مبارز ناآشنا - نقش آیت‌الله خالصی در مبارزه با استبداد ضددینی رضاشاه

در آغاز قرن بیستم، علمای شیعه، نقش مهمی در صحنه های سیاسی دو کشور ایران و عراق ایفا کردند. حضرت آیت‌الله العظمی شیخ محمد خالصی (زاده) فرزند مرجع عالیقدر حضرت آیت‌الله العظمی شیخ محمدمهدی خالصی یکی از چهره‌های مبارز این قرن بود. وی در سال 1267ش در کاظمین عراق چشم به جهان گشود، و تحصیلات دینی خود را نزد علما و مراجع مبرز زمان سپری کرد و در جوانی به درجه اجتهاد نایل آمد و همزمان با اشغال عراق توسط انگلیس در سال 1914 میلادی، مبارزات مسلحانه و سیاسی گسترده‌ای را به منصه ظهور رساند. از این روز در سال 1922م (1301ش) به دستور «سرپرسی کاکس» فرمانده کل نظامی انگلیس در عراق، به ایران تبعید شد.
وی پس از تبعید به ایران و در مواجهه با اقدامات رضاخان، به یاری آیت‌الله مدرس شتافت و جنبه‌های متنوع مبارزه بیرون از مجلس را عهده دار شد. وی ضمن اصلاح پاره‌ای از رسوم غلط اجتماعی از طریق وعظ و خطابه، کوشش پیگیری برای برهم زدن جمهوری فرمایشی رضاخان به عمل آورد.
پژوهش آقای عبدالکریم ملایری هر چند مبارزات اساسی کسانی چون شهید مدرس را به سایه می‌برد، اما برای پر کردن خلاء موجود در زمینه نقش برجسته آیت‌الله خالصی در مبارزه بااستبداد ضددیدین رضاشاه، مغتنم است.
گذر از مرز
در شهریور ماه 1301 خورشیدی آیت‌الله آقای شیخ محمد خالصی‌زاده رئیس حزب الوطن به دستور مقامات انگلیسی و دولت عراق به دلیل مخالفتش با قیمومیت انگلیس بر عراق پس از یک مبارزه طولانی همراه با «سیدمحمد صدر» عضو مؤثر حزب الوطن و ابراهیم حلمی افندی 1 از طریق خانقین و قصرشیرین به ایران تبعید شد. ایشان پس از دو هفته اقامت در کرمانشاه در مصاحبه‌ای با روزنامه گلشن در کرمانشاه دلایل تبعید خود را تشریح کرد.2
آقای خالصی پس از مدت مدیدی کرمانشاه را به قصد عزیمت به تهران ترک کرد. به محض ورود آیت‌الله خالصی به کرج گروهی از اصناف و مردم به پیشواز وی شتافتند و سرانجام پس از پاسی از شب وارد تهران شد و مورد استقبال آقایان میرسیدمحمد بهبهانی، سیدمحمد صدر و میرسیدعلی بهبهانی 3 و گروهی از روحانیان و طلاب قرار گرفت و سپس در خانه می‌رسید علی بهبهانی اقامت گزید.4
نمایندگان «جمعیت احرار اسلامی» به همراه آقای برهان‌المتکلمین از مؤسسین این جمعیت طی دیداری با آقای خالصی ضمن خیرمقدم به وی به نکوهش تجاوزات انگلیس در عراق و تجلیل و تقدیر از مقاومت و مبارزه روحانیان عراق به ویژه آقای خالصی پرداخت. سپس آقای خالصی نطقی شورانگیز ایراد کرد که جمعیت را سخت تحت‌تأثیر قرار داد چنانکه برخی از آنان گریستند و یک صدا فریاد« زنده باد اسلام زنده باد مروجان اسلام، مرگ بر انگلیس از حضار برخاست.5
آقای خالصی پس از ده روز اقامت در تهران برای زیارت امام هشتم عازم مشهد شد و در میان راه قصیده ای با عنوان «استغاثه نامه» به زبان عربی سرود که آن را در کنار ضریح خواند و خدام آستان قدس قصیده را به خواهش او در داخل ضریح آویختند.6
آیت‌الله خالصی در بهمن 1301 از مشهد به تهران بازگشت و مردم از طبقات مختلف به دیدارش می‌شتافتند. وی ضمن تشکیل «جمعیت نمایندگان عالی بین‌النهرین» تلگرافهایی را جهت اعتراض جمعیت نسبت به قرارداد انگلیس و عراق برای کمال اتاتورک و چند مجمع جهانی مخابره کرد و نیز به تشکیل «جمعیت دعوت اسلامی» پرداخت که در تهران و شهرستانها افراد بسیار به این جمعیت گرویدند و از پیروان صمیمی خالصی شدند.7
در شهریور 1302 «جمعیت بین‌النهرین» با کوشش و توصیه خالصی از وزارت فرهنگ ایران امتیاز روزنامه «لواءبین‌النهرین» را تقاضا کرد که مورد موافقت قرار گرفت و نخستین شماره آن در چهاردهم آذر 1302 منتشر شد. لواء بین‌النهرین ناشر افکار استقلال‌طلبانه آزادیخواهان عراق و خواستار استقرار حکومت آزاد و رفع استیلای دولت انگلیس بر این کشور بود. این روزنامه با مقالات فارسی و عربی منتشر می‌شد و بسیاری از خطابه‌های خالصی در آن به چاپ می‌رسید و به طور کلی زیر نظر وی اداره می‌شد.8
تبعید مراجع به ایران
تبعید آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی آیت‌الله حاجی میرزامحمدحسیم نائینی حاج میرزاعلی شهرستانی و آقازاده شیرازی از نجف و کربلا به ایران و تبعید آیت‌الله شیخ مهدی خالصی با دو فرزندش به یمن در تیر ماه 1302 روی داد. آیت‌الله خالصی از یمن به حجاز رفت «سلطان حسین» پادشاه حجاز (پدر ملک فیصل) می‌خواست او را با اعزاز و احترام در مدینه نگهدارد ولی دولت ایران و علما از او دعوت کردند به ایران بیاید.
«سرپرسی لورن» وزیرمختار انگلیس در تهران در پاسخ اعتراض دولت ایران نوشت:
«آقایان خودشان عراق را ترک کرده اند و فقط خالصی تبعید شده است.»9
آیت‌الله اصفهانی و نائینی همراه دیگر علما در هفدهم مرداد 1302 وارد ایران شدند و همه جا از سوی دولت علما و مردم مورد استقبال شایان قرار گرفتند و سپس به قم رفتند.10
علمای تهران همه روزه در مساجد جمعه و سیدعزیزالله اجتماع کرده و درباره تبعید آقایان و اوضاع عراق سخنرانی می‌کردند و همانند این اجتماع در بیشتر شهرهای ایران برگزار می‌شد.
از تیر ماه 1302 دولت ایران برای آمدن آقای آیت‌الله شیخ مهدی خالصی به ایران کوشش هایی کرد.
سرانجام بر اثر دعوت و تلاش دولت ایران آیت‌الله خالصی دعوت ایران را اجابت کرد و در اوایل مهر ماه وارد بوشهر شد در هنگام ورود به ایران شهر یک افسر انگلیسی با اسلحه کمری چهار گلوله به سوی اتومبیل او شلیک کرد که به کسی آسیبی نرسید ولی این رویداد مردم بوشهر را خشمگین کرد. «ویلن» کنسول انگلیس برای معذرت خواهی نزد خالصی رفت ولی او را نپذیرفت. دولت ایران هم در این باره به سفارت انگلیس اعتراض کرد و «نورمن» وزیرمختار انگلیس ضمن ارسال یک نامه از دولت ایران پوزش خواست و نوشت:
«آن افسری که تیراندازی کرده مست بوده است»!11
گردهمایی مسجد سلطانی
به مناسبت ورود آیت‌الله خالصی به ایران روزهای 25 شهریور و روز 17 مهر 1302 با حضور سفیران خارجی و گروههای مختلف مردم از سوی آقای شیخ محمد خالصی میتینگ بزرگی در مسجد سلطانی12 برگزار شد. وی در این مراسم از سلطه انگلیس در عراق و لزوم اتحاد مسلمانان و وظیفه رهبران مذهبی و سران کشورهای اسلامی سخن گفت. تجمع کنندگان در مسجد سلطانی از آیت‌الله شیخ مهدی خالصی اجازه خواستند به استقبال او بروند ولی او اجازه نداد. آیت‌الله خالصی تا چهاردهم مهر در شیراز بود. سپس به سمت اصفهان حرکت کرد و سی ام مهر از اصفهان به قم آمد و پس از سی و اندی روز اقامت در قم به عزم مسافرت مشهد راهی حضرت عبدالعظیم شد و همه جا با استقبال و احترمات مقامات دولتی و علما و مردم روبور بود و پس از یک هفته اقامت در ری به مشهد رفت.
راهپیمایی های اجتماع مسجد سلطانی سخنان تند و انتقادات شیخ محمد خالصی از برخی روحانیان که فقط تکلیف اسلامی خود را در انجام عبادات می دانستند و در برابر مصائب مسلمانان ساکت بودند موجب شده بود که جمعی بر ضد او تبلیغ کرده او را مروج «بلشویسم اسلامی» معرفی کنند!
خالصی روز هفدهم تیر 1302 پس از ایراد سخنرانی در مسجد سلطانی به مناسبت تبعید علما جمعیتی در حدود پانزده هزار نفر را با پرچم های سیاه حرکت داد و از خیابان ناصری (ناصرخسرو) به سوی خیابان علاءالدوله (فردوسی) پیش رفتند و وارد سفارت بلژیک شدند. خالصی در آنجا هم لب به سخن گشود و نامه اعتراض به مظالم انگلیس را تسلیم سفیر بلژیک کرد و جمعیت سپس به طرف سفارتهای آلمان عثمانی آمریکا و شوروی رفتند و در هر یک از سفارتخانه‌ها مورد استقبال سفیر و کارکنان سفارت قرار گرفته و با ایراد خطابه‌ای کوتاه نامه اعتراض خود را به هر یک از سفیران ارائه کردند.13
چند ماه پس از رویداد فوق در روز اول آبان مردم مجدداً در مسجد سلطانی دور هم گرد آمدند و پس از شنیدن خطابه پرشور خالصی با در دست داشتن پرچم های سیاه از خیابان ناصری «ناصرخسرو» و لاله‌زار به سوی دروازه دولت و محوطه مقابل باغ مخبرالدوله به حرکت درآمدند. اصناف مختلف و مدیران و معلمان و دانش‌آموزان مدارس نیز به خیل این جمعیت پیوستند. مأمورانی از خود جمعیت با بازویند مخصوص وظیفه حفظ نظم را بر عهده داشتند. یکی از روحانیان با ایراد خطابه‌ای مظالم انگلیس را محکوم کرد و سپس قطعنامه ای را که از پیش آماده شده بود در میان جمعیت توزیع شد و این مراسم ملی با سخنان خالصی پایان یافت.14
سومین نمایش اجتماع مسجد سلطانی به خاطر حمایت از ملت افغانستان در برابر تهدیدات نظامی انگلیس علیه این کشور برپا شد.
خالصی روز یازدهم دی ماه 1302 در پیشاپیش مردم با پرچم های سیاه به طرف سفارت افغانستان حرکت کرد و ضمن ایراد خطابه‌ای در محکومیت مظالم انگلیس آمادگی ملت ایران را برای کمک به افغانستان در صورت تجاوز انگلیس به این کشور اعلام کرد. در این مراسم سفیر افغانستان هم سخنانی بیان داشت و از حمایت مردم تشکر کرد. سپس جمعیت به سمت سفارت ترکیه رفتند و از آنجا هم به سوی خانه «سردار سپه» روانه شدند و خالصی‌زاده ضمن سخنانی حمایت سردار سپه را از افغانستان خواستار شد.
سردار سپه هم وعده همراهی داد بعد هم جمعیت منزل سردار سپه را ترک گفتند و پراکنده شدند.15
نقل مکان
در مهرماه 1302 آقای خالصی خانه‌ای در چهارسو بزرگ اجاره کرد قبلاً در خانه حاج امین‌الضرب سکونت داشت.
از زمان انتقال به منزل جدید اقامه نماز جماعت در مسجد سلطانی و نیز ایراد سخنرانی‌های مذهبی و سیاسی او در هر دوشنبه به طور متوالی ادامه داشت. سخنان او بیشتر درباره مظالم انگلیس اوضاع بین النهرین لزوم اتحاد مسلمانان و شناخت اسلام راستین و طرد خرافات و مسایل مربوط به ایران بود که در برخی از مطبوعات چاپ می‌شد و علاقه‌مندان بسیاری داشت.
آقای خالصی همچنین در مسجد سلزانی حوزه درس هم تشکیل داد و به تدریس رشته‌های مختلف فرهنگ اسلامی پرداخت.
تظاهرات در برابر سفارت انگلیس
روز بیست و پنجم مهر 1302 آقای خالصی پس از اقامه نماز و ایراد یک خطب سیاسی با جمعیتی در حدود بیست هزار نفر به سوی سفارت انگلیس روانه شد و در برابر این سفارتخانه نطق شدیداللحنی علیه سیاست انگلیس در عراق ایراد کرد، او قبلاً مردم را به آرامش دعوت کرده بود از اینرو تظاهرات بدون درگیری به پایان رسید و جمعیت به آرامی پراکنده شدند. در این دوران جمعیت به آرامی پراکنده شدند. در این دوران جمعیت دعوت اسلامی را برای تبلیغ و شناساندن اسلام راستین و طرد خرافان پایه گذاری کرد. هر روز بر اعضای این جمعیت افزوده می‌شد تا جایی که شمارشان حدود بیست هزار نفر براورد می‌شد.
خالصی اسلام بی‌پیرایه را برای مردم باز می‌گفت و آن را وسیله ترقی روحی و فکری بشر می‌دانست و خرافات و سینه‌زنی و قمه‌زنی را منع می‌کرد و برخی از علماء آن زمان را سرزنش می‌کرد که به تکالیف اسلامی خود عمل نمی‌کنند. این سخنان برای مردم تازگی داشت و هم توده مردم و هم روشنفکران را به سوی او می کشانید.
وساطت برای آزادی قوام
در 20 مهر 1302 نقشه ترور سردار سپه وزیر جنگ کشف شد. قوام السلطنه به خاطر همکاری با عوامل ترور به وزارت جنگ احضار و در همانجا بازداشت شد.
همسر قوام به هر کس که می‌دانست با سردار سپه رابطه‌ای دارد متوسل شد.
از آن میان خالصی با وزیرجنگ دیدار و تقاضای آزادی قوام را کرد. شاه هم موضوع را به هیئت وزیران ارجاع داد از این روز وزیر جنگ از تعقیب قوام چشم پوشید و دستور داد او را پس از 48 ساعت توقیف آزاد کردند و سرانجام روز 30 مهر 1302 تحت نظر مأموران نظامی ایران را ترک گفت 16و رهسپار اروپا شد.17
بیرون راندن پزشکان انگلیسی
روز دهم مهر 1302 گروهی از مجتمعین مسجد سلطانی بر اثر سخنان خالصی به بیمارستان دولتی رفته و پزشکان انگلیسی را که از چند سال پیش در آنجا اشتغال داشتند بیرون کردند. او می‌گفت پزشک انگلیسی جاسوسی می‌کند و ما خودمان دکترهای تحصیلکرده داریم مفتخواران انگلیسی به من که این حرفها را می‌زنم می گیوند آشوب‌طلب.
خالصی روز 28 مهر پس از ایراد نطقی در مسجد در باب وظایف مسلمانان در نهی از منکر از اشاعه منکرات که در سالن «گراند هتل» روی می‌داد سخن گفت و جمعی را برای بستن و به هم ریختن سالن گراند هتل تحریک کرد که با مقاومت پلیس روبرو شدند و زد و خوردی روی داد. این واقعه علاوه بر تشویش مهمانان اروپایی گراند هتل سبب شد که مدت مدیدی در این سالن نمایش بسته شود.
آقای خالصی تشکیل مجلس رقص و باله و کنسرت را در یک پایتخت اسلامی خلاف تعالیم اسلام و موجب ترویج فساد می‌دانست. از اینرو برخی از مطبوعات علاقه مند به تمدن غرب اینگونه کارهای خالصی را نکوهش می‌کردند و او را مرتجع و دشمن تمدن می نامیدند. روزنامه های معتقد به سنن اسلامی ضمن تجلیل از آقای خالصی افکار و اقدامات او را کوششی برای پاسداشت شعائر اسلامی و جلوگیری از سقوط جامعه در منجلاب فساد می‌دانستند.18
در روز سی ام مهر 1302 خالصی در مسجد سلطانی درباره زیانهای فردی و اجتماعی مشروبات الکلی و مغایرت تولید و فروش و مصرف آن با قوانین اسلام سخنانی ایراد کرد. پیشنهادی را برای منع تولید و مصرف مشروبات الکلی در همان مراسم ارائه داد و فردای آن روز همراه شیخ محمدحسین یزدی و سیدابوالقاسم کاشانی در دفتر نخست وزیری آن پیشنهاد را به مشیرالدوله نخست وزیر تسلیم کرد او هم آن را برای مطالعه و بررسی بیشتر و یافتن راه عملی آن در اختیار فروغی وزیر دارایی و دکتر میلیسیو وزیر اقتصاد ایران گذاشت.19
کنگره اسلامی
خالصی در آبان و آذر 1302 در صدد تشکیل یک کنگره بزرگ اسلامی در تهران برآمد و بر آن شد که رهبران دینی تمام کشورهای اسلامی را به تهران دعوت کند و برای اتحاد اسلام و برداشتن اختلافهای فرقه‌ای یک گام مهم بردارد و تمام فرقه‌های اسلامی را به اتحاد فراخواند او در این راه بسیار کوشید و از دولت ایران برای امکانات کار یاری خواست اما با مخالفت سلیمان میرزا (سلیمان محسن اسکندری) وزیر فرهنگ وقت روبرو شد. سلیمان میرزا که به اسلام چندان اعتقادی نداشت ( و در 1321 حزب توده ایران را تأسیس کرد و روزنامه «توده ایران» را به راه انداخت. وی مدعی بود که تشکیل کنگره باید با موافقت و به دعوت و زیر نظر او (که وزیر فرهنگ است) باشد خالصی هم که می اندیشید که اگر کنگره زیر نظر سلیمان میرزا باشد نتیجه مطلوب به دست نخواهد آورد تسلیم نظر سلیمان میرزا نشد و سرانجام این کارشکنی مانع تشکیل کنگره اسلامی در تهران شد.20
زمزمه جمهوری و تغییر رژیم
احمدشاه از مدتی قبل آهنگ سفر اروپا را داشت و می‌خواست «مشیرالدوله» همچنان مقام نخست وزیری را داشته باشد و جلوی قدرت نمایی سردار سپه وزیر جنگ را بگیرد. در این میان خالصی هم علاقه مند به ادامه ریاست وزرایی مشیرالدوله بود برای اینکه در برابر سردار سپه قدرتی وجود داشته باشد ولی مشیرالدوله حالت ترس داشت و سخنان خالصی برای پذیرفتن پیشنهاد شاه و ادامه زمامداری در او اثر نکرد.
احمدشاه که برای رفتن به فرنگ شتاب داشت و از وجیه‌المله هایی چون مشیرالدوله و مستوفی الممالک برای قبول زمامداری مأیوس شده بود. روز پنجم آبان 1302 سردار سپه را به ریاست وزرایی منصوب کرد و خود پس از دیدار با آقایان مراجع در قم یک هفته بعد رهسپار فرانسه شد.
سردار سپه که در مدت دو سال و نیم ارتش نیرومندی به وجود آورد و بساط یاغیان و تجزیه‌طلبان را برچیده بود پس از مسافرت احمدشاه به فکر تغییر رژیم و برقراری حکومت جمهوری افتاد کسانی چون تیمور تاش داور ندین دادگر حستن مشار (مشارالملک) این اندیشه را در او تقویت می‌کردند.
در میان این تنش های سیاسی مجلس پنجم در روز 22 بهمن 1302 توسط «شاهزاده محمدحسن میرزا» ولیعهد گشوده شد بسیاری از نمایندگان با کمک سردار سپه به مجلس راه یافته بودند این مجلسی بود که سرنوشت رژیم ایران را باید تعیین می‌کرد. در آغاز کار این مجلس «فرماندهی کل قوا» که مطابق قانون اساسی ویژه مقام سلطنت بود به سردار سپه تفویض شد با تصریح به این که بدون تصویب مجلس این مقام از او سلب نخواهد شد. به گفته مخبرالسلطنه تفویض مقام فرماندهی کل قوا راه را برای رسیدن به مقام سلطنت برای سردار سپه هموار کرد.21
در بهمن و اسفند ماه 1302 موضوع تغییر رژیم و استقرار رژیم جمهوری در تمام مراکز دولتی و محافل سیاسی ایران و در صفحات روزنامه ها مهمترین مسأله روز کشور بود. در برابر این تبلیغات و کوششها روحانیان عموماً با تغییر رژیم مخالف بودند.
در مجلس شورای ملی رهبری مخالفان جمهوری را مدرس بر عهده داشت و در خارج از مجلس شیخ محمد خالصی و حاجی آقا جمال و ملاعبدالله واعظ مخالفان جمهوری را رهبری می‌کردند. نقش رهبری اصلی را در این باره خالصی بر عهده داشت او هر روز در مسجد سلطاتی بر منبر می‌رفت و شدیداً با استقرار جمهوری مخالفت می‌کرد و آن را برای ایران نامناسب و مقدمه دیکتاتوری می‌دانست. دولت تصمیم گرفت که روز دوم فروردنی در مورد تغییر رژیم و اعلام جمهوری در مجلس رأی گرفته شود.
روز 29 اسفند 1302 در مجلس کوشش زیادی از سوی موافقان و مخالفان جمهوری دیده می‌شد. در این روز سیدمحمد تدین که از طرفداران جدی جمهوری بود جلسه را اداره می‌کرد. علاوه بر تلاشهای مدرس و یارانش در مجلس خالصی و حاج آقا جمال نیز در بازار فعالیت داشتند. بازار با اشاره خالصی‌زاده چند روز پیشتر به عنوان مخالفت با جمهوری تعطیل شده بود. روز 29 اسفند پلیس به دستور سرهنگ محمدخان (سرتیپ درگاهی) رئیس شهربانی برای جلوگیری از فعالیتهای خالصی درهای مسجد را بسته بود. خالصی که اوضاع را چنین دید عبای خود را در کف بازار گسترد و به نماز ایستاد22 ولی سرانجام میان مردم و پلیس درگیری روی داد خالصی و حاجی آقا جمال مردم را به سوی بهارستان دعوت کردند. به دنبال خالصی‌زاده چندین هزار نفر را مردم که بیشتر بازاری و از همان بهارستان روی آوردند و فریادهای «مرده باد جمهوری» در بهارستان طنین افکند و هیاهوی شدید در گرفت. تدین از مجلس بیرون آمد و میان او و خالصی درگیری شد و گفت: این چه آشوبی است که برپا کرده‌ای؟23
پس از نیمروز دوم فروردین قرار بود مجلس رژیم جمهوری را تصویب کند. در روز یاد شده موافقان و مخالفان به طور گسترده ای فعالیت داشتند از سوی دیگر در بیرون مجلس خالصی‌زاده و حاجی‌آقا جمال و شیخ مهدی سلزان الواعظین قریب یکصد هزار نفر مردم را به سوی میدان بهارستان اورده و جلوی مجلس ازدحام مردم و فریادهای مرده باد جمهوری نمایندگان طرفدار جمهوری را سخت به وحشت انداخته بود از این رو سردار سپه را به مجلس دعوت کردند نظامیان فوراً به میدان بهارستان آمدند و مجلس را محاصره کردند.
سردار سپه در حالی که سرتیپ خدایارخان (خدایار) سرتیپ مرتضی خان (یزدان‌پناه) سرهنگ محمدخان (درگاهی) رئیس شهربانی او را همراهی می‌کردند به مجلس آمد و از میان صف نظامیان گذشت. وی چوبدستی خود را بر فرق شیخ مهدی سلطان الواعظین که روی پله‌های بیرون مجلس مشغول ایراد خطابه و ناسزاگویی بود کوبید و دستور داد او را پایین کشیدند. در این میان از سوی جمعیت کلوخی به سوی سردار سپه پرتاب شد که به پشت گردن رضاخان اصابت کرد. او به نظامیان دستور داد که مردم را پراکنده کنند. میان مردم و نظامیان زد و خورد در گرفت. برخی از مردم تفنگ و شمشیر را از نظامیان گرفتند و کار به تیراندازی رسید. گروهی زخمی شدند به خر حاج جمال گلوله خورد و حاج آقا جمال بر زمین افتاد در آن روز به قول مخبرالسلطنه تنها مقتول حادثه خر حاج آقا جمال بود24 اما در داخل مجلس اوضاع طور دیگری سپری می‌شد مدرس جلو سر سرا آمد و سیلی به صورت سردار سپه زد سردار سپه هم با نوک چکمه لگدی به او زد به طوری که او را از پله های سرسرا به پایین افکند بهرامی (احیاءالملک) نیز سیلی محکمی به صورت مدرس زد. در سرسرا و مجلس جنجال با شد گروهی به مدرس و گروهی به سردار سپه اعتراض می‌کردند بر اثر هیاهوی سرسرا «مؤتمن الملک» رئیس مجلس بیرون آمد او مرعوب شده بود خالصی او را تشجیع کرد و به او گفت: شما رئیس مجلسی از چه می ترسی؟ اگر سردار سپه سی هزار قشون دارد شما ده میلیون قشون داری و الان یکصد هزار نفر آنها در میدان بهارستان حضور دارند و پیشقراول قشون شما هستند. با بیانات تند و پرهیجان حالصی‌زاده مؤتمن الملک به خود آمده و به وظیفه خود اندیشید25 و به سوی سردار سپه رفت و با تندی گفت: به چه دلیل مردم را در خانه خودشان می‌زنی؟
سردار سپه گفت: من رئیس دولتم و نظم مملکت با من است.
مؤتمن الملک گفت: در محوطه مجلس انتظامات با من است و الان تکلیف شما را معلوم می‌کنم. و به «سیدکمال» ناظم گفت زنگ را بزند تا جلسه علنی تشکیل شود. ولی مؤتمن الملک چنین دلیری نداشت و این تنها یک تهدید بود اگر هم جلسه تشکیل می‌شد و رأی گیری می‌کردند اکثریت نمایندگان به طرفداری سردار سپه رأی می‌دادند زیرا با کمک او روی کار آمده و با اقدامات او همراه بودند. در این میان مشیرالدوله و چند تن از متنفذین مجلس با اصرار سردار سپه را به اطاق مؤتمن الملک رئیس مجلس بردند. گروهی از نمایندگان و نیز مدرس و خالصی و حاج آقا جمال حضور داشتند پس از یک ساعت گفتگو سردار سپه با آنان روبوسی کرد و آشتی صورت گرفت. او گفت: حالا که ملت لا این جمهوری موافق نیست من هم از جمهوری صرفنظر می‌کنم. سپس به خواهش مؤتمن الملک و مشیرالدوله دستور داد چندین نفر را که به اتهام شرارت و برهم زدن نظم عمومی بازداشت شده بودند آزاد کردند.26
در این جلسه میان سردار سپه و خالصی گفتگویی صورت گرفت. سردار سپه گفت:
مردم جمهوری خواستند من هم گفتم بشود.
خالصی گفت: اگر ملت می‌خواست در هر صورت می‌شد ولی برخلاف افکار ملت است. بر فرض هر کس هم بخواهد می‌شود. اگر به وسیله چند تلگراف ـ که کاری به صحت و سقم آن نداریم27 ـ رژیم یک کشوری را بشود تغییر داد در این صورت اگر چند تلگراف هم برسد که مثلاً خط آهن از بوشهر تا تهران به انگلیس داده شود تکلیف چیست؟ شما خدمتی کردید قشونی تهیه کردید ما همه خوشحال بودیم که این سرنیزه برای متجاوزان به ایران است شما کاری نکنید که سرنیزه به دل ملت فرو رود.
سردار سپه در جواب گفت: من از جمهوریت صرفنظر کردم و امر می‌دهم هیچ جای دیگر اسم از جمهوری نبرند.28
پس از پایان این جلسه سروصدای جمهوری یکباره خاموش شد گرچه برخی از روزنامه ها هنوز برای رژیم جمهوری قلم‌فرسایی می‌کردند!
روز دهم فروردین سردار سپه برای دیدار مراجع به قم رفت و آنان نیز درباره مسکوت ماندن جمهوری با سردار سپه گفتگو کردند. سردار سپه پس از بازگشت از قم اعلامیه انصراف از جمهوری را در روز دوازدهم فروردین 1303 منتشر کرد.
به دنبال بیانیه رئیس الوزراء آقایان مراجع نیز روز پانزدهم فروردین اعلامیه ای را صادر کردند و در مطبوعات کشور به چاپ رساندند.
به این ترتیب مؤثرترین عامل برای جلوگیری از استقرار رژیم جمهوری خالصی بود، او با بی‌پروایی و بیانات اتشین خود که بر روی قوانین اسلامی تکیه داشت گروه بسیاری از بازاریان و حتی جمعی از روشنفکران را زیر نفوذ سخن و عقیده خود درآورده و با آوردن یکصد هزار نفر از مردم به عنوان مخالف جمهوری در جلوی مجلس در روز دوم فروردین نقشه جمهوری را نقش برآب کرد. کوشش مدرس و حاجی آقا جمال و چند تن دیگر نیز در بر هم خوردن نقشه جمهوری فوق العاده مؤثر بود ولی در این رویداد سهم بزرگ از آن خالصی و کوششهای متهورانه او بود.
خود خالصی که پیش از مسأله جمهوری با سردار سپه رابطه حسنه ای داشت بعدها انگیزه‌اش را در مخالفت با جمهوری چنین بیان کرد:
«من مخالف جمهوری قلابی بودم و چون رضاخان می‌خواست خود را تحت این عنوان حاکم مطلق‌العنان ایران نماید من با او مخالفت کردم و چون تابع قانون اساسی هستم و قانون اساسی ایران مشروطیت را مقرر نموده است به همین جهت و به احترام قانون اساسی تابع مشروطیت هستم و در آن روز حق با من بود کسی از آینده خبر ندارد فقط چون آن جمهوری را با قیافه مهیب به خاطر مجسم می‌کردم با آن مخالفت نمود.»29
روزنامه میهن‌پرستان (از طرفداران جمهوری) درباره نقش خالصی در مخالفت با جمهوری نوشت: او آلت دست خوبی برای سیاستهای مختلف بود چنان که از آغاز دوره پهلوی به بهانه مخالفت جمهوری با اسلام بلوای بزرگی را برپا ساخت. آیات و احادیث را از روی هوا و هوس خود تعبیر و مردم را تحریک کرد تا شالوده سلطنت دیکتاتوری پی‌ریزی شد.30
درباره جمهوری عقاید روشنفکران نیز مختلف بود. برخی موافق استقرار جمهوری و برخی مخالف بودند روزنامه ستاره به عنوان موافق جمهوری خطاب به خالصی نوشت: شما که عرب هستید چه قانونی و کدام یک از افراد ملت به شما اجازه داده است که در برابر این نهضت مقدس جمهوری سینه سپر کنید.31
روزنامه سیاست اسلامی از مخالفان جمهوری نوشت:
درباره تطبیق حکومت جمهوری با شرع مقدس اسلام به حکم تخصص باید به مراجع تقلید شیعه رجوع کنیم.
آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری آقای سیدابوالحسن اصفهانی آقای میرزا حسین نائینی و آقای خالصی به چه قاعده و به چه حق می‌گویند نه؟ به قاعده تخصصی که در فهم احکام اسلام دارند در مقابل این ذوات مقدس کی ها هستند؟ عارف دستی تدین صبا ما از تمام سکنه این مملکت می‌پرسیم حتی از یهود و ارمنی و زرتشتی که اگر در یک قضیه طرف مشورت این هشت نفر بودند چهار نفر اولی از یک طرف و چهار نفر دومی از طرف دیگر شما به کدام طرف متمایل می‌شدید؟32
اقدامات خالصی برای تعمیر بقیع
یکی از کارهای دیگر خالصی کوشش برای تعمیر قبور بقیع و بارگاه ائمه (ع) در مدینه و تأسیس یک حوزه علمیه در آنجا بود. برای این منظور از بعضی کشورهای اسلامی کمک خواست و سردار سپه به خواهش او نامه ای برای ملک سعود نوشت و امیر فیصل33 ولیعهد عربستان را به این منظور به ایران دعوت کرد. نامه سردار سپه را شیخ علی برادر خالصی به حجاز برد و به پادشاه سعودی رساندی. فیصل ولیعهد سعودی چندی بعد به ایران آمد ولی خالصی در تبعید بسر می‌برد از این رو نتیجه مطلوب از این سفر به دست نیامد.
داستان تمثال
آقایان مراجع (سیدابوالحسن و نائینی) پس از بازگشت به عتبات تلگرافهای تشکرآمیزی به رئیس الوزراء (سردار سپه) مخابره کردند و برای قدردانی از خدمات سردار سپه یک تمثال حضرت علی برای او فرستادند. این تمثال حضرت علی برای او فرستادند. این تمثال که از تمثالهای قدیمی موجود در خزانه آستانه و از ارزش هنری بسیار برخوردار بود با نامه حاجی میرزاحسین نائینی همراه هیئیت به سرپرستی سردار رفعت به ایران فرستاده شد. سرانجام در بعدازظهر روز ششم خرداد 1303 در جشنی با حضور سران دولت و ارتش و جمعی از روحانیان و با ایراد خطابه های تملق‌امیز تمثال به سردار سپه اهداء شد.
گزارش این مراسم به مدت یک هفته در محافل سیاسی و مذهبی و مطبوعات تهران جریان داشت در این میان تنها کسی که به مخالفت با این تمثال بازی برخاست خالصی بود.
او در مسجد شاه بازی تمثال را خلاف اسلام و بت‌پرستی دانست و سخنان خود را با آیه قران از سوره انبیاء آغاز کرد (ما هذه التمثیل التی انتم لها عاکفون) و گفت: به توصیه دولت انگلیس و ملک فیصل این تمثال از آستانه نجف برای سردار سپه فرستاده شد.34
سخنرانی های خالصی درباره تمثال و انتقاد و اعتراض از جشن و اهداء تمثال مخالفت او را با سردار سپه آشکارتر کرد. در این میان برخی از روزنامه ها از جمله روزنامه «حیات ایران» نوشت: رفتار مدرس در مخالفت با دولت خلاف مصالح مملکت است اما به واسطه ایرانی بودنش قابل چشم‌پوشی است. اما این روزنامه ضمن اهانت به خالصی نوشت:
«چندی است یک عنصری به نام زاده خالصی در این سرزمین وارد شده بدواً مدتی در تخفیف علماء اعلام و تزلزل ارکان دیانت اسلام می کوشید تا یک مرتبه هیاهوی جمهوریت و آغاز مخالفت طبقات عوام موقع را برای آقا به خوبی مناسب نمود و چنانکه همه می‌بینید کرد آنچه مایل بود. ولی جسارت اخیری که نسبت به مقام مقدس مولی الموالی ارواحنا فداء و همچنین نسبت های بی اصلی که در موضوع تمثال در این دو روزه داده است دیگر جنبه دیانتی بر ما اجازه سکوت را نداده و پس از سه سال ناچار به نام حفظ دیانت و هشیاری عوام ساده‌لوح نشر این مقاله مبادرت و از دولت جداً تقاضا داریم که بیش از این در این مسائل حیاتی تماشاچی واقع نشده و غیر را اجازه ندهند در خانه ما همه گونه تصرفات مالکانه آن هم خطرناک بنماید. چه باید کرد ابوالاعور سلمی هم در صدر اسلام همین نوع مخالفتها را با حضرت مولی به نام اسلام می‌کرد؟!35
نامه آیت‌الله مدرس
پس از انتشار مقاله روزنامه «حیات ایران» آیت‌الله مدرس این نامه را در دفاع از خالصی زاده نوشت:
بسم‌الله الرحمن‌الرحیم
در شماره 120 جریده حیات ایران شرحی که اخیراً از آن مسوق شده ام منتشر و با سبک خاصی تعرض نسبت به مقام مولانا الاعظم آقای خالصی‌زاده نمود چون اسمی هم در آنجا از من برده شده به اطلاع عموم می رسانم آنچه به عنوان حقیر به ایشان نسبت داده‌اند جداً تکذیب می‌کنم و دوام توفیق ایشان را در خدمت به عالم اسلامیت و عظمت مملکت از حضرت احدیت جلت عظمته خواهانم.
فی شهر ذیقعده 1342
مدرس|36
حادثه سقاخانه و قتل ایمیری ویس کنسول آمریکا
روز 25 تیر 1303 در تهران شایع شد که در سقاخانه واقع در چهارراه شیخ هادی معجزه‌ای روی داده است بازاریان و کسبه به مناسبت معجزه دو شب بازار و خیابانها را چراغانی کردند «ماژورایمبری» ویس کنسول سفارت آمریکا همراه «لوین سیمور» آمریکایی بعدازظهر روز جمعه 27 تیر ماه 1303 (18 ژوئیه) 1924 برای عکسبرداری با درشکه به سوی سقاخانه رفت ولی مردم مانع از عکسبرداری شدند تا کار به خشونت کشید. دو نفر پلیس که در آن محل بودند مداخله کرده و «ایمبری» و «سیسمور» را سوار درشکه خودشان کرده برگرداندند بی‌انکه موفق به گرفتن عکس بشوند. در همین لحظه صدایی از میان جمعیت برخاست که گفت: «فرنگی در سقاخانه زهر ریخت!» افراد جاهل و متعصب از هر سو به «ایمبری» و «سیمور» حمله ور شدند و هر دو را به شدت زخمی کردند پلیس آن دو را با درشکه به بیمارستان شهربانی برد ولی عوام هیجان‌زده تحریک شده به ساختمان بیمارستان هجوم بردند و «ایمبری» را کشتند. ولی «سیمور» جان نیمه سالم بدر برد و او تحت مراقبت شدید پلیس به بیمارستان آمریکایی ها منتقل شد.
خالصی می‌گفت: سردار سپه خود این توطئه را برای سرکوبی مخالفان طراحی کرده و عامل قتل ایمبری را دو نفر افسر معرفی می‌کند که بلافاصله اعدام شدند.37
پس از این حادثه به تصویب دولت از روز 29 تیردر تهران حکومت نظامی برقرار شد.
اقدامات شهربانی و تبعید خالصی
به دنبال رویداد قتل امبری شهربانی به پیگرد و دستگیری متهمان پرداخت و سه نفر به نامهای حسین و علی و مرتضی که نفر سومی سرباز بود اعدام شدند. همچنین اشخاص مختلف به شهربانی احضار شدند و مورد بازجویی قرار گرفتند. از آن میان «خالصی» که دولت در مسأله جمهوری و تمثال هم از او مکدر بود روز سوم مرداد 1303 بعد از نماز عشا در حالی که از مسجد به خانه بازمی‌گشت با عده‌ای قریب پنجاه نفر طلبه و بازاری که از همراهانش بودند دستگیر کرده و به شهربانی بردند و پس از بازرسی روز دهم مرداد همه را به خراسان تبعید کردند. خالصی را انفرادی چهار ماه در قلعه «خواف» زندانی کردند و دیگران را به قلعه «کلات» برده در آنجا زندانی کردند.38
علیرغم دستگیری و تبعید آیت‌الله سیدمحمد خالصی به «خواف» و زندانی شدن وی مبارزات این رادمرد در ایران تا سال 1328 ش ادامه داشت. ایشان در این مدت لحظه ای از مبارزه بی امان بر ضددشمنان دین و در جهت نشر معارف اسلامی فروگذار نبود و در این راه همواره در تبعید زندان یا تحت اقامت اجباری و زیر نظر شهربانی بسر برد که از جمله شهرهای مشهد تویسرکان، کاشان، یزد و تهران تبعیدگاه‌های وی بوده است.
سرانجام در 13 آبان 1328 دولت ایران پس از سه دهه مبارزه خستگی‌ناپذیر آیت‌الله خالصی زاده به ستوه آمده ایشان را به زادگاهش عراق تبعید کرد.
آیت‌الله خالصی‌زاده در کشور عراق نیز از مبارزات بر ضدبی‌دینی و بی عدالتی حاکمان آن کشور لحظه‌ای آرام ننشست. در برابر رژیم پادشاهی عبدالکریم قاسم که احکام اسلام را به مسخره گرفته بود ایستادگی کرد. وی پس از یک سخنرانی آتشین بر ضد عفلق و بعثی ها دچار حالتی شبیه به مسمویت شد و به بیمارستان انتقال یافت و سرانجام در تاریخ 19 رجب 1383ق (30 آذر 1342ش) دیده از جهان فرو بست و پس از تشییع باشکوهی در صحن مطهر کاظمین در دل خاک آرمید.
خدایش بیامرزد.
پی نوشتها :
1. حلمی افندی پس از توقف کوتاه مدت در ایران، به قاهره رفت.
2. روزنامه گلشن، نهم مهر ماه 1301.
3. میرسیدعلی بهبهانی فرزند سیدعبدالله بهبهانی در دوران پیش از شهریور 1320 و نیز پس از شهریور چند دوره نماینده مجلس شورای ملی بود.
4. روزنامه گلشن، نهم مهر 1301.
5. پیشین، همان مأخذ.
6. روزنامه گلشن، 25 آذر 1301.
7. روزنامه اتحاد، 21 اردیبهشت 1302 ـ ص8، نامه خالصی به قوام‌السلطنه.
8. پیشین، همان مأخذ.
9. مرد آزاد، 15 تیر 1302 / روزنامه کار، 16 تیر 1302.
10. روزنامه ایران، 26 مرداد 1302 / ستاره ایران 24 شهریور 1302.
11 . روزنامه ایران، 25 مهر 1302.
12. مسجد امام خمینی بازار تهران.
13. ستاره ایران، 20 تیر 1302.
14. اتحاد اسلام، 4 آبان 1302.
15. لواء‌بین‌النهرین، 11 دی 1302.
16. قوام السلطنه پس از شش سال تبعید از رضاشاه اجازه بازگشت گرفت و در 12 اسفند 1308 وارد تهران شد و در خانه وثوق‌الدوله (پارک سلیمانیه) اقامت جست.
17. روزنامه ایران، یکم آبان 1302 / خاطرات و خطرات، ص 358، مهدیقلی هدایت، در آینه تاریخ، خاطره عباس خلیلی، ص 158.
18. ستاره ایران، 29 مهر 1302.
19. روزنامه کار، دوم آبان 1302.
20. مراسله آقای خالصی با احمد قوام السلطنه، ص20 و ص23 بیوگرافی سلیمان میرزا «نمایندگان ملت» از ابراهیم صفائی.
21. خاطرات و خطرات، مخبرالسلطنه هدایت، ص 362.
22. مخبرالسلطنه هدایت، همان مأخذ، ص363.
23. پیشین، همان مآخذ.
24. مخبرالسلطنه هدایت، همان مأخذ، ص 367.
25. روزنامه رعد امروز، 9 آذر 1322، مقاله خالصی.
26. مخبرالسلطنه هدایت، همان مأخذ، ص 367.
27. نویسنده در آن زمان خود ده سال و شاگرد کلاس چهارم ابتدائی در ملایر بودم، به دستور رئیس معارف و به اشاره فرماندار و شهربانی، ناظم و معلمان دبستان هفته‌ای یکی دو بار ما شاگردان دبستان را به صف کرده، به سوی تلگرفاخانه می بردند، و کسی به نام «ضرابی» رئیس تلگراف (پدر دکتر مسعود ضرابی چشم پزشک معروف) پیش می‌آمد با ناظم و معلمان مدرسه چند کلمه سخن می‌گفت و سپس حضور ما شاگردان دبستان را به عنوان جمهوریخواهی به تهران تلگراف می‌کرد.
28. روزنامه اتحاد اسلام، 8 خرداد 1303.
29. روزنامه ستاره، 23 مرداد 1322.
30. روزنامه میهن‌پرستان، 12 مهر 1322.
31. روزنامه ستاره، 12 فروردین 1303.
32. روزنامه سیاست اسلامی، 14 فروردین 1303.
33. نامه خالصی به قوام السلطنه، ص 20.
34. روزنامه جارچی ملت، 14 خرداد 1303.
35. روزنامه حیات ایران، 12 خرداد 1303.
36. روزنامه سیاست، 22 خرداد 1303.
37. نامه خالصی به قوام، ص 29
38. نامه خالصی به قوام، ص 35/ روزنامه ناهید، 4 مرداد 1303.