مبارزات حاج‏آقا نورالله با رضاخان قبل از صعود وى به سلطنت

     در سال 1341 هجرى قمرى هنگامى كه احمدشاه از سفر اروپا بازمى‏گشت از راه بوشهر و شيراز وارد اصفهان شد. حاج‏آقا نورالله به اتفاق علماى اصفهان در هزار جريب جلو باغ مسكونى حاج‏آقا نورالله از احمدشاه استقبال كرد. موقعى كه احمدشاه از ماشين پياده شد به احمدشاه خيرمقدم گفت. احمدشاه به منزل حاج‏آقا نورالله رفت و پس از صرف نهار حاج‏آقا نورالله را دعوت به تهران كرد. و حاج‏آقا دعوت را پذيرفت؛ و سپس احمدشاه به تهران حركت كرد. ولى در موقعيتى كه رضاخان (سردارسپه) نخست‏وزير شد يكى از عناصر ديكتاتور را به نام اميراقتدار به استاندارى اصفهان منصوب كرد. رضاخان به اميراقتدار دستور داد از نفوذ حاج‏آقا نورالله در اصفهان جلوگيرى كند، علماى طرفدار حاج‏آقا نورالله و ساير علما را اذيت كند و حتى در دستگرد خيار ريش و سبيل مردم را مى‏بريد، و از همه بدتر، با تأسيس انجمن قلابى نظارت بر انتخابات مجلس شوراى ملى و آراء قلابى عده‏اى وكيل بى‏موكل [را] به زور سرنيزه به مردم تحميل كرد. حاج‏آقا نورالله در اين هنگام احساس خطر فرمودند.
     از طرفى، احمدشاه چندين دفعه به وسيله حاجى‏آقا جمال‏الدين محرمانه آيت‏اللّه حاج‏آقا نورالله را به تهران دعوت كرد كه به تهران تشريف بياورند. حاج‏آقا نورالله از اصفهان به طرف قم حركت فرمود و مدت يك ماه در قم ماندند و همه روز از طرف احمدشاه تلگرافها و تلفنهاى زيادى به حاج‏آقا نورالله به قم مى‏شد كه به تهران حركت فرمايند تا اينكه چندين نفر از علما و محترمين تهران به اتفاق شيخ جمال به قم حركت و آيت‏اللّه را مصمم به حركت به تهران نمودند. آيت‏اللّه از قم به تهران حركت [كردند]. احمدشاه هم مافوق آنچه تصور شود وسايل استقبال شايان در خور مقام آيت‏اللّه را فراهم فرمود. از كهريزك تا تهران چادرهاى مجلل نصب و كليه اهالى تهران حتى ارامنه و كليميها هم به استقبال آمده بودند. و كليه اتومبيلها و درشكه‏ها و كالسكه‏ها هم براى بردن مردم از تهران به كهريزك رفته بودند. و سران بختياريها، با برپا كردن ديگهاى پلو، از مردم پذيرايى مى‏كردند. به اضافه، كليه دهقانان اطراف شهررى و ورامين قم هم در مراسم استقبال شركت [كردند] و قريب پنجاه هزار نفر آن روز در مراسم استقبال شركت داشتند. و همچنين محمدحسن ميرزا وليعهد و رضاخان سردارسپه هم به استقبال حضرت حاج‏آقا نورالله آمده بودند. چنين استقبالى با اين شكوه و عظمت براى هيچ‏كس در آن دوران وجود نداشت. حاج‏آقا نورالله، در حالى كه ساعت 12 كه از كهريزك حركت فرمودند، ساعت 4 بعدازظهر به تهران نزول اجلال فرموده در باغ ايل‏چى منزل فرمودند.
     مدت يك هفته كليه علما[ى] تهران و سپس شخص احمدشاه تا محمدحسن ميرزا وليعهد و رضاخان سردارسپه و كليه طبقات مختلف اهالى تهران از حاج‏آقا نورالله ديدن كردند. روز هشتم حاج‏آقا براى بازديد احمدشاه و صرف نهار به كاخ گلستان تشريف‏فرما شدند و با احمدشاه صرف نهار فرمودند. احمدشاه به حاج‏آقا نورالله اظهار داشتند از حضرت آيت‏اللّه استدعا دارم مدت يك ماه در تهران تشريف داشته باشيد تا انشاءالله به قدرت شما رفع شر سردارسپه بشود و آيت‏اللّه در پاسخ از احمدشاه سؤال فرمودند آيا شاه فرماندهى كل قوا را دارا مى‏باشند يا به شخص ديگرى تفويض فرموده‏اند؟ احمدشاه گفت در موقع مسافرت ناچار شده فرماندهى كل قوا را به سردارسپه تفويض كنم. آيت‏اللّه حاج‏آقا نورالله اين جواب را كه شنيد بسيار از احمدشاه ناراحت شد و به او پرخاش فرمودند و تصميم ماندن تهران را به هم زده و قصد مسافرت به حضرت رضا فرمودند و اظهار داشتند چون ماه رمضان در پيش است اجازه فرماييد اين يك ماه را به مشهد مشرف شوم و بعد از ماه رمضان به تهران مى‏آيم؛ شالوده و اساس كارى كه بشود رفع اين شخص قلدر را نمود به كار خواهيم برد. شب شاه از حاجى‏آقا قول گرفت كه مسافرت آقا مدت يك ماه بيشتر طول نكشد. عصر همان روز، پس از آمدن به باغ ايلچى، آقاى شيخ جمال‏الدين را ملاقات [كرد] و به او گفت شاه آخرين تيرى كه در تركش داشت، يعنى فرماندهى كل قوا [را] از دست داد و خريت كرد به سردارسپه تفويض نمود. بدين سبب، ماندن من در تهران فايده‏اى ندارد. و يك ساعت به غروب همان روز با همراهان به طرف ارض اقدس حركت كرد. ماه رمضان در مشهد تشريف داشتند. بعد از رمضان، از خراسان حركت [كرد] و از شريف‏آباد ناظم‏الشريعه برادرزن خود را نزد حاج‏آقا جمال فرستاد و خود يكسره به طرف قم حركت كرد. و مى‏فرمايند در حسن‏آباد منتظرم تا تشريف بياوريد.
     ناظم‏الشريعه در تهران به منزل حاج‏آقا جمال‏الدين وارد [مى‏شود] و مى‏فرمايد حاج‏آقا نورالله تصميم‏شان اين است كه يكسره به طرف قم حركت نمايند و فرمودند اگر بيايم تهران يك سال وقت لازم است براى بازديد افرادى كه از بنده ديدن فرموده‏اند، به اضافه، با خريت شاه كه فرماندهى كل قوا را به سردارسپه داده‏اند هيچ‏گونه كارى نمى‏شود كرد و دچار زحمت مى‏شويم و شكست مى‏خوريم. حاج‏آقا جمال‏الدين اين قسمت را كاملاً مى‏فهمد و مى‏فرمايد چندى است در اثر تعديات اميراقتدار حكومت نظامى اصفهان به علت نبودن حاج‏آقا نورالله در اصفهان شروع به كتك زدن مردم نموده و چندين نفر را مضروب و ريش و سبيل آنها را بريده به‏طورى كه آقايان فشاركى و ساير علماى اصفهان طاقت نياورده و به قم مهاجرت فرموده‏اند و در قم مسكن كرده‏اند و انتظار ورود آيت‏اللّه را به تهران دارند. با اين وضع، نمى‏شود آيت‏اللّه بروند؛ بايد برگردند. به تهران بيايند و مشغول اقدامات جدى گردند؛ تكليف خود و ساير علما را معلوم نمايند. بدين‏سبب، آقاى جمال‏الدين به وسيله اتومبيل از تهران به طرف حسن‏آباد حركت كرد و در حسن‏آباد به حاج‏آقا نورالله مى‏رسد و در آنجا آيت‏اللّه مراجعت به تهران نموده در باغ ملك حضرت عبدالعظيم، كه جهت آيت‏اللّه اجاره شده بود، منزل مى‏فرمايند و در آنجا شروع به ديد و بازديد مى‏فرمايند. كليه علماى اعلام تهران و رجال سياسى از حضرت آيت‏اللّه ديدن مى‏فرمايند و روز سوم سردارسپه با جلال جبروت [و] اسكورت به‏طورى كه از تهران تا شهررى دو طرف خيابان سرباز ايستاده بسيار با وضع فرعون منشى در باغ ملك از آيت‏اللّه حاج‏آقا ديدن مى‏كند و مدت يك ساعت صحبت از اوضاع خراسان و امنيت جاده و اوضاع كشور مى‏شود. و سپس، در پايان مذاكرات، آيت‏اللّه حاج‏آقا نورالله به سردارسپه مى‏گويد ممكن است به اندازه يك ساعت شخص جناب عالى حضرت اشرف نباشيد، سردارسپه نباشيد، فرمانده كل قوا نباشيد رئيس‏الوزرا نباشيد، شما رضاخان باشيد و من نورالله. رضاخان جوابا اظهار مى‏دارد من هميشه اوقات در مقابل حضرت آيت‏اللّه رضا هستم و اوامر شما را اطاعت مى‏كنم. البته حضرت آيت‏اللّه كه بايد از بنده بازديد بفرماييد، فردا ساعت 3 بعدازظهر ماشين شخصى خود را مى‏فرستم تشريف بياوريد سعدآباد. آقاى حاجى شيخ جمال‏الدين را هم همراه خود بياوريد. فرمايشات جناب عالى را آويزه گوش قرار داده و هر چه بفرماييد اطاعت مى‏كنم.
     رضاخان فردا اتومبيل خود را سر ساعت 2 به باغ ملك شهررى فرستاده آيت‏اللّه حاج‏آقا نورالله [را سوار كرد] و سر ساعت 3 وارد باغ سعدآباد شده؛ سردارسپه هم يك عبا پنبه [اى] بر دوش داشت و با عده زيادى از حضرت آيت‏اللّه استقبال كرد. در چادر مخصوصى كه جهت آيت‏اللّه تهيه شده بود آيت‏اللّه در بالاى چادر نشسته و ساير همراهان هم پهلو آيت‏اللّه نشستند و سردارسپه هم پايين چادر مقابل حضرت آيت‏اللّه اصفهانى نشست. و پس از صرف چاى ميوه، و شيرينى، آيت‏اللّه بعد از كشيدن قليان مى‏فرمايد ساعتى كه وعده فرموديد خدمت برسم اكنون مى‏باشد. در صورتى كه حضرت اشرفى و فرمانده كل قوايى و رئيس‏الوزرايى را دور بريزى رضاخان باشى و بنده هم شيخ نورالله، حاضر به صحبت مى‏باشم رضاخان مى‏گويد بنده، به‏طورى كه ديروز عرض كردم، در مقابل شما رضا و مطيع مى‏باشم. آيت‏اللّه صحبت مى‏فرمايند [و مى‏گويند] در ايران مثلى است كه دوست مى‏گويد گفتم، دشمن مى‏گويد مى‏خواستم به شما بگويم. من از تمام مناطق جنوب اطلاعات كافى دارم چون منطقه خودم مى‏باشد و از ساير نقاط بى‏اطلاعم؛ شايد آن نقاط هم نظير جنوب باشد. شرحى مى‏خواهم به شما بگويم كه به شما برخواهد خورد و عصبانى خواهيد شد؛ ولى بعدا خواهيد فهميد كه من دوست داناى شما بوده‏ام. البته سابقا نظر ملت ايران به شما مانند نظر گوسفندان به شبان خود بود، ولى اكنون نظر ملت به شما مانند نظر گوسفندان به گرگ آدمخوار مى‏باشد. هنوز حرف آيت‏اللّه تمام نشده بود كه سردارسپه از جا برخاست. عبا را از دوش برداشته به يك طرف پرت كرد و شمشير را از كمرش برداشت به طرف ديگر چادر پرت كرد و كلاه را هم از سرش برداشته به طرف ديگر پرت كرد و شروع نمود به دست بر روى زمين زدن و قسم خوردن به اين عبارت: به اين قرآن، به اين قرآن، هر وقت يك نفر پيدا شود براى اصلاحات اين آب و خاك قدم بردارد همين حرفها مانع و جلوگيرى از اصلاحات مى‏گردد. شما ميل نداريد ايران به حالت امروز داراى امنيت و ثبات باشد؛ ميل داريد هميشه هرج و مرج باشد و [كشور] عقب افتاده بماند. پس از آنكه رئيس روحانيت ايران كلمه تنفرآميز به من بزند من حاضر نيستم هيچ قدمى براى اين آب و خاك بردارم و مستعفى خواهم شد، [و] از چادر بيرون رفت.
     آقاى حاجى شيخ جمال‏الدين از عقب سرش از چادر، بيرون رفت و رضاخان بعد از يك ساعت، به اتفاق حاجى‏آقا، وارد چادر شد و از حال عصبانيت بيرون آمد و گفت حضرت آيت‏اللّه به فرمايشتان ادامه بدهيد فعلاً حضرت آيت‏اللّه از من [چه] مى‏خواهيد تا اطاعت كنم. حضرت آيت‏اللّه حاج‏آقا نورالله فرمودند البته تمام اهالى اصفهان از ظلم و ستم آقاى اميراقتدار به ستوه آمده همه روز مردم بيگناه را بردند و در روز روشن در دستگرد خيار ريش و سبيل مردم را بريده و به قدرى ظلم و ستم و اهانت به مردم كرده كه اكثر علماى بزرگ به علت تظلم به قم مهاجرت كرده‏اند. و از همه بدتر اينكه اميراقتدار عده‏اى بى‏سر و پا را به زور سرنيزه به عنوان وكيل به مردم، به نام نماينده مجلس، تحميل كرده و هر كجا اجتماعات به عنوان اعتراض به انتخابات قلابى برقرار مى‏گردد به زور سرنيزه مردم را كتك زده و متفرق مى‏كند. و از همه بدتر، مانع اجتماعات علما شده و به علما اهانت كرده‏اند و هر چه مردم اصفهان از تعديات و خلافهايى اميراقتدار شكايت مى‏كنند موقعى كه از مركز دستور رسيدگى به شكايت را مى‏دهند اميراقتدار گزارش كذب مى‏دهد. شما سوار اتومبيل شده به اصفهان تشريف ببريد و از نزديك مشاهده فرماييد و به درد دل مردم برسيد؛ آن وقت معلوم مى‏شود مردم مقصرند يا اميراقتدار. صدها هزار مردم  اصفهان مغازه‏هاى خود را بسته و در مساجد به عنوان اعتراض نسبت به تعديات اميراقتدار تظاهرات مى‏نمايند. با رفتن شما به اصفهان و مشاهده اوضاع از نزديك، تخلفات مأمورين اميراقتدار و مأموريتى كه ظلم و تعدى نموده‏اند معلوم شده. و شما آنها را به مجازات برسانيد تا اينكه من بعد مردم به عدالت شما اميدوار باشند و بگويند در ايران مرجعى مى‏باشد كه جلو تعديات مأمورين مختلف را بگيرد. و شما پناهگاه مظلومين باشيد نه اينكه روزى هزارها شكايت از تعديات اميراقتدار از اصفهان مى‏رسد و حتى اصل شكايت تلگرافى را به شما مخابره مى‏نمايند و شما اصلاً به شكايات مردم وقعى نمى‏گذاريد و كار به جايى رسيده كه در دستگرد ريش و سبيل مردم بيچاره را بريده و خانه آنها را آتش مى‏زنند. در نتيجه، چنين معلوم است كه سردارسپه مردم را فروخته‏اند به اميراقتدار.
     خلاصه پس از مذاكرات زياد بين آيت‏اللّه و سردارسپه تصميم گرفته مى‏شود در مورد اصلاحات استان اصفهان مقاوله‏نامه 20 ماده‏اى مبنى بر تغيير اميراقتدار، حكومت نظامى اصفهان و تغيير كليه رؤساى ادارات دولتى لشكرى و كشورى و انتصاب افراد صالح، درست [و] پاكدامن به جاى آنها، البته با مشورت و نظارت و حتى تعيين حضرت آيت‏اللّه حاج‏آقا نورالله و موارد ديگر كه مربوط به اصلاحات و ساير موارد با توافق سردارسپه و حاج‏آقا نورالله به امضاى حاج‏آقا نورالله و سردارسپه رسيد. و حتى سردارسپه گفت براى خاطر حضرت آيت‏اللّه بالاترين و مهم‏ترين كارها را خواهم كرد. استدعا دارم با ماشين بنده فورا به قم و اصفهان حركت فرماييد و آقايان مهاجرين قم يعنى آيت‏اللّه فشاركى و آيت‏اللّه سيد العراقين و آيت‏اللّه سيد محمد نجف‏آبادى را از قم همراه خود به اصفهان ببريد و، همين‏طورى كه فرموديد، خوب بود من كارهاى نادرشاه را كرده باشم؛ دير نشده، بعد از اينكه شما به اصفهان تشريف‏فرما شديد، بعد از سه روز ديد و بازديد، بنده به اصفهان شرفياب شده، همان‏طورى كه فرموديد تحقيق و رسيدگى كامل كرده و هر كس خلافكار باشد مجازات و او را از كار بركنار خواهم كرد.
     آيت‏اللّه در پاسخ سردارسپه فرمودند فعلاً من قصد دارم مدت يك سال در تهران بمانم و شروع به بازديد از عموم بنمايم تصديق مى‏فرماييد از چند نفر بازديد كرده‏ام و اگر از سايرين بازيد نكنم به آنها برخواهد خورد و موجب رنجش آنها از بنده خواهد شد. فعلاً شما به قم تشريف ببريد و از آقايان مهاجرين ديدن بفرماييد و رفع كدورت علما را بفرماييد و خودتان آنها را با تجليل فراوان به اصفهان ببريد و اوضاع را در اصفهان روبه‏راه [كنيد] و مواد 20 ماده‏اى را به اجرا بگذاريد ولى چون مأمورين مخفى سردارسپه كاملاً به او گزارش داده بودند كه صلاح نيست آيت‏اللّه حاج‏آقا نورالله در تهران بماند و قصد دارند شر رضاخان را از سر مردم كوتاه كرده و كلك او را بكنند و سردارسپه اصرار زيادى كرده و پافشارى مى‏كرد كه حاج‏آقا نورالله به اصفهان حركت فرمايند و حتى سه حلقه انگشتر بسيار اعلاى الماس از دربار براى سه نفر از آقايان مهاجرين آوردند و تقديم آيت‏اللّه كردند و دو روز بعد كه شب همان روز يك زن كرد تحت عنوان اينكه از سردارسپه شكايت دارد و اموالش را سردارسپه غارت كرده به منزل آيت‏اللّه به عنوان شكايت تحصن اختيار مى‏كند ولى چون منزل آقا در باغ ملك شهررى بود آن شب آن زن در منزل آقا مى‏خوابد و در هنگام ورود اين زن حاج‏آقا نورالله كه بسيار بافراست بودند به اين زن مشكوك مى‏شوند ولى دستور مى‏فرمايند به اين زن جاى داده و پذيرايى كنيد. در آخر شب [از] يكى از كلفتهاى منزل سؤال مى‏كند در كدام قورى براى آقا چاى دم مى‏كنيد؟ اين گفتار مشكوكانه و قضيه هفت تير كه آخر شب از كمر باز كرده به عرض آقا مى‏رسد. محرز و مسلم مى‏گردد كه زن كرد مأمور ترور حاج‏آقا نورالله است و هر چه اصرار مى‏كند كه مى‏خواهم آقا را ملاقات كنم مانع مى‏شوند و فورا جريان را به كلانترى شهررى اطلاع مى‏دهند و كلانترى هم كه قبلاً از جريان آن مطلع بوده وقتى موضوع افشا و آفتابى مى‏شوند ناچار زن كرد را از منزل حاج‏آقا نورالله اخراج مى‏كند.