متن پرسش و پاسخ در نشست تخصصي حزب ملل اسلامي با حضور آقايان بجنوردي ، سرحدي زاده ، حجتي كرماني و ذوالفقاري
س: چرا حزب ملل اسلامي فعاليت خود را آغاز نميكند ضمن اينكه به لحاظ قانوني شايد اين حزب منحل نشده باشد.
ج (بجنوردي): مرحوم سيدمحمودي خدا رحمتش كند. جزو كادر مركزي بود. اولين كسي از كادر مركزي بود كه دستگير شد. خيلي هم مقاومت كرد. وقتي با انقلاب از زندان آزاد شديم ايشان اصرار داشت كه من حزب ملل اسلامي را مجدداً زنده كنم. من اول با شهيد حجتالاسلام محمد منتظري صحبت كردم. گفتم كه احساس خطر ميكنم. ممكن است كودتايي شود، بايد مقداري اسلحه جمع كنيم. به من گفت تو تازه از زندان آزاد شدهاي و خبر نداري، كار حكومت تمام است. فكر بعدش را بكن. چيزي نگذشت كه 22 بهمن شد و انقلاب به پيروزي رسيد. طبق آموزشهاي قديمي كلاسيك فكر ميكردم كه هر انقلابي يك بازوي سياسي و يك بازوي نظامي ميخواهد. من به آيتالله خامنهاي عرض كردم چطور است حزب ملل اسلامي را به عنوان بازوي سياسي عَلَم كنيم. به من گفتند كه دست نگهدار ببينم. بناست حزبي درست شود. منظورشان همين حزب جمهوري اسلامي بود. بناست حزبي درست شود و تمام نيروهاي اسلامي انقلابي آنجا جمع شوند. گفتم خيلي خوب است. خيلي استقبال كردم. و وقتي حزب جمهوري اسلامي تشكيل شد، ما به شوراي مركزي دعوت شديم. من رفتم شوراي مركزي. بعد دو نفر از اعضاي حزب به پيشنهاد من آمدند در آن شورا. يكي آقاي سرحديزاده و ديگري آقاي جواد منصوري. اين پاسخ شما كه چرا حزب تشكيل ندادم.
س: جناب بجنوردي دربارة مشروعيت اقدام مسلحانه توضيح دادند. شما به اين موضوع بيشتر بپردازيد.
ج (حجتي كرماني): من خاطرهاي از مرحوم نواب دارم. قبل از آن كه به حزب ملل وارد شويم و قبل از شروع نهضت امام در دهة 40 اوايل سال 40، از مريدهاي مرحوم نواب بودم. البته من هيچوقت از فداييان اسلام نبودم، اما نسبت به مرحوم نواب علاقه خاصي داشتم. ارادت و عشق خاصي به ايشان داشتيم، هنوز هم همين طور هست با مرحوم اخويمان علي آقاي حجتي از كرمان كه آمده بوديم ميرفتيم خدمت مرحوم نواب به سراي مهندس، آنجا خانهاي بود كه مرحوم نواب ديدار و سخنراني داشت. صحبت از اين بود كه شما به اجازه كدام مرجع تقليد دست به ترور ميزنيد. رزمآرا را كشتيد يا هژير را كشتيد. مرحوم نواب ميگفت ما احتياج به اجازه نداريم. وقتي كه دشمن به خانه شما هجوم ميآورد و به ناموس شما و حيثيت شما تجاوز ميكند، اينجا جاي اجازه گرفتن نيست. او معتقد بود كه شاه و دولت شاه مهاجم است. فقط رأسشان را هم عقيده داشت، بقيه را معتقد نبود. ما حق نداريم به مأمورين و افراد جزء دست بزنيم. مهاجمين را همان خود شاه و اعضاي كابينه ميدانست. آن هم نه همهشان را. در كابينه هم ميگفت افرادي هستند كه آدمهاي خوبياند و نبايد به آنها دست بزنيم. افرادي كه تشخيص ميدهيم نسبت به دين و ناموس مردم مهاجمند، مثل شاه، مثل رزمآرا و هژير. اينها واجبتر است بر هر مسلماني كه آنها را از بين ببرند. ما هم دسترسي پيدا ميكنيم و آنها را از بين ميبريم. البته سعه و گسترة قلمرو قيام مسلحانه خيلي بيشتر از آنجا بود كه مرحوم نواب ميگفت. قرار نبود ترور فردي در حزب ملل انجام گيرد. قيام مسلحانه معنياش اين نبود كه ما فقط يك نخستوزير را بزنيم. اگرچه ممكن بود در يكي از كارهاي تاكتيكي زدن نخستوزير، ترور فلان رئيس ساواك يا حمله به فلان جا، نياز باشد، اما اين كار تاكتيكي بود. كار استراتژيكي حزب كلاً اين نبود. من معتقدم جواز شرعي بر همان مبنايي كه مرحوم نواب داشته، ما هم ميتوانيم داشته باشيم. ميخواهم بگويم آقاي بجنوردي يا افرادي كه در حزب ميخواستند اقدام مسلحانه بكنند، صاحب تشخيص موضوع و فهم وظيفه شرعي بودند. بنابراين من تصور ميكنم كه اگر كسي با اجتهاد متقن و مسلم تشخيص بدهد، همانطور كه آقاي بجنوردي تذكر دادند كه تنها راه نجات يك كشور منحصر است به قيام مسلحانه، اين كار بر او واجب است. نه تنها جايز است بلكه واجب است.
عرض كنم براي اينكه حق دوستاني كه در جلسه شركت كردند و يا نتوانستند شركت كنند ادا شود، از آقايان فلاحتي، احمد احمد، پيشوايي، بابايي، يوسف رشيدي، سيدفخرالدين بشيري، احمد منصوري، سلطانيـ دايي آقاي مهندس قريشيـ و صلاح ياد ميكنم.
س: لطفاً از دستگيريها، انتقال به زندان و زندان بفرماييد؟
ج (سرحديزاده): ما در تاجگذاري دستگير شديم. تا تاجبرداري در زندان بوديم. در جشن تاج برداري (1357ش.) هم از زندان آزاد شديم.
س: در مورد اصحاب كوه بفرماييد؟
ج (سرحديزاده): درباره كوه، رهبري اين جريان به عهده آقاي بجنوردي بود. ايشان ما را كشاندند به كوه. من براي اولين بار ايشان را در كوه ديدم. قبل از آن ايشان را نديده بودم. آقاي موسوي هم تشريف داشتند، كه الآن اينجا حضور دارند. مرحوم ناصر نراقي هم بود. آقاي مظاهري هم بودند. هفت، هشت نفر بوديم. دستگاه نميدانست كه ما هفت، هشت نفريم. آنها فكر ميكردند كه ما خيلي بيشتر از اينها هستيم و اسلحه بيشتري داريم. اينجوري فكر ميكردند و با امكانات كامل به مقابله آمده بودند. گروههاي مسلح زيادي هم آمده بودند، به طوري كه تمام كوهستان پر از نيروهاي مسلح بود. مستقيماً به شاه گزارش ميكردند. موقعي كه آقاي بجنوردي را گرفتند، به شاه گزارش دادند. اين افسري كه ما را گرفته بود، فحش ميداد، كه ما را معطل خودشان كردهاند.
س: جناب سرحديزاده در مورد زندان هم بفرماييد؟
ج (سرحديزاده): پذيرايي را بيشتر بايد از مرحوم محمدي ميپرسيديد. ايشان تا وقتي كه در زندان هم بوديم نگفت كه با او چه كردند. ما ميدانيم كه در زندان ناراحت بود. 14 سال حبس كشيده بوديم و نميگفت كه چه به او گذشته است. بعد كه ما از زندان آزاد شديم، تازه ايشان گفت كه چه كار با او كرده بودند. خيلي اذيت بدي كرده بودند، به طوري كه ايشان در تمام طول زندان ناراحت بود، ولي اصلاً به روي خودش نميآورد. نميگفت كه چه شده است. بعد از آزادي تازه ما فهميديم كه چه جنايتي كردند. خيلي بدجوري ايشان را اذيت كردند. ديگر پذيرايي معروف از آقاي صادقي بود كه اينجا تشريف دارند! آقاي منصوري خيلي خوب پذيرايي شدند! آقاي منصوري البته چند بار پذيرايي شدند! آقاي يوسف بشيري هم بودند. بالاخره رفقا اينجا هستند. همه ميتوانند شرح بدهند كه چگونه از آنها پذيرايي شده است!
س: لطفاً بفرماييد حزب ملل اسلامي چه عكسالعملي نسبت به قيام 15 خرداد و انديشههاي امام خميني داشت؟
ج (بجنوردي): ما يك سازمان مخفي بوديم و به صورت علني با اين حركتها همكاري تشكيلاتي نداشتيم، ولي بهعنوان فرد چرا. به عنوان فرد، هم افراد و حتي خود من در قيام 15 خرداد شركت فعال داشتيم.
س: شما سندهاي گزارش را خواندهايد. اگر سندها، تحليلي درباره تشكيل حزب ملل از زبان ساواك دارند براي دوستان بخوانيد.
ج (ذوالفقاري): سندي را تقريباً ماه اول، به نام گزارش عملياتي، اداره اطلاعاتي شهرباني منتشر كرد. جريان واقعه را در 6 صفحه توضيح داد. در اين سند به اين مطلب اشاره شد كه چرا گروههاي برانداز به وجود ميآيند. البته تحليلي از اداره امنيت داخلي ساواك، هنگامي كه ثابتي مديركل امنيت داخلي بود، ديدم. وي به عنوان مقام امنيتي بررسي كاملي كرده بود از علل به وجود آمدن گروههاي تروريستي. يك گزارشي در تاريخ 5/11/44 تهيه ميشود مبني بر اينكه كشف شبكه تروريستي جديد و پخش خبر آن در جرايد در روحيه مردم اثر محسوس و نامطلوبي ايجاد كرده است و موجب نگراني طبقات مختلف شده است. در محافل و مجالس مختلف گفته ميشود اگر جمال عبدالناصر كه رئيس يك كشور آفريقايي است ميتواند با تشكيل شبكههاي تروريستي در ايران زمينه آشوب و اغتشاش را فراهم سازد، در آينده نيز نميتوان به امنيت و آرامش كشور صد در صد مطمئن بود. اين حرفي است كه خودشان ميزنند. بعد نظريهاي كه ساواك در ذيل اين گزارش ميدهد، ميگويد كه انعكاس و درج مطالب مربوط به كشف شبكه تروريستي در جرايد و شاخ و برگ بخشيدن به آن، همچنين اخبار مربوط به جنگ كردهاي عراقي با حكومت عراق و بزرگ جلوه دادن عمليات كردها عليه قواي دولتي عراق، باعث تزلزل روحيه افراد ما ـ افراد عامي مملكت ـ ميشود و چنانچه روزي كردها همّ خود را متوجه مرزهاي ايران سازند با وحشتي كه از عمليات و جنگهاي آنها بين مردم منتقل شده، مسلماً نتيجه به نفع ايران نخواهد بود. انتقاد ميكنند نسبت به اين موضوع كه چرا نهاد امنيتي، براي اين كه از پاسخ اين مطلب فرار كند كه علت تشكيل چنين گروههايي چيست اين گونه پاسخ ميدهد. اگر درست مطالعه كرده باشم حزب هنوز به مرحله مسلحانه هم نرسيده بود. حزب ملل سه مرحله تعريف كرده بود تا براندازي كامل صورت گيرد و حكومت جهاني اسلام تشكيل شود. حزب در مرحله تعليم و ازدياد بود كه كشف شد. در مرحلة عضوگيري و آموزش بود كه حزب ملل ضربه خورد. همة سرمايه تسليحاتي حزب ملل دو قبضه اسلحه بود كه با مختصر پول از حق عضويتي كه اعضا ميپرداختند، تهيه شده بود. جناب آقاي بجنوردي به عراق كه تشريف برده بودند، اين دو قبضه اسلحه را تهيه كردند و با خودشان آوردند. يك قبضهاش يك اسلحه والتر بود با 55 تير فشنگ كه با دستگيري اصحاب كوه به دست نيروهاي شهرباني افتاد. يك اسلحه هم به دست آقاي مولوي بود كه گويا با خودش خارج كرد يا جايي دفن كرد كه بعداً انشاءالله اگر همراهشان هست ميدهند در اين موزه نگهداري شود. از آن اسلحه ما خبري نداريم.
س: هزينههاي مالي حزب واقعاً چقدر بود و از كجا تأمين ميشد؟
ج (بجنوردي): هر كسي وظيفه داشت حق عضويت ماهيانه ـ ظاهراً ماهي پنج تومان ـ پرداخت كند. منتهي بعضيها اگر درآمد بيشتري داشتند كمك ميكردند و تأمين مالي حزب از طريق خود افراد بود.
س: چقدر بود؟
ج (بجنوردي): چيزي نبود. ما يك خانه جمعي داشتيم كه آن وقتها به آن ميگفتيم ستاد. آن وقتها كلمه «تيمي» هنوز نبود. ما ميگفتيم خانه. همان ستاد كه همان كميته مركزي در آنجا بود. وسايل چاپ، ضبط صوت و اسناد حزب در آنجا بود، در خيابان صفاري جنب يك مصالح فروشي. يك ساختمان خيلي معمولي بود و مخارج زيادي احتياج نبود. ما به كسي حقوق نميداديم. اسلحه را فقط با پول بچهها خريديم. يكي هم وسايل فتوكپي، تايپ، ضبط و راديو را خريديم.
س: اگر امكان دارد داستان خوابي كه قبل از تخفيف مجازات اعدام ديديد، توضيح دهيد.
ج (بجنوردي): جريان به اين صورت بود كه آن وقتها كسي كه حكم اعدامش قطعي ميشد فرجامخواهي ميداد. فرجام سياسيون هم در تاريخ سياسي ايران به هيچوجه پذيرفته نشد. ولي ضوابطي بود. ده روز بعد از فرجامخواهي حكم اعدام اجرا ميشد. شب دهم بود كه فكر ميكردم صبح ميآيند ميبرند براي اجراي حكم. خواب ديدم، رفتم حرم حضرت علي(ع). ضريح باز شد. رفتم داخل. كنار قبر حضرت. حضرت آنجا ايستاده بودند. گفتند كه اين را جلا بده. من هم يك مقداري جلا دادم و فرمودند من به تو دستمزد ميدهم. من زانو زدم مقداري از آن سياهي را كه روي قبر بود جلا دادم. رنگ طلايش درآمد و برق زد.
س: سختترين شكنجهاي كه شديد چيست؟
ج (سرحديزاده): اولاً اينكه وقتي ما را گرفتند، تا مرحله آخر شكنجه نكردند. تقريباً كار تمام شده بود. اما بعدها در زندان مسايلي پيش آمد كه ما را به يك مناسبتي گرفتند و دستبند زدند و بردند بيرون از زندان. تقريباً 15 تا پاسبان ريختند سر ما و به قدري با باتوم به ما زدند كه پاهايمان سياه شد. با چكمههايشان هم ميزدند. بعد من را انداختند جايي كه مصالح ساختماني بود، بعد هم از آنجا چند تا آجر برداشتند با آجر كوبيدند به سر ما. به هر ترتيب كه ميتوانستيم جلويشان را ميگرفتيم. ولي بالاخره چند تا آجر به ما زدند. آنجا خيلي كتكمان زدند. با باتوم بدجوري زدند. ما را انداختند داخل زندان مجرد. يك مدتي آنجا سختي كشيديم.
س: آيا هيچگاه بعد از پيروزي انقلاب با عوامل رژيم پهلوي كه در دستگيري و شكنجه دخالت داشتند روبرو شديد؟ اگر روبرو شديد چه برخوردي داشتيد؟
ج (حجتي كرماني): ميخواهم موضوعي را در اينجا مطرح كنم. مأمورين دستگاه پهلوي متفاوت بودند. افرادي بودند كه دلشان با ما بود تا ميتوانستند هم به ما كمك ميكردند، ولي خوب مأمور دولت شاه بودند و زير پرچم او بودند. اعليحضرت همايوني هم ميگفتند. افرادي كه در دادگاه پس از پيروزي انقلاب اسلامي با ما برخورد كردند يا در زندان بودند، به خود من مراجعه كردند، اما اساميشان يادم نيست. ولي بودند كساني كه از ما حلاليت طلبيدند يا يادداشت ميخواستند كه من رضايت بدهم، چه در زندان كرمان و چه در تهران، ما هم رضايت ميداديم و آنها ميرفتند در دادگاه و آن رضايتنامه ما را ميبردند و از زندان مرخص ميشدند. يا اگر جرمي داشتند اعلام ميكرديم كه ما از حق خودمان گذشتيم. منجمله رئيس دادگاه بدوي ما جناب تيمسار تاجالديني بود كه همشهري ما بود. كرماني بود. از مريدهاي پدر من بود. اهل ذكر و خانقاه و اينها بود. ايشان زماني كه بستري بود به ما گفتند كه رئيس دادگاه شما بستري شده است. بعد هم در جلسه ختم او شركت كرديم. به او و خانوادهاش هم گفتم كه آن قدر كه مربوط به من هست اعلام رضايت ميكنم. علتش هم اين بود كه اين سرهنگ تاجالديني در دادگاه ما سعي ميكرد كه من حرف نزنم. دوستان همه يادشان است. وقتي كه من ميخواستم صحبت كنم نميگذاشت حرف بزنم. خيال ميكردم او با من لج است كه نميگذارد از خودم دفاع كنم. در صورتي كه به نفع من بود. ميخواست من صحبت نكنم تا پروندهام سنگين نشود. لذا در دادگاه بدوي آقاي تيمسار تاجالديني با مشاورانشان به ما چهارسال محكوميت دادند.
در حالي كه رييس دادگاه دوم ما سرلشكر مروستي بود. اهل يزد بود. همة اين اعضاي دادگاه به او استاد ميگفتند و مقام شيخوخيت داشت. دادستان دادگاه ما هم، آن طوري كه يادم ميآيد، آدم خوش جنسي بود؛ سرلشكر دكتر مهندس امير سيدحسين اميرعاطفي. اسم بزرگي هم داشت. سيد هم بود. اين خيلي جلوي من ميايستاد كه من حرف نزنم، براي اين كه پروندهام سنگين نشود. اما رئيس دادگاه سرلشكر مروستي ميگفت متهم آزاد است بگذاريد سخن بگويد. ما هرچه ميتوانستيم ميگفتيم و پروندهمان سنگين شد. در دادگاه دوم به ده سال محكوم شدم. جاي شما خالي! هر ده سال را به اضافه چند روزي كشيديم و آزاد شديم. يكي از كساني كه در زندان بود و بسيار مرد شريفي بود و الآن هم آزاد است، جناب سرهنگ كوهرنگي است. ايشان رئيس زندان قصر بود. هر وقت در خدمت آيتالله طالقاني، آقاي مهندس بازرگان و آقاي مهندس سحابي بوديم، در زندان شماره 4، آقاي سرهنگ كوهرنگي ايام عيد ميآمد ديدن آقاي طالقاني. دست آقاي طالقاني را ميبوسيد و احترام ميكرد. هر وقت هم كاري داشتند، هميشه با احترام با مرحوم طالقاني برخورد ميكرد. با ماها هم برخوردش خوب بود. به طوري اين رفتار خوب بود كه بعد از انقلاب چون آيتالله منتظري خودشان در زندان بودند و ديده بودند رئيس زندان چقدر خوب برخورد ميكند، به امام گفته بودند كه خوبست ما از آقاي سرهنگ كوهرنگي در جمهوري اسلامي استفاده كنيم. به توصيه آقاي منتظري و موافقت حضرت امام (ره) سرهنگ كوهرنگي شد معاون شهرباني كل كشور. يعني رئيس زندان رژيم پهلوي در نظام جمهوري اسلامي شد معاون كل شهرباني كشور. اين را براي اين خاطر گفتم كه افراد صالحي هم در آن نظام بودند. بعضي از همانها بودند كه در پيروزي انقلاب نقش داشتند. در داخل ارتش يا شهرباني از عوامل ما بودند. از عوامل انقلاب بودند. از عوامل امام بودند كه بدون نام و نشان كار ميكردند. يكي از عوامل مهم پيروزي انقلاب، مسئله همين افراد بود.
س: درباره اساسنامه توضيح بفرماييد.
ج (بجنوردي): اساسنامه ابعاد مختلف داشت. يك مقدار كليات بود. سياست داخلي، خارجي، اقتصادي و قضايي بود. راجع به حكومت اسلامي هم بود. آن وقتها مسئله ولايت فقيه مطرح نبود. به همين دليل ما در اساسنامه ذكر كرده بوديم كه پارلمان دولت اسلامي از دو مجلس تشكيل شده است. مجلس مردم و مجلس بزرگان. تمام لوايح از سوي دولت به مجلس مردم، كه در آن وقت قيد شده بود كه زنان و مردان به صورت مساوي در انتخابات شركت ميكنند، ارسال ميشود، بعد هم ميرود مجلس بزرگان. از شرايط مجلس بزرگان اجتهاد و عدالت بود. اينجا اسلاميت آن سيستمي كه ميخواستيم درست كنيم، دقيقاً مشخص ميشد. مجلس بزرگان هم نصفش به وسيله حزب منتصب ميشدند و نصفشان هم مستقيماً از طرف مردم انتخاب ميشدند. شورا نبود بلكه مجلس بود. همسنگ مجلس مردم.
س: خاطراتي از طنز زندان بفرماييد؟
ج (بجنوردي): من طنزي را بگويم. از وقتي ما دستگير شديم، يك ماهي بود كه ما را حمام نبرده بودند. به من گفتند كه بيا برو حمام. من طبقه بالا در اطلاعات شهرباني بودم. (همين ساختمان). من را آوردند پايين كه به حمام ببرند. از دور ديدم كه آقاي حجتي نشسته است. مثل اينكه تازه دستگيرش كرده بودند. با عبا و عمامه، هفتـ هشت نفر از اين بازجوها هم اطرافش هستند. سرم را انداختم پايين كه شناسايي ندهم. آقاي حجتي از دور كه مرا ديد از جايش بلند شد. گفت: آقاي بجنوردي سلامٌ عليكم! خلاصه ده سال براي خودش خريد!
س: جناب سرحديزاده شما از خاطرات طنزتان بگوييد؟
ج (سرحديزاده): ما غالباً درجات ارتشي را درست نميدانستيم. يعني من نميدانستم. نميدانم آقاي احمد احمد هم ميدانست يا نه. در زندان دژبان، سرلشكر معصوميان رئيس كل دژبان بود و سرتيپ خردور رئيس دايره دژبان. اين خردور قيافهاش خيلي غلطانداز بود. من فكر ميكردم خردور همه كاره است. آن سرلشكر را زياد تحويل نميگرفتم. گمانم اينست آقاي احمد احمد هم همينطور باشد. يك روز اين دو تا آمدند توي آسايشگاه همين زندان. هم سرلشكر معصوميان آمد و هم سرتيپ خردور. من كه تازه از خواب بيدار شده بودم، سرم را از پتو آوردم بيرون ديدم يك تيمسار با يال و كوپال و يك عده زيادي افسر هم دنبال او هستند. من چه ميدانستم كه تيمسار مثلاً براي خودش كسي است. همين جور برگشتم گفتم تيمسار اين كتاب و متابهاي ما چه شد چرا نياورديد. تيمسار خيلي عصباني شد. هيچ به روي خودش نياورد و رفت. رفته بود آن طرف. آقاي احمد احمد هم كه مثل اينكه مدتي حمام نرفته بود، به تيمسار گفته بود تيمسار از واجبي چه خبر. او هم خيلي عصباني شده بود. چند تا كابل به احمد زدند.
س: جناب حجتي كرماني اگر موردي از زندان داريد بفرماييد.
ج (حجتي كرماني): من به جاي طنز يادداشتهايي از زندان دارم. در زندان گاهي به نثر، گاهي به نظم درد دلي ميكرديم. خوشبختانه مقدار زيادي از اين يادداشتها مانده است. بعضيهايشان هم در آن يورش سال 48 به سرقت رفت. ماه رمضاني بود. من در زندان كرمان بودم. ما مدتي با آقاي مهندس قريشي تبعيد شديم به زندان كرمان. منشاء قوم و خويشي ما با آقاي مهندس قريشي از همين جا شروع شد. من اهل كرمان بودم. آقاي قريشي كه آنجا تبعيد بودند، والدشان، اخويهايشان همه ميآمدند منزل ما. همين باعث شد كه آقاي قريشي دو سال قبل از من آزاد شدند. ايشان هشت سال محكوم بودند و من ده سال. از زندان كرمان آزاد شدند و بعدها با ما قوم و خويش شدند. در سحر شب جمعه 16 رمضان المبارك 1391ـ /14/8/1350، چهاردهم آبان 1350ـ حالتي به من دست داد و من چندي طبعآزمايي كردم كه البته از نظر ادبي و هنري و فني قابل ارزش نيست ولي به علت اينكه گوياي آن حالاتي است كه من آنجا داشتم، به نظرم جالب توجه باشد. آن را ختام عرض خود قرار ميدهم. يادگاري براي امشب تقديم ميكنم. چون ماه رمضان است. اين نوشته هم در ماه مبارك رمضان بود.
ز زندان غم گر نجاتم دهند براي نجاتم براتم دهند
گرم زين ستمخانه رنجخيز رها كرده ديگر حياتم دهند
اگر حوريان بهشتي زخلد بيايند و آب حياتم دهند
بشويندم از لوث كبر و ريا به اكرام نيكو صفاتم دهند
برآرندم ار زين قفس سرفراز به انعام آب فراتم دهند
اگر عزت نفسم افزون كنند هماوردة اين تُقواتم دهند
اگر همنشينم برآ دان كنند مقام جوار عُباتم دهند
ترحم كنند گر به بيچيزيام زكام وصالم زكاتم دهند
به وسعت سراي فنايم برند از اين تنگ زندان نجاتم دهند
سرآغاز ديگر به دوران كنم در از فقر بُرم به يزدان كنم
همي عاشقي پيشه سازم همه خرد در بر عشق حيران كنم
به كوه و بيابان شوم مست و شاد پر از نغمه كوه و بيابان كنم
همي رقص در بحر معنا كشم بسي دُر و گوهر به دامان كنم
نشينم دمي در نشست رُنود دگرگونه دلهاي ياران كنم
(فكر ميكنم تحقق پيدا كرده است)
بشويم كتبخانهها از اشك شوق كه من همنشيني به قرآن كنم
بُود جان جانم كتاب مجيد بدان جانجان من فدا جان كنم
س: جناب ذوالفقاري از طنز اسناد بگوييد.
ج (ذوالفقاري): وقتي حزب ملل كشف شد، احكامش اعلام گرديد و در روزنامهها نوشتند. بعضيها سوءاستفاده كردند. خواستند تسويه حساب شخصي بكنند. سندي در پرونده حزب ملل ديدم كه جالب است. تاريخ 30/1/45 است. عنوان آن فعاليت حزب ملل اسلامي در مهاباد است. «به طور صحيح عدهاي از مالكين متنفذ با همدستي عدهاي از اهالي شهرستان مهاباد محرمانه در حزب ملل اسلامي كه آب خورده يكي از ممالك عرب است با كمال بيشرمي در اطراف و اكناف شهر جداً فعاليت ميكنند و با تبليغات شوم مردم را تحريك بر عليه شاهنشاه آريامهر و كشور باستاني مينمايند. اسامي قسمتي از عده مزبور كه شنيده شده به شرح زير است:
قهرمان آقا محمدي با برادرانش و مالك مقيم مهاباد با برادران و عموزادگان.
احمدآقا عزيزي و محمودآقا عزيزي مالك مقيم مهاباد.»
25 اسم با اقوامشان رديف كرده كه اينها همه از اعضاي حزب ملل اسلامي هستند و در شهرستان مهاباد دارند تحريك ميكنند.
ساواك بررسي ميكند. نامه ميدهد كه پس چه شد. بعداً متوجه ميشوند كه اختلافات شخصي باعث اينگونه گزارشها شده است.
س: حاضرين اگر مطلبي در پايان جلسه دارند بفرمايند.
ج: (سرحديزاده): مطلبي ندارم، جز اينكه به رفقايم اين را بگويم اگر آدم در دوران جواني حساسيتي داشته باشد يا غيرتي در خودش ببيند و دست به يك اصلاحات اجتماعي بزند چندان عجيب نيست. اما اگر همين غيرت را تا پايان دوران عمر حفظ كند و هميشه آماده باشد براي پرداختن به اصلاحات اجتماعي و حضور در حركتهاي انقلابي، خيلي ميتواند با ارزش باشد. من اميدوارم ما بتوانيم تا پايان عمر همچنان در خدمت انقلاب و اسلام باقي بمانيم.
ج (بجنوردي): اگر جوانان ما متوجه باشند كه زندگي فقط اين نيست كه خوب زندگي بكنيم. خانه خوبي داشته باشيم. اتومبيلي داشته باشيم. غذايي داشته باشيم. بلكه چيزهايي هست كه ابعاد ديگري از روح را سيراب ميكند و همانطور كه در ابتداي صحبتم عرض كردم، هنوز حالات آن قيام را من با همه وجود احساس ميكنم و از آن لذت ميبرم. جوانان ما بايد بدانند كه ميتوانند دنيا را تكان دهند. ميتوانند با عزمشان، ارادهشان، بالا بردن توان مليشان، با شرافتي كه براي خود تعريف ميكنند و عزتي كه براي خود در نظر ميگيرند، كاري سترگ انجام دهند. به هيچوجه نبايد زير بار خفت و خواري چه در سطح شخصي و چه در سطح ملي رفت. اين باعث ميشود ملت ما همچنان پرتوان باشد. با اين روش توان ملي و پايههاي نظام اسلامي آنچنان مستحكم خواهد شد كه حتي اگر مثلاً پرونده اتمي ما به شوراي امنيت برود، ما را به انواع تنبيهات محكوم كنند و حتي مورد هجمه نظامي قرار دهند، ملت و جوانان ما غيرت و شهامت و وحدتي را خواهند داشت كه به هيچوجه شكست نميخوريم. ما شكست امريكا را قبلاً در ويتنام ديدهايم. مشتي كشاورز پابرهنه و گرسنه، امريكا را ـ بزرگترين كشور نظامي جهان، ثروتمندترين و قدرتمندترين كشور جهان ـ به زانو درآوردند. من هنوز يادم ميآيد صحنهاي را كه سفير امريكا از سايگن، پايتخت ويتنام جنوبي، پرچم امريكا را گذاشته بود زيربغلش و همراه با آخرين گروههاي نظامي سوار هواپيما ميشد تا فرار كند. اگر ملت ما مقاومت كرده و يكپارچه باشد، ميتوانيم پيروز شويم. البته معناي اين حرف اين نيست كه ما سياست عاقلانه در پيش نگيريم. هميشه بزرگان ما، مديران انقلاب و كشور بايد تمشيط امور را با ملاحظه منافع ملي و منافع نظامي راه ببرند. نه تندروي بكنند و نه عقبنشيني بيحساب. كار آنها بايد با حساب و كتاب باشد. در اين صورت ميتوانند روي ملت و روي توان ملي حساب كنند.