ماهیت چریکهای فدایی
در زمانۀ جهل و حکومت استبدادی پهلوی، جوانان تحصیلکردۀ ایران، با آگاهی از ادبیات سیاسی جهان، با تحولات و اندیشههای چپ و حرکتهای مسلحانه آشنا شدند و گروهی از آنها، با هدف مبارزه با این رژیم و ایجاد عدالت اجتماعی، تحتتأثیر جنگهای چریکی جهان و قهرمانان مبارز آن، این شیوۀ مبارزه را در پیش گرفتند. از میان این عده میتوان به بنیانگذاران سازمان چریکهای فدائی خلق اشاره کرد. این سازمان، اگرچه با نیّت مبارزه با حکومت استبدادی پا گرفت، در ادامه، راهی به سوی آرمانهای ملّی و میهنی جامعۀ ایرانی نیافت و در سیاهیها گم شد. در مقالۀ ذیل حرکت این سازمان از ابتدا تا انتها تشریح و نقد گردیده است.
شکلگیری سازمان چریکهای فدایی خلق
سازمان چریکهای فدایی خلق در اواخر فروردین ۱۳۵۰ از پیوند دو گروه، که سابقۀ فعالیت آنها از اواسط دهة ۱۳۴۰ آغاز شده بود، تشکیل گردید. گروه اول، معروف به «گروه جنگل»، در حقیقت باقیماندۀ «گروه جزنی» پس از ضربة سال ۱۳۴۶ بود. بیژن جزنی از فعالان حزب توده و جبهه ملّی دوم بود که در بهار سال ۱۳۴۲ همراه تعدادی از دوستانش گروهی مارکسیستی ــ لنینیستی با استراتژی «اقدام قهرآمیز در جهت برپا ساختن انقلاب دموکراتیک نوین» را بنیان گذاشت. هستة مرکزی گروه متشکل از شش دانشجو به نامهای بیژن جزنی، عباس سورکی، علیاکبر صفایی فراهانی، محمد صفاری آشتیانی، زرار زاهدیان و حمید اشرف بود. این عده شیوة عمل خود را براساس تمرکز مطالعات بر مبارزۀ چریکی در کوه و جنگل با استفاده از تجارب جنگهای چریکی کوبا و اقدامات چهگوارا و کاسترو قرار دادند. جزنی فعالیتهای گروه خود را به سه بخش تقسیم کرد: فعالیت بخش اول، که مسئولیت آن را خود بر عهده گرفت، بیشتر عمومی و علنی و بر همکاری با جبهه ملّی متمرکز بود، بخش دوم مسئولیت آموزش افراد ذخیره را برعهده داشت و بخش سوم «شبکۀ نظامی» و مسئول تدارک اقدام مسلحانه بود که خود به دو گروه مجزای شهر و کوه تقسیم میشد. اعضای اولیۀ بخش سوم گروه محمد صفاری آشتیانی، عزیز سرمدی، احمد جلیل افشار، محمد چوپانیانزاده، مشعوف کلانتری و علیاکبر صفایی فراهانی بودند.
بر این اساس، گروه جزنی در کنار مطالعه و آموزش متون و آثار مارکسیستی، نظیر کتاب «جنگ گریلایی» اثر چهگوارا و دیگر مقالات او و نیز آثار فیدل کاسترو و کتاب «انقلاب در انقلاب» رژی دبره، زندگی حرفهای چریکی را نیز در پی گرفت؛ با این تحلیل که زندگی چریکی، گروه را گامی به نظریۀ «مبارزة حرفهای» لنین نزدیکتر میسازد.
در زمستان سال ۱۳۴۶، کادرهای اصلی گروه به خاطر نفوذ فردی «تودهای» به نام عباس شهریاری، که در خدمت ساواک بود و وظیفۀ نفوذ در گروههای مخالف رژیم را بر عهده داشت، شناسایی و دستگیر شدند، ولی دو نفر از آنها، با نامهای علیاکبر صفایی فراهانی و محمد صفاری آشتیانی از مرز خارج شدند و ابتدا به عراق و سپس لبنان رفتند و مدت دو سال در اردوگاههای الفتح وابسته به سازمان آزادیبخش فلسطین آموزش چریکی فرا گرفتند. در سال ۱۳۴۸، صفایی فراهانی با استفاده از کمک دکتر رادمنش، دبیر اول حزب توده، از راه عراق به ایران بازگشت و به حمید اشرف و دو نفر دیگر، که از خطر جسته بودند و برای زنده نگاهداشتن سازمان میکوشیدند، پیوست. او، پس از ورود به ایران، چنان از افزایش تعداد اعضا به ۲۲ نفر خوشحال شد که بلافاصله برای فراهم کردن اسلحه و مهمّات به لبنان بازگشت و در بهار ۱۳۴۹ همراه صفاری آشتیانی با مقداری ملزومات جنگی به ایران بازگشت. از این زمان «گروه جنگل» مسلح شد. آنها در بهار و تابستان آن سال به تکمیل تدارکات برای شناسایی نواحی روستایی شمال مشغول شدند و برای برطرف کردن نیازهای مالی سازمان نیز به بانک ملّی شعبة وزرا حمله کردند و شصتهزار تومان موجودی آن را به سرقت بردند.
«گروه جنگل» در شهریور ۱۳۴۹ نخستین تماسهای خود را با گروه «احمدزاده ــ پویان» برقرار کرد. مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان هر دو متولد مشهد و از فعالان انجمنهای اسلامی دانشآموزان بودند که برای تحصیل در دانشگاه به تهران آمدند و از همان زمان، گرایش مارکسیستی پیدا کردند. احمدزاده آثار رژه دبره، نویسندۀ فرانسوی، و کارلوس مارگلا، انقلابی برزیلی، را به خوبی مطالعه کرده بود و پویان نیز هواخواه چهگوارا و فیدل کاسترو و براساس آن طرفدار شیوۀ انقلابیون امریکای لاتین بود. این دو در سال ۱۳۴۶ با تشکیل گروههای مخفی مطالعاتی، شاخههای کوچکی در مشهد، تبریز و مازندران تشکیل دادند. گروه تا اواخر سال ۱۳۴۸ کاربرد مشی مسلحانه در ایران را زودهنگام میدانست، اما بروز مشکلات و ناتوانی در زمینۀ فعالیتهای سیاسی و جذب کارگران، آنها را به تجدیدنظر در خطمشی خود وادار کرد. پویان نخست در بهار ۱۳۴۹ مقالة «ضرورت مبارزۀ مسلحانه و رد تئوری بقا» را نوشت که در نوع خود نخستین مقاله از دیدگاه مارکسیستی در اثبات لزوم «عمل مسلحانه» بود. جزوۀ «مبارزۀ مسلحانه؛ هم استراتژی هم تاکتیک» مسعود احمدزاده نیز دومین اثر نظری این گروه بود که میکوشید طرح مسلحانۀ رژه دبره را با شرایط ایران تطبیق دهد. آنها در زمینۀ عملی نیز حمله به بانک ملّی ونک و سرقت مبلغ ۳۳۰هزار تومان موجودی آن، حمله به کلانتری ۵ تبریز و خلع سلاح نگهبان آنجا و حمله به کلانتری قلهک به قصد خلع سلاح نگهبان کلانتری را برای فراهم کردن پول و سلاح انجام دادند.
همانطورکه ذکر شد، «گروه جنگل»، که باقیمانده و دنبالۀ «گروه جزنی» بود، نخستین تماس خود را با «گروه احمدزاده ــ پویان» در شهریورماه ۱۳۴۹ برقرار کرد و مذاکرات آنها تا دیماه همان سال ادامه یافت و در آخر، نظریات «گروه جنگل» توسط گروه دیگر پذیرفته شد. بدینترتیب «سازمان مارکسیستی ــ لنینیستی چریکهای فدایی خلق» تشکیل شد. [۱]
ذکر این نکته ضروری است که هرچند جزنی طی این سالها در زندان بود و سهمی در سازماندهی و رهبری گروهش نداشت، چریکهای فدایی خلق همواره او را در جایگاه «پدر روشنفکر» سازمان ستایش میکردند.
حمله به سیاهکل
ساواک روز ۱۳ بهمن ۱۳۴۹، براساس اطلاعات بهدستآمده از یک عضو دستگیرشدة گروه به نام غفور حسنپور، که به عللی غیر از ارتباط با گروه جنگل دستگیر شده بود، حملة خود را علیه گروه آغاز کرد و طی چند روز سه نفر را در گیلان و هفت نفر را در تهران دستگیر نمود. این اتفاق سبب شد که «گروه جنگل» سراسیمه اولین عملیات چریکی خود، یعنی حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل، را اجرا کند. همانطورکه ذکر شد، گروه مسعود احمدزاده پیش از این برای تأمین هزینههای خود به چند بانک دستبرد زده بود، اما ساواک تا مدتها فکر میکرد باندهای گانگستری به بانکها یورش بردهاند، بنابراین حمله به سیاهکل اولین عملیات چریکی اعلامشده از سوی چریکها در ایران بود. از روز ۱۵ شهریور ۱۳۴۹، گروه شش نفرهای به فرماندهی علیاکبر صفایی فراهانی مقدمات شناسایی منطقۀ گیلان برای عملیات چریکی از درّه «مکار» در نزدیکی چالوس در مسیر غرب به شرق و گیلان آغاز کرده بود. انتخاب گیلان به خاطر موقعیت طبیعی آن و نیز سهولت استتار و دفاع در کوهستان و جنگل و نیز غیرممکن بودن استفاده از سلاحهای سنگین و هواپیما علیه مواضع چریکها بود. قرار بود پس از تکمیل شناسایی ابتدایی، که امکان تحرّک لازم را به گروه میداد، عملیات نظامی آغاز شود. تاکتیک عملیات به صورت حمله به یک پاسگاه نظامی و خلع سلاح آن و ترک فوری منطقه بود تا از عکسالعمل احتمالی دشمن مصون بماند. این نکته واضح بود که بلافاصله پس از اولین عملیات چریکی، روستاییان منطقه، که هنوز درک روشنی از مقاصد چریکها نداشتند، کمکی به آنها نکنند، ولی با تداوم عملیات نظامی در نقاط مختلف، امید میرفت آنان به تدریج تحت تأثیر قرار گیرند و به حمایت معنوی و مادی چریکها برخیزند. چریکها امیدوار بودند کشاورزان شمال، با سنّت رادیکالی خود، همچنان که از جنبش میرزا کوچکخان پشتیبانی کرده بودند، به جنبش آنها روی خوش نشان دهند. طرح چریکها ظاهراً به طرح عملیاتی فیدل کاسترو در قیام علیه باتیستا، دیکتاتور دستنشاندۀ امریکا در باکو، شباهت داشت؛ بدینترتیب که گروه جنگل با شناسایی قبلی و تهیه و ذخیره کردن تدارکات و آذوقه و استفاده از پناهگاههای طبیعی در چند نقطۀ جنگل، ضمن اجرای عملیات چریکی و تماس با کشاورزان محلی، آنها را به هواخواهی خود برانگیزانند و محتملاً افرادی را از روستاها به سوی خود بکشانند و آنها را برای عملیات آینده آماده کنند. در اوایل بهمن ۱۳۴۹ عملیات شناسایی توسط گروه کوهستان در منطقۀ شمالی مازندران پایان یافت. گروه اول در دو برنامۀ دو ماهه و دو ماه و نیمه از منطقۀ چالوس تا خلخال و از درّۀ چالوس تا منطقۀ شرق مازندران را شناسایی کرده بود. تعداد افراد بیش از نُه تن شده بود. در این موقع فرماندۀ گروه اول به گروه دوم اعلام کرد، در نیمۀ بهمن عملیات را به رغم آماده نبودن گروه شهری آغاز خواهد کرد.
اما همانطورکه ذکر شد، در اوایل بهمن غفور حسنپور، که افسر وظیفه بود، به عللی غیر از ارتباط با جنگل دستگیر شد. وی پس از چند روز شکنجه، که به هلاکت او منجر گردید، اعترافاتی کرد و اطلاعاتی به ساواک داد که سبب شد سایر افراد گروه جنگل شناسایی شوند. روز ۱۳ بهمن حملۀ تدارکداده شدۀ سازمان امنیت آغاز شد و در فاصلۀ چند روز، تعدادی از اعضای گروه دستگیر شدند. در این موقع گروه نه نفری جنگل از ناحیۀ شرق مازندران به ارتفاعات منطقۀ جنوبی سیاهکل (کوهستانهای دیلم) رسیده بودند. روز ۱۶ بهمن خبر دستگیریها در تهران، به گروه جنگل اطلاع داده شد. در همین حین یکی از افراد گروه به نام نیری، که در کوهپایههای سیاهکل معلم بود و از محل انبار کوچک آذوقۀ گروه در آن منطقه اطلاع داشت دستگیر شد. فرماندۀ گروه جنگل، بیخبر از دستگیری نیری، تصمیم گرفت یکی از افراد خود را برای آگاه ساختن و فراری دادن او به محل بفرستد. روز ۱۹ بهمن، هادی خدابنده، برای انجام دادن این مأموریت از کوه پایین آمد تا به روستای شاغوزلات، نزد نیری برود و از خطری که او را تهدید میکرد آگاه سازد، غافل از اینکه ژاندارمری خانۀ نیری را زیر نظر گرفته بود. وی پس از رسیدن به روستای محل سکونت نیری، طی درگیری مسلحانه با ژاندارمها اسیر شد.
افراد جنگل با شنیدن صدای تیراندازی از کوه پایین میآمدند و در شامگاه ۱۹ بهمن، پس از تصاحب یک اتومبیل کوچک در جاده به سیاهکل رفتند. هدف گروه حمله به ژاندارمری بود. در این حمله موجودی سلاحهای پاسگاه، که نُه قبضه تفنگ و یک قبضه مسلسل بود، به غنیمت رفت و یک گروهبان کشته و گروهبانی دیگر زخمی شد. سلاحهای غنیمتی به دلیل نبود فشنگ، به درد نخورد و آنها را در کوهستان مخفی کردند. از فردای آن روز چریکهای جنگل به محاصرة نیروهای مسلح رژیم درآمدند و تا ۱۸ اسفند تعقیب و گریز مأموران طول کشید. چند روز بعد، چهار تن از چریکها دور از دید نظامیان و ژاندارمها برای فراهم کردن خوراک از جنگل بیرون آمدند و روانۀ یکی از روستاهای نزدیک جنگل شدند. روستاییان، هنگامی که از هویت چریکها مطلع شدند، آنها را به ژاندارمری تحویل دادند. از نیروهای باقیمانده در جنگل دو نفر با انفجار نارنجک عملیات انتحاری کردند و سه تن دیگر به اسارت رژیم درآمدند. بدینترتیب از دستۀ نُه نفری جنگل هفت تن اسیر شدند. در مجموع از ۳۳ نفر افراد گروههای جنگل و شهر هفده تن بازداشت گشتند که سیزده نفر از آنها در ۲۶ اسفندماه ۱۳۴۹ تیرباران شدند.[۲]
مارکسیستها و عدهای دیگر، در تاریخ مبارزات مسلحانه پس از کودتای ۲۸ مرداد، از رخداد سیاهکل به صورت سرآغاز جنبش چریکی در ایران یاد میکنند، اما واقعیت این بود: حمله به یک مرکز دورافتاده در یک روستا به سه نفر نیرو (دو گروهبان و یک سرباز) و برداشتن تعدادی تفنگ بدون فشنگ. شاید عکسالعمل پرشتاب رژیم شاه اهمیت این واقعه را بیش از آنچه بود جلوه داد؛ زیرا در بهار ۱۳۵۰ رژیم، که از واقعۀ سیاهکل سخت غافلگیر شده بود، طی اطلاعیههای مصوّری بر در و دیوار تهران و دیگر شهرها، نام و عکس نُه تن از فراریان «گروه سیاهکل» را منتشر کرد و برای لو دادن هر یک از آنها یکصدهزار تومان جایزه تعیین کرد که در آن زمان مبلغ بسیاری بود و بدین ترتیب آوازه نام و نشان چریکها به سرعت در شهر پیچید و بدینترتیب چریکها به سرعت در شهر پرآوازه شدند.
در تحلیل حرکت سیاهکل اکثر گروههای مارکسیستی مسئلۀ مناسب نبودن شرایط زمانی، مکانی، ذهنی و عینی و نیز شکست آن را پذیرفته و حتی خود چریکهای فدایی در نوشتههای بعدی خود به آن انتقاد کردهاند؛ با این تفاوت که شکست را «تاکتیکی» خوانده و از نظر استراتژیکی و تاریخی آن را اقدامی مهم به حساب آوردهاند. بههرحال شکست سیاهکل صورت عملی نظریههایی بود که چند سال فقط حالت نظری داشتند، بااینهمه اگرچه پیروان نظریۀ جنگ چریکی ــ در عرصة نظریه ــ هیچ تجدید و تغییری را برنتافتند، در تغییر در پهنة عمل، رخداد سیاهکل سهم بسزایی داشت.
از آن پس اولویت مبارزه در روستا به کلی منتفی شد و هیچ گروه و دستة مهمی دیگر به فکر جنگ چریکی روستایی نیفتاد. در شهرها نیز مبارزة چریکی به صورت نوعی مبارزة منزوی و دور از مردم ادامه یافت.
اقدامات دیگر سازمان و فرجام آن
پنج تن از افراد گروه جنگل که در عملیات شرکت نکرده بودند صبح روز ۱۸ فروردین ۱۳۵۰ در پاسخ به تیرباران اعضای گروه، سرلشکر فرسیو، دادستان ادارۀ دادرسی ارتش را در تهران ترور کردند.
چریکها در بهار ۱۳۵۰ طرح ادغام و ایجاد سازمان چریکهای فدایی خلق را در اطلاعیهای که مخفیانه منتشر شد اعلام کردند و ضمن اشاره به عملیات سیاهکل و ترور سرلشکر فرسیو، آمادگی خود را برای ادامۀ مبارزه با رژیم شاه اعلام نمودند. اطلاعیۀ اعلام موجودیت سازمان چریکهای فدایی خلق سراسر شعاری است: «هرجا ظلم هست، مقاومت و مبارزه هم هست… ما، فرزندان انبوه زحمتکشانی هستیم که در طول صدها سال با افشاندن خونشان به ما یاد دادهاند که چگونه میتوان به آزادی و زندگی شرافتمندانه دست یافت… . مبارزۀ چریکی شروع شده است. در تبریز چریکها به یک پاسگاه کلانتری حمله کردند و یک قبضه مسلسل به غنیمت گرفتند… . در سال گذشته بیش از چهل بانک در سراسر کشور، خصوصاً در تهران، توسط چریکها مورد حملۀ مسلحانه قرار گرفت و میلیونها تومان پولی که از مردم ما دزدیده شده، مصادره شد و مورد استفادۀ مبارزۀ انقلابی قرار گرفت… . یورش قهرمانانۀ چریکهای ازجانگذشته به پاسگاه سیاهکل در گیلان بار دیگر به روشنی نشان میدهد که مبارزۀ مسلحانه تنها راه آزادی مردم ایران است. ما چریکهای فدایی خلق با حمله به پاسگاه قلهک و اعدام فرسیو جنایتکار نشان دادیم که راه قهرمانانه سیاهکل را ادامه خواهیم داد».[۳] طی چند روز بعد گروه انتشارات آنها ضربه خورد و سلاحی و نابدل ــ دو تن از اعضای گروه ــ هنگام پخش اعلامیه دستگیر و کشته شدند. اولین بمب سازمان در انجمن ایران و امریکا در همین زمان منفجر شد. روز ۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۰ بانک خیابان آیزنهاور به تصرف چریکها درآمد. در همین ماه اشرف دهقانی و بهروز دهقانی دستگیر شدند. در نیمۀ دوم سال ۱۳۵۰ ضربة دیگری به سازمان چریکهای فدایی وارد شد و مسعود احمدزاده، مناف ملکی، مجید احمدزاده و حاجیان در درگیری مسلحانه با پلیس دستگیر شدند. بدینترتیب در سال ۱۳۵۰ مأموران ساواک و پلیس، طی چند درگیری مسلحانه با چریکها، بیشتر رهبران و کادرهای درجه اول سازمان را دستگیر کردند یا به قتل رساندند. بااینحال ازخطرجستگان به مبارزه ادامه دادند و با جذب افراد جدید، سلولهای تازهای در تهران، تبریز، رشت، گرگان و انزلی ایجاد، و دو نشریه با نامهای «۱۹ بهمن» و «نبرد خلق» را مخفیانه منتشر کردند. آنها سالهای بعد، در سالگرد واقعۀ سیاهکل، اعتصابات و تظاهراتی، هرچند کوچک در دانشگاه تهران ترتیب دادند. عملیات مسلحانه از قبیل دستبرد به پنج بانک، قتل دو مأمور ساواک، بمبگذاری در سفارتخانههای انگلیس، امریکا، عمان، دفتر مرکزی تلفن و تلگراف بینالمللی، دفتر هواپیمایی، قرارگاه پلیس در تهران، تبریز، گرگان، مشهد و آبادان نیز از جمله اقدامات چریکهای فدایی خلق در فاصلۀ سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۲ بود. چریکها در سال ۱۳۵۳ توانستند چند عملیات، همانند ترور فاتح یزدی، صاحب کارخانجات روغن نباتی کرج، سروان نیکطبع، افسر اطلاعات شهربانی، سروان نوروزی، از افراد گارد دانشگاه، و عباس شهریاری، همکار ساواک، را انجام دهند. اواخر فروردینماه سال ۱۳۵۴ بار دیگر نام چریکهای فدایی بر سر زبانها افتاد؛ روز ۲۹ فروردین ۱۳۵۴ رسانههای خبری تهران طی خبر کوتاهی اعلام کردند نُه تن از زندانیان اوین که قصد فرار داشتند به دست نگهبانان زندان به قتل رسیدند. نامهای مقتولان، که در اعترافات سال ۱۳۵۸ تهرانی ــ شکنجهگر سفاک ساواک ــ مشخص شد قربانی خوی انتقامگیری شاه شدهاند و ساواک آنها را تیرباران کرده است، بدینشرح بود: بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، احمد جلیلی افشار، مصطفی جوان خوشدل، کاظم ذوالانوار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپانزاده و عزیز سورکی. از میان این عده، مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار، از سازمان مجاهدین خلق و بقیه از چریکهای فدایی خلق بودند. [۴]
با وجود تلاش چریکهای فدایی خلق برای استفادۀ تبلیغاتی از کشته شدن جزنی و سایر اعضای تشکیلدهندۀ سازمان، در اواخر سال ۱۳۵۴ مبارزه بین چریکهای فدایی خلق و رژیم شاه عملاً به بنبست رسید. کمیتۀ مشترک ساواک و پلیس موفق شدند عدۀ بسیاری از چریکها را شکار کنند و دستگاه تبلیغاتی رژیم، که از انگیزههای مذهبی مردم خبر داشت، آنها را ملحد، خرابکار و عوامل حزب توده معرفی کرد. رژیم شاه به بهانۀ ریشهکن ساختن «خرابکاران» ناآرامیهای دانشگاهها و مدارس عالی را به طور چشمگیری مهار کرد و باوجودآنکه چریکها توانسته بودند ــ بهرغم ادعاها و تبلیغات آشکار ــ آسیبپذیری رژیم را آشکار سازند، بنبستهای پدیدآمده، آنها را واداشت برای چارهجویی، مباحث فراوانی در زمینۀ استراتژی آینده بین رهبران، کادرها و افراد ترتیب دهند. نتیجۀ این نشستها انشعاب سازمان به دو بخش بود: اکثریت به رهبری حمید اشرف (تا هنگام مرگش در سال ۱۳۵۵) بر ادامۀ نبرد مسلحانه تا قیام تودهها پافشاری میکرد و اقلیت خواستار متوقف ساختن نبرد مسلحانه و بسط فعالیتهای سیاسی، بهویژه در میان کارگران کارخانهها، و نیز نزدیک شدن به حزب تودۀ ایران بود. در اواسط سال ۱۳۵۵ اقلیت با عنوان «گروه منشعب از سازمان چریکهای فدایی خلق وابسته به حزب تودۀ ایران» اعلام موجودیت کرد و به عنوان «فدائیان منشعب» شناخته شد.[۵]
از آن پس فعالیت چشمگیری از دو گروه که سلاحهای خود را حفظ کرده بودند مشاهده نشد. با آغاز انقلاب سال ۱۳۵۷ فداییان بار دیگر ظاهر شدند، ولی در حرکت مردم و برپایی تظاهرات ضدرژیم پهلوی سهمی نداشتند. این گروه در درگیری مسلحانۀ روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن با حمله به پاسگاههای پلیس و پادگانهای نظامی، اسلحه و مهمات زیادی به چنگ آوردند و در نقاط مختلف مخفی کردند. آنها پس از پیروزی انقلاب نیز با انشعاب روبهرو شدند؛ عدهای از آنها مبارزه با امپریالیسم و ضدیت نداشتن با نظام را شعار خود کردند، اما عدهای دیگر رودرروی نظام جمهوری اسلامی ایستادند. هر دو گروه درحالحاضر به صورت ضعیفشده در خارج از کشور وجود دارند که در حقیقت فقط نامی از یک تشکل قدیمی را با خود یدک میکشند وگرنه مدتهاست که به تاریخ پیوستهاند.
زمینهها و علل شکست جنبشهای چریکی
پیدایش جنبش چریکی و استراتژی مبارزۀ مسلحانه با رژیم شاه نتیجۀ مستقیم سرخوردگی نیروهای انقلابی از فعالیتهای علنی و قانونی و سرکوب خشونتبار قیام ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ بود که عملاً ورشکستگی شیوههای پیشین و بیاثر بودن روشهای مسالمتآمیز را نشان داد.
جوانان مبارز، بهویژه جناح رادیکال دانشجویان، که از نیمۀ دوم سال ۱۳۴۲، پس از سرکوب آخرین مقاومتهای نیروهای مخالف رژیم شاه، زیر فشار روزافزون رژیم قرار گرفته بودند، ایدئولوژی پیشین را کنار گذاردند و تحتتأثیر برخی پیروزیهای مقطعی انقلابهایی نظیر الجزایر و کوبا درصدد برآمدند از تجربههای رهبران جنگهای چریکی و نبرد مسلحانه بهره گیرند. آنها به مطالعه، ترجمه و انتشار نوشتههای مائو، ژنرال جیاپ، چهگوارا، فانون و دیگر انقلابیهای اسلحهبهدست، همّت گماردند.
این چنین شد که در اواخر سال ۱۳۴۳، افراد و گروههای مخالف رژیم از سازمان انقلابی طرفدار چین منشعب از حزب توده، چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین با بنمایههای مارکسیسممحور تا گروههای اسلامی نظیر حزب ملل و جمعیت مؤتلفۀ اسلامی و حتی بعضی از گروههای لیبرالمسلک نظیر جاما (بقایای حزب مردم ایران و جبهه ملّی)، که نه تنها نظرهای متفاوتی داشتند، بلکه بعضی اساساً از وجود همدیگر مطلع نبودند، همگی به یک نتیجه رسیدند: پاسخ به پرسش «با این رژیم سرکوبگر دیکتاتور چه باید کرد؟» میتواند از لولۀ تفنگ خارج شود. بااینحال جنبش چریکی به ویژه نوع مارکسیستی ــ لنینیستی آن در ایران هیچگاه نتوانست به هدفهای خود دست یابد. آنچه مشخص است این که دلیل اصلی و عامل اساسی شکست مشی چریکی و حمایت نکردن مردم از شیوۀ مبارزۀ مسلحانه را باید در تعارض ایدئولوژیک آنها با ایدئولوژی عمومی جامعه جستجو کرد. مسلماً ایدئولوژی منفور در نزد جامعه هیچگاه بنیان محکمی برای ایجاد جنبشی فراگیر نخواهد بود؛ افسوس که سردمداران حرکتهای مسلحانه نه آن زمان و نه بعدها به این نقص بزرگ پی نبردند. در لایۀ سطحی تحلیل دلایل شکست استراتژی نبرد مسلحانه میتوان به دو دسته عوامل اشاره کرد: کاستیهای ایدئولوژیک و خطاهای استراتژیک که بعضی از آنها از همان ابتدا از دید ناظران آگاه جامعه پنهان نبود، اما بعضی دیگر فقط پس از اجرای استراتژی نبرد مسلحانه مشخص و معین شد. واقعیت هم این بود که نظریهپردازان این نوع نبرد و چریکهای عملگرا هیچگاه نتوانستند این موانع را از سر راه بردارند و سرانجام همین دلایل سبب شد مهر «شکست مطلق» بر سرلوحۀ صفحات نبرد مسلحانه در دفتر تاریخ این سرزمین نقش بندد.
الف) کاستیهای ایدئولوژیک:
۱ــ ناهمخوانی اندیشۀ مارکسیستی با فرهنگ و مختصات جامعۀ ایرانی: بنمایۀ استراتژی مبارزۀ مسلحانه در ایران و آنچه به عنوان تجربیات رهبران جنبشهای موفق چریکی در کشورهایی نظیر کوبا، ویتنام، الجزایر و آلبانی مطرح میشد عمدتاً از افکار مارکسیستی الهام گرفته بود. معماری مبارزات مسلحانه با رژیم در حالی بر مبنای تفکرات مارکسیستی بنا نهاده شد که نه تنها شرایط آن روز ایران با پیشفرضها و اصول ثابت تجزیه و تحلیل انقلابی ــ مارکسیستی جوامع تفاوت داشت، بلکه فرهنگ ایرانیان نیز با مختصات فلسفۀ مارکسیسم متعارض و فاصلهدار بود. این نکته، که همواره نظریهپردازان استراتژی چریکی از آن غفلت کردند، سرانجام، هم سبب شد ارتباط نزدیکی میان مردم و چریکها برقرار نشود و هم بهانۀ مورد قبولی برای ساواک بهوجود آورد تا با ترور شخصیت چریکها و زیر سؤال بردن مشی آنها مانعی جدی در فرایند همهگیر شدن مبارزه ایجاد نماید.
۲ــ تناقضهای ایدئولوژیک در سطوح بالا: اگر بپذیریم که دستگاه رهبری شایسته از جمله عوامل مورد نیاز برای کامیابی هر سازمان است باید فقدان دستگاه رهبری هماهنگ و تناقضهای ایدئولوژیک در سطح رهبران چریکهای فدایی خلق را یکی از عوامل اساسی شکست آنها معرفی کنیم. برای مثال هرچند گروه جنگل (باقیماندۀ گروه جزنی) و گروه احمدزاده ــ پویان برای تشکیل سازمان چریکهای فدایی خلق به نتیجه رسیده بودند، متن مکتوباتی که آنها در سالهای زندان فرصت نگارششان را یافتند نشان داد که این نظریهپردازان چریکهای فدایی خلق با یکدیگر تفاوتهای بسیاری دارند؛ بهطور مثال احمدزاده بر این نظر بود که رژیم شاه آلت دست و آفریدۀ امپریالیسم است. بنابراین دشمن اصلی انقلاب آینده امپریالیسم خواهد بود و حکومت در جایگاه ثانوی قرار دارد. برعکس جزنی بر این عقیده بود که خصلت رژیم از زمان اصلاحات اراضی تغییر کرده و هرچند هنوز گماشتۀ امپریالیسم است، نوعی دیکتاتوری فردی است و از حد معینی استقلال برخوردار است. بر این مبنا بود که جزنی شعار «سرنگون باد دیکتاتورشاه و حامیان امپریالیستش» را به جای شعار فدائیان «سرنگون باد امپریالیسم و سگهای زنجیریاش» ــ که براساس تز احمدزاده و برگرفته از تجربۀ ویتنام بود ــ پیشنهاد داد. احمدزاده عامل خارجی در ایران را سرنوشتساز میدانست و جزنی همواره میکوشید عوامل داخلی و خارجی را در ارتباطی دیالکتیکی قرار دهد. احمدزاده بر این عقیده بود که فقدان جنبشی خودانگیخته از سرکوب خشن و طولانیمدت و ضعف نیروهای انقلابی ناشی میشود و شرایط عینی انقلاب وجود دارد و تنها عامل مورد نیاز دیگر برای انقلاب، تهاجم پیدرپی به دیکتاتوری است. اما جزنی شرایط عینی انقلاب را فراهمشده نمیدانست و بر پایۀ این تحلیل، نظریه تبلیغ مسلحانه را مطرح میکرد که در آن، ابتدا سازمان پیشاهنگ به رژیم دیکتاتوری حمله میکرد و در مرحلۀ دوم جنبش انقلابی دارای پایگاه تودهای تشکیل میشد.[۶] نتایج مستقیم چنین تضادهای ایدئولوژیکی که میان رهبران چریکها به وفور یافت میشد، انشعابات فراوانی بود که در سازمان چریکهای فدایی خلق به وجود آمد و سرانجام سازمان را به نابودی کشاند.
۳ــ بیتوجهی به زمینههای لازم برای مبارزه: جنبش چریکی بدون فداکاری و جانفشانی پا نخواهد گرفت، ولی نکتۀ اساسی و مهم آن است که از جانبازی و فداکاری باید خردمندانه استفاده کرد. هیچ عملیاتی بدون ایجاد زمینههای لازم به موفقیت نمیانجامد. با وجود این به نظر میرسد سازمان فدائیان از نظر ارزیابی زمینهها و بستر لازم برای اقدامات مسلحانه دچار اشتباه بود و همواره جامعه را آن طوری که خود میخواست تحلیل و تفسیر میکرد نه آنطوری که بود. بعدها خود چریکها به این نتیجه رسیدند که جامعۀ ایرانی با آنچه در تفاسیر مارکسیستی جامعۀ آمادۀ انقلاب دانسته شده است تفاوت دارد و اصولاً خاستگاه فکری آنان با اصول بنیادین مارکسیسم فرق میکند، اما حتی پس از درک این نقیصه نیز چریکها راهی برای برونرفت نیافتند و همان الگوی قدیمی را در سرزمینی به کار گرفتند که سنخیتی با مبدأ انقلابهای مارکسیستی نداشت.
ب) اشتباههای استراتژیک:
۱ــ اتکا به اسلحه و ناتوانی در جلب حمایتهای مردمی: باوجودآنکه نظریهپردازان گروه همواره پشتیبانی مردم را اساسیترین عامل موفقیت در مبارزات مسلحانۀ چریکی میدانستند، در عمل آنچه رخ داد اتکای بیش از حد چریکها به اسلحه و جدی نگرفتن جایگاه فردی چریک در هنگامۀ مبارزه بود. بیژن جزنی دراینباره نوشته است: «اعمال قهر انقلابی از یکسو، نیازمند رشد پیشاهنگ (گروه چریکی) و نیرومند شدن اوست و از سوی دیگر مستلزم آمادگی تودهها در پذیرفتن این حمایت است… . مبارزات گروهی و قهرمانیهای فردی، بدون پیوند فشرده و تنگاتنگ با مردم و خواست تودهها سرانجامی نخواهد داشت».[۷]
علیاکبر صفایی فراهانی، فرماندۀ عملیات سیاهکل، نیز در رسالهای با عنوان «آنچه یک انقلابی باید بداند» انقلاب دموکراتیک تودهای را تنها عامل خاتمه دادن به سلطۀ امپریالیسم دانسته و به لزوم یکپارچگی ملّی برای پایان دادن به هرگونه ظلم و ستم تأکید کرده است. بهرغم این تأکیدها، چریکهای فدایی خلق طی دوران فعالیت خود هیچگاه راهحل صحیح ارتباط با مردم و علت واقعی انفکاک خود از جامعه را شناسایی نکردند. آنها همواره در تفهیم اهداف و انگیزههای خود در مبارزه علیه رژیم به مردم ناتوان بودند. مردم در هیچ مرحلهای از سازمانها و هستههای چریکی حمایت نکردند و در بسیاری از موارد حتی در دستگیری و تحویل آنها به رژیم شرکت نمودند. روستاییان اکثر افرادی را که در واقعۀ سیاهکل شرکت کرده بودند پس از پراکنده شدن در روستاها، دستگیر و تحویل دادند! بعدها خود چریکها به این ضعف همیشگی خود اعتراف کردند، اما راهحل عملی آن را کشف نکردند.
آنجا که مائوتسه تونگ در کتاب «مسائل استراتژی جنگ انقلابی» گفته است: «ملّت به مثابۀ اقیانوس بزرگی است که دشمن باید در آن غرق شود… . بدون آب ماهیها قادر به حرکت و زندگی نیستند و بدون همکاری مردم رزمندگان نمیتوانند به نبرد ادامه دهند». در مقابل یک نظریهپرداز دیگر چریکهای فدایی خلق، پس از اثبات حمایت نکردن مردم در رخداد سیاهکل، گفته است: «ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم بلکه همچون ماهیهای کوچک و پراکنده در محاصرۀ تمساح و مرغان ماهیخوار به سر میبریم و با تودۀ خویش بیارتباطیم، بنابراین کشف و سرکوبی ما آسان است».[۸]
۲ــ الگوبرداری از جنگهای چریکی غیربومی: چنانکه گفته شد، چریکها پیش از انتخاب راهحل اقدام مسلحانه، مطالعات بسیاری دربارۀ شیوۀ عملیات نظامی ــ سیاسی چریکی در کشور کوبا، ویتنام، الجزایر و امریکای لاتین انجام داده بودند. آنها تجارب کارلوس ماریگلا در برزیل، چهگوارا در کوبا و امریکای لاتین، و ژنرال جیاپ در ویتنام را در زمینۀ نبردهای چریکی و مسائل منطقهای مطالعه و بررسی کرده بودند، اما اشتباهشان این بود که میخواستند این اندیشهها را عیناً و بدون توجه به هنجارهای مأنوس فرهنگی و مذهبی مختص ایران که رفتارهای جامعه را شکل داده بود اجرا کنند. «مکتب رونویسی» از نوشتهها و عقاید مبارزان سایر سرزمینها و تلاش برای اجرا کردن آن الگوها در ایران نتیجهای جز شکستهای پیاپی برای آنها نداشت و هیچگاه الگوی بومی مبارزۀ مسلحانه در ایران تدوین نشد. چریکهای فدایی در سال ۱۳۵۳ نوشتند: «ما تجربۀ حزب کمونیست چین را آموختهایم و باز هم میآموزیم… . ما بر مبنای تجربیات خلقهای پیشرو و از جمله چین، واقعیات مبارزات سیاسی ایران را در سالهای اخیر مطالعه و جمعبندی میکنیم. بسیاری از مشخصات انقلاب ما و بسیاری از مشخصات انقلاب چین به انقلاب اکتبر [روسیه] شباهت دارد. … در انقلاب ما جنگ تودهای طولانی وجود خواهد داشت؛ در چین نیز چنین بوده است. انقلاب ما به رهبری حزب کمونیسم به ثمر خواهد رسید؛ در چین نیز چنین بوده است. پایگاه نظامی ارتش تودهایها در مناطق روستایی خواهد بود، در چین نیز چنین بوده است. انقلاب ما فقط با اتحاد کارگران و دهقانان و خردهبورژوازی شهر و با رهبری طبقۀ کارگر عملی است، در چین نیز چنین بوده است».[۹]
۳ــ ضعف رهبران: موضوع سازماندهی در چگونگی شکلگیری سازمانهای مارکسیستی اهمیت ویژهای داشت. از منظر مارکسیسم اساسیترین اقدام برای تحقق خطمشی سازماندهی است، اما در حین اجرا، این وضعیت آرامآرام به سلطۀ بیچونوچرای مرکزیت بر نیروهای پیرامونی تبدیل شد، به گونهای که یکی از نظامهای مخوف سرکوب و خشونت اعضا در داخل سازمان چریکهای فدایی خلق بهوجود آمد و تشکیلات آنها در عمل به سازمانی با ویژگیهای کاملاً بسته و «توتالیتر» همانند حزب کمونیست استالینی تبدیل شد، با این تفاوت که آنها قدرت را در دست داشتند و اینها در پی قدرت بودند.
در نتیجۀ همین سازماندهی متکی بر کادر مرکزی بود که ضربات بسیاری بر پیکرۀ چریکهای فدایی خلق وارد آمد. از یک طرف محدودیت نگاه و ضعف تصمیمگیری در بین رهبران در بسیاری از موارد نتیجهای جز شکست برای آنان نداشت و از سوی دیگر اتکا به رأس فرصتی پیش آورد تا ساواک، با هدف قرار دادن رأس تشکیلات، بسیاری از نیروهای زیرمجموعه را خنثی کند. بسیاری از رهبران چریکها، هرچند در رأس گروه قرار گرفته، عمدتاً فاقد صلاحیت لازم برای رهبری سازمانی مبارز بودند و در نتیجه زیر اولین فشارها و شکنجهها حاضر میشدند با ساواک همکاری کنند و بدینترتیب با دستگیری یکی از آنها معمولاً شاخۀ زیرمجموعۀ او به طور کامل لو میرفت. دلیل اصلی این مسئله را که طی سالهای مبارزه با رژیم پهلوی همیشه زندانهای شاه بیشتر میزبان مارکسیستها بود تا قشرهای مذهبی نیز باید در همین نکته خلاصه کرد. وضعیت به گونهای بود که در ادبیات زندان به جای لفظ «کمونیست» از آنها با عنوان «کامیونیست» (کسی که کامیونی از مبارزان لورفته را با خود به زندان میآورد) نام برده میشد. اشرف دهقانی در خاطرات خود نوشته است: «شلاق واقعیت مادی بود و با احساس نمیشد آن را تحمل کرد. واقعیتی لازم بود که بتوانم اندیشهام را متوجه آن سازم … هر بار درد شدید میشد، ایپک، ریحان، رباب، قاسم و… را صدا میزدم. اینها عدهای از زحمتکشان روستایی بودند که من آنجا معلم بودم».[۱۰]
۴ــ واکنشی بودن اقدامات: بیشتر عملیاتهای چریکی سازمان مقطعی و موردی برای حل بحرانهای تشکیلاتی یا تصفیۀ مخالفان درونگروهی، خودنمایی و اعلام حضور و موجودیت، نشان دادن توانایی خود به رژیم، مانور به منظور جذب نیرو و امکانات، انتقامجویی، عملزدگی و رقابت با سایر گروههای مبارز بود که میکوشید تشکیلات را به هر قیمت در مبارزۀ مسلحانه پیشرو نشان دهد و ناگفته پیداست چنین طرز فکری چه لطمههای جبرانناپذیری به کل تشکیلات وارد خواهد کرد.
۵ــ بیتجربگی و ماجراجویی: آنها میخواستند بدون توجه به تجربههای سیاسی و نظامی جنبشهای مسلحانۀ موفق و بیآنکه به زمینههای پیروزی آنان واقف باشند، آنچه را سالها در آرزوی به دست آوردن آن بودند طی چند هفته یا چند ماه بهدست آورند. حمید اشرف بعدها در بررسی کمبودها و اشتباهات سازمان چریکهای فدایی خلق گفت: «مهمترین ضعف ما بیتجربگی بود؛ بقیۀ ضعفها از این [بیتجربگی] ناشی میشد. ما میخواستیم زود به نتیجه برسیم. سازمان کافی برای تحقق بخشیدن به طرحها و آرزوهای سیاسی خود در نظر نمیگرفتیم… . ما به بیتجربگی خود وقوف نداشتیم و به نیروهای خودمان بیش از حد بها میدادیم».[۱۱]
نکتۀ جالب توجه این است که متوسط سن افرادی که در این گروهها حضور داشتند و در درگیریها و ضربات کشته یا دستگیر شدند، بیست تا ۲۵ سال بوده است. در آستانۀ پیروزی انقلاب اسلامی، در میان ردۀ اول سازمان چریکهای فدایی خلق حتی یک فرد چهلساله وجود نداشت. درحالیکه اکثر آنها حدود ده سال از عمر ۳۰ ــ ۳۵ سالۀ خود را یا در زندان گذرانده یا در حال جنگ و گریز با پلیس سیاسی در خانههای تیمی بودند. از جمله دلایلی که میتوان برای حضور «جوانترها» در این گونه تشکیلات برشمرد اینهاست: ۱ــ ارزیابی متن زندگی و حواشی آن بر مبنای احساسات، احساسی رفتار کردن در برابر واقعیات و در نتیجه تقابل عقل و منطق و عاطفه و میزان را به نفع عاطفه سنگین کردن؛ ۲ــ ماجراجویی (آوانتوریسم) به عنوان منبعی برای کسب نیرو و توانایی در مقابله با خاطرات و حوادث؛ ۳ــ نبود احساس مسئولیت و وابستگی خانوادگی به دلیل نداشتن همسر و فرزند.[۱۲]
آنها بسیار عملگرا و کمتر مسلط بر مباحث نظری بودند. جزنی معتقد بود که هدف همۀ جنبشهای انقلابی مسلحانه، قیام علیه دشمنان مردم است نه افزایش آگاهی سیاسی مردم و فقط از طریق حضور و مشارکت در انقلاب و تجربۀ بیواسطۀ آن است که دانش و روش انقلابی بهدست میآید.
۶ــ تناسب نداشتن سازماندهی با اهداف و آرمانها: سازماندهی و تشکیلات چریکها در هیچ برههای با آرمانها و اهداف مدنظر آنها متناسب نبود. این ضعف استراتژیک در دو سطح کلان (هدف ایجاد انقلاب تودهها) و خرد (ترورها و عملیاتهای مسلحانه) دیده میشد. برای مثال واقعۀ سیاهکل به عنوان عملیات اصلی گروه جنگل، که ماهها برای شکلگیری و آموزش آن زمان صرف شده بود، هنگام اجرا با چنان ایرادهای اساسی روبهرو شد که امروزه هنگام مرور از بیتوجهی نسبت به آن متعجب میشویم. سازماندهی گروه جنگل، بهرغم ماهها مطالعه و صرف زمان و هزینه نه تنها از داشتن پایگاه پشتیبانی محروم بود، بلکه تدارکات و تسلیحات آن در آغاز عملیات حتی برای چند روز نبرد کفایت نمیکرد. همۀ اسلحه و مهمات گروه در مقابله با نیروهای مسلح رژیم شامل سه قبضه مسلسل، نُه قبضه کلت و مقادیری نارنجک و مواد منفجره بود! صرفنظر از کمبودهای تدارکاتی و تسلیحاتی و اصرار فرماندۀ گروه جنگل (که بهاصطلاح آموزشهای کامل چریکی را در فلسطین و لبنان آموخته بود) بر آغاز عملیات، این پرسش مطرح است: به فرض اینکه عملیات سیاهکل با غافلگیری دشمن با موفقیت پایان مییافت و چریکها منطقه را ترک میکردند، برای تداوم عملیات در منطقهای دیگر، با توجه به عکسالعمل فوری دشمن، تدارکات و تسلیحات خود را چگونه تأمین میکردند؟ ابهاماتی از این دست بسیار است که نشان میدهد چریکها مسئلۀ تناسب سازماندهی با اهداف و آرمانها را جدی نمیگرفتند و مشخص است که از این منفذ ضربات بسیاری را متوجه خود کردهاند.
۷ــ فقدان نیروی پشتیبان بر اثر دوری از احزاب: ازآنجاکه چریکها مبارزۀ سیاسی را بینتیجه و عبث میپنداشتند همکاری خود را با گروههای سیاسی قطع کردند. این استراتژی دو نتیجۀ زیانبار برای چریکهای فدایی خلق داشت: نخست آنکه بر اثر این اقدام پشتوانههای خود را در عالم سیاست از دست دادند، به علاوه فرصت استفاده از ظرفیت کادرسازی احزاب نیز از بین رفت و به همین دلیل چریکها در بسیاری از برههها با کمبود و فقدان نیرو مواجه شدند. انتقادهای آنها نسبت به سازمانهای سیاسی، که همچنان از مبارزۀ قانونی و مسالمتآمیز پیروی میکردند، بسیار تند و رادیکال بود. چریکهای فدایی خلق گروههایی چون جبهه ملّی و نهضت آزادی ایران را بورژواهای کوچکی میدانستند که در موعظههای خود، مبارزۀ مسالمتآمیز را به امید پیروزی توصیه میکنند.[۱۳] مشخص است که این نوع عملکرد از دیدگاه آنها کاری بیهوده و مطابق امیال مهرههای دستنشاندۀ امپریالیسم ــ شاه و ساواک ــ بود.
فداییان، گروههای طرفدار چین، بهویژه «سازمان انقلابی»، را به دلیل درک نکردن روح خلاق و اندیشۀ «مائوتسه تونگ» به باد انتقاد میگرفتند: «اینان فقط گفتههای مائو را به شکل پیام بازگو میکنند، درواقع با چشمان بسته در برابر نوری خیرهکننده نماز میگذارند… ، شوروی را با امریکا کاملاً یکسان میدانند. هنوز خیال میکنند ایران کشوری نیمهمستعمره و نیمهفئودال است… . دائماً به شوروی و خروشچف فحش میدهند و میگویند شوروی از امریکا بدتر شده است… . اینها همان تودهایهای سابق خودمان هستند که اینبار پیراهن عاریتی اندیشۀ مائوتسه تونگ را بر تن کردهاند».[۱۴]
انتقاد چریکها از حزب تودۀ ایران وسیع و جامعتر بود. آنها هرچند حزب توده را به خاطر سازماندهی طبقۀ کارگر ایران در دهۀ ۱۳۲۰ و کوشش و فداکاریهای کادرها و افرادش در دهۀ ۱۳۳۰ میستودند، دنبالهروی کورکورانۀ این حزب از سیاست اتحاد جماهیر شوروی را مطرح میکردند، استالین را سرزنش مینمودند و بیتوجهی به مسئلۀ «ملیت»ها، بهویژه در آذربایجان و کردستان، را اشتباهی بزرگ تلقی میکردند و نیز روش سیاسی حزب توده را در سالهای قدرتمندی زیر سؤال میبردند. آنها بر این عقیده بودند که محافظهکاری، سازشکاری و انفعال سران حزب توده نتیجهای جز قربانی شدن اعضای صادق و پاکباخته نداشته است.[۱۵]
حزب توده نیز در مقابل آنها را دارای نقص ایدئولوژیک میدانست. نورالدین کیانوری، دبیرکل حزب توده، در پاسخ به اتهامهای وارد شده از سوی چریکهای فدایی چنین میگفت: «دوستان گرامی! شما مارکسیسم ــ لنینیسم را صادقانه پذیرا شدهاید، ولی تا انطباق همهجانبۀ همۀ اصول آن در کار و برخورد روزمرۀ خود فاصلۀ زیاد دارید… . همانطورکه لنین گفته است، ما آنچه را که در شرایط کنونی، چریکها و مجاهدین خلق به نام مبارزۀ مسلحانه انجام میدهند از آن جهت نادرست میدانیم که در شرایط کنونی به تجهیز و تجمیع نیروهای انقلابی کمکی نمیرساند».[۱۶]
۸ــ غفلت از نیروی پلیسی رژیم طاغوت و دست کم گرفتن دشمن: در نظر گرفتن دستگاه سرکوبگر رژیم در محاسبات چریکها از جمله خطاهای استراتژیکی بود که بعدها رهبران سازمان بهای گزافی به خاطر آن پرداختند. واقعیت این است که پیروزی مبارزۀ مسلحانه، در کنار دیگر شرایط منوط به این است که قوای مسلح رژیم نیز کارایی خود را از دست داده باشد، درحالیکه در دوران اوج مبارزۀ مسلحانه، شخص شاه، به موازات از دست دادن مشروعیت و مقبولیت خود، وابستگیاش به قدرت مبتنی بر زور ارتش، ساواک و پلیس امنیتی بیشتر میشد. نیروی سرکوبگر رژیم در آن سالها، به دلیل استفاده از تجربههای سیا و اینتلیجنت سرویس در کشورهای امریکای لاتین، افزایش کمّی نیروها، و ایجاد وحدت رهبری و فرماندهی در مجموعۀ عملیات اطلاعاتی از طریق تشکیل کمیتۀ مشترک ضدخرابکاری، یکی از نیروهای نیرومند در جهان به شمار میرفت. بااینحال چریکها از توجه به این نکته و در نظر گرفتن آن در معادلات خویش غفلت ورزیدند. ازآنجاکه فقط در سیاهکل بین چریکهای گروه جنگل و نیروهای انتظامی و ارتش نبرد مسلحانه روی داد و عملیاتهای بعدی عموماً در حین تجسس، شناسایی و تقعیب افراد در معابر عمومی شهرها یا محاصرۀ محل اقامت آنها (خانۀ تیمی) و برای چریکها جنبۀ دفاع و نجات از مهلکه داشت، در ۹۰ درصد رویاروییها ساواک، به دلیل در دست گرفتن ابتکار عمل، موفق بود. از سوی دیگر ساواک، با استفاده از ضعف چریکها در برقراری ارتباط با مردم پس از هر عملیات، با امکانات تبلیغاتی وسیع خود آنها را با عنوان ملحد، تروریست، خرابکار، سارقان بانکها، خیالپرداز، نوجوانان خطرناک و جنایتکار و مارکسیست میکوبید و افکار عمومی را با استفاده از عباراتی چون «تلفات سنگینی به مردم بیگناه بهویژه زنان و اطفال وارد آمد» علیه چریکها برمیانگیخت.
نمایش با آب و تاب مراسم خاکسپاری مأموران و سربازانی که در نتیجۀ درگیریهای مسلحانه به قتل رسیده بودند و حضور چریکهای نادم و تقبیح اعمال همکاران سابق در تلویزیون، نیز از جمله تاکتیکهایی بود که کارشناسان سیا در امریکای لاتین به کار گرفته بودند و در آن زمان در ایران اجرا میشد.
بهرهبرداریهای تبلیغاتی رژیم از وقایع به گونهای شد که در اواخر کار، چریکهای فدایی خلق در مورد هزینه و فایدۀ بسیاری از عملیاتهای خود مردد میماندند و ساواک، که از همان ابتدا در محاسبات آنها به شمار نمیآمد، توانست تأثیر بسزایی در نابودی چریکها داشته باشد.
ج) کاهش حمایتهای خارجی:
جنبش مسلحانه در ایران بیشک پژواک تحولی بود که قبل از آن در امریکای لاتین و بعضی کشورها نظیر ویتنام، الجزایر، آلبانی و چین توسط گروههای مسلح مارکسیست بهوجود آمده بود. بنابراین بعضی از عوامل خارجی نیز در شکست همهجانبۀ آن مؤثر بوده است. طرح مسئلۀ «تئوری دومینو» در غرب، که معتقد بود (در دوران جنگ سرد) هرگاه کشوری در مقابل خطر کمونیسم به ناتوانی افتد و سقوط کند، کشورهای همسایه نیز همان سرنوشت را خواهند داشت، سبب شد غرب محافظت از رژیمهای غربگرا را در برابر تهدیدهای جنبشهای مسلحانه در اولویت سیاست خارجی خود قرار دهد. شوروی نیز، که مدعی حمایت از جنبشهای ضدغربی بود، پس از تغییر جهت در زمان خروشچف و پیش رو نهادن طرح «همزیستی مسالمتآمیز»، این وظیفه را به چین سپرد، اما طولی نکشید که از اوایل دهۀ ۱۹۷۰٫م، پس از تثبیت چین و عضویت آن در شورای امنیت سازمان ملل متحد، تمایل این کشور به حمایت از گروههای مسلح مارکسیستی در سایر کشورها کمتر شد. استحکام و گسترش روابط سیاسی ــ اقتصادی رژیم شاه با دو کشور شوروی و چین ضربه نهایی را به چریکها وارد ساخت و آنها را بدون حامی خارجی در سطح بینالمللی تنها رها کرد.
نتیجه:
استراتژی جنگ مسلحانه علیه رژیم شاه و پیدایش جنبشهای چریکی از همان ابتدا با کاستیهای ایدئولوژیک و خطاهای استراتژیک فراوانی همراه بود که سازمان چریکهای فدایی خلق نیز از آنها بینصیب نماند. این کاستیها و خطاها و نتایج زیانبار آن از همان ابتدا برای بسیاری از اذهان آگاه جامعه روشن و آشکار بود. برای مثال گروههای مسلح، بهرغم مراجعات بسیار به محضر امامخمینی(ره) و با وجود تأییدهای فراوانی که از سوی دوستان امام میآوردند، هیچگاه نتوانستند موافقت امام(ره) را برای عملیات مسلحانه اخذ کنند. ایشان بهکرات مخالفت خود را با این گونه اقدامات بیان کرد. اما آنهایی که با بستن چشم خود بر روی ایرادهای مشی مسلحانه و بدون توجه به حتمی بودن نتیجۀ اقدامات چریکی با آنان همراهی کردند. طولی نکشید که در عمل، نارسایی این جنبش را با گوشت و پوست خود لمس کردند. سالها بعد و در آستانۀ انقلاب اسلامی گروه منشعب از سازمان چریکهای فدایی اینگونه استراتژی دوستان و همفکران سابق خود را نقد کردند: «جریان مسلحانه در زمانی به شیوۀ خودبهخودی، جوّ جامعۀ ما را تسخیر کرده و یک شیوۀ عبث و زیانبار مبارزه را به مبارزان صادق، پرشور، جوان و ناآگاه تحمیل نمود. ایدئولوژی جریانی که ما در بطن آن قرار داشتیم و خود جزء مهمی از جریان مسلحانه به شمار میرفت (چریکهای فدایی خلق) معجونی از تناقضات و آش در هم جوشی از تکهپارههای تئوریهای گوناگونی بود که بههیچوجه تشابهی با مارکسیسم نداشت. این تناقضات که در ابتدا، ناچیز مینمود و هیجانات اولیه بر آنها سرپوش میگذاردند، در برخورد با واقعیات جامعه، اندکاندک رشد میکردند.
جریان مسلحانه، که از هیجانات روشنفکرانه تغذیه میکرد و بقای خویش را در دامن زدن به همین هیجانات کاذب میدید، نمیتوانست رنگ نبازد. جریان مسلحانه که ابتدا مدعی بود مبارزۀ ایدئولوژیک (یکی از سه زمینۀ مبارزۀ طبقاتی یعنی مبارزۀ ایدئولوژیک، سیاسی و اقتصادی) اهمیت خود را از دست داده است و جنبش ما به ’پراتیسین‘ بیشتر نیاز دارد تا ’تئوریسین‘ درگیر تضادهای ایدئولوژیک دهشتناکی گردید. حتی در تحلیل موارد بسیار ساده و ابتدایی نیز، در این جریان، اتفاقنظر به چشم نمیخورد. جریان مسلحانه بیشتر از شعار رویزیونیستیِ «جنبش همهچیز، هدف نهایی هیچ» پیروی میکرد تا از آن تئوریای که بتوان آن را تئوری پیشرو نامید.
… جریان مسلحانه در طول قریب هفت سال مبارزۀ طولانیاش برای خلق، جز نابود ساختن جمعی از بهترین و پرشورترین سازماندهان، مبلغان و مروّجان بالقوهاش کاری صورت نداده است.
بیش از شش سال پیش مبارزهای به جنبش انقلابی تحمیل گردید که بیثمری و زیانباری آن بارها و بارها در تاریخ مبارزات طبقاتی به ثبوت رسیده است.
… مبارزهای که قریب هفت سال پیش آغاز گردید و تحت قالبهای متفاوت مذهب و مارکسیسم ــ منتها در شکل و محتوایی یکسان ــ عرضه شد، بر شور و هیجان استوار بود. جدایی این مبارزان از تودهها، از همان ابتدا، با این حقیقت همراه بود که آنان واقعیت را تنها در ذهن خویش ساخته و برای مفاهیم انقلاب و انقلابی، معنایی ذهنی و ناصحیح قائل بودند. آنها عقاید و نظریات خود را از تصورات و آرزوهای باطنی و دنیای درونی خویش نتیجه میگرفتند. آنها قادر نبودند به اصل ’اتکا به تودهها‘ باورمند باشند، بلکه به اصل ’اتکا به اسلحه‘ معتقد بودند. آنان ارادۀ خود را مستقل از واقعیت خارج به شمار آوردند؛ ذهنیات خود را مطلق کرده پیوند و رابطۀ متقابل علت و معلول را طرد کردند… .
احمدزاده همچنین معتقد بود که در کشور ما شرایط عینی (وضع انقلابی) وجود داشته است، ولی اگر به سرتاسر کتاب وی (مبارزۀ مسلحانه) بنگریم، هیچگونه دلیل علمی برای اثبات این مدّعا نخواهیم یافت. ظاهراً وی برچسب زدن و دشنام دادن را بر استدلال کردن ترجیح داده است: ’… هرگونه توسل به آماده نبودن شرایط عینی انقلاب، مبیّن اپورتونیسم، سازشکاری و رفرمیسم، نشانۀ فقدان شهامت سیاسی و توجیه بیعملی است‘.
نسل جنبش چریکی شهری، بدون آنکه بتواند شرایط واقعی برای مبارزۀ مستقیم را درک کند، به نبرد مرگ و زندگی دست زد. ناشکیبایی وی به او اجازه نداد تا از وسوسۀ یک ماجراجویی بیموقع و زیانبار احتراز کند. این روشنفکران، با تأثیر مستقیمی که از تلاطمات جهانی و پیروزیهای پیدرپی انقلابها کسب میکردند، تحتتأثیر تئوریهای معیوب، به مبارزه پرداختند.
تئوری ’ترور فردی‘ با شکل کمی تازه و پرطمطراق ’تبلیغ مسلحانه‘ یا ’مبارزۀ مسلحانه‘ در محیط بکر این روشنفکران ناآگاه بروز کرد… .
یک گروه کوچک روشنفکر و علاقهمند به انقلاب و تودهها، آن هنگام که میخواهد از دایرۀ محدودی که در آن قرار دارد بیرون آمده به خارج از خود نظر کند، با سرکوب پلیس روبهرو میشود و به این نتیجه میرسد که حتی آنقدر نیرو ندارد که با تودۀ مردم تماس برقرار کند و آن وقت این تز شگفتآور را به میان میآورد که قیام، کار تودهها نیست و خود ما چند نفر، که آن قدر نیرو نداشتهایم که با مردم تماس بگیریم، قیام را آغاز میکنیم.
برای این مبارزان، ایدههای آنارشیستی کشش بیشتری دارد. اینان، که قبلاً معتقد بودند دیکتاتوری سدّ راه مبارزۀ تودهها قرار دارد، بدین نتیجه میرسند که «نه! تنها تشدید درندگی این دیکتاتوری، مبارزۀ تودهها را جاری خواهد کرد». مبارزۀ اینان درست در مقابل نیاز حیاتی تودهها به آزادی قرار دارد. هرگز به عقل هیچ فرد عادی هم خطور نمیکند که فاشیسم بهتر از دموکراسی است… . تجربۀ جنبش مسلحانه در کشور ما به خوبی نشان داده است که این شیوۀ مبارزه، انقلابیون را به مبارزهای جدا از تودهها منحصر میسازد و انرژی انقلابی بسیاری را به هرز میدهد. انقلابیون ما از سه انقلاب ویتنام، چین و کوبا تنها شکل ظاهری، آن هم مسخ شده، ناقص و مغشوش را میدیدند و آن را دلیلی برای صحت مبارزۀ خود ارائه میدادند… . شیوۀ مبارزۀ تروریستی در ایران دهۀ ۱۳۵۰، هیچگونه وجه اشتراکی با مبارزۀ مسلحانه در کوبا و ویتنام ندارد. در آنجا مبارزۀ مسلحانه شیوهای از مبارزۀ سیاسی است که در مرحلۀ معینی از گسترش جنبش انقلابی، میتواند به شیوۀ عمده و تعیینکننده بدل گردد.
قریب هفت سال تجربه نشان داد که مسلح کردن غیرضروری سازمان مخفی نه تنها به جدایی از تودهها میانجامد، بلکه همچنین نمیتواند در حفظ این سازمانها و برکنار نگاه داشتن آنها از چنگال پلیس سیاسی موفق باشد. شکل مبارزه با محتوای آن رابطۀ ناگسستنی دارد؛ شکل متمرکز و نظامی سازماندهی، علاوهبرآنکه در تمام طول این مدت هیچگونه امکان ادامۀ کاری را برای اینان میسّر نساخت، بلکه به سرعت به تلاشی آن توسط پلیس کمک رساند».[۱۷]
پینوشتها
________________________________________
[۱]ــ برای آگاهی بیشتر دربارۀ تاریخچۀ تشکیل سازمان چریکهای فدایی خلق ایران رک: نشریه کار، ارگان فداییان پس از پیروزی انقلاب سال ۱۳۵۷؛ نبرد خلق، نشریه تئوریکی فداییان پس از انقلاب)؛ سازمان فداییان خلق، ۸ سال مبارزه مسلحانه، تهران، ۱۳۵۷؛ تاریخچه سازمان فداییان خلق، تهران، ۱۳۴۸؛ حمید اشرف، جمع بندی سه ساله، تهران، ۱۳۵۷
[۲]ــ غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی ۲۵ ساله ایران (از کودتا تا انقلاب)، تهران: رسا، ۱۳۷۱، ص ۳۸۲
۳ــ تاریخ مبارزات مردم ایران؛ حقایقی درباره جنبش جنگل و حماسه سیاهکل، انتشارات سازمان چریکی فداییان خلق، ص ۲۴
۴ــ غلامرضا نجاتی، همان، صص ۳۸۷ تا ۳۹۰
۵ ــ فدایی منشعب، زندهباد حزب توده، تهران، ۱۳۵۷، صص ۱۵ ــ ۱
۶ــ بیژن جزنی، نبرد با دیکتاتوری شاه به مثابه نیروی عمده امپریالیسم و ژاندارم منطقه، تهران: چمن، ۱۳۵۷
۷ــ همان.
۸ــ امیرپرویز پویان، ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا، تهران: پویان، ص ۵۹
۹ــ نبرد خلق (ارگان چریکهای فدایی خلق ایران)، ش ۲ (فروردین ۱۳۵۳)، صص ۴۳ و ۴۲
۱۰ــ اشرف دهقانی، خاطرات، صص ۲۴ ــ ۲۲
۱۱ــ حمید اشرف، همان، صص ۳۶ ــ ۳۲
۱۲ــ سازمان مجاهدین، پیدایی تا فرجام، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۵، ۱۳۸۵، ج ۲
۱۳ــ بیژن جزنی، تاریخ سیساله ایران، تهران، ۱۳۵۷، صص ۶۸ و ۶۹
۱۴ــ نبرد خلق، تهران، ش ۲ (فروردین ۱۳۵۳)، صص ۴۴ ــ ۳۸
۱۵ــ بیژن جزنی، تاریخ سیساله ایران، همان، صص ۶۷ و ۶۸
۱۶ــ اسناد و دیدگاهها (حزب توده ایران از آغاز پیدایش تا انقلاب بهمن ۵۷)، تهران: مؤلف، ۱۳۶۰، صص ۷۳۴ و ۷۴۴
۱۷ــ اعلامیه توضیحی مواضع ایدئولوژیک گروه منشعب از چریکهای فدایی خلق، ۱۳۵۶، صص ۲۵ ــ ۱