬كنند. آنموقع سی هزار نفر قوای روسی آن موقع در ایران بودند كه خیلی از حركتهای عشایری و مردمی را سركوب می¬كردند و برای عثمانی و آلمان هم خطرآفرین بودند.
از طرف دیگر عثمانی¬ها میخواستند بحث خلافت را احیا كنند. البته این در ذهن مرحوم سیدجمال هم هست كه خلافت اسلامی را گسترش بدهد. سیاست ارتباط اسلامی سیاست درستی بوده اما اگر این سیاست به محوریت خلافت عثمانی می¬شد، خطرناك میشد. چون عثمانی¬ سنی مذهب بود و ایران شیعه مذهب. اتحادی كه در آن سلطان سنی مذهب بشود خلیفه¬ی مسلمین، مسلماً در آن زمان به نفع ایران شیعه نبود. علما هم برای همین به این سیاست تحت لوای عثمانی جواب مثبت نمی¬دادند. البته سیاست اتحاد اسلامی بدون خلافت عثمانی را خود علما از میرزای شیرازی گرفته تا علمای مشروطه، پیگرفتهاند. آنها معتقد بودند كه باید جلوی روس و انگلیس و همه¬ی قدرت¬های خارجی بایستیم و در این راه عثمانی¬ها برادران دینی ما هستند؛ مسلمانند اما نه بیشتر.
مدرس حواسش به حفظ این مرزها بود. نكتهی دیگری كه مد نظر مدرس بود اما سیدجمال به درستی نمی¬دید، این بود كه عثمانی كارش تمام است. برای همین نام "بیمار شرق" را رویش گذاشتهاند. حكومت اسلامی فراگیر نیست كه بخواهیم زیر بیرقش سینه بزنیم. بعد از جنگ جهانی اول عثمانی فروپاشید و به چند تكّهی عربی، ترك و... تقسیم شد. اگر با این كشور یك اتحاد سیاسی بسته بودیم، سرنوشت ما هم دست آنها می¬افتاد و استقلالمان از بین می¬¬رفت.
این چیزی است كه مدرس در قضیهی چای عجمی می¬¬بیند. صدر اعظم عثمانی میگوید: "می¬شود خط وسط گندم را برداشت"؛ به این معنی كه خط مرزی بین ایران و عثمانی را برداریم اما مدرس جواب میدهد: "ما هر سرباز بیگانه¬ای كه وارد كشورمان ¬شود، اول می¬كُشیم. بعد اگر ختنه شده باشد، با آداب مسلمانی دفنش می¬كنیم و اگرنه بدون آداب دفنش میكنیم! خارجی برای ما خارجی است؛ مسلمان و غیرمسلمان ندارد."
- الآن تازه از لابهلای كتاب¬های تاریخی ما دارد این نكتهها درمی¬آید كه بله مرحوم مدرس و بسیاری از علمای دیگر، معتقد به تحریم كالاهای خارجی برای شكلگیری تولیدات ملی بودند. امروز كه ما میخواهیم با حفظ هویت خودمان دنبال رشد اقتصادی باشیم، این ریشه و پیشینه¬ی تاریخی برایمان اهمیت مضاعفی دارد. مثلاً برای فرهنگسازی تحقق سند چشمانداز، بسیار مؤثر خواهد بود.
این ادامهی راه میرزای شیرازی و تنباكو است. این فكر در حوزه¬ی اصفهان و در قالب شركتی به نام "شركت اسلامیه" كه تمام علمای اصفهان و تجار در آن شركت داشتند، پیگیری شد. اساس كار همین بود كه با تحریم كالاهای خارجی، باید به فكر تولید منسوجات و لباس¬های ملی باشیم. هزار و سیصد و شانزده قمری است یعنی هشت سال قبل از مشروطه. مدرس آن زمان در اصفهان نیست؛ نزدیكیهای مشروطه است كه به اصفهان می¬آید. در مشروطهی اصفهان، بچهها در مدارس، لباسهای این شركت را می¬پوشیدند. یكی از چیزهایی كه این شركت تولید می¬كرد كرباس بود. مشهور است مدرس كرباس می-پوشیده. به این كرباس، "لباس وطنی" میگفتند چون تولید داخل بود. چندان مرغوبیتی هم نداشت ولی در مقابل كالاهای خارجی و لباس¬های خارجی لباس ملی محسوب می¬شد.
من اسناد زیادی در روزنامهی حبلالمتین یا ثریا در كتاب زندگی حاجآقا نورالله آوردهام مبنی بر اینكه وقتی كالاهای این شركت به نجف میرسید، علمای نجف با طلاب می¬رفتند بسته¬هایی را كه از پست رسیده و حامل لباس¬های داخلی بود، میگرفتند و می¬پوشیدند. می¬گفتند ما به این لباسی كه ساخته¬ی دست خودمان هست افتخار می¬كنیم. لباس ملی پوشیدن مدرس هم همینگونه سمبل می¬شود. در دورهی رضاشاه كه وابستگی به انگلستان و خارج یك ارزش حساب میشد، مدرس با این كار دقیقاً یك ضد ارزش درست می¬كند برای آنها.
- ظاهراً یكی دو روز پیش از كودتای سوم اسفند مدرس و چند نفر از متنفذین روحانیون دستگیر میشوند تا عكسالعمل خاصی نتوانند انجام بدهند. اما بعد كه مدرس آزاد می¬شود و به مجلس راه پیدا می¬كند، از همان روزهای اول علیه رضاخان موضع می¬گیرد. خوش¬بینی¬های اولیه كه بعضی از علما داشتند را مدرس اصلاً ندارد. حتی با طرح جمهوری رضاخانی هم مخالفت می¬كند با اینكه شما گفتید نظام پادشاهی در ایران با فتوای مرحوم میرزا متزلزل شده بود و احترامی نداشت. چرا مدرس از جمهوری حمایت نمی¬كند تا نظام سیاسی ایران عوض شود؟
امام اعتقاد داشتند اگر مدرس آن موقع مخالفت نمی¬كرد، بهتر بود. چرا؟ ببینید، برای تثبیت جمهوری اسلامی، امام مجبور شد هم اسلامیت و ولایت فقیه را جا بیاندازد، هم جمهوریت را. یعنی هم سلطنتی را برانداخت كه در ایران ریشهای چند هزار ساله داشت و هم اسلام را احیا كرد. شاید اگر مدرس این كار را نمی¬كرد و رضاخان رئیسجمهور می¬شد، فضای سیاسی جامعه تا اندازهای تغییر میكرد و مجبور بودند هرچند سال یكبار- گرچه به زور و با انتخابات ساختگی- به آراء مردم مراجعه كنند.
- یعنی كار امام در انقلاب راحت می¬شد؟
شاید. به هر حال فضا تغییر میكرد. ما هنوز هم به راههای بزرگ¬مان می¬گوییم شاه¬راه، به بیت قشنگمان هم می¬گوییم شاهبیت! یعنی شاه خودش یك فرهنگ است. امام هردو فضای غیر اسلامی و شاهی را با هم شكست. كار مشكلی بود. اول هم كسی قبول نمی¬كرد. مشكل امام بیش از جا انداختن ولایت فقیه، برداشتن شاه بود. شاید براندازی پادشاهی كاری بود كه رضاخان داشت با دست خودش می¬كرد. گرچه این كار در آن زمان به نظر یك تاكتیك می¬آمد اما فضا را عوض میكرد. ایران صاحب یك جمهوری می¬شد. گیریم شانزده هفده سال هم رضاخان سر كار بود؛ بالاخره شهریور بیست از ایران می¬رفت.
محمدرضا وقتی پدرش رفت، هیچ قدرتی نداشت. آنموقع دیگر نیازی به تغییر قانون اساسی نبود، میشد به آرای مردم مراجعه شود. امام معتقد بودند در جریان كودتا، محمدرضا رفت، "رضاشاه" برگشت! شاه جوان جایش را به شاه دیكتاتور داد. در صورتی كه تا 1332 شاه واقعاً یك عروسك بود. شخصیت¬های گردن كلفتی مثل قوام یا مصدق با محمدرضا را مثل بچه رفتار میكردند. همانطور كه در چند سال نهضت نفت، مجلس¬- بر خلاف مجالس فرمایشی قبل و بعد- از هویت و استقلال نسبی برخوردار بود، این می¬توانست به پادشاهی هم سرایت كند.
- پس چرا مدرس با تغییر سلطنت به پادشاهی مخالفت میكند؟
مدرس و همفكران او معتقد بودند قانون اساسی مشروطه پتانسیلی دارد كه جلوی دیكتاتوری را میگیرد. می¬گفتند اگر مجلس مقتدر باشد، می¬تواند جلوی استبداد را ¬بگیرد. درست هم می¬گفتند. در قانون اساسی مشروطه شاه یك مقام تشریفاتی بود. اگر رضاخان میخواست رئیسجمهور شود، قدرت می¬خواست و قانون اساسی را عوض می¬كرد. پس از جهاتی در آن مقطع درست فكر می¬كردند؛ احمدشاه از رضاشاه بهتر بود. ولی به این فكر نمی¬كردند كه رضاخان سلطان ایران می¬شود؛ بعد مجلس را هم می¬برد سوی خودش و همهی دستاوردهای مشروطه را یكجا از بین می¬برد. همین هم شد. رضاشاه با دیكتاتوریاش، مشروطه را بازیچه قرار داد. مدرس و همراهانش، می¬خواستند بین بد و بدتر بد را بگیرند. شاید در زمان خودشان درست رفتار كردند ولی وقتی به زمانه¬ی ما رسید فهمیدیم بدتر را گرفته بودند.
- جبهه¬ی دیگری كه مدرس در آن ایفای نقش می¬كند، مجلس و در مقابل سكولارها و لائیك¬هایی است كه می¬شود گفت مشروطه را هم به نوعی استحاله كردند. در جریان مذاكرات و قوانینی كه تصویب می¬شد، مدرس در بحثهایی مثل آئین دادرسی و مباحث قضایی، در برابر این طیف قرار میگیرد.
من اینطوری نگاه نمی¬كنم. آزادی¬خواهان دورهی مشروطه با لیبرال¬های دوره¬ی ما فرق می¬كنند. زیر علم آزادی هم علما هم روشنفكرها سینه می¬زدند. در دورهی مشروطه، آزادی نه به معنی لیبرالیسم بلكه به معنی مقابله با استبداد و استعمار بود. حالا از این آزادی دو تفسیر ارائه می¬شد. یكی تفسیر اسلامی و یكی تفسیری كه بعدها كمكم رنگ ایدئولوژیك به خود گرفت و به دورهی رضاخان رسید؛ روشنفكران هم پشتش ایستادند و...
بین آزادی¬خواهان آن زمان، بعضیها شدیداً ضد استعماری هستند و در كنار علما حركت می¬كنند. بر خلاف برخی آزادی¬خواهان امروز كه بعضی وقت¬ها سر از استفاده از بودجه¬های خارجی درمیآوردند و رادیوهای بیگانه حمایتشان میكنند. یك نمونه از این آزادیخواهان ضداستعماری مرحوم عشقی است. آقای لنكرانی- كه بعد از شهریور 1320 و باز شدن فضای سیاسی، اولین كسی است كه برای مدرس فاتحه گرفت- در اواخر عمرشان به من گفتند: "عشقی عادتش این بود كه می¬رفت یك گوشهای بغض می¬كرد؛ بعد یكدفعه جیغ می¬زد و شعرش را میگفت. او یك شعری دارد كه در دیوانش نیست اما من خودم از او شنیدم:
ای مسلمانان اذان را یكسر همه ناقوس برد باید از یكشنبه بگرفتن سراغ آدینه را"
مدرس با اینگونه روشنفكران كار می¬كرد. من یك موقع این را از آقای لنكرانی هم سؤال كردم كه روحانیون چطور با اینها كار می¬كردند؟ چون اول انقلاب ما تصورمان از روشنفكر، اعضای نهضت آزادی و جبههی ملی بود. ایشان گفت: "ما از روشنفكرها نماز شب خواندن نمی¬خواستیم؛ همین كه آلت دست خارجی نبودند، بس¬مان بود."
در تاریخ معاصر شخصی داریم به نام میرزا علی آقای شیرازی كه مدیر روزنامهی مظفریه بوشهر است. روزنامه¬اش هم شدیداً ضد انگلیسی بوده. هم آزادی¬خواه و مشروطه¬خواه است، هم ضد انگلیسی. در جنگ جهانی اول انگلیسی¬ها به ایران راهش نمی¬دهند؛ می¬گویند باید تعهد بدهی كه علیه ما كار نكنی. می¬گوید من تعهد نمی¬دهم. راهش نمی¬دهند؛ در عراق میماند و در كربلا علیه انگلیسی¬ها روزنامه منتشر میكند. همانجا هم از دنیا میرود و به خاك سپرده میشود. این آزادیخواه زندان رفته، كتك خورده و ضد انگلیسی كجای تاریخ هست؟ اثر كار او از روزنامه¬های تهران كه اینهمه مشهور شدهاند، خیلی بیشتر است. منتها این آدم چون آزادی¬خواه ضدانگلیسی بوده، مورخان سكولار ردپایی ازش نمی¬گذارند. از چه كسی ردپا می¬گذارند؟ از سیدجمال واعظ، ملكالمتكلمین و... كه بعضیهاشان چون توسط محمدعلی شاه كشته شدند، قهرمان شدند. میخواهم بگویم اتفاقاً مرحوم مدرس به آدمهایی مثل میرزا علی آقای شیرازی نزدیكتر است.
آزادی¬خواهان اینطوری در مشروطه وجود داشتند و واقعاً برای استقلال ایران خیلی كار كردند. حتی در فرقه¬ی دموكرات- كه بعداً وابستگیاش به انگلستان ثابت شد- گاهی حركت¬های ضد انگلیسی میبینیم. جوان¬های پرشوری مثل مرحوم خیابانی كه در آذربایجان یك دموكرات افراطی شناخته میشد، بودند كه ماهیت این گروهها را شاید نمی¬فهمیدند اما مبارزه را از این طریق پیگیری میكردند.
- با این منطق، عضویت چهرهای مانند سیدجمال در لژ فراماسونری هم قابل توجیه است.
من توجیه نمی¬كنم. برای او این یك نقطه ضعف است. در اینكه سیدجمال عضو این لژها بوده، شكی نیست، سندش هم هست اما من چند تا نكته به نظرم می¬رسد. اول اینكه او یك شخصیت بسیار عمیق ضداستعماری است. من در این شك ندارم اما عضویتش در لژ را میتوانیم بگذاریم به حساب جاه¬طلبی شخصی. مردان بزرگ ممكن است اشتباهات بزرگی هم داشته باشند. اما نمیشود گفت سیدجمال چون در لژ فراماسونری بوده، خودش را به انگلیسی¬ها فروخته! اسناد زندگی ایشان نشان می¬دهد كه هرجا رفته، قیام به پا كرده؛ البته این كار ایشان هم توجیه¬پذیر نیست. اشتباه كرده است. اگر هم بگوییم فراماسونری را نمی¬شناخته، خودش یك ناسزاست به ایشان. چطور میشود شخصیتی مثل سیدجمال این چیزها را نداند؟ موضوع همانی است كه گفتم. خط علمای سیاسی مبارز یعنی خط میرزا و مرجعیت، اصیل است. هرچه از آن خط فاصله بگیریم، انحرافات و آسیبهای بیشتری میبینیم.
خط امام هم همان خط میرزای شیرازی است. امام صد سال بعد از میرزا هست اما خود امام می¬گوید ریشه¬ی نهضتش، حكم میرزا است. خودش را از آن ریشهی تاریخی قطع نمی¬كند. در فضای رژیم پهلوی امام مبارزه¬ی جدیدی را شروع می¬كند كه دیگر فضای قاجار نیست اما همان خط مبارزات میرزا را ادامه میدهد.
به نظر من مرحوم سیدجمال در امتداد این خط مبارزهی سیاسی قرار نمی¬گیرد. البته توانمندی¬های سید بهویژه در كشورهای عربی و سنی مذهب قابل انكار نیست. در مقابل خط آتاترك به عنوان تجددخواهی افراطی و خط وهابیت و سلفی¬گری، مرحوم سید یك خط وسط هست. اما در ایران این خط، یك خط روشنفكرانهی دینی است. اگر اصلاح¬طلبان فعلی بخواهند خودشان را تبارشناسی كنند، بی¬خود نباید بروند سراغ مرحوم نائینی؛ نائینی یك مجتهد سنتی حوزوی است. خط اصلاحات در ایران، خط روشنفكری دینی است. این خط اگر بخواهد برای خودش در تاریخ دنبال یك الگو بگردد، به سیدجمال میرسد كه یك مقدار از خط مرجعیت فاصله دارد. سید با این منطق رفت به لژ فراماسونی. مرحوم مدرس هم از همان نقطه¬ای كه سید به میرزا نامهی انتقادی می¬نویسد، انتقاد می¬كند؛ البته با احترام. حواس مدرس به این زاویه هست.
- رضاخان با چهره¬ی قلدر سر كار آمد. یك جاهایی تظاهر به مسایل دینی هم می¬كرد اما بعد كه چهرهی سكولار یا لائیك خودش را نشان می¬دهد، كسانی مثل مدرس را یا تبعید می¬كند یا می¬كشد و به روشنفكران غربگرا تكیه میكند؛ روشنفكران هم از این امر استقبال میكنند. در فاصلهی روی كار آمدن رضاخان تا آغاز دیكتاتوری فراگیرش، نمادهای مبارزهی خط سیاسی تشیع با جریان سكولار و لائیك چیست؟
رضاخان اتفاقاً چهرههای برجستهی روشنفكری را سر كار نمی¬¬آورد. آنهایی را می¬آورد كه آزادیخواهی-شان رنگ ایدئولوژی پیدا كرده بود؛ یعنی مشروطه¬خواهان افراطی ضددینی. مدرس هم با روشنفكران آزادیخواه ضداستعمار كه ضد دین نبودند، كار می¬كرد.
جریان دینی اول دورهی رضاشاه تا آخرش به نظر من به چند قسمت تقسیم می¬شود: یك قسمت جریان علمای مبارز هست كه مستقیماً با رضاخان درگیر شدند؛ از آقای بافقی گرفته تا حاج آقا نورالله، از حاج آقا حسین قمی تا مدرس. یك گروه هم آدم¬های مبارزی هستند كه به صورت فردی یا نهضتی مقابله كردند؛ مثل آقای تبریزی، آیتالله انگجی، آقا سیدیونس اردبیلی، آقازاده خراسانی و... كه هر كدام به نحوی با دستگاه پهلوی مخالفت داشتند.
یك گروه هم علمای عتبات هستند مثل مرحوم نائینی، آقا سید ابوالحسن و... كه نسبت به مسایل ایران نگران هستند؛ گاهی هم علمای مبارز را تأیید می¬كنند اما این¬طور نیست كه مستقیماً وارد قضایا شوند. كانون درگیری¬های آنها خود عراق است. علمای عراق حس می¬كردند ایران در برابر عراق، همیشه یك قدم جلوتر است؛ چون در ظاهر حكومت مستقلی دارد. برای همین علمای بین¬النهرین همیشه در مقابله با استبداد، یك ذره كم میآوردند اما شدیداً ضداستعماری بودند.
گروه سوم علمایی هستند مثل شیخ عبدالكریم حائری كه حواسشان به این هست كه عراق دیگر آسیبپذیر شده؛ به خاطر این كه انگلیس¬ها در حكومت¬های عربی سنی مذهب، نفوذ دارند. هروقت بخواهند حوزه را جمع می¬كنند یا بر آن فشار می¬آورند. چند ماه بعد از كودتای سوم اسفند ایشان دنبال تأسیس یك حوزهی دیگر در قم میرود.
- سند یا نشانهای بر این كه آشیخ عبدالكریم با این آگاهی اقدام به تأسیس حوزهی علمیهی قم كرده، در دست هست؟
نه؛ ولی می¬شود از اوضاع، اینطور استنباط كرد. فضای ایران طوری بود كه می¬شد یك كار فرهنگی گسترده در آن پا بگیرد. شیخ عبدالكریم متوجه بود كه نظام پهلوی پایهی اصلی¬اش دو چیز است: سكولاریسم فرهنگی و باستانگرایی ایرانی؛ البته در كنار اینها نظامیگری خشن هم چاشنی میشود. در این شرایط تأسیس حوزهای در نزدیكی پایتخت، برای رضاشاه یك خطر بود اما حمایت علمای عتبات از تأسیس این حوزه باعث شد رضاخان نتواند آن را از بین ببرد. شاید هم فكرش را نمی¬كرد كه این حوزه روزی كارش از مقابله با بساط فرهنگی رژیم بالاتر بگیرد و وجههی سیاسی بیابد.
با سكولاریسم نمی¬شود با شعار مبارزه كرد. سكولاریسم یك فرهنگ است در مقابل فرهنگ قدسی و دینی. راه مقابله هم این نیست كه نویسندهای را بكشیم، مجله¬ای را ببندیم و... فرهنگ عمیق دینی، خود به خود سكولاریسم را از بین می¬برد. بنابراین در آن زمان كار حوزهی علمیهی قم بیشتر اثباتی و ایجابی بود. این سه جریان علمای دینی، مجموعاً بار هویتی دینی را در مقابل رضاخان بر دوش میكشیدند. مدرس در گروه اول جا می¬گیرد؛ یعنی علمای مبارز در صف مقدم.
- از چه زمانی تقابل میان مدرس و خط سیاسی تشیع با رضاخان دیگر حل نشدنی میشود؟
مدرس سال هزار سیصد و شش تبعید می¬شود كه آخرین قیام روحانیت است. چهارم دی¬ ماه هزار و سیصد و شش، قیام حاجآقا نورالله است كه به تعبیر امام اساسی¬ترین قیام است اما سركوب می¬شود و چند هفته بعد، مدرس تبعید می¬شود. بعد از این تا هشت سال دیگر چیزی نداریم؛ یعنی تا قیام مردمی گوهرشاد در هزار و سیصد و چهارده. مدرس هم دو سال بعد از ماجرای گوهرشاد، یعنی در هزار و سیصد و شانزده كشته میشود. دیگر تمام می¬شود و از مشروطیت چیزی باقی نمیماند. اوج دیكتاتوری رضاخانی است. رضاخان می¬ترسد و شروع می¬كند هرچه آدم حسابی هست، می¬كشد و روشنفكرهای دور خودش را میراند. هركس را كه فكر می¬كند ممكن است انگلیسی¬ها بعداً رویش حساب كنند، از بین می-برد.
- چرا در این ده سال تبعید، رضاخان كار مدرس را یكسره نكرد؟
یكی از عجایب تاریخ معاصر ما همین قتل مدرس است. به نظر می¬آید بعد از قضیهی مسجد گوهرشاد و زمزمه¬های قدرت آلمان در ایران، رضاخان می¬ترسید كه انگلیس¬ها روی برخی چهرههای سیاسی دست بگذارند تا رضاخان را پایین بكشد. البته مدرس در مظانّ اینكه انگلیسی¬ها سر كار بیاورندش نبود اما بعید نبود كه بخواهند با مدرس، رضاخان را بترسانند تا سركشی نكند و طرف آلمانها نرود. مدرس كسی بود كه اگر نفسش به تهران می¬رسید، همه را زنده می¬كرد.
- مدرس چه خصوصیاتی داشته كه برای همیشه می¬تواند الگوی نماینده¬ی مجلس باشد؟ این به خاطر تشابه فضای تاریخی است یا نه، ویژگی¬های مدرس فارغ از زمان خودش یا مشابهت با شرایط ما، قابل استفاده و بازسازی است؟
پیش از هر چیز باید توجه داشته باشیم كه ما مدرس در مجلس را بررسی میكنیم نه مدرس در حوزه. مدرس فرازمانی و فرامكانی در مجلس است به مثابه یك نماینده. نباید این الگو را برداریم ببریم در حوزه. الگوی حوزه میرزای شیرازی و آخوند خراسانی هستند. الگوی مدرس در مجلس ارزش دارد. آیا با تشكیل جمهوری اسلامی، واقعاً سلطهی استعمار نو قطع شده است؟ نه؛ با هزار حیله و ترفند جدید خواهند آمد. مبارزه با نیروی بیگانه چیزی است كه همیشه باید باشد. اتفاقاً حالا پیچیدهتر هم شده. مدرس¬تر از مدرس هم می¬خواهیم تا در برابر استعمار نو و فرا نو بایستد.
در مدرس ویژگی دیگری هم وجود دارد كه من كمتر دیدهام كسی به آن توجه كند. ببینید معمولاً قدرت قوهی مجریه، از قوهی مقننه و سایر قوا خیلی بیشتر است. قوهی مجریه بیشتر چنگ می¬اندازد و زیاده-خواه¬تر است. قاعدهاش این است. چون قدرت اجرایی و انتخابات دست این قوه هست و پول هم در اختیار دارد. معمولاً مجلس¬ از نظر قدرت بعد از قوهی مجریه قرار می¬گیرد اما در مشروطه، قدرت مجلس بیشتر بود؛ حتی جلوی پادشاه هم می¬ایستاد. وقتی نماینده¬ها قدرت دارند، دولتیها هم از مجلس¬ حساب می¬بردند.
مدرس متوجه بود كه اگر روی اقتدار مجلس بایستد، می¬تواند مشروطهی اصیل را نگه دارد و نگذارد همهی دستاوردهایش تاراج شود. او میدید كه دیگر چنین فرصتی پیش نمی¬آید. باید فعلاً به همین چسبید. دستاورد اساسی مشروطه هم مجلس بود. یكی از ویژگی¬های مدرس تلاش برای حفظ استقلال و اقتدار قوهی مقننه بود. در این زمینه مماشات هم نمی¬كرد. واقعاً به مجلس یك وزنی داده بود. امروز هم گرچه حاكمیت ولایت فقیه و مجتهد عادل را داریم اما هروقت وزن مجلس كم می¬شود، هم خود مجلس ضربه می¬خورد هم دولت. دولت خیلی بزرگ است؛ فقط رئیسجمهور منتخب مردم و وزرا نیست. استان¬داران، مدیران كل¬، معاونان و... همه عضو این پیكرهاند و واقعاً نظارت می¬خواهند. هرجا این نظارت كم می¬شود، آسیب جدی میبینیم. اهمال در نظارت مجلس بر امور، به كل نظام ضربه میزند. اینكه امام گفتند مجلس در رأس امور است، ناظر به چنین جایگاهی برای مجلس است. مدرس را همین چیزها جاودانه میكند.
گاهی قدرتی بر سر كار میآید و افراد میبینند اگر به این قدرت نزدیك شوند، منافعشان تأمین است. رضاشاه نماینده¬ها را تك تك نخریده بود. آنها می¬دیدند رضاخان قدرت دارد، اگر حمایتشان كند، میتوانند نماینده بمانند. بنابراین طرف رضاخان را می¬گرفتند. برای تمجید از دیكتاتورها گاهی سكوت كافی است. اتفاقاً دیكتاتورها بدشان نمی¬آید چهرههای موجهی باشند، تعریفشان را نكنند ولی ضد استبداد هم نباشند. بعضی وقت¬ها مقدس¬نماهای بیطرف و وجیه، خطرناك می¬شوند. یحیی دولت آبادی كه در مجلس بود و به معنای واقعی كلمه فاسد، وابسته به فرقهی ضالّه بود، عكسی كه از آن زمانش هست، معمّم است! بعضی وقت¬ها یك ژستهایی علیه رضاشاه دارد ولی در لباس روحانیت از كشف حجاب حمایت می¬كند و می¬گوید من خوشحال شدم وقتی كه این قضیه پیش آمد؛ من هم از شرّ این عمامه و عبا راحت شدم!
مدرس از اینها گذشته و در این فرهنگ جا نمی¬گیرد. ارزشش هم در همین¬ است. این اوج آزادگی¬اش است. من از آیتالله پسندیده شنیدم كه رضاشاه به مدرس گفته بود: "من جمهوری برقرار می¬كنم، تو بشو نخستوزیر، من هم رئیسجمهور! ده نفر از اشخاصی را كه می¬شناسی، وزیر كن!" مدرس همان¬طور كه داشت آتشگردان قلیانش را میچرخاند، گفت: "نه، قبول نمی¬كنم. اگر ده یازده نفر معمم میشناختم كه وقتی وزیر می¬شدند، دینشان را به باد نمی¬دادند، میپذیرفتم." آقای پسندیده این را در مصاحبه با كیهان فرهنگی هم نقل كردهاند.
آزادگی مدرس- به این معنی كه نگذارد یك كانون فساد قدرت در مجلس شكل بگیرد- چیزی است كه امام هم از آن تمجید می¬كردند.
- ویژگیهای دیگر مدرس در مجلس چیست؟
مدرس دنبالهی آن جمله¬ی معروفش كه دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ما، جملهی دیگری دارد كه كمتر كسی پیاش را گرفته. می¬گوید: "در كشورهای غربی هم همین¬طور است. آنها هم سیاستشان عین دیانتشان است. به چه معنی؟ به این معنی كه آنها هم بر اساس دیانت خودشان- سكولاریسم یا هرچیز دیگری- سیاستورزی میكنند و كوتاه نمیآیند." اوباما كه در آمریكا روی كار می¬آید، سكولار است، به قانون اساسی خودشان و به مجلس و كنگره و نظام آمریكا اعتقاد دارد. پس دیانت در آنجا هم عین سیاست هست. مدرس می¬گوید در ایران متدینان یك طرف هستند، سیاسیون طرف دیگر اما من اعتقادم این هست كه باید آدم¬های متدین وارد سیاست بشوند. اما این دو از هم جدا شدهاند. اتفاقاً رمز پیشرفت كشورهای غربی این است كه دیانت و سیاست در آنجا یكی شده. كسانی كه سیاست دستشان هست، به اصول خودشان مثل یكجور دیانت، اعتقاد دارند. منظور مسیحیت نیست¬؛ آن چیزی است كه كشور را بر اساس آن پایهگذاری كردهاند. وقتی به دنیای سیاست می¬آیند، به فرهنگ و هویتی كه سازندهی كشور است، خیانت نمی¬كنند. مدرس میگفت در ایران، این¬طور نیست.
همه می¬گویند اعتقاد ما همین است كه دیانت عین سیاست ماست اما برخی از نخبگان و كارگزاران نظام متأسفانه تا یك نسیمی میوزد، شروع به ریزش میكنند و از گذشتهی خودشان هم انتقاد میكنند؛ تا یك ذره ورق برمی¬گردد، آنها هم تغییر میكنند.
نماینده اگر بتواند جلوی این سه چیز بایستد و بجنگد، میتواند مدرس باشد. اولاً با زیاده¬خواهی قوهی مجریه واقعاً مقابله كند و نترسد؛ از مطبوعات، از زندان، از اینكه سكهی یك پولت كنند. نماینده وكیل ملت است نه وكیل دولت؛ هرچند دولت خوب باشد. ثانیاً با تمام ابعاد نفوذ خارجی بجنگد. ثالثاً جریان حزب باد هم نباشد كه وقتی یك نفر را علم می¬كنند، او هم برود زیر پرچمش اما وقتی پرچمش افتاد، رهایش كند.
- میراث مدرس برای نهضت امام خمینی چه بود؟
مدرس در مبارزاتش در عین حال كه شأن آخوندی¬اش را حفظ كرد، ضربه هم خورد. به خصوص وقتی به مجلس رفت اما احترامش بین روحانیون فرو نریخت. نمی¬گویم خیلی مقدس بود، ولی خیلی احترام داشت. در عین حال كه با روشنفكران و آزادی¬خوا¬هان كار می¬كرد، مثل آنها نشد.
امام هم با روشنفكران و آزادی¬خواهان كار می¬كرد ولی مثل مدرس، هویت خودش را هم داشت. این خیلی سخت است، خیلی. امام به این طیف نزدیك شد ولی هیچ وقت بازی نخورد. در فرانسه، قطبزاده، یزدی و... دورش بودند اما هیچ وقت نتوانستند از امام چیزی برای خودشان بگیرند. امام حتی از بازرگان هم استفاده می¬كرد ولی خطش همیشه جدا بود. شاید این را امام از مرحوم مدرس داشته باشند.