رضا شاه چگونه مرد؟

زمان : مرداد ماه سال 1323
مكان : ويلاي مسكوني رضا شاه در تبعيدگاه ژوهانسبورگ

رضا شاه پير و از تخت افتاده كه بعد از تبعيد از ايران ، هزارجور درد و مرض به جانش افتاده بود درگرماي طاقت فرساي جزيره موريس روي صندلي چوبي دسته عاجي نشسته، با بادبزن حصيري خودش را باد مي زد و طبق عادت بر مسببين تبعيد و آوارگيش دشنام مي داد و به گذشته ها مي انديشيد. بعد از اينكه وي به قول سرريدربولارد سفير مغرور و كينه توز دولت انگلستان در تهران، مانند زنان نانجيبي كه هر شب را با يكي سر مي كنند با يك چشمك فاشيستهاي آلمان نازي به دولت بريتانيا پشت كرد و مشغول پالوده خوردن با يك بيماري رواني خطرناك بنام آدلف هيتلر گرديد. همگان پيش بيني مي كردند كه ماه عسل اين شاه ديكتاتور و يكدنده، با انگليسيها به پايان خود نزديك شده و از نظر آنگلو ساكسونها ، ديگر ماندن وي بر تخت سلطنت ايران بدور از حزم و احتياط خواهد بود.
همانطور كه همه مي دانيم روباه پيراستعمار، با يك نقشه حساب شده و با همدستي ارتش شوروي و آمريكا كه بعدها متفقان عزيز ما در جنگ جهاني دوم شدند زير پاي رضا شاه را خالي كرد و او را كه ديگر بال و پرش ريخته و هيچ پايگاه و نقطه اتكايي در ميان مردم نداشت به راحتي از مسند سلطنت به زير كشيده و به يكي از مستعمرات خود يعني جزيره موريس در آفريقاي جنوبي تبعيد كردند. هر چند اينك ديكتاتور پير و بيمار، با كمك دو عامل يعني دوستان انگلوفيل و سياست كم و بيش موافق دولت بريتانيا، توانسته بود از دست سربازان روس و مردم خشمگين ايران، جان بدر برده و در كنج عافيت بخزد و فرزند ارشدش محمدرضا پهلوي يا به گفته او "مملي دست و پا چلفتي"را به جاي خود به تخت بنشاند اما شرايط جوي نامساعد، مارمولكهاي سمج موريس كه جزيره اي در منتهي اليه خط استوا با آب و هوايي گرم و طاقت فرسا بود، بيماري هاي متعدد از جمله حملات قلبي مكرر و نهايتا
افسوس از گذشته، طاقت رضا شاه را طاق كرده بود. هرچند انگليسيان در تبعيدگاه ژوهانسبورگ احترام زيادي به رضا شاه گذاشته و هنوز هم او را "اعليحضرت رضا شاه
پهلوي " خطاب كرده و شاه را ميهمان دولت و "عليحضرت ملكه بريتانياي كبير" مي دانستند نه يك زنداني، اما رضا شاه كه بسيار زيرك و هنوز يك قزاق هفت خط بود، به خوبي مي دانست كه اين جملات همه تعارف و حرفهاي "صد من، يك غاز" است كه براي دلخوشي او گفته مي شود. به گفته فريدون جم شوهر شمس پهلوي و داماد رضا شاه كه وي نيز به همراه شاه مخلوع به تبعيد خود خواسته به موريس و ژوهانسبورگ آمده بود، هر وقت انگليسيان شاه پير را " اعليحضرت" خطاب مي كردند او كه فكر مي كرد مسخره اش مي كنند با شنيدن اين جمله، چشم غره مي رفت و دندان قروجه مي كرد. يكي از بيماري هاي جدي و خطرناكي كه رضا شاه به آن مبتلا بود و عاقبت هم جانش را بر سر آن گذاشت بيماري قلب بود.
شاه پير از دوران جواني و خصوصا از زمان رسيدن به سلطنت، رژيم غذايي جالبي داشت و در طول شبانه روز چندين بار غذا مي خورد. شاه صبح زود، خيلي زود يعني در حدود 5 صبح از رختخواب برمي خواست و در تاريك روشن صبحگاهي، يك استكان چاي سرپايي مي نوشيد ، بست صبحگاهي را مي چسباند و پس از اينكه پكي به وافور مي زد، شنگول و سرحال ، رهسپار بازديدهاي سحرگاهي از سربازخانه و پادگانها كه هميشه دلبستگي خاصي به آن داشت مي شد. شاه تا آخرين روزهاي عمرش از تبعيدگاه موريس تا ژوهانسبورگ ، هيچوقت عادت استعمال مواد مخدر از نوع ترياك را ترك نكرد وبه دستور وي ، "ترياك گل سرخ سميرم " كه از بهترين و مرغوبترين انواع ترياك دنيا محسوب مي گرديد و در يكي از لابراتوارهاي لندن به صورت اختصاصي تجزيه و اعلام شده بود كه بيش ازشش درصد مرفين خالص دارد به وفور در اختيارش قرار داشت. حتي هنگامي كه به تبعيد مي رفت سرتيپ سياهپوش فرمانده لشكر كرمان كه به دليل رونشان ندان به شاه ، مورد غضب و حتي تنبيه بدني قرار گرفته بود براي بدست آوردن دل شاه پير و مخلوعي كه در آستانه دربدري و آوراه شدن بود در بندرعباس، دويست لول ترياك اعلاي ماهان را كه از اداره انحصار ترياك كرمان گرفته بود به رضا شاه پيشكش نمود و شاه نيز اين مرحمتي را با خود به جزيره موريس برد. وي در دوران سلطنتش، ناهار را در حدود ساعت يازده صرف مي كرد كه عبارت بود از جوجه كباب و برنج ، آنهم برنجي كه چرب و چيلي باشد و به گفته خودش "روغن از آن بچكد". رضا شاه به رسم زمان سربازي و خدمت در قراقخانه ، عادت داشت شام را بسيار زود صرف نمايد يعني حدود غروب كه هنوز آفتاب كاملا در افق محو نشده بود شامش را كه عبارت بود از پلو – خورش و باز هم جوجه كباب به قول خودش "مغزپخت شده " را به همراه دو ليوان كوچك شراب سفيد و كونياك قرمز و در حالي كه به دستور او، همه افراد خانواده پرجمعيتش مي بايست بر سر ميز شام حاضر باشند سر مي كشيد و ساعت هشت يا نه شب به خوابگاه مي رفت.
رضا شاه علاوه بر عادت كشيدن ترياك آنهم در صبح زود و ناشتا ، در همه عمرش به صرف مشروبات الكلي علاقه وافري نشان مي داد . وي در دوران قزاقي كه هنوز دست وبالش باز نشده و پول و پله اي چنداني در بساط نداشت اجبارا به ودكاي روسي كه نوعي مشروب بسيار تند و آتشين بود روي آورد اما با شروع سلطنت، كم كم شراب سفيد و قرمز را جايگزين كرد و گهگاهي كه يكي از درباريان يا ملازمان نزديك شاه از سفر اروپا برمي گشت سوغات مخصوص شاهانه يعني " شراب بوردوي فرانسه " را فراموش نمي كرد. گويا يكي از پزشكان اروپايي زماني به رضاشاه گفته بود كه كونياك قرمز براي سوي چشم افرادي در سن و سال وي خاصيت دارد و پس از اين توصيه، شاه هر شب قبل از خواب، يكي دو جام كونياك قرمز نيز مي خورد و به رختخواب مي رفت. به گفته يكي از مستخدمان دربار، رضا شاه كه بسيار شكمو و خوش خوراك بود هميشه با آشپز مخصوص دربار بر سر خوب نپختن جوجه كباب درگيري و دعوا و مرافعه داشت آشپزها نيز كه نمي خواستند وقت و بي وقت مورد مرحمت شاهانه قرار گرفته و فحش و ناسزاهاي چاروداري نوش جان كنند، براي اينكه جوجه ها طرد و لذيذ شوند آنها را قبل از پختن زير خاك كرده و بعد از يكي دو روز آن را در آورده و مي پختند . آنزمان چون هنوز يخچال يا به گفته رضا شاه "فريژيدر" به ايران نيامده بود آشپزها دور از چشم شاه هر روز اين ابتكار را تكرار كرده و با خوراندن اين غذاي غير بهداشتي و مسموم به شاه، باعث دل درد دائمي وي مي شدند . به اين شكمبارگي و خوش خوراكي ها، باده نوشي ها وقت و بي وقت، استعمال صبحگاهي و روزانه ترياك، عادت كشيدن روزانه يك تا دو پاكت سيگار مشتوك دار كه اداره دخانيات به طور اختصاصي از مزارع توتون شمال براي شاه تهيه مي كرد، همچنين حرص و جوش خوردنهاي پايان ناپذير وي را نيز كه اضافه كنيد متوجه خواهيد شد كه رضا شاه پير و بيمار شانس آورده كه همان شصت – هفتاد سال را هم عمر كرده است. با شروع سال 1323 و در حالي كه سومين سال تبعيد شاه آغاز شده بود و دو سكته قلبي را گذرانده بود اندكي از درد معده اظهار شكايت مي كرد.
يك پزشك انگليسي جهت ويزيت شاه به بالين وي آورده شد پزشك بعد از تجويزچند قلم دارو ، رو به رضا شاه كرد و گفت : معده و قلب دو عضو حساس و حياتي بدن انسان هستند كه با هم همسايه اند اگر مراعات يكي را نكني براي ديگري مشكل و ناراحتي پيش خواهد آمد رضا شاه به جاي اينكه به كنه توصيه هاي پزشك انگليسي توجه كند جواب داد : بله مي دانم چه مي گويي  ما يك عمر است كه گرفتار همسايه هايمان هستيم و از دست آنها امانمان بريده است . بعد هم درباره همسايه شمالي ايران يعني شوروي و همسايه جنوبي يعني انگلستان داد سخن داد و از بدي هايي كه اين دو دولت همسايه به ايران روا داشته اند نزد دكتر "لي " سخن گفت . دكتر لي در هنگام رفتن به شاه توصيه كرد كه از رژيم غذايي چرب وچيلي اش دست بكشد ، سيگار نكشد و اينقدر هم مشروبات الكلي جورواجور ننوشد. اما رضا شاه بيماري بود كه به خاطر لجاجت حتي حاضر به مصرف دارو هم نبود . پزشك قلب بارها به او گفته بود كه نبايد اينقدر از پله ها بالا و پائين برود . اما شاه كلافه و پير به توصيه هيچكس از جمله دكتر مراقبش گوش نمي داد و هميشه مي گفت : اين سيد محمودآشپز است كه برنج را خوب نمي پزد و دچار دل درد مي شوم . چند روز بعد در نتيجه آنچه شاه دل درد مي گفت به دستشويي رفت و همانجا دچار سومين حمله قلبي گرديد. يكي از همراهان مي گويد: بعد از سكته پيشاني او به وان حمام برخورد مي كند و مي شكند اما هر طور بود سرانجام خودش را به اتاق خواب مي رساند و به رختخواب مي رود.
علي ايزدي پيشكار رضا شاه در تبعيد كه از افراد نزديك به شاه و فرزندان وي بود و بعدها به مقامات مهمي نيز رسيد درباره نحوه مرگ رضا شاه چنين مي گويد: به من خبر دادند كه شاه از خواب بيدار نمي شوند به آهستگي به سوي اتاقشان رفتم  در زدم جوابي نيامد  كمي منتظر ماندم بعد وارد اتاق شدم پرسيدم: حال مبارك خوب است؟ پاسخي نشنيدم وسكوتي ممتد ادامه يافت . بلافاصله پزشكان وي را معاينه كردند و معلوم شد كه چند ساعت است كه رضا شاه در آغوش مرگ خفته است آن روز پنجم مرداد سال 1323 بود ( درست 36 سال پس از اين تاريخ ، محمدرضا نيز در بيمارستاني در قاهره به دنبال پدر رفت و عجيب اينكه محمدرضا شاه نيز روز 5 مرداد درگذشت يعني دقيقا همان روزي كه رضا شاه مرده بود) . سيد محمود پيشخدمت مخصوص رضا شاه كه كارهاي خصوصي وي را انجام مي داد در باره مرگ شاه چنين مي گويد: طبق معمول صبح زود به اتاق شاه رفتم تا او را براي تفريح صبحگاهي بيدار كنم . ابتدا او را صدا زدم : اعليحضرت – اعليحضرت . اما پاسخي نشنيدم با عجله آقاي ايزدي را از خواب بيدار كردم و موضوع بيدار نشدن شاه را به وي گفتم ايزدي با عجله در اتاق شاه را باز كرد و هرچه او را صدا كرد جوابي نيامد به دستور ايزدي آينه آورديم و جلوي دهان مبارك گرفتيم اما بخار دهان آينه را مات نكرد . بلافاصله پزشكان انگليسي را خبر كرديم و آنها بعد از معاينه جسد تشخيص دادند كه وي بين ساعت 3 تا 4 صبح بر اثر سومين سكته قلبي درگذشته است . دربار پهلوي بعد از مرگ رضا شاه ، اعلاميه اي صادر نمود و گفت : تعيين محل دفن بر اساس وصيت شاه متوفي خواهد بود. اما وصيتنامه اي در كار نبود . مرگ رضا شاه در ايران و در ميان مردم با بي اعتنايي تلقي گرديد بسياري از مردم ، عليرغم رضا شاه، شاه ايران بودٍه، زخم خورده
و رنجور از ظلم و ستمهاي بيست ساله وي بودند و با شنيدن خبر مرگش حتي احساس
شادي و رضايت خاطرنيز نمودند. فرزندان شاه گفتند كه ميل دارند پدرشان را در آرامگاهي در جوار كاخ سعدآباد دفن نمايند اما تعدادي از درباريان و خصوصا سفارت انگلستان به شاه جوان كه هنوز درست و حسابي در جاي خود تثبيت نشده و گرفتار زدودن خاطرات سياه دوران سلطنت پدرش بود توصيه كردند كه درهيچ صورتي جسد را به تهران نياوردند بنابراين جسد را به مصر برده و با توجه به روابط نزديكي كه ازدواج محمدرضا شاه و فوزيه با دربار مصر و شخص ملك فاروق ايجاد نموده بود بر خلاف همه موازين شرع اسلام و سنت ايرانيان همانجا موميايي كرده و به امانت گذاشتند.
شش سال بعد درسال 1329 ودر زمان نخست وزيري سپهبد رزم آرا ، جسد موميايي شده رضا شاه با مراسم و تشريفات مفصل با قطار به اهواز و از آنجا به تهران آورده شد و در جوار شاه عبدالعظيم در شهرري در آرامگاهي كه كپيه اي از آرامگاه ناپلئون بناپارت بود به خاك سپرده شد. جالب اينكه ملك فاروق كه يكي از فاسدترين پادشاهان تاريخ مصر محسوب مي شود شمشير مرصع و نشانهاي گرانقيمت را از روي جسد رضاشاه برداشت و عليرغم اصرار و پافشاري دربار ايران آنها را هيچ وقت مسترد نكرد. با اصرار محمدرضا شاه ، نمايندگان دوره پانزدهم مجلس شوراي ملي ، اعطاي لقب كبير به رضا شاه را تصويب و پس از اين تاريخ همه جا پهلوي اول "رضا شاه كبير" ناميده شد. آرامگاه رضا شاه در شاه عبدالعظيم ، تا پايان سلطه پهلوي محل برگزاري مراسمات ملي و جشنها بود و هرگاه كه يكي از روساي جمهور يا پادشاه كشوري به ايران سفر مي كرد مي بايست به ارامگاه رضا شاه رفته و با تقديم دسته گل به ديكتاتور ايران اداي احترام نمايد . عاقبت با پيروزي انقلاب اسلامي در بهمن ما 57 ، آيت الله خلخالي به همراه تعدادي از مردم ، آرامگاه رضا شاه را ويران كرده اما هرچه گشتند اثري از جسد يا تابوت موميايي شده را در اين آرامگاه نديدند.