محمد علی جمالزاده پدر داستاننویسی ایران
محمد علی جمالزاده، نزدیک به ۹۰ سال از عمر دراز خود را در غربت گذراند. اما -به مصداق «گرچه دوریم ولی از تو سخن میگوییم»- در تمام این ۹۰ سال نگران فرهنگ و ادب و اجتماع و تاریخ ایران بود و خدماتش به میهن خود از حدّ خیلی از نخبگانی که همه عمر را در وطن گذراندند گذشت.
جمالزاده همیشه میخواست دربارهی دیگران حرف بزند، بهویژه از آنان به نیکی یاد کند. او از گفتوگو دربارهی شخص خود -مگر در متن حوادث تاریخی، به عنوان فردی از جمع- اکراه داشت.
جمالزاده، به دلایلی که شرح و تحلیلش در این مختصر نمیگنجد، نزدیک به 90 سال از عمر دراز خود را در غربت گذراند. اما -به مصداق «گرچه دوریم ولی از تو سخن میگوییم»- در تمام این 90 سال نگران فرهنگ و ادب و اجتماع و تاریخ ایران بود و خدماتش به میهن خود از حدّ خیلی از نخبگانی که همه عمر را در وطن گذراندند گذشت.
جمالزاده با «یکی بود و یکی نبود» معروف شد. مهمترین دلیل توفیق تاریخی یکی بود و یکی نبود این بود که همه ناخودآگاهانه منتظرش بودند. یعنی همه (بدون اینکه خود بدانند یا به یکدیگر بگویند) منتظر گردی بودند که گرز داستاننویسی جدید را -که پیش از این شروع شده ولی هنوز جا نیفتاده بود- محکم بر زمین بکوبد.
توفیق فوری و بزرگ یکی بود و یکی نبود هم دلایل ادبی و هم اجتماعی داشت. امروز که ما دلایل توفیق این اثر را بررسی میکنیم طبعا به تأثیر درازمدت آن میاندیشیم، و در نتیجه -به حق- تأکید را بر اهمیت ادبی آن میگذاریم. این توفیق ادبی چند دلیل داشت. یکی اینکه به شیوهی منظم و موزونی سبک رئالیسم انتقادی را به داستانسرایی ایرانی تطبیق داد. نکتهی دیگر قوت جنبه ادبی اثر بود.
در آن زمانها غالبا نه فقط شعار سیاسی، بلکه حتی هتاکی و بدزبانی در دستور کار ادبی مقام بالایی داشت. کسانی هم که به مقولات سیاسی نمیپرداختند اغلب «درسهای اخلاقی» میدادند. توجه جمالزاده به مقولات فرهنگی و اجتماعی بارز و آشکار است. اما شعار سیاسی در داستانهایش به چشم نمیخورد و «درس اخلاقی» نیز در آن دیده نمیشود. سوم اینکه، زبان داستانهای یکی بود و یکی نبود (اگرچه -بر خلاف معروف- عامیانه نبود) سهل و ساده و عادی و محاورهای بود، یعنی زبان روزنامههای انقلاب مشروطه -و خاصه نثر دهخدا در صوراسرافیل و شعر سید اشرفالدین در نسیم شمال- را در داستانویسی به کار انداخته بود. البته جمالزاده ادای اینها را درنیاورده، بلکه از شیوهی سادهنویسیشان درس گرفته و نتیجهی آن را در داستاننویسی به کار برده و همین نیز تأثیر مستقیم بر هدایت و علوی و بعدیها داشته است.
نکتهی چهارم دربارهی تازگیهای یکی بود و یکی نبود، بنیادکردن «ژانر» داستان کوتاه در زبان فارسی بود. داستان کوتاه در ادبیات فرنگی هم ژانر نسبتا جدیدی بود و از نیمهی دوم قرن نوزدهم رشد کرد و پا گرفت. توفیق داستان کوتاه در ایران یکی به خاطر تشابهی بود که با قصههای سنتی داشت، و دیگر -شاید مهمتر- اینکه در داستان کوتاه (تا اندازهای مثل رباعی در شعر) میتوان با مقدار کم نتیجهی خوبی گرفت. اینها نوعی توضیح و تحلیل و توجیه توفیق یکی بود و یکی نبود است، وگرنه توفیق آن در همان بود که همه منتظرش بودند و در تأثیر تکاندهندهای که بر داستاننویسی جدید فارسی گذاشت. به دلایلی که شرحش در این مختصر نمیگنجد، جمالزاده داستان بعدی خود را -که رمان دارالمجانین بود- 20 سال پس از این منتشر کرد.
یک دلیل بزرگ -اما نه تنها دلیل- اینکه این داستان و کارهای بعدی او (تقریبا نخوانده) رد شدند، همان تأثیر غیرعادی و تاریخی یکی بود و یکی نبود بود. صرف گفتن اینکه این کار «شاهکار» جمالزاده است حق مطلب را ادا نمیکند. صرف نظر از اینکه جمالزاده شاهکارهای دیگری هم دارد که سرفصلشان همان دارالمجانین است.
هر نویسندهی خوبی شاهکار یا شاهکارهایی دارد، اما خیلی به ندرت یک اثر ادبی یا هنری یا علمی (یا حتی سیاسی و اجتماعی) راههای کاملا جدیدی میگشاید و -به قول صاحب چهار مقاله- «کارهای عظام را در نظام عالم سبب میشود» و به همین قیاس بوف کور هدایت فقط شاهکار او نیست بلکه آغازندهی فصل جدیدی در داستانویسی فارسی است که -بر خلاف یکی بود و یکی نبود- برای دورهاش در ایران خیلی زود بود و سالهای سال از انتشارش گذشت تا به طور جدی مطرح شد.
میگویند در مثل مناقشه نیست و این نیز فقط مثالی برای روشنکردن نکتهی بالاست. اینشتاین پس از ارائهی نظریهی نسبیت -که نزدیک بود او را به خاطر آن از حرفهی علمی بیرون کنند- 50 سال کار کرد و نظریات جدیدی داد. ولی البته هر کاری کرد و هرکاری میکرد، آن تأثیر را نداشت و نمیداشت. در تاریخ فیزیک نو این همه دانشمند آمدهاند، با شاهکارهای بزرگ و کوچکشان. ولی تأثیر معدودی مانند کوپرنیک و کپلر و گالیله و نیوتن و اینشتاین از مقولهی دیگری بوده است. به همین دلیل هم هیچ کس نگفت و نگفته است که اینشتاین پس از ارائهی نظریهی نسبیت دیگر نظریهی باارزشی نداد، چه رسد به اینکه بگویند: «از فیزیکدانی افتاد» و حتی: «اصلا فیزیکدان نبود».
اما این افسانه که جمالزاده پس از یکی بود و یکی نبود دیگر چیز باارزشی ننوشت دلایل خودمانیتری هم داشت. یکی اینکه جمالزاده و رئالیسم انتقادی او در دهگان 1320 و 1330 از نظر اجتماعی و سیاسی دیگر مد روز نبود، اما جنبهی خودمانیتر آن خاصه به دلیل افراط و تفریط جامعهی ماست در هرچیز. و از جمله اینکه آدم و آراء و آثارش را یک جا یا به درجات اعلا میبریم یا به درکات اسفل میرسانیم و خیلی وقتها عین این کار را دربارهی یک فرد میکنیم. یعنی یک روز میگوئیم این آدم و آراء و آثارش زنده باد و یک روز میگوییم مرده باد.
البته ارزش آثار هیچ کس یکسان نیست و این به خصوص در مورد آثار جمالزاده صدق میکند. کار جمالزاده، به قول قدما، غثّ و سمین زیاد دارد، چنان که حتی در یکی بود و یکی نبود هم ارزش بعضی از داستانها (مثلا«فارسی شکر است») خیلی بیش از برخی دیگر (مثلا «ویلانالدوله») است. باری، از داستانهای بعدی جمالزاده، رمانهای دارالمجانین، قلتشن دیوان و راهآبنامه به درجات گوناگون خوباند، و نیز بخشهایی از «عمو حسینعلی» و«کباب غاز» (در مجموعهی شاهکار) و همچنین پارههایی از داستانهای بههمپیوستهی سروته یک کرباس، خاصه داستان برخورد ملاّ عبدالهادی با آن میرپنج در بازار اصفهان بر سر «باجسبیل».
گذشته از اینها، جمالزاده تا سالهای آخر عمرش به شکل بسیار گستردهای در قلمرو ادب و اجتماع ناظر و حاضر و فعال بود. در نقد ادبی، در تحقیق دربارهی لغات و اصطلاحات و اقوال و عادات تودهی مردم؛ در تاریخ معاصر و خاطرات تاریخی (چه ادبی، چه اجتماعی)؛ در ادبیات و عرفان و فلسفه و تاریخ قدیم ایران؛ در تماس و ارتباط مدام با رویدادهای ادبی و فرهنگی و اجتماعی؛ در مکاتبه و مصاحبه با تعداد بیشماری از هممیهنان خود -از هرسن و سالی- چه در داخل و چه در خارج از ایران...
جمالزاده آدم گشادهرو و گشادهدست و در خانه باز و مهماننوازی بود، و (اگرچه خرجکردنش حساب داشت) از همهچیزش -از مالش، از وقتش، از کتاب و کاغذش- مایه میگذاشت. اعتماد به نفس واقعی او را از تظاهر و تفرعن بینیاز کرده بود. برای همه استقلال رأی و شخصیت قائل بود و از همه چیز یاد میگرفت. از لغزشهای خود به راحتی سخن میگفت. تقریبا از هیچکسی بد نمیگفت و در موارد نادری که (فقط به دلایل اخلاقی و اجتماعی) این کار را لازم میدانست، کلامش بلند و زبانش تندوتیز و خردکننده نبود. جمالزاده با هر که دوست میشد و به هر که خدمتی میکرد از او حتی انتظار خدمت متقابلی نداشت و مصداق نادری از کلام آن رند بزرگوار شیرازی بود که فرمود:
غلام همّت آن نازنینم که کار خیر بیروی و ریا کرد
مهربانی او به کوچک و بزرگ در حد شمارش نیست، اما بزرگواریهای او نسبت به صادق هدایت -در آن زمان که صادق هدایت نبود- از صحیفهی تاریخ ادبی و فرهنگی پاک نخواهد شد.
من سالیان دراز جمالزاده را میشناختم، بر سر سفرهاش نان خورده بودم، با او نشست و برخاست و گفتوشنود و تفریح و تفرّج کرده بودم و نامههای زیادی به او داده و از او گرفته بودم. اگر از این یادهای ارجمند چیزی نگفتم برای این بود که -و لو ضمنا- از خود و دربارهی خود چیزی نگفته باشم.
جمالزاده معبود و معصوم نبود، اما خیلی صفات برتر و برازنده داشت. یادش گرامی خواهد بود.