محمدرضا پهلوي ، مشروطه خواه يا خودكامه

هنگامي كه در 25 شهريور 1320، محمدرضا پهلويمحمدرضا پهلوي، 13 جانشين پدر شد، به تدريج اين گمان به وجود آمد كه با رفتن رضا شاهرضا شاه، 13 دوران ارعاب و اختناق سياسي ـ اجتماعي به سر آمده و نظام مشروطه حياتي ديگر يافته است.
با آنكه، طي سالهاي نخست سلطنت شاه جديد، نشانههايي از بازگشت دوبارة روشهاي دموكراتيك حكومت مشهود بود، اما روند آتي تحولات سياسي كشور علايم چشمگيرتري را پيش روي مردم مينهاد. شاه جوان، حداقل از اواسط دهة 1320، نشان داد كه او نيز همانند پدرش، شيوة دموكراتيك حكومت را برنميتابد و تمايل دارد در ميان مجموعة اجزاي حاكميت، رفيعترين جايگاه را به خود اختصاص دهد. بر مبناي همين تفكر بود كه بهويژه با همكاري قدرتهاي خارجي و نيز با بهرهگيري از امداد عناصر داخلي در واپسين روزهاي دوازدهمين سال سلطنتش، بر حيات نظام مشروطيتِ نيمبندي كه در عرصة سياسي، اجتماعي كشور، نفسهاي آخرين خود را ميكشيد، پايان داد. در دهه دوم حكومت او، بسياري از مخالفانِ روش استبدادي به انحأ مختلف از عرصة سياسي كشور بيرون رانده شدند و فعاليت احزاب و تشكلهاي سياسي مخالف ممنوع گرديد. اما شاه كه مصر بود همواره به عنوان پادشاهي طرفدار مشروطيت معرفي شود و در عين حال، جايگاه بلامنازعش در رأس هرم قدرت از هر گونه تعرضي مصون بماند و مهمتر از آن حاميان قدرتمند خارجي خود را به تداوم و تثبيت حاكميتش اميدوار سازد، در روزهاي آغازين سال 1336، دو حزب وفادار به حاكميت را پايهگذاري كرد. بدين ترتيب، با تأسيس و آغاز فعاليت دو حزب مردم و مليون كه رهبرانشان در حرفشنوي و تملقگويي از شاه با يكديگر رقابت سختي را در پيش گرفته بودند، عصر نويني از مشروطهخواهي در صحنة سياسي، اجتماعي ايران چهره نمود. شاه خشنود بود كه مخالفان داخلي و نيز منتقدان خارجي او ديگر دستاويزي براي عيبجويي نخواهند يافت. اين نظام دو حزبي و سپس چند حزبي حكومتساختة فسادآور و البته، ناكارآمد تا نخستين سالهاي دهة 1350 تداوم يافت. در طول دوران فعاليت اين نظام چند حزبي حكومتساخته، مخالفان سياسي رژيم به جِد مورد تعقيب قرار گرفتند. به طوري كه، در سراسر دهة 1340 و اوايل دهة 1350، فشار حاكميت بر نيروهاي مخالف تشديد شد، تا آنجا كه گمان ميرفت ديگر مخالفان رژيم امكاني براي تحرك نخواهند يافت و ثبات سياسي حاكميت بيش از هر زمان ديگري تضمين شده است. به نظر ميرسيد جلوههاي آشكاري از شيوه استبدادي و خفقانآور حكومت رضا شاه،  بار ديگر در عرصه سياسي و اجتماعي كشور چهره گشود. در همان حال، با پشتيبانيهاي روزافزون قدرتهاي خارجي (آمريكا و انگلستان) شخص شاه نيز به تدريج به اين باور ميرسيد كه تحمل نظاره كردن بر فعاليت كمديوار احزاب به اصطلاح سياسي خودساختهاش نيز براي او دشوار شده است. گويا به اين نتيجه رسيده بود كه در شرايط فرمانفرمايي بلامنازعش، فعاليت (البته بياهميت) اين احزاب نيز به نوعي، حيطه قدرت و سلطهاش را محدود خواهد ساخت. ضمن اينكه احزاب سياسي فعال در كشور، هرگز نتوانسته بودند بازي دموكراسي شاهانه را رونقي بسزا بخشند. بنابراين، در يكي از واپسين روزهاي سال 1353، شاه ناگهان، به انحلال اين احزاب فرمان داد و تأسيس حزبي واحد را اعلام كرد. اين تشكل جديد كه حزب رستاخيز ملت ايران نام گرفت، مأموريت داشت تمام مردم كشور را به نشانة وفاداري بدون قيد و شرط نسبت به شاه در صفي واحد متحد سازد و آشكارا بر طبل شكوفايي ديكتاتوري در عرصه سياسي، اجتماعي كشور بكوبد. هر چند، گمان بر اين بود با تأسيس و فعاليت حزب رستاخيز، موقعيت شاه و حاكميتش بيش از پيش، تحكيم خواهد يافت; اما، چنين مقدّر شد كه تأسيس اين حزب عاملي بس مهم و اثرگذار در سقوط نهايي رژيم پهلوي باشد. هنوز كمتر از چهار سال از تأسيس حزب رستاخيز نگذشته بود كه بساط رژيم پهلوي و به همراه آن نظام شاهنشاهي كه سخت مورد تعرض مخالفان سياسي پرشمارش قرار گرفته بود، برچيده شد.